97/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیات 1 تا 16 سوره نوح
﴿اِنَّا اَرْسَلْنا نُوحاً اِلی قَوْمِهِ اَنْ اَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَاْتِیَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ (1) قالَ یا قَوْمِ اِنِّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ (2) اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ اَطیعُونِ (3) یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرْکُمْ اِلی اَجَلٍ مُسَمًّی اِنَّ اَجَلَ اللَّهِ اِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4) قالَ رَبِّ اِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی اِلاَّ فِراراً (6) وَ اِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً (7) ثُمَّ اِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8) ثُمَّ اِنِّی اَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ اَسْرَرْتُ لَهُمْ اِسْراراً (9) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اِنَّهُ کانَ غَفَّاراً (10) یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً (11) وَ یُمْدِدْکُمْ بِاَمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ اَنْهاراً (12) ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (13) وَ قَدْ خَلَقَکُمْ اَطْواراً (14) اَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (15) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (16) ﴾سوره مبارکه «نوح» که در مکه نازل شد و اوّلین پیغمبر از انبیای الهی (علیهمالسّلام) است که قرآن مبسوطاً جریان اینها را ذکر میکند؛ البته بین حضرت نوح و حضرت آدم ( (سلاماللهعلیها) اجمعین) حتماً انبیایی بودند، راهنمایانی بودند، ممکن نیست جمعیتی در جایی زندگی بکنند و رهبر الهی نداشته باشند، چون قرآن بیانش این است: ﴿اِنْ مِنْ اُمَّةٍ اِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾؛ [1] منتها کسی که کتاب داشته باشد، شریعت داشته باشد از آنها قرآن کریم با این عظمت یاد میکند.
فرمود ما نوح را فرستادیم، گفتیم انذار بکن! نه یعنی فقط انذار بکن، تبشیر هم داشته باش و نوح (سلاماللهعلیه) هم منذر بود و هم مبشّر. انذارش در بخشهای اوّلی است، تبشیرش در بخشهای ثانوی است که فرمود: ﴿یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً﴾، دنیا دارید، آخرت دارید، رفاه دارید، مسائل دنیایی شما تامین است، آبروی دنیایی شما تامین است، آبروی آخرتی شما تامین است، این ﴿یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً﴾، ﴿یُمْدِدْکُمْ بِاَمْوالٍ وَ بَنینَ﴾، ﴿یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ اَنْهاراً﴾، اینها تبشیر است، پس منحصر در انذار نیست. اینکه در بحث دیروز از بحث آیات پایانی سوره مبارکه «نساء» که فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین﴾،[2] همین است.
مطلب دیگر این است که اینکه گفته شد، اینکه روایت یا آیه نیست که موعظه؛ «الْکَلَامُ اِذَا خَرَجَ مِنَ الْقَلْبِ وَقَعَ عَلَی الْقَلْب»، [3] البته غالبی است. اگر قلب، قلب مستعدی باشد «دخل فی القلب»؛ اما اگر قلب مستعد نباشد، میبینید سالیان متمادی وجود مبارک نوح اینها را در روز، در شب، در سرّ، در علن، در این مواضع چهارگانه دعوت کرد و هیچ اثر نکرد، پس موعظه گاهی «خرج من القلب» هست؛ ولی «و لا یدخل فی القلب». عمده آن قلب پذیرا و متّعظ باید باشد تا حرف اثر کند. همه انبیا (علیهمالسّلام) همینطور بودند؛ منتها نوح (سلاماللهعلیه) در درازمدت با همه مشکلاتی که تحمّل کرد، فرمود شب گفتم، روز گفتم، جلسات سرّی تشکیل دادیم، جلسات علنی تشکیل دادیم، از این راه گفتیم: ﴿ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً﴾، هیچ اثر نکرد. پس گاهی موعظه «خرج من القلب» هست؛ ولی «دخل فی القلب» نیست. اگر قلب آماده و مستعد باشد، اثر میگذارد.
