درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1400/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)

 

«غشاوة وهمية و إزاحة عقلية» همان‌طور که در جلسات قبل خصوصاً جلسه ديروز ملاحظه فرموديد بحث در محمولات فلسفه است دانش فلسفه يک دانش به تعبير آيت الله جوادي آملي کوره بلندي است که همه شؤونش رفيع و بلندمرتبه ديده مي‌شود وقتي به لحاظ موضوع نگاه مي‌کنيم اعم موضوعات است که اولي التصور و اولي التصديق است هيچ علمي هم نيست که متصدي حتي موضوع اين علم بشود براي اينکه هيچ علمي بالاتر از علم فلسفه نيست و موضوعي طبعاً که بتواند در علم بالاتر راجع به موضوع فلسفه گفتگو بکند هم نيست. طبعاً مسائلي هم که مربوط به اين علم مي‌شود در يک سطح ديگر و افق ديگري است بايد که محمولاتش و مسائلش به حدي باشد که به موضوع بخورد. نمي‌شود يک موضوعي در حد «الموجود المطلق من غير أن يکون طبيعياً أو رياضيا أو منطقيا أو اخلاقياً» باشد و در اين حد وسيع باشد که همه هستي را از هستي واجب تا هستي هيولي را شامل بشود و در عين حال محمولاتش به گونه‌اي باشد که خرد و ناچيز باشد. نه! بايد هر محمولي به هر موضوعي بخورد هم سنخيت اقتضا مي‌کند هم تناسب اقتضا مي‌کند.

مي‌گويند تناسب موضوع و محمول بايد حفظ بشود نمي‌شود که موضوع در حد اعلي باشد ولي محمولات در حد متوسط و داني و اينها باشد؛ لذا خيلي بايد تلاش بشود که همان‌طور که در باب موضوع اين همه تلاش شد تا يک ذهنيت خوبي در باب موضوع حاصل بشود اين اولية الإرتسام في النفس را جناب صدر المتألهين خيلي جدي به آن پرداختند و بين الثبوت دانستند و مستغني عن الاثبات دانستند مستغني عن الاوساط دانستند و امثال ذلک، در باب محمولات مسئله هم دارند به همين صورت کاوش و تحقيق مي‌کنند تا مسئله روشن بشود.

 

پرسش: ...

پاسخ: همان‌طور که در جلسه ديروز هم عرض شد اين است که ما تا شکن و تعين وجودي براي الموجود المطلق نداشته باشيم بحث، بحث فلسفي است اين شکن‌ها و تعين‌هاي مفهومي مسئله را از مسئله فلسفي بيرون نمي‌برد. اين باعث همين هفتصد تا مي‌شود وقتي مي‌گوييم «الموجود إما واجب أو ممکن، الممکن إما جوهر أو عرض، الجوهر إما عقل و نفس و مادة و صورة و جسم، العرض فلان» همه اينها را ملاحظه مي‌فرماييد. بعد ببينيد در حوزه واجب چقدر مسئله وجود دارد در حوزه همين الهيات بالمعني الأخص، بخش قابل توجهي از مسائلي که مرحوم علامه فرمودند از اين هفتصد مسئله راجع به الهيات بالمعني الأخص است.

 

پرسش: ...

پاسخ: حصر عقلي نيست حصر عقلي مال آن جايي است که ما بتوانيم به قضيه منفصله حقيقيه برگردانيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين تفلسف نيست اين فلسفه است يعني چه؟ يعني شما از يک

 

پرسش: ...

پاسخ: بله مي‌تواند بيشتر هم باشد ملاحظه بفرماييد شما الآن از يک مطلب بين به يک مطلب مبين مي‌رسيد بديهي و نظري مي‌رسيد الآن همين مطلب نظري شما که قبلاً نظري بود الآن براساس روشنگري آن بين شده مبين. خود همان مبين هم نقش بين را بازي مي‌کند براي بحث ديگر و همين‌طورو همين‌طور و چون اين‌جوري مي‌رود هفتصد تا به هفت هزار تا مي‌رسد. ما تا زماني که آن ملاک محمول فلسفي را داريم فلسفه است. الآن در بحث اتحاد عاقل و معقول کم مسئله ما نداريم اين از کجا مي‌آيد؟ برمي‌گردد به اينکه مثلاً «الموجود إما ذهني أو خارجي» بعد بفرماييد موجود ذهني چقدر مسئله دارد و احکام موجود ذهني. الآن در همين بحث‌ها يکي از مسائلي که حاج آقا فرمودند ما نخوانديم اين بود که فرمودند يکي از تقسيمات فلسفه اين است که «الموجود إما ذهني أو خارجي» موجود خارجي در خارج هست اما براي اثبات موجود ذهني چقدر مسئله داشتند؟ «و أنکر الذهني قوم مطلقا» عده‌اي گفتند حالا اگر بخواهد اين‌جوري باشد چرا؟ چون «و جوهر مع عرض کيف اجتماع» اينها چگونه باهم جمع مي‌شوند؟ مگر مي‌شود يک چيزي هم جوهر باشد هم عرض باشد؟ و خيلي از اشکالاتي که در باب وجود ذهني بود اصلاً انکار کردند و گفتند وجود ذهني وجود ندارد شبه است و فلان.

