1400/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
«و قد أطلعني الله فيه على المعاني المتساطعة أنوارها في معارف ذاته و صفاته مع تجوال عقول العقلاء حول جنابه- و ترجاعهم حاسرين[1] و ألهمني بنصره المؤيد به من يشاء من عباده الحقائق المتعالية أسرارها في استكشاف مبدئه و معاده مع تطواف فهوم الفضلاء حريم حماه و تردادهم خاسرين» همچنان در مقدمه مرحوم صدر المتألهين در کتاب شريف اسفار هستيم فلسفه نگارش اين کتاب عظيم را که در حقيقت مبناي دهها و صدها کتاب و رساله و مقاله است و اصلاً مکتبي است مستقل براي شناخت هستي و نظام وجود، در آن مقدمه الآن داريم بحث را دنبال ميکنيم.
بعد از اينکه جناب صدر المتألهين مسير عقل را به کمال رساندند و در مسير شهود گام جدي برداشتند و در برنامههايي که در مسير رياضتهاي شرعيه به تعبير خودشان داشتند، به حقائقي دست يافتند که برهان آميخته با عرفان شد؛ يعني آنچه را که به وسيله عقل يافته بودند، به وسيله عقل فهميده بودند به وسيله شهود يافتند «مع زوائد» با اضافهتري که ملاحظه فرموديد. وقتي اين مرحله هم به کمال خودش رسيد و به پختگي کامل رسيد چون دأب رحمت الهي بر اين است که آنچه را که به عنوان يک کمال است وقتي به فعليت رسيد سرازير شود اين سنت الهي است که اينجور نيست کمالي در يک حدي بماند. کمال بايد در هر حدي که رسيده است جريان پيدا بکند سريان پيدا کند.
تعبير مرحوم صدر المتألهين اين است که «و حيث کان من دأب الرحمة الإلهية و شريعة العناية الربانية أن لا يحمل أمرا ضروريا يحتاج إليه الأشخاص بحسب الإستعداد و لا يبخل بشيء نافع في مصالح العباد» هرگز خداي عالم ظنّت و بخلي در اينکه چيزي که به کمال عباد برميگردد ندارد که مثلاً مطلبي شايسته است که مستعدين بدانند اما خداي عالم معاذالله بخل بورزد و عطا نکند. هر آنچه را که براي جامعه بشري تأمين کننده سعادت دنيوي و اخروي آنهاست را خداي عالم در اختيارشان قرار ميدهد و عالمان و فرزانگاني که به کمال رسيدهاند آنها را مأمور ميکند که اينها بتوانند اين رهآوردهاي عقلي و شهودي را به جامعه برسانند. اين دأب الهي است.
جناب صدر المتألهين ميفرمايد که چون خداي عالم ما را به اين اسرار مطلع کرد و آگاه کرد به يک سلسله انوار ساطعهاي ما را بيدار و روشن کرد طبعاً بايستي اين را به جامعه بشري و انساني ميرساندم و در حقيقت زمينههاي معرفت را در آنها بيشتر قرار ميدادم.
نکتهاي که قابل توجه است اين است که به هر حال خيليها تلاش ميکنند کوشش ميکنند اينطور نيست که بدون تلاش و کوشش باشد اين مطلب قابل توجه است انصافاً خيليها تلاش ميکنند اما راهيابي به قلّه فقط به تلاش نيست انصافاً يک سلسله زمينههايي ميخواهد مقدمات و تمهيداتي لازم است حتي نيتهاي خير، دعاهاي خير، پيشينيه مناسب خانوادگي، خيلي از اين مسيرها دخيل است تا انسان بتواند به چنين جايگاهي برسد اينجور نيست که فقط تلاش و کوشش باشد. خيليها تلاش و کوشش دارند اما اين نيست.
الآن ايشان ميفرمايند «مع تجوال عقول العقلاء و مع تطواف فهوم الفضلاء» خيليها عاقلانه تلاش علمي کردند طواف علمي کردند اما همه اينها به جاي خود محفوظ، آن عنايت و توفيق از جايگاه پروردگار است ولي زمينههاي ديگري موجود است که اصلاً معلوم نيست چيست! ﴿وَ ما تَوْفيقي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ﴾، اين قصه واقعاً براساس توکل يا اينها بجاي خود، در باب قضيه حضرت خضر(عليه السلام) اينگونه بود که وقتي حضرت خضر آن ديوار را از ويران به در آورد و مرمّت و تعمير کرد فرمود که تحت اين کنزي است که ﴿كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾،[2] اين ﴿أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ يعني اينکه زمينههاي رشد و معنويتي که براي يک فرد در نظر گرفته شده از ميگويند که پدر يا جد هفتم بود براي اين فرزند؛ يعني دعايي که براي او کرده است براي فرزند و نتيجه هفتم مناسب درآمده است.
بنابراين همه اينها دخيل است تا يک نفر به توفيقي برسد. همه اينها بايد انسان شب و روز از خداي عالم توفيق را طلب کند و زمينههاي توفيق را ايجاب بکند. گاهي وقتها دعاي خير يک انساني که دردمند است ضعيف است و امثال ذلک خيلي در توفيق انسان نقشآفرين است و مؤثر است. بنابراين اين مطلب را ايشان دارند مطرح ميکنند که اين بر مبناي اطلاع الهي است و عنايت الهي است «و قد أطلعني الله فيه على المعاني المتساطعة أنوارها» خداي عالم مرا مطلع کرد و آگاه کرد بر يک سلسله معاني که انوارشان ساطع است درخشان و تابنده است «في معارف ذاته و صفاته» در ارتباط با شناخت ذات حق سبحانه و تعالي. البته منظور از ذات، نه يعني آن حقيقت لايتناها! قابليت دستري ندارد، چون لا يتناهاست و نه معناي است که آدم بتواند که بخشي از او را بيابد از آن جهت که او بسيط است. «في معارف ذاته» نه ذاتش. «في معارف ذاته و صفاته مع تجوال عقول العقلاء حول جنابه و ترجاعهم حاسرين» يعني خيليها تلاش کردند جولانها و کوششهاي فراواني را انجام دادند اطراف ساحت الهي جناب الهي اما حاسر و محصور برگشتند و خائب بودند و موفق نبودند «و ترجاعهم حاسرين».
از سوي ديگر باز عبارت ديگري که در همين ساحت و در همين حد از معرفت است «و ألهمني» خداي عالم مرا ملهم کرد «بنصره المؤيد به من يشاء من عباده» که خداي عالم آن بندگان خاص خودش را که ميخواهد آنها را به تأييد خودش برساند اين «ألهمني» چه چيزي را؟ «الحقائق المتعالية» آنجا فرمود «و قد أطلعني الله فيه علي المعاني المتساطعة أنوارها» اينجا فرمود «الحقائق المتعالية أسرارها في استكشاف مبدئه و معاده» مطالبي را خداي عالم به من آموخت و الهام کرد.
اين را هم مستحضر باشيد که اين الهامات الهي يکدست و يکسان نيست که اگر مثلاً به پيامبر الهي يا به اهل بيت(عليهم السلام) الهام کرده باشند همان نوع از الهام براي يک عالم و يک فرزانهاي مثل صدر المتألهين باشد، اين نيست. الهامات ميتواند درجات و مراتب مختلفي داشته باشد، مثل در ارتباط با موت يک شخصيتي مثل رسول گرامي اسلام است که ملک الموت حضرت عزرائيل(عليه السلام) خودش مسئول است و ميآيد با اجازه در ميزند که وارد بشود يکي اينجوري است يک وقت هم هست که سربازان خودش را ميفرستد ولي همه اينها مسير انتقال را که ملک الموت دارد دارند به عهده ميگيرند.
اينجا اگر فرمود «ألهمني الله» نه آن نوع الهامي که خداي عالم براي اهل بيت(عليهم السلام) يا اولياي خاص خودش دارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، با اجازه ملک الموت است.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ﴾، بعد ميفرمايد که ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾، اينها چه کساني هستند؟ اينها ملائک مرگ هستند. بله، ملکوت الموت مثل حضرت جبرائيل که يک نفر است ولي براي نظام علمي در سراسر هستي هر علمي که اتفاق ميافتد توسط جبرائيل است اما به سربازانش و مدبرات امر است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين هم همينطور است. «الحقائق المتعالية أسرارها في استکشاف مبدأئه و معاده مع تطواف فهوم الفضلاء حريم حماه» با اينکه فضلاء و فهوم آنها در حريم و غرقگاه الهي، حماه يعني همان غرقگاه، «حريم حماه» غرقگاه الهي دارند طواف ميکنند و تلاش ميکنند يعني همواره دارند آن اطراف ميگردند اما «و تردادهم خاسرين» يعني اينها دستشان خالي است و خسارت ديدهاند تلاش ميکنند تجوال دارند تطواف دارند اما حاسر هستند خاسر هستند و قدرت اين را ندارند که به آن قله راه پيدا کنند، چون صرف تلاش کافي نيست. نيتها فراوان، ادعيه فراوان، دعاهاي ديگران خيلي زمينههاي توفيق ميخواهد. چه بسا گاهي اوقات يک نماز شبي يک حال خاصي يک عنايت ويژهاي بالاخره همه اينها دخيل است که انسان بتواند از آن جايگاه الهي آن توفيق را پيدا کند.
پرسش: ...
پاسخ: يعني غير موفق و ناکام. «فجاء بحمد الله كلاما لا عوج فيه و لا ارتياب» در نهايت براساس عنايت الهي و الهام الهي خداي عالم اين معنا را عطا فرموده است که «فجاء بحمد الله کلاما لا عوج فيه و لا ارتياب و لا لجلجة[3] و لا اضطراب يعتريه» آنچه را که در سخن است شما ببينيد که بالاخره چهارصد سال دوست و دشمن در باب کلمات و کتابها و آثار و رسالهها و کتابهاي فراواني که جناب صدر المتألهين نگاشتند دارند حرف ميزنند دارند تحقيق ميکنند شخصيتهاي بزرگي که در آستان حکمت و عرفان روييدند همه و همه متکلمين، فضلاء همه و همه، کساني که مثل علامه طباطبايي و امثال ذلک که اينها خرّيط فنّ حکمت هستند اينگونه در اين آستان آرميدند پذيرفتند و حکمت متعاليه را در يک وزان و ترازي ديدند که هر چه ميانديشند در اين چارچوب است انصافاً هر چه انديشه الآن انجام ميشود در هر ساحتي؛ چه عرفان چه حکمت چه کلام هر چه که باشد ميبينند که خودشان را محتاج اين مکتب ميبينند. يعني الآن منهاي حکمت متعاليه، کسي نميتواند تفکر درستي ارائه کند. اگر کسي در اين چارچوب حرف نزند و بخواهد که بيانديشد و تفکري داشته باشد اين عملاً يک انديشه نافرجامي است ناکام است و غير موفق است.
الآن آيا کسي ميتواند مثلاً حاج آقا که در بحث وحدت شخصي ورود کردند و استدلالها را بررسي کردند فرمودند که همه ادلهاي که خود عرفا در باب وحدت شخصي در کتاب تمهيد، فصوص و موارد ديگر داشتند، اينها را فرمودند که ناتمام است! يعني براهين آنها زماني تام است که اصول حکمت متعاليه و مباني حکمت متعاليه بکار بيايد و بتواند وحدت شخصي را اثبات کند؛ يعني بدون حکمت متعاليه بدون مباني که در حکمت متعاليه پايهريزي شده است وحدت شخصي اگر هم حقيقت داشته باشد قابل اثبات نيست برهاني نيست اين برهانش را مبتني بر بساطت وجود بايد گذاشت مبتني بر ادله بسيط الحقيقة و امثال ذلک بايد تبيين کرد.
براساس اصالت وجود جلو رفت و خيلي از مسائل ديگر. لذا فرمود «کلاماً لا عوج فيه و لا ارتياب و لا لجلجة و لا اضطراب يعتريه حافظا للأوضاع» يکي از مطالب بسيار ارزشمندي که جناب صدر المتألهين مطرح کرد اوضاع حکمت را به هم نزد. نظم حِکمي را حفظ کرد. خيليها فکر ميکنند که حالا اگر يک حرف جديدي دارند بايد گذشته را ويران کنند و تخريب کنند نه! واقعاً حکمت مشاء را به نصاب کامل خودش رساند هر چه حکمت مشاء ظرفيت داشت به آن داد بيش از آن چيزي که خود مشائين فکر ميکردند جناب صدر المتألهين حکمت مشاء را با بلوغ کامل خودش رساند اشراق را به بلوغ کامل خودش رساند نواقصش را احصا کرد نظم را حفظ کرد «حافظا للأوضاع» پراکنده نکرد ذهن جامعه حِکمي را مشتت و پراکنده نساخت.
«حافظا للأوضاع رامزا مشبعا في مقام الرمز و الإشباع» حکمت مخصوصاً عرفان، زبان زبان رمز است زبان رمز را هم حفظ کرد حرفهايي نزد که يک مقداري بخواهد تعريض داشته باشد خيلي مهم است! به هر حال يک حکيمي دارد کار ميکند و کار کرده و انديشهاش به جايي رسيده و ميتواند اما آن جايي که بايد رمزگونه سخن بگويد رمز صحبت کرد بيان نکرد که خداي ناکرده ساختارشکني بکند ذهنيتهاي جامعه علمي را بخواهد خراب بکند. «رامزا مشبعا في مقام الرمز و الإشباع» هم اشباع بوده کامل بوده سيراب کرده پر کرده و هم رمزگونه سخن گفته است.
پرسش: ...
پاسخ: تعبيري حاج آقا دارند که تعبير ملايمي است و آن اين است که حکمت متعاليه سه مرحله دارد يک مرحلهاش مشي با مشهور است سعي کرده با مشهور باشد يک مرحلها شحرف متوسط است و يک مرحلهاش هم حرف نهايي است. ما براساس حرف نهايي بايد کاملاً خودمان را جدا کنيم به تعبير جناب عالي ساختار را بشکنيم تا خودمان را نشان بدهيم. يک وقت است که نه، ميخواهيم که دست حکمت را بگيريم و بگوييم که چگونه بايد بيايد؟ و واقعاً جناب صدر المتألهين اينگونه کار کرد؛ يعني حکمت مشاء را پراکنده نکرد. گفت تو ميگويي که امکان لازمه ماهيت است من ميگويم با اصالت وجود شما بگوييد امکان لازمه هويت است.
يک وقت ما پايهريزي ميکنيم و ميگوييم که امکان لازمه هويت است امکان فقري است ماهيت کجا ميرود؟ دور بيانداز! اينجوري حرف ميزنيم يک وقت ميگوييم که چون ماهيت براساس اين تحليل وجود تبعي يا ظلي و مجازي پيدا کرده، پس ما اين وصفي که به عنوان وصف فقري است را به هويت ببخشيد ببينيد که چقدر لطيف حرکت کرده است؟ نشکسته است. امکان ماهوي تبديل شده به امکان هويتي. ميگويد که همان اشکالي که حکما به متکلمين در باب حدوث عالم دارند همان اشکال را حکيم متعالي به حکيم مشائي دارد. نظام را ميبينيد که حفظ کرده است. آنها ميگفتند که حدوث وصف بعد الوجود است ايشان هم ميگويد که امکان هم وصف بعد الوجود است. شما ميگفتيد که دليل نيازمندي ممکنات به واجب چيست؟ متکلمين ميگفتند حدوث است علت احتياج ممکن به واجب حدوث است. حکيم ميگفت نه، حدوث بعد الوجود است چون حدوث يعني وجود بعد العدم. شما بياييد امکان را بجاي حدوث بنشانيد و بگوييد علت احتياج ممکن به واجب امکانش است.
پرسش: ...
پاسخ: ولي اينجور حافظ اوضاع نخواهد بود! اين قضيه هست که ما نظام حِکمي خودمان و نظام هزار ساله را از دست ندهيم. بگوييم اين هست و اکنون در وسعت و توسعهاي که حکمت پيدا کرده به اينجا رسيده است. از امکان ماهوي آمده امکان فقري رسيده است. حرکت در اعراض بوده در جوهر نبوده! نه، حرکت در جوهر هم هست. ميبينيد که چگونه حرف ميزند! يک وقت ميگويد که قبليها ميگفتند که حرکت در جوهر نيست اگر نباشد که اعراض تابع جوهرند پس همه حرکتها که کنار ميرود! نه، ميگويد اگر حرکت در اعراض را شما قبول داشتيد من هم با شما همراه هستم ولي حرکت در جوهر هم هست اتفاقاً حرکت در جوهر باعث ميشود که حرکت در اعراض اتفاق بيافتد. اين خيلي بيانش فرق ميکند و جناب صدر المتألهين نشکست. اين از افتخارات بزرگ حکمت متعاليه است «حافظاً للأوضاع رامزا مشبعا» اينها انصافاً ويژگيها حکمت متعاليه است اخلاق حکيمانه يک حکيمي مثل صدر المتألهين دارد اينجوري کار ميکند.
«قريبا من الأفهام» کاري کردم که به فهمها نزديک شود «في نهاية علوه» با اينکه مباني، مباني سنگيني است اما «قريبا من الأفهام رفيعا عاليا في المقام مع غاية دنوه» اينها تعريف نيست ما يک تعريف داريم که تعريف تشريفاتي و تعارفي است اين توصيف است اگر گفته ميشود که حکمت متعاليه، نه يک عنوان تشريفاتي باشد. واقعاً حکمتي داريم که اين حکمت آن علو و تعالي را ندارد اين حکمت علو و تعالي را دارد بنابراين اين اوصاف را شما به عنوان اوصاف تشريفاتي و تعارفي تلقي نفرماييد. «قريبا من الأفهام في نهاية علوه رفيعا عاليا في المقام مع غاية دنوه» فهمش امکان پذير است همين سخني که «عال في دنوه و دانٍ في علوه»[4] در اينجا ميآيد اين بيان، بيان امام سجاد(عليه السلام) [5] است که خداي عالم در عين حالي که عالي است نزديک هم هست در عين حالي که نزديک است در علو و رفعت است. اين از همانجاست «عاليا في المقام مع غاية دنوه».
چرا عالي است؟ «إذ قد اندمجت فيه العلوم التألهية في الحكمة البحثية و تدرعت فيه الحقائق الكشفية بالبيانات التعليمية و تسربلت الأسرار الربانية بالعبارات المأنوسة للطباع» حرفهاي قلمبه و سلمبه آنچناني گفتن و معارف را در آن سطح ارائه کردن کاري است ممکن است که برخيها اين سليقه را داشته باشند و اينها را پايين نياورند ولي جناب صدر المتألهين همه آنها را لباس، يعني آن معارف و حکمت را لباس فهم در سطح نازل پوشاند. اين کار بسيار ارزشمندي است شما ببيند که يک مطلب را با چندين دليل شايد ممکن ضرورت نداشته باشد ولي براي اينکه فهم را آسان کند براي احياناً افرادي که شايد آن فهم عالي را نداشته باشند يک دليل ضعيفتر و امثال ذلک را ذکر ميکند.
«إذ قد اندمجت فيه العلوم التألهية» اما «في الحكمة البحثية» در قالب حکمتهاي بحثي من مطالب را مطرح کردم «و تدرعت فيه» يعني ذره پوشاندم لباس پوشاندم «درع» همان زراع است «تدرعت فيه الحقائق الكشفية» اما «بالبيانات التعليمية» من يک نظام آموزشي آوردم بيانات تعليمي يعني بياناتي که حيثيت آموزشي داشته باشد. نخواستم فقط براي خواص يک کتابي بنويسند نه، اين کتاب کتابي است که حيثيت تعليمي و آموزشي دارد «و تسربلت الأسرار الربانية بالعبارات المأنوسة للطباع» لباس عبارات مأنوس طباع را بر اندام اسرار رباني پوشاندم «و استعملت المعاني الغامضة في الألفاظ القريبة من الأسماع».
پرسش: ...
پاسخ: سربال همان لباس پوشيدن است. «و استعملت المعاني الغمضة في الألفاظ القريبة من الأسماع» الآن مثلاً همين مقدمه چقدر لغت دارد الفاظ قريب به معناي ذهن نيست بايد قدم به قدم به لغت مراجع کنيم اينجا چيست؟ تطوال چيست؟ تجوال چيست؟ يک وقت است که نه، از اين مقدمه وقتي گذشت، کاملاً رفته دنبال الفاظ و عباراتي که مأنوس است با اسماع و افهام. اين الفاظ براي ما بيگانه نيست خيلي از اصطلاحات عرفاني و حِکمي وجود دارد ولي ايشان نخواست اصطلاحي حرف بزند که براي فقط فضاي خاص باشد. «و تسربلت الأسرار الربانية بالعبارات المأموسة للطباع و استعملت المعاني الغامضة في الألفاظ القريبة من الأسماع» استمعال کردم معانياي که غمض هستند در الفاظي که قريب هستند «من الأسماع».
«و استعملت المعاني الغامضة في الألفاظ القريبة من الأسماع فالبراهين تتبختر[6] اتضاحا و شبه الجاهلين للحق تتضاءل[7] افتضاحا» براهين فلسفي تبختر دارد ظهور و بروز دارد و روشني و تابناکي دارد «افتضاحا» يعني کاملاً واضح و وضوح و روشني دارد. «و شبه الجاهلين للحق تتضاءل افتضاحا» اينها را هم در ضال بودن و گمراه بودن آنها و انحراف آنها به صورت افتضاح بيان کردم. «انظر بعين عقلك إلى معانيه» با درايت عقلانيت و با چشم عقلت به اين معاني بنگر «هل تنظر فيه من قصور ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾ إلى ألفاظه ﴿هَلْ تَرى فيه مِنْ فُطُورٍ﴾» اين ادعايي است که يک تحدي است که در حقيقت جناب صدر المتألهين بالنسبه به خودش به کتاب خودش به آثار خودش دارد.
شما برويد در کتابهايي جناب صدر المتألهين در اين همه کتابي که دارد مفاتيح الغيب دارد، مبدأ و معاد دارد، المظاهر الإلهيه دارد، ايقاظ النائمين دارد، ماشاءالله به اين انسان بزرگ! کتابهاي حديثي او، کتابهاي فلسفي او، تعليقات وسيعي که بر کتاب جناب شيخ الرئيس ابن سينا نوشته، تعليقات وسيعي که بر کتاب حکمت الإشراق زده، واقعاً اين حرفهايي که ايشان بر تعليقات شفا نوشته شفاء يک کتاب فوق العادهاي است ولي در مشت ملاصدرا است کاملاً تفکيک کرده و چه تقريري کرده است! چقدر زيبا حرفهاي جناب شيخ الرئيس را باز کرده و مثل يک شارح با آن برخورد کرده ولي بعدش آمده نظر خودش را گفته است. يعني حکمت مشاء در مشتش است حکمت اشراق کاملاً در اختيارش است با همه اشرافي که دارد اينها آثار جناب صدر المتألهين است شما ميخواهي از حکمت مشاء دفاع کنيد، بيا در کنار تعليقات مرحوم صدر المتأليهن و الهيات شفا دفاع کن! آنجايي که جناب صدر المتألهين تحليل ميکند باز ميکند تمام فرمايشات جناب شيخ را متأسفانه اين شش مقاله از اين ده مقاله جناب شيخ، چون کتاب شفا ده مقاله است الهيات شفا ده مقاله است ايشان فرصت نداشته شش تا مقاله را تشريح کرده است شما ملاحظه کنيد. اصلاً وقتي آدم آن کتاب را ميخواند اولاً آن زمختي کتاب شفا ميآيد بيرون و باز ميکند تحليل ميکند، چون مرحوم شيخ متننويس بوده اما ايشان در اينجا شرح کرده تقرير کرده باز کرده ولي فاصله خودش را با مرحوم شيخ هم حفظ کرده است.
همين رفتار را در تعليقاتشان بر کتاب حکمة الإشراق جناب سهروردي انجام داده است. درود بر او! چه توفيقي داشت! درود بر او باد! اينکه هر روز دهها و صدها نفر طلب رحمت ميکنند مرحوم صدر المتألهين را همين است! يک نفر اينجوري کار ميکند که اينجور است! ﴿هَلْ تَرى فيه مِنْ فُطُورٍ﴾ که آن البته در حد خودش قرآن ﴿هَلْ تَرى فيه مِنْ فُطُورٍ﴾ اين هم در حد خودش است.
«و قد أشرت في رموزه إلى كنوز من الحقائق لا يهتدي إلى معناها إلا من عنى[8] نفسه بالمجاهدات العقلية حتى يعرف المطالب و نبهت في فصوله إلى أصول لا يطلع على مغزاها[9] إلا من أتعب بدنه في الرياضات الدينية» در اين نوع از حکمت هم فهم لازم است و هم رياضت لازم است. ايشان ميفرمايد آن دسته از مطالب عاليه را که معرفت عرفاني دارد من رمزگونه آوردم اگر کسي واقعاً اهل رياضت نباشد و اهل تقواي آنچناني نباشد راه يافتن و مجاهدات عقليه به تعبير ايشان نباشد شايد از اين رمز نتواند بهرهاي ببرد قدرت رمزگشايي ندارد اما ديگران چرا!
«و قد أشرت في رموزه إلى كنوز من الحقائق» در اين کتاب در اين مکتب کنوزي از حقائق نهفته است که من رمزگونه به آنها اشاره کرده اما «لا يهتدي إلى معناها» اين حقيقت «إلا من عنى نفسه» بله، ما گاهي اوقات از کنار يک عبارت ممکن است رد شويم همان لفظ مفهوم ظاهري را بگيريم و رد شويم اما ايشان به گونهاي آوردند که قابل بررسي عميقتري است. «من عني نفسه بالمجاهدات العقلية حتى يعرف المطالب و نبهت في فصوله» اين کتاب «إلى أصول لا يطلع على مغزاها إلا من أتعب بدنه في الرياضات الدينية» تأکيد دارند صوفيگريها رهبانيتها رياضتهاي آنگونهاي که غير شرعي است سختيهاي آنچناني به خود دادن، اينها خيلي بد است. يکي از انحرافاتي که متأسفانه در جامعه امروزين هم وجود دارد و باعث شده حالا ممکن است يک سلسله بازيهايي را با خودش همراه داشته باشد يک چيزهايي در همين عرفانهاي کاذب مبتني بر همين رياضتهاي غير شرعي است رهبانيتهايي که بدعتها نهاده شده و اينجوري عمل کردهاند! لذا حتماً اين قيد دينيه را ميگويند که «في الرياضات الدينية» يعني حتماً آدم بايد سعي کند که مگر زندگي به اين راحتي است؟ هر جور که سليقه داشتيم زندگي کنيم؟ اينجوري غذا بخوريد اينجوري آن را بخوريد و آن را نخوريد و گياخوار شويد و فلان شويد! اين يعني چه؟ گياهخواري چيست؟ بعضي همينجوري هستند! بستگي دارد که بدن چه نيازي داشته باشد. يک کار علمي است، به سليقه که نيست.
بله، امتيازاتي دارد کاملاً بايد که اينها را مواظب بود. «و نبهت في فصوله إلى أصول لا يطلع على مغزاها إلا من أتعب بدنه في الرياضات الدينية لكيلا يذوق المشرب» تا اينکه آن مشرب نادرست ذوق نشود و انحراف ايجاد نشود. «و قد صنفته لإخواني في الدين و رفقائي في طريق الكشف و اليقين لأنه لا ينتفع بها كثير الانتفاع إلا من أحاط بأكثر كلام العقلاء» مسيري که دارد حکمت طي ميکند يک مسيري است که اين عقل بايد بکار بيافتد واقعاً فلسفيدن و تعقل کردن و تأمل کردن از لوازم کار حکمت است آدم بايد بيانديشد خيلي بايد فکر کند خيلي بايد تأمل کند اين تأملات فکري که گاهي وقتها ميگويند «بتأمل عقلي» اين شيوه حکمت است ايشان ميفرمايد که «و قد صنفته لإخواني في الدين و رفقائي في طريق الكشف و اليقين» چرا؟ «لأنه لا ينتفع بها كثير الانتفاع إلا من أحاط بأكثر كلام العقلاء و وقف على مضمون مصنفات الحكماء غير محتجب بمعلومه و لا منكرا لما وراء مفهومه» اين تمرکز کردن حرفهاي گذشتگان را فهميدن! الآن کتابها متأسفانه خيلي آساننويس و رواننويس و همينجوري خلاصه فلان کتاب يک جزوهاش بکنيم پنج صفحهاش بکنيم دو صفحهاش بکنيم يک صفحه بکنيم، يک سطر کنيم، کل کتاب را ميخواهد در يک سطر! امروزه اينجوري هستند ميخواهند جهتهاي امرزوين اين است که کمتر توجه کنند کمتر تعمق کنند اين تعمق در دين، ژرفنگري و عميقبودن متأسفانه خيلي همه و همه شده از اين نسخههاي کليپي و دو دقيقهاي و سه دقيقهاي! ميگويند کتاب ميخواهي بنويسي چه کسي حال دارد کتاب پانصد صفحهاي بخواند؟ همه اينجوري شدند اين را فرهنگ کردند و ميگويند اينها را کنار بگذار! اين چه ميشود؟ اين جامعه پفکي ميشود. همانطوري که غذا پفک شده است، علم هم کليپ شده است. يک کليپ دو دقيقهاي چه چيز ما را تأمين ميکند؟ يک حرف قشنگي که با آن حال بکنيم! مسائل علمي الآن حالت کليپي شده است و صريحاً به ما دارند ميگويند. الآن کسي کتاب پانصد صفحهاي را نميخواند. اگر کتاب پانصد صفحهاي نخواند اين کتاب مقدمات ميخواهد تمهيدات ميخواهد الآن اينجور براي اينکه اين کتاب را بنويسد چقدر دارد حرف ميزند که چکار کردم براي اين کتاب؟ سعي کردم که نظام را حفظ کنم اين تعبيري که اينجا دارند مسئله اين «حافظا للأوضاع» خيلي مسئله مهمي است. نظام حِکمي را حفظ کردن، اوضاع حکمت را به هم نزدن، هر کسي يک حرفي بزند.
اين هم باز متأسفانه از واردات غربيه است که براي اينکه اين حرفها از آنجا آمده است که واقعاً مباحث علمي در آنجا در همين حد است. عميق شدن بررسي شدن نيست. عميق براي چه؟ چون اينها اصلاً بنيان معرفت را زدهاند، بنيان علم را زدهاند، ما علم نداريم! ما فقط عمل داريم اينها متأثر از فلسفه آنهاست که ميگويند ما اصلاً علم نداريم، علم رسيده به جايي که هيچ باوري براي ما ايجاد نميکند، هيچ نوع معرفتي براي ما حاصل نميشود. شکاکيت شده، سفسطه شده است، ما با واقع ارتباط نداريم! حالا نميخواهند محترمانه ميگويند ما نميخواهيم منکر واقعيت کنيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله، انکار معرفت است. محصولش اين ميشود. انکار معرفت قدم به قدم جلو آمد جلو آمد تا کتاب پانصد صفحهاي را چه کسي حال دارد؟ کجايش درست است که براي ما اين باشد.
پرسش: ...
پاسخ: «لکي لا يذوق المشرب و قد صنفته لإخواني في الدين و رفقايي في طريق الکشف و اليقين بأنه لا ينتفع بها کثير الإنتفاع الا من احاط بأکثر کلام العقلاء و وقف علي مضمون مصنفات الحکماء» و خودش را وقف بکند متوقف بکند و سکون پيدا کند. وگرنه شما با اين وضع حکمتي پيدا نميکنيد، حکمت متعاليهاي پيدا نميشود. بعد هم ميگويند که هنوز هم شما حکمت متعاليه ميخوانيد!؟ الآن اينجا پشت تريبون نميشود گفت و الا به ما ميگويند که هنوز هم شما حکمت متعاليه ميخوانيد؟ شما مال چهار قرن قبل هستيد! يکي از اين آقايان ميگفت که شما برويد از خودتان يک عکس بگيريد نسخه داشته باشيد براي اينکه بعد از اينکه نسل شما منقرض شد بگويند که چنين افرادي بودند چنين کتابهايي را ميخواندند! عيب ندارد حالا چه خواهد شد؟ اين نسل به کجا ميرود؟
پرسش: ...
پاسخ: «لأنه لا ينتفع بها کثيرا الإنتفاع الا من احاط بأکثر کلام العقلاء و وقف علي مضمون مصنفات الحکماء غير محتجب بمعلومه و لا منکرا لماوراء مفهومه» اينها باز هم حرفهاي حکيمانه است. ميفرمايند که يعني اين خودش را در حجاب علم خودش قرار نميدهد که يک سلسله معلوماتي کسب کرده، محجوب نميشود که بگويد علم همين است که من به آن رسيدم و سينهاش را وجب کند! «غير محتجب بمعلومه و لا منکرا لماوراء مفهومه» اينها خودشان را اگر وراء مفهوم خودش مطالبي باشد منکر نسبت به آنها نميبيند. «فإن الحق لا ينحصر بحسب فهم كل ذي فهم و لا يتقدر» يعني لا يتقدر بقدر كل عقل و وهم» حق آن قدر وسيع است آن قدر مجال ميخواهد که هر عقلي هر فهمي قدرت رسيدن به آن را ندارد «فان الحق لا ينحصر بحسب فهم کل ذي فهم و لا يتقدر الحق کل عقل و وهم».
پرسش: ...
پاسخ: مال ما «قدر» ندارد. «فإن وجدته أيها الناظر» بعد دارد توصيهاي ميکند اگر اي ناظر محترم! اين کسي که داري اين حکمت را ميخواني! «مخالفا لما اعتقدته» اگر به مطلبي رسيدي که مخالف با آن چيزي است که تو به آن اعتقاد داري «أو فهمته بالذوق السليم فلا تنكره» اگر تو با مطلبي روبرو شدي که مثلاً تو قائل به اصالت ماهيت بودي در اين کتاب با اصالت وجود روبرو شدي، اين را انکارش نکن «فلا تنکره» و بدان که ﴿وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ﴾ فافقهن أن من احتجب بمعلومه» و اين را فقيهانه بدان که «أن من» يعني اين مطالب را فقيهانه بدان «أن من احتجب بمعلومه و أنكر ما وراء مفهومه فهو موقوف على حد علمه و عرفانه» اگر انسان در حقيقت به همان حدي که فرا گرفته مابقي را انکار کند تکذيب کند و در حجاب قارر بدهد، او علمش در همان حدش است و از آن بالاتر نميرود. «فافقهن» يعني اين مطلب را فقيهانه بياب که «أن من احتجب بمعلومه و أنکر ما وراء مفهوم» چنين کسي «فهو موقوف علي حد علمه و عرفانه محجوب عن خبايا أسرار ربه و ديانه».