1400/09/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
«و تارة إلي الفرق بين محمول العلم و محمول المسألة كما فرقوا بين موضوعيهما بأن محمول العلم ما ينحل إليه محمولات المسائل على طريق الترديد إلى غير ذلك من الهوسات التي ينبو عنها الطبع السليم» بحث در
پرسش: ...
پاسخ: اينجا «لا بشرط المذکور»، «بشرط المذکور» باشد که اعم از موضوع علم نشود.
پرسش: ...
پاسخ: يعني محمولات اعم از موضوع نباشند. آن بالايي که بود حالا ببينيم که اين چگونه است، ولي «علي القاعده» بايد اينطور باشد حالا توضيح خواهيم داد. ميتواند يک عرض ذاتي اعم از موضوع باشد مثلاً همانطوري که ميتواند اخص باشد ميتواند مساوي باشد ميتواند اعم هم باشد مثلاً ميگويند که بين حيوان و ناطق هم ناطق عرض ذاتي حيوان است و هم حيوان عرض ذاتي ناطق است. عرض ذاتي ناطق که حيوان است حيوان اعم از ناطق است و همانطوري که ناطق اخص از انسان است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، از موضوع اعم است.
پرسش: ...
پاسخ: به شرط مذکور يعني به شرط اينکه اعم از کل موضوع نباشد ولي ما الآن بحث عرض ذاتي و محمول را ميگوييم که محمول موضوع ما مثلاً ميگوييم «الناطق حيوان» موضوع ما الناطق است محمول ما حيوان است حيوان آيا عرض ذاتي ناطق هست يا نيست؟ بله. پس اين ميتواند عرض ذاتي اعم از موضوع هم باشد.
پرسش: ...
پاسخ: اين بحثي است که بايد ببينيم. ما اگر چنين مانعي نداريم گرچه موضوعي برتر از وجود نداريم ولي اگر فرضاً هم باشد نه، عرض ذاتي معنايش اين نيست که بايد مساوي يا اخص باشد ميتواند اعم هم باشد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا آنها اين مطلب را گفتند آيا اين مطلب مورد قبول هست يا نه؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، اصلاً آيا اين ملاکها درست است يا نه؟ بنابراين ما ميخواهيم بگوييم که عرض ذاتي يا محمول مسئله است ميتواند حتي اعم از موضوع باشد حالا موضوع ما اگر جامع همه موضوعات و اعم موضوعات باشد آيا اين محذوري دارد يا ندارد اين يک فضاي جدايي است ما چون الآن داريم راجع به چه چيزي صحبت ميکنيم؟ راجع به ضابطه و معيار محمول فلسفي و عرض ذاتي بحث ميکنيم. اين معيار چيست؟ اينکه محمول فلسفي يا عرض ذاتي بدون واسطه عارض بر موضوع بشود حالا خواه اخص باشد خواه اعم باشد خواه مساوي.
پس سؤال بسيار دقيقي را پرسيدند چون عبارت هم اينجوري هست اين کلمه «لا بشرط المذکور» اصلاح شده و شده «بشرط المذکور» ما ميگوييم که حتي «لا بشرط المذکور» هم ميتواند توجيه داشته باشد از اين جهت که محمول فلسفي يا عرض ذاتي لازم نيست که به اندازه موضوع باشد حالا اگر موضوع اعم الموضوعات بود که شامل الموجود المطلق هست، آيا ميتواند محمول اعم از او باشد؟ آن يک محذور ديگري است نه به عنوان اينکه چون نميتواند اعم باشد پس عرض ذاتي نميتواند اعم باشد يا محمول فلسفي نميتواند اعم باشد.