مطلب بعدی آن است که تعبیر به قوم کردن؛ یعنی تعبیر عاطفی است؛ مثل اینکه تعبیر برادر کردن، ﴿اَخاهُمْ هُوداً﴾،[4] [5] گاهی برادر قبیلهای بودند، گاهی فقط برادر انسانی بودند. وجود مبارک نوح آمده تعلیم کتاب و حکمت را با تزکیه شروع کرده است. درباره اسلام آمد: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾،[6] [7] [8] درباره انبیای دیگر هم همینطور است؛ منتها مصداق تعلیم کتاب و حکمت را ذکر میکنند. برهان اقامه میکند که این نظام محیّرالعقول که خودساخته نیست، غیر از ذات اقدس الهی احدی او را نیافرید. این تابلویی که چند روز قبل ترسیم شد، این تابلوی همه انبیاست. حفظ این تابلو کار آسانی است، سخت نیست؛ یعنی این پنج، شش تا آیه تابلوی این نظام است. اوّلین تابلو این است که ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،[9] حفظ این مثل این تسبیحات اربعه برای ما کارآمد است؛ یعنی ما بخواهیم تابلوی عالم را ترسیم کنیم، ذات اقدس الهی در قرآن کریم در پنج، شش آیه این عالم را با این تابلو ترسیم کرد. اوّلش ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ یعنی «کلّ ما صدق علیه انه شیءٌ فهو مخلوق الله تعالی».
دوم اینکه ﴿اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[10] اوّلی «کان تامه» است، دومی «کان ناقصه». اوّلی این است که هر چه مصداق شیء است، مخلوق خداست. دوم اینکه هر چه خدا آفرید، به زیباترین وجه آفرید! هیچ نقصی در آن نیست. سوم آیه سوره مبارکه «طه» است که تفسیر این آیه دوم است؛ زیبا کرد یعنی چه؟ یعنی قشنگ کرد؟ ما که میگوییم علم زیباست، یعنی قشنگ است یا کمال است؟ عدل زیباست! زیبایی جسمی یک حساب دارد، زیبایی حقیقتهای معنوی یک حساب دیگر دارد. عدل زیباست، علم زیباست، عقل زیباست، حیات زیباست، فلان نقاشی هم زیباست؛ اما وقتی گفتند طاوس زیباست؛ یعنی زیبایی بصر دارد، وقتی گفتند عدل زیباست؛ یعنی زیبایی بصیرت دارد.
ذات اقدس الهی هر چیزی را زیبا آفرید؛ یعنی زیبایی بصیرتی آفرید، نه آنطوری که طاوس زیباست. در ساختار خلقت، خرچنگ به همان معنا زیباست که طاوس زیباست. خرچنگ هر چه باید در تغذیهاش، در تولیدش، در ساختار باید داشته باشد، خدا به او داد. حالا زیبایی ظاهری برای طاوس است و برای خرچنگ نیست. زیبایی علمی و بصیرتی برای همه است، فرمود: ﴿اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ که این «کان ناقصه» است.
سوره مبارکه «طه» بیان همین «احسن الخلق» بودن است که فرمود موسای کلیم (سلاماللهعلیه): ﴿رَبُّنَا الَّذی اَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَه﴾،[11] خدا هر چیزی را زیبا آفرید یعنی چه؟ یعنی هر چه لازمه بهزیستی یک خرچنگ است، یک پشه است، یک مورچه است و یک موش است را خدا به او داد. موش از این بهتر نمیشود. این پشه چه میخواهد در زاد و ولد و در تغذیه؟! هر چه میخواهد خدا به او داد. این ﴿اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ را آیه سوره مبارکه «طه» تفسیر کرد: ﴿اَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ همه اعضا و جوارح را به او داد، این شده آیه سوم.
