1400/10/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
الحمدلله بعد از پايان فصل اول که مباحث را ملاحظه فرموديد براساس اين کتاب، فصل اول اين عنوان را داشت که با تعبير «في موضوعيته للعلم الإلهي و اوّلية ارتسامه في النفس» اين عنوان فصل اول بود البته در خلال اين بحث در خلال اين فصل اول يک عنوان ديگري تحت عنوان «غشاوة وهمية و إزاحة عقلية» اضافه فرمودند که بحثهاي فراواني را در اين فضا ملاحظه فرموديد و عمده شبهات و اشکالاتي بود که در اين امور وجود داشت و الحمدلله مباحث فراواني بود.
بله، موضوعات و مطالبي که در اين فصل بود اعم از موضوع علم و اولية الإرتسام در نفس بودن و حتي بينة الثبوت بودن مستغني از اثبات بودن و اينگونه از بحثها را هم ملاحظه فرموديد. يکي از بحثهاي عمدهاي که در اين فصل وجود داشت مسئله محمولات فلسفي است که آيا محمول فلسفي چيست و ضابط و معياري که ما براي محمول فلسفي را ميخواهيم را چگونه بايد بيابيم؟ چندين معيار از نواحي مختلف ارائه شد اما آن معيار نهايي که پذيرفته شد همين بود آنچه که مستقيماً و بلاواسطه بر موضوع علم حمل ميشود آن ميشود محمول فلسفي و همان هم عرض ذاتي است. البته اين قيد را هم اضافه فرمودند که حيثيت نعتي و وصفي داشته باشد. آنچه که به عنوان محمول موضوع علم واقع ميشود ضمن اينکه بدون واسطه بر موضوع حمل ميشود خواه مساوي با موضوع باشد خواه اخص باشد خواه مستوعب القسمة باشد خواه مستوعب القسمة نباشد اين به عنوان عرض ذاتي و يا محمول موضوع علم محسوب ميشود.
لذا در اين رابطه، بسياري از توهماتي که وجود داشت را و اشکالاتي که ميکردند و گاهي وقتها اسناد ميدادند اينکه مثلاً جناب شيخ الرئيس و ديگران که بزرگان و اساتين علم هستند مسامحه کردند در اين امر يا تدافع و تعارض در نظراتشان وجود داشت اينها همه را بيان فرمودند و دفع کردند.
ما وارد فصل دوم ميخواهيم بشويم، اما اشاراتي که حضرت استاد در اين فصل اضافه فرمودند مباحث عمدهاي است که ما به بخشي از آنها ميپردازيم.
در بخش اول استاد آمدند و چون بحث مسئله فلسفه بود به اهميت فلسفه و به ضرورت فلسفه پرداختند و گفتند که فلسفه يک نوع دانشي است که در هيچ نوع دانشها آن شناخت و آگاهي که بايد نسبت به وقايع و يا نسبت به حقائق هستي بايد داشته باشيم حاصل نميشود. اجازه بدهيد که باهم چون با کتاب آشنا هستيم صفحه 213 اين کتاب را ملاحظه کنيد يا 212 پاراگراف آخر: ممکن است که توهم شود که اين مقدار از استدلال اثبات کننده ضرورت فلسفه نيست زيرا حس کنجکاوي و يا نيازهاي انساني را علوم تجربي ميتوانند تأمين نمايند! دفع اين توهم در گرو تبيين اين مقدمه است که انسان سه نوع سؤال و سه دسته نياز دارد. اين صفحه 213 است دسته و نوع اول مربوط به بود و نبود يا وجود و عدم اشياء است. دسته دوم درباره دارايي و ناداري و يا وجدان و فقدان امور است و دسته سوم در مورد ايجاد و إعدام اشياء و يا بايدها و نبايدها است.
