1400/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/
با سلام حضور همه دوستاني که در فضاي مجازي با ما همراه هستند همچنين دوستاني که در اين فضا الحمدلله با ما همراه هستند بحث امروز را شروع ميکنيم. بحث امروز ادامه مقدمهاي است که مرحوم صدر المتألهين براي کتاب شريف اسفار نوشتند. همانطور که قبلاً هم عرض شد فلسفه نگارش اسفار را دارند اينجا بيان ميکنند، چون يک پايهريزي اساسي نسبت به حکمت است و به رغم شناختي که جناب صدر المتألهين نسبت به مجموعهي مباحث حکمت داشتند بنياد ديگري را پايهريزي کردند و عملاً اين را به عنوان يک مکتب ميشناسيم.
بعضيها امروز مدام عنوان مکتب قم يا مکتب نجف يا مکتب فلان، نه! اينها مکتب نيست حالا ممکن است اختلافي در شيوه و در اظهار نظر و در تبيين و تقرير باشد ولي در فضاي حکمت متعاليه ما آن را مکتب بدانيم اما آنچه را که مثلاً در فضاي پيروان اين مکتب و شاگردان اين مکتب اينها هم شيوههايي داشته باشند يک تقريرهايي داشته باشند آن را هم مکتب بدانيم خيلي جا ندارد. مکتب در حقيقت ناظر به تغيير شيوهها هست اصول هست قواعد هست مباني هست طبعاً ما ميتوانيم بگوييم در حقيقت يک مکتب جديدي پايهريزي شده است. واقعاً مکتب حکمت متعاليه با حکمت مشاء به لحاظ بسياري از مسائل باهم تفاوت دارند از نظر شيوه و روش از نظر مباني و اصول از نظر حتي غايات بالاخره اين است که ما ميتوانيم بگوييم مکتب حکمت متعاليه، مکتب حکمت مشاء و يا نظاير آن يا مکتب عرفان که به لحاظ هستيشناسي نوع ديگري از روش که روش شهودي است مدّنظر اينهاست.
لذا حالا ما بگوييم مکتب قم حالا امام(رحمة الله عليه) يا مرحوم علامه طباطبايي اينها در همين فضا زيست ميکنند و در همين فضا حالا با تقريرات مختلف يا احياناً با نقدهاي مثلاً حتي نقدهاي صائب اينها نميتواند مکتب تلقي بشود چون مدام ما مکتب مکتب درست کنيم ذهنيتهاي اولاً مکتب نيستند براي اينکه مکتب داراي اصول قواعد مباني شيوهها و اهداف و غايات و امثال ذلکي است که متفاوت با آن فضا باشد مثلاً ما بگوييم مکتب فارابي مکتب شيخ الرئيس اينها نوعاً در مباحث حِکمي در يک فضا بودند ميتوانيم بگوييم مکتب مشاء يا مکتب اشراق خصوصاً وقتي شيوهها و روشهاي معرفتي متفاوت ميشود انصافاً ميتواند پايهگذار بسياري از مسائل باشد.
مثلاً مکتب وحي کاملاً جا دارد هم به لحاظ روش يک روش فوق شهودي است هم به لحاظ نوع اصول و قواعدي که پايهريزي ميشود بله، مکتب وحي کاملاً متفاوت است مکتب حکمت مشاء اشراق حکمت متعاليه هستند در ذيل اين مجموعه اگر آمديم يک مکتب ديگري براساس همين اصول و همين مؤلفههايي که براي مکتب برشمردهايم وجود داشته باشد ميتوانيم مکتب بناميم وگرنه اولاً حقيقتاً مکتب نيستند و ثانياً اين تفرقه و منظور از تفرقه نه يعني اختلاف، يعني مدام مشربهاي گوناگون ايجاد کردن و ذهنيتهاي مختلف دادن خيلي گوارا نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، شارحان هستند تقريرات مختلف دارند تبيينهاي مختلف دارند ادله مختلفي ممکن است اضافه کنند نقدهاي مختلفي ميتوانند اضافه بکنند ولي به عنوان مکتب بخواهيم بشماريم نه، نميشود انصافاً. ممکن است حتي مدرسه مختلف بتوانيم اسمش را بگوييم اين در مدرسه اينجوري خوانده ميشود در آن مدرسه اينجوري خوانده ميشود اينها ممکن است مدارسي باشند ولي اينکه مکتب بخواهيم بيان کنيم اين مؤونه سنگيني دارد و جا ندارد. ما الآن در باب مکتب حکمت متعاليه هستيم حالا إنشاءالله اگر مباحث عمدهاي که پيشرو داريم و مخصوصاً والد بزرگوار در اين کتاب رحيق اين فضاي منهجي و روشي حکمت متعاليه را خوب باز کردند و ما کار داريم نسبت به اينکه اين روش به عنوان يک روش معرفتي يک روش فهم هستي است که ما بگوييم عقل و نقل و شهود اينها همدستي ميکنند همافزايي ميکنند چون همه اينها به لحاظ منبع معرفتي بودن ميتوانند حجيت داشته باشند و حجيت دارند و اينها همدستي ميکنند همافزايي ميکنند مثل اينکه ما از چند منظر بخواهيم يک واقعيتي را ببينيم کاملتر ميبينيم جامعتر ميبينيم شاملتر ميبينيم ريزتر ميبينيم درشتتر ميبينيم همه اين مسائل هست.