درباره خصوص انسان هم که جهان برای انسان است، فرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾،[12] این میشود آیه چهارم. بعد فرمود هیچ کسی نمیتواند این عالم را دست بزند. نه من عوض میکنم نه کسی دیگر. این با «لا» نفی جنس بیان کرده، ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛[13] «لا» نفی جنس است، چرا؟ فرمود نه من عوض میکنم نه دیگری. من عوض نمیکنم، چون به احسن وجه آفریدم. دیگری عوض نمیکند، چون قدرت ندارد. چه کسی میتواند این عالم را عوض بکند؟! چون چنین است ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، فرمود همه عالم که منظّم هست، اینطور نیست که هر کسی برای خودش بازی بکند، اینطور نیست! عالم نظمی دارد، من خلیفهای دارم، عالم باید تابع این خلیفه باشد و آن انسان است. کلّ این نظام را من برای انسان مسخّر کردم: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الارْضِ﴾؛[14] تنها زمین نیست، دریا و صحرا نیست، تمام نظام سپهری، این مدرسه جهان بشریت است. انسان میتواند از اینها علم یاد بگیرد، عمل یاد بگیرد. گاهی بیسرنشین آپلو بفرستد، گاهی با سرنشین بفرستد، برود کره مریخ. فرمود هیچ چیزی در جهان نیست، مریخ و بالاتر از مریخ، چیزی نیست، مگر اینکه من برای شما خلق کردم: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الارْضِ﴾؛ لذا این آیه اختصاصی به «کما تقدّم»، اختصاصی به سوار شدن اسب و حمار ندارد، البته این دستور دینی هست که گفتند مستحب است کسی سوار مرکوب میشود، این آیه را بخواند: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ ٭ وَ اِنَّا اِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾،[15] بله، این جمله مستحب است؛ اما این اختصاصی به اسب و حمار ندارد. سوار کشتی شدن، اتومبیل شدن، سوار آپلو شدن، سوار هواپیما، میتواند این آیه را بخواند، این جملهها را بخواند، این دعا را بخواند، مستحب هم هست! فرمود تمام جهان را من برای شما مسخّر کردم.
بعد فرمود هیچ کمبودی، نه تنها درباره انسان و امثال انسان، بلکه در ساختار خلقت هم هیچ نقصی نمیبینید: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛[16] همه چیز سرجایش محفوظ است. اختلاف هست، اختلاف برکت است؛ مثل اختلاف لیل و نهار، اختلاف فصول؛ اگر همیشه شب بود یا همیشه روز بود که نقص بود. باید قدری شب، قدری روز، بعد قدری زمستان، قدری تابستان تا زندگی سامان بپذیرد: ﴿وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ﴾[17] آیت است، برکت است؛ اما تفاوت نیست، تفاوت یعنی این سلسلهای که هست، یک جای خالی داشته باشد، فوت بشود. تفاوت از فوت است. جایی، حلقهای خالی باشد که این خلا را چیزی پُر نکند، اینطور نیست و اگر کسی خواست عمداً در این نظام خلایی ایجاد بکند، تفاوتی ایجاد بکند ـ همانطوری که در بحث قبلی گفتیم ـ آبروی خود را میبرد؛ مثلاً عدد پنج را که بین چهار و شش است، بخواهد با اختلاس یا نجومی بگیرد، این رسوا میشود. این را کجا میخواهد بگذارد؟ اگر این پنج را از بیتالمال اختلاس کرد، کجا میخواهد بگذارد؟ هیچ جای عالم، جای مال حرام نیست. این بعد از شش سال، ده سال، پنجاه سال، کمتر به هر حال پیدا میشود و رسوا میشود. فرمود هیچ تفاوتی در عالم نیست، هر چیزی در سر جای خود است. اگر کسی اشتباهی کرد، چیزی را از جایی گرفت، فوراً باید برگرداند سرجایش بگذارد. این عالم است. اینها تابلوی این عالم است، این پنج، شش تا آیه تابلوی این عالم است.
پرسش: اگر فطرت انسان محدود است پس چرا عذاب او دائمی است؟
پاسخ: اگر چیزی فطری شد برای آدم، میشود ابدی؛ یعنی ابدی، زوالپذیر نیست. اگر چیزی ملکه شد، از سطح تَن گذشت، شده جان، شده دل، میشود ابد. اگر ابد شد، باید عذاب ابد بچشد.
پرسش: فطرت که محدود است.