آيا آن دسته از علومي که مربوط به بود و نبود يا وجود و عدم اشياء است در کدام دانش ما ميتوانيم چه چيزي در نظام هستي تحقق دارد و چه چيزي تحقق ندارد؟ آيا براي نظام مبدأيي وجود دارد يا ندارد؟ آيا نظام هستي داراي هدف و غايت هست يا نيست؟ آيا در نظام هستي نظام علّي و معلولي وجود دارد يا براساس اتفاق و امثال ذلک است؟ و بسياري از پرسشهايي کلاني که به بود و نبود در حقيقت برميگردد. اين تنها دانشي که ميتواند از اينها گفتگو بکند و اين پرسشهاي اصلي را پاسخ بدهد فلسفه است. ما در فضاي علوم تجربي هرگز نميتوانيم به اين پرسشهاي اساسي پاسخ بدهيم که آيا براي عالم مبدأيي هست يا نه؟ تجربه دون آن است که بتواند به اين پرسش پاسخ بگويد. آيا براي اين نظام هستي غايتي و هدفي وجود دارد يا نه؟ آيا دانش تجربه ميتواند اين مسائل را راجع به آن اظهار نظر کند؟ يا آيا نظام هستي مبتني بر اتفاق است يا مبتني بر نظام علّي و معلولي است و يا چگونه است؟ اين پرسشها به مراتب فراتر از آن هستند که دانش تجربي بخواهد به آنها بپردازد.
بنابراين حس کنجکاوي در علوم طبيعي با علوم حسي و تجربي قابل تأمين است اما بود و نبود اشياء و اينکه چه چيزي در نظام هستي واقعيت دارد و چه چيزي در نظام هستي واقعيت ندارد فراتر از آن است که ما بخواهيم از علوم تجربي اين توقع را داشته باشيم.
اين لذا در پايان همين صفحه 213 آن پاراگراف آخر: بنابراين نياز انسان متفکر به دسته اول از آگاهيها که با توجه به بديهي و بين نبودن آنها دليل بر ضرورت وجود علمي مستقل است که به بحث از هستي و نيستي يا اصل واقعيت اشياء ميپردازد که همان فلسفه کلي است. بنابراين اگر پرسش بشود که آيا به چه دليلي ما بايد فلسفه بخوانيم، آيا خواندن فلسفه ضرورت دارد يا نه، مهمترين پاسخي که به اين پرسش داده ميشود ميگوييم براي اينکه دانش فلسفه ميخواهد بررسي کند که چه چيزي در نظام هستي واقع هست و تحقق دارد و چه چيزي تحقق ندارد. آيا مبدأئيت وهم و خيال است يا واقع است؟ آيا هدفمندي براي نظام هستي وهم است و خيال يا يک واقعيت است؟ آيا نظام علّي که امروزه در اين نظامهاي فلسفي غرب عمدتاً دارند اين را انکار ميکنند نظام علّي يک واقعيت است؟ يک حقيقت غير قابل اجتناب است يا وهم و خيال و امثال ذلک است؟
از اين دست پرسشها «إلي ما شاء الله» است که بايد دانش فلسفه به آنها بپردازد. پس يک فراز از مطالبي که در اين اشارات آمده مربوط به اين مسئله است که اگر کسي خواست راجع به ضرورت فلسفه و اينکه خواندن فلسفه آيا حتمي و ضروري است يا نه، بايد به آنها پاسخ داده بشود و اين نکته که دانشهاي غير فلسفه هرگز توان پاسخگويي به آن حس کنجکاوي و کاوش انسان را هرگز نخواهند داشت علوم تجربي يک مدار محدودي دارد اگر همه دانشهاي تجربي بکار بيايند حداکثر نسبت به حائق مادي و طبيعي ميتوانند اظهار نظر بکنند و در ارتباط با حقائق ماوراء طبيعت اظهار نظر نميتوانند بکنند.
پرسش: يکي بود و نبود بود که در فلسفه بحث ميشود يکي بايد و نبايد بود که در اخلاق بحث ميشود درست است؟
پاسخ: آنکه واقعاً حالا چون اينها درست است که ما سه قسم کرديم ولي آنکه الآن عهدهدارش هستيم همين بود و نبود است لذا ما اين پاراگراف پايين را خوانديم بنابراين همين مطلب که نياز انسان متفکر به دسته اول از آگاهيها اين است.
پرسش: ... چه اوصافي داريم و چه اوصافي نداريم و ...
پاسخ: بله. نکته دومي که به عنوان يکي از اشاراتي که حضرت استاد دارند مطرح ميکنند اين بحث موضوع علم است. ما دو دسته امتياز ميتوانيم ايجاد بکنيم يک: علوم حقيقي از علوم اعتباري جدا باشد.
پرسش: تمايز علوم ...
