1400/07/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ مقدمه جلد اول/
امروز مهر 1400 هست و ما در اين جلسه کتاب شريف اسفار را شروع ميکنيم از جلد اول شروع ميکنيم. در گذشته ما از جلد شش که الهيات بالمعني الأخص بود آغاز کرديم و تقريباً هشت سال هم گذشت و اگر بيشتر نشده باشد، اين الهيات بالمعني الأخص به پايان رسيد که جلد شش و هفت و هشت و نُه بود و اين جلد يک و دو سه اسفار را که الهيات بالمعني الأعم است و سفر اول محسوب ميشود را نخوانديم و إنشاءالله که در اين دوره در جمع دوستان بتوانيم اين بحثها را با غناي بيشتر و قوّت بيشتر إنشاءالله پيش ببريم.
بعد از کاري که آيت الله جوادي آملي در باب اسفار و حکمت متعاليه انجام دادند کار بسيار غني و قوياي بوده است و عملاً سطح حکمت متعاليه خيلي بالا آمده است. توضيحي بايد راجع به اين مسئله عرض کنم که در حقيقت ما در اين دوره با اسفار روبرو هستيم با حکمت متعاليهاي روبرو هستيم که آيت الله جوادي آملي با نگارش تحقيق عميق رحيق مختوم اين کتاب را در يک وزان و تراز ديگري عرضه کردهاند و آثار شريف حکمت متعاليه را ما ميتوانيم هم در اين کتاب و تحقيق ببينيم و بعد از اين کتاب کسي اسفار را بدون اين تحقيق بخواهد عرضه بکند يک عرضه ناقص خواهد بود. حالا شواهدش را ما إنشاءالله در حين تدريس اين بحث و اين کتاب خواهيم داشت مراجعاتي که لازم است ما در اثناء بحث و بررسي به اين کتاب رحيق مختوم داشته باشيم که پنج جلد شرح جلد اول اسفار محسوب ميشود.
الحمد لله دوستاني هم با ما در اين سفر همراه هستند و در اين سفر جمعي از دوستان که تشريف دارند و جمعي هم در فضاي مجازي با ما ارتباط دارند که اسامي شريفشان هست و اگر سؤالي و پرسشي هم باشد ما اين را إنشاءالله خواهيم ديد و دنبال ميکنيم يعني يک غناي بيشتري را از هم از جايگاه هم دوستاني که حاضر هستند و هم دوستاني که در فضاي مجازي ما را ميبينند ما دنبال ميکنيم.
چون در اين تدريس در اين دوره ما بر اين انديشه بلند حکمت متعاليه که از رحيق مختوم به ما ميرسد هستيم جا دارد که يک نگاهي به اين انديشه داشته باشيم که چه اتفاقي افتاده و ما چگونه بايد اسفار را در اين زمينه ببينيم؟ معمولاً توضيحات و شروحي که نوشته ميشود سرّاً براي اين است که آن عبارت و آن مطلب باز بشود و توضيح داده شود که مراد از مؤلف و مصنف در اين رابطه چيست. اين آن چيزي است که از شرح و توضيح توقع ميرود و نوع شروح هم در همين رابطه هستند. اما آنچه که در اين اثر يعني رحيق مختوم که آيت الله جوادي آملي ارائه کردهاند بحث تبيين و توضيح عبارتها و الفاظ و اينها نيست که مثلاً اينجا اين عبارت منظورشان چيست يا اين جمله منظورشان چيست گرچه اينها هم هست ولي معمولاً شروح و توضيحات در همين سطح بسنده ميکنند اما کاري که آيت الله جوادي آملي در ارتباط با اسفار و همچنين ساير متون فلسفي عرفاني تفسيري و کلامي انجام ميدهند حتي اصولي، مسئله تحرير است نه شرح و نه توضيح و امثال ذلک که اين تحرير بايد خوب باز بشود.