وقتي از يک دريچه بخواهيم واقعيتي را ببينيم اين است اما مجموع آنچه را که ما ديديم به يک نگاه واحد وحداني ميرسيم مثلاً ملاحظه بفرماييد الآن وقتي سمت چپ مجموعه را نگاه ميکنيم يک صحنهاي را ميبينيم سمت راست را نگاه ميکنيم يک صحنه، روبرو را که نگاه ميکنيم يک صحنه ديگري ميبينيم اما يک نگاه جامعي داشته باشيم که چپ و راست و روبرو را بتوانيم يکسر ببينيم چقدر کاملتر است و چقدر معنا و مفهوم روشنتري از اين واقعيت ميگيريم. بناست که از جايگاه روشي که حکمت متعاليه آورده و گفته که عقل و نقل و شهود هر سه ميتوانند بلکه هستند نميتوانند! هستند و خود جناب صدر المتألهين واقعاً اينها را اينجوري دارد نگاه ميکند.
شما در فرمايشات والد بزرگوار ما ميبينيد که حتي در حکمت و در عرفان و در تفسير، اينها اينجور نيست که مثلاً ما بگوييم مسائل تفسيري را با مسائل حِکمي خلط کرديد! نه، مسئله حکمت يک درگاه است که از آن درگاه نوع معرفت جديدي را ميتوانيم از واقعيت قرآني بگيريم يا اگر مثلاً شهود باشد ميتوانيم يک درگاه معرفتي بيابيم وقتي قرآن ميفرمايد ﴿کلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم﴾ اين «لترون الجحيم» نه يعني «سترون» هماکنون ميتوانيد ببينيد. اين «ميتوانيد ببينيد» را بايد شهودي داشته باشيم اگر ما مبناي معرفتي شهود را به عنوان يکي از راههاي معرفتي نداشته باشيم چيست؟ «لترون الجحيم» يعني چه؟ «الذي يأکلون أموال اليتامي ظلما انما يأکلون في بطونهم نارا» يعني چه؟ يعني هماکنون شما داريد آتش ميخوريد. اين يک نگاه شهودي ميخواهد يک نگاه عرفاني ميخواهد و الا اين آقاي چه ميگويد؟ اين آقايي که از شهود خبر ندارد فقط بايد يک سخن نقلي بگويد که قرآن ميفرمايد آنچه که شما الآن داريم ميخوريد آتش است همين نقل است و جناب صدر المتألهين در همين کتاب که إنشاءالله ميخواهيم بخوانيم که نقل را به معناي مقلّد بودن خيلي به آن اهتمام نميکند بلکه ميگويد نقل را بياوريم در قالب عقل و در قالب شهود بگذاريم و نقل درست است نقل حق است «لا ريب فيه» است ولي اين نقل نگرش تقليدي نبايد باشد بلکه بايد نگرش عقلي بگيريم نگرش حِکمي بگيريم نگرش عرفاني بگيريم و به صحنه بياوريم.
اينها باعث ميشود که يک واقعيتي کامل ديده بشود که جامع جميع جهات باشد. بنابراين انصافاً ما داريم مکتب حکمت متعاليه را مطالعه ميکنيم که يکي از عمدهترين جهاتي که اين را مکتب کرده است آن روش است و اتفاقاً توليد اين همه مباني و اصول مثال اصالت وجود، مثل تشکيک، مثل اشتداد وجودي و حرکت جوهري، مثل اتحاد عاقل و معقول، مثل مقوم بودن در مقابل فاعل بودن، بحثي که داشتيم و چقدر از اين اصول، همه و همه زاييده چنين مشربي است چنين مکتبي است که روش معرفتي خاصي را ايجاد ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: ولي ما ميتوانيم همان را عقلي کنيم همان را اگر بتوانيم در قالب برهان بياوريم در قالب منطق بياوريم ميتوانيم انجام بدهيم.