پاسخ: تمايز علوم را ميخواهند مطرح کنند. تمايز علوم هست ولي چون از جايگاه موضوع اين تمايز حاصل ميشود اين موضوع را بيشتر رويش مطرح کردند چون تمايز علوم بايد اين اشارات بايد ناظر به مباحث کتاب باشد يک وقت ما ميگوييم که تمايز علوم به چيست؟ يک بحثي است و جوابي دارد. يک وقت ما ميخواهيم بگوييم که اين فصل مشتمل بر چه بود؟ مشتمل بر موضوع فلسفه بود محمول فلسفه بود و امثال ذلک. موضوع فلسفه چيست؟ الموجود المطلق است. اتفاقاً يکي از اشارات اين است که فرق بين الموجود المطلق و مطلق الوجود چيست؟ در آنجا اشاره چهارم يا پنجم است حالا اگر اين را ملاحظه فرماييد اين صفحه 227 اشاره دوازدهم است. موجود مطلقي که از آن با عنوان موضوع فلسفه ياد ميشود غير از مطلق وجود است چرا؟ زيرا مطلق وجود حکم خاصي نداشته شامل موجود مطلق و موجود مقيد ميشود. ما يک مطلق الوجود داريم يک الموجود المطلق. موضوع فلسفه مطلق الوجود نيست بلکه الموجود المطلق است.
پرسش: بشرط لا است.
پاسخ: نه، ميفرمايد که لابشرط است. پس اول ما اين را جدا بکنيم موجود مطلق يعني چه؟ موجود مطلق يعني اعم ببخشيد مطلق الوجود يعني چه؟ يعني مطلق وجود خواه عام باشد خواه خاص باشد خواه مطلق باشد خواه مقيد باشد. حکم خاصي ندارد مطلق الوجود است. اما الموجود المطلق که موضوع فلسفه است يعني چه؟ الآن دارند توضيح ميدهد اين عبارت را بخوانيم: مراد از موجود مطلق موجودي نيست که بشرط لا از جميع قيود جزئيه است بلکه موجودي است که به تعين خاصي مقيد نيست. ببينيد چگونه جلو ميرويم؟ يک وقتي ميگوييم موضوع فلسفه به شرط اين است به شرط چيست؟ که «أن لا يکون طبيعيا و رياضيا و فلان» يک وقتي ميگوييم نه، موضوع فلسفه مقيد به طبيعي و رياضي و اينها نيست. اين خيلي فرق ميکند.
وقتي ميگوييم که موضوع فلسفه الموجود المطلق بشرط لاي از اينکه طبيعي و رياضي باشد يعني آمديم آن را يک حيثيتي به آن داديم حيثيت بشرط لايي بخشيديم اما در اين نگاه نه، حيثيت بشرط لايي نداديم لابشرطي داديم و گفتيم که مقيد به قيد طبيعي و رياضي نيست اين ميشود الموجود المطلق. عبارت را ملاحظه بفرماييد.
پرسش: لا بشرط قسمي است نه لا بشرط مقسمي.
پاسخ: نه، ذهنتان را به آنجا نبريد. مراد از موجود مطلق موجودي نيست که به شرط لا از جميع قيود جزئيه است بلکه موجودي است که به تعيني خاص مقيد نيست و لابشرط نسبت به جميع قيود است و همين لا بشرط بودن قيد اوست و از اين جهت در تفسير آن گفته ميشود حقيقت موجود بدون اينکه به قيد رياضي يا طبيعي يا منطقي يا خُلقي مقيد گردد.
پس تعبير را ملاحظه بفرماييد يک وقتي ميگوييم که موضوع فلسفه الموجود المطلق بشرط أن لا يکون رياضيا أو منطقيا و فلان که در حقيقت مقيدش ميکنيم به اينکه قيود جزئي نباشد. اما يک وقت است که اين را مقيدش نميکنيم ميگوييم اين به گونهاي است که قيد ندارد قيد طبيعيات ندارد قيد رياضيات ندارد و امثال ذلک که اين نگاه، نگاه دقيقتري به مسئله است. اين را ما اينجا گفتيم براي اينکه الموجود المطلق و مطلق الوجود را هم بيان کنيم. اين اشاره دوازدهم بود که ملاحظه فرموديد.