شما ملاحظه کنيد يک نمونهاي را اول عرض کنم يک مثالي را عرض کنم بعد وارد همين کار حضرت استاد شويم اشارات جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا يک کتاب متني بسيار استواري است و تا قبل از اينکه خواجه هم اين کتاب را شرح بکنند ديگران هم وارد صحنه شدند و شروحي را و توضيحاتي را داشتند حتي از اين جمله جناب فخر رازي هم وارد شدند و شرح نوشتند بر اين کتاب ولي چون اين کتاب به تعبيري تحرير نشده بود يعني انديشه مشائين که جناب بوعلي سينا دارد از آنها نمايندگي ميکند و سخن ميگويد در فضاي حکمت، منطق و مبحث طبيعيات که نفس را در آنجا باز کردند باز نشده بود، نه فهم درستي ايجاد شده بود و نه توضيحات، توضيحات قابل توجهي در اين رابطه بود و وقتي که جناب خواجه به ميدان آمد و اين کتاب را تحرير کرد يعني اين کار جناب شيخ الرئيس بوعليسينا در اشارات و تنبيهات با کاري که جناب خواجه کرد اين کتاب را تحرير کرد آزاد کرد مطالبش به دست آمد زمينههاي تعقيدي مطالب برطرف شد و فهم درستي براي همه فراهم شد لذا بعد از شرح خواجه اشکالات و ابهامات و امثال ذلک وجود نداشت و ذهنيت نسبت به فراگيري حکمت مشاء بهگونه ديگري شد و اصلاً ضمن اينکه جرحها و اشکالاتي که جناب فاضل شارح داشت برطرف شد بهگونهاي حکمت مشاء توسط جناب خواجه باز شد و تحرير شد که فضاي حکمت مشاء به روشني به درآمد.
اين نيازمند هم تسلط و هم آشنايي به همه ابعاد و زوايا و حتي به ذهنيتي که يک مؤلف داشت ولي در قلمش و در بيان و بنانش نيامده بود و اين کار را جناب خواجه توانست انجام بدهد و لذا جناب صدر المتألهين نسبت به خواجه اين تعبيرات را دارد «محقق عبارات الشيخ» نيامده بگويد که ايشان شارح بوده يا توضيح دهنده بوده، بلکه فرمود «محقق عبارات الشيخ»، «محقق مقاصد الشيخ»؛ يعني آنچه را که جناب خواجه انجام داده است در حقيقت آن مقاصد و آن انديشههايي که پسِ پرده براي جناب شيخ الرئيس بوعليسينا بود خواجه نصير الدين طوسي اين را انجام داد.
بنابراين ما با يک واقعيت ديگري روبرو هستيم ما با شرح روبرو نيستيم با توضيح روبرو نيستيم بلکه با حکمت متعاليه آزادشده روبرو هستيم تعقيدات، بندها و ابهاماتي که در حقيقت اجازه نميدهد که حکمت متعاليه خوب روشن و باز به صحنه جان بيايد با اين کتاب رحيق مختوم کار بهگونه ديگري انجام شده است اين ويژگي را و اين خصيصه علمآفريني را آيت الله جوادي آملي در نوع آثارشان داشتند. شما الآن در باب اصول تعبيرشان اين است که «تحرير الاصول» يا در باب عرفان نظري «تمهيد» ميفرمايد که «تحرير تمهيد القواعد» يا در فصوص مثلاً «تحرير فصوص» و امثال ذلک که اين کار از هر کسي ساخته نيست که شارح مثلاً شرح بکند يا توضيح دهنده توضيح بدهد. شارح و توضيح دهنده ممکن است در حد يک شاگرد هم باشد يا در حد برابر استاد هم باشد ولي کسي که تحرير ميکند فراتر از فرازمندتر از استاد قرار ميگيرد. صدر المتألهين بسيار بزرگ است بسيار انسان عظيم و والايي است ولي وقتي اين انديشه ميآيد و به صورت کتاب ميخواهد در بيايد بايد اين نظريه به لحاظ مباني اصول قواعد حتي آثار و نتايج بدست بيايد تا روشن شود که قصه چيست و بعد از چهارصد سال زحماتي که محققان و دانشوران و انديشمندان و امثال ذلک در حول حکمت متعاليه و خصوصاً اسفار انجام دادهاند اين ضميمه شده است و استاد آيت الله جوادي آملي با ديدن اين قضايا و تسلط و اشرافي که بر حکمت متعاليه پيدا کرد اسفار را تحرير کرد بلکه حکمت متعاليه را تحرير کرد شما ملاحظه بفرماييد به منابع که مراجعه ميکنيد ميبينيد که مثلاً اگر ملاصدرا در اسفار اينگونه گفته است مثلاً در مفاتيح الغيب چگونه فرموده است؟ يا همين عبارتي را که امروز إنشاءالله ميخوانيم در «الشواهد الربوبيه» چگونه مطلب را داشته است و همين مطلب را با چه بياني تبيين فرموده است؟ اين نشان از اين است که ما در حد اسفار حرف نميزنيم بلکه در حد حکمت متعاليهاي که تحرير شده و باز شده ميخواهيم حرف بزنيم و لذا اين دوره از بحثي که داريم به لطف الهي انجام ميدهيم چون با توجه به اينگونه از مطالبي است که از استاد جوادي آملي الحمد لله به ميراث نهفته شده است ما بايد در اين سطح بياوريم و ارائه کنيم.