طبعاً مسائل فلسفي حالا اجازه بدهيد اتفاقاً اين سؤال و پرسش شما را خوب ما را اهتمام بيشتري مي‌دهد که ما وقتي مي‌خواهيم به قول مرحوم علامه هفت مسئله را بکنيم هفتصد تا مسئله، بايد با آن ملاک جلو برويم نمي‌توانيم مسائل مثلاً «الجسم إما حار أو بارد» را هم مسئله فلسفي بدانيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، فلسفه نيست ... مشترک لفظي نيست ديروز عرض کرديم ما ممکن است جعل اصطلاح بکنيم فلسفه معرفت‌شناسي فلسفه زبان فلسفه ذهن فلسفه فلان اينها که فلسفه نيست اينها اصلاً خودش تعينش را مشخص مي‌کند وقتي مي‌گويند فلسفه حقوق يا فلسفه ذهن، تعين دارد الآن. اين اصلاً دارد نشان مي‌دهد که من فلسفه نيستم! همان فلسفيدن و تفلسف و اينها است. وقتي مي‌گوييم فلسفه حقوق يعني چه؟ يعني اين بار فلسفه دارد مي‌رود روي تعيني از تعينات الموجود در فضاي ارتباطات است الموجود إما حقيقي أو اعتباري، الموجود الإعتباري إما مثلاً مباحث اجتماعي مباحث سياسي مباحث مديريتي و امثال ذلک است. اينها با تعين الموجود الإعتباري دارد وارد مباحث مي‌شود اين مشخص است چون ما داريم ملاک مي‌دهيم. ملاک اين است که با هيچ تعيني همراه نباشد.

 

محمول فلسفي بدون حيثيت تقيديه و تعيني از تعينات وجودي بايد مستقيماً بر الموجود حمل بشود اين موضوع فلسفه است اين ملاک محمول فلسفي است.

حالا چرا مسئله اين قدر پرچالش شده است؟ براي اينکه ما بايد يک ملاک و ضابطه‌اي بدست بدهيم که براساس آن ضابطه آنچه که محمول فلسفي هست حقيقتاً بيايد جامع افراد باشد و آنچه که محمول فلسفي نيست نيايد مانع اغيار باشد و چون تعاريفي که براي محمول فلسفه داشتند تعاريف جامعي از اين جهت نيست مسئله پرچالش شده است. امور عامه چيست؟ مي‌گويند امور عامه آن است که به عمده وجود برگردد وجود چيست؟ عبارت است از واجب، جوهر و عرض. حالا ببينيد همين تعابير اينکه مرحوم صدر المتألهين دارد مدام چانه‌زني مي‌کند و دفاع مي‌کند اين است که خيلي از مسائل الآن اگر ما اين ملاک و ضابطه را نداشته باشيم بيخود وارد فلسفه مي‌شود و خيلي از اينها که بايد در فلسفه باشد نمي‌آيد. مثلاً گفتند که اگر امري مساوي با موضوع باشد اين محمول فلسفه است! اگر مساوي نباشد چيست؟ محمول فلسفه نيست. اگر اين‌طور است پس مباحثي مثل «الموجود إما واجب أو ممکن» يا راجع به واجب صحبت کردن پس نبايد فلسفي باشد! اگر راجع به ممکن صحبت مي‌کنيم يا راجع به جوهر صحبت مي‌کنيم يا راجع به عرض، عرض که مساوي با الموجود نيست. جوهر که مساوي نيست يا حتي واجب که مساوي با الموجود نيست!

 

پرسش: ...

پاسخ: اين يک تعريف ديگري است يا مساوي باشد يا مقابل. حالا وارد مقابل هم مي‌شويم چون الآن گفتند برخي.

 

پرسش: ...

پاسخ: همين مساوي است ولي ايشان مي‌گويند که الآن دو تا چيز پيدا مي‌کنيم ما که اينها مستوفي الموضوع است يعني تمام موضوع را فرا مي‌گيرد ولي فلسفي نيست مثلاً مي‌گوييم «الموجود إما اسود أو لا اسود، الموجود إما ابيض أو لا ابيض» بالاخره موجودات از اين دو حال خارج نيستند يا اسودند يا لااسودند آيا مي‌توانيم اين را مسئله فلسفي بدانيم؟ مقابلات هم هستند و در مقابل هم مستوفي الأبحاث هستند مستوفي هم هست بله. موجود که از اين دو حال خارج نيست يا سياه است يا سياه نيست! آيا مي‌توانيم اين را فلسفي بدانيم؟

 