اما در بحث تمايز علوم گفتيم که ما دو جور تمايز را داريم تجربه ميکنيم يک تمايزي که بين علوم حقيقي و علوم اعتباري است حاج آقا در اينجا دو سه تا اشاره دارند به اين مسئله که خيلي اين مسئله قابل توجه است علومي هستند که از آنها به علوم حقيقي ياد ميکنيم و علومي هستند که از آنها به علوم اعتباري ياد ميکنيم. علوم حقيقي به جهت داشتن موضوع حقيقي در خارج است چون در خارج داراي موضوع حقيقياند مثل علم طب موضوعش بدن انسان است موضوع علم رياضيات کمّ متصل است يا کمّ منفصل است اينها در خارج موجود هستند اينها علوم حقيقياند. اما يک سلسله اموري هستند که در خارج به وجود حقيقي موجود نيستند ولي ما آنها را اعتبار ميکنيم مثلاً تجارت، صنعت، چيزي در خارج بنام صنعت که مثل شجر و حجر باشد وجود ندارد يا چيزي بنام تجارت مثل شجر و حجر باشد وجود ندارد بلکه ما اين نظام اجتماعي را اسمش را صنعت ميگذاريم اين نظام اجتماعي را اسمش را تجارت و امثال ذلک ميگذاريم يا مثلاً حتي صوم و صلات، ما در خارج که صوت و صلات نداريم ميگوييم اگر اين مجموعهاي از افعال به اين صورت شکل بگيرد داراي اينگونه از ارکان باشد فرائض باشد نوافل باشد به اين مجموعه اسمش را ما صلات ميگذاريم به اين مجموعه ميگوييم صوم و الا يک موجود حقيقي بنام صلات و صوم که در خارج وجود ندارد. اين را شارع مقدس براي ما اعتبار کرده است لذا ميشود حقيقت شرعيه همانطور که متشرعه براساس اين يک سلسله حقائقي را وضع ميکنند جعل ميکنند ميشود حقيقت متشرعه که به اعتبار و جعل متشرعين است.
پس يک وقت است که نه نظام تکوين حکايت ميکند که اين موجود در خارج تکويناً يافت ميشود مثل شجر و حجر، اين وجود حقيقي است. علمي که به اين موجود برميگردد هم علم حقيقي است حالا ويژگيهاي اين علم را هم عرض ميکنيم اما اگر يک حقيقتي در خارج نباشد بلکه ما آن حقيقت را تقدير ميکنيم فرض ميکنيم جعل ميکنيم و به آن لباس وجود ميبخشيم بعد احکامي را بار ميکنيم «الصلاة واجبة» اين «واجبة» کجاست؟ رابطهاش با «الصلاة» چيست؟ ميگوييم همه اينها به اعتبار است شارع مقدس آمده گفته که اين نماز است، يک؛ اين نماز را من براي شما جعل کردم، دو؛ واجب کردم. اينها همهاش به اعتبار شارع مقدس است يا نه، اصلاً به اعتبار معتبرين است يک عده جمع ميشوند ميگويند بياييم يک تجارتي بکنيم تجارت يعني چه؟ چه ويژگيهايي دارد؟ خودش بنام خودش کمکم به يک علم تبديل ميشود و احکامي پيدا ميکند و احکام اثباتي و سلبي پيدا ميکند و مسائل بسيار فراواني که الآن در علم تجارت ما داريم ميخوانيم. تجارت در خارج کجاست؟ تجارت در خارج به وجود حقيقي وجود ندارد اما به وجود اعتباري به يد معتبرين عقلاي قوم نشستند و براي اينکه نظام خودشان را تکميل بکنند به يک جهتي بنام تجارت اعتقاد يافتند و اين را وارد صحنه اجتماع کردند و به آن نظام علمي دادند احکامي را مترتّب کردند و الآن شده علم تجارت.
پس بنابراين ما دو گونه علم داريم يک دسته از علوم هستند که داراي موضوعات حقيقياند و براساس اين موضوع حقيقي احکام حقيقي جعل ميشود. احکام حقيقي يعني چه؟ يعني آن دسته از محمولاتي که بحث ديروز و پريروز ماست آن دسته از محمولاتي که يا آن دسته از عوارض ذاتي که براي آن ميآيد اينها داراي ذاتيت، کليت، اوليت و اينگونه از امور هستند اين چهار وصفي که بيان کردند ضروري باشد ذاتي باشد کلي باشد و دائمي که اينها احکام موضوع فلسفه هستند که موضوع فلسفه اين احکام را با اين ويژگيها دارد همه محمولات فلسفي يا به عبارت ديگر همه محمولات علوم حقيقي بايد اين چهار ويژگي را داشته باشند ذاتي باشند اوّلي باشند کلي باشند و دائمي باشند که در حقيقت بخواهد برهان بر آن اقامه بشود. دانش برهان در اينجا ميآيد در علوم حقيقي ميآيد که رابطه محمول با موضوع را با اين اتقان ببندد و بگويد اين موضوع اين محمول را دارد اگر گفتند که مثلاً ممکن داراي ماهيت است ماهيت لازمه وجود است اصلاً از ممکن ببخشيد از ماهيت از ممکن ماهيت جدا نميشود «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» اين براي هميشه ثابت است دائمي است کلي است ضروري است و ذاتي. وقتي ميگوييم «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» اين در هر مداري از مدار هستي آدم باشد اين حکم با آن هست.