برگرديم به تبيين اصل مسئله فضا را دوستان در جريان باشند که در کدام فضا داريم صحبت ميکنيم. ملاحظه بفرماييد ما همانطوري که تعريف فلسفه را دانستيم غايت و هدف فلسفه را دانستيم و همانطوري که منهج و روش فلسفه را به ما آموختند در باب موضوع هم مطالبي بيان شد و روشن شد که اولية الإرتسام في النفس است بين الثبوت است مستغني از اثبات است و امثال ذلک. بعد از مسئله موضوع فلسفه رفتند راجع به محمول فلسفه و اين را هم اجمالاً مطرح کردند فرمودند که يک ضابطه عام داريم و آن ضابطه عام تمام مسائل را تحت پوشش ميبرد و موجب ميشود که جامعيت افراد اتفاق بيافتد و مانعيت اغيار هم اتفاق بيافتد همه آنچه را که ميتوانند محمول فلسفي باشند، يک؛ و همه آنچه را که بيرون از محمول فلسفي هستند تحت اين ضابطه در ميآيند که محمول بايد مستقيم و بدون واسطه عارض بشود البته يک شرطي را اضافه کردند به اينکه «تقييده بکونه من النعوت الکلية ليخرج البحث عن الذوات» يا «ليخرج البحث عن الذوات» اين هم که توضيحش داده شد.
وارد عرض ذاتي شديم در باب عرض ذاتي فرمودند که «قد فسروا العرض الذاتي بالخارج المحمول الذي يلحق الشيء لذاته أو لأمر يساويه» اينجوري تعريف کردند و بعد مشکلاتي پيش آمد «فأشکل الأمر عليهم لما فلان» چون اشکال شد و ديدند که محمولات اخص از موضوع شدند در چالش گرفتار شدند که چکارش کنند؟ اينجا آمدند توجيهاتي داشتند که دو تا توجيه را خوانديم وارد توجيه سوم شديم که اين توجيه هم ناکارآمد است اما تفسيري که «فسروا تارة فلان» تفسيري که الآن دارند ارائه ميکنند که مراد از اينکه محمول بايد مساوي باشد يعني چه به گونهاي که بتواند همه مسائل را شامل بشود، از يک سو؛ و همه مواردي که جزء محمولات فلسفه نيستند از آن خارج بشوند، از سوي ديگر؛ ما چه عبارتي بکار ببريم؟ اين توجيه سوم است.
«و تارة» يعني تفسير دادند «و فسروا تارة إلي الفرق بين محمول العلم»، يک؛ «و محمول المسألة»، دو؛ «كما فرقوا بين موضوعيهما» موضوع علم و موضوع مسئله. ما يک موضوع علم داريم عبارت از الموجود المطلق. الموجود بشرط أن لا يکون طبيعيات أو رياضيا أو منطقيا أو اخلاقيا، اين ميشود موضوع علم. ولي موضوع مسئله چيست؟ ميگوييم الممکن له ماهية و وجود مثلاً يا کل ممکن له ماهية و وجود، زوج ترکيبي له ... اين «کل ممکن» يک قضيه فلسفي است يا وقتي ميگوييم «الجوهر إما عقل أو نفس أو جسم أو مادة أو صورة» يک قضيه فلسفي است يا وقتي ميگوييم «العرض إما کمّ أو کيف أو فلان» اينها موضوع فلسفي است و اين به تعبير ايشان موضوع مسئله ما با موضوع علم ما جدا شده است همانطوري که موضوع علم از موضوع مسئله جدا ميشود محمول هم همينطور است محمول علم ممکن است اعم باشد ولي محمول مسئله ممکن است که اعم نباشد و اخص باشد. لذا گفتند «و تارة الي الفرق» چرا؟ بخاطر اينکه به مشکل برخورد کردند چون «فأشکل الأمر عليهم» آمدند به اين تفسيرها.