بنابراين اين خصيصه را از استادمان حضرت آيت الله جوادي آملي ما داريم که اين اتفاق فقط مال حکمت نيست از اصول از فقه از کلام از مسائل فلسفي عرفاني حتي بينشهاي سياسي و اجتماعي به جهت اشرافي که اين استاد داشتند براي ما تحرير کردند و باز کردند و ما مسئله را از پسِ تعقيدات و اجمالها و ابهامها نمينگريم که مدتها و سالها و بعضاً قرنها بخاطر اينکه اين عبارت را اينجوري فهميدند همينطور هم رفتند همينطور ادامه دادند و اين يک هنر والايي است که ايشان داشتند چون «الناقد بصير» يعني آن کسي که دارد نقد ميکند اشکال ميکند يا تبيين ميکند اصلاح ميکند يا تکميل ميکند يک آدم بصيري است يک نفر است که مثلاً يک اشکالي يک سؤالي ميکند ولي به جهت اينکه «الناقد بصير» ميداند که حکمت متعاليه کجاست، حتي جايگاهها و درگاههاي نفوذ به حکمت متعاليه را هم ميداند که اين جاها ضعف است اين جاها نقص است اين جاها بايد که فلان کار انجام بشود چون بصير است و احاطه به مجموعه دارد بصير است خبير است و براساس اين سيرت و خبرويت ميآيد و تحرير ميکند ميتواند تحرير بکند اگر کسي اين بصيريت را نداشت اين خبرويت را نداشت اين تسلط همهجانبه را نداشت هيچ وقت نميتواند چنين تحليلي را ارائه بدهد و چنين تحريري را داشته باشد.
شما ملاحظه بفرماييد حکمت متعاليه به صورت روشن نيامد شيوه و منهج خودش را بيان کند. حکمت مشاء صرفاً روي عقل کار ميکند کلام منهجش مشخص است اما حکمت متعاليه دقيقاً روي چه منهجي دارد حرکت ميکند اين خيلي واضح نيست ولي در اولين مقدمهاي که حاج آقا در شرح بر اسفار مينويسند اين را توضيح ميدهند که حکمت متعاليه بر منهج قرآن و عرفان و برهان دارد جلو ميرود اين خودش يک منهج واحد است نه اينکه چون مشائين منهجشان عقل است و بعضي از وقتها از شهود يا نقل از باب تأييد استفاده ميکنند. ولي حکمت متعاليه اين مسئله را يعني تثليث در مسائل و شيوههاي معرفتي عقل و نقل و شهود را باهم و «علي وزان واحد» دارد نگاه ميکند چرا؟ چون همه اينها را حجت ميداند آنچه را که از وحي آمده است حجت است حجت عاليه است و آنچه که از عقل و نقل آمده است سراجي است که اين حجت را باز ميکند براساس تبييني که در متن ملاحظه ميفرماييد. در رحيق ملاحظه ميفرماييد.