پرسش: ...
پاسخ: حالا ببينيم اتفاقاً يکي از مطالبي که ميخواهيم عرض بکنيم همين است شايد در کتاب هم نباشد. پس بنابراين اجازه بفرماييد اين مطلب را
پرسش: ...
پاسخ: الآن نتيجه نگيريد اجازه بدهيد که ما حرفمان را بزنيم بعد نتيجه بگيريد. پس ما کجا هستيم؟ ما ميگوييم که علم مصطلح يا حقيقي است يا اعتباري. آن علمي که داراي موضوع حقيقي و تکويني باشد آن علم علم حقيقي است از الموجود المطلق بگيريد که يک حقيقت تکويني است تا شجر و حجر، ارض و سما، زيست شناسي جانورشناسي گياه شناسي درياشناسي همه اينها علوم حقيقياند چرا؟ چون موجودات حقيقي و تکويني در خارج دارند. اين علوم حقيقي برهانبردار هستند برهان منطقي برميدارند برهان هم يعني اينکه محمولات اين موضوعات و اين علوم نسبتشان با موضوع اين چهار تا ويژگي را دارد دائمي است کلي است ضروري است و ذاتي. وقتي اينجوري شد اين محمول به هيچ وجه از موضوع جدا نميشود و لذا همين جا دقت بفرماييد اين علوم حقيقي در آن تخصيص وجود ندارد استثنا وجود ندارد چرا؟ چون محمولات نسبتشان با موضوع اينجور بسته شده است نميتوانيم بگوييم که «کل ممکن زوج ترکيبي» مگر آن ممکن! مگر اين ممکن! مگر ندارد «کل ممکن» و اين قاعدهها قاعدهاي است که به صورت کلي است دائمي است ضروري است و ذاتي و دائمي است.
پرسش: ...
پاسخ: البته ببينيد ما محمول را براي موضوع حمل ميکنيم ولي مدار حکم را در آنجا عقل تجربي ميدانيم و چون عقل تجربي ميدانيم عقل تجربي تا ميزاني که تجربه حمايت ميکند ما هستيم اما در علوم تجريدي معيار حيثيت تجريد است همان ضروري و دائمي را داريم لذا ميگوييم تا زماني که آن معيارها در علوم تجربي هست کلي است دائمي است ضروري است و فلان. اما اگر اين معيارها پاک شد اين يک عنصري اضافه شد عنصري کم شد وجود ندارد. لذا تا ميزاني که عقل تجربي دوام دارد اين احکام هم دوام دارد.
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد چون مدار احکامي را که علم طب ميگويد اولاً اين دهتا گاهي وقتها از جهات مختلف است اما اشکالي ندارد باز هم ببينيد شما لطف بفرماييد ببينيد در عقل تجربي، چون عقل تجربي اينجا دارد قضاوت ميکند عقل تجربي نميتواند رابطه را در حد ضروري دائمي کلي و اينها درست بکند اما ميگويد من براساس تجربهاي که کردم استقرائي که کردم نسبت بين محمول و موضوع را اينجوري ديدم اگر اين موضوع و محمول تکان نخورند و عناصرش اينجوري باشد شرايط و زمان چون در قصه علوم تجربي اين است که مدام دارد اين شرايط و اينها دارد تغيير پيدا ميکند چون دارد تغيير پيدا ميکند عملاً موضوع تغيير پيدا ميکند و چون موضوع تغيير پيدا ميکند آن احکامي که با آن قيد هست نيست. اما در باب فلسفه که تجريد است موضوع تغيير نميکند وقتي گفتند «کل ممکن»، «کل ممکن» است.
پرسش: ...