توجيه ثالث اين است که «تارة إلي الفرق بين محمول العلم و محمول المسألة کما فرقوا بين موضوعيهما بأن محمول العلم ما ينحل إليه محمولات المسائل على طريق الترديد» گفتند که محمول علم ميتواند اخص باشد چرا؟ چون قضيه مرددة المحمول شکل ميگيرد و ميتواند اخص باشد ولي محمول مسئله نبايد اينطور باشد محمول مسئله بايد مساوي با موضوع باشد. براي چه اين حرف را ميزنند؟ براي اينکه هم آن اعم بودن را درست بکنند و هم اينکه در يک مسئلهاي ممکن است محمول مسئله از اخص از موضوع باشد گفتند که يا حتي محمول علم اخص از موضوع علم باشد گفتند ما فرق ميگذاريم همانطوري که بين موضوع علم با موضوع مسئله فرق ميکند موضوع علم چيست؟ عام است الموجود المطلق بما هو موجود المطلق. موضوع مسئله چيست؟ خاص است ممکن، جوهر، عرض، همه اينهايي که عرض شد، تا آن جايي که تعين و شکَن وجودي پيدا نکرده ميتواند موضوع مسئله فلسفي باشد. پس همانطوري که ما در مقام موضوع ميگوييم موضوع علم داريم که موضوع مسئله داريم در مقام محمول هم همينطور است يک محمول علم داريم يک محمول مسئله. براساس اين ميتواند شامل همه محمولات بشود اخص باشد مساوي باشد اعم باشد اينها را شامل ميشود.
ايشان ميگويد اين حرفها آدم را خسته ميکند و باعث ميشود که انسانها از اين طبع سليم جدا بشوند. «و تارة إلي الفرق بين محمول العلم»، يک؛ «و محمول المسألة»، دو؛ «کما فرقوا» همينها و حکماء «بين موضوع العلم و موضوع المسألة بأن محمول العلم ما ينحل إليه محمولات المسائل» ما در محمول علم ميتوانيم بگوييم که الموجود إما ممکن أو واجب، الموجود إما بالقوة أو بالفعل الموجود إما واحد أو کثير» که اينها بعداً اخص از موضوع هم هستند گرچه اقسام مستوفي است ولي هر کدام اخص هستند اما در باب مسئله يک علم، محمولش نبايد اعم باشد. «فرقوا بين موضعيهما بأنّ محمول العلم ما ينحل اليه» بر اين محمول «محمولات المسائل» يعني منحل ميشود براي اين موضوع محمولا مسائل «علي طريق التردد» همين که عرض کرديم الموجود إما واجب أو ممکن، الموجود إما واحد أو کثير «إلى غير ذلك من الهوسات التي ينبو عنها الطبع السليم» حرفهاي واهي که طبع سليم از آنها فرار ميکند و از آنها گريزان است.
متوجه باشيم که ملاک چيست؟ ملاک محمول مسئله يا عرض ذاتي عبارت از اين است که اين محمول مستقيماً و بلاواسطه عارض بر موضوع بشود الآن توضيح ميدهند و ميگويند که خواه اين اعم باشد خواه اخص باشد خواه مساوي باشد اين تنها ملاک است البته يک قيدي هم اضافه کردند که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد «مع تقييده بکونه من النعوت الکلية» که اينکه دارد محمول ميشود حيثيت نعتي پيدا بکند حيثيت وصفي پيدا بکند والا ذات موضوع را شما بياوريد دوباره در جايگاه محمول بنشانيد که اتفاقي نميافتد محمول بايد محمول باشد حکم باشد از عوارض ذاتي محسوب بشود و جنبه عارض پيدا بکند و الا عين ذات را شما بخواهيد حمل بکنيد که محمول نميتواند باشد. ايشان باز ميفرمايند که اين اضطراباتي که در سخنان اينها وجود دارد اين تمحّلاتي که وجود دارد اين تأسّفاتي که وجود دارد همه و همه براي اين است که به آن نکته اساسي که جناب شيخ الرئيس در الهيات شفا به آن تصريح کرده است توجه نکردهاند. اين امر اخص را فکر ميکردند که چون مساوي نيست پس نميتواند محمول فلسفي باشد و اين موجب چالش شده است.