دوستان بايد که حتماً همراه باشند کار سخت است کار آسان نيست و اگر ما بخواهيم در اين تراز اسفار را داشته باشيم بايد دوستان همراهي بکنند اگر جايي ناظر به توضيحي است که ما بايد در جلسه داشته باشيم حالا اين جلسه نشد در جلسه بعد حتماً ما را از اشکالات خوبشان پرسشها و نظرات خوبشان بهرهمند بکنند که هم الآن ما با داشتن اين فضاي مجازي برخيها اساميشان هست آدم ميبيند که در داخل کشور هم نيستند يعني ما با چنين واقعيتي روبرو هستيم و آنها هيچ دسترسي به اين منابع ندارند که بيايند اينجا و مسائل را داشته باشند ولي ميتوانند از راه فضاي مجازي مسئله را دنبال بکنند و اين را داشته باشند.
بنابراين ما وضع خودمان را مشخص کنيم بگوييم از اول چکاره هستيم و چگونه صحبت ميکنيم!؟ برخي از توضيحاتي که بعضاً در آثار ديگران هم هست آدم ميتواند بالاخره مطالعه کند قطعاً با مطالعه آنها هم بحثها جلو خواهد رفت ولي غناي بيشتر را ما دنبال ميکنيم سعي ما اين است که واقعاً حکمت متعاليه را در ترازي که رحيق مطرح کرده جلو برويم و رحيق همانطور که حضرت استاد بارها فرمودند کتاب کساني که درس اسفار ميخوانند نيست اين براي اسفارگوها هست و لذا ما اين را در حقيقت ميبينيم و با اين نگاه بحثها را جلو ميبريم که غنا و قوّت ديگري هم روي کار باشد.
مقدمهاي را حضرت استاد داشتند
پرسش: ...
پاسخ: اين را در مقدمه حضرت استاد دارند که همين اسفار رحيق مختوم که منهجي که در حکمت متعاليه است، چرا؟ چون در باور حکمت مشاء نسبت به اينکه جايگاه کشف و همچنين جايگاه وحي چگونه است خيلي روشن نيست چون در فضايي در حقيقت آن بحثها آمده است آن فضا فقط فضاي عقلي صِرف بوده است ولي براساس اين مسير طولاني که از زمان جناب شيخ الرئيس تا صدر المتألهين آمده و خود ايشان چون عمده خود ايشان است که باور نسبت به کشف دارد البته کشف مصحَّح و کشفي که از ناحيه وحي تأييد شده باشد به عنوان منبع دارد البته زبان فلسفه زبان عقل است بايد به زبان عقل در بيايد و تا به عقل درنيايد فلسفه نميشود ولي منبعش ميتواند وحي باشد ميتواند کشف باشد ميتواند خود عقل باشد.
حالا اينکه وحي ميگوييم در حقيقت از جايگاه نقل است که آن وحي را دنبال ميکنيم و الا ما که دستمان مستقيم به وحي نميرسد. اين مطلب را دارند. سؤالي مطرح شده است که
پرسش: ...
پاسخ: اگر ما يک دليلي داشتيم که عقلي بود اما يک سخن شهودي هم داريم از يک عارفي يک سخني آمده که اين در قالب استدلال عقلي نيست ولي عقلپذير است عقل آن را ميتواند در وزان و تراز خودش بياورد آن هم ميتواند به عنوان يک منبع معرفتي براي حکمت متعاليه قابل توجه باشد لذا آنچه را که جناب صدر المتألهين از عرفان گرفته بر مبناي اين است بسياري از مسائلش را حتي مباحث کليدي و اصلياش را مثل اصالت وجود را جناب صدرا از آنجا گرفته است آن منبع شهودي بکار آمده ولي آن را مستدل کرده برهاني کرده به زبان عقل درآورده ولي اصلش را که آدم نگاه ميکند ميبيند که از آنجا آن روش را گرفته و به اينجا رسانده است.
