درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

بخش پاياني اين قسمت را که به عنوان «غشاوة وهميه و إزاحة عقليه» بود را امروز إن‌شاءالله مي‌خوانيم «و لست أدري أي تناقض في ذلك سوى أنهم لما توهموا أن الأخص من الشي‌ء لا يكون عرضا أوليا له- حكموا بأن مثل الاستقامة و الاستدارة لا يكون عرضا أوليا للخط بل العرض الأولي له هو المفهوم المردد بينهما»؛ همان‌طوري که در جلسات قبل ملاحظه فرموديد براي ورود و مدخل در بحث، نياز هست که ما در حقيقت اصولي را بيابيم و آشنا باشيم تا با آگاهي و شناخت شايسته‌اي وارد علم بشويم اصلاً فلسفه به چه معناست؟ که تعريف فلسفه است و همچنين غايت و هدفي که براي اين علم هست چيست و روش و منهجي که در اين علم بکار مي‌رود کدام است و اقسام اوّلي که براي اين علم هست و همچنين موضوعي که براي اين علم وجود دارد و همچنين محمولاتي که در اين علم هست.

با شناخت آگاهانه از اين مسائل، ما کليت فلسفه دستمان هست که فلسفه چگونه علمي است و چه جايگاهي دارد؟ اتفاقاً يکي از عناويني هم که پشت سر گذاشتيم تحت عنوان غايت و شرف اين علم است جايگاه اين علم است برخي فکر مي‌کنند که اگر گفته بشود فلسفه سلطان علوم است اين سلطان همان سلطنت سياسي است و بعد با اين تعابير من ديدم حرف مي‌زنند و مي‌گويند که يعني چه که ما بگوييم اين علم شاه علوم است؟! سلطان علوم است! اين به جهت عدم شناخت درست از يک واقعيت است. وقتي گفته مي‌شود که مثلاً فلسفه ملکه علوم است يا سلطان علوم است، معنايش روشن است؛ يعني ساير علوم به لحاظ موضوعاتشان وابسته به فلسفه‌اند فلسفه يک دانشي است که از الموجود المطلق سخن مي‌گويد و اين الموجود المطلق همه موجودات مقيده را در دامن خودش دارد تمام علوم رياضي علوم طبيعي تجربي و همه علومي که مقيداً و متعيناً يافت مي‌شوند.

ما يک حقيقت داريم که مطلق است و آن الموجود است و ساير حقائق مقيد و متعين هستند آسمان و زمين، شجر و حجر، ارض و سماء، عرش و کرسي، لوح و قلم همه و همه موجودات تعين دارند و چون داراي تعين هستند نمي‌شود از عنوان الموجود المطلق براي آنها ياد کرد و چون مقيد هستند مقيد در دامن مطلق شکل مي‌گيرد بنابراين اگر گفته مي‌شود فلسفه سلطان علوم است ملکه علوم است نمي‌خواهيم مقامي را براي فلسفه اثبات کنند. نه! واقعاً از باب رئيس القوم خادمهم مي‌آيد و ساير علوم را به لحاظ موضوعات روشن مي‌کند و مي‌گويد که مثلاً موجودي داريم که با قيد ماديت ياد مي‌شود يا موجودي داريم که از آن به جوهر ياد مي‌کنيم و خود اين جوهر انواع خمسه‌اي دارد عقل است نفس است ماده است صورت است جسم است همه اينها را فلسفه دارد اثبات مي‌کند يا اگر مي‌گويد عرض هست اعراض را مي‌شمارد کمّ و کيف و همه اينها را فلسفه دارد توليد مي‌کند به عنوان موضوع علم و حتي زيبا گفتند که موضوع علوم عرض ذاتي الموجود المطلق هستند. اين عرض ذاتي يعني چه؟ يعني از متن اين الموجود المطلق ما اين موجودات را اين تعينات را در مي‌آوريم. وقتي مي‌گوييم «الموجود إما بالقوه أو بالفعل» يا «الموجود إما واحد أو کثير» اين وحدت و کثرت از کجا در مي‌آيد؟ از دل الموجود المطلق در مي‌آيد. «الموجود إما واجب أو ممکن» اين واجب و ممکن از کجا در مي‌آيد؟ از دل الموجود المطلق. اينها عرض ذاتي‌اند محمول‌اند و جزء موضوعات ساير علوم مي‌شوند.

اينها مسائلي است که فکر مي‌کنند که اگر گفته بشود فلسفه ملکه علوم است يا سلطان علوم است اين يعني مي‌خواهيم برايش يک جايگاه معاذالله الکي و تصنّعي درست کنيم نه! اين از باب اينکه بتواند علوم را به صحنه بياورد علم را به لحاظ موضوع درست بکند روش‌هاي آنها را به آنها بياموزد. وقتي ما مي‌گوييم که «الموجود إما واجب أو ممکن، الممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» ماهيت داراي دو بخش است جوهر و عرض، جوهر عبارت است از عقل و نفس و ماده و صورت، اينها همه‌اش در حقيقت دارد نشان از اين تعينات مي‌دهد. بنابراين فلسفه اگر گفته مي‌شود سلطان علوم است ملکه علوم است از اين جهت است.