بنابراين بعد هم مي‌فرمايد که با مقابلات است بسيار خوب الآن حاج آقا هم در اينجا ورود مي‌کنند مي‌گويند اين تقابلي که شما مي‌فرماييد تقابلات يعني چه؟ تقابل از باب سلب و ايجاب است يا ملک و عدم ملکه است يا تقابل تضاد است يا تقابل فلان؟ اگر منظورتان از اين مقابلات اينها است يعني براساس تقابل است، آنهايي که در فضاي تقابل نيستند مثل وحدت مثل کثرت مثل علّيت شما اينها را چگونه فلسفي مي‌دانيد؟ با کدام معيار فلسفي مي‌دانيد؟ اگر شما بخواهيد بفرماييد که محمولات فلسفي يا مساوي با موضوع هستند يا آنها و مقابلات آنها مساوي با موضوع فلسفه هستند. موارد نقض پيدا مي‌شود همان‌ها دارد نقض مي‌کنند؛ لذا ايشان مي‌فرمايد که ما يک ملاکي مي‌دهيم وضابطه‌اي مي‌دهيم که اين ضابطه براي هميشه مي‌تواند ضابطه کافي و شامل و جامع و مانع باشد. ضابطه چيست؟

ضابطه اين است که اين محمول فلسفي بدون هيچ واسطه‌اي مستقيماً عارض بر موضوع بشود حالا اين يا مساوي با موضوع است يا اخص از موضوع است نه لأمر اخص. مساوي يا اخص است مساوي تمام چيز نيست که بعضي بگويند بايد مساوي باشد نه. مي‌تواند مساوي هم نباشد اخص باشد اما نه لأمر اخص و در عين حال موضوع محمول فلسفي بشود. شما وقتي که مي‌گوييد مثلاً «الموجود إما واجب أو ممکن» بعد مي‌گوييد «الممکن إما جوهر أو عرض» اينها محمولات فلسفي‌اند با اينکه اخص از الموجود هم هستند ولي عيب ندارد، چرا؟ چون اينها محمول‌اند و حمل مي‌شوند بر موضوع ما که الموجود است اما حملاً بدون واسطه، بدون اصل اينکه يک تعين وجودي باشد ولو تعين مفهومي.

با اين ملاک ما مي‌توانيم جامع افرادي حرف بزنيم و مانع اغياري باشيم. در کنار اين ملاکي که جناب صدر المتألهين گفتند ديگران هم ملاک دادند گفتند امور عامه اين است که مساوي باشد اگر مساوي باشد بسياري از مسائل فلسفي در کار نمي‌آيد يا گفتند که مثلاً آنها و مقابلاتشان مساوي هستند مساوي بودن ملاک نيست آنچه که ملاک است اين است که اولاً و بالذات و بدون واسطه‌اي بر موضوع الموجود و موضوع فلسفه حمل بشود ولو اخص از او باشد. اين را ما داشته باشيم تا پايان با ما همراه باشيد هر کجا ما اين را نقض کرديم بفرماييد که نقض شده است! تا آنجايي که آن موضوع فلسفه ما تعين و شکن وجودي نه مفهومي پيدا نکرده است هر محمولي را که بخواهيد بدون واسطه بر او حمل کنيد مي‌شود از امور عامه مي‌شود از الهيات حالا يا الهيات بالمعني الأعم يا بالمعني الأخص که إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود.

 

پرسش: ...

پاسخ: ملاک اين نيست ملاک اين است که بدون واسطه محمول بر موضوع حمل شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: ما اين را نگاه کنيد همان را که قبلاً گفتند يا مساوي باشد يا أخص. اين را با يک ضابطه دارند مي‌دهند.

 

پرسش: ...

پاسخ: عرض ذاتي يعني چه؟

 

پرسش: ...

پاسخ: بايد يک ملاک بدهيد!

 

پرسش: ...

پاسخ: ما وقتي که از يک علمي صحبت مي‌کنيم مي‌گوييم که اين علم چه دارد؟ موضوع دارد مبادي دارد مسائل دارد محمولات دارد هنوز نرسيديم به اينکه تحليل کنيم که اين موجود عرض ذاتي‌اش چيست؟ و لذا اينها تصادق فلسفي دارند لذا ما در بحث محمولات در بحث عرض ذاتي باز به همين جا برمي‌گرديم ولي وقتي شما از يک علمي در درگاه سخن مي‌گوييد، مي‌فرماييد که موضوعش چيست؟ محمولش چيست؟ مسائلش چيست؟ مبادي‌اش چيست؟ الآن ما تا اينجا هستيم ما در گام اول هستيم و گام اول از اين‌گونه از امور عامه داريم سخن مي‌گوييم محمول فلسفي چيست؟ اصلاً امور عامه چيست؟ امور عامه که در فلسفه بحث مي‌کند مي‌گويد امور عامه که براساس ملاک‌ها باز مي‌شود باز مي‌شود و اين ابهامات که مي‌آيد و اين اشکالاتي که بر اين تعاريف مي‌آيد ما يک ضابطه روشن‌ترين مي‌گيريم ضابطه روشن اين است که مساوي بودن ملاک است. الآن يک عبارتي از حاج آقا مي‌خوانيم مساوي بودن ملاک نيست مستوفي البحث باشد که تمام محور موجود را هم بگيرد ملاک نيست الآن شما مي‌گوييد «الموجود إما اسود أو لااسود» اين فلسفي است اين مسئله؟ نيست. با اينکه تمام الموجود را فرا گرفته است! مساوي با الموجود است و هيچ امري از خارج از مسئله موضوع فلسفه نيست مصاديق فلسفي نيست نه از بيرون از واجب و جوهر و عرض چيزي که نداريم اين واجب و جوهر و عرض يا اسود هستند يا غير اسود. پس در عين حالي که اقسام مستوفي است و همه اقسام هستي ديده شده است اما در عين حال به عنوان موضوع مسئله محمول فلسفي نمي‌شود.

