1400/09/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
با عرض سلام حضور همه دوستان و اصحاب حکمت و معرفت که در فضاي مجازي با ما هستند سلام عرض ميکنيم و همچنين دوستاني که در اين فضا با ما همراه هستند. إنشاءالله که اين سفر بلند حکمت را باهم پيش ببريم به لطف الهي. ما در اين دوره از بحث چون بر سر سفره حکمتي که با خوانش آيت الله جوادي آملي همراه است الحمد لله هستيم يک مقداري شايد اين دوره اسفار طول بکشد ولي بعيد است که بعد با شرايط فعلي دوباره، چون حضرت آيت الله تقريباً سه دوره اسفار گفتند و اين دوره اخيرشان با اشارات و اينها همراه بود دو دوره در حقيقت سطح اسفار را فرمودند و نهايتاً هم البته فراز و فرودي داشت اين دوره سوم، ولي نهايتاً بالاخره به اين اشارات منتهي شد که اين اشارات سطح اسفار را خيلي بالا برد و بسياري از درگاهها را گشود و بسياري از موانع را برطرف کرد و فهم بسيار مناسبتري را آورد و به تعبير خودشان که ميخواهم دوستان هم همين تعبير را بکار ببرند که اين شرح اسفار نيست اين تحرير حکمت متعاليه است اين را ما بدانيم که اين شرح اسفار نيست اين تحرير حکمت متعاليه است.
حکمت متعاليه گرچه يک حکمت باز و روشني است و جناب صدر المتألهين هم خدا غريق رحمتش کند با بهترين بيان ولي در طول اين زمان پيچيدگيهاي فراواني پيدا کرد شبههها اشکالات تعليقات و امثال ذلک آمد و مباحث در حقيقت بايد که آنطور باز ميشد نشد ولي الحمد لله به برکت اين رحيق، چنين اتفاقي افتاد و حکمت متعاليه تحرير شد که بر مبناي تحرير بسياري از اشکالات و شبهات و موجود و بعد از اينکه ميآيد آنها هم إنشاءالله با قوت برطرف ميشود و همين رشد است اين هم شکوفايي است اگر گفته بشود که حکمت متعاليه چکار کرد؟ اين خدمتي که اکنون در اين پرده قويم حِکمي بيان شده است که تحرير شده اتفاقاً اين مسئله است.
بنابراين اصلاً قابل مقايسه با کتابهاي ديگري که از باب شرح است و ايضاح است و تعليقه است و امثال ذلک نيست نميتوانيم ديگران هم شرح نوشتند آقاي جوادي هم شرح نوشت، اين شرح نيست. همان کاري که خدا غريق رحمت کند محقق طوسي با اشارات کرد که اشارات را از دست اين و آن نجات داد اين کار در حقيقت در حدّ حکمت متعاليه انجام شد. تراز حکمت متعاليه به سطحي آمد که کسي به خودش اجازه نميدهد که مثلاً صدر المتألهين اين را از اينجا گرفته، آن را از آنجا گرفته است. کتاب نوشتند به عنوان سرقات صدرا!
نوع نگاه حکمت متعاليه به کلام به منابع وحياني به عرفان در اين کتاب خيلي خوب باز شده است ما الآن اين شهامت را پيدا کرديم که وارد عرفان شويم ما که با حکمت مشاء و حکمت اشراق نميتوانيم به سطح عرفان برسيم. اما الآن وقتي اين کتابهاي عرفاني را ميخوانيم ميبينيم قابل فهم است و ميتوانيم خودمان را بالا بکشيم و اين به برکت حکمت متعاليهاي است که تحرير شده و آزاد شده است و لذا عرض ميکنم که شايد ما موفق به دورههاي بعد نشويم ولي سعي ميکنيم که فرمايشات حضرت استاد را إنشاءالله در کنار همين مباحث داشته باشيم يک مقدار اگر ديرتر ميرسيم به بحثهاي بعدي، سرّش اين است که إنشاءالله به لطف الهي باز بشود. دوستان اشکالاتشان و سؤالاتشان ارزشمند است با يک توجه بيشتري است لذا ما وظيفه داريم که اين را به اين صورت طي کنيم حالا تا خدا چه بخواهد. إنشاءالله راه درست را بپيماييم.
پرسش: وجه تمايز بين شرح و تحرير چيست؟ ما به کتابهاي ديگر که نگاه ميکنيم شرح اسفار است وقتي به رحيق نگاه ميکنيم شرح نيست اين تحرير اسفار است اين وجه تمايز يا فرق اينها چيست؟
پاسخ: شرح اين است که اين مطلب يک توضيحي ميخواهد يک پيچيدگي دارد يک ابهامي دارد يا مجمل است اين تفصيل داده ميشود اگر ابهامي دارد برطرف ميشود همين در حد متن ميگردد در حد خود کتاب ميگردد. ولي تحرير اين است که دست و پاي اين مسئله باز ميشود از کجا آمده به کجا ميخواهد برود؟ چکار ميخواهد بکند؟ چه نقشي براي ما از نظر معرفتي در آن موطن ميخواهد ايجاد بکند؟ اينها خيلي باز ميشود که اين مسئله کجاست؟ خيلي وقت است که ما يک مسئلهاي را ميفهميم موضوعش اين است محمولش اين است اما اين نقشش جايگاهش چگونه شده؟ اين تطوراتي که پيدا کرده تاريخي که بر اين گذشته، جناب حاج آقا ريشه اين بحث که مثلاً در زمان حکمت يوناني چه بحثي مطرح بود از آنجا دنبال ميکنند ميآيند تا اينجا و اين بحث را به اينجا ميرسانند و اگر جناب صدر المتألهين چنين موضعي گرفته قصهاش اين است و اينهاست. اينها باعث ميشود که مطلب آزاد ميشود خود مطلب آزاد ميشود کسي به آن متن کاري ندارد شما ممکن است با شروح و تعليقات متن را باز کنيد اجمال و ابهامي را در آن وجود نداشته باشد ولي اصلاً حکمت اين هم در اين تحرير وجود دارد و در عين حال سطح مطلب باز ميشود و به جوري ميشود انصافاً که حالا مثالي خود حاج آقا ميزدند در اين بحث مقاومت ميفرمودند که شما به کسي حمله نکنيد بلکه به گونهاي باشيد که کسي جرأت حمله به شما را نداشته باشد «و ليجدوا فيکم غلظة» کاري که مرحوم محقق طوسي با اشارات کرد اين کار را کرد به حدي اين کتاب را قوي و غني ارائه کرد که کسي ديگر به خودش اجازه نداد بعد از محقق طوسي وارد جرحي ايرادي شود چرا؟ چون مطالب باز شد تمام جهاتش روشن شد.
الآن حکمت متعاليه در سطحي که حاج آقا تحرير کردند و تقرير کردند به حدي است که کسي به خودش اجازه نميدهد که اشکال کند مگر اينکه همينجور روي هوي بخواهد اشکال کند اگر کسي اين مباحث را ببيند اشارات ببيند و مطالب را ببيند به خودش به اين راحتي اجازه نميدهد که اشکال کند. مثل گذشته نيست اين کتاب تمام جهاتش باز شده است ريشه تاريخاش بعد هم مناشئي که ايجاد شده از کجاي عرفان گرفته شده است از چه بحثي گرفته شده است همين دفاع از اصالت وجود و اينکه ريشه اين در عرفان کجاست اين خيلي مسئله را باز ميکند. اين شديد الذبّ بوده خودش ميفرمايد که من «شديد الذب» نسبت به اصالة الماهية بودم اينکه استادش ميرداماد اينجوري است مرحوم شيخ بهايي اينجور بود اصلاً فضا فضاي حکمت مشائي و فضاي حتي اشراقي و اينهاست اينکه آدم بيايد يک دفعه چنين تحولي ايجاد کند و منشأ اين تحول را در حوزه عرفان بداند اين خيلي مسئله است.
بنابراين خود حاج آقا جهت اشرافش به حکمت متعاليه موضوعيت است يک وقت است که يک نفر استاد حکمت است يک تقديس ميکند ولي اين سلطه علمي خودش يک وجاهتي دارد اين را چه کسي گفته؟ تا گفتند مثلاً محقق فلان، آدم يک مقدار حريم ميگيرد با احتياط بيشتري حرف ميزند خودش موضوعيت دارد. اين کسي که مثلاً فرض کنيد که اين پنج جلد کتاب يا شش جلد کتاب اسفار را تبديل ميکند به شصت جلد و در معرض قرار ميدهد بياييد اگر کسي حرفي دارد مسئلهاي دارد در بحث اصالت وجود، همينجوري حمله کردن به حکمت متعاليه و اين حرفها تمام شده است اين مال الحمدلله براي اين فضاهاي مجازي کاري کرده است که اينجور ايرادها و اشکالاتي که در فضاهاي آخوندي و غير آخوندي ميشد تمام شد. اگر کسي جرأت دارد بيايد به ميدان، جرأت علمي البته، بيايد به ميدان و حرف بزند. اين «و ليجدوا فيکم غلظة» محقق شد. اين قدرت خيلي خوب است در همين عرفان به لطف الهي همين کتاب عقلانيت شهود إنشاءالله منتشر خواهد شد و بعضي منتشر شده اين شرح فصوص، با همين اتقان دارد ميآيد به لطف الهي. اين فصوص را تحريرکرد حاج آقا. شرح نکرد. تحرير شده فصوص و ايراداتي که حاج آقا به جناب صاحب فصوص دارند به جناب ابن عربي دارند ايرادات خيلي قوي است که زبان تأويل را بايد به زبان تفسير آشنا کرد. نميشود زبان تأويل را آزاد کرد و هر چه خواست گفت و گفت. اين اشکال جدي است که حاج آقا در کتاب فصوص دارند که حالا إنشاءالله ملاحظه خواهيد کرد.
اتفاق بسيار بزرگي انصافاً به لحاظ حکمت افتاد ما الآن حاج آقا تشريف دارند و حجاب مآثرت و امثال ذلک ولي من ديشب مطالعه ميکردم که بالاخره جمعبندي بشود ديدم سطرش مسائلي دارد که بايد گفتگو بشود ما اگر رد ميشويم چارهاي نداريم و الا بايد خيلي عميق کار شده و اتقان فلسفياش بجاي خودش محفوظ است و عبارتها عبارتهاي قويمي است کسي حريف اين عبارتها نميشود شما شروح ديگر را نگاه بکنيد ميبينيد که خيلي عادي و خيلي روان است اما اينها را آدم بخواهد بخواند ...
به هر حال معطل نشويم ما ديروز داشتيم مطلبي را ميگفتيم گرچه مقداري از فضاي بحث دور بود اما مفيد به حال دوستان هست و إنشاءالله ميتواند در بحثها کمک کند و آن اين است که امروز آنچه که سرنوشت انسان را به دست گرفته است بحث علوم انساني است و اين ترديدي در آن نيست فيزيک و شيمي کار خودش را دارد انجام ميدهد زيستشناسي يا گياهشناسي ستارهشناسي اينها کار خودشان را دارند انجام ميدهند اينها مهم نيست اما آنچه زمام جامعه انساني را به دست گرفته است علوم انساني است. اين هيچ بحثي در آن نيست و آنچه که امروز توليد دانشگاهها است از جايگاه علوم انساني بنياديترين فعاليتي است که در کشور دارد انجام ميشود و همين ميآيد به مجاري امور. همين ميآيد در دولت، همين ميآيد در دستگاه قضا، همين ميآيد فلان.
حالا ما بالاخره يک اندوختههايي در حوزه داريم مثلاً در بحث قضا و اينها و بحث مسائل قضايي داريم ولي اصل هويت اين دولت را که مقام اجرايي در فضاي اقتصاد سياست فرهنگ و ساير بخشهاي مديريتي و خود مديريت و امثال ذلک، اين از ناحيه علوم انساني ميآيد. علوم انساني روزگار ما مبتني بر يک مکتبي است که اين مکتب به نام اومانيسم اصالت انسان و اينکه انسان محور همه چيز است و معاذالله خدا را کنار زده و در گذشته اگر خدا حاکم بود اکنون انسان حاکم است انسان يعني چه؟ انسان يعني همه غرائزش همه خواستههايش همه لذتهايش يکي از اين آقاياني که اهل نظر بود ميگفت اين نفس اماره انسان آمده به اومانيسم، چون آن بخش که از بين رفت نفس مطمئنه و نفسهاي ديگر، اين نفس اماره آمده است اومانيسم در حقيقت نماينده نفس اماره است چرا؟ چون اين ميخواهد لذت ببرد غريزهجويي بکند اعمال غرائز بکند اگر در گذشته ميگفتند زهد و بيرغبتي کمال است الآن ميگويند هر چه بيشتر استفاده بکنيم کمالمندتر هستي. حالا اين مکتب اومانيسم که مباحثي را با خودش دارد يک سلسله مسائلي را دارد و او دارد علم توليد ميکند نه علم فيزيک و شيمي را. علم فيزيک و شيمي اگر بگوييم پيشينهاي دارد و اين مطابق با پيشينهاش دارد حرکت ميکند حرف بعيدي ما نزديم. ولي شما حساب کنيد يک وقت يک مديريتي ميآيد که مبنايش بر قناعت است و زهد است و بيرغبتي. يک مکتبي ميآيد که مبنايش اين است که هر چه بيشتر لذت ببري هر چه کامروايي کني تا زماني که عليه تو کسي شکايت نکند برو جلو! هيچ کس جلودار تو نيست نه خدايي وجود دارد نه وجداني وجود دارد نه هيچ! وجدان چيست؟ خدا چيست؟ بهشت و جهنم چيست؟ تو هستي و دنياي تو همه هستي همينجا است.
بر اين مبنا دارد علم انساني توليد ميشود! بر اين مبنا علم انساني توليد ميشود. عرض کرديم در خصوص علوم طبيعي و رياضي حرفي نميزنيم فعلاً نظام خودش را دارد آنکه زمام جامعه را بدست گرفته علوم انساني است و علوم انساني براساس اين هويت دارد شکل ميگيرد که اومانيسم است اصالت انسان است و انسان دارد غرائزش را و کمالش را در اعمال غرائز ميداند ارزشها را در همين ميبيند. اينجا چه ميشود؟ چه اتفاقي ميافتد؟ اين است که تمام علوم انساني با هويت جديد توليد ميشود که اگر شما اين مکتب اومانيسم را کنار بگذاريد و مبحث خدامحوري را بکار بگيريد تمام اين علوم عوض ميشوند مثل فيزيک و شيمي نيست که تغيير نکنند! تمام اين علوم عوض ميشوند.
آنکه حضرت استاد ميفرمايند ما «هو الأول و الآخر» را بگذاريم ميتوانيم مثلاً و فرضاً روي بحث علوم تجربي و علوم طبيعي و رياضيات بگوييم درست است که قبلاً ما فکر ميکرديم که اين آسمان خودش پيدا شده، الآن براساس اين بينش ميگوييم نه، خدايي دارد اول و آخري دارد به اين هدف آفريده شده تشبّه به عالم اله برايش هدف است حالا اما قضيه علوم انساني«هو الأول و الآخر» نيست يک چيزي نيست که کاملاً متفاوت است نميتوانيم بگوييم کهم «هو الأول» را اضافه ميکنيم «هو الآخر» را اضافه ميکنيم اين ميشود علوم ديني. اين حرفها را نداريم چرا؟ چون آن چيزي که الآن بنام مديريت سياست اقتصاد فرهنگ روابط بينالملل و بسياري از بحثهاي حقوقي بحثها قضايي بحثهاي امنيتي نه! اين جور نيست عدالت چيست؟ تو به هواي اينکه لذت بيشتري ببري! اين مکاتبي که مثلاً در سرمايهداري است يکي از بحثها کاپيتاليسم است که يکي از توليدات جريان اومانيسم است. تا آنجايي که سرمايه جلو ميرود برو جلو! اينجا ميزنيم فقر ميآورد، بياورد! محروميت ميآورد بياورد! عدهاي ذليل ميشوند، بشوند!
اين مکتب دارد توليد علم اقتصاد ميکند چون دارد توليد علم اقتصاد مبتني بر اومانيسم انجام ميشود بحث «هو الأول و الآخر» اصلاً جا ندارد اصلاً نميتوانيم مطرح کنيم.
پرسش: ...
پاسخ: خود اومانيسم براساس آن طبيعي است که گرايشهاي مختلفي پيدا ميکند سوهاي مختلفي پيدا ميکند که از جمله اين بخش متعالياش اين است که شما ميفرماييد ولي آن تسلط بر عالم چه بشود؟ در اختيار انسان قرار بگيرد شما الآن اين بحث محيط زيست را که مطرح ميکنند الآن همين مباحث اقليمي و بحثهاي محيط زيستي که خيلي هم جدي است و متأسفانه ما داريم در يک غفلتي به سر ميبريم نقش ما در منطقه خاورميانه يک نقش بسيار کليدي است براي تعادل محيط زيست و امثال ذلک که هيچ! کشور متأسفانه در اين فضا نيست که به اينها آموزش داده بشود جامعه را به اين سمت ببرد و نظام طبيعي ما را با داشتن الحمدلله اين کوهها و بيابانها و فضاهاي فوق العاده طبيعي که داريم اينها را در حقيقت به يک تعادلي برساند و از اين طبيعت لذت ببريم که حالا در اين شبها و روزها ميبينيد.
اما در عين حال اگر واقعاً نگرش، نگرشي است اومانيسم است که اين فکر را ميآورد پس اين فکر تسلط بر عالم اين فکر منتهي ميشود به اينکه انسان در حقيقت حاکم است و جايگزين است و بايد به منافع انساني برگردد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ولي اين خيلي فرق ميکند. آن «هو الأول و الآخر» در آن ديده شده است و اين نيست.
پرسش: ...
پاسخ: از اينکه اين ديدگاه را شما الآن طرح فرموديد در کنار ديدگاههاي کلي که در کنار اومانيسم وجود دارد بسيار امر ممتازي است خيلي ممنون. ولي سخن اين است که اومانيسمي که امروز آمده ميبيند که اگر بخواهد به همين صورت برود تمام ميکند بشر را، نظام اجتماعي را به انحطاط کامل ميکشد چکار بکند؟ بايد يک رويههاي ديگري از خودش نشان بدهد که بتواند بقاء پيدا کند. مثلاً اما اين معنايش اين نيست که واقعاً هويت اين مکتب به اين صورت باشد. ولي از آن طرف شما ملاحظه بفرماييد همين «هو الذي انشأکم في الأرض و استأمرکم» او را ببينيد اگر «هو الذي» را ما در فضاي استأمار و تسخير عالم داشته باشيم همين فاعل بالتسخير را ما ميگوييم آنها هم ميگويند فاعل بالتسخير ما کجا و فاعل بالتسخير آنجا کجا؟ فاعل بالتسخير اين است که انسان به اراده الهي مسخر است و هر کاري که ميکند در تحت سلطه الهي دارد انجام ميدهد اين خيلي فرق ميکند به اينکه بگوييم مثلاً اينها هم دارند ميگويند. بله اينها هم ميتواند نقش اينکه انسان دارد از عقل خودش از تجارب خودش استفاده ميکند خيلي خوب است اينها الحمدلله اين امکانات را دارند و قدرت استعمار و تسخير را دارند ولي آنها براساس «هو الذي انشأکم في الأرض» روح کار اين است «و استأمرکم فيها» اين است.
اين مسئلهاي که حاج آقا ميفرمايند جهانداني جهانداري و جهانآرايي بر مبناي اين مکتب است و الا در آن مکتب اين حرفها نيست جهانداني شما اين را مبتني بر يک نوع بينش توحيدي ميدانيد که اين مثلاً فرض کنيد که حتي افلاکش براساس تشبه به اله دارد حرکت ميکند؟ خيلي فرق ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: ولي يک مدلي از اومانيسم است که جديدتر و کاملتر است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، نميپذيرد ميگويد من قبلاً نظرم اين بود که بتوانم حداکثر غرائزم را إعمال کنم الآن معتقدم که بايد تسلط بر عالم پيدا بشود گرچه نهايتاً همان را
پرسش: تسلط بر عالم يعني چه؟
پاسخ: اينکه به هر حال من احساس ميکنم اگر عدالت را اجرا کنم عدالت را، به اهداف نزديکتر ميشوم.
پرسش: ...
پاسخ: از حد نفس اماره بيرون ميآيد و خارج ميشود و تعادلي في الجمله حاصل ميشود اما در همان چارچوب است. اين يک عبارتي بود که خواستيم دوستان در جريان باشند که در بحث علم ديني که ما در پيش داريم در حوزه علوم انساني بايد يک تحول جدي پيش بيايد اين کساني که در اين زمينه آثار علمي و کتاب و مقاله و اينها دارند ميگويند که هر دوره تاريخي علوم انساني ـ اين مطلب مهمي است که ـ در هر دوره تاريخي علوم انساني مختص به آن دوره دارد توليد ميشود علوم انساني! علوم انساني که در فضاي اومانيسم اقتصاد مينويسد نهايتاً به کاپيتاليسم و سرمايهداري منتهي ميشود که اين سرمايهداري با هر نوع فقري و فلاني مبارزه ميکند و کار خودش را پيش ميبرد هر چه هم بگويند که اين مسائل است ميشود باشد بالاخره اين دارد کار خودش را ميکند و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: اين مال علوم طبيعي و رياضي است.
پرسش: ...
پاسخ: کشف است ولي علوم انساني نيست.
پرسش: ...
پاسخ: اين مال علوم طبيعي و رياضي است کشف چيست؟ اينکه حاج آقا ميفرمايند که در علم ديني موضوعش فعل الهي بايد باشد يا قول الهي ولي فعل انساني را بايد نگاه کنيم که با فقه تطبيق ميکند يا نه؟ اگر تطبيق کرد ميشود ديني و اگر نکرد که نه! اين همين است ما در آنجا کشفي نداريم کشف از چه داريم؟
پرسش: ...
پاسخ: باز هم آنجا يک مقدار حيثيت طبيعي داريم شما در اقتصاد بفرماييد کشف چه ميکنيم؟
پرسش: ...
پاسخ: الآن ميگويند نه، همين بحث عدالت و اعتدال که حضرت آقا مطرح ميکنند عدهاي به دنبال اعتدالاند ميگويند هر چه تقاضا بيشتر باشد ما بايد که عرضه خودمان را به گونهاي بيشتر کنيم الآن ايام مثلاً موسم در حج، هتلها چگونه قيمت ميدهند؟ ميگويند چون نياز بيشتر است اين يعني اعتدال و نه عدالت. اين اعتدال و عدالت معنايش چيست؟ مبنايش چيست؟ اگر اومانيستي فکر کني بايد اعتدالي باشي اگر انساني فکر ميکنيد بايد عدالتمحور باشيد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، بحث کشف نيست همين مباني يعني منشأ تحول. پس ما در علوم انساني منشأ تحول داريم مباني ما تغيير پيدا ميکند تحول پيدا ميکنيم. مبنا عدالت باشد يا اعتدال؟ امروز اومانيسم ميگويد اعتدال باشد اينکه حاج آقا يک بار اتفاقاً رسانهاي هم شد که مبنا چون بعضيها شعار اعتدال ميدادند آقا فرمودند که مبنا بايد عدالت باشد و نه اعتدال. اعتدال يعني هر چه تقاضا شد عرضه هم در مقابل بيشتر ميشود. الآن ايام عيد است مثلاً هواپيما اينجوري است بليط هشتاد هزار توماني ميشود هشتصد هزار تومان! اين اعتدال است اين عدالت نيست. تو هزينهات چقدر پرواز داري؟ زمستان و تابستان ندارد. مبناي اومانيستي ميگويد که ببر! هر چه اگر الآن ميگويند هشت ميليون با همين هشت ميليون برو! اينجوري حرف ميزنند.
بنابراين حالا خيلي از بحثها الآن در مديريتهاي سياسي واويلا است اين بحثها. الآن باز نيست که آدم حرف بزند که در عدالت سياسي وقتي ميخواهد اتفاق بيافتد اومانيسم چه حرفي ميزند؟ قدرت چه حرفي ميزند؟ کلاً بفرماييد؟ قدرت در هر فضايي و عدالت چه دارد ميگويد؟ خيلي فرق ميکند.
بنابراين ما در علوم انساني نميتوانيم بگوييم کشفي که از واقع داريم. بلکه الآن اتفاقاً برعکس است الآن ميگويند که در اين علوم واقعيت است که شما چه ميگوييد؟ اصلاً واقعيت همين است آنچه که مکتب شما فهميد اعتدال فهميد واقعيت اعتدال است ما واقعيت نداريم براساس نگرشهاي کانت و اينها ما واقعيتي در خارج نداريم! اين ما داريم با انديشهمان واقعيت توليد ميکنيم و اين دارد ميشود واقعيت. واقعيت چيست؟ واقعيت اعتدال است الآن اين قدر بعداً اين قدر. اينجوري الآن فکر ميکني اين آقا رفيق شماست بفرماي، آن آقا نه! اين است. خيلي از مسائل را به دنبال دارد.
اين يک مقدار پرانتز بحث مفصلي بود که باز شده بود.
پرسش: ...
پاسخ: ما هم مبتني بر مباني خودمان علوم انساني را توليد کنيم. ما الآن اصلاً از اول بايد بساط پهن کنيم ما الآن اين حوزهها ما در مسائل علوم انساني اين سازوکار را بايد جمع کنند اين سازوکار کاملاً کار خودش را کرده مباني خودش را درآورده اصول خودش را درآورده الآن براساس اين مباني بايد بيايد علوم انساني را توليد کند سياست توليد کند مديريت توليد کند اقتصاد توليد کند روابط بينالملل کند فرهنگ توليد کند هيچ ما الآن نداريم ما يک سلسله مباني داريم که حتي در آثار حاج آقا هم در حد مباني مطرح است آن هم همه مباني نيست. اگر ما بخواهيم علوم انساني داشته باشيم تازه بايد بگوييم حوزه «بسم الله الرحمن الرحيم» بيايد يک بساطي را پهن کند.
در غرب اين جريان را از سيصد چهارصد سال قبل شروع کردند و آوردند کليساهايشان را هم به اين سمت آوردند کليسا آمد به ميدان البته الآن کليسا هويت خودش را از دست داده و کاملاً يکفضاي علمي بر او غالب شده است خطر اصلي اينجاست مباحث حتي اخيراً که بحثهاي تن داده به همجنسگرايي و امثال ذلک که کاملاً اينها را علمي ميداند و مسائل اين چناني است.
پرسش: ...
پاسخ: در جامعه ما چرا، ولي در علوم فعلاً اصلاً ورود نکرده است.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينکه اين در اختيار حکومتهاست در اختيار قدرت است اگر قدرت، قدرت اصيل اسلامي مبتني بر اين باشد اين بايد توليد بکند الآن در بحث هنر آيا ما توانستيم با اينکه الآن هست توليد کنيم؟ نتوانستيم.
پرسش: ...
پاسخ: اين فرمايش حاج آقا که ميفرمايند ما دانشگاهمان مسلمان دارد نماز شب خوان دارد فلان دارد اما اسلامي نيست همين است. تا برسد همين جمله حاج آقا را اگر بخواهد دانشگاه اسلامي بشود بايد علومش اسلامي باشند همين است. خيلي کار دارد به همين جمله آقا برسند. الآن اينکه شما ميفرماييد دانشگاهيان مسلمان داريم بله، دانشگاهيان مسلمان دغدغه مسائل اسلامي هم دارند ولي علمي که دارند مکتب مارکس است و انگلس است و مکتب سرمايهداري است و اين اقتصاد موجود همين است و غير از اين نميتوانند بيانديشند ما با برخي از اساتيد مديريت اينجا جلسه داشتيم اصلاً ميگفتند غير از اين که راهي ندارد مديريت يعني همينهايي که هست! براي اينکه اين علوم انساني محصول آن نگرش است و امثال ذلک.
«المرحلة الأولى في الوجود و أقسامه الأولية و فيها مناهج» مرحوم صدر المتألهين کتاب را براساس مسالک مناهج مناسک و امثال ذلک تقسيم کرده که هر کدام از اينها هم معناي خاص خودش را دارد منهج يک مقدار ريزتر و جزئيتر است مراحل کليتر است مسالک هم متوسط است هر کدام از اينها جايگاه خودشان را دارند. «المرحلة الأولي» يعني آن چارچوبي که در فضاي اول ما داريم ميچينيم در باب وجود و اقسام اوليوجود است حالا اين يک مسالکي دارد و مناهجي دارد که مثلاً مشخصاً منهجي که ما الآن داريم ورود ميکنيم «في نفس الوجود» است ما ميخواهيم راجع به نفس وجود حرف بزنيم که آيا وجود چيست؟ چه حقيقتي دارد؟ احکامش کدام است؟ و امثال ذلک. چون برخي از مسائل است که وجود به لحاظ تعيناتش مورد بحث است وجودي که مثلاً تعين طبيعي داشته باشد تعين رياضي داشته باشد تعين حتي اعتباري داشته باشد اينها همهاش انحاء وجود است ما اصلاً به آن تعينات کاري نداريم نفس وجود براي ما موضوعيت دارد ما ميخواهيم ببينيم که آيا وجود «بما هو وجود» چه حکمي دارد؟ چه جايگاهي دارد؟ چه شرافتي دارد و امثال ذلک. اين گام نخستيني است که به عنوان منهج اول مطرح است «الأول في أحوال نفس الوجود و فيه فصول» بسياري از مباحث در اينجا مطرح است اين جلد اولي که الآن ما از آن داريم ميخوانيم بخش اول از جلد اول فقط فصل اول را، منهج اول را که نُه فصل دارد در اين رابطه صحبت ميکند.
اين مرحله داراي مناهج سهگانه است در احوال نفس وجود، يک؛ در احوال مواد ثلاث و تقسيم وجود به واجب و ممکن است، دو؛ و منهج سوم تقسيم وجود به ذهني و عيني و بيان احکام ذهين است که اينها مباحث ريزتر است که عرض کرديم کلمه منهج را ازا ين جهت انتخاب کردند. اين انتخاب هم خيلي انتخاب جالب و قابل توجهي است مثلاً جناب ابن عربي کتابش را به عنوان فصوص گذاشته است فصوص يعني چه؟ يعني فص فص کرده مثلاً در حکمت «فصلٌ فصلٌ» است حاج آقا کتابش را در وحي و نبوت گفته «وصلٌ وصلٌ» اينهاست هر کدام از اينها مثلاً شرح مقاصد، «مقصدٌ مقصدٌ مقصدٌ» آن عنوانش را شارح صاحب مقاصد آمده سرفصلها را به عنوان مقصد نام گذاشته است يا مواقف، موقفهايي است رسائل هم همينطور است نوع بزرگاني که کتابهايشان را مينوشتند با رويکرد شخصي خودشان مينوشتند يا علمي که داشتند. در عرفان بيشتر نگرشها نگرشهاي اتحادي است وحدتي است و لذا نوع عنوانهايي که انتخاب ميکردند اينجوري است مثلاً صاحب مفاتيح الغيب که جناب قونوي است او باز با يک عنوان ديگري حرفهاي خودش را دارد ميزند و مقصد و فصل است «فريدةٌ فريدةٌ» يا موارد ديگري که الآن در کتابها هست. بنابراين اين هم اتفاقاً يعني يک نفر بيايد فقط همين را جمعبندي کند که آقايان علما مثلاً چگونه نوشتند؟ بحث «فصل فصل» که فراوان است اما عناوين ديگري که واقعاً در کارهايشان بوده خيلي شريف است چرا؟ چون رويکردهايشان را مشخص ميکند الآن حاج آقا کتاب «الوحي و النبوة» را با عنوان «وصلٌ وصلٌ» نوشتند يا مثلاً جناب صدر المتألهين کتاب مشاعرش را براساس «مشعر مشعر» نوشته است يا الشواهد الربوبية را براساس شاهد و مشهد و اينها نوشتند يا المظاهر الإلهية براساس المظهر الأول و المظهر الثاني و المظهر الثالث ک همه اينها جهاتي است که قابل توجه است که اگر کسي واقعاً اين را به صورت تحقيقي دنبال کند که آقايان بزرگان در بخشهاي مختلف کتب عرفاني حِکمي کلامي فلسفي و اينها هر کدام از اينها که با اين زاويه ديد اين کار را انجام دادند يک کار بسيار شريفي ميشود که چگونه انتخاب شده است.
پس مرحله اول که در باب وجود و اقسام اوّلي آن است سه تا منهج دارد
پرسش: ...
پاسخ: اين صفحه 163 است که مرحله اول وجود و اقسامي اوّلي آن است. دوستان زحمت کشيدند که سه تا منهج است منهج اول در احوال نفس وجود است منهج دوم در مواد ثلاث و تقسيم وجود به واجب و ممکن و منهج سوم در تقسيم وجود به وجود ذهني و عيني است. اما اينکه امروز داريم روي آن کار ميکنيم همين است منهج اول احوال نفس وجود است. منظور از نفس وجود چيست؟ همين که عرض کرديم که شما وجود را پوست کَنده و عاري از هر نوع آميزهاي که با آن است هيچ چيزي به آن نچسبد مطلق باشد بدون تعين باشد در منهج اول از مرحله أولي که مشتمل بر نُه فصل است به بحث از احکام و عوارضي پرداخته ميشود که مختص به قسم خاصي از اقسام تقسيمي موضوع فلسفه نميباشد. اينها مثل چيست؟ اجازه بدهيد يک عنوان ديگري هم باز در فرمايشات حاج آقا هست همان عنوان را استفاده کنيم.
احکام عام وجود؛ در مقابل احکام تقسيمي وجود است. الآن وقتي ميگوييم «الوجود معلول، الوجود علة» درست است «الوجود بالقوة الوجود بالفعل» درست است «الوجود ممکن الوجود واجب» درست است اينها مستقيماً اين احکام عارض بر وجود ميشوند اما اينها احکام تقسيمي وجود هستند يعني وقتي ما وارد شديم به حوزه تقسيم و وجود را تقسيم کرديم، ميگوييم «الوجود» يا «الموجود إما علة أو معلول، إما بالقوة أو بالفعل» و امثال ذلک. ولي ما قبل از اينکه به حوزه تقسيم برسيم که علت و معلول داشته باشيم و ممکن و واجب داشته باشيم و قديم و حادث داشته باشيم وقتي مستقيم به خود وجود نگاه ميکنيم ميبينيم که يک سلسله احکامي است که مستقيم به وجود مربوط ميشود مثل اشتراک معنوي وجود. لفظ وجود مشترک معنوي است مساوقت وجود با شيئيت. مساوقت وجود با وحدت. اينها مسائلي است مساوقت وجود با خارجيت يا وجود به عنوان يک حقيقت عينيت دارد که در بحث اصالت وجود که إنشاءالله وارد شديم شايد اين واژه اصالت خيلي بکار نيامده باشد آنچه که الآن هست عينيت وجود يعني آنکه تحقق دارد وجود است عينيت وجود در همين فصل ششمي که در همين کتاب داريم اگر بياوريد در بحث اصالت وجود صفحه 289 فصل چهارم «في أن للوجود» حالا کتاب را شما ميتوانيد ملاحظه کنيد فصل چهارم «في أن للوجود حقيقة عينية» اين فصل چهارم صفحه 289 اين کتاب است «في أن للوجود حقيقظ عينية» اينجا بحث اصالت وجود مطرح است که فصل چهارم همين منهج اول است که راجع به احکام نفس وجود بحث ميکند.
بنابراين اينها از مباحثي است که ما إنشاءالله در جلسه فردا وارد بحث موضوع علم و ضرورت علم ميشويم که يک مقدار هم دورافتاديم ولي إنشاءالله که همراهي ميفرماييد.