 

پرسش: ...

پاسخ: به هر حال از اين تعبير فکر مي‌کنند وقتي گفته مي‌شود سلطان علوم يا ملکه علوم، بعضي را ديدم که بعضي‌ها مي‌گويند فلسفه شاه علوم است! اين نمي‌دانند که منظور از سلطنت سلطنت علمي است يعني مي‌آيد بگويد که اين علم بنام علم رياضيات يا علم طبيعيات اينها تعيناتي‌اند که بر اصل الموجود المطلق حمل مي‌شوند. موجود مطلق داراي تعين جسميت است مي‌شود علوم طبيعيات. موجود مطلق داراي تعين کمّيت است مي‌شود همه علوم رياضيات. اين تعين کمّيت و اينها قيوداتي هستند که از دل موجود مطلق در مي‌آيند. بنابراين به هر حال اين حرف‌ها را در فضاي سياسي مي‌گويند در فضاي علمي هم بعضاً مي‌گويند.

 

پارگرافي از تتمه ديروز مانده است اين را مي‌خوانيم وارد بحث امروز مي‌شويم. آن تتمه اين است که ما در فضاي محمولات فلسفي بايد مشخص کنيم که موضع ما چيست، يعني محمول فلسفي به چه مي‌گويند؟ به چه گفته مي‌شود محمول فلسفي؟ روشن شد که محمول فلسفي به اين نيست که بگوييم اگر يک محمولي باشد که مساوي با موضوع باشد يا مساوي امري باشد که آن امر مساوي با موضوع فلسفه باشد يا محمول فلسفي محمولي نيست که مستوف الأقسام باشد نسبت به موضوع فلسفه و از اين دست مسائل. بلکه محمول فلسفه عبارت از آن امري که به مستقيماً و بلاواسطه بر موضوع فلسفه حمل بشود و حيثيت نعتي داشته باشد. حيثيت نعتي و وصفي داشته باشد و مستقيماً و بلاواسطه بر موضوع فلسفه حمل بشود. خواه مساوي باشد خواه اخص از آن باشد و اگر بخواهد لأمر أخص بر موضوع فلسفه حمل بشود اين به عنوان محمول فلسفي شناخته نمي‌شود و چون اين سخن را در حقيقت نتوانستند در فرمايشات جناب شيخ الرئيس و امثال ايشان فهم درستي داشته باشند مرحوم شيخ الرئيس را متّهم کردند به تدافع و تعارض که حرف‌هاي متناقض مي‌زند!

بنابراين ايشان اين‌جوري مي‌فرمايند و الآن دارند دفاع مي‌کنند از جناب شيخ الرئيس مي‌فرمايند که «و لست أدري أي تناقض في ذلك» من نمي‌دانم که چه تناقضي در فرمايشات جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا ديدند که فکر مي‌کنند جناب شيخ الرئيس حرف متعارض و متناقض زده است «سوى» اينها توهم کردند اينها پندار ناصواب داشتند فکر کردند که جناب شيخ الرئيس مي‌فرمايد که به اصطلاح اگر امري اخص باشد هم مي‌تواند بر موضوع فلسفه حمل بشود نه! نفرمودند که لأمر أخص، گفتند که اگر امر اخص باشد چون اين را تشخيص ندادند جناب شيخ الرئيس را متهم کردند به تدافع و تعارض.

«و لست أدري أي تناقض في ذلک» من نمي‌دانم چه تناقضي و تدافعي در فرمايشات جناب شيخ الرئيس است «سوي» تنها منشأيي که مي‌تواند براي اين توهم پيدا کنم اين است که «سوي أنهم لما توهموا أن الأخص من الشي‌ء لا يكون عرضا أوليا له» شيء. اگر چيزي اخص از شيء باشد اين نمي‌تواند عرض اولي باشد همين! اينها چون توهم کردند فکر کردند که محمول فلسفي الا و لابد بايد مساوي با موضوع باشد و چون نتوانستند اين معنا را تصور کنند بعد مرحوم جناب شيخ الرئيس را متهم کردند به تدافع. «لما توهموا أن الأخص من الشيء لا يکون عرضا أوليا له حكموا بأن مثل الاستقامة و الاستدارة لا يكون عرضا أوليا للخط» چون در حقيقت گفتند که شما بخواهيد بگوييد «الخط إما مستقيم» يا «الخط إما منحني» اين درست نيست چرا؟ چون استقامت بخشي از خط است يا بعضي از خط است يا انحناء بعضي از خط است اخص از خط است خط يک امر حالت جنسي و عام دارد اين خط تقسيم مي‌شود مثلاً به خط انحناء و انکسار و مستقيم که اينها مثلاً اقسام و انواع خط هستند اينها گفتند که چون استقامت و انحناء اخص از خط‌اند اخص نمي‌تواند عرض اوّلي باشد. ايشان مي‌فرمايد که نه، جناب شيخ الرئيس نگفته که اخص از موضوع علم مثل خطي که موضوع رياضيات است نمي‌تواند محمول فلسفي باشد گفت اگ رعارضي لأمر اخص باشد نمي‌شود و چون اينها مستقيماً عارض بر خط مي‌شوند مي‌توانند محمول آن علم باشند.