«و لم يتفطنوا بأن ما يختص بنوع من أنواع الموضوع ربما يعرض لذات الموضوع بما هو هو و أخصية الشيء من شيء لا ينافي عروضه لذلك الشيء» آنکه محمول است آنکه عرض ذاتي است چيست؟ «لم يتفطنوا» تفطن و فطانت به خرج ندادند تا بفهمند «بأن ما يختص بنوع من أنواع الموضوع» يعني محمولات يعني عرض ذاتي «ربما يعرض لذات الموضوع بما هو هو» يعني آنکه محمول فلسفي ميشود يا محمول هر علمي محمول هر مسئلهاي که ميخواهد بشود بايد بما هو هو مستقيماً عارض بر موضوع باشد حالا موضوع علم يا موضوع فلسفه. «و لم يتفطنوا بأن ما يختص بنوع من أنواع الموضوع ربما يعرض لذات الموضوع بما هو هو و أخصية الشيء من شيء لا ينافي عروضه لذلک الشيء» تعليقهاي که خود حاج آقا دارند در اينجا «قال المصنف قدّس سره» خود مرحوم جناب آخوند در تعليقهشان بر شفا فرمودند «و منشأ هذا التوهم عدم الفرق بين العارض الأخص و بين العارض لأمر أخص» اين کلمه لام چقدر اينها را به چالش کشانده است اينها نتوانستند فرق بگذارند که اين عارض اخص است يا عارض لأمر اخص است.
عارض اخص هيچ اشکالي ندارد چرا؟ چون بلاواسطه و مستقيماً عارض بر موضوع ميشود اما عارض لأمر اخص چون اين حيثيت تقييدي را پيدا ميکند موضوع مقيد به قيدي ميشود که محمول به جهت آن قيد بر موضوع حمل ميشود از محمول فلسفي بيرون ميآيد. «منشأ هذا التوهم عدم الفرق بين العارض الأخص و بين العارض لأمر أخص» لطفاً صفحه 195 را بياوريد اين تعليقهاي که هست ذيل همين صفحه 195 است. اين ذيل 195 تعليقه حضرت استاد است «و منشأ هذا التوهم» البته اين تعليقه فرمايش خود جناب صدر المتألهين است در تعليقهشان بر شفا «و منشأ هذا التوهم عدم الفرق بين العارض الأخص و بين العارض لأمر أخص أو توهم ان کل ما يعرض الشيء لذاته يجب أن يکون لازما بذاته و ليس کذلک» هر چه که فکر کردند که عارض شده است لذاته، نه! اگر عارض بشود لذات بدون واسطه البته ميتواند عرض عام محسوب بشود.
بنابراين «و أخصية الشيء من شيء» منافاتي با «لا ينافي عروضه لذلک الشيء من حيث هو هو و ذلك» حالا اين مسئلهاي که ما از خارج داريم براي توضيح فرمايشي که دوست بزرگوار ما داشتند «و ذلک كالفصول المنوعة للأجناس» فصولي که دارند جنس را به انواعي تقسيم ميکنند وقتي ميگوييم الحيوان ناطق، با آمدن ناطق، حيوان دارد تقسيم ميشود نه اينکه حيوان را شما قبلاً تقسيم کردي بعد ناطق را داري بر آن حمل ميکني. اين منوّعي است که مقسّم است عيب ندارد چرا؟ چون مستقيماً عارض ميشود اولاً و هيچ واسطهاي ندارد ثانياً و اخص از موضوع هم هست ثالثاً مشکلي هم ندارد. «کالفصول المنوعة للأجناس فإن الفصل[1] المقسم» که ناطق براي حيوان باشد «عارض لذات الجنس من حيث ذاته» ذات ناطق عارض ميشود بر ذات حيوان، چرا؟ چون در انسان اينها عيناً بذات هم موجود هستند «مع أنه» اين عارض «أخص منها» از آن جنس.
«و العوارض الذاتية أو الغريبة للأنواع قد تكون أعراضا أولية ذاتية للجنس و قد لا تكون كذلك و إن كانت مما يقع به القسمة المستوفاة» دارند بررسي ميکنند آنکه عرضي است که محمول ميشود ميتواند اعم باشد ميتواند مساوي باشد ميتواند اخص باشد ميتوان مستوفات القسمة باشد شامل همه اقسام موجود هم بشود اينها هيچ کدامش مشخص نيست که کدام عرض ذاتي است و کدام عرض قريب است. با يک ملاک شما جلو برويد و آن اين است که محمول مسئله يا عرض ذاتي بدون هيچ توسطي و واسطهاي مستقيماً عارض بر موضوع بشود.
