1400/09/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
«و سيتضح لك من طريقتنا في تحقيق مباحث الوجود التي هي حقيقة دار الأسرار الإلهية أن الماهيات من الأعراض الأولية الذاتية لحقيقة الوجود كما أن الوحدة و الكثرة و غيرهما من المفهومات العامة من العوارض الذاتية لمفهوم الموجود بما هو موجود فاستقام كون الموضوعات لسائر العلوم أعراضا في الفلسفة الأولى» همانطور که مستحضر هستيد ما داريم فصل اول از منهج اول را که در باب موضوعيت علم فلسفه است را ميبينيم و ملاحظه ميفرماييد و اينکه موضوع علم در تصور و همچنين در تصديق اولي و روشن است.
«في موضوعيته للعلم الإلهي و اوّلي ارتسامه في النفس» که از آن مباحث عمده و اساسي و بنياديني است که در فضاي فلسفه مطرح است. براي اينکه مشخص کنند که موضوع فلسفه چيست و در اين علم راجع به کدام موضوع و چه موضوعي بحث ميشود؟ يک تبييني داشتند فرمودند که ما در علوم رياضيات و در علوم طبيعيات با يک موجود متعيني روبرو هستيم موجود وقتي مقيد به قيد کمّيت است از اين جهت ميشود موضوع علم رياضي اعم از حساب و هندسه و هيئت و نجوم و علمي که در باب موجود «بما أنه جسم» که مقيد و متعين به قيد جسميت است راجع به او صحبت ميکنيم ميشود علوم طبيعي و طبيعيات. همه مباحثي که در فضاي طبيعيات مطرح است آسمانشناسي زمينشناسي درياشناسي صحراشناسي همه و همه اينها مقيد هستند به قيد جسميت. مجسّماند چون مقيدند به قيد جسميت از اين جهت احکام بر آنها مترتّب ميشود؛ يعني احکام بر اين اجسام و حقائق نه از آن جهت که موجود هستند بلکه از آن جهت که مقيد به قيد جسمتاند بر آنها عارض ميشود.
اما يک سلسله احکامي هستند براي الموجود «من حيث هو موجود لا من حيث انه جسم أو انه متکمم» و امثال ذلک و اين را در جلسه قبل گذراندند.
بعد از اين مسئله، وارد مسائل علم فلسفه شدند بعد از اينکه موضوع مطرح شد ميخواهند ببينند که مسائل علم فلسفه چه مسائلي است؟ به عبارت ديگر ما در فلسفه چه مسائلي را مورد بحث و گفتگو قرار ميدهيم؟ مسئله خود مسائل چون جمع مسئله است ميخواهد ببيند که سؤالات و پرسشهايي که وجود دارد يا مطالبي که هست يا آنچه که در فلسفه بايد که بدانيم آنها به عنوان مسائل فلسفي است.
مسائلي فلسفي را هم به صورت کلي ملاحظه فرموديد در جلسه قبل که سه تا بحث عمده داشتند يکي بحث از مبادي عاليه بود دو هم بحث از عوارض موجود «بما هو موجود» بود و بحث سوم هم موضوعات ساير علوم که ملاحظه فرموديد.
بحث امروز يک بحث بسيار قريب و شگفتي است از آن جهت که از جايگاه حکمت متعاليه وارد مسئله فلسفي ميشود تا قبل از اين، از اين جهت به عنوان مسئله فلسفي نبود که به صورت عرض ذاتي موجود مطرح باشد بله، در فلسفه مطرح ميشد اما الآن براساس نگرشهايي که جناب صدر المتألهين آورده است و خصوصاً براساس اصالت وجود اينگونه از مسائل به فلسفه راه پيدا کرده از آن جهت که به عنوان مسائل فلسفي که به عنوان عوارض وجود دارند مطرح ميشوند حالا يک توضيحي عرض کنيم عوارض وجود همان مباحثي بود که مستقيماً عارض بر هستي ميشد مثل وحدت کثرت کليت جزئيت و امثال ذ
ذلک.
اينها مسائل روشني بود يعني تا قبل از حکمت متعاليه وقتي ميگفتند که عوارض موجود چيست؟ ميگفتند کليت جزئيت بالقوه بالعل وحدت کثرت اينها بود. ولي براساس حکمت متعاليه اينها که ميفرمايند «سيتّضح لک إنشاءالله من طريقنا» يعني هر جايي که اين واژه «من طريقنا» است را مغتنم بشماريد يعني مبتني بر حکمت متعاليه مبتني بر اصولي که د رحکمت متعاليه مطرح شده است. «سيتضح لک من طريقتنها» يعني براساس حکمت متعاليه و مشخصاً در اينجا بر اساس اصالت وجود و اعتباريت ماهيت يک اتفاق عجيبي هم در فلسفه دارد ميافتد و آن چيست؟ آن اين است که ماهيات هم مثل حيثيتهاي وجودي وحدت و کثرت، کليت و جزئيت و بالقوه و بالفعل، در همين حکم ميشوند و ماهيات هم حيثيت مفهومي پيدا ميکنند و مستقيماً به عنوان امر فلسفي به عنوان مسئله فلسفي مطرح ميشوند.
توضيحش چيست؟ توضيحش اين است که فلسفه چکار ميکند؟ فلسفه هستي موجودات و موضوعات ساير علوم را مشخص ميکند همانطور که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد اين مورد سوم «و إما بحث عن موضوعات سائر العلوم الجزئية» يکي از مسائلي که در فلسف مطرح است اين است که فلسفه موضوعات سائر علوم را يعني هر علمي غير از فلسفه موضوعش در فلسفه گفتگو ميشود و اثبات ميشود اگر موضوع مادي است مجرد است بالقوه است بالفعل است کمّ است کيف است هر چه که باشد اعم از جواهر و اعراض و چيزهاي ديگر همه و همه در فلسفه موضوع اين علوم روشن ميشود الآن ميخواهيم بگوييم يک مطلب ديگري هم هست.
تا اينجا حکمت مشاء و حکمت اشراق جلو ميآمدند اما اينجا يک نکته ديگري اضافه شد و آن چيست؟ و آن اين است که احلا اين را اصطلاحاً داشته باشيد تا بعداً مشخص بشود که ميگويند در حکمت متعاليه ماهيات به مفاهيم تبديل ميشوند. اين جمله را داشته باشيد اين گزاره را داشته باشيد ماهيات تبديل به مفاهيم ميشوند يعني چه؟ ماهيات تا قبل از حکمت متعاليه بالاخره جايگاهي داشتند موقعيتي داشتند و در کنار وجود ديده ميشدند و ميگفتند بالاخره موجودات در خارج وجود دارند ماهيت دارند حالا نميتوانستند بگويند که مثلاً يک حقيقتي با دو جود موجود است ولي بالاخره به ماهيت موجوده اعتبار وجودي ميبخشيدند به ماهيت موجوده.
اما در حکمت متعاليه اين ساختار شکست براساس اصالت وجود ماهيت هيچ جايگاه وجودي در خارج ندارد «ما شمت رائحة الوجود» حالا که ... اين ماهيات در خارج به هيچ وجهي وجود ندارند بلکه ماهيات ظهورات ـ ملاحظه بفرماييد که تا آخر باهم باشيم اين مطالب از مسائل اساسي است لذا ميفرمايد که «سيتضح لک من طريقتنا» تا آخر با ما باشيد يعني حکمت متعاليه باشيم با اين مبنا باشيم که چه؟ ـ که ماهيات ظهورات اشياء هستند در ذهن همين! که اين تعبير هم مال خود ملاصدرا است در اسفار. ظهورات اشياء، ما شجر در خارج نداريم حجر در خارج نداريم ارض و سماء نداريم همه اينها وجودات متعينه هستند آن موجود مطلق ـ دقت بفرماييد! ـ آن موجود مطلق همانطوري که محکوم به حکم وحدت است يا کثرت، محکوم به حکم بالقوه است يا بالفعل، محکوم به حکم کليت است يا جزئيت، محکوم است به حکم اينکه انسان باشد شجر باشد حجر باشد که اينها هم تعينات وجودياند يعني چه؟ يعني ما چيزي به عنوان ماهيت نداريم بلکه آنچه در خارج اصالت دارد وجود شجر است وجود حجر است و اين وجود شجر و حجر تعينات آن موجود مطلقاند.
همانطوري که آن موجود مطلق متصف است به صفت وحدت و وحدت يک تعيني است براي او، متصف به صفت کليت و اين کليت يک تعيني است براي الموجود المطلق، شجر و حجر نه بلحاظ ماهيت، وجود شجر و وجود حجر هم تعيني است براي الموجود المطلق. وقتي تعين شدند ماهيات در خارج نيستند همانطوري که کليت در خارج نيست هيچ مفهومي نيست معقول ثاني منطقي عروض در ذهن است اتصاف در خارج است عروض مفهوم در ذهن يعني چه؟ يعني اينها در خارج که عارض نميشوند وجودات اشياء هم نسبت به آن وجود مطلق به عنوان تعين ثابت ميشود و لذا ماهيات در ذهن ميآيد. ماهيات در خارج نيستند همانگونه که وحدت و کثرت و امثال ذلک مستقل از موجودات در خارج نيستند ما چيزي در خارج به عنوان وحدت داشته باشيم کثرت داشته باشيم بالقوه داشته باشيم بالفعل داشته باشيم کلي داشته باشيم جزئي داشته باشيم امکان داشته باشيم وجوب داشته باشيم اينها نيستند.
اينها به وجود همان موجود و آن حقيقت هستي تحقق دارند لذا اينها را ميگويند که خارج محمول، محمول من صميمه، نه محمول بالضميمه. پس در باب ماهيات ميگفتند که اينها امور عرضي هستند «ان الوجود عارض المهية تصورا و اتحدا هوية» الآن ميگويند که اين تصوري که شما بفرماييد ماهيت در خارج است و وجود هم در خارج و ماهيت در خارج به تبع وجود حالا به هر چيزي بر وجود حمل ميشود اينجور نيست اصلاً ماهيت را کنار بگذاريد ما چيزي به نام شجر و حجر، ارض و سماء نداريم که عارض بر وجود بشود بلکه اينها تعيناتي هستند که با حقيقت هستي عجيناند و به عنوان عوارض وجود آنها مشخص ميشوند اينها عوارض وجود هستند.
اين حرف، حرف خيلي بلندي است خيلي متفاوت ميکند حکمت را و نظام هستيشناسي را مبتني بر وجود ميگرداند و ديگر هيچ. تا قبل از دوران حکمت متعاليه نظام وجودي مبتني بود بر شناخت وجود و ماهيت اما الآن ماهيت شده مفهوم و آمده در ذهن. ظهورات الأشياء في الأذهان. اين را تا يک جمله تا يک گزاره فلسفي در بيايد جان کَندن ميخواهد ما الآن به راحتي ميگوييم که ماهيات ظهورات الأشياء في الإذهان هستند ولي تا ما ماهيت را از خارج بخواهيم بياوريم در ذهن، يک نردبان بلندي از حکمت متعاليه ميخواهد که بتواند اين کار را بکند. لذا فرمود «و سيتضح لک من طريقتنا» که ماهيات هم در حقيقت چون در ذهن ميآيند، چون ماهيات جايگاهي ندارند وجوداتشان هستند و وجوداتشان هم تعيناتي هستند براي همان وجود مطلق.
همانطوري که موجود در خارج متصف به صفت وحدت است متصف به صفت کليت است متصف به صفت بالفعلية است متصف است به صفت انسان بودن، شجر بودن و حجر بودن، ماهيات نداريم ما چيزي به نام شجر و حجر نداريم الآن پس ميگوييد که مثلاً «الشجر موجودٌ» يا به فارسي ميگوييد «درخت موجود است» ميگويند اين اشتباه نشود از باب عکس الحکمل است يعني ما يک حقيقتي داريم بنام الموجود، آين با تعين درختي در خارج موجود است يعني اين موجود درخت است، نه اينکه درخت موجود است که از باب عکس الحمل باشد. اين نفسگير بودن قضاياست شما ميدانيد که بايد يک دورههايي از حکمت را آدم پشت سر بگذارد تا به اينجا برسد به اين راحتي نبود که جناب صدر المتألهين به اينجا رسيده است.
پرسش: ...
پاسخ: وجود که از جايش تکان نميخورد ولي ماهيت اينجوري ميشود براي اينکه وجود که همان اصالتش را دارد.
پرسش: ...
پاسخ: اين کليت و فعليت مقول ثاني فلسفي است نه آن کلي منطقي نيست.
پرسش: ... وقتي اين ماهيت را در مقولات ثاني قرار ميدهيم ما چه مفاهيمي را ...
پاسخ: اولاً اجازه بدهيد که تحرير محل بشود ما يک کلي منطقي داريم يک کلي فلسفي. اين کلي که در اينجا گفته ميشود کلي فلسفي است نه کلي منطقي.
پرسش: ...
پاسخ: اين کلي فلسفي و اين سعه وجودي کجاست؟ در خارج يا در ذهن.
پرسش: در بيرون.
پاسخ: پس اتصاف در خارج شد. بنابراين اينکه ميگوييم کليت و جزئيت يک وقت آن وجود تعين سعي دارد.
پرسش: ...
پاسخ: مثل الآن واجب و ممکن، واجب در خارج نيست؟
پرسش: ...
پاسخ: آنها هم همينطور هستند سعي و کلي هم همينطور است لذا يک وجودي داريم به نام کلي سعي رب النوع انسان، يک وجودي داريم به نام زيد که اين هم جزئي است اين موجود است. اين موجود است و با تعين جزئيت است. ما اگر ميگوييم احکام فلسفي عارض بر وجود است بايد کاملاً متوجه خارج باشيم. درست است که روي مفهوم بار ميکنيم ولي مفهوم «بما انه حاکم عن الخارج» الآن وجود بالقوه و بالفعل کجا هستند؟
پرسش: در مراتب وجود هستند.
پاسخ: احسنتم، آن هم همينطور است. کليت و جزئيت هم همينطور است. آن کلي و جزئي که جناب عالي از آن سخن ميگوييد که عارض بر مفهوم است اين مقول ثاني منطقي است.
پرسش: ...
پاسخ: تحرير محل بحث را که عرض ميکنيم يعني همين که ما وقتي ميگوييم يک سلسله احکامي است که عارض بر وجود ميشد وقتي عارض بر وجود ميشود به قول حاج آقا يعني عارض بر وجود ميشود! شما نبايد در فضاي منطقي داشته باشيد. آنکه گفته ميشود در منطق که مفهوم يا کلي است يا جزئي، مال همان مفهومي است که در مقول ثاني منطقي است که اصلاً به خارج نميآيد. شما اينجا ميفرماييد که احکام وجود عبارتند از کليت و جزئيت، وحدت و کثرت، بالقوه و بالفعل، همه اينها احکام خارجي است. چون احکام خارجياند يعني چه؟ يعني وجود به اينها در خارج متعين است ما داريم يک حلقه ديگري اضافه ميکنيم. سه تا مسئله را فرمودند اين به تبع جلسه ديروز است در جلسه قبل فرمودند که يکي از مباحث فلسفي يا از مسائل فلسفي عبارت است از موضوعات ساير علوم. اينها دارند الآن با يک نگاه دقيقتر جلو ميروند لذا فرمودند که «و سيتضح لک من طريقتنا» که قضيه ماهيات هم همينطور است. يعني چه که ماهيات اينطور است؟ ماهيات مگر در خارج به تبع وجود موجود نيستند؟ نه! تمام شد.
وقتي وجود اصيل شد و ماهيات شدند ظهورات الأشياء في الأذهان، پس پاي ماهيت را در خارج نياوريد.
پرسش: ماهيت ميشود مقول ثاني فلسفي
پاسخ: و جايش در ذهن است و ميشود مفهوم و لذا اينجا فرمودند که از نظر عبارت هم ميخوانيم.
پرسش: ...
پاسخ: مقولات اولي آنچه که اولاً و بالذات به ذهن ميآيند همين! مقولات اولي آنهايي هستند که اولا و بالذات به ذهن ميآيند شجر و حجر.
پرسش: ... اينها را ما ميگوييم مقول اولي نيست ...
پاسخ: اينها ميشوند مفهوم ... اتفاقاً اين تقسيم مال قبل بود و مفاهيم ما تبديل ميشوند به مفهوم. لذا مقول اول ما به لحاظ اينکه اولاً و بالذات به ذهن بيايند بله، الآن ما ميگوييم که «الشجر موجود» ولي اينها تحليل فلسفي که ميکنيد ميگوييد «الموجود شجر».
پرسش: ...
پاسخ: نه، ما نميتوانيم بگوييم که مثلاً «الشجر موجود» همين امري که به ذهن در ابتدا ميرسد بگوييم که «الموجود شجر» اينجور حرف نميزنيم. چون آن چيزي که واقعاً اولاً و بالذات به ذهن ميآيد بگذاريد بيايد، اشکال ندارد. ولي شما تحليل وجودشناختي و فلسفي که ميکنيد ميفهميد که اين «الشجر» که مقدمتاً گفته شده است اين فقط به لحاظ اين است که ذهنيت ما اين است ذهن با اين ماهيات و اين ظهورات بيشتر است. ذهن با شجر بيشتر از وجود آشناست چون وجود را به اين راحتي گير نميآورد با يک شجر روبرو است با حجر روبرو است لذا آن را اول ميگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: ما تبديلش کرديم به ماهيات به مفاهيم. ببينيد همين است اين انقلاب يعني همين، ساختار همين است که شکسته ميشود. هر چيزي را که شما به چه چيزي قبلاً مقول اولي ميگفتيد؟ به ماهيات ميگفتيد. اين ماهيات الآن شده مفاهيم.
پرسش: ...
پاسخ: حالا نگوييم نداريم، ميگوييم مقول اولي يعني چه؟ يعني آن چيزي که اولاً و بالذات به ذهن ميآيد حالا شما به لحاظ مصداقي ميگوييد ماهيات ما هم همين را ميگوييم ميگوييم اشکال ندارد ما آن اولاً و بالذات آمدن را حفظ بکنيم و با قطع نظر از وجود به ذهن ميآيد شجر حجر ارض و سماء. اين ماهياتي که قبلاً ماهيات بوده است. الآن مگر ما نيامديم براساس اصالت وجود اين را شکستيم گفتيم اين که ماهيت نيست اين مفهوم است، پس چکارش کنيم؟ همين است. ما ميگوييم آن چيزي که انقلاب شده و ساختارشکني شده است اين است که ماهيات تبديل به مفاهيم شده است. ماهيات تبديل به مفاهيم شد يعني چه؟ يعني آن چيزي که شما آن را مقول اولي ميدانستيد الآن شده مفهوم. هيچ اشکالي ندارد اين هم ساختاري است.
وقتي که ما اصالت وجود را مطرح کرديم و يک انقلابي ايجاد کرديم به تبعش هر چه هست را بايد بپذيريم. داريم ميپذيريم. ايشان همين را ميفرمايند. اين واژه و اين پاراگراف را ملاحظه کنيد. «و سيتضح لك من طريقتنا» هر کجا که اين واه است «عندنا، لدينا، طريقنا» و امثال ذلک يعني دستآورد حکمت متعاليه. «سيتضح لک من طريقتنا في تحقيق مباحث الوجود» چه تعبير بلندي دارند! نگاه کنيد اين تعبير در باب حقيقت وجود که يک نگرش عرفاني را دارند اضافه ميکنند «التي هي حقيقة دار الأسرار الإلهية» اينها را ما از کنارش راحت رد نشويم اينها رنجکشيدههاي جناب صدر المتألهين در همينها دارد ديده ميشود.
وجود چيست؟ وجود حقيقت دار اسرار الهي است يعني خداي عالم سرّ هستي خودش را در وجود قرار داده است وجودات اشياء و اينها حالا اگر نگرشهاي عرفاني بعداً بيايد همينها ميشود ظهورات اسماء الله. چه چيزي روشن ميشود؟ «سيتضح» چه؟ که «أن الماهيات من الأعراض الأولية الذاتية لحقيقة الوجود» از اعراض اوليه است اين عرض اولي را حالا براساس همين کتابي که ما داريم چون بحث عمده آقايان در پيش داريم إنشاءالله خودمان را آماده ميکنيم براساس همين کتاب صفحه 195 در بحث تفسير امور عامه: «بيان ذلک ان موضوع کل علم کما تقرر ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية و قد فسروا العرض الذاتي بالخارج المحمول الذي الشيء لذاته» که اينجا شروع ميکند.
اين فصل دوم يا در همين فصل يک «غشاوة وهمية و اضاهة عقلية» در پيش داريم خيلي بحثهاي چالشي را در پيش داريم که اينکه شما ميگوييد ماهيات تبديل به مفهوم ميشود و ماهيات در حد عرض ذاتي وجود قرار ميگيرد مثل وحدت و کثرت الآن وحدت و کثرت از اعراض وجود است «الموجود إما واحد أو کثير، الموجود إما واجد، الموجود إما شجر أو حجر» که «إما شجر أو حجر» در حقيقت تعينات وجود است که ميوشد از اعراض ذاتيه که عرض ذاتي يعني چه؟ يعني حالا إنشاءالله ميخوانيم آنکه بدون واسطه عارض ميشود.
ماهيات الآن بدون واسطه عارض ميشوند؟ ميگويند نه! وجودات ماهيات است. خود ماهيات چه؟ تمام شد و جزء مفاهيم شد ماهيتي ما نداريم. اينجا فقط يک اشاره فرمودند تا به آنجا برسيم که «ان الماهيات من الأعراض الأولية الذاتية لحقيقة الوجود كما أن الوحدة و الكثرة و غيرهما من المفهومات العامة من العوارض الذاتية لمفهوم الموجود بما هو موجود» تا الآن شما لطفاً بفرماييد که راجع به احکام کلي وجود چگونه نگاه ميکرديد؟ چه ميگفتيد؟ ميگفتيد معقول ثاني فلسفي. «الموجود إما واحد أو کثير، الموجود إما بالفعل أو بالقوه، الموجود إما کلي أو جزئي» اينهاست الآن هم بفرماييد «الموجود إما شجر أو حجر» نه ماهيتش. «الموجود إما وجود شجر و إما وجود حجر و إما وجود ارض و إما وجود سماء» و ماهياتشات فقط در ذهن هستند. تبديل ميشود به مفهوم. مفهوم که در خارج وجود ندارد ماهيات هم در خارج وجود ندارند.
اين خيلي ديد عرفاني ميخواهد که اين حدودات اشياء که شجر و حجر تعيني از وجود ندارند يعني ما يک وجودي داريم با اين ويژگيها که اسمش را ميگذاريم شجر. يک وجودي با اين ويژگيها اسمش را ميگذاريم حجر. اين ويژگيها حدودات هستند اينهايي که شما داريد انتزاع ميکنيد ميگوييد که «جسم نامي» يا «حيوان ناطق» و امثال ذلک اينها را شما از حدّش ميگيريد حدودات اشياء هستند حدودات اشياء که جزء اشياء نيستند اشياء همان وجوداتشان هستند همان تحققشان هستند که به عنوان تعينات الموجود المطلق دارند در خارج با وجود مطلق همزيست هستند.
پرسش: ...
پاسخ: ما شجر و حجر را مسائل فلسفي نميدانيم. ما ميخواهيم بگوييم که اين نوع ... عوارض ذاتي هستند.
پرسش: ...
پاسخ: الآن شجر و حجر در قالب جسميتاند که لذا ميگوييم «الموجود إما مادي أو مجرد» تعينات اينجوري است حالا اين موجود مادي ميآيد در قالب شجر و در قالب حجر و امثال ذلک ديده ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: غرضي که جناب صدر المتألهين در اينجا دارند اين است که ساختار ماهيت را بشکنند ماهيات را
پرسش: ...
پاسخ: ماهيات را يک مقدار دقت هم بفرماييد همينجوري نميشود صحبت کرد ماهيات را ميخواهند بگويند که اين ماهيات قابليت ماهيت اسمگذاري ماهيت را نداريم. ما مگر نميخواهيم مسائل فلسفي را مطرح کنيم؟ مسائل فلسفي هر آن چيزي هستند که عرض ذاتي فلسفه موضوع الموجود باشند. عرض ذاتي الموجود باشند آيا ماهيات عرض ذاتي الموجود هستند؟ اين را ميخواهند بگويند. ميگويند نه، عرض ذاتي الموجود نيستند چرا؟ چون اينها ظهورات اشياء در اذهان هستند يعني چه؟ يعني وجودات آنها تعيناتي هستند براي الموجود المطلق. همانطوري که حالا ما با شجر و حجر کاري نداريم ما مثال ميزنيم. همانطوري که شما وحدت را کليت را ضرورت را امکان را اينها را به عنوان محمول من صميمه ميدانستيد الآن خواستيد اين را در فضاي خارج ببينيد شجر و حجر را همينطور ببينيد همين! ما نميخواهيم راجع به شجر و حجر حرفي بزنيم.
ميگوييم که ماهيات براساس اين تبديل ميشوند به مفاهيم. يعني چه؟ يعني اينها هم عرض ذاتي ميشوند! حالا اين را شما با قيد کلّيت چون در فلسفه بحث ميکنيد حفظ بکنيد! ما نميخواهيم بگوييم آن زيد، آن عمرو، آن شجر، اين حجر که جزئي بشود. نقش شما در بحث جزئيت است ما الآن بحث جزئي نداريم. ما بحث کلي داريم ميگوييم اگر تاکنون موضوعات ساير علوم به عنوان تعيناتي براي الموجود مطلق بود قضاياي ماهيات هم همينطوري هستند ماهيات هم تبديل ميشوند به مفاهيم و در خارج نحوه وجود آنها ميشود تعيناتي براي الموجود المطلق.
پرسش: ...
پاسخ: ما هم راجع به مفهوم شجر و حجر بحث نميکنيم. ما روي کليت ماهيت حرف ميزنيم. ماهيت«بما أنه ماهيت» قابليت اين را ندارد که به عنوان مقول اولي به آن لحاظ بشود. بلکه ماهيات بما أنها ماهيات به عنوان عرض ذاتي ميشوند. عرض ذاتي يعن يچه؟ يعني وحدت و کثرت چگونه است؟ تعبير خودشان است وحدت و کثرت چگونه بر الموجود حمل ميشوند؟ شما ميگوييد «الموجود واحد الموجود کثير»؟ اينجا هم بفرماييد که الموجود شجر، الموجود حجر که اين کليت است.
«کما ان الوحدة و الکثرة و غيرهما من المفهومات العامة من العوارض الذتية لمفهوم الوجود بما هو وجود» همانطوري که «و سيتضح لک من طريقتنا ان الماهيات من الأعراض الأولية الذاتية لحقيقة الوجود»، چطور؟ اين يک جمله يک جمله بسيار سنگيني است که براي اينکه اين به ذهن بيايد در يک قالبي که روشنتر است بيان ميکنيم ميگوييم همانطوري که وحدت و کثرت فعليت و قوهاي بودن عرض ذاتي بودند ماهيات هم همينطور هستند. «کما ان الوحدة و الکثرة و غيرها» مثل کليت و جزئيت، مثل بالفعل و بالقوه «من المفهومات العامة من العوارض الذتية لمفهوم الوجود بما هو وجود فاستقام» اينجا دارند نتيجه ميگيرند.
پس روشن شد اين «فاستقام» يعني روشن شد که چه؟ که «كون الموضوعات لسائر العلوم أعراضا في الفلسفة الأولى» شما همين ماهيت کمّ و کيف را که ماهيت هستند کمّ و کيف و وضع و أين و همه اينها، شما همه اينها را الآن به عنوان چه ميخواهيد قرار بدهيد؟ اينها را به عنوان موضوعات ساير علوم قرار ميدهيد. اينها مگر ماهيت نيستند؟ نه، ماهيت نيستند اينها همانطوري که وحدت و کثرت جزء ماهيات نيستند جزء مفاهيماند اينها هم جزء مفاهيم هستند.
«فاستقام كون الموضوعات لسائر العلوم أعراضا في الفلسفة الأولى» وارد فضاي ديگري دارند ميشوند اين پاراگراف مفهوم ديگري است و آن بحث اوّليت ارتسام است. ميفرمايند «في موضوعيته للعلم الإلهي و اوّلية ارتسامه في النفس» ميخواهند بگويند که مفهوم وجود اوّلي الارتسام است در نفس و به تعبير ديگر بديهي التصور است ما براي فهم وجود نيازمند به امر ديگري نيستيم تا ميگوييم وجود، کاملاً در ذهن نقش ميبندد مرتسم ميشود و انسان ميتواند آن را فهم کند. به عبارت ديگر ما براي اينکه برخي از مفاهيم را بيايم يک واسطههايي را در اثبات ميگيريم ميگوييم اينها هستند مثلاً ديوار يعني چه؟ شجر يعني چه؟ آسمان يعني چه؟ اينها مفاهيم بديهي نيستند اوّلي الإرتسام نيستند در نفس. ما براي اينکه اينها را در ذهن مرتسم کنيم يک سلسله مفاهيمي را واسطه قرار ميدهيم تا آن مفاهيم اعراف و روشنتر ما را به اين مفهوم منتقل کند ولي مفهومه من اعراف الأشياء گرچه و کنهه في غاية الخفاء اين را دارند بيان ميکنند که مفهوم وجود اوّلي الإرتسام است.
«و بالجملة هذا العلم لفرط علوه و شموله باحث عن أحوال الموجود بما هو موجود» و البته «و أقسامه الأولية» ما در اين علم به جهت يعني علو شأنش و شمولش و اطلاقش و کليتش موجود بما هو موجود را مورد بحث قرار ميدهيم و از اقسام اوليهاش بحث ميکنيم. حالا تقريباً اينجا سه تا دليل ذکر ميکنند که موضوع فلسفه که موجود است اين اوّلي التصور است اوّلي الارتسام است سه تا دليل ذکر ميکنند دليل اولي که دارند ذکر ميکنند اين است که معمولاً موضوعات هر علمي در علم بالاتر بحث و گفتگو ميشود اما ما بالاتر از فلسفه که نداريم. چون بالاتر از فلسفه نداريم پس موضوعش بايد ابدأ بديهيات به لحاظ مفاهيم باشد و اوّلي الإرتسام باشد که وقتي گفتيم ما در باب وجود صحبت ميکنيم اين به عنوان موضوع فلسفه در ذهنها جا بيافتد.
يک بار ديگر عرض کنيم! ايشان ميفرمايد که اين يک دليل است گرچه حاج آقا اين را نميپذيرد ولي يک دليل است شايد پذيرفتني هم باشد ايشان چه ميگويد؟ ميگويد موضوع هر علمي در علم بالاتر از خودش مشخص ميشود اينجوري است اين منطقيين اين را گفتند که موضوع هر علمي در علم بالاتر از خودش بحث ميشود. فلسفه علمي بالاتر از خودش ندارد چون ندارد پس موضوعش بايد غني از بحث و اثبات باشد.
پرسش: عرفان نظري بالاتر نيست؟
پاسخ: عرفان که از حوزه بحث بيرون است چرا؟ چون بحث حصولي نداريم ما بحث مفهومي در آنجا نداريم. در حقيقت آن اصلاً فارغ از اينهاست.
پرسش: ... اين جمع وجداني است تا برهاني!
پاسخ: همين غني از ارتسام را که ميگويم تعبير جناب عالي است وجداني ميشود اين غني از اين است که ما بخواهيم اثبات کنيم.
پرسش: ...
پاسخ: اتفاقاً ببينيد ما يک قاعدهاي داريم و آن اين است که موضوع هر علمي در علم بالاتر بحث ميشود. علمي چون بالاتر از فلسفه نداريم. پس موضوعش کجا بحث بشود؟ حاج آقا ميفرمايند که در خود همان علم بحث بشود. حاج آقا اين را صفحه 178 را لطفاً بياوريد نقدي ميکنند اين برهان را ميگويند حاج آقا اينجور ميفرمايد: «زيرا ممکن است موضوع فلسفه از لحاظ ـ در نيمه سوم يا بخش سوم ميفرمايد که زيرا ممکن است موضوع فلسفه از لحاظ ـ تصور و تصديق نظري باشد نه بديهي و چون علم ديگري عهدهدار تبيين مبدأ تصوري و تصديقي فلسفه نيست خودش متکفل آنها باشد. حاج آقا اينجوري نقد ميکنند بنابراين اين دليل را ناتمام ميدانند.
مرحوم صدر المتألهين وارد اين مقوله نشده است دقت کنيد شايد ما فرمايشات حاج آقا را نپذيريم! چرا؟ چون مرحوم صدر المتألهين يک بيان ديگري دارد ميگويد که غني از تعريف است غني از شناخت با واسطه است و چون غني از تعريف است موضوع فلسفه قرار گرفته است درست است که موضوع هر علمي در علم بالاتر بايد بحث بشود و چون فلسفه علم بالاتري ندارد بنابراين ما جايي نداريم که راجع به آن بحث کنيم اما اصلاً غني از تعريف است يعني ما براي اينکه بگوييم «الموجود ماهو» مفهوماً بخواهيم بفهميم که چيست نيازي نداريم اين غني از تعريف است اين يک استدلال است. حالا شما اين را اسمش برهان نميخواهي بگذاري نگذار، ولي بالاخره يک وجداني به تعبير ايشان هست ما بالوجدان اين را فهم ميکنيم که موجود يعني مفهوم موجود يک مفهوم بديهي و روشني است اوّلي التصور است.
حاج آقا نظر شريفشان اين است که اگر برهان شد بايد که اين بين مقدم و تالي حفظ بشود ولي الآن اينجا حفظ نشده است شما گفتيد که در فلسفه موضوعي چون علم عام و شامل است موضوعي اعم از فلسفه وجود ندارد علمي اعم از فلسفه وجود ندارد علمي که اعم از فلسفه وجود نداشته باشد موضوع آن علم کجا بحث ميشود؟ هيچ جا. حاج آقا ميفرمايند که همان علم عهدهدار اثبات موضوع خودش باشد. خيلي خوب! اين هم يک سخني است ولي منطقيون يک قاعده ديگري دارند قاعدهاي که منطقيين دارند اين است که موضوع هر علمي بايد در علم بالاتر حل بشود اگر نيست اگر علمي بالاتر از آن نيست اين نشان از اين است که خود موضوع علم «غني عن التعريف» است اوّلي التصور است اوّلي الارتسام است ما براي اين نيازمند به اثبات نيستيم دليلي نيستيم که اين را انجام بدهيم.
پرسش: ...
پاسخ: همين است الآن لذا بزرگاني که در منطق بودند همينجوري صحبت کردند گفتند که موضوع هر علمي بايد در قبل بحث بشود به همين استدلال که ما الآن ميخواهيم راجع مثلاً بدن انسان سخن بگوييم اگر علم موضوع بدن انسان از قبل از علم بالاتر مشخص نباشد که ما نميتوانيم صحبت کنيم. ولي حالا در حقيقت در اين شايد حد بگنجد مسئله که ما هنوز وارد علم نشديم در دالان آن علم هستيم و ميخواهيم راجع به آن موضوع بحث کنيم. به هر حال
پرسش: ...
پاسخ: «و کنهه في غاية الخفاء» آنجوري ميشود. ببينيد ما در فلسفه چون فلسفه است در ذهن است و لکن ذهني است که ناظر به خارج است ما از مفهوم صحبت ميکنيم و اما مفهومي که در مقول ثاني منطقي باشد که کلاً در ذهن باشد.
پرسش: ...
پاسخ: اين بحث است مفهوم وجود است «بما انه حاک» بديهي است به لحاظ متعلقش «في غاية الخفاء» است همانطور که الآن واقعيت را فرموديد واقعيت يا خود حقيقت هستي «في غاية الخفاء» است ولي مفهومي که دارد از او حکايت ميکند «مفهومه من اعرف الأشياء و کنهه في غاية الخفاء» اينطوري است بنابراين ما الآن چون در فلسفه بحث ميکنيم فلسفه يک امر ذهني است بنابراين دارد در فضاي ذهن اين مسائل را ترسيم ميکند.
اين دليل اول و بالجمله «هذا العلم لفرط علوه و شموله باحث عن احوال الموجود بما هو موجود و اقسامه الأولية» از اينجا شروع ميکنند به سه تا تعريفي که براي مفهوم وجود ميکنند و سه تا جمله بگويند که اين تعاريف يا اين براهين براي اين است که مفهوم وجود اوّلي الإرستام است و به جهت اوّلي الإرتسام بودنش باعث ميشود که ما براي آن واسطهاي در اثبات نخواهيم.
«فيجب أن يكون الموجود المطلق بينا بنفسه مستقيما عن التعريف و الإثبات و إلا لم يكن موضوعا للعلم العام» اين حرفي که جناب صدر المتألهين به عنوان برهان اول يا شاهد اول وجدان اول اينها را در خدمت ميگيرند تا آن اوّلية الإرتسام را بيان کنند. وجود چيست؟ آن مفهومي است که اولاً و بالذات در نفس مرتسم است يعني چه؟ يعني شما براي فهم معناي وجود هيچ واسطهاي نميخواهيد مستقيماً در ذهن نقش ميبندد. «فيجب أنيکون الموجود المطلق بينا بنفسه مستغنيا عن التعريف و الإثبات و الا لم يکن موضوعا للعلم العام» اين فرمايش حاج آقا را هم ملاحظه فرموديد إنشاءالله بيشتر حتماً آقايان هست ما فقط داريم اشاره ميکنيم و نقد حاج آقا(دام ظله) را هم که ملاحظه فرموديد. حال اين نقد آيا درست است يا نيست؟ إنشاءالله با تحقيق اجتهادي خود آقايان، اين يک.
دو: «و أيضا التعريف إما أن يكون» مثل اينکه وقت گذشته ببخشيد.