پاسخ: که آن ميگويد که ... ولي چون در حقيقت عقل تجربي مدارش محدود به همين شرايط و امثال ذلک است و اينها هم نوعاً در حال تغيير و استحاله هستند اين احکام است ولي به نوبه خودش. پس برگرديم به مطلب خودمان.
علوم را از يک جهت به علوم حقيقي و علوم اعتباري تقسيم ميکنند علوم حقيقي آن دسته از علومي هستند که موضوعاتشان حقيقتاً در خارج به عنوان يک امر تکويني وجود دارد. از الموجود المطلق بگيريد تا همه تعيناتي که به تبع موجود مطلق در خارج يافت ميشوند. اگر يک دانشي به لحاظ موضوع يک امر حقيقي بود آن علمي هم که به اين موضوع برميگردد اين علم حقيقي است. وقتي علم حقيقي شد احکامي که يا محمولاتي که يا عوارض ذاتياي که براي اين قصه وجود دارد اينها هم همه ميشوند برهاني؛ يعني اين چهار تا قيد را دارند ضرورياند دائمياند کلياند و دائمي هستند.
اما اگر يک موضوعي در خارج يافت نشد مثل همين مثالهايي که عرض کرديم مثل تجارت، صنعت و امثال ذلک. اين علم علمي که به اينها برميگردد ميشود علم اعتباري. حالا در علم اعتباري ميگويند که برهان وجود ندارد، درست است. برهاني که به هواي عقل تجريدي در فلسفه بيايد وجود ندارد اما به نوبه خود در فضاي اعتبار، همه اينها هست. يعني اگر آمديد در نظام تجاري يک حکمي را در حقيقت بيان کرديد و گفتيد که تجارت بايد اينجوري باشد اينجور نباشد، درست است که موضوعش يک امر اعتباري است و درست است که اين حکم و محمول هم در فضاي اعتبار و جعل قرار ميگيرد اما در همين حد و اعتبار هم اين ويژگي را دارد دائمي است کلي است ضروري است و فلان ولي در حد اعتبار است. مثلاً اگر گفتيم «الصلاة واجبة» اين موضوعش اعتباري است حکمش هم اعتباري است چون شارع جعل کرده است ما که در خارج «الصلاة» نداريم در خارج که «واجبة» نداريم شارع مقدس آمده گفته که «هذا صلاة و هذا واجب» اما تا زماني که شارع مقدس اين را از اعتبار نيانداخته، اين کلي است دائمي است ضروري است و ذاتي است اين واجب بودن براي صلات نقش «زوج ترکيبي من الماهية و الوجود» را براي ممکن بازي ميکند. همانطوري که ممکن در وعاء خارج «زوج ترکيبي له ماهية و وجود» هست و به هيچ وجه اين حکم و اين محمول و اين عرض ذاتي از موضوع کل ممکن جدا نميشود، اين «واجبة» هم از صلات جدا نميشود تا زماني که شارع مقدس آن را اعتبار کرده است.
بنابراين نميتوانيم بگوييم که چون در علوم اعتباري هستيم و برهان در علوم اعتباري نيست پس اين احکام ممکن است که نقض بشوند و فلان بشوند. بله ممکن است که نقض بشوند ولي تا زماني که از ناحيه معتبرين لحاظ شده است نبايد به آن دست بزنيم.
پرسش: ...
پاسخ: آن وقت علم نميشود البته «ضرورة کل شيء»
پرسش: ...
پاسخ: بالاتر از ظن است ملاحظه بفرماييد ما علم داريم علم يعني رابطه بين موضوع و محمول يک رابطه قطعي است حالا اين قطعيت يا به لحاظ تکوين است يا به لحاظ اعتبار. اگر معتبرين جهان صنعت، تجارت آمدند و يک امري را به عنوان يک حکم براي اين صنعت يا تجارت آوردند تا زماني که اين اعتبار هست اين بايد محفوظ باشد مثل برهان است؛ لذا ميگوييم «برهان کل شيء بحسبه» اين را حالا شما براي اينکه از فرمايشات حاج آقا در خدا رحمت کند کنگره مرحوم آخوند بود که حاج آقا اين مطلب را فرمودند چون ميگويند که اين قصه را آقايان در علم اصول که مرحوم آخوند بحث قانون الواحد را مطرح ميکنند بعد آنجا ميگويند که شما چرا اين بحث علوم حقيقي را در فضاي علوم اعتباري ميآوريد. اين اشکال را ميکنند حاج آقا در آنجا يک فرمايشي داشتند که اين فضا اصلاً عوض ميشود.