پرسش: ...
پاسخ: اين حصه از ناحيه ناطق ميآيد. الآن شما وقتي در اتحاد عاقل و معقول ميگوييد راجع به انسان، «الانسان ناطق، الانسان حيوان، الحيوان ناطق، الحيوان انسان، الناطق حيوان، الناطق انسان».
پرسش: ...
پاسخ: درست است مگر نميگوييم جنس است؟ مگر نميگوييم اين جنس حد مشترک است؟ پس آنها را بايد بپذيريم.
پرسش: ...
پاسخ: درست است دو تا حرف است در خارج مصداق حيوان اين است که بعضي بقر هستند بعضي غنم هستند بعضي طائر هستند بعضي انسان هستند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، در مقام قضيه ما ميتوانيم بگوييم
پرسش: ...
پاسخ: نه، ما نميگوييم کل. نميگوييم حتي بعض. ميگوييم «الانسان ناطق» اينها چيست؟ اينها نوع هستند با اينکه فصل متفاوت با نوع است چون در مرحله ذاتيان اينها عين هم شدند اتحاد حمل ميشوند. الآن وقتي ميگويم «الناطق انسان، الانسان ناطق» ما همه عموميت و خصوصيت را برداشتيم و روي ذات رفتيم و ملاک در آنجا عموم و خصوص نيست. اين حقيقت بنام انسان، ذاتش آميخته با حيوانيت است ذاتش آميخته با نطقيت است ذاتش آميخته است يعني جنس و فصل و نوع اينها در واقع يک حقيقتاند ما با آن حقيقت داريم جلو ميرويم و لذا وقتي گفتيم «الانسان ناطق» درست گفتيم. «الانسان حيوان» را درست گفتيم. بله، به لحاظ مصداقي فرمايش مرحوم علامه درست است.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؟ چون ما ملاک ذاتي داريم. الآن وقتي ميگوييم «الحيوان ناطق» نه براي اين است که ناطق اخص است يا اعم است، از متن حيوانيت اين را گرفتيم. از متن حيوانيت و از ذات حيوانيت اين نطق را گرفتيم. حالا ملاحظه بفرماييد حاج آقا که نظرشان به اين هست که ميشود. همانطور که خود مرحوم صدر المتألهين هم فرمودند.
پرسش: ...
پاسخ: «فإن الفصل المقسم عارض» اين ملاکي که الآن ميگويند «و العوارض الذاتية أو الغريبة للأنواع» انواع مثل انسان بقر غنم و فلان. «و العوارض الذاتية أو الغريبة للأنواع قد تكون أعراضا أولية ذاتية للجنس و قد لا تكون كذلك و إن كانت مما يقع به القسمة المستوفاة الأولية» ولو هم شامل همه اقسام موضوع بشود اما گاهي اوقات غريب هست گاهي وقتها اولي ذاتي است. ما به آن معياري که بيان کرديم ضابطهاي که بيان کرديم به آن وفادار هستيم که بدون واسطه حمل بشود و اين حمل هم نيازي به هيچ چيز نداشته باشد اين عرض ذاتي ميشود.
«فاستيعاب القسمة الأولية قد يكون» يعني در تقسيم اولي مثل اينکه «الموجود إما واجب أو ممکن، الموجود إما واحد أو کثير». «فاستيعاب القسمة الأولية قد يکون بغير أعراض أولية» مثل بگوييم که «الموجود إما اسود أو لااسود» اين چيست؟ اين به غير اعراض اوليه است «و قد يتحقق أعراض أولية» يعني چه؟ يعني چه بسا اين استيعاب قسمت اوليه شامل عرض ذاتي بشود مثل «الموجود إما واجب أو ممکن، الموجود إما واحد أو بالفعل» اينها استيعاب کردند يعني تمام اقسام وجوب را درآوردند و در عين حال قسمت اولي هم هستند و عرض ذاتي و محمول فلسفي هم محسوب ميشوند.