اين توضيحاتي است که اجمالاً لازم بود در ابتداي اين بحث گفته بشود و ما إنشاءالله مطالبي را اگر به ذهن برسد در اثناء عرض خواهيم کرد که حدود صغور مباحثمان را کاملاً داشته باشيم. يک مقدمه را جناب صدر المتألهين براي اسفار نوشتند که فلسفه نگارش اين اسفار است اين را حتماً ملاحظه بفرماييد اين مقدمه يک مقدمه بسيار شريفي است که اين اتفاق بزرگ را در باب حکمت متعاليه و مشخصاً اسفار دارد جناب صدر المتألهين توضيح ميدهد اتفاقاً اين مقدمه بايد به صورت روشن براي ما باشد تا ما مباني و اصولي که باعث شد که جناب صدر المتألهين دست به چنين کار سنگيني بزند که به عنوان أم الکتاب او محسوب بشود من اخيراً از حضرت آيت الله حسنزاده(رحمة الله عليه) يک کتابي را ميخواندم که ايشان ميفرمودند که از استادشان مرحوم آيت الله علامه شعراني نقل ميکنند که ايشان فرمودند مرحوم صدر المتألهين يک لطف الهي بود واقعاً لطف الهي بود که فضاي معرفت را براي ما در يک قالب خاص حِکمي به نمايش گذاشت بسياري از معارف در فضاي توحيد خصوصاً توحيد و رسالت و معاد مخصوصاً هم باز معاد تا قبل از حکمت متعاليه اصلاً در اين تراز نبود. بسياري از مباحثي که به حوزه ذات الهي اوصاف الهي افعال الهي برميگردد همه و همه بر پايه حکمت متعاليه استوار است و ايشان مرحوم آقاي حسنزاده از استادشان علامه شعراني نقل ميفرمودند که در اين کتاب قرآن و عرفان و برهان از يکديگر جدا نيستند فرمود استادمان علامه شعراني از مرحوم صدر المتألهين به عنوان لطف الهي ياد کرد. واقعاً لطف الهي است والا ما اين حدّ از معارف را تا قبل از صدر المتألهين هرگز نداشتيم در باب اصواف الهي ذات الهي افعال الهي اسماء و صفات الهي يا تبيين بسياري از مسائلي که در حوزه عرفان آمده است و مبناي حکمت متعاليه است چون حکمت متعاليه منطق عرفان است همانطور که منطق مشاء منطق حکمت متعاليه است البته تا حدّي، خود حکمت متعاليه منطق عرفان است يعني بدون اين نميشود عرفان را فهميد.
بعضيها ميگويند که خود حکمت متعاليه از عرفان مايه گرفته پس خوب است که ما اول عرفان را بخوانيم بعد حکمت متعاليه را بخوانيم. براساس اين سخن، بعضاً به دنبال خواندن کتابهاي عرفاني ميروند در حالي که درست است که عرفان پيشينهاي است به لحاظ معرفتي براي حکمت متعاليه ولي حکمت متعاليه خودش يک نوع روش و منهجي دارد که براساس او دارد ميآيد جلو و لذا قدم به قدم با نگرشهايي که حکمت مشاء يعني جناب شيخ الرئيس در شفا داشت يا حکيم سهروردي در حکمت اشراق داشت و ديگران قدم به قدم کتابش را جلو ميآورد.