پاسخ: کار محدود است، روح محدود نیست. این کمکم اگر ملکه شد، میشود جاودان! الآن دو دو تا چهارتا چند سالش است؟ سال و ماه برنمیدارد. اگر چیزی ملکه شد، جان را گرفت، دیگر میشود ابد. اگر ابد شد، عذاب ابد دارد. تا به روح نرسد، ملکه روح نشود، عذابش محدود است. اگر به جایی رسید که ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ اَ اَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾،[18] [19] توای پیغمبر هم بگویی، بیاثر است، معلوم میشود که به جان او بست. وقتی به جان او بست، میشود ابد، چون ابد است، عذاب ابد دارد. کار تا به آنجا نرسد، ابد نیست؛ لذا خیلیها در آخر عمر مشکلات پیدا میکنند، پاک میشوند. در برزخ مشکل پیدا میکنند، پاک میشوند. در ساهره قیامت فشار میبینند، پاک میشوند. نشد! وارد جهنّم میشوند بعد پاک میشوند، در ماه مبارک رمضان که در شبهای افطار دارد یک عده زیادی از جهنم بیرون میآیند، بر پیشانی آنها نوشته «اُولَئِکَ عُتَقَاءُ اللَّهِ مِنَ النَّار»،[20] پاک میشوند. اینها شرمندهاند که در پیشانی اینها نوشته «اُولَئِکَ عُتَقَاءُ اللَّهِ مِنَ النَّار»، از ذات اقدس الهی مسئلت میکنند که این شرم هم برطرف میشود، این پیشانیشان هم پاک میشود؛ اما آن که «خَالِدِینَ فِی النَّار»،[21] آنها کم هستند، آنها کسانی هستند که صریحاً به رهبران الهی میگویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا اَ وَعَظْتَ اَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾،[22] چقدر بیادبی میکنند! نمیگویند «سواء علینا ا وعظتام لم تعظ» با اینکه قاعده این است که اینطور بگویند: «وعظتام لم تعظ» میگویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا اَ وَعَظْتَ اَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾، خیلی یعنی خیلی! این جمله دوم با اوّل فرق دارد. نظم اوّلی این است که بگویند «سواء علینا ا وعظتام لم تعظ»؛ اما بیادبی کفرآمیز آنها به قدری است که میگویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا اَ وَعَظْتَ اَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾! این گرفتار خلود است. تا گناه به جان نرسد و کفر ملکه جان نشود و از زمین و زمان نگذرد و ابدی نشود، خلود نیست. او البته کم است، «خَالِدِینَ فِی النَّار»، کم است در عالم.
بنابراین این چنین نیست که هر کسی پنجاه سال معصیت کرده با حرف شیخ انصاری در رسائل حلّ شود، این روایت را همینطور معنا کرده که این شخص هفتاد سال گناه کرده، چرا هفتصد سال بسوزد؟ در روایت دارد که نیتش این بود که اگر بماند، گناه میکند. این از غرر روایات ماست، نیتش بود؛ یعنی چه؟ با اینکه همه یعنی همه! همه فقها فتوایشان این است که نیت گناه، گناه نیست. کسی قصد کرده که غیبت بکند و نکرد، روی نیتِ نکرده کسی را نمیسوزانند. این روایت که از غرر روایات ماست، معنایش این است که گوهر جان او آن قدر آلوده ابد شد که تا ابد هم زندگی بکند، گناه میکند. نه اینکه چون نیّتش این است که اگر فرصت کرد، گناه بکند روی کار نکرده، گناه میکند. خیر! این جان وقتی آلوده شد، دیگر قابل تطیهر نیست. این ﴿خالِدینَ فیها اَبَداً﴾[23] است.
غرض این است که فرمود ما همه این کارها را کردیم؛ منتها وجود مبارک نوح (سلاماللهعلیه)، چون ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ بود ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ بود، گاهی سخن از برهان توحیدی است که آیات بعد است که کلّ این نظام را او آفرید. این پنج، شش آیه را اگر خود دستتان باشد، تابلوی عالم در دستتان است. «کان تامه» چیست؟ «کان ناقصه» چیست؟ برهان عقلی چیست؟ نظم احسن چیست؟ ﴿اَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ چیست؟ چرا تبدیلپذیر نیست؟ حفظ اینها هم آسان است. جمعاً یک سطر است؛ ولی تابلوی عالم است که این باید برای همه ما ملکه باشد. ﴿اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾؛ یعنی من زیبا آفریدم، اینها به هم زدند. کسی که با زیبایی خلق خودش به هم بزند، خودش را انتحار بکند دست به خودکشی بزند، همین است.
پرسش: پدر و مادر مسئول بودند.