«فاستيعاب القسمة الأولية قد يکون بغير أعراض أولية و قد يتحقق اعراض اولية و لا تقع بها القسمة المستوعبة» ما حتي ميتوانيم چند تا محمول هم بياوريم که اين چند تا محمول مثلاً همهشان اعراض ذاتي هم باشند ولي استيعاب قسمت هم شکل نگيرد. «نعم كل ما يلحق الشيء لأمر أخص» نه امر اخص! «لأمر أخص و كان ذلك الشيء مفتقرا في لحوقه له إلى أن يصير نوعا متهيئا لقبوله» اين «ليس عرضا ذاتيا» دارند اصرار ميکنند. چرا داريم اينجا اين قدر اصرار و تأکيد ميکنيم؟ براي اينکه تا آخرين مسئله فلسفي اين قصه بايد همراه ما باشد. نه تنها در باب مسئله فلسفي، که امروزه متأسفانه اين باعث حيران شدن علوم شده است. بايد محمول مسئله تو در محيط زيست داري بحث ميکني در طب بحث ميکني در فيزيک بحث ميکني در زيستشناسي بحث ميکني در هواشناسي هر محمولي که داري هر علمي که داري، هر علم محمول آن علم محمول مسئله آن علم بايد که با موضوع آن علم و موضوع مسئله آن علم بخوانند. اگر خواندند و بدون واسطه محمول حمل شد احسنتم، از مسائل علم محسوب ميشود وگرنه نه. اين خيلي مهم است که ما بتوانيم علم را صيانت ببخشيم و در جايگاه خودش حفظ کنيم.
ملاحظه کنيد «نعم کل ما يلحق الشيء لأمر أخص و کان ذلک الشيء مفتقرا لي لحوقه له إلي دن يصير نوعا متهيئا لقبوله» اين «ليس عرضا ذاتيا» اگر مثلاً بخواهد گرم و سرد را قبول کند ميگويد: «الموجود إما حار أو بارد» اين بايد اول خودش را آماده بکند مستعد يک نوعيتي بشود يک تقيدي بشود بعد حار و بارد را بپذيرد اين ميشود «لأمر أخص». «و کان ذلک الشيء مفتقرا في لحوقه له إلي أن يصيرا نوعا متهيئا لقبوله» اين «ليس عرضا ذاتيا بل عرض غريب على ما هو مصرح به في كتب الشيخ و غيره» جناب شيخ الرئيس متننويس است يک انسان عادي که نيست که قلمش را همه جا بريزد. نه، يک جا گفته است که اين «لأمر أخص» نبايد باشد اين لأمر أخص اينجور شد.
«كما أن ما يلحق الموجود بعد أن يصير تعليميا أو طبيعيا ليس البحث عنه من العلم الإلهي في شيء» اينها تصريحاتي است که بايد تا آخر حفظ کنيم اين چيست؟ اينها توضيحاتي است که جناب صدر المتألهين دارد جاي شرح حرف جناب شيخ الرئيس بازي ميکند دارد خودش را به عنوان شارح سخنان شيخ الرئيس ميآورد. شيخ الرئيس فرموده است که لأمر أخص نبايد باشد اگر لأمر أخص باشد ميشود محمول فلسفه نميشود. ايشان دارد توضيح ميدهد و ميگويد: «کما أن ما يلحق الموجود بعد أن يصير تعليميا أو طبيعيا ليس البحث عنه من العلم الإلهي في شيء» همانطوري که چگونه شما در اول فلسفه گفتيد که «من غير أن يکون طبيعيا أو رياضيا» که اگر اين حال باشد ميشود حيثيت تقييديه و محمولات به جهت حيثيت تقييديه نميتوانند محمول فلسفي باشند اينجا هم همينطور است.