«لما توهموا أن الأخص من الشيء لا يکون عرضا اوّليا للشيء» اينجا اين ويرگولي که گذاشته شده بايد بعد از «له» باشد «حکموا بأن المثل الاستقامة و الاستدارة لا يکون عرضا اوليا للخط» گفتند اينها عرض اوّلي براي خط نيستند «بل العرض الأولي له هو المفهوم المردد بينهما» اگر شما گفتيد که «الخط إما مستقيم أو منحني» اين مي‌تواند محمول فلسفي باشد، چرا؟ چون اين منحني و مستقيم مستوفي الأقسام است و همه اقسام خط را شامل مي‌شود و مي‌شود مساوي با خط چون مي‌شود مساوي با خط مي‌تواند محمول فلسفي باشد اما اگر شما بگوييد که «الخط مستقيم» يا «الخط منحني» نمي‌تواند عارض بر خط بشود اين استقامت و انحناء، چرا؟ چون استقامت و انحناء اخص از خط هستند مي‌گويند اين حرف را جناب شيخ الرئيس نگفته است، چرا که گفته آن چيزي که لأمر أخص بر موضوع بخواهد حمل بشود عرض ذاتي نيست اما اخص مي‌تواند عرض ذاتي باشد. اين تمام شد الحمد لله.

 

پرسش: ...

پاسخ: مفهوم مردد همين است که «الخط إما مستقيم أو منحني» اين مي‌تواند محمول فلسفي باشد چون مساوي مي‌شود با خط.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين مطلب را حاج آقا در اشاراتشان دارند قضيه منفصله برگشتش به قضيه سالبه است سالبه و موجبه است وقتي مي‌گوييم که مثلاً «الموجود إما واجب و إما ممکن» اين قضيه مرددة المحمول است يعني ما در قضيه مرددة المحمول يک قضيه داريم اما در قضيه منفصله دو تا قضيه داريم دو تا سلب داريم يا يک سلب داريم يک اثبات داريم در قضاياي منفصله حقيقيه. اما در قضاياي مرددة المحمول يک حالا من اگر برسم آنجا را عرض مي‌کنيم که ما در اشارات إن‌شاءالله بايد بخوانيم. اينجا اين بحث را امروز تمام بکنيم إن‌شاءالله.

 

بعد از اينکه اين بحث را تمام کردند يک تقريباً تتمه مانند و يک الحاقي دارند اين بحثي که اينجا هست يک بحث الحاقي است و ما تمام شده است موضوع فلسفه، تعريف فلسفه، محمول فلسفه، غايت فلسفه اين تمام شده است الحمد لله و اينها مسائلي است که اين فصل را آقايان هميشه همراه ما باشد به لحاظ ذهني اين فصل کاملاً بايد همراه ما باشد تعريف فلسفه، موضوع فلسفه، شرف و غايت فلسفه و محمولات فلسفي، منهج فلسفي، اين فصل اول بايد خيلي کاملاً دست ما باشد.

يک تتمه‌اي است که اين تتمه مربوط به اينها نيست ولي يک ذهن را دارد آزار مي‌دهد که آن را توضيح مي‌دهند. مي‌فرمايند که ما گاهي اوقات در فلسفه از مسائلي بحث مي‌کنيم که اينها بعضاً مي‌تواند چند منظوره باشد هم در فلسفه بحث بشود هم در رياضيات بحث بشود هم در طبيعيات بحث بشود بايد خودمان خبير باشيم آشنا باشيم اگر مثلاً از کمّ و عدد سخن مي‌گوييم اين عدد هم مي‌تواند بار فلسفي داشته باشيد و الهياتي داشته باشد هم مي‌تواند بار طبيعي داشته باشد هم مي‌تواند بار رياضي داشته باشد شما بايد دقيق باشيد ببينيد که اين عدد را مي‌خواهيد کجا بکار ببريد. اگر مي‌خواهيد عددي را بکار ببريد که اين عدد اصلاً حيثيت مادّيت با آن نيست هيچ جهت مادي ندارد مثلاً مي‌گوييد که «الموجود إما واحد أو کثير» واحد يک عدد است در آن فضا دارد ترسيم مي‌شود اما اينجا به عنوان يک موضوع رياضياتي مطرح نيست بلکه يک موضوع الهياتي مطرح است وقتي مي‌گوييد الموجود إما واحد أو کثير» اين شما هستيد که بايد فطانت و زکاوت داشته باشيد که اين محمول را چطوري استفاده کنيد.