 

پس محمول فلسفي چيست؟ يک ملاک به ما دست بدهيد؟ اين ملاک است که جامع افراد همه محمولات فلسفي بتوانند در آن قرار بگيرند و مانع اغيار آنکه محمول فلسفي نيست دفع بشود چيست؟ مي‌گويند آن محمولي که بدون واسطه بر موضوع عارض بشود خواه مساوي باشد خواه اخص باشد. اما هر محمولي که بخواهد بخاطر يک تعين وجودي حمل بشود ولو مساوي هم باشد باز نمي‌تواند چي باشد چه آن به تنهايي و چه با مقابلاتش. ما يک مقدار داريم خوب بحث مي‌کنيم إن‌شاءالله که ذهن باز بشود و وقتي وارد چالش مي‌شويم با يک روشن‌بيني وارد شويم.

اين ملاکي که الآن حاج آقا فرمودند را ملاحظه کنيد بعد وارد بحث خودمان مي‌شويم صفحه 190 لطفاً بياوريد اين دو سطر ملاک کار ما است اين دو سطر پاياني يعني چهار سطر مانده به پايان، خلاصه آنکه نه تساوي شرط عرض ذاتي بودن است که همان محمول بودن است که عرض کرديم اين عرض ذاتي ما بعداً بايد بخوانيم. نه تساوي شرط عرض ذاتي بودن است و نه استيفاي اقسام. شما بفرماييد که «الموجود إما اسود أو لا اسود» اين استواي اقسام شده؟ بله. ما هيچ چيزي از موجود نداريم که نه سياه باشد و نه لااسود باشد. نمي‌شود که همه سياه باشد هم لااسود باشد! اين يک. پس تساوي شرط عرض ذاتي بودن نيست و استيفاي اقسام هم نيست از آن طرف ونه اخص بودن مانع عرض ذاتي بودن است اينجا ويرگول اضافه است! نه اخص بودن مانع عرض ذاتي بودن است اگر چيزي اخص بود شما آمديد راجع به ممکن داريد بحث مي‌کنيد، آيا ممکن بحث فلسفي است؟ بله. چرا؟ چون اين بدون واسطه و تعين وجودي عارض بر الموجود مي‌شود پس بنابراين موضوع فلسفي است و نه اخص بودن مانع عرض ذاتي بودن است و نه عدم استيفاي اقسام. شما يک سلسله محمولاتي را بر الموجود حمل مي‌کنيد که اين استيفاي اقسام ندارد اما در عين حال موضوع فلسفي است چرا؟ چون بيان کرديم مفصلاً بيان شد که ضابطه اين است که مستقيماً و بدون واسطه حمل بشود اين مي‌شود محمول فلسفي. اين تمام شد.

پس ما از اينجا رد مي‌شويم و وارد بحث خودمان و متن مي‌شويم. موارد ديگر را آقايان مي‌توانيد مطالعه بفرماييد. اين دو سطري که الآن در صفحه 190 خوانديم اين در حقيقت ضابطه کار ماست ما تا آخر بايد داشته باشيم محمول فلسفي يعني اين. يعني آن چيزي که البته اين نتيجه‌اش مي‌شود محمول فلسفي براساس ضابطه آن چيزي است که بدون هيچ واسطه‌اي و شکن وجودي نه شکن مفهومي، بدون هيچ واسطه و تعين وجودي، حمل بر الموجود بشود خواه مساوي با او باشد خواه مساوي نباشد. خواه استيفاي اقسام داشته باشد خواه استيفاي اقسام نداشته باشد.

مباحث ديگري هم هست اگر اجازه بدهيد ما اين چند سطر را بخوانيم خيلي به ما کمک مي‌کند در عبارت‌هايي که امروز مي‌خواهيم بخوانيم. بنابراين اين متن را اجازه بدهيد بخوانيم: بنابراين کيفيت شمول و فراگيري اقسامي که توسط اعراض گوناگون که واسطه در ثبوتش به اثبات مي‌خورد نسبت به موجودات خارجي ايجاد مي‌شود نمي‌تواند موجب تمايزات محمولات فلسفي از غير آن باشد. برخي از عوارض موجودات خارجي را به‌گونه‌اي مستوفي تقسيم مي‌نمايند و حال آنکه از عوارض ذاتي موجود محسوب نشده است. مستوفي الاقسام هستند ولي از عوارض وجود محمول نمي‌شوند و از عوارض قريب آن به شمار مي‌آيند و بعضي از عوارض موجودات را به گونه‌اي ناقص و غير مستوفي تقسيم مي‌کنند در حالي که از عوارض ذاتي موجود هستند. براي مثال به ذکر

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين غريب است يعني بيگانه است. عوارض غريب مي‌گويند.

 

پرسش: ...

پاسخ: از عوارض غريب هستند بيگانه هستند. با غين است. براي مثال به ذکر چند نمونه از عوارض ذاتي يا غريب ـ ملاحظه بفرماييدـ آن عوارض قريبي که با قاف است ناظر به ضحک و تعجب و اينها از عوارض قريب هستند ولي خاص‌اند.

 

پرسش: ...

پاسخ: همين که مي‌فرماييد با يک واسطه يعني غريب يعني بيگانه. همين که فرموديد با يک واسطه مي‌خورند يعني بيگانه‌اند غريب‌اند هيچ ربطي به فلسفه ندارند. اينجا هم تأکيد مي‌کنند که براي مثال به ذکر چند نمونه از عوارض ذاتي و يا غريبي که تقسيماتي ناقص يا فراگير همه اينها باعث مي‌شود که محمولات فلسفي ما به درستي در نيايد. حاج آقا چقدر زحمت کشيدند واقعاً که يک تعريفي بکنند يک ضابطه‌اي بدست بدهند. ضابطه دادند که محمول فلسفي آن محمولي است که بدون واسطه و شکن وجودي مستقيماً و با اوّلي عارض بر محمول و وجود بشود مي‌خواهد مساوي باشد مي‌خواهد نباشد. مي‌خواهد مستوفي الاقسام باشد مي‌خواهد نباشد. الآن مي‌گويند چند تا نمونه ياد مي‌کنند براي مثال به ذکر چند نمونه از عوارض ذاتي يا غريبي که تقسيماتي ناقص يا فراگير نسبت به موجودات خارجي ايجاد مي‌کنند بسنده مي‌کنيم.

 

وجوب و امکان از عوارض ذاتي هستند که با تقسيم فراگير خود تمام موجودات خارجي را در برمي‌گيرند. بسيار خوب! اين الآن شده «الموجود إما واجب أو ممکن» شده مساوي با «الموجود» عيب ندارد ما با مساوي بودن کاري نداريم. ما به اعم بودن يا اخص بودن کاري نداريم ما به اين کار داريم که آيا اين «الموجود إما واجب أو ممکن» مستقيماً عارض بر الموجود مي‌شود يا نمي‌شود؟ اگر مي‌شود محمول فلسفي است وگرنه نه.

مثلاً جوهر و عرض هر دو از عوارض ذاتي وجود هستند لکن اين‌دو در تقسيم خود، واجب را شامل نمي‌شوند و تنها بخشي از موجودات را مي‌گيرند. اينها اخص هم هستند اما محمول فلسفي‌اند چرا؟ چون بدون تعين و شکن وجودي حمل بر الموجود مي‌شوند. يا از آن طرف، اخص نه، مستوفي الاقسام. عنوان سياهي و عدم سياهي، موجب تقسيم فراگير و مستوفي است فراگير يعني چه؟ يعني همه هستي را مي‌گيرد هستي يا سياه است يا لاسياه است يا سياه نيست. زيرا اين دو نقيض يکديگر هستند و هيچ شيئي از اشياء از طرفين نقيض هم خارج نيست لکن سياهي از عوارض ذاتي جسم است يعني به جهت اينکه يک شيئي يک موجودي تعين جسميت پيدا کرده است سياهي بر او عارض مي‌شود و از محمولات فلسفي نمي‌باشد. زيرا تا موجود به صورت جسم معين در خارج محقق نگردد معروض سياهي و مانند آن نخواهد شد.

ما الحمدلله با گذراندن اينها يک مقدار صبر کرديم تأمل کردمي شما هم لطف فرموديد همراهي فرموديد و ما به جايي رسيديم که يک ملاکي پيدا کرديم حالا با اين ملاک وارد متن مي‌شويم با يک روشني و روشن‌بيني وارد اين متن مي‌شويم چالش‌ها را مي‌توانيم رد کنيم براحتي، چون الآن وارد واقعاً دست‌اندازهاي عبارتي و مفهومي مي‌شويم که مرحوم صدر المتألهين مرحوم محقق دواني صاحب شوارق و ديگران اقوالشان را مطرح مي‌کنند همه در کجا هستند؟ همه در اين هستند تلاش و کوشش مي‌کنند که يک ضابطه و ملاکي را بدست بدهند که امور عامه را تعريف بکنند، يک؛ محمولات فلسفي را هم بيان بکنند و آنچه که محمول فلسفي نيست و آنچه که محمول فلسفي نيست را از همديگر جدا بکنند. ما اين «غشاوة وهميه و إزاحة عقلية» که يک مبحث پرچالشي هست را در پيش داريم ولي الحمدلله يک مشعلي را در دست گرفتيم و آن مشعل صدر المتألهين از اين راه بدست ما داده است.

«غشاوة وهمية و إزاحة عقلية لما تيقنت أن الفلسفة الأولى باحثة عن أحوال الموجود بما هو موجود و عن أقسامه الأولية أي التي يمكن أن يعرض للموجود من غير أن يصير رياضيا أو طبيعيا[1] و بالجملة أمرا متخصص الاستعداد لعروض تلك الأقسام سواء كانت القسمة بها مستوفاة أم لا و ربما كانت القسمة مستوفاة و الأقسام‌[2] لا تكون أولية فلا يكون البحث عنها من الفن الأعلى بل يكون من العلم الأسفل كقسمة الموجود إلى الأسود و اللاأسود بالسلب المطلق فتأمل» اين تأمل را ما جواب «لما تيقنت» داريم مي‌دهيم.

چون يقين پيدا کرديم به اين چند تا مسئله‌اي که الآن داريم مي‌گوييم «فتأمل في ذلک». اين الآن مي‌خواهد بگويد که من ملاک به شما دست دادم ضابطه را به شما گفتم با اين ضابطه تأمل کنيم ببينيم که در ارتباط با اين مسائل تعاريفي که انجام شده و ضوابط و ملاک‌هايي که بيان شده آنها چگونه هستند؟ «لما تيقنت أن الفلسفة الأولى» موضوع فلسفه أولي مشخص شد که فلسفه أولي بحث مي‌کند از «أحوال الموجود بما هو موجود» و بحث مي‌کند از «أقسامه الأولية» وجود «الموجود إما بالقوه أو بالفعل، إما واحد أو کثير» حالا وحدت چند نوع است اينها نه. البته اينها هم اگر تعين وجودي ايجاد نکنند و تعين فقط مفهومي باشند و عارض بر الموجود بشوند اين محذوري ندارد.

«أي التي يمكن أن يعرض للموجود من غير أن يصير رياضيا أو طبيعيا» بالجملة أمرا متخصص الاستعداد لعروض تلك الأقسام و » بالجمله موضوع فلسفه يک امري است که متخصص الاستعداد است يعني تخصصش اين است که مي‌تواند اين محمولات را بر خودش بپذيرد و آنها بر او عارض بشود. «و بالجملة» يعني موضوع فلسفه امري است که متخصص الاستعداد لعروض تلک الاقسام» يعني اگر شما گفتيد که «الموجود إما بالقوة أو بالفعل» يا «الموجود إما واحد أو کثير» اين متخصص الاستعداد است براي عروض اين‌گونه از مفاهيم.

«و ربما كانت» اينجا نقطه گذاشتند ولي شايد نقطه لازم نباشد! «سواء کانت تلک القسمة بها مستوفاة أم لا» خواه اينکه اين تقسيمي که ما مي‌کنيم اين تقسيم مستوفاة باشد يعني تمام الموجود را شامل بشود يا نه. بلکه اخص از او هم باشد اين هم هست. «سواء کانت» اين قسمت به وسيله اين اقسام مستوفات أم لا. همين جا دارند دفع مي‌کنند برخي از تقسيم‌هايي که مستوفا هستند اما شايسته حمل بر هستي نيستند «و ربما کانت القسمة مستوفاة» اما «و الأقسام لا تكون أولية فلا يكون البحث عنها من الفن الأعلى» همين اسود و لااسود که الآن مثال مي‌زنند. اين اسود و لااسود مستوفي الاقسام هست شامل همه اقسام وجود مي‌شود اما بحث فلسفي نيست اوّلي نيست چرا؟ چون با تعين جسميت اين اسود و لااسود حمل مي‌شود «ور ربما کانت القسمة مستوفاة و الأقسام لا تکون اولية» بنابراين «فلان يکون البحث عنها» يعني از اين اقسام و از اين قسمت «من الفن الأعلي بل يكون من العلم الأسفل» تازه اين نه تنها چرا؟ چون اين با شکن وجودي جسميت دارد حمل مي‌شود بر الموجود. به عبارت ديگر اصلاً با حيثيت تقييدي است نه بر الموجود حمل مي‌شود به عنوان الموجود، بلکه الموجود الجسماني إما اسود أو لا اسود. «بل يکون من العلم الأسفل كقسمة الموجود إلى الأسود و اللاأسود بالسلب المطلق» اين لااسود سلب مطلق بدانيد چون اگر سلب عدم ملکه‌اي بدانيد در حوزه فقط جسميت دارد مي‌رود و شامل همه اقسام هستي نمي‌شود. آن وقتي اين لا اسود مي‌تواند براي ما معنا داشته باشد که جامع همه اقسام بشود و مستوفي الاقسامي شکل بگيرد که اين لااسود را ما مطلق بدانيم يعني سلب و اثبات باشد نه عدم ملکه.

«لما تيقنت» اين ملاک را گفتيم و ضمناً هم برخي از موارد را رفع کرديم «فتأمل في ذلك و اقض العجب» تعجب را داشته باش «من قوم اضطرب كلامهم[3] في تفسير الأمور العامة» از اين به بعد ما تفاسيري را در باب امور عامه و محمولات فلسفه داريم براي شام بيان مي‌کنيم که اينها چگونه به دست‌انداز افتادند خيلي‌ها گفتند که مساوي باشد. اگر وقتي مي‌گوييم مساوي باشد، احکامي که راجع به ممکن است فلسفي است يا نيست؟ يا احکامي که راجع به واجب است فلسفي است يا نيست؟ در حالي که اينها خاص‌اند مساوي نيستند.

«و اقض العجب من قوم اضطرب کلامهم في تفسير الأمور العامة التي يبحث عنها في إحدى الفلسفتين الإلهيتين» که اينها از مباحث الموجود بحث مي‌کنند يا موجود واجب يا موجود ممکن، يکي از دو فلسفه الهي، الهيات بالمعني الأعم الهيات بالمعني الأخص. «بل» نه تنها کلامشان اضطراب پيدا کرده «بل تحيروا في موضوعات العلوم» حتي در اينکه موضوعات علوم آيا جزء تعينات فلسفي هستند يا نيستند محمول فلسفي هستند عرض ذاتي فلسفه هستند يا نيستند الآن وقتي ما مي‌گوييم «الموجود إما مادي أو مجرد» آيا اين محمول فلسفي هست يا نيست؟ بعضي مي‌گويند متحير ماندند که اين موجود مادي را ما چگونه بخواهيم محمول فلسفي بدانيم؟ موجود مادي که تعيني از تعينات هستي است اين با هستي برابري نمي‌کند اين اخص از او است چون اين‌جوري لحاظ کردند متحير مانده‌اند که آيا اين موضوع فلسفي هست يا نيست؟

«بل تحيروا في موضوعات العلوم كما سيظهر لك. فإنهم فسروا الأمور العامة تارة»

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين مي‌خواهد اين بشود که اقسام بر آن عارض بشود. «و بالجمله امرا» يعني چه چيزي امر باشد؟ آن موضوع، امري که متخصص الاستعداد بشود «لعروض تلک الاقسام». جوري استعداد آن موضوع لحاظ بشود که آن اقسام بتوانند بر اين حمل بشوند. اگر اين حمل نشوند که نمي‌شود حمل بشود. اگر شما شکن داشته باشيد مي‌توانيد «الموجود إما واجب أو ممکن» را حمل بکنيد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: متخصص يعني اين آمادگي را دارد که احکام عام را بپذيرد متخصص الاستعدا لعروض تلک الاقسام. شما الآن چه موضوعي آمادگي اين را دارد که بپذيرد «الموجود إما واجب أو ممکن»؟ اين متخصص الاستعداد است. اين استعدادش تخصص يافته است براي عروض اين اقسام.

«فإنهم فسروا الأمور العامة» حالا وارد مي‌شويم به تعاريف مختلفي که در باب آن ضابطه شده است ضابطه و ملاک مي‌دهد که محمولات فلسفي يا به تعبير ايشان امور عامه چه چيزهايي هستند؟ عده‌اي گفتند که «فإنهم فسروا الأمور العامة تارة بما لا يختص بقسم من أقسام الموجود» گفتند که محمولات فلسفي آن دسته از محمولاتي‌اند که اختصاصي به يک دسته از اقسام وجود نداشته باشد اقسام وجود چه چيزهايي هستند؟ مي‌گويند اقسام وجود عبارتند از واجب جوهر و عرض. وجود واجب وجود جوهر وجود عرض اينها کلاً موضوعات فلسفي‌اند. اگر گفتيم الموجود، اين الموجود سه تا تعين دارد تعين واجبي تعين جوهري تعين ممکني. اگر يک حکمي به يکي از اينها اختصاص نداشت مي‌شود فلسفي.

«فإنهم فسروا الأمور العامة تارة بما لا يختص بقسم من أقسام الموجود» اينها چه چيزهايي هستند؟ «التي» اقسامي که «هي الواجب»، يک؛ «و الجوهر»، دو؛ «و العرض»، سه.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها موضوعات الموجود هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: «بقسم من الاقسام» اگر به همه‌شان بخورد اشکالي ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: مي‌گويند که شما که مي‌گوييد الموجود يعني چه؟ موجود يا واجب يا جوهر يا عرض. محمول فلسفي بايد يک جوري باشد که به اينها بخورد نه قسمي از اينها که فقط يک قسم باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اختصاصي به قسمي از اقسام موجود پيدا نمي‌کند. اين «التي» همان بيان اقسام است اقسام چه چيزهايي هستند؟ «التي» اين اقسام «هي الواجب»، يک؛ «و الجوهر»، دو؛ «و العرض»، سه؛ اختصاصي به عرض نداشته باشد اختصاصي به جوهر نداشته باشد اختصاصي به واجب نداشته باشد بلکه به همه اينها اختصاص داشته باشد.

 

پرسش: ...

پاسخ: تک‌تک نه. اين‌جوري مي‌خواهند بگويند. مي‌گويند يک احکامي را بياوريد که اختصاصي به برخي از اقسام دون برخي نداشته باشد. آن مي‌شود احکام فلسفي.

 

پرسش: ...

پاسخ: همين جا «فانتقض بدخول الكم المتصل» اگر شما بگوييد، مي‌خواهند بگويند که اين تعريف شما تعريف مانع اغيار نيست! چطور مانع اغيار نيست؟ همان‌طور که جامع افراد نيست. حالا جامع افراد را حاج آقا آوردند مرحوم صدر المتألهين اينجا نياوردند اين تعريف نه جامع افراد است نه مانع اغيار. جامع افراد نيست براي اينکه از برخي از مسائلي سخن مي‌گويد که اينها فلسفي هستند اما در اينجا نيستند مثل وحدت کثرت علّيت معلوليت اينها در کجا مي‌گنجد؟ شما مي‌گوييد يا راجع به واجب باشد يا راجع به جوهر باشد يا راجع به عرض باشد اما علّيت و معلوليت، حالا اين تعبيري که حاج آقا دارند اين را عيناً بخواهيد ملاحظه بفرماييد صفحه 200 را ملاحظه بفرماييد!

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، مي‌دانند ضابطه‌شان جوابگو نيست لذا وقتي که وارد چالش مي‌شوند مي‌پذيرند اما اين تعريفي که مي‌کنند اين تعريف جامعي نيست تعريف مانعي نيست.

 

پرسش: ...

پاسخ: تعريف محمول فلسفه است.

 

پرسش: ...

پاسخ: امور عامه يعني محمولات فلسفي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: چون الهيات بالمعني الأخص دارد مطرح مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها چون آمدند گفتند که موجود بر سه قسم است واجب و جوهر و عرض، اين‌جوري بحث کردند بعد گفتند شما بايد يک‌جوري حرف بزنيد که عارض بر يکي از اينها نباشد عارض بر همه‌شان باشد. دقت بفرماييد! يک وقتي ما مي‌گوييم الموجود المطلق من غير أن يکون طبيعيا أو رياضيا راحت هستيم مي‌گويد هر چه که با الموجود المطلق بخواند اين مي‌شود يعني مستقيم عارضش بشود اما اينها گفتند که اين‌جوري تفسير کردند و گفتند اختصاصي به يکي از اقسام سه‌گانه نداشته باشد نه مربوط به واجب فقط باشد نه مربوط به جوهر فقط باشد نه مربوط به عرض فقط باشد و امثال ذلک.

اينجا مي‌فرمايند که هم اين تعريف جامع افراد نيست و هم مانع اغيار نيست مثل ساعت گذشته اگر اجازه بفرماييد براي جلسه بعد باشد.


[1] . أي لا يحتاج في عروضه له إلى شي‌ء يزيد على نفسه من حيثية تقييدية- و هذا هو المراد أيضا بكون الموضوع متخصص الاستعداد لعروض المحمول و لازم ذلك أن لا يتخلل بين الموضوع و محموله واسطة و إن كان مساويا للموضوع و أن يكون المحمول مساويا للموضوع إذ لو كان أخص لم يكف في عروضه مجرد وضع الموضوع حتى يتقيد بشي‌ء يخصصه و هو ظاهر و لو كان أعم كان القيد المخصص للموضوع لغوا غير مؤثر في عروض المحمول و هو ظاهر و من هنا يظهر أن القسمة يجب أن تكون مستوفاة و إلا لكان أخص من الموضوع فلا يكون ذاتيا له كما عرفت- و من هنا يظهر أيضا جهات الخلل في كلامه، ط.
[2] . قد ظهر مما قدمنا أن لازم كون العرض ذاتيا أن تكون القسمة مستوفاة و لا ينعكس إلا جزئيا لا أنه كلما كانت القسمة مستوفاة كان العرض ذاتيا، ط.
[3] . قد ظهر مما قدمناه أن من الواجب أن يفسر الأمور العامة بما يساوي الموجود المطلق إما وحدة و إما مع ما يقابله في القسمة المستوفاة و المراد بالمقابلة هو نتيجة الترديد الذي في التقسيم و بذلك يظهر اندفاع جميع ما أورده رحمه الله فتبصر، ط.