1400/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/ الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)
اسفار يک جاده عظيم حکمت است که جناب صدر المتألهين دارند اين را پايهگذاري ميکنند بنيانگزاري ميکنند طبيعي است که بايد فلسفه وجودي و نگارش اين کتاب شريف هم نمايانده بشود. به هر حال شخصي کتابي مينويسد کاري ميکند يک مقدمهاي، ولي کاري که کارستان است و دارد فضاي حکمت و معرفت را چندين مرتبه ارتقاء ميبخشد توسعه ميدهد و گذشته را خوب و سالم ميکند يکي از امتيازات بزرگ حکمت متعاليه اين است که دستآوردهاي حکمت پيشين را هرگز نفي نکرده و کنار نزده بلکه همه آنها را تا حد نهايت ظرفيتي که داشتند آنها را توسعه بخشيده و کامل کرده است.
الآن از اين به بعد آنچه را که اکنون ميگويند شنيدني است ميگويند آنچه را که ما با برهان يافته بوديم الآن با عرفان داريم مشاهده ميکنيم بلکه بالاتر و برتر. اين تعبيري که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد خيلي تعبير مهمي است ما داريم از اينها رد ميشويم ولي شما إنشاءالله بيش از اين نميشود منتظر ماند وگرنه خيلي مباحثي که اين جملهاي که ديروز ملاحظه فرموديد «و انکشفت لي رموز لم تکن منکشفة هذا الانکشاف» يعني طور وراء طور عقل است اين نوع از انکشاف با يک انکشاف حصولي عقلي متفاوت است البته عقلي هم که ايشان ميگويند عقل خاصي است که با يک شهودي همراه است اما تعبير را ملاحظه بفرماييد «و انکشفت لي رموز» که «لم تکن منکشفة هذا الانکشاف من البرهان بل كل ما علمته من قبل بالبرهان» هر آنچه را که در گذشته از برهان فرا گرفتم «عاينته مع زوائد بالشهود و العيان من الأسرار الإلهية و الحقائق الربانية و الودائع اللاهوتية و الخبايا الصمدانية» اينها همه اصطلاحاتي است که جناب صدر المتألهين قدم به قدم دارند اينها را بيان ميکنند اينها مترادفاتي نيستند که جناب صدر المتألهين اين الفاظ را کنار هم نهاده باشند بلکه عبارتهايي هستند که در مصطلحات عرفاني جايگاه خاص خودشان را دارند و معناي خاص خودشان را دارند.
اين مسئله که نوع تعامل بين عقل و کشف چگونه است را اينجا دارند ايشان بيان ميکنند ميفرمايند که عقل و شهود يا عقل و کشف اينجور نيست که اينها دو جبهه مقابل ادراکي باشند بلکه اينها در طول هم هستند و همديگر را در هر مرحلهاي تأييد ميکنند. الآن اگر يک عارفي همه حقائق هستي را مشاهده کند اين چه زباني دارد؟ چه راهي دارد که بتواند اين را به جهان منتقل کند و به بيان بياورد؟ اگر عقل نباشد حتي حس و خيال نباشد لفظ نباشد اينها در اندرون نفس عارف ميماند هيچ اثري نخواهد داشت. سرّ اينکه قرآن ميفرمايد ﴿انزَلْنَاهُ﴾[1] «نزلناه» ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[2] و امثال ذلک عمدهاش براي اين است که به اين نکته توجه بدهند که بالاخره اگر بخواهد در نشأه طبيعت اتفاق بيافتد اين بايد که از راه بيان باشد ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾[3] و اين بيان از طريق مجاري خاص خودش ميگذرد که اولش عقل است.
پرسش: ...
پاسخ: آنچه را که الآن عقل دارد استفاده ميکند و راحتي و نشاط پيدا ميکند در سايه اين مکاشفات عرفاني است. «فاستروح العقل[4] من أنوار الحق بكرة و عشيا» هر صبحگاهان و شامگاهان اين عقل است که از درياي شهود بهره ميبرد و خودش را به نشاط ميرساند «فاستروح» يعني به نشاط ميرساند و کامل ميکند عقل از انوار حق هر صبحگاهان و شامگاهان. «و قرب بها منه و خلص إليه نجيا» راهيابي به حق از طريق همين انوار الهي ممکن است عقل خيلي فاصله دارد عقل در پس پرده مفهوم و ماهيت حقائق را دارد مشاهده ميکند. اگر بخواهد يک پله بالاتر بيايد و نزديکتر بشود بايد از راه کشف و شهود بيايد. شما حساب بفرماييد يک نفر ميخواهد نار را حقيقت آتش را بيابد يک وقت از طريق دود و امثال ذلک است يا از طريق مفهوم و ماهيت نار است اين يک پله از شناخت است يک وقت جلوتر ميرود يک تکه ذغال افروخته ميگيرد اين هم باز يک تکه از آتش است و خيلي فاصله است ولي يک وقت است که ميرود آن منبع آتش را ميبيند آن نور الأنوار را ميبيند خيلي فرق ميکند.
ولي فاصله بين مفهوم و ماهيت از يک سو، و انوار متعدد از سوي ديگر راه را براي رسيدن به آن مرحله نور الأنوار هموار ميکند فلذا ميفرمايد: «و استروح العقل من أنوار الحق بکرة و عشيا و قرب» به وسيله اين انوار به حق «و خلص إليه» يعني خالص ميشود رابطه او با حق «نجيا» نجات پيدا ميکند و سعادتمند ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: «و استروح» از استراحت و راحتي و نشاط است. عقل در سايه نور حق روشنگري پيدا ميکند نشاط پيدا ميکند و شاداب است يعني شادبي «کل شيء بحسبه» عقل نشاط پيدا ميکند مييابد و شهود پيدا ميکند و امثال ذلک. «فركا بظاهر جوارحه فإذا هو ماء ثجاج و زوى[5] باطن تعقلاته للطالبين فإذا هو بحر مواج» يک مقدار بيانات مسجي و مقفّع است يک مقدار اين لحاظ را داشته باشيم «فرکا» يعني کَند و کاو ميکند حفاري ميکند به ظاهر جوارح عقلي «فإذا هو ماء ثجاج» يک آب فراواني ريخته ميشود آب فراواني که سرازير باشد ميگويند «ماء ثجاج» «و زوي» جمع ميکند به «باطن تعقلاته للطالبين فإذا هو بحر مواج» عقل را به لحاظ ظاهر و باطن دارد تحليل ميکند ميگويد اين عقل وقتي در کنار نور حق قرار گرفت روشن ميشود درخشان ميشود حقائق را بر مبناي شهود مييابد. درک شهودي غير از درک مفهومي است و عقل الآن حد واسط بين درک مفهومي و ماهوي و درک شهودي است. درک شهودي مستقيماً به وسيله قلب حاصل ميشود. بخواهد به زبان عقلي و برهاني در بيايد يک حد واسطهاي ميخواهد که آن را ميگويند عقل نوراني شده و عقلي که به شهود رسيده است. يعني ما نبايد بين اين طبقات ادراکي يک گسستي را ببينم.
قبلاً شايد عرض کرديم حس وقتي کامل کامل شد خيال ميشود. خيال وقتي کامل کامل شد وهم ميشود. وهم وقتي به کمال رسيد عقل ميشود. عقل که به کمال رسيد شهود ميشود و کشف و مکاشفه آنجا اتفاق ميافتد اين مراحل که طي شد کمکم جلوههاي وحي آشکار ميشود وحي فراتر از همه اينهاست. وحي نوع معرفتي است که از او به حق اليقين ياد ميشود. شايد عين اليقيني را با عقل و اينها جلو رفت اما حق اليقيني آن چيزي است که تمام شراشر وجود انسان را پر ميکند که انسان غير از او نميانديشد. وقتي که ميگوييم پيغمبر معصوم است يعني تمام جوارح او و جوانح او تماماً شده به عين الله ميبيند به سمع الله ميشنود به زبان الله لطف ميکند به دست و پاي الهي ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْت﴾[6] اينجا اتفاق ميافتد. اين ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ اينجا اتفاق ميافتد و اين همان حق اليقين است براي اينکه شراشر وجودي او الهي شده است رباني شده و از خودش چيزي ندارد. اين انسان در حقيقت انساني است که به کمال خودش رسيده و حد مطلوب دارد.
اين عقلي که الآن دارد نقش آفريني سنگيني به عهده عقل است چون از يک طرف بايد از انوار حق استضاعه کند و از طرف ديگر هم بايد به طالبين برساند اين دو تا کار را دارد ميکند. «فركا بظاهر جوارحه فإذا هو ماء ثجاج و زوى باطن تعقلاته للطالبين فإذا هو بحر مواج» اينکه شما ميبينيد انبياي الهي اينگونه همانند بحر مواجي هستند که «إِنَ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّا»، براي اين است که آن ارتباط را حاصل کردند اينها که درس نخواندند مدرسه که نرفتند حوزه و دانشگاه که نرفتند اين انوار الهي بر آنها تلؤلؤ کرد لمعان وجودي اين انوار اينها را روشن کرد و عقل دارد الآن از آنجا ميگيرد. «إِذَا شَاءُوا أَنْ يَعْلَمُوا [عَلِّمُوا أو] عُلِّمُوا»[7] اينها به اينجا ميرسند دست ميگذارند به خزينه الهي، از خزينه الهي دارند استفاده ميکنند. اينها از خودشان نيست.
«فركا بظاهر جوارحه» يعني «رک العقل بظاهر جوارحه فإذا هو ماء ثجاج و زوى باطن تعقلاته للطالبين فإذا هو بحر مواج أودية الفهوم سالت من فيضه بقدرها و جداول العقول فاضت من رشحه بنهرها فأبرزت الأوادي على سواحل الأسماع جواهر ثاقبة و دررا و أنبتت الجداول على الشواطي زواهر ناضرة و ثمرا» عبارتها که مستحضريد مسجع و مقفع است و آنچه را که در کسوت حقيقت است دارد اينجوري اظهار ميشود. اين در کتاب بنيان مرصوص امام خميني(رحمة الله عليه) وقتي حاج آقا کتاب را مينوشتند اين را گفته بودند که مرحوم صدر المتألهين قبل از اينکه اين اسفار اربعه را بنويسند خودشان سالک اين اسفار اربعه بودند. الآن اين دارد نشان ميدهد که اين سلوک را داشته است. کسي آن سلوک را نداشته باشد نميتواند اين اسفار را به اين صورت منظم بکند و بنويسد. خودشان سالک اسفار اربعه بودند اول آن به لحاظ وجودي اين کمال برايشان حاصل شده، بعد به تبع آن کمال اين آثار را نوشتند لذا اين نوشتهها محصول آن کار است که اين سفر پاياني کارشان است.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «فإذا هو بحر مواج أودية الفهوم» ظروف وادي فهم و ادراک «سالت من فيضه بقدرها» به قدر آن اوديه. هر کسي به اندازه وعائي که دارد و وادي که در وجودش دارد فيض دريافت ميکند «و جداول العقول فاضت من رشحه بنهرها» به وسعت و گستردگي که براي اين شخص وجود دارد استفاده ميکند. «فأبرزت الأوادي على سواحل الأسماع جواهر ثاقبة و دررا» وقتي که اين سيل ميآيد همراه با خودش جوهرها و گوهرهايي و درري را ميآورد که به ساحل ميريزد. انسانهايي که در کنار اين دريا مواج نشستهاند البته استفاده ميکنند و اين درر و گوهرها را براي خودشان فراهم ميکنند.
ميفرمايد که «فأبرزت الأوادي علي سواحل الأسماع» يعني اين اوديههاي سيلان يافته از فيض حق بر سواحل اسماء جواهري را آشکار ميکنند جواهر ثاقب و روشن و شفاف و درري را «و أنبتت الجداول على الشواطي زواهر ناضرة و ثمرا».
پرسش: ...
پاسخ: همان أوديهها است همان بيابانهاي وجودي است يعني همان قلوب. آنجا گفته بودند «أودية الفهوم» اين همان است. بنابراين اين وضعيتي است که وقتي انسان با درياي شهود روبرو شد اين واقعيتها برايش اتفاق ميافتد و به ميزاني که اوديه فهومش و جداول عقولش براي او زمينهسازي کرد دريافت ميکند و اين حقايق را مشاهده ميکند و حالا که اين سيل آمد سيل ارتباط آمد در کنارش بالاخره درر و جواهر ثاقبي را دارد که دارند بيان ميکنند. حالا هر چه در اين دُرها و گوهرها انسان بررسي کند الآن همين بحثي که ائمه(عليهم السلام) ميفرمايند: «کَلامُکُم نُورٌ»[8] يعني همين. اينکه در زيارت جامعه آمده است «کَلامُکُم نُورٌ»، براي اينکه اين سخنان زميني که نيست الآن شما بخواهيد از اين در کليپها و اينها ميگويند که حرفهايي که دانشمندان دارند حرفهاي خوبي است ارزشمند است با تجربه گفته شده است ولي هيچ کدام نوراني نيست يعني قلب را روشن بکند و جان فروغ پيدا کند و بخواهد حرکت بکند نيست. حرف قشنگي است جمله باتجربهاي است پخته است خوب است اما قابل مقايسه نيست اين «إِنَّا أَهْلَ بَيْتٍ لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ»[9] يا «لَا يُقَاسُ بِهِمْ أَحَد»[10] اين حرفهايي که ديگران ميزنند عرض ميکنيم حرفهاي باتجربه و پخته است خوب است، ولي زميني است نور نيست روشنگري قلبي و نفساني و روحاني ندارد که انسان به تبع آن واقعاً يک انگيزهاي در او ايجاد شود حرکت کند. اينها خوبش و حقش ظل و سايه اين انوار هستند و وقتي واقعاً ما بخواهيم ببينيم که اينها چه کساني هستند و چه جايگاهي دارند؟ وقتي مقايسه ميکنيم اين کلام را، هم به لحاظ غناي محتوايي هم به لحاظ روشنگري و نور بودن و فروغ داشتند مراد از نور چيست؟ «ظاهر بذاته و مظهر لغير» جان را روشن ميکند غير يعني همان جان انساني. جان انساني به وسيله اين روشن ميشود.
ما يک جسم داريم يک جان. جان ما و نفس ما جنسش جنس نوراني است جنسش مال نفس است و مجرد است و چون در قالب ماده و در تن و بدن وجود دارد و تعلق به اينجا دارد اين تعلق نفس را سنگين و کثيف و غليظ کرده است. براي اينکه از غلظت و کثافت در بيايد بايد مرتّب اين خوراک را به او بدهيم مرتّب به او خوراک بدهيم و الا بدن به آن خوراک ميدهد بدن که به او خوراک داد او را غليظ ميکند کثيف ميکند. تمام نفس انسان دارد تلاش ميکند که به اين سمت آزمند بشود حريصمند ميشود آزمند اين پسوند «مند» پسوند مهمي است اينطور که معروف است در کتابها به جناب سقراط گفتند که شما خردمند هستيد حکيم يعني خردمند؟ گفت من خردمند نيستم ولي خرددوست هستم. که در حقيقت خردمند آن کسي است که به حمل شايع خرد و عقلانيت در متن وجدش راه پيدا کرده و براساس آن حرکت ميکند. گفت من خردمند نيستم ولي خرددوست هستم. خردمند يعني آن حکيم به حمل شايعي که عقلانيت در جان او رسوخ کرده و راسخ شده است. نفس انساني گير کرده بين غلظت و لطافت. غلظت بدن و جسمانيت بدن به خواستههاي بدن به طبيعت و جهان ماده و از آن طرف هم ... الهي است هر کدام بيشتر به آن برسند او آن سويي خواهد بود ذاتاً اين است.
اينکه «مظهر لغيره» حرف نوراني جسم را روشن نميکند جسم که روشن نميشود جسم جامد است کنار سنگ شما هزار تا چراغ روشن کنيد، تکان نميخورد اين سنگ. ولي شما کنار يک صيقلي يک چراغ روشن کنيد ده برابر ميشود. کنار يک آينه تلؤلؤ پيدا ميکند. اين نفس مثل يک جسم صيقلي است يک حقيقت صيقلي است به محض اينکه يک حقيقت نوراني به او اشراق بشود اين روشن ميشود. اين «مظهر لغيره» يعني اين مسئله است.
ايشان ميفرمايد که «فأبرزت الأوادي علي سواحل الأسماع جواهر ثاقبة و دررا و أنبتت الجداول على الشواطي» و ميروياند اين جداول «علي الشواطي» همان سواحل است که بر سواحل «زواهر» شکوفههايي «ناضرة و ثمرا» شفاف. تا اينجا اين نسبت برقرار شده است يعني جناب صدر المتألهين به عالم غيب سفر کرده است. غيب هم مراتبي دارد نگوييم که عالم غيب يعني عالم نبوت و رسالت و ولايت. نه، خيلي کار دارد خيلي فاصله است. مثل اينکه فرض کنيد از ادراک حسي تا ادراک عقلي چقدر فاصله است اين ادراک هم ادراکي نيست که اگر گفتيم به عالم غيب سفر کرده يعني به آن عالم رسيده. نه، کسي که چشم برزخي پيدا کرد و قدرت نگاه کردن به نظر کردن رسيد، چون ما يک نگاه داريم يک نظر. نگاه کنيد تا بنگريد تا نظر کنيد! او نگاه کرد ديد و نهايتاً آن نظر براي او حاصل شده است.
اين قصه خيلي قصه عزيزي است ما بايد اينها را براي خودمان يک ملاکي بدانيم يک شخصيتي مثل ايشان براحتي به اينجا دست پيدا نکرده که اين همه معارف را درک کند با اين وضعيت اينها را شهود بکند و با عقل برهاني اينها را حِکمي بکند و بعد بخواهد در اين مرحله نشان بدهد. اينجا اين مرحله نشان دادن است.
پرسش: ...
پاسخ: اينها در باب حکمت را به روي خودشان بستند اينها علم را منحصر کردند به تجربه و گفتند اگر تجربهها يعني شاخصهاي مادي بود ما باورش ميکنيم يعني من بايد ببينم من بايد بشنوم و من بايد لمس کنم من بايد بچشم اين است. الآن متأسفانه علم را تنزل دادند تنزل دادند از ان طرف هم به نظام فکري عقل تجريدي هم بياعتنا هستند که عقل تجريدي ما را به يک عقل درست نميرساند چرا؟ يک زماني همين فيلسوفان غرب برايشان عقل تجريدي جايگاه استثنايي داشت جايگاه علم داشت و اصلاً به تجربه توجه نميکردند اما الآن اين دوره اخير و اين دو سه قرن اخير در حقيقت از عقل به علم آمدند از علم هم تنزل کردند به عمل رسيدند علم را هم حتي به ماده و به علوم تجربي که ميرسند ... تجربه که برايشان صد درصد نيست بنابراين
پرسش: ...
پاسخ: در بحث معرفتشناسي اينها متأسفانه به يک انحراف جدي برايشان از هر امر افراطي، ديروز هم عرض کرديم هر چيزي که به افراط کشيده شود همين است تعادلي به هر حال دارد شما از اينکه از معلول به علت برسيد تقريباً يک امر به لحاظ عقلي بداهت است اما اين مسئله علّيت انکار شده است علّيت شده اينکه مثلاً يک پيامدها و تعاقب و نه اينکه علّيت يعني معلول مترتب است وجوداً به علت و وابسته است و از ناحيه علت وجود ميگيرد نه! ما اين آب که ميآيد بعدش درخت روييده ميشود ما اينها را متعاقب ميبينيم ما که علّيت را نميبينيم. براساس همين نفي علّيت ميکنند ... شيخ الرئيس بوعلي سينا در الهيات شفا در بحث علّيت ميگويد فلسفه براي همين عليت نصب شده است شما وقتي عليت را نفي ميکند دنبال چه چيزي هستيد؟
شما که از آقايان نقل ميفرماييد خدا به شما خير بدهد بله! آقايان علمگرا امروز اينجوري حرف ميزنند که شما ... به ما بدهيد اين حرفهاي قشنگي که ميزنيد خيلي خوب است ولي ما ميخواهيم اين را ببينيم و به آن برسيم حتي گرچه امروز هم تلاش ميکنند که همتها را هم شاخصگزاري کنند اين کار هست ولي اين هم باز چون در نظام علمي بيايد ما يک باوري را ايجاد کنيم ما که داريم الحمدلله، براي اينکه ما نظام علّي را قبول داريم ما نظام تجريد را قبول داريم برهان عقلي را قبول داريم وقتي گفتيم «العالم متغير کل متغير حادث العالم حادث» اين را قبول داريم وقتي که ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[11] اين را قبول داريم ﴿وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[12] اين را قبول داريم برهان تمانع را قبول داريم برهان عليت را ميپذيريم اينها را ما ميپذيريم و چون ميپذيريم محصولاتش را عقلاني ميدانيم به باور تبديل ميکنيم اما اينها، اين را نميپذيرند ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾، اينها برايشان خيلي معنادار نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بنابراين تجربه هم يعني حسگرايي و امثال ذلک که نهايتاً به ابطالپذيري و امثال ذلک ختم ميشود. اينها الآن واقعاً هيچ نوع از معرفت براي آنها پذيرفته نيست حتي معرفت علمي. وقتي شما بياييد متراژ هم بکنيد و شاخصگزاري هم بکنيد هيچ چيزي برايشان باور قطعي نميآورد! چرا؟ چون اين بايد ابطال بشود پس هيچ! آن چيزي که ابطالپذير نباشد علم نيست. اين را ميگويند. پس حتي شما چيزي که صد درصد هم، صد درصد که براساس اين تحليل نداريد، بنابراين اگر هم چيزي از اين جهت گفته بشود قابل اتمال براي شما نيست.
پرسش: ...
پاسخ: سؤال فرمودند که آيا نوري که در قلب ميتابد بر چهره اثر ميکند يا نه؟ البته قابليتها خيليها هم هستند که نماز شب ميخوانند بلالاند. اين يکي از مسائلي که جدي بايد ما توجه کنيم اين است که حق سبحانه و تعالي هر آنچه را که فرموده است محقق است بدون ترديد ولي ما بايد بدانيم که قابليتها نقش عمدهاي را در تحقق وعدههاي الهي دارند. خدا وقتي ميفرمايد: ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[13] يعني ترديدي نيست اگر شما خواستيد من اجابت ميکند ولي شما ظرفيت اجابتپذيري را داريد؟ من اجابت ميکنم اما شما ظرفيت اجابت را داريد؟ مثل اينکه کسي که هنوز ازدواج نکرده از خدا بخواهد که خدايا به من فرزند بده! خدا فرزند ميدهد اما تو قابليتش را نداري. در دعا آنچه که عمده است از ناحيه فاعليت هيچ است ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾، تمام شد تو ميخواهي من به تو ميدهم بفرما! اين گرفتنش قابليت ميخواهد. تو بايد تلاش کني اينکه من اجابت ميکنم از عالم ملکوت پايين ميآيد، اين اجابت الهي تا سطح عالم ملکوت پايين ميآيد از ملکوت بيايد مُلک قابليت ميخواهد. شما مُلکش را آماده کن تحويل بگير! مريض را ميخواهي شفا پيدا کند، من شفا را به شما دادم، تو قابليتش را تأمين کن، اين شخص را آماده اين شفا کن!
بنابراين در فضاي دعا اين قصه جدي است اينجا سؤال اين بود که نور بله، نور وجودي قطعاً هست از ناحيه حق سبحانه و تعالي است و لذا اين نور بعد از آنکه آمد آشکار ميشود همان کسي که نماز شب ميخواند چون در عالم قيامت مُلکي نيست حجاب مادهاي نيست و امثال ذلک، اين کاملاً آشکار ميشود انسان خدايا چهره ما را «بيض وجوهنا» چهره سفيد ميشود چهره روشن ميشود. آنجا هيچ مانع مادي وجود ندارد که اين اجابت الهي را نتواند تحمل کند هر چه اراده کرده است تحقق پيدا ميکند لذا اين اتفاق خواهد افتاد ولي مراتب وجودياش فرق ميکند.
اين نکتهاي که ميخواهيم عرض کنيم قابل توجه است ميفرمايد اگر علمي که به تو داديم اين علم را بايد منتشر کني «العلم يحتف بالعمل و الا ارتحل» اين يکي از رموز جهان علم است از جايگاه علم الهي. خيليها علم دارد آشکار نميکنند پسفردا وبالش ميشود يک عقدهاي ميشود غدهاي ميشود روي قلبشان. بگو، بايد گفت، بايد نوشت، بايد دست را بستند چشم! چشم را بستند گوش! گوش را بستند زبان! بالاخره هر جوري که ممکن است انسان بايد علم را منتشر کند هيچ وقت اينها از گفتن و بيان حق باز نماندند و اين مسئله جدي است براي همه ما که بگوييم دأب الهي را دقت کنيد که فرمود: «و حيث كان من دأب الرحمة الإلهية و شريعة العناية الربانية أن لا يهمل أمرا ضروريا يحتاج إليه الأشخاص بحسب الاستعداد و لا يبخل بشيء نافع في مصالح العباد فاقتضت رحمته أن لا يختفي في البطون و الأستار هذه المعاني المنكشفة لي من مفيض عالم الأسرار» چون دأب خدا دأب رحمت الهي و شريعت عنايت رباني اين است که هيچ امري را فروگذار نميکند مهمل قرار نميدهد که بدون بار حکمت باشد بدون بار علم باشد مهمل نيست «أن لا يهمل أمرا ضروريا يحتاج إليه» جامعه بشري به حکمت نياز دارد به معرفت عميق نياز دارد به ژرفنگري نياز دارد ميخواهد که حقايق هستي را بيابد بکاود اگر هست من براي شما ميگذارم يک فردي را بوعلي سينا را ميآورم نه استاد دارد نه شاگرد به تعبير حاج آقا و چنين حرفهايي را هزار سال قبل ميزد. بعد از چهارصد سال يا پانصد سال شخصي مثل جناب خواجه ميآيد. بعد از پانصد سال کسي ديگر ميآيد! اينها مسئله است اينها در اين حد نيست.
خداي عالم ميفرمايد که جامعه انساني را ما مهمل نميگذاريم خواستههاي او را مهمل نميگذاريم مطالبات او را مهمل نميگذاريم حتماً براي يک راهي قرار ميدهيم. يک افرادي را ميآوريم که اين افراد اينها هستند به همين راحتي که ملاصدرا ملاصدرا نميشود. دستگيريهاي الهي وجود دارد قطعاً اينگونه است. شما ببينيد واقعاً چه درري را آورده چه گوهرهايي را آورده است الآن اگر جناب صدر المتألهين نبود براساس تحليل که حاج آقا هم بيان ميکنند ما اصلاً معناي تقرب را نميفهميديم! ما به خدا تقرب ميجوييم اين تقرب جستن يعني چه؟ آيا خدا جا ندارد مکان ندارد فلان ندارد که آدم بگويد ما به آنجا برويم! اين مکانت است اين مکانت چگونه طي ميشود؟ بين ما و خدا ارتباط وجود دارد؟ آيا اين ارتباط شدت و ضعفي دارد؟ اشتداد و تضعفي دارد؟ اين انسان چگونه ميتواند خودش را به آنجا برساند؟ اگر يک موجود مادي است و گوهر وجودي او قابليت ارتقاء ندارد حرکت نميتواند بکند، چگونه ميتواند آنجا برسد؟
اين اشتداد وجودي اين حرکت جوهري اينها درّ است اينها گوهر است به وسيله اينها انسان ميفهمد که مسير معرفتي و ارادتي او بايد چگونه طي بشود؟ ما اينها را ميخوانيم و در کتابخانه ميگذاريم و فکر ميکنيم که حرکت جوهري داريم اتحاد عاقل و معقول داريم. اينها نيست! حرکت جوهري ما شب و روز با آن زندگي ميکنيم. با اتحاد عاقل و معقول ما بکرةً و عشيا داريم با آن زندگي ميکنيم. چرا؟ چون اگر اشتداد بخواهد اتفاق بيافتد انسان بخواهد تقرب بجويد راهش همين است. سرّ اينکه ما اين همه نماز ميخوانيم نماز جماعت نماز فرادي و متأسفانه اتفاقي نميافتد براي اينکه اينها مشخص نيست يعني حکمت در جامعه نيست همينجوري نماز فقهي ميخوانيم که وضويت اينگونه باشد قبله اينگونه باشد همين!
اين نماز فقهي که نماز صحيح است بايد باشد اين کف نماز است روح نماز را حرکت جوهري تشکيل ميدهد روح نماز را اتحاد عاقل و معقول تشکيل ميدهد روح نماز را اشتداد روح نماز را تقرب و قرب مکانتي تشکيل ميدهد اگر اينها باشد البته نماز انسان را نجي ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «و حيث كان من دأب الرحمة الإلهية و شريعة العناية الربانية» دأب خدا چيست؟ «أن لا يهمل أمرا» مهمل نميگذارد امري را که ضروري باشد. که «يحتاج إليه الأشخاص بحسب الاستعداد و لا يبخل» هرگز خداي عالم منّت و بخل نميورزد «بشيء نافع في مصالح العباد» حالا که اينطور شد «فاقتضت رحمته» رحمت الهي اقتضا کرده است «أن لا يختفي في البطون و الأستار هذه المعاني المنكشفة لي من مفيض عالم الأسرار» چون اينگونه شد و خداي عالم براي من منکشف کرد اراده الهي هم بر کشف و باز کردن اينها بود من اينها را درآوردم.
پرسش: ...
پاسخ: ما در ارتباط با همين مطلب اين قصه حضرت يونس را مطرح کردند چون اگر يونسي دعا بکند ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾[14] اين دعا را که بکند قابليت ميآيد آن البته يک استثنا است که دعاي يونسي ميخواهد اين استحقاق بايد اينجوري باشد. آن اضطرار اگر حاصل بشود اين را حاج آقا اتفاقاً در جريان کرونا يک روزي بعد از بحث تفسير يکي از پيامهايي که داده بودند که قضيه چيست و چرا اين همه فشار است اين همه دعا است و نميشود؟ حاج آقا اينجوري فرمودند که اگر واقعاً يونسي انسان بخواهد و اين اضطرار حاصل بشود قابليتش را خدا عنايت ميکند بعد فرمود که ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِين﴾، اين ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِين﴾ اگر کسي در حد يونس اضطرار برايش حاصل شد و اينجور در دل ماهي ندا داد که ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ﴾ اين عمق وجود انساني است اينجا قابليتها هم افزون پيدا ميکند و دعا ميشود.
«و لا يبخل بشيء نافع في مصالح العباد فاقتضت رحمته أن لا يختفي في البطون و الأستار» که مخفي نماند در بطون و استتار، چه چيزي مخفي نماند؟ «هذه المعاني المنكشفة لي من مفيض عالم الأسرار و لا يبقى في الكتمان و الاحتجاب الأنوار الفائضة عليّ من نور الأنوار» اين دو جمله شبيه هم هستند. «فاقتضت رحمته» که چه؟ اقتضا ميکند رحمت او که «أن لا يختفي في البطون و الأستار هذه المعاني المنكشفة لي من مفيض عالم الأسرار» اين يک جمله است. جمله ديگر: «و لا يبقى في الكتمان و الاحتجاب الأنوار الفائضة عليّ من نور الأنوار» بنابراين «فألهمني الله الإفاضة مما شربنا جرعة للعطاش الطالبين» آنچه را که من نوشيدهام جرعهاي را براي عطاش و تشنگان طالب افاضه خدا به من توفيق داد که من افاضه کنم «فألهمني الله» خدا به من الهام کرده است «الإفاضة مما شربنا جرعة للعطاش الطالبين و الإلاحة[15] » إلحاح يعني اصرار کردن «مما وجدنا لعمه لقلوب السالكين» اين مثل «جرعة للعطاش» اين هم «لعمة» است که شبيه هم است و سرريز بشود افاضه بشود اين اين الإلاحة مثل افاضه است «مما وجدنا» از آنچه که من يافتهام «لعمة لقلوب السالکين ليحيا من شرب منه جرعة و يتنور قلب من وجد منه لعمه» براي اينکه آنهايي که بالاخره در نشأه عقل هستند آنها هم از اين لمعان وجودي بهره ببرند لمعهاي بگيرند جرعهاي بنوشند و خودشان را سراب کنند. دريايي است!
«ليحيا من شرب منه» براي اينکه زنده بشود کسي که مينوشد از اين دريا «جرعة» و زنده ميشود «و يتنور قلب من وجود منه لعمة فبلغ الكتاب أجله و أراد الله تقديمه» و خداي عالم وقت کتاب را و نوشتن و نگارش را قرار داد و تقديمش را خداي عالم اراده کرد «و قد كان أجله» خداي عالم به آن أجل داد زمان داد مهلت داد که اين کتاب نوشته بشود. «فأظهره في الوقت الذي قدره» و اين را در زماني که مقدّر کرده بود اظهار کرد «و أبرزه على من له يسره» و آشکار کرد اين را براي کسي که براي امکان دريافتش وجود دارد. «فرأيت إخراجه من القوة إلى الفعل» اين کار را دارد يک الهام الهي نشان ميدهد و ميگويد به دست من نبوده اين کار. اين جز به عنايت الهي و رحمت و توفيق الهي حاصل نشده است. «فرأيت اخراجه من القوة إلي الفعل و التكميل و إبرازه من الخفاء إلى الوجود و التحصيل» ملاحظه بفرماييد کاري که مرحوم صاحب جواهر انجام داد که يک دوره فقهي را ايشان آورد خيلي کار سنگيني است درود بر مرحوم محقق صاحب شرايع که انصافاً تنهايي که حاج آقا ميفرمودند که مرحوم آقا ميرزا هاشم آملي ميخواست لقب بدهد به مرحوم محقق صاحب شرايع، ميگفت پيغمبر فقه است اين تعبير را ايشان داشت که پيامبر فقه! شما نگاه کنيد الآن بعد از هزار سال من اين خاطره را چند بار نقل کردم خودم در درس مرحوم آقاي فاضل(رحمة الله عليه) بودم گفت يک روزي پدر من پدرشان به آيت الله بروجردي عرض کردند که شما هم يک دوره فقه مثل صاحب شرايع بنويسيد که متن باشد! گفت مرحوم آيت الله بروجردي با آن عظمت فقهي و اينها گفت من يک صفحه نميتوانم مثل اين بنويسم!
آدم وقتي نگاه ميکند الآن ما کتاب ارث را خدمت حاج آقا داريم ميخوانيم متنش مال شرايع است اصلاً پولادين نوشته شده است خيلي عجيب است! اينقدر مستند به روايت؟ اينقدر وابسته به روايت! اصلاً به روايت دوخته شده است. يعني کسي نميتواند بگويد که مثلاً گويا اينکه اين همه رواياتي که در باب ارث است را ديده و همه اينها را به گونهاي به فقه بسته است به احکام الهي بسته است که شما وقتي ميخواهيد بازش کنيد تحليل کنيد بايد اين چهل پنجاه تا روايت را در اين باب ببينيد سي تا روايت را در فلان باب ببيند خيلي متقن نوشته است خيلي عظيم نوشته است درود خدا بر اين محقق! اگر إنشاءالله دستتان رسيد به کربلا و نجف، حتماً به حلّه مشرف شويد حلّه يک دوره براي همه جامعه شيعي رکن است مثل جبل عالم رکن است حلّه هم رکن است. اين دو جا خيلي مهم است مرحوم محقق حلّه در آنجا ابن ادريس قبرش آنجاست مرحوم محقق قبرش آنجاست يک مسجدي هست که مسجدش به همين وسعت است هشتاد نود متري کنارش مضجع شريف مرحوم محقق است. من تعجب کردم وقتي رفتم ديدم که آنجا چگونه در غربت هستند!
«فأظهره في الوقت الذي قدره و أبرزه علي من له يسره فرأيت ...». چون برخي از دوستان بايد به درس بروند و تدريس ميکنند تا همين جا اکتفا ميکنيم به جلسه بعد.