پرسش: ...
پاسخ: اما تعينش هم هست الآن مثلاً وحي ميفرمايد: «إنما يأکلون في بطونهم نارا» اين را ما چکار کنيم؟ اگر همين باشد تعينش عرفاني نباشد تعين حِکمي نيايد ما اين را فقط بايد به عنوان تقليد داشته باشيم آن تعين هم براي ما ضابطه است چون ما در عالم اطلاق که نيستيم ما در عالم تقيد هستيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله براي امام است چون آنها که ميبينند و شهود ميکنند و از باب عين اليقيني بلکه از باب حق اليقيني با آن مرتبطاند با آن حقيقت آنکه هيچ! اما ما در جاي ديگري هستيم. بخشي از مطالبي که امروز ميخواهيم بيشتر بخوانيم عبارت را بيشتر بخوانيم ولي آنچه که مدّنظر است را عرض کنيم. مرحوم صدر المتألهين
پرسش: ...
پاسخ: اولاً ما بدانيم که ما دستمان از حقيقت کوتاه است و در فضاي مجاز هستيم نوع بشر خواص و اوحدي از انسانها در فضاي حقيقت سير ميکنند بنابراين ما که با وجودات اشياء کاري نداريم ما ميگوييم شجر، حجر، ارض، سماء. بنابراين اين اسناد، اسناد صحيحي است گرچه مجازي است مجاز نه يعني غلط!
پرسش: ...
پاسخ: الآن اين ماهيات موجود هستند يا نيستند؟
پرسش: ...
پاسخ: به استناد وجودشان. به تبع موجود هستند.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم خود ملاصدرا اينجا فرمود که اصلاً نسبتي ندارد. در شواهد الربوبيه گفتند که ماهيت «من حيث هي هي» اصلاً نسبتي با خدا ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: ما دو تا چيز، يا ماهيت وجوده است يا وجودات ماهيات است. ماهيت موجوده موجود است بالعرض و التبع. به همين ميزان هستي با آن کار دارد. نسبت به اينها جناب صدرا ميفرمايد که خدا فاعل اينهاست براساس آنچه که در شواهد آمده است. نسبت به ماهيت موجوده که موجودند ولو بالعرض و المجاز فاعل آنها هستند اما نسبت به وجودات آنها چيست؟ مقوم است چرا؟ چون «غير مباين له».
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين تمام شد. حالا ما ديروز توسعهاي داديم و گفتيم چرا در اين کتاب فرمودند: «الحمد لله فاعل کل محسوس» ما ميتوانيم اين حرف را بزنيم؟ ميگوييم بله، اين هم يک تفسير است که ما عرض ميکنيم اگر ما توسعه معنايي قائل شويم و بگوييم فاعل درست است که ما تفکيک کرديم گفتيم فاعل به آن برميگردد مقوم به اين برميگردد فاعل در نزد حکمت مشاء شده فاعل طبايع يعني موجودات و حکمت متعاليه آن را بالعرض ميداند، درست است؛ اما فاعل از فعلش جدا نيست مثل ذاکر و ذکر، مثل عالم و علم. اگر ما اين را توسعه معنايي بدهيم که ما ميخواهيم يک مقدار با آن همراه باشيم، اگر بخواهيم توسعه معنايي بدهيم ميتوانيم بگوييم فاعلي که اينجا هست به معناي همان مقوم است که در حقيقت ميتواند معناي وجودي پيدا کند.
توضيحات و سؤالاتي که ميفرمايد در جهت توضيح و روشنشدن افکار خيلي مؤثر است.
ما الحمد لله در باب هم فاعل و هم غايت اين بحث فاعل بالذات و غايت بالذات را ديروز مطرح کرديم که إنشاءالله بايد مورد توجه باشد. مرحوم صدر المتألهين بعد از حمد و ثنا و صلات نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) که شما إنشاءالله در همين کتاب رحيق مسئلهي تصليه و درودي که بر پيامبر گرامي اسلام(صلوات الله و سلامه عليه) و بر اهل بيت(عليهم السلام) داشتند اين را ملاحظه ميفرماييد قابل مطالعه است شما ميتوانيد به اميد خدا با مطالعه آن اين معنا را فهم بفرماييد.
ميرسيم به بحثي که مطرح ميکنند و بعد «فيقول الفقير يا رحمة ربّه الغني» «ربّه الغني» آن پروردگاري که از غنا برخوردار است اين غنا، غناي همه جانبه است غني، غني بالذات است يکي از مسائلي که در کتاب بدايع الحکِم جناب آقاعلي حکيم آمده که ميفرمايد اين فقير بودن عالم ممکنات فقر آنها وصف آنها نيست «ذات ثبت له الفقر» نيست بلکه فقير بودن عين ذات آنها و عين هويت آنهاست. به همان دليلي که غنا عين ذات پروردگار است خداي عالم «ذات ثبت له الغنا» نيست بلکه او غني بالذات است بنابراين اين فقير و اين غني هم براساس آنچه که در حکمت متعاليه خوانده ميشود تفسير بايد شود.
فقير که خودش را فقير ميداند؟ نه، او کسي است که فقير است بلکه فقر امکاني است فقر هويتي و نه فقر ماهوي و اين با هويت انسان هست انسان حقيقت فقري است ذاتاً صفتاً و فعلاً اين را ميگويند فقير بالذات. و الا لازمهاش اين است که اگر فقر ذات ما نباشد عين هويت ما نباشد بايد وصف ما باشد در مقام ذات چه؟ نيستيم. ما در حقيقت در مقام ذات مستقل هستيم معاذالله يک موجود مستقل در مقابل خداييم! بنابراين اين فقر در هويت است آنهايي که ميگويند فقر در ماهيت است و ميگويند فقر لازمه ماهيت است يا امکان لازمه ماهيت است امکان همان فقر است اين چيست؟ ميگويند لازمه ماهيت است وقتي لازمه ماهيت بود ذات و ماهيت بيرون از وجود است پس طبعاً خود وجود ميشود مستقل.
نه، جناب صدر المتألهين اين فقر را در متن هويات اشياء راه داده به همان ميزاني که غنا در هويت ذات واجب سبحانه و تعالي است «الي رحمة ربه الغني» اين غني وصف نيست صفت نيست بلکه به هويت ذاته هست. پس آقاعلي حکيم فرمايششان اين است يک خاطرهاي حاج آقاي ما نقل ميکنند که در خدمت مرحوم علامه طباطبايي بوديم و قبل از اينکه دوستان و اصحاب بيايند ما اين سؤال را مطرح کرديم که مرحوم آقاعلي حکيم ميگويد تقابل بين فقر و غنا تقابل سلب و ايجاب است نه تقابل ملکه و عدم ملکه! تقابل ملکه و عدم ملکه اين است که يک ذاتي هست اين ذات اين وصف را دارد ميشود ملکه، ندارد ميشود عدم ملکه. ولي آقاعلي حکيم ميفرمايد که تقابل بين فقر و غنا تقابل سلب و ايجاب است يعني چه؟ يعني در حقيقت اگر ذاتي فقير شد يعني نيست. اگر ذاتي غني شد يعني هست. اصلاً به سلب و ايجاب برميگرداند نه صفتي باشد، ذات است هويت است. آيا سخن مرحوم آقاعلي حکيم درست است که تقابل فقر و غني، تقابل سلب و ايجاب است نه تقابل ملکه و عدم ملکه؟
همينطور صحبت کردند يک حرف سنگيني است مرحوم علامه طباطبايي که آقايان آمدند و بحث بهگونه ديگري شد موقعي که ميرفتند حاج آقا سؤال کردند از مرحوم علامه که نظر شريف شما چيست؟ ايشان فرمودند که حق با آقاعلي است که در حقيقت تقابل بين فقر و غنا تقابل سلب و ايجاب است اينجا هم همينجوري ملاحظه بفرماييد. اگر فرمود «و بعد فيقول الفقير الي رحمة ربه» اين فقر جزء هويت شخص است همانطوري که غني جزء هويت شخص است. «محمد المشتهر بصدر الدين شيرازي».
يک مطلب بسيار بسيار مهمي است که امروز اين مسئله را بيشتر مورد توجه است بحث سعادت است که در حقيقت حکيم سعادت را کمال وجودي ميداند چون دارد کمال وجودي ميبيند طبعاً با آن معامله وجود ميکند و لذا در نظام حِکمي از آن بحث ميکند. سعادت يعني چه؟ کمال است. شقاوت يعني چه؟ يعني نقص. با اين نگاه دارد جلو ميرود. ايشان ميفرمايد که انسانها بايد خودشان را به سعادت برسانند يعني به کمال وجودي برسانند و اگر يک نگاه حِکمي مثلاً اصطلاحيتر بخواهيم نگاه کنيم ميگوييم به فعليت «الموجود إما بالقوه أو بالفعل» نگاه فعليتي به سعادت دارند سعادت يعني چه؟ يعني هر موجودي به کمال خودش برسد کمال يعني چه؟ يعني فعليت خودش از نظر فلسفي. اگر ما بخواهيم چنين نگاهي داشته باشيم کاملاً بحث ميتواند صبغه فلسفي خودش را از اين منظر هم پيدا کند ما به دنبال چه هستيم؟ به دنبال فعليت يافتن موجودات هستيم.
پرسش: ...
پاسخ: موجودات از نقص به کمال ميروند از قوه به فعل ميروند اين قوه و فعل ما همهمان موجودات ناقصي هستيم که به سمت کمال در حرکتيم کمال ما چيست؟ سعادت ماست حالا اينجا همه موجودات مادي و غير مادي مشرک و غير مشرک همه و همه ميگويند که ما به دنبال سعادتمان هستيم يکي سعادت را معاذالله شرک و کفر ميبيند يکي سعادت را در دنيا ميبيند يکي سعادت را در آخرت ميبيند. اينجا جاي بحث و گفتگويي است که سعادت چيست؟ ايشان اينجا ميفرمايند که ما يک سعادت مقطعي داريم که در حيات دنيا از آن بحث و گفتگو ميشود و يک سعادت ابدي داريم که اين در حيات آخرت قابل توجه است سعادت اخروي و سعادت دنيايي يک حجابي است يک مانعي است معاوق است نسبت به سعادت اخروي و لذا آنهايي که اهتمام به دنيا دادند توجه به دنيا داشتند از سعادت ابدي باز ماندند از کمالات باز ماندند و از آسايش ابد باز ماندند حتي در آسايش دنيايي خودشان هم دچار نقيصهاي شدند و امثال ذلک.
لذا اين فرازي که الآن ميخواهيم بخوانيم که نسبتاً هم مفصل مرحوم صدر المتألهين به آن ميپردازند ميفرمايند که مراد از سعادت، سعادتي است که براي انسان امنيت بياورد براي انسان خير و معرفت بياورد براي انسان موجبات ارتباط با جهان غيب را و مفارقات و ملائکه را فراهم کند تعلق انسان را از عالم ماده کم کند اينها در حقيقت همان سعادتي است که براي بشر دارد لحاظ ميشود.
اين را مقداري بخوانيم چون عبارت فلسفي ندارد البته با اين بياني که عرض کرديم.
پرسش: ...
پاسخ: اينها نعمتاند اگر ما به وسيله اينها به کمال برسيم به فعليتي برسيم سعادت داريم يعني امنيت پيدا کنيم آرامش پيدا کنيم آسايش پيدا کنيم اينها ميشود سعادت.
پرسش: ...
پاسخ: «من سعادة المرء سعة داره» متقوّل نيست متقوّل باعث ميشود که از آخري بيافتد. شما اتفاقاً چيزي که قابل توجه است همين است من ميخواستم اين بحث را بعداً داشته باشم ولي ببينيد که عدهاي از دنيا حرف ميزنند من اين چند دقيقه را راجع به اين مسئله حرف بزنم که بحث روزمان هم هست ولي فضاي بحث هم همين است عدهاي هستند که کلاً جريان علوم انساني مربوط به تن و بدن انسان است چرا؟ چون چيزي است که قابل تجربه باشد علوم انساني علومي است که تجربه و ماديت و طبيعت با او باشد.
پرسش: ...
پاسخ: تجربهپذير باشد اين علوم مادي است علوم انساني ماست مديريت اقتصاد روانشناسي هنر همه اينها علوم انساني هستند که مبناي اين علوم تجربهپذيري است که اگر تجربه نباشد اينها اصلاً علم نيستند. اين به کدام بخش از حيثيت انساني برميگردد؟ به طبيعت و بدن انسان. اما آن بخش ديگري انساني که تجربهپذير نيست با ابزار مادي قابل تجربه نيست علم انساني در ارتباط با آن معنا ندارد فلسفه الهي معنا دارد کلام الهي معنا ندارد همه اينها يک سلسله اعتبارياتي هستند بعضاً به زعم آنها خرافاتي هستند که بعضي به آن اعتقاد دارند نميشود کاري کرد ولي علم نيستند.
عدهاي که الآن تقريباً فضاي غالب اين است و علم به اين اطلاق ميشود يک عده ديگري هستند که به نفس بها ميدهند به آن جنبههاي تجردي و روحاني بها ميدهند جنبههاي غيبي انسان را ملاک قرار ميدهند و هرچه بحث و گفتگو هست اينها راجع به آن بحث انجام ميدهند اينها هم درست ميگويند آن طرف هم درست ميگويد ولي کامل نيست اينها هم درست ميگويند سعادت اخروي هم درست است سعادت نفساني و روحاني هم درست است اما مسئله امروز که ما از جايگاه حوزه بايد مطرح کنيم نه بدن به تنهايي است نه روح به تنهايي. مسئله ما انسان است اين بزرگواران به جهت اينکه تعلق خاطر آن طرف عالم است عمدتاً کمالات در آنجاست و نفس در آنجا به پرواز در ميآيد از انسان سخن ميگويند ولي مراد از انسان نفسانيات او روحانيات او عالم بقاي او عالم غيب او اينهاست اينهايي که در بحث علوم انساني حرف ميزنند اينها هم از انسان سخن ميگويند اما آن بخش مادي و طبيعت و امثال ذلک است اما از آن انساني که ملفق از روح و بدن است و در دنيا دارد زندگي ميکند و بناست در دنيا سعادتمند بشود و سعادت دنيايي هم ملاک است «و لا تنس نصيبک من الدنيا» از آن طرف «و ابتغ في ما آتاک الله الدار الآخرة» ما از اين انسان حرف نميزنيم!
مشکل ما همين است يک نگاهي که بتواند همه جهات انساني را در اين مسئلهي ماست ما حوزويان اين طرف را چسبيديم آقايان دانشگاهيها و علم مدرن و نظامهاي مدرن اين طرف را چسبيده و در اين وسط سرِ انسان بيکلاه مانده است هر دو هم از انسان حرف ميزنند ولي انسان کجاست؟ ما از نفس خالي که حرف نميزنيم. برخي از آقايان اساتيد که حرف ميزنند گويا اصلاً اين بدن نيست! گويا اين بدن نبايد در بدن زندگي بکند! گويا اين زن و بچه و اين تعلقات اين رفت و آمدها و امثال ذلک هيچ هستند! با انسان فردي دارند حرف ميزنند با روحي حرف ميزنند که بناست متصاعد و متعالي باشد! شما اين مسئلهاي که در باب انسان داريد حرف ميزنيد سعادت انسان چيست؟ اينکه انسان نيست، اين روح انسان است. اين را داريد ميبريد به سمت تعالي اما اين فراموش کرديد اين انساني که در نشأهي طبيعت است آب و نان ميخواهد معاشرت ميخواهد غذا ميخواهد رفت و آمد دارد خصوصاً وقتي در يک نظام اجتماعي حرف ميزنيد نه يک نظام فردي. بياييد خانه مردم را نگاه کنيد بياييد زندگي مردم را نگاه کنيد بياييد محروميتها را نگاه کنيد چه ميگوييد! انسان بايد به عرش برسد و امثال ذلک اينها هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اگر انساني بود که از ملکوت سخن آغاز ميکرد بله! آن انساني که الآن مدّنظر ما هست که اين انسان دارد در طبيعت زندگي ميکند. اتفاقاً بخش قابل توجه او به لحاظ هستي در اين مدار دارد کار ميکند درست است که بايد به آنجا بيانديشد در اينجا تعلق نداشته باشد اينها همهاش درست است ولي شما از اين انسان حرف بزن الآن ما مشکلمان اين است ما حوزويها مدار انسان را از اول اخلاق گرفتيم حالا فقه که دستورات الهي است بعد «و ابتغ في ما اتاک الله الدار الآخرة» را ديديم اما «و لا تنس نصيبک من الدنيا» را نديديم! و مخصوصاً امروزي که دنياي بشر دارد به گونه ديگري ساخته ميشود. شما نگاه کنيد بحث علوم انساني به حدي الآن غالب شده که اصلاً به غير علوم انساني که تجربهپذير نباشد خرافه ميداند. وقتي در اين حد شد چيزي براي اين نميماند.
مشکل ما اين است نظام نميتواند مسئله را حل کند. مدام شما محرّم درست کن، صفر درست کن، برنامه ماه رمضان داشته باش! اگر بخواهي اينها باشند ما کم توصيه در باب اين نداريم که اگر معيشت مردم مختل باشد از يک طرف فقر ميآيد از يک طرف دين ميرود. اين دعاي پيامبر است که والد بزرگوار حاج آقا بارها خواندند که «اللهم» خدايا! اين نان را از روي سفره مردم نگير! «لولا الخبز ما کنا صلّينا و لا صمنا» فلان. اگر نان مردم نباشد مردم روزه نميگيرند و نماز نميخوانند. پس اينها واقعيتهاست شما مدام در آنجا اصرار کنيد و آنجا ببريد و مردم را به آنجا ببريد که چه؟ از اين طرف بيچارهها خانه ندارند پابرهنه است براي بچهاش دمپايي ندارد بخرد از آن طرف شما آن طرف را تأکيد ميکنيد اينکه نشد!
ما از انسان بايد سخن بگوييم از انساني که در طبيعت دارد زندگي ميکند لذا بايد سعادت دارين را ما کم روايت نداريم اتفاقاً اين کتاب مفاتيح الحيات بخش قابل توجهياش هم در همين رابطه است که اما از انساني سخن بگوييم که اين انسان دارد زندگي ميکند با طبيعت هست با پدر و مادر هست با ارحام هست توقعاتي که وجود دارد. ما قبلاً نظام اسلامي نبود و در دخمهاي در مدرسه فيضيه و دار الشفاء بوديم خبري نداشتيم که چيست! امروز که جامعه جهاني به اين صورت باز شده و ارتباطات هست و توقعات هست بحث را به گونه ديگري ببينيم!
بنابراين نظام انساني ما زمان ميتواند شکل بگيرد که اين دو بخش را ما به حقيقت واحده ببينيم و اتفاقاً واجب سبحانه و تعالي آن وقتي که انسان را با اين ترکيب آفريد فرمود «تبارک الله احسن الخالقين» گفت «خلقنا النطفة علقة و علقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما» ووو «و انشأنا خلقا آخر فتبارک الله» و الا يک موجود رحماني نفساني روحاني که هنر نيست دارند زندگي ميکنند سبوحيان و قدوسيان در عالم ملکوت دارند زندگي ميکنند از اين طرف موجودات دارند زندگي ميکنند حشرات و اين همه نباتات و حيوانات و اينها دارند زندگي ميکنند اينها که مشکلي ندارند اين انسان اين موجود است.
پرسش: ...
پاسخ: از اطلاحاتي حرف بزنيم که عرفاني باشد اگر در فضاي عرفان داريم حرف ميزنيم از کون جامع حرف بزنيم نه! با آنها کاري نداريم. ما از همين انسان زميني حرف ميزنيم که اين انسان زميني دارد «يأکل و يمشي في الأسواق» از آن طرف هم دارد بناست با موجودات کروبي ارتباط داشته و حرف بزند. ما از اين انسان حرفي نزديم ما مسئلهمان انسان است نه نفس و نه بدن. اگر بتوانيم اين مسئله را ايجاد کنيم و بگوييم براي اين انسان شما سعادت تنظيم کن برنامه بريز، قاعدههاي زندگي بساز اين مسئله مهم است. الآن جناب صدر المتألهين در حقيقت اينها هم مثل ساير فضاي حِکمي ما اهتمامش در سعادت حقيقيه است و اين سعادت را سعادت حاجبي ميداند مانع ميداند که در حقيقت ميخواهد بفرمايد که اگر کسي توقل باشد متوقل باشد منهمک باشد.
پرسش: ...
پاسخ: تمام هستياش را به اين طبيعت دوخته باشد «اثاقلتم الي الارض ا رضيتم بالحياة الدنيا» اينجوري بخواهد باشد، قطعاً حاجب است کما اينکه آن کسي که به آن سمت فکر کرده يک خاطرهاي را باز حاج آقا نقل ميکنند اينها يک مقدار در فضاي مجازي فرمودند که ما ميرفتيم اصفهان در قبل از انقلاب، يکي از آقازادهها را ديديم که دارد در مسير اصفهان دليجان که توقفي داشتند دارد ماشينشويي ميکند من در آنجا ايشان را شناختم گفتم اينجا چکار ميکني؟ گفت زهد پدر! پدر يک راه خاصي را انتخاب کرده و براي خودش زاهدانه زيست ميکند اما اين زندگي را بچهها را اينها را که نميتوانيد در تنگنا قرار بدهيد! آيا واقعاً اين درست است؟ بله، براي خودش سعادت درست کرده و شب و روز با کروبيان هست ملکوتيان هست و امثال ذلک. اما اين جنبه انساني مسئله است. ما به دنبال سعادت دارين هستيم بايد به گونهاي هستي را ببينيم اگر اين را توانستيم چنين فضايي را ايجاد کنيم مگر پيامبران اينجوري بودند؟ اهل بيت(عليهم السلام) اينطور بودند؟ زندگي که براي اهل بيت خودشان درست ميکردند اينجوري بود؟ به يکي از بچهها و شرايط سختي گذاشتند؟ نه، اينها زندگي دنيايي را توانستند مديريت بکنند البته از خودشان مايه ميگذاشتند در دلهاي شب آن مناجاتها آن صبوريها و امثال ذلک.
اين مسائلي است که ما الآن به عنوان حقوق والدين حقوق اولاد حقوق همسر حقوق فلان ما اينها را بايد ببينيم اينها حقوق است مسئله ما اين است که ما در باب انسان و اينکه محوريت انسان داراي دو بُعدي است که ملفق اکنون آمده به صحنه، اين را خبر نداريم. حالا اتفاقاً يک بحثي را ميخواهيم داشته باشيم اين از مسائلي است که روز ماست.
پرسش: ...
پاسخ: يعني بايد پايهريزي بشود ما حوزويان از انساني سخن ميگوييم که بريده است آنها هم از انساني سخن ميگويند که به تعبير حاج آقا مُثلِه است و هيچ کدام از اينها موفق نيستيم او آمده طراحي کرده اين همه علوم انساني را به دنبال آسايش است امنيت و ابديت و امثال ذلک را تأمين نميکند اين هم آمده از اين طرف مدام از امنيت و فلان حرف ميزند اين طرفش را خراب کرده است. ما از انسان بايد حرف بزنيم انسان موضوع کار ماست ما بايد از انسان حرف بزنيم انسان يعني چه؟ «خلقنا العلقة مضغة فکسونا العظام لحما ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک الله» از اين ميخواهيم حرف بزنيم.
پرسش: ...
پاسخ: ما وقتي وارد اين موضوع ميشويم ميگوييم اين موضوعي که بناست راجع به آن صحبت کنيم بياييم شيوه معرفتي اين موضوع خاص را توليد کنيم نه اين کافي است و نه آن. اتفاقاً فضاي ديگري ميشود ما در اين فضا داريم زندگي ميکنيم هم اين طرف را و هم آن طرف را. آنها آن طرف ايستادهاند بهترينها را اينجور تصوير ميکنند. اينها را خرافه و اوهام ميدادند اينها اين طرف آمدند ميگويند که شما کجا هستيد؟ سعادت اين طرف است شما به دنبال چه هستيد؟ مدام به همديگر سنگ ميزنند!
پرسش: ...
پاسخ: ما بايد روش معرفتي جديد توليد کنيم اين روشها جواب نميدهد. اينکه ما بگوييم که هر چه قابل تجربه است علم است مابقي علم نيست اين فايده ندارد يا از آن طرف بگوييم تجريد عقلي اينکه خدا حفظ کند حاج آقا را در کتاب منزلت عقل، چهار نوع عقل را آورده و عقل همه اينها را حجت دانسته اينجا کارآمد است عقل تجريدي عقل نيمه تجريدي عقل اعتباري همه اينها بايد بياييم چيزي درست کنيم ما تا الآن در اين صحنه نبوديم اينجاست که مورد بحث است که إنشاءالله در جلسه بعد.
پرسش: ...
پاسخ: هست نگاه به اين حيات يک بحث است.
پرسش: ...
پاسخ: خود همينها در مسائل فقهي آيا به عنوان اينکه انسان موجود در عالم حيات و صاحب حقوق و صاحب فلان دارند نگاه ميکنند يا اين چند تا روايت است که اينجوري نماز بخوانيد و اينجوري غذا بخوريد؟ موضوعشان انسان نيست موضوعشات عمل مکلف است خيلي فرق ميکند لذا بحث عدالت ميآيد بحث حقوق ميآيد نسبت فقه و اخلاق ميآيد نسبت فقه و حقوق ميآيد و خيلي از مسائل ديگر.