بله، وقتي اين مسائل خوانده شد و دانسته شد، ما منطق را ميخوانيم قبل از اينکه حکمت را بخوانيم الآن بايد حکمت متعاليه را بخوانيم قبل از اينکه عرفان را بخواهيم بخوانيم. سرّ اينکه ما بعد از اينگونه بحثها کتاب عرفاني را شروع نکرديم چون هنوز پايههاي ما در حکمت، قوي نشده است آن منطق فهم عرفان براي ما از جايگاه حکمت متعاليه ميآيد اين سه جلد خيلي کمک ميکند تا پايگاه قوي فکري پيدا کنيم که وقتي به عرفان ميرسيم فهم درستي براي ما باشد لذا دوستان اين معنا را هم ملاحظه ميفرمايند که اين مقدمه فلسفهي نگارش اسفار است. به چه جهت مرحوم صدر المتألهين دست به قلم شد و اسفار را نوشت؟
به عبارت ديگر، مؤلفههايي که در نگارش اين کتاب نقش داشتند چيست؟ چه جهاتي باعث شد که جناب صدر المتألهين دست به قلم بکند و اين کتاب را بنويسد؟ اين خيلي مسئله است هم به لحاظ تاريخي و هم به لحاظ علمي و معرفتي براي ما قابل توجه است که چگونه ايشان در آن مقطع اين کار را انجام دادند؟ و لذا ما با اين انگيزه ميخوانيم و نميخواهيم کاري تاريخي بکنيم و بگوييم مرحوم صدر المتألهين اين کتاب را اينجوري خوانده است نه! بايد تاريخشناسي بکنيم و دوران معرفتي ايشان را بيابيم و جريانهايي که ـ اين مهم است ـ جريانهاي کلامي و جريانهاي حتي عرفاني و جريانهايي که به تعبير ايشان حتي جهلهي صوفيه در آن روزگار حضور داشتند و مسير معرفتي را کور ميکردند همه اينها را جناب صدر المتألهين دارد بيان ميکند و بعضاً هم خوردهگيري ميکند و يک خوردهگيري نسبت به بعضي از طوايف علمي داشت که حاج آقا آن خوردهگيري را قبول نميکنند و نقد ميکنند و حالا ما عبارت ايشان را هم ميخوانيم.
جناب صدر المتألهين خيلي صبوري کرد خيلي صبوري کرد يک انسان حُرّ و آزادي ميتواند اين کتاب را در خلوت مثلاً کهک بنويسد آن وقتي که او را از منطقه درس و بحث و اينها به عناوين مختلف به عناوين مختلف اگر پدر ايشان از کساني نبودند که در ارباب حکومت و تشکيلات و اينها بودند شايد به گونه ديگري با ايشان برخورد ميکردند ولي موقعيت اجتماعي ايشان باعث شد که مصونيتي پيدا بکنند و تبعيد بشوند به يک کور دهي که در آن روزگار و براي خودشان در آنجا امکاناتي را فراهم بکنند که الآن بعد از چهارصد سال آدم ميبيند که چه اوضاعي را واقعاً جناب صدر المتألهين براي خودش چه عالمي ساخته بود در آنجا و شرايطي در آن روزگار فراهم کرده بود رضوان خدا بر او باد!
يک عبارت است که به هر حال اين عبارت را ما اول بخوانيم «بسم الله الرّحمن الرّحيم» خدايا از تو کمک و استعانت از جايگاه پروردگار عالم «بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين» و از جايگاه خداي عالم استمداد ميطلبيم که إنشاءالله يک معرفت و يک دانش نوراني براي ما حاصل بشود و ما فقط با يک سلسله مفاهيم و عبارات نخواهيم سروکار داشته باشيم ما حرفهاي نميخواهيم کار کنيم رسمي و تشريفاتي نميخواهيم کار بکنيم ميخواهيم واقعاً علمي و معرفتي جلو برويم و إنشاءالله درکي داشته باشيم که اين درک مورد رضاي الهي باشد و مؤثر و مفيد باشد إنشاءالله.
«مقدمة المؤلف الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول و غاية كل مطلوب و مسئول و الصلاة على صفوة عباده و هداة الخلق إلى مبدئه و معاده سيما سيد المصطفين محمد المبعوث إلى كافة الثقلين اللهم فصل عليه و على الأرواح الطاهرة من أهل بيته و أولاده و الأشباح الزاهرة من أوليائه و أحفاده» عبارتي را در اين آغاز ميبينيم که اين عبارت بسيار عبارت شريف و عزيزي است که ميخواهيم اين را توضيح بدهيم و إنشاءالله که در جلسه بعد ادامه مطلب.
«الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول و غاية کل مطلوب و مسئول» حمد و ستايش و ثنا براي پروردگاري است که آن خدا فاعل هر محسوس و معقولي است و غايت هر مطلوب و مسئولي است. اين را بايد بهگونهاي ما توضيح بدهيم که شامل همه هستي و ماسوي الله بشود. اين حمد از آنِ آن خدايي است که هر محسوس و معقولي را او آفريده است و خلق کرده است و هر محسوس و معقولي هم نهايتاً به او ختم ميشوند و او غايت هر مطلوب و مسئولي است.
يک عبارتي است که راجع به حمد است اين را إنشاءالله مطالعه ميفرماييد و در اينجا ما راجع به حمد توضيح ندهيم ثنا و ستايش و امثال ذلک است فرقش بين مدح و ثنا و اينها چيست که گفته شده است و مطالعه ميفرماييد، ولي واژهي فاعل «الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول» اين واژه بسيار واژه شريفي است اما آنچه که در حکمت متعاليه آمده است فرق بين فاعل و مقوم است شما ميخواهيد ببينيد که حکمت متعاليه چکار کرده، ببينيد که در همين عبارت چه تفاوت جوهري بين حکمت مشاء و ساير حکمتها هست و حکمت متعاليه. حالا اين عبارت را از خود صدر المتألهين در آثار ديگرش ميخوانيم فاعل يعني آن کسي که فعلي را و کاري را ايجاد ميکند و اين فعل و اين کار از او جداست مستقيماً به او منسوب نيست بالعرض منسوب است نه بالذات و لذا او ميشود مجاز. ولي يک واژه ديگري در حکمت متعاليه پديد آمده است بنام مقوّم که فرق است بين آن مبدأيي که مقوم است و آن مبدأيي که فاعل است فرق بين فاعل و مقوّم را شما در اين کتاب شواهد الربوبيه البته رحيق ارجاع دادند ولي در کتاب شواهد الربوبيه اين فرق را به صورت روشن توضيح دادند که حتماً دوستان مراجعه بفرماييد براساس اين نسخهاي که مشهد چاپ شده است در مشهد اول اشراق سادس است اين سه جمله را حتماً ملاحظه بفرماييد که خيلي مهم است که ما اگر امتيازات حکمت متعاليه را ميخواهيم دنبال بکنيم بايد از اين جاها ببينيم.
ملاحظه بفرماييد «الاشراق السادس في شيء من العرشيات الإلهامية في أحوال هذه العلل و هي سبعة» ما الآن فقط يک فراز را ميخوانيم «الأول ان المبدأ الفاعل بالقياس إلي الموجودة المعلولة فاعل و بالنسبة إلي أنفس الوجود الفائز عليها منه مقوّم لا فاعل لأن هذا الوجود غير مباين له» اين توضيحش: مبدأ حق سبحانه و تعالي است ما ماهيت اشياء را هم در ذهن داريم شجر حجر ارض و سماء. يکي ماهيت موجود است يکي نفس وجود اينهاست پس يک ماهيت «من حيث هي هي» داريم يک ماهيت موجوده داريم يک نفس وجود اشياء. نسبت به ماهيت «من حيث هي هي» هيچ، واجب سبحانه و تعالي هيچ نسبتي ندارد، هيچ نسبتي بين ماهيت «من حيث هي هي» ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها﴾، خودشان هم ميفرمايند شجر حجر ارض و سماء که موجود نباشد که هيچ چيزي نيست لذا ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُم﴾.
اما ماهيت موجوده داريم و وجود اين اشياء و طبايع داريم. بالنسبه به ماهيت اين اشياء که موجود شدهاند که معلولاند خداي عالم فاعل است تا اينجا حکمتهاي مشاء و اشراق جلو آمدند که خدا فاعل اشياء است يا احياناً متکلّمين ميگويند خالق است و اين خالق را تا اينجا که اشياء موجودند طبايع موجودند اين اشياء موجودند اين طبايع موجودند شجر و حجر وجود دارند. شجر و حجر چه چيزي هستند؟ ماهياتي هستند که به استناد وجودشان موجودند يعني بالعرض و المجاز موجودند نه بالذات. چه چيزي بالذات وجود دارد؟ وجود اينها بالذات وجود دارد. خداي عالم نسبت به وجوداتشان چه ربطي دارد؟ فاعل است؟ نه! مقوم است چرا؟ چون اينها از خدا جدا نيستند البته از فيض خدا، اينجا از آن جايي است که آقاي جوادي به ميدان آمد و فضا را جدا کرد و خيليها متأسفانه اينجا لغزيدند!
درست است که اينها از خدايند اما به خدا نيستند معاذالله که به او مستقيماً مرتبط باشند. از اويند ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾، اين وجوداتي که آمدهاند از او صادر شدهاند. ما بايد اين مقياس را از عبارت شريف و عزيز وحيانيمان قرآن داشته باشيم که فرمود: ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى﴾، اين ﴿وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى﴾ يعني به لحاظ آن جلوه الهي وجه اللهي اسناد به حق دارد آن قدرتي که در حقيقت به توي پيامبر داد تا تير بياندازي اين مقوم وجودي است لذا فرق بين مقوم و فاعل را بيان ميکنند که فاعل از فعل جداست اما مقوم از فعل جدا نيست اين را از شواهد نگاه کنيد: «الأول ان المبدأ» آنچه که مبدأ است حالا اسمش را نه فاعل است نه مقوم. مبدأ نسبتش با طبايع اشياء، فاعل است اما نسبت به انفس اشياء يعني وجودات اشياء چيست؟ مقوم است «ان المبدأ الفاعل بالقياس الي الماهية الموجودة المعلولة فاعلٌ» ولي «و بالنسبة إلي أنفس الوجود الفائز عليها» يعني بر اين ماهيات «منه مقومٌ لا فاعلٌ» فاعل نيست چرا؟ دليلش: «لأن هذا الوجود غير مباين له» اين وجودي که به عنوان وجودات اشياء است از او جدا نيست اين را حکمت متعاليه آورده است. اين تا قبل از حکمت متعاليه در فضاي حکمت ما نبوده است اين محصول و تفاوت و امتياز بين حکمت متعاليه و ساير حکمتهاست.
حکمت متعاليه ميگويد که وجودي که مال اشياء است اين وجود از حق سبحانه و تعالي مباين نيست «غير مباين له» اين اشراق رب است مثل شعاع خورشيد بله، شما ميگوييد اين ده درجه است آن صد درجه است آن هزار درجه است اينها جدا هستند صد و ده و اينها جدا هستند مستفيضها جدا هستند اما «الفيض منه دائم متصل ـ و المستفيض داسر و زائل» اين وجه الله است اين همان مقوميت حق نسبت به ماسوي الله است.
بنابراين اينجا اين عبارت است که «الحمد لله فاعل کل محسوس و معقول و غاية کل مطلوب و مسئول» اين عبارت را من تمام بکنم و تمام بشود. پس ما سه چيز داريم، يک: نسبت خدا با طبايع و ماهيات موجوده، دو: نسبت مبدأ با وجودات اشياء، سه: نسبت واجب نسبت به ماهيت «من حيث هي هي». نسبت به ماهيت «من حيث هي هي» هيچ نسبتي ندارد نسبت به ماهيات موجوده فاعل است و نسبت به وجودات اشياء مقوم است اين سه تا را الآن ميخواهيم بخوانيم.
«الأول ان المبدأ الفاعل بالقياس إلي الماهية الموجودة المعلولة فاعل»، يک؛ «و بالنسبة إلي أنفس الوجود الفائز عليها منه مقوم لا فاعل» چرا «لا فاعل»؟ براي اينکه «لان هذا الوجود غير مباين له» فاعل با فعلش جداست از همديگر مبايناند اما مقوم از فعلش جدا نيست «و اما بالقياس الي نفس تلک الماهية بما هي هي فلا يکون له سببية و لا تقويم اصلا» نه قوامي دارد نه سببي. نه فاعل است نه مقوم است «فلا يکون له سببية» يعني فاعل نيست «و لا تقويم» يعني مقوم هم نيست هيچ نسبتي ندارد واجب سبحانه و تعالي و شجر و حجر، براي اينکه ماهيت «من حيث هي هي» است.