پاسخ: ما در صحنهای از شما، در صحنه فطرت است، در صحنه عقل است، پیمان گرفتیم. شما را مثل آینه سرتان را خم کردیم، به خودتان نشان دادیم: ﴿اَشْهَدَهُمْ عَلَی اَنْفُسِهِمْ اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ همه ما گفتیم: ﴿بَلَی﴾.[24] دو تا آیه یعنی دو تا آیه! دو تا دلیل در کنارش هست، فرمود ما این صحنه جهانی را، نه مربوط به زمان و زمین خاص باشد، این صحنه جهانی را آوردم تا کسی نگوید که پدر ما مشرک بود: ﴿اِنَّما اَشْرَکَ آباؤُنا﴾،[25] کذا و کذا. ما دهن همه را بستیم که هیچ نگوید، ما این کار را کردیم، برای اینکه ﴿اِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾ یا در سرزمین کفر بودیم. چه در زمین کفر چه در زمین دین، به ما فرمود در جان شما توحید را پُر کردیم. دست به جانتان نزنید. قدری به فکر خودتان باشید. قدری با جانتان، با قلبتان، سرتان را خم کردیم به شما نشان دادیم که چه کسی را میبینید؟ ﴿وَ اَشْهَدَهُمْ عَلَی اَنْفُسِهِمْ اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾، الآن هم همین است. این اگر در عالم ملکوت بود که ما الآن خبر نداشته باشیم که با دو یعنی دو! دو تا برهان اقامه کرده در سوره «اعراف»، فرمود ما این کار را کردیم تا دهن شما را ببندیم. تا کسی نگوید من در محیط کفر به دنیا آمدم یا پدر و مادر من مشرک بود! ﴿اِنَّما اَشْرَکَ آباؤُنا﴾، ما درون شما را پُر از خدا، خدا، خدا، خدا کردیم. درون همه همین است. چرا انسان وقتی که مشکل شد میگوید: «الله»؟
پرسش: شما قبول ندارید که افراد در روی زمین متفاوت هستند؟
پاسخ: متفاوت هستند، درجات بهشت هم متفاوت است؛ اما اینطور نیست که کسی بشود جهنمی! «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»؛[26] همه ما تابع این بیان هستیم، همه ما میگوییم افراد مختلف هستند: «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»، مردم اینطور هستند: ﴿زَادَتْهُمْ اِیمَاناً﴾[27] گفته شد، سه تا آیه بود که مفصّل بحث شد: یکی ﴿زَادَتْهُمْ اِیمَاناً﴾ بود، یکی ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[28] بود، یکی ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[29] بود که دیگر «لام» ندارد، البته افراد مختلف هستند؛ ولی هیچ کسی نمیتواند بگوید من دلیلی نداشتم، کافر شدم. دلیل در درون همه ما هست و آن فطرت است، آن صحنه هست.
به هر تقدیر وجود مبارک نوح (سلاماللهعلیه) قبل از اینکه آن براهین را اقامه کند که ﴿قَدْ خَلَقَکُمْ اَطْواراً﴾، آسمان را خلق کرد، زمین را خلق کرد، ما را با سه اصل از اصول دین «بما له من اللّوازم و الاحکام» هدایت کرد. نفرمود خدا «واحدٌ لا شریک له»؛ فرمود: ﴿اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾. نفرمود معاد حق است «لا ریب فیه»! فرمود: ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾. نفرمود من پیغمبرم، فرمود: ﴿وَ اَطیعُونِ﴾. لازمه توحید عبادت است، لازم را ذکر کرد. لازمه اعتقاد به معاد تقواست، تقوا را ذکر کرد. لازمه پذیرش رسالت اطاعت از رسول است، آن را ذکر کرد.
بعد برهان اقامه کرد که خدا هست، آفریدگار هست، نظم هست، قیامت هست، برهان هست. اوّل آمده لازم و ملزوم را کنار هم ذکر کرده: ﴿اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ اَطیعُونِ﴾، این سه اصل از اصول دین را با فروع لازمه این اصول سهگانه یکجا ذکر کرده است، وگرنه صرف اینکه اگر برهان اقامه نکرده باشد: ﴿اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ به چه معناست؟ اگر دلیلی برای معاد نباشد «اتَّقُو الله» به چه معناست؟ این «اتَّقُو الله» از سنخ منصوب به نزع خافض است، «اتقوا من الله»، گاهی حرف جرّ حذف میشود، میگویند: ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾، اینