1400/08/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ جلد اول، اسفار اربعه / الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
به عمده اشاراتي که حضرت آيت الله جوادي آملي در کتاب رحيق مختوم ذيل اين عنوان الاسفار الاربعه بود را اشاره کرديم و مطالب بسيار عمدهاي هم در اين رابطه وجود دارد که إنشاءالله دوستان ملاحظه ميفرمايند که الآن صفحه 85 را دوستان روي صفحه دارند. به برخي از اشارت ديگر هم که إنشاءالله در اين جلسه اشاراتخواني هم تمام ميشود و إنشاءالله وارد متن ديگري ميشوند که وارد متن خواهيم شد دو تا مطلب است که به عنوان اشاره حضرت آقا فرمودند ما هم اينجا اشاره کنيم و به هر حال اغناي بيشتري را در فضاي بحثي داشته باشيم.
يک مطلب اين است که براهين فلسفي در دو قالب برهان لمّي و إنّي معقول که از احد المتلازمين به ملازم ديگر برسند کاربرد دارد يعني وقتي ما ميگوييم که عقل معتبر، آن عقلي است که براساس يک قياس برهاني که در اين دو قالب برهان لِم و برهان إنّ معقول به شکل منطقي ارائه ميشود آن ميشود استدلال ميشود عقل برهاني و آنچه که محصول برهان لِم و إنّ ملازم است آن پذيرشش قطعي و قابل قبول است.
برهان لِم آن برهاني است که واسطه در اثبات همان واسطه در ثبوت باشد که ما از علم به معلول برسيم اگر ايشان برهان را تقسيم ميکنند به برهان لِم و برهان إن. برهان لِم آن است که از علت به معلول ميرسند و برهان إن آن است که از معلول به علت ميرسند. برهان إن را بر دو قسم تقسيم ميکنند يک قسم را ناکافي ميدانند غير تام ميدانند اما يک قسم ديگر را کافي ميدانند چون ما تا پايان اين بحث که اين کتاب يا هر بحث عقلي، بايد که با اين نظام علمي جلو برويم اين نظام منطقي جلو برويم برهان را تقسيم ميکنند يا برهان لِم است يا برهان إن است. برهان لِم برهان روشني است که از علت به معلول برسيم که اگر واسطه در اثبات همان واسطه در ثبوت باشد اين برهان ميشود برهان لمّي و قطعاً نتيجه يقيني به همراه دارد که ما از علت به معلول برسيم. «ذوي الاسباب لا يعرف الا باسبابها» اگر ما به اسباب و علل اشياء رسيديم علت که بود معلول هم به تبع آن خواهد بود اين قطعي است معلول يک بحثي در حکمت وجود دارد در نهايه به صورت يک قاعده رسمي که «في وجوب وجود المعلول عند وجود علته التامه» يعني اگر معلول علت تامهاش يافت شد قطعاً آن معلول وجود خواهد داشت. اگر فرض کنيم که مثلاً حرارت لازمه نار است وقتي نار وجود داشت لازم او که معلول او هم هست به تبعش وجود خواهد داشت اين امر قطعي است ميگوييم که اينجا نار وجود دارد آتش وجود دارد و حرارت لازمه آتش است پس حرارت هم قطعاً وجود دارد که ما از راه علت به معلول ميرسيم.
بنابراين آن برهاني که قطعي است که مسلّم است و هيچ جاي بحث و گفتگو ندارد برهان لِم است که ما از علت به معلول برسيم و اصلاً «ذوي الاسباب لا يعرف الا باسبابها» يک برهان ديگر هم هست که ميگويند از برهان إن است که إنّ ملازم که از احد المتلازمين پي به ملازم ديگر ميبريم. اگر فرض بفرماييد که دو امر لازم امر سومي هستند ما يک الف داريم که باء و جيم از لوازم آن هستند اگر باء وجود داشت باء به عنوان لازم اين حقيقت الف وجود داشت لزوماً جيم هم وجود خواهد داشت چرا؟ چون جيم از آن علتي نشأت ميگيرد که باء از آن نشأت گرفته است از اين نقطه نظر ما درست است که ميگوييم از احد المتلازمين به ملازم ديگر ميرسيم ولي اينجور نيست که مستقيماً از احد المتلازمين به ملازم ديگر برسيم بلکه از احد المتلازمين به علت اين دو ميرسيم و از آن به آن ملازم دوم خواهيم رسيد. بنابراين چون باز هم از راه علت ميآييم اين کارآيي دارد و کامل است و ميتواند برهان تام محسوب بشود.
پس اين يک اجمالي و مروري نسبت به آنچه که در فضاي برهان بايد بدانيم برهان را تقسيم ميکنند به برهان لِم و إن. لِم آن برهاني است که از راه علت به معلول ميرسيم البته برهان هم مستحضريد قضيه است قياس است فقط در ذهن شکل ميگيرد مثلاً وقتي ميگوييم «العالم متغير و کل متغير حادث العالم حادث» اينها همه در ذهن هستند صغري کبري نتيجه همه در ذهن هستند برهان اصلاً يکي از امور منطقي است و منطق هم مستحضريد که معقول ثاني منطقي يعني همه چيز در ذهن شکل ميگيرد هم عروض در ذهن هم اتصاف در ذهن است. فرق بين معقول ثاني منطقي با معقول ثاني فلسفي در اين است که معقول ثاني منطقي هم عروض در ذهن هم اتصاف در ذهن است و لکن معقول ثاني فلسفي اين است که عروض در ذهن اما اتصاف در خارج است. وقتي ميگوييم «الشجر ممکن» اين عروض امکان بر شجر در ذهن است ولي اتصاف شجر در خارج به امکان است در خارج شجر متصف به امکان است اما در فضاي منطقي ما اصلاً عين و خارج نداريم هر چه هست در ذهن است تمام قضاياي منطقي و تصوراتش تصديقاتش همه و همه در ذهن است هيچ گزارهاي از گزارههاي منطقي در خارج وجود ندارد.
اگر ميگوييم نوع است جنس است فصل است عرض عام است عرض خاص است همه اين قضايا همه و همه در ذهن شکل ميگيرد ما اصلاً چيزي از گزارههاي منطقي در خارج نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: برداشت هست ولي ما داريم نوع هم همينطور است نوع انسان، نوع
پرسش: ...
پاسخ: درست است ولي اينکه الآن قضيه شده که ميگوييم «الانسان حيوان ناطق» اين يک قضيه است موضوع محمول نسبت حکم همه در ذهن است اين را معقول ثاني منطقي ميگويند که همه آنچه را که از يک گزاره منطقي خبر ميدهد در ذهن شکل ميگيرد لذا تفاوت اصلي معقول ثاني منطقي با معقول ثاني فلسفي در اين است معقول ثاني منطقي اين است که عروض و اتصاف هر دو در ذهن است براي اينکه ما در خارج که نوع و جنس و عرض عام و عرض خاص و فصل و اينها را که نداريم کليات خمس فقط در ذهن هستند همه احکامي که هست در ذهن است اما در بحث معقولات ثاني فلسفي وقتي ميگوييم «الشجر ممکن» اين عروضش در ذهن است براي اينکه يک موضوع درست کرديم يک محمول درست کرديم يک نسبت داشتيم و حکم داشتيم تمام اين ارکاني که براي يک گزاره است همه در ذهن است اين عروض است. اما آن چيزي که در خارج اين است که شجر خارجي در خارج متصف به امکان است و ساير احکامي که براي آن است. وقتي ميگوييم «الشجر حادث، الشجر معلول، الشجر بالفعل» همه اين احکام فلسفي است وقتي ميگوييم «الشجر ممکن» يا «الشجر حادث» يا «الشجر معلول» يا «الشجر بالفعل» يا امثال ذلک همه اين احکام، احکام فلسفي است چرا؟ چون به وجود شجر داريم موضوع ما وجود شجر است وجود شجر يکي از حقائق هستي است و يکي از موجودات است احکامي که براي او عارض ميشود احکام فلسفي است و او متصف است در خارج به اينها.
پس برهان يا برهان لم است يا برهان ان. چون بعضي اشکال کردند که آيا در فلسفه اصلاً ما ميتوانيم برهان لم داشته باشيم يا نه؟ يا همه براهين فلسفي لزوماً برهان ان هستند؟ حاج آقا با اين اشارهاي که دارند ميخواهند آن اشکال را و آن شبهه را برطرف کنند. اولاً اينکه برهان ان همانطوري که ملاحظه فرموديد دو نوع است يکي از معلول به علت رسيدن، اين هيچ وقت کافي نيست و همه هم گفتند إنّي که از معلول به علت برسد اين کفايت نميکند و لذا هيچ منطقي اين برهان را قبول ندارد که از راه معلول به علت ميرسيم چراکه معلول يک ظرفيت محدودي دارد نميتواند به هيچ علت را نشان بدهد.
پرسش: ...
پاسخ: مفيد يقين نيست به تعبير شما. ولي آنکه مفيد يقين است دو تا امر است يکي اين است که ما برهانمان برهان لم باشد لم يعني چه؟ يعني از راه علت به معلول برسيم قطعاً اين محقق است که اگر علت شيء بود معلول آن شيء هم به تبع او موجود است وقتي الأربعة بود زوجة هم به تبع او هست النار بود «لها حرارة» هم قطعاً هست پس ميگويند «ذوي الأسباب لا يعرف الا باسبابها» البته آن چيزي که سبب ندارد مثل ذات باري سبحانه و تعالي اين بذاته شناخته خواهد شد لذا بحث برهان صديقين است و با تأمل در وجوب ما به وجود ميرسيم.
پس برهان يا لم است يا ان. برهان انّي که بگوييم از معلول بخواهيم به علت برسيم اين اصلاً از دايره بحث خارج است و هرگز مفيد يقين نيست و قابل استناد نخواهد بود. اما يک برهان إنّ ديگري مطرح است که اصطلاحاً ميگويند برهان إنّ ملازم که از احد المتلازمين به ملازم ديگري برسيم. مثلاً فرض بفرماييد که دو هم زوج است و هم نصف چهار است. اين دو تا حکم براي دو است. اگر ما دو را مثلاً با اين دو تا حکم خواستيم ببينيم زوجيت که براي او بود نصف بودن براي اربعه هم از طريق زوجيت براي دو حاصل بشود حالا اگر اين مثال يک مثال درستي باشد! ولي دو تا حکم داشته باشيم که اين دو تا حکم ملازم يکديگر باشند و ما از يکي از آنها پي به علت ميبريم و از راه علت پي به ملازم ديگري ميبريم مثلاً بفرماييد که حرارت و روشنايي مثلاً. اينها لازمه آتش هستند اگر حرارت از آتش بود الا و لابد روشنايي هم هست چرا؟ چون حرارت ما را به آتش ميرساند و از آتش چون ما روشنايي را در نظر داريم پس به روشنايي هم ميرسيم.
از احد الملازمين به علت برسيم نيست. از احد المتلازمين به ملازم ديگر ميرسيم اما از راه علت. چون از راه علت به آن ميرسيم اين قابل قبول است و قابل اعتماد است. حالا اين را براي چه چيزي مطرح ميکنند؟ براي اين است که آيا براهيني که در دستگاه فلسفي دارد ميگردد آيا اين براهين لمياند يا انّياند؟ برخي معتقدند که نوع براهيني که در فلسفه است يا همه براهيني که در فلسفه است اين است که از احد المتلازمين به ملازم ديگر برسند و برهان لم در فلسفه وجود ندارد. ولي حضرت استاد در اينجا ميفمرايند که نخير، برهان لم کاملاً وجود دارد و آن وقتي است که در سفر اول از خلق به خالق يا از خلق به حق رسيدن. وقتي به حق رسيدند حقي که علت تامه است حقي که واجب الوجود است ما از طريق واجب الوجود که علت تام همه اشياء است به ممکنات راه پيدا ميکنيم. ما از طريق واجب به ممکن ميرسيم نه از طريق ممکن به واجب برسيم.
مطلبي که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد بسيار مطلب مهمي بود که متکلمين چون سفر اول را که «من الخلق الي الحق» را ندارند براي اثبات اوصاف الهي از إن ملازم استفاده ميکنند مثلاً ميگويند اگر خداي عالم علم دارد اين علم به تنهايي کار نميکند از علمش به قدرتش پي ميبريم از علم به قدرت. راهيابي از علم به قدرت از يک ملازم به ملازم ديگر است. نه، اگر ما توانستيم «من الخلق الي الحق» را ايجاد کنيم و واجب الوجود داشته باشيم از جايگاه واجب الوجود ما علم و قدرت و حيات و اراده و ساير اسماء حسني را درست خواهيم کرد.
به هر حال ما خيلي معطل نشويم يک مقدار اين مطلب را از روي متن هم بخوانيم.
پرسش: ...
پاسخ: اين را عرض کرديم إن ملازم ميشود يعني ما قدم به قدم جلو ميرويم و مييابيم که چون مثلاً معلول است پس علت دارد چون علت دارد از راه علت به حکم ديگري ميرسيم اگر مثلاً در نظام حدوث و قدم هستيم يا در نظام بالقوه و بالفعل هستيم و ساير مسائل لذا در اين سفر، سفر «من الخلق الي الحق» از برهان ملازم داريم استفاده ميکنيم و اگر منظور اين است که وقتي رسيديم به پايان سفر اول که به حق رسيديم يعني به واجب الوجود رسيديم که او مسبب الاسباب و علة العلل و مبدأ الکائنات است علت است و از راه علت ميتوانيم استدلال کنيم.
پرسش: ...
پاسخ: داريم سير ميکنيم. اگر سير کرده باشيم يعني به حق رسيديم، ولي داريم سير ميکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: إنّ ملازم است از راه انّ ملازم است. الآن ملاحظه بفرماييد! صفحه 86 را لطفاً بياوريد ششم: چون سفر اول از خلق به حق است برهان مسائل آن حتماً از قسم إنّي معقول خواهد بود انّي معقول يعني آن نوع از انّي که از احد المتلازمين به ملازم ديگر برسيم نه اينکه از معلول به علت بخواهيم برسيم. از معلول به علت رسيدن همه منطقيون ميگويند که مفيد يقين نيست. چون سفر اول اين ششم صفحه 86 است چون سفر اول از خلق به حق است برهان مسائل آن يعني همه آنچه را که در سفر اول ما ميخوانيم برهانش حتماً از قسم انّي معقول خواهد بود؛ يعني از احد المتلازمين پي به متلازم ديگر برده ميشود گرچه بنا بر اينکه علت حاجت خلق به حق امکان يا حدوث باشد برهان امکان يا برهان حدوث، لمّي خواهد بود حاج آقا حتي اين را با آن دقتي که دارند ميگويند که به نوعي ميتوانيم برهان امکان را يا برهان حدوث را لمّي بخوانيم نه انّي، چرا؟ زيرا از علت که ثبوت اکبر در احتياج است براي اصغر که عالَم پي به احتياج عالم به حق برده ميشود ميگوييم «العالم» يعني خلق «ممکن أو حادث و کل ممکن أو حادث فهو محتاج الي الحق» که پس «العالم محتاج الي الحق» با اين تعبير ميخواهند درست بکنند که از راه احتياج ميرسند که علت باشد.
لکن آنچه براي خلق ثابت ميشود احتياج به حق است نه ثبوت حق براي خلق. حالا اين را ميگذاريم کنار، اين يک نکتهاي است. بنابراين نميتوان گفت که اينگونه از براهين واسطه در ثبوت حق براي خلق بوده و برهان لمّي معهود هستند برهان لمّي معهود آن برهاني است که واسطه در ثبوت همان واسطه در اثبات باشد يعني اگر يک امري به واسطه امر ديگري محقق شد که وجوداً به او وابسته است در مقام برهان و اثبات هم هماني که علت است را ذکر کنيد ميشود برهان لم. لکن اسفار سهگانه بعدي يعني سفر «من الحق الي الحق، من الحق الي الخلق، من الخلق الي الحق بالحق» که اين سفر سهگانه است لکن اسفار سهگانه بعدي ميتواند از برهان لمّي مصطلح استفاده نمايد چون بعضي گفتند که فلسفه در حقيقت در فلسفه ما فقط برهان لمّي معقول داريم حضرت آقا ميفرمايند نه، چون ما رسيديم به علة العلل، رسيديم به مبدأ المبادي و مسبب الأسباب و او واسطه در ثبوت براي همه چيز است ما با استدلال اينکه واجب الوجود را در واسطه در ثبوت و واسطه در اثبات قرار بدهيم برهان لم اقامه کردهايم.
لکن اسفار سهگانه بعدي ميتواند از برهان لمّي مصطلح استفاده نمايد چه اينکه ميتواند از يک قسم برهان انّي معقول يعني احد المتلازمين بهره بگيرد. لازم است به اين نکته توجه شود که در سفر دوم که از ذات حق به اوصاف ذاتي وي استدلال بشود ميگوييم خداي عالَم چرا عالِم است؟ چرا قادر است؟ چون او وجود مطلق است، يک؛ علم هم به وجود برميگردد پس عالم است. قدرت هم به وجود برميگردد پس عالم است پس ملاحظه ميکنيد که کاملاً سفر، سفر دوم و برهان هم برهان لمّي است. چرا خداي عالَم عالِم است؟ چون او وجود مطلق است، يک؛ علم هم وجود است، دو؛ پس خدا عالِم است. چرا خداي عالم قادر است؟ براي اينکه او وجود مطلق است، يک؛ قدرت به وجود برميگردد، دو؛ پس خداي عالم هم قادر است که از راه برهان لِم داريم استفاده ميکنيم. برهان لم يعني چه؟ يعني واسطه در اثبات همان واسطه در ثبوت است الآن خداي عالم علم را و قدرت را از جايگاه ذات خودش دارد اينجا براي خودش نگه ميدارد. چون او وجود مطلق است و علم و قدرت هم وجود هستند پس علم و قدرت براي ذات باري سبحانه و تعالي هست.
لازم است به اين نکته توجه شود که در سفر دوم که از ذات حق به اوصاف ذاتي وي استدلال ميشود چون صفات ذاتي حق عين ذات او هستند و هرگز عليت در ثبوت وصف با اتحاد ذات و صفت معقول نخواهد بود همه براهين اثبات صفات ذاتي حق از راه تأمل در ذات حق انّي معقول خواهند بود. خيلي نکته لطيفي است.
ما خدا را ميشناسيم آنگونه که يک حکيم متأله ميشناسد نه يک متکلم. اوصاف الهي و احکام الهي را هم ميشناسيم. آيا علم و قدرت براي حق سبحانه و تعالي به مثابه لازم وجود حق هستند؟ همانطوري که مثلاً ما معاذالله يک ذاتي داريم که اين ذات، علم و قدرت عين ذات او نيست بر او عارض ميشود واجب سبحانه و تعالي هم در حقيقت يک حقيقت و ذاتي دارد يک علم و قدرتي به عنوان وصف. آيا اين علم و قدرت از کجا براي ذات ميآيد؟ اگر خودش داشته باشد وصف نميخوانيم؟ دارد. عين ذات او است. اگر از بيرون براي واجب بخواهد وصف به علم و قدرت بيايد بيرون يعني کجا؟ ما بيروني نداريم. اگر خداي عالم به عين ذاتش عالم و قادر نباشد محال پيش ميآيد چرا؟ يعني لازمهاش اين است که خداي عالم صفات نداشته باشد خيليها هم اينطوري معتقد شدند و ميگويند خداي عالم صفت علم ندارد کار عالمانه ميکند صفت قدرت ندارد کار قادرانه انجام ميدهد چرا؟ چون گفتند که ما اين صفتها را از کجا بياوريم؟ خود ذات اگر بخواهد اينها را داشته باشد به عين ذات داشته باشد يعني ذات و صفت عين هماند در حالي که ذات و صفت متفاوتاند صفت از بيرون ميآيد. اگر از بيرون بخواهد بيايد منشأ اين اوصاف کجاست؟ ما بيروني که نداريم. «کان الله و لم يکن معه شيء» هيچ چيزي که وجود ندارد.
پس خدا اين علم را و اين قدرت را از کجا دارد؟ نه از بيرون ميتواند داشته باشد نه از درون. اگر از درون بخواهد داشته باشد لازمهاش اين است که صفت و ذات عين هم باشد. در حالي که اين محال است به زعم آنها. اگر از بيرون هم بخواهد داشته باشد لازمهاش اين است که اين اوصاف عارض باشد سؤال اين است که از منشأ عروض از کجاست؟ از کجا براي خداي عالم علم و قدرت آمده است؟ اينجاست که حکمت متعاليه يک پرشي و پروازي داشت در اين سطح که فرمود اين اوصاف اينکه فرمود «بشهادة ان کل صفة غير موصوف» به اين اوصاف زائد بر ذات گفته ميشود نه اوصافي که عين ذات هستند. در واجب سبحانه و تعالي علم به عين ذات اوست قدرت به عين ذات اوست مفهوماً از هم جدا هستند اما صدقاً و مصداقاً عين هم هستند هم صدقاً که ميشود تساوق و نه تساوي که اين مباحث را إنشاءالله در جلد ششم اسفار بايد ديده بشود.
به هر حال وقتي ما به اين حد از قدرت جايگاه وجودي رسيديم به يک وجودي رسيديم که اين وجود هستي مطلق است اين خيلي به ما، ما به يک پرواز عظيمي انجام داديم و به قله رسيديم و براساس اين قله ميتوانيم همه اينگونه از مسائل را فتح کنيم اگر کسي به اينجا برسد که واجب سبحانه و تعالي، ببينيد در مباحث کلامي اطلاق وجودي، بساطت وجودي، وحدت وجودي، اينها وجود ندارد. در کلام ما ميگوييم که خدا خالق است رب است و امثال ذلک. اين حکمت است که کلام را به اين حد بالا برده و کلام شيعي را در اين حد برده است. گفته است که ما سفر اول داريم «من الخلق الي الحق» حق کيست؟ آن حقيقتي است که واحد مطلق است بسيط است صرف هستي است ووو وقتي به چنين جايگاهي از معرفت راه پيدا کرديم که حق را اينگونه يافتيم علم و قدرت و بعد خالقيت و رازقيت و ربوبيت و ساير اوصاف همه و همه زير مجموعه اين قرار ميگيرد و اصلاً به رنگ ديگري در ميآيد.
ما در فضاي کلامي خيلي بسته فکر ميکنيم فرمودند در جلسه قبل ملاحظه فرموديد نوع استدلالها إنّ ملازم هستند از يک صفتي به وصف ديگر قدرت رسيدن به حق را ندارند چون به خالق ميرسند به رازق ميرسند به رب ميرسند اما رب واجب الوجود است که وجود بالضرورة الأزليه براي او ثابت است بحث نميکنند چون موضوعشان وجود نيست موضوعشان وجودي که بخواهد احکام هستي را برايش ثابت بکند نيست. خيلي حکمت شريف و عزيز است و ما را چند پله از نظر معرفتي بالا ميبرد. شما اين کلام است آيا اين کلام واجب الوجود را اثبات ميکند؟ اصلاً موضوعش اين نيست. موضوعش اين است که ما خدايي داريم ميخواهيم بشناسيم که اين خدا آيا رب است؟ آيا خالق است؟ آيا رازق است؟ آيا مبدأ است يا نه؟ اينکه نميتواند براي انسان آن غناي علمي را فراهم بکند. خيلي تلاش حکيمانه شريف است و عزيز است که ما را به آن قله هستي مينشاند آن قله هستي که صرافت دارد وحدت دارد بساطت دارد اطلاق دارد البته آن موجود خالقيت دارد رازقيت دارد و ربوبيت دارد.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينکه هر دو به وجود برميگردند مفهوماً از هم جدا هستند.
پرسش: ...
پاسخ: صفات فعلي با صفات ذاتي ديروز فرمايشي از مرحوم کليني که بسيار فرمايش متقن و متيني است که فرق بين اوصاف ذاتي با اوصاف فعلي است اوصاف ذاتي به هيچ وجه قابل سلب نيستند مثلاً علم قابل سلب نيست قدرت حيات سميع بودن بصير بودن، هيچ وقت نميتوانيم بگوييم که خداي عالم مثلاً معاذالله اينجا علم دارد آنجا علم ندارد در اين مورد علم دارد در آن مورد علم ندارد در اين مورد قدرت دارد در آن مورد قدرت ندارد پس صفات ذاتي آن دسته از اوصافي هستند که به هيچ وجه از ذات قابل جدا شدن نيستند نميشود تصور کرد که ذات واجب باشد علم نباشد قدرت نباشد اين را ميگويند صفات ذاتي. اما صفات فعلي آن دسته از صفاتي هستند که قابل سلب هم ميتوانند باشند مثلاً يکي از اوصاف فعلي حق شافي است خدا در اين مورد شفا ميدهد در اين مورد شفا نميدهد پس ميشود صفات ... قابل سلب است ميشود اوصاف فعلي که قابليت سلب دارد.
ولي آن چيزي که ميتواند جواب سؤال جناب عالي باشد اين است که ما به لحاظ مفهومي اين اوصاف را از همديگر جداگانه داريم يعني مفهوم علم، مفهوم قدرت، مفهوم حيات، مفهوم فلان کاملاً از همديگر جدا هستند اين دو تا مفهوم وقتي ميخواهند روي مصداق بيايند گاهي اوقات به گونهاي هستند که حيثيت صدق فرق ميکند مثلاً وقتي ميگوييم «زيد عالم» و «زيد عادل» اين دو تا وصف است ولي «عالمٌ» به يک حيثي است و «عادلٌ» به يک حيث ديگري است لذا ميگوييم مفهوماً اينها باهم مختلفاند حيثيت صدقشان هم باز اختلاف دارد ولي مصداقش واحد است. ولي ميرسيم به يک منطقهاي به يک محدودهاي که مفهوماً اين اوصاف با همديگر اختلاف دارند اما در مقام صدق باهمديگر عجيناند و مصداقاً واحدند که مفهوماً لفظاً مختلف، علم و قدرت؛ مفهوماً مختلف علم و قدرت! اما حيثيت صدق و مصداق عين واحد دارند.
به تعبير حاج آقا ميفرمايند که در همان سپهر ذهن وقتي ميگوييم خدا عليم است و قدير است، در همان سپهر ذهن اين مفهومها جدا هستند ولي ميخواهند بيايند روي اين مصداق بنشينند اينها عين هم هستند خداي عالم به يک حيثي عالم باشد به يک حيثي قادر باشد که نيست مثل «عالم عادل زيد» نيست خدا که حيثيتبردار نيست! چون حيثيتبرادر نيست تعددبردار نيست اين وجود ـ چقدر حکمت ارزشمند است! ـ اين وجود را به گونهاي وحدت برايش گذاشتند که هر نوع ترکيبي و کثرتي از او محو شده است سلب شده است اين يک حقيقت واحده است اين حقيقت واحده تعدد حيثيت ندارد نه ترکيب عقلي، نه ترکيب ذهني، نه ترکيب خارجي، نه ترکيب مقداري، هيچ. از هر نوع ترکيب مبرّا است يک حقيقت اينچناني ما داريم. يک حقيقت اينچناني بنام واجب الوجود داريم. اين حقيقت وقتي ميخواهد دو تا صفت علم و قدرت بيايد که به دو حيثيت نمينشيند چون اينگونه است فرمايش شما خيلي متين است که ما اوصاف مختلفي داريم علم و قدرت چگونه اينها را عين هم بدانيم؟ مصداق ما را هدايت ميکند که ما اينجوري بدانيم. مصداق زيد ميگويد که علم و قدرت را جدا بدان. اين يک حيثيت علم است و يک حيثيت عدالت است. براي اينکه علم و عدالت اگر زيد هميشه علم داشت اگر علم و عدالت در زيد يکي بود اگر عالم بود پس عادل هم باشد پس نيست. نشان اين است که علم و عدالت دو تا حيثيت در زيد هستند اما در واجب سبحانه و تعالي که ما نميتوانيم تعدد حيثيت داشته باشيم. اين موضوع ما را راهنمايي ميکند که اين اختلافي که در اينجا وجود دارد صرفاً يک اختلاف لفظي و مفهومي است و نه اختلاف مصداقي يا صدقي. اينجا وحدت صدق دارند. اين مسئله است.
يک مطلب ديگري هم عرض کنيم اگر إنشاءالله برسيم يک مطلبي را حاج آقا بسيار شريف فرمودند در بحث چون ما نياز داريم به اين متن، ميفرمايند که جناب صدر المتألهين با اين سرآغاز آغاز کردند گفتند «و اعلم أن للسلاک من العرفاء و الأولياء» براي سالکان از عرفان و اوليا چهار سفر است اسفار اربعة. اين در حقيقت ميخواهند بگويند که ما اين اسفار اربعه را از عرفا گرفتهايم. فرق بين عرفان و حکمت و حکمت نظري و حکمت عملي و اينها را حاج آقا در اينجا به عنوان يک اشاره سيزدهم صفحه 93 به صورت يک اشاره خيلي خوب و جامع آوردند عرفان چيست حکمت چيست؟ فرق بين عرفان عملي و عرفان نظري چيست؟ حکمت نظري و حکمت عملي چيست؟ نسبت بين حکمت و عرفان چيست؟ مطالب بسيار اصيل و ارزشمندي است که در اينجا وجود دارد. فرمودند که صفحه 93 سيزدهم: چون اسفار اربعه عقلي از عرفان به فلسفه راه يافت و عنوان سير و سلوک را به همراه داشت فرمود که «و اعلم ان للسلاک من العرفاء و الأولياء اسفار اربعة» و از سلوک قلبي به سير عقلي منتقل شد توضيح کوتاهي پيرامون حکمت نظري و حکمت عملي و همچنين عرفان نظري و عرفان عملي لازم است.
إنشاءالله حتماً آقايان ملاحظه ميفرماييد اين چند دقيقهاي که وقت است دو تا نکته را اشاره کنيم که در فضاي عرفان عملي چون ما از مدار مفهوم و لفظ خارج شديم عرفان عملي با حقيقت خارجي کار داريم لفظ نداريم قضيه نداريم تصور و تصديق نداريم برهان لم و ان نداريم وقتي به تعبير جناب مولوي «خود هنر دان ديدن آتش عيان» «النار حارّ» مال کسي است که آتش را نديده باشد ولي وقتي کسي آتش را ديد و لوازم عيني آتش را در خارج ديد لفظ و مفهوم عرفا در اين محدوده دارند سير ميکنند در محدوده عين دارند سير ميکنند وقتي که به همديگر نشان ميدهند آتش را نشان ميدهند نه اينکه «النار حارة» نه! اصلاً در محدوده لفظ نيستند ما که کوريم به معناي واقعي که حقيقت را نميتوانيم ببينيم فقط در فضاي مفهوم و مصداق و الفاظ هستيم اينجوري داريم حرف ميزنيم ما به لحاظ مفاهيم و اعتباري بودن بينا هستيم اما به لحاظ حقيقت نميبينيم حقيقت را.
وقتي ميگوييم «النار حارة» ما که در خارج نميبينيم ما با اين مفهوم سروکار داريم با الفاظ و عبارات مفاهيم. اينها فضاي اعتبار و مجاز است. حقيقت نيست حقيقت آن عين خارجي است اگر کسي از مدار عرفان نظري خارج شد و رفت به مدار عرفان علمي، در آنجا با واقعيت عيني روبرو است و الفاظ و عبارات و مفاهيم و منطق و همه کنار ميرود. اينجا به تعبيري ميشود اشراقات و مکاشفات و مشاهدات و امثال ذلک. يکي اشعه شعاع اشراق و امثال ذلک است. اين نکته اول است که فرمودند در صفحه 94 را ملاحظه بفرماييد!
عرفان عملي ـ پنج شش سطر مانده به آخر ـ منشأ پديد آمدن عرفان نظري است و از سنخ شهود قلبي و عمل جانحي است نه جوارحي، نه از سنخ فکر و استدلال تا با فلسفه کلي و علم اعلا سنجيده شود زيرا در هر قياس طرفين آن بايد وقتي ما مقايسه ميکنيم بايد که دو طرف از يک سنخ باشند عرفان عملي از سنخ مصداق و عين است عرفان نظري از سنخ مفهوم و لفظ هستند با هم سنخيت ندارند که بخواهيم مقايسه کنيم در مقايسه سنخيت لازم است ما که نميتوانيم حقيقت را با يک امر مجازي بسنجيم و بگوييم اين اينجوري است و آن اينجوري است کوچک و بزرگش کنيم. کوچک و بزرگي زماني است که دو تا خط داريم يک بزرگ است و يکي کوچک. دو تا امر موزون داريم يک وضعش بيشتر و يکي کمتر است. اما يکي امر موزون داريم يکي خط. نميشود گفت که اين دو کيلو وزنش است اين دو متر قدّش است اينها که باهم قابل سنجش نيستند حتماً بايد دو امري که باهم ميسنجند سنخيتي داشته باشند. اين مطلب در اينجاست.
يک نکته ديگر هم که قابل توجه است بحث عرفان عملي و اخلاق عملي است اين هم خيلي از مطالبي است که بسيار شيرين و گوارا است در حوزهها بايد اين را کاملاً داشته باشند. اخلاق نقش اخلاق در حد مَلک و ملکه است ملائکه در عالم نفس هستند در عالم عقل نيستند و عالم نفس عالمي است که موجودات در حال تجردند موجودات مجرد هستند اما تجرد آنها تجرد عالي و عقلي محض نيست و لذا انسان با اخلاق به مرحله ملکوت ميرسد اما عارف از آنجا تازه آنجا پايگاهي است که بخواهد حرکت کند و مشاهده کند. فرق بين اخلاق و عرفان خيلي زياد است. خدا رحمت کند مرحوم امام(رحمة الله عليه) که اينجا برايشان يک کنگرهاي گذاشته بودند و حاج آقا در آن کنگره صحبت کرده بودند اين شعر جناب حافظ را در ابتداي فرمايشاتشان فرمودند که در کار گلاب و گل حکم ازلي اين بود کاين شاهد بازاري وان پردهنشين باشد. اخلاق را شاهد بازاري ميدانستند و عرفان را پردهنشين ميدانستند عرفان چيزي نيست که به دست هر کسي بيافتد.
امروز متأسفانه اين را بازي گرفتند مثل همه چيزهاي ديگر و اينها را در سطح نازل دارند مطرح ميکنند. الآن حاج آقا در اين اشاره سيزدهم يک بخشي را به اين پرداختند که فرق بين اخلاق عملي، اخلاق نظري که هيچ، اخلاق نظري که اصلاً فضاي لفظ و مفهوم و عبارت است که هيچ! اخلاق عملي که انسان ميرود تا صبر را تا رضا را تا عفو را تا کرامت را جود و سخا را اينها را به عنوان ملائکه و ملکوت در جان خودش بياورد. اين را ميگويند اخلاق اما عارف ميرود تا اخلاق آفرين را ببيند تا ملکوتآفرين را مشاهده کند و اصلاً به هواي اينهاست بله البته بايد اينها را داشته باشد شريعت دارد دارد طريقت را دارد بعد به حقيقت ميخواهد برسد. طريقت يعني همين که اين اوصاف و ملکوت براي انسان حاصل بشود.
اما سخن اول: همانطوري که حکمت عملي از علوم جزئي استدلالي ـ صفحه 95 را داريم ميخوانيم سطر دوم ـ است و تحت حکمت نظري مندرج است اخلاق عملي از اعمال جزئي محدود است که تحت عرفان عملي مندرج است و چون محور اصلي اخلاق عملي را تحصيل ملکات نفساني در تعديل قواي سهگانه تشکيل ميدهد اما مدار اصلي عرفان عملي را شهود وحدت شخصي حقيقت هستي و نعوت نامحدود آن است.
اينها را إنشاءالله بخوانيم اينها خيلي مغتنم است حوزه يعني اين! حکمت يعني اين! معارف يعني اينها! اينها در حوزهها نباشد حوزهها ذليل ميشوند. حوزهها خوار ميشوند. خيليها ميخواهند که حوزهها را خوار نگه دارند ضعيف نگه دارند از اين غناهاي علمي و حقائق ارزشمندي که ميراث حکيمان است آيت الله جوادي آملي اين کتاب را نوشته اين کتاب مال حوزه است مال يک جريان علمي است مال يک مکتبي است که به اينجا رسيده است خدا ايشان را سلامت بدارد و عمرشان را طولاني کند و موفق باشند بيش از پيش ولي مسئله اين است که اينها متعلق به کسي نيست به کسي واقعاً متعلق نيست اينها رهآورد يک سفر هزار ساله است همه بايد بکوشيم اينها را قدر بدانيم اينها را به حوزه بياوريم حوزه را با اينها گرم کنيم. اينها نباشد حوزه مشغول چه ميشود؟ خودش را کم خواهد کرد. اينها را بايد إنشاءالله بيشتر داشته باشيم.