درست است، الواحد «لا يصدر عنه الا الواحد» آن واحد حقيقي تکويني آنچناني در اوج که واجب الوجود است و امثال ذلک، يک واحد است در فضاي علم اصول هم واحد ما واحد است ولو در فضاي علم است ولي واحد ما که متکثر نيست ما او را واحد اعتبار کرديم بيخود هم نيست اعتبار نيشقلي که نيست اعتباري است که شارع اعتبار کرده است. الآن «الصلاة واجبة» را ميشود دست زد؟ «الصوم واجب» را ميشود دست زد؟ بگوييم که اعتباري است پس هر کاري ميشود با آن کرد!
پرسش: ...
پاسخ: رابطه قطعي را ما داريم تحليل ميکنيم توسعه ميدهيم رابطه قطعي يک وقت به قول شما از متن ذات موضوع گرفته و محمول من صميمه است خارج محمول است يک وقت نه، خارج محمول در اين حد نيست ولي آن را بهگونهاي دارد شارع مقدس يا معتبر حقيقي دارد جعل ميکند که شما در حکم محمول من صميمه است در حکم خارج محمول است نه اينکه خارج محمول باشد نه اينکه از متنش گرفته باشد و لذا شما عملاً حکم عرض ذاتي را بر آن بار ميکنيد. «الصلاة واجبة» شما حکم عرض ذاتي را بر آن بار ميکنيد نميگوييم عرض ذاتي است، ولي در فضاي اعتبار اين کاملاً نقش عرض ذاتي را دارد هميشه است مگر اينکه شارع مقدس بگويد که نه، اينجا واجب نيست. اگر تخصيص بخورد ما حتي در فضاي تخصيص هم ميگوييم اصلاً در علوم حقيقي ما تخصيص نداريم چرا؟ اما اگر در آنجا معتبري مثل شارع مقدس بيايد بگويد «الصلاة واجبة» اما اگر مثلاً در يک شرايط استثنايي بود واجب نيست. يا ميگويند که مردار حرام است اکلش حرام است و فلان، اينکه اضطرار نباشد است در مسائل فلسفي که اضطرار و اين حرفها را نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: ما نبايد توهم داشته باشيم لذا ما ميگوييم داريم توسعه ميدهيم.
پرسش: ...
پاسخ: اينها اتفاقاً يکي از بحثها همين است حاج آقا هم دارند ميگويند اين علوم مخصوصاً حقائق شرعيه پايشان به حقائق تکوينيه وصل است ميگويد اگر همين نماز دارد ميشود بهشت يا اين گناه دارد ميشود جهنم، آن بهشت تنزل کرده شده «الصلاة واجبة» پس اگر ما توانستيم اين کار را بکنيم که پاي اعتبار را به تکوين بکشانيم به اعتبار تکوين آنها هستند شما ناراحت نشويد. ما الآن چون نميتوانيم فضاي اعتبار را در حقيقت به تکوين برسانيم همين حد را نگه بداريم و در اين حد بگوييم که اين برهان خودش را دارد ولي برهاني است که در حد اعتبار دارد لحاظ ميشود همين! يقيني هم که ما ميخواهيم آن يقين فلسفي نيست اما يقيني است که عالم اعتبار نميشود دست به آن زد نميشود «الصلاة واجبة» را گفت که چون اين موضوع و محمول اعتباري است پس رابطهشان را قطع بکنيم واجب نيست! نميشود.
بنابراين چرا نميشود قطع کرد؟ مگر ذاتي است مگر دائمي است مگر کلي است؟ ميگوييم نه، اما در حکم اينهاست. وقتي شارع مقدس گفت «الصلاة واجبة» در حقيقت گويا اينکه اين واجبة را محمول من صميمه است از ذاتش کشيده آمده بيرون اين کار را کرده است.
پرسش: ...
پاسخ: چرا خارج ميکنيم؟ براي اينکه اگر شما همان اعتبارش را تحليل بفرماييد ميگوييم شارع مقدس گفته است که مدار اين لزوم من تا اينجاست اگر من تخصيص زدم ديگر آن مدار نيست. گويا اينکه از اول مثل اينکه «کل ممکن زوج ترکيبي» اين هم ميگويد «الصلاة واجبة» تا زماني که من به شما ميگويم. اين را ما در حکم قاعده يقيني ميخواهيم بدانيم چون اگر ندانيم اصلاً علم پايدار نخواهد بود رابطه محمول
پرسش: ...
پاسخ: بله در حکم آن است.
پرسش: ...
پاسخ: شما حداکثري ميبينيد شما وقتي حداکثري ديديد ميگوييد که بايد نسبت بين اين محمول و موضوع از صميمش برخواسته باشد و اينجوري باشد اين حداکثري است اين برهان منطقي و فلسفي است. ما ميخواهيم بگوييم که چون موضوع ما يک موضوع حقيقي نيست و يک موضوع اعتباري است محمولاتي که بر آن مترتب است بايد که با اين ويژگيها باشد و لکن در فضاي اعتبار شکل ميگيرد نه در فضاي ...
پرسش: ...
پاسخ: اشکال ندارد شما براساس آن مداري که درست ميکنيد آن واحد را درست ميکنيد. حيثيت ميبخشيد يا نميبخشيد، آنکه الآن هست آن واحدي که موضوع کار شما هست همان واحد در حقيقت مثلاً انسان هم الآن واحد است شجر و حجر هم واحد هستند حيثيتهاي مختلف دارند اين الواحدي است که ميتواند هزاران چيز از او صادر بشود اما آن الواحد هيچ چيزي جز از يکي نميتواند صادر شود چرا؟ چون آن الواحد در عين حال
پرسش: ...
پاسخ: نه، غير نيست. چطور غير از آن نيست؟ براي اينکه آن الواحد را تکيه کنيد. روي الواحد بگوييد اين واحدي که من ديدم يعني از اين الواحد که الانسان است اين کار حيواني نميکند کار جمادي و نباتي نميکند مثلاً، فقط کار انساني ميکند، چرا؟ چون واحدي که من لحاظ کردم واحد انساني است اما اگر واحدي را در حد واجب سبحانه تعالي آدم ببيند يا الموجود المطلق ببيند واحد را «من غير أن يکون طبيعيا» فقط هيچ کاري از او ساخته نيست. پس ما الآن
پرسش: ...
پاسخ: در فقه موضوع ... در باب مسائل فقهي مثل صلات و صوم و امثال ذلک عوارض ذاتي اينها بحث ميشود
پرسش: ...
پاسخ: فعل مکلف بايد چگونه باشد بله.
پرسش: ...
پاسخ: مکلف از آن جهت که مکلف است اگر خداي ناکرده قتلي انجام بدهد برايش واجب است فعل مکلف ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: به جهت اينکه مکلف در مقام فعل الآن ممکن است کسي در طول عمرش قتلي نکند قصاصي نداشته باشد ولي اگر احياناً چنين اتفاقي افتاد فقه بر او الزام ميکند که مطابق با آن عمل کند يعني عملاً فعل مکلف ميشود. چون اصلاً دانش فقه موضوعش چيست؟ فعل مکلف است.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؟ چون افعال مکلف يا تکليفياند يا وضعياند يا صحت و فساد دارند يا وجوب و حرمت و فلان دارند که فقه روي همينها ميگردد. مکلف هم در حقيقت در مدار تکليف خودش يا با افعال وضعي روبرو است يا با افعال تکليفي روبروست ما چيز غير از اين نداريم لذا فقه هم به اينها وابسته است. حالا ممکن است ملحقاتي مثل بحثهاي ديروز و پريروز داشتيم که محلقاتي است که از حيثيتهاي مختلف دارد لحاظ ميشود بله، مثلاً فرض کنيد در مباحث علومي شرعي در بحث مسائل زنان و مسائلي که در پزشکي مطرح است آدم فکر ميکند که اينها، نه! آن نتيجهاي که نهايتاً مکلف در مقام عمل بايد آن را انجام بدهد آن چيست؟ آن حيث فقهي پيدا ميکند.
حالا بقيه بحث را بماند چون اين اشارات را ما إنشاءالله بخوانيم هم تقويت ميشود آنچه را که در فضاي متن خوانده شد و هم فرازتر از آن چيزي است که در فضاي متن هست که إنشاءالله بخوانيم. برخي از تعليقات هم مربوط به فرمايشات مرحوم علامه در نهايه است که إنشاءالله ملاحظه خواهيد فرمود.
از دوستاني که در فضاي مجازي با ما هستند هم خداحافظي ميکنيم مثل اينکه ارتباط هم قطع شد.