محمولات مي‌توانند بار معنايي الهياتي داشته باشند بار طبيعي داشته باشند و بار رياضي داشته باشند. شما وقتي اين واژه را بلند مي‌کنيد در ذهنتان مي‌خواهد حملش بکنيد بر موضوع، بايد ببينيد که اين واژه چه واژه‌اي است. به قول آن شخص اول بايد دهنتان را مزمزه کنيد در ذهنتان مزمزه کنيد که آيا اين چه باري دارد؟ وقتي مي‌خواهيد بگوييد «الموجود إما واحد» اين واحد چه واحدي است؟ آيا واحدي است که با ماده همراه است يا مفارق از ماده هم مي‌شود ديد؟ يا اصلاً مي‌شود او را در فضاي الموجود المطلق ديد؟ الآن مي‌گويند که جناب حکيم سهروردي گفتند که عدد جزء حساب است اما خط جزء يعني کمّ منفصل جزء حساب است و کمّ متصل که خط و سطح و حجم باشد جزء رياضيات است جزء تعليميات است هندسه مثلاً است. چرا؟ چون شما در مفارقات هم در عقول عاليه هم عدد داريد مي‌گوييد عقول عشره! اين عقول عشره اين ده تا اين مفارقات که ماده ندارند ما وقتي مي‌گوييد ده تا، اين ده تا را داريد حمل مي‌کنيد بر عقول. با اينکه عقول ماده ندارند اما عدد در آنجا بکار مي‌رود ولي خط در آنجا بکار نمي‌رود. خط و سطح و حجم در آنجا بکار نمي‌رود.

پس هندسه در امور عالي و مفارقات راه ندارد اما حساب راه دارد، چرا؟ چون ما مي‌گوييم عقل اول عقل ثاني عقل ثالث عقل عاشر. با اينکه عقول مجرد هستند مفارق هستند از ماده، اما در آنجا هست. اين ذهنيتي که الآن براي جناب حکمي سهروردي ايجاد شده است براساس اين ذهنيت گفتند که عدد مي‌تواند جزء الهيات باشد در فضاي الهياتي بحث بشود ولي کمّ مقدار کمّ متصل در طبيعيات بحث مي‌شود يا در رياضيات بحث مي‌شود.

پس ملاحظه بفرماييد ما مي‌توانيم برخي از محمولاتي داشته باشيم که اين محمولات مي‌توانند در سه موطن از آنها بحث بشود هم الهيات هم رياضيات هم طبيعيات. الآن در اين الحاقيه‌اي که دارند جناب صدر المتألهين مطرح مي‌کنند اين فضا را دارند بيان مي‌کنند مي‌گويند که شما که داريد اين محمول را حمل مي‌کنيد بايد متوجه باشيد اين محمول اگر به عنوان عدد است عدد اين‌جور نيست که کلاً يک حکم داشته باشيم که عدد را بگذاريم در تعليميات، نه! عدد مي‌تواند صبغه فلسفي و الهياتي داشته باشد عدد مي‌تواند صبغه رياضياتي و تعليماتي داشته باشد عدد مي‌تواند صبغه مادي داشته باشد شما وقتي مي‌گوييد پنج تا گردو يا پنج تا پرتقال، اين پنج تا عارض بر چه چيزي شده است؟ بر گردو و پرتقالي شده که اينها مادي‌اند ولي همين عدد را وقتي مي‌گوييد عقول عشره، اين عقول که مفارقات بوده و مادي نيستند، پس آنجا هم مي‌توانيد بکار ببريد. يک وقت هم مي‌توانيد بکار ببريد که اصلاً بالاتر از مفارقات است و به اصل الموجود برمي‌خورد که «الموجود إما واحد أو کثير».

پس شما بايد دقت داشته باشيد که اين محمولي را که داريد در ذهنتان مي‌گردانيد و مي‌خواهيد حمل بکنيد بايد ارزيابي کنيد که اين محمول شما داراي چه وزني است؟ وزن الهياتي است؟ يعني تعين ماده و مفارق را ندارد يا «الموجود المطلق» مي‌خواهد همجوار باشد، بايد بگوييد «الموجود إما واحد أو کثير» اين را در الهيات از آن بحث کنيد و يک وقتي مي‌خواهيد اين را در فضاي تعينات خاص مثل عقول بکار ببريد آنها مفارق‌اند مادي نيستند عيب ندارد آنجا هم اگر بکار ببريد اشکالي ندارد و يک وقت هم همان‌ها را در طبيعيات بکار مي‌بريد.

بنابراين اين بايد مورد توجه باشد. اين الحاقيه اين مطلب را دارند دنبال مي‌کنند «و مما يجب أن يعلم» اين است که «أن بعض الأمور التي ليست ماهياتها مفتقرة في الوجودين العيني و الذهني إلى المادة» ما برخي از امور را داريم که اين امور به لحاظ ماهيتشان مفتقر به ماده نيستند نه در فضاي موجود عيني نه در فضاي موجود ذهني. مثل کمّ، مثل عدد اينها در اصل ماهيتشان برخلاف جسم هستند جسم در ماهيتش مي‌گوييم مرکب است از ماده و صورت پس با ماهيت همراه است اما عدد نه! کمّ مثلاً منفصل يا کمّ قار يا کمّ غير قار است که در حقيقت ماهيت در اينها لحاظ نشده است «ليست ماهياتها»، «مما يجب أن يعلم» اينکه «أن بعض الأمور التي ليست ماهياتها مفتقرة في الوجودين العيني و الذهني إلي المادة لكنها مما قد يعرض لها أن يصير رياضيا كالكم أو طبيعيا كالكيف» گاهي اوقات همين‌هايي که در ماهيتشان ماده نيست ماده بر آنها عرض مي‌شود مثل کمّ در رياضيات يا کيف در طبيعيات. مثلاً اگر کيف مختص به کمّ بود مثل انحناء و استقامت اين بايد در خارج با ماده همراه باشد يا کيف مثلاً مبصَر بود يا کيف مسموع بود بايد در خارج با ماده همراه باشد.

در عين حالي که ماهيتش نه در ذهن و نه در خارج با ماده نيست اما مي‌تواند همين امر در بعضي از مواطن در خارج با ماده يا حتي در ذهن با ماده همراه باشد يک بار ديگر: «و مما يجب أن يعلم» از مواردي که لازم است ما بدانيم. اين را دقت کنيد که مي‌خواهند بفرمايند اين مفهومي که شما در ذهنتان بلند مي‌کنيد اين را لطفاً ارزيابي کنيد اين مثلاً کمّ به لحاظ ماهيتش نه در وجود ذهني نه در وجود عيني با ماده نيست. ولي همين کمّ مي‌تواند در خارج و در ذهن با موجودي ذهني و عيني با ماده همراه باشد. «لکنها مما قد يعرض لها أن يصير رياضيا کالکمّ أو طبيعياً کالکيف» اين همين امور به جهت اين ويژگي که پيدا کردند «قد لا يبحث عنها في العلم الكلي» در آنها مثلاً شما وقتي مي‌گوييد «الموجود إما واحد أو کثير» در علم کلي از آن بحث مي‌کنيد ولي وقتي با تعين ماديت ديديد يا با تعين کمّيت ديديد که در عين و ذهن با ماده همراه است اين حتماً در الهيات از آن بحث نمي‌شود «قد لا يبحث عنها في العلم الکلي، بل يفرد لها علم على حدة كالحساب للعدد» شما عدد داريد اين عدد را مي‌توانيد در پنج تا پرتقال ببريد مي‌تواند در عقول عشره ببريد مي‌توانيد در بحث الهيات بالمعني الأعم که الموجود إما واحد أو کثير بکار ببريد. شما بايد ارزيابي کنيد که اين مفهومي که مي‌خواهد محمول واقع بشود با چه تعيني از تعيناتش دارد حمل مي‌شود؟

«قد لا يبحث عنها في العلم الکلي بل يفرد لها علم علي حدة کالحساب للعدد أو يبحث عنها» گاهي وقت‌ها از حساب که رياضيات است از آن علم هم پايين‌تر «قد يبحث عنها في علم أسفل» در طبيعيات بحث مي‌شود چون اگر خاطر شريف شما باشد گفتند که علم اعلي، علم اوسط، علم اصغر. علم اصغر طبيعيات است علم اوسط رياضيات است و علم اعلي الهيات است. «أو يبحث عنها في علم اسفل كالبحث عن الكيفيات في الطبيعيات» اين مطلب را يعني همين مطلبي که بيان شد که کلياتش را الآن بيان فرمودند دارند در دو فضاي اين مطلب را ذکر مي‌کنند.

«و ذلك بأحد وجهين» پس ما گفتيم که برخي از امور هستند که ماهيتاً آنهايي که ماهيتاً با جنس و فصل و ماهيت همراه هستند در مقام ذات با ماهيت همراه هستند اينها مشخص است که طبيعاً در طبيعيات دارند مطرح مي‌شوند. وقتي مي‌گوييم که جسم که ماده و صورت دارد اين را در الهيات نمي‌توانيم از آن بحث بشود اينها مشخص است اما آنهايي که ذاتاً با ماده قرين نيستند مثل ماهيت کمّ. ماهيت کيف، نه! اينها با ماده قرين نيستند. ولي مي‌توانند با ماده قرين باشند. حالا اگر با ماده قرين‌اند يا در ذهن به تنهايي قرين‌اند مي‌شود رياضيات. يا در عين و ذهن باهم هستند مي‌شود طبيعيات. حالا مي‌خواهند همين را در دو ظرف مطرح کنند مي‌فرمايند که «و ذلک بأحد وجهين الأول أنه يعتبر كونها عارضة للمواد بوجه من الوجوه» گاهي همين «يعتبر کونها» يعني همان بعض الامور. «يعتبر» اعتبار مي‌شوند يعني به اين صورت ملاحظه مي‌شوند که چه؟ که «عارضة للمواد» يعني عدد پنج عارض شده بر پنج تا پرتقال پنج تا سيب. «يعتبر کونها عارضة من المواد بوجه من الوجوه» به هر دليلي بخواهد که اين پنج تا پرتقال را از آن ده پرتقال جدا کند يا بگويد اين پنج پرتقال نوعش از آن پنج تا پرتقال ممتاز است يا صنفش جدا است و امثال ذلک.

«و يبحث عنها بهذا الاعتبار في علم مفرد» بله اگر شما يک ماهياتي پيدا کرديد که اين‌جور اينها را با ماده عجين کرديد، اينها در يک علم جداگانه‌اي بحث مي‌شوند در علم الهيات بحث نمي‌شوند در طبيعيات بحث مي‌شود. «و يبحث عنها بهذا الاعتبار في علم مفرد» مثلاً «فإن العدد يعتبر تارة من حيث هو» اين عدد را نه از آن جهت که با ماده هست و عارض بر ماده مي‌شود نه! «من حيث هو» چيست؟ مي‌گوييم که عدد کمّ منفصل است همين! کمّ منفصل که با ماهيت با ماده همراه نيست. «فإن العدد يعتبر تارة من حيث هو و بهذا الاعتبار يكون من جملة الأمور المجردة عن المادة» شما هر حکمي خواستيد بر اين عدد داشته باشيد که عدد عبارت است از کمّ منفصل، هر حکمي بخواهيد داشته باشيد مي‌توانيد در عالم تجريد بر آن حکم داشته باشيد اين در عالم طبيعيات نيست. «و بهذا الاعتبار يکون» اين عدد «من جملة الأمور المجردة عن المادة» اين يک اعتبار.

اعتبار ديگر «و يبحث عنه في باب الوحدة و الكثرة» به اين اعتبار مي‌توانيد از عدد در باب وحدت و کثرت، «الموجود إما واحد أو کثير» واحد چيست؟ عدد است. مگر عدد را مي‌شود در الهيات بحث کرد؟ بله، اگر عدد «من حيث هو» لحاظ بشود مي‌شود در الهيات از آن بحث کرد. «و بهذا الإعتبار يکون من جملة الأمور المجردة عن المادة و يبحث عنه في باب الوحدة و الکثرة من الأمور العامة» که همان الهيات باشد.

اعتبار دوم: «و يعتبر» همين عدد «أخرى من حيث تعلقه» اين عدد «بالمادة لا في الوهم بل في الخارج» اگر در وهم منظور از وهم يعني ذهن! اگر در ذهن باشد مي‌تواند رياضيات باشد ولي وقتي در خارج گفتيم اين پنج تا پرتقال از اين پنج تا نارنگي جدا مي‌شوند يعني عارض بر ماده شدند. اين نمي‌تواند در فلسفه يا حتي در رياضيات بحث بشود بلکه در طبيعيات بحث بشود. «بل في الخارج»، «و يعتبر أخري من حيث تعلقه بالمادة لا في الوهم بل في الخارج و يبحث عنه بهذا الاعتبار في التعاليم فإنهم يبحثون عن الجمع و التفريق و الضرب و القسمة و التجذير» ببينيد اين عدد از آن جهت که عارض بر ماده مي‌شود آن حيثيت مادي‌اش در خارج است ولي آن حيثيت عددي‌اش در ذهن است پنج در ذهن مي‌آيد پرتقال که در ذهن نمي‌آيد پرتقال عيني و خارجي.

بنابراين از اين جهت که در عين با ماده است اما در ذهن با ماده نيست اين مي‌تواند يک ذهنيت جدايي از پرتقال داشته باشد مي‌تواند در علم رياضيات از آن بحث بشود. اما اگر ما بخواهيم از پرتقال حرف بزنيم از نارنگي حرف بزنيم اين عين و ذهن بايد با چه باشند؟ با ماده باشند ولي اگر از پنج حرف مي‌زنيم که اين پنج متعلق است به پرتقال ولي پرتقال به ذهن نمي‌آيد، مي‌تواند در علم رياضيات بحث بشود.

پس ملاحظه کنيد اعتبارات را، اين اعتبارات دارد براي ما تعيين تکليف مي‌کند. مي‌گويد يک وقت شما از عدد بحث مي‌کنيد عدد «من حيث هو». بفرماييد عدد «من حيث هو» مي‌تواند تحت الهيات و حتي امور عامه هم بحث بشود. يک وقت از عدد بحث مي‌کنيد اما عددي که عارض بر ماده شده ولي آن معروضش را کاري نداريد آن عارضش را که عدد است به ذهن مي‌آوريد اين در تعليميات و رياضيات بحث مي‌شود. يک وقت هم هست که مي‌خواهيد مثلاً حتي آن معروض را يعني آن عدد را با معروضش که پرتقال و نارنگي باشد اينکه در علم طبيعيات بحث مي‌شود.

«و يبحث عنه بهذا الاعتبار في التعاليم» تعاليم يعني علوم رياضيات و معلوم تعليمات رياضي «فإنهم» يعني اين رياضيون «يبحثون عن الجمع و التفريق و الضرب و القسمة و التجذير و التكعيب و غيرها مما يلحق العدد» تمام اين مواردي که الآن از احکام عدد هستند جذر، کعب، تکعيب تفريق جمع تجميع همه اينها جزء احکام عدد هستند عدد جذر دارد عدد کعب دارد عدد ضرب دارد عدد تقسيم دارد عدد منها دارد همه اينها احکام عدد هستند از اينها در کجا بحث مي‌شود؟ در چه علمي بحث مي‌شود؟ در علم رياضيات. چرا؟ براي اينکه اينها در خارج با ماده‌اند گرچه در ذهن با ماده نيستند. همين کفايت مي‌کند که ما يک تعيني را با آنها همراه داشته باشيم. چون اين تعين با آنها همراه است پس بنابراين با کمّي سروکار داريم که اين کمّ در نظام علمي در فضاي تعليميات و رياضيات از او گفته مي‌شود نه از آن کمّي که از الهيات و امور عامه در آن بحث مي‌شود که الموجود إما واحد أو کثير باشد.

«فإنهم يبحثون عن الجمع و التفريق و الضرب و القسمة و التجذير» جذر باشد جذر در حقيقت توان دو است يعني آن عدد را که در خودش ضرب کنند جذر مي‌شود. تکعيب در حقيقت توان سه است مي‌گويند اگر عددي در حاصل ضرب خودش ضرب بشود مي‌شود تکعيب که توان سه است. توان دو را جذر مي‌گويند توان سه را تکعيب مي‌گويند اينها همه مسائلي است که در رياضيات مطرح است «و غيرها مما يلحق العدد».

 

پرسش: ...

پاسخ: همين چهار عمل اصلي است منها و جمع و ضرب و تقسيم که در حقيقت همه اينها از احکام عدد هستند.

 

پرسش: تفريق همان منها است؟

پاسخ: بله. «مما يلحق العدد و هو في أوهام الناس أوفي موجودات» اين «أوفي» است نه «أو في موجودات»! «و هو في أوهام الناس» در اذهان مردم «أوفي موجودات متحركة منقسمة متفرقة مجتمعة» ما موجوداتي که در خارج داريم بالاخره مرتبه‌اي از مرتبه وجود را دارند ولي وقتي به ذهن مي‌آيند در اين سطح مي‌آيند در حقيقت حيثيت ايفاء و افاده بيشتر است. بنابراين مي‌فرمايد که ما مي‌توانيم از عدد در سه موطن بحث کنيم موطن الهيات و امور عامه، موطن رياضيات، اگر با معروضش خواستيم لحاظ کنيم که معروضش هم در ذهن بيايد مثلاً بگوييم پنج تا پرتقال، پنج تا ليمو، پنج تا نارنگي، اينها مي‌شود در علم اسفل که طبيعيات است به اعتبار متعلقش البته، ولي عمدتاً در همين دو تا علم بحث مي‌شود يا در الهيات بحث مي‌شود يا در رياضيات از عدد. از عدد در اين دو علم بحث مي‌شود. عرض کرديم.

عرض کرديم که اين بحث را گفتيم الحاقيه است چرا الحاقيه است؟ براي اينکه يک امر مي‌تواند به دو حيثيت در دو علم بحث بشود عدد به يک حيثيت در علم الهيات بحث مي‌شود به يک حيثيت در علم رياضيات و تعليميات بحث مي‌شود. اين صفحه 211 را ملاحظه کنيد اين تعبيري که حاج آقا دارند در همين کتاب، الآن ما صفحه 197 را داريم مي‌خوانيم درست است؟ 211 را بياوريد که اين کلمه «أوفي موجودات» در پارگراف دوم يا سوم نوشته تذکر: کلمه «أوفي موجودات» اين فعل ماضي است به معناي ايفاء و احاطه. چطور شما مي‌گوييد اين «أو في موجودات» نيست بلکه «أوفي موجودات» است؟ مي‌گويد دو تا شاهد داريم بر اين امر. به دو شاهد اول اينکه قبلاً فرمود «لا في الوهم» معلوم مي‌شود مقصود عبارت اين نيست يا در اوهام مردم يا در موجودات باشد. بنابراين اين «في موجودات» اصلاً معنا پيدا نمي‌کند. شاهد دوم اين است که همين مطلب که اصل آن از منطق شفا است در تعليقات مصنف(رحمه الله) يعني مرحوم صدر المتألهين بر الهيات شفا به صورت فعل ماضي از موافات ياد شده است بنابراين کلمه «أوفي موجودات» اينجا منظور از همان کلمه «وَفَي» است يعني احاطه و استيفاي تام.

اما مطلب و جهت دومي که از اينها بحث مي‌شود «و الثاني أن يبحث عنها» اما «لا مطلقا بل عن بعض أنواعها التي لا توجد إلا باستعداد المادة و حركاتها و استحالاتها فاللائق بالبحث عنه إنما هو العلم الأسفل» گاهي اوقات همين که از خارج عرض کرديم از عدد که بحث مي‌کنيم نه به لحاظ آن حيث الهياتي‌اش که گذشت که مفارق از اين‌گونه از امور است حتي از

 

پرسش: ...

پاسخ: اين حاج آقا بخاطر همين هم به عنوان تذکر جدا کردند و دو تا شاهد برايش ذکر کردند شاهد اولش اين است که اينکه فرمود اوهام، اوهام يعني چه؟ يعني اوهام مردم. اين که تأکيد ندارد «إلا في أوهام» يعني اوهام موجودات.

 

پرسش: ...

پاسخ: يک وقتي مي‌گوييم عين خارجي، بله کاملاً درست است که اين عين در مقابل ذهن است.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، خارجي نيست براي اينکه مي‌خواهند بگويند اين تقابل بايد درست بشود. اين «أو» بايد تقابل درست کند اين تقابل درست نمي‌کند. «الا في أوهام الناس أو في موجودات» درست نمي‌کند. شاهد دوم اين است که شاهد علمي است مي‌گويد اصلاً خود مرحوم صدر المتألهين همين واژه «أوفي» را در تعليقه‌شان بر عبارت شفا، نوعاً ريشه از آنجا دارد که در آنجا هست.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، منظور اين است که در خارج ظرف و اينها حيثيت کمّ متصلش يا کمّ منفصلش در ذهن و در اوهام شکل مي‌گيرد.

«و الثاني» اين است که «أن يبحث عنها» بعضي از امور «لا مطلقا بل عن بعض أنواعها التي لا توجد إلا باستعداد المادة و حركاتها و استحالاتها» ما برخي از انواع عرض داريم آمديم عرض را فلسفي کرديم و گفتيم که «الموجود إما واجب أو ممکن، الممکن زوج ترکيب له ماهية و وجود، الماهية إما جوهر أو عرض، العرض إما کمّ و کيف و فلان». اينها همه‌اش فلسفي است اما برخي از انواع اين عرض را مي‌بينيم که جايش در فلسفه نيست. وقتي مي‌گوييم استقامت استقامت، مي‌گويند که عرض مختص به کمّ است انحنا عرضي است که مختص به کم است يعني خط کمّ است عرض عارض بر او مي‌شود استقامت و انحناء. مي‌گويند از اعراض مختص به کمّ است. اينها را کجا بحث کنيم؟ مي‌گويد اينها که از انواع آن امر فلسفي هستند لزوماً لازم نيست که در فلسفه بحث بشود. درست است که اعراضي هستند که مختص به کم‌اند ولي چون اين اعراض با تعين همراه هستند در فلسفه از آنها بحث نمي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن «له» را دقت نکرديد آن ضمير «له» به چه چيزي مي‌خورد؟ به خط مي‌خورد.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه فلسفه بلکه خط. عارض بر خط مي‌شود! خط که فلسفه نيست خط کمّ است. يکي از انواع فلسفه است ما خط را به عنوان کمّ مي‌گوييم «الممکن جوهر و عرض، العرض إما کمّ» تا اينجا فلسفي است کمّ را مي‌دهيم به آقاي رياضيدان او مي‌گويد که کمّ يا متصل است يا منفصل است و بعد کمّ متصل مي‌شود خط و خط هم يک بُعدي است دو بُعدي است سه بُعدي است همه اينها در رياضيات بحث مي‌شود اينها که فلسفه نيست.

«و الثاني أن يبحث عنها لا مطلقا بل عن بعض أنواعها التي لا توجد إلا باستعداد المادة» اينها يافت نمي‌شوند مگر ما استقامت يا انحناء داريم بدون ماده؟ نداريم اين بايد حتماً در ماده باشد. «و حركاتها و استحالاتها فاللائق بالبحث عنه» آن چيزي که شايسته است از اين کم‌ها بحث بکند «إنما هو العلم الأسفل» يعني علم طبيعيات «فاللائق بالبحث عنه إنما هو العلم الأسفل فإن اتفق أن يذكر بعض أحوالها فيه على الوجه العام كان ذلك على سبيل المبدئية لا على أن يكون من المسائل هاهنا» پس اگر ما از کمّ بحث کرديم آن کمّي است که مبدأ اين مسائل است نه آن کمّي که رسيده به کيف مختص مثل استقامت و انحناء که يک کيف مختص به کمّ شده است آن جايي که با تعين ماديت همراه است.

پس هر وقتي که ما از کمّيت با تعين ماديت و عارض بر ماده شدن بحث مي‌کنيم، مي‌شود بحثي که اسفل است و از طبيعيات است اما اگر ما از اصل کمّ بحث کرديم مي‌شود مبدأ و در الهيات بحث مي‌شود. «فإن اتفق أن يذکر بعض أحوالها فيه علي الوجه العام کان ذلک علي سبيل المبدئية لا علي أن يکون من المسائل هاهنا» اگر ما از اينها به عنوان وجه عام بحث کرديم اينجا «علي سبيل المبدئية» است که مبدأ اين اقسام کمّ انحاء کمّ در آن الهيات بحث مي‌شود. «فإن اتفق أن يذکر بعض أحوالها فيه» يعني در اين علم الهي «علي الوجه العام کان ذلک علي سبيل المبدئية لا علي أن يکون من المسائل هاهنا».

ما إن‌شاءالله اگر خدا بخواهد در جلسه بعد به سمت اشارات حاج آقا مي‌رويم ببينيم که در اين فصل اشاراتي که حاج آقا داشتند چيست و آن نکاتي که قابل ارائه است را إن‌شاءالله عرض مي‌کنيم بعد وارد مرحله مي‌شويم.