برگرديم که آن تعبيري که خودمان داشتيم آن تعبير خودمان را هم زنده کنيم و آن اين است که محمول فلسفي و عرض ذاتي که اينها مصداقاً يک حقيقت هستند گرچه مفهوماً متغاير هستند محمول فلسفي براي اينکه به عنوان محمول فلسفي شناخته بشود بدون قيدي بايد مستقيماً عارض بر موضوع بشود. حالا اين مستقيم را لطفاً براي ما توضيح بدهيد که اين مستقيم يعني چه؟ منظور از اين مستقيم اين است که اين موضوع ما تعين و شکَن وجودي پيدا نکند و اگر تعين و شکَن مفهومي پيدا کرد اشکالي ندارد. اين يعني چه؟ يعني وقتي ميگوييم: «الموجود إما واجب أو ممکن»، فلسفي است اين بحث ما براي اينکه هيچ شکني نخورده است اما اگر گفتيم «الموجود الممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» باز هم فلسفي است چون درست است که الموجود الممکن شکَن مفهومي خورده ولي شکَن وجودي نخورده است چون الموجود الممکن که در خارج بدون کسوت جوهر و عرض که يافت نميشود بدون حجر و حجر که يافت نميشود همچنان در فضاي ذهن هست پس بنابراين اگر يک امري محمول اينها شد يعني مستقيماً عارض شد ميگفتيم که الموجود الممکن زوج ترکيبي له ماهية. اين زوج ترکيبي محمول فلسفي است اين عرض ذاتي است چرا؟ چون مستقيماً و بدون واسطه عارض بر الموجود الممکن ميشود و الموجود الممکن تعين مفهومي و شکن مفهومي دارد و نه شکن و تعين وجودي.
«کما أنما يلحق الموجود بعد أن يصير تعليميا أو طبيعيا ليس البحث عنه من العلم الالهي في شيء» اين «ليس البحث في شيء» يعني به هيچ وجه شما اين را فلسفي ندانيد اين تعابير، تعابير ادبي فوق العادهاي است که تصريح تام دارد به اينکه به هيچ وجهي اينها محمول فلسفي نيستند.
«و ما أظهر لك أن تتفطن بأن لحوق الفصول لطبيعة الجنس كالاستقامة و الانحناء للخط مثلا» يک نمونه روشني را براي شما بيان کنيم که اين نمونه روشن ميتواند فضا را براي ما تلطيف بکند به لحاظ ذهني، و آن چيست؟ لحوق فصول لطبيعة الجنس. ما يک امري داريم بنام خط، خط ميتواند مستقيم باشد ميتواند منحني باشد. اين استقامت و انحناء ميآيد آن خط را که به مثابه جنس است تقسيمش ميکند و ميگويد «الخط إما مستقيم أو منحني» الآن آن خط نقطه مشترک ماست درست است؟ آن نقطه مشترک است اين نقطه مشترک کيفيت انحناء يا کيفيت استقامت مستقيماً عارض بر خط ميشود. اين ميشود محمول آن علم و محمول فلسفي.
«و ما أظهر لک أن تتفطن» و آنچه که روشن ميکند براي شما که فطانت شما بيشتر بشود به اينکه «بأن لحوق الفصول لطبيعة الجنس کلإستقامة و الانحناء» که چيست؟ اينها فصول هستند خط هم جنس است مثلاً. «ليس أن يصير» اين جنس «نوعا متخصص الاستعداد» شما با خود همين کلمه ناطق، خائر، حائر، سابح، چکار ميکنيد؟ جنس را تقسيم ميکند اين منوعي مقسّم است فصل مقسم ميگوييد. اين فصل مقسم يعني چه؟ يعني حيوانيت اينجا بوده و ما اين را تقسيم کرديم و حصهاي را از او براي انسان گرفتيم. «بأن لحوق الفصول لطبيعة الجنس کالإستقامة و الإنحناء للخط مثلا ليس أن يصير نوعا متخصص الاستعدا» ملاحظه بفرماييد «بل التخصص إنما يحصل بها لا قبلها» اصلاً ناطق که ميآيد انسان را تخصيص ميزند.
پرسش: حيوان را!
پاسخ: بله حيوان را تخصيص ميزند. يا خائر يا سابح يا طائر که ميآيند حيوان را تخصيص ميزند نه اينکه قبلاً اين حيوان تخصيص خورده باشد بعد اين اضافه شده باشد «ليس بعد أن يصير نوعا متخصص الاستعداد بل التخصص إنما يحصل بها» يعني به اين فصول «لا قبلها» قبل از فصول. «فهي» اين فصول «مع كونها» اين فصول «أخص من طبيعة الجنس» در عين حال «أعراض أولية له» جنس. اين جنبه فطانت اثباتي است.
جنبه عدم فطانت: «و من عدم التفطن بما ذكرناه استصعب[2] عليهم الأمر» ما تشريح کرديم که ما يک امر اخص داريم يک امري که لأمر أخص است اگر لأمر اخص باشد حتماً شامل عرض ذاتي نميشود و محمول فلسفي يا علمي يا هر علمي محسوب نميکند «و من عدم التفطن بما ذکرناه استصعب عليهم الأمر حتى حكموا بوقوع التدافع في كلام الشيخ» گفتند که جناب شيخ الرئيس حرف متعارض زده است حرف متناقض زده است چطور؟ گفته که از يک طرف بايد محمول فلسفه مساوي باشند از يک طرف گفته که بايد اخص باشند! «و من عدم التفطن بما ذکرنا استصعب عليهما الأمر حتي حکموا بوفوع التدافع في کلام الشيخ و غيره من الراسخين في الحكمة» چطور؟ «حيث صرحوا بأن اللاحق لشيء لأمر أخص إذا كان ذلك الشيء محتاجا في لحوقه له إلى أن يصير نوعا ليس عرضا ذاتيا» بله، جناب شيخ الرئيس اين حرف را زده است ميگويد از يک طرف گفته که اگر يک امري اخصي باشد عرض ذاتي نيست از يک طرف گفته که اگر امر اخصي باشد ذاتي است، اين تدافع و تعارض ميشود!
توجه نکردند که جناب شيخ الرئيس چه چيزي را نفي ميکند و چه چيزي را اثبات ميکند! آنکه لأمر أخص باشد را نفي ميکند و ميگويد «ليس عرضا ذاتيا». آنکه امر اخص باشد آن را اثبات ميکند و جزء عرض ذاتي و محمولات فلسفي ميشمرد. «و من عدم التفطن بما ذکرنا استصعف عليهم الآمر حتي حکموا بوقوع التدافع في کلام الشيخ و غيره من الراسخين» چطور؟ «حيث صرحوا» تصريح کردند «بأن» يعني شيخ و امثال شيخ تصريح کردند «بأن اللاحق لشيء لأمر أخص إذا کان ذلک الشيء محتاجا» يعني موضوع ما «محتاجا في لحوقه» اين محمول «له إلي أن يصير نوعا» اينجا ويرگول بگذاريد «ليس عرضا ذاتيا بل عرضا غريبا» از يک طرف اينها گفتند که اينها عرض ذاتي نيستند بعد «مع أنهم مثلوا العرض الذاتي الشامل على سبيل التقابل بالاستقامة و الانحناء المنوعين للخط».
پرسش: بل عرضا غريبا.
پاسخ: بله اين را خوانديم گفتند اينها عرض ذاتي نيستند عرض غريب هستند. «مع أنهم مثلوا» اينجا دارند آن تعارض و تدافعي که در کلام شيخ به اصطلاح يافتند و به توهم و پندار خود يافتند را آشکار ميکنند ميگويند يک جايي مرحوم شيخ گفته است که اگر امري بخواهد بخاطر امر اخصي عارض بر موضوع بشود اين عرض ذاتي نيست عرض غريب است. يک جاي ديگر گفته است که استقامت و انحناء جزء عرض ذاتي است در عين حالي که اينها هم اخص هستند. توجه نکردند اينجا! آن استقامت و انحناء بلاواسطه عارض بر خط ميشوند اما آن امري که با واسطه عارض بر جنس بشود آن نميتواند عرض غريب باشد. پس بنابراين تدافعي و تعارضي در کلام مرحوم شيخ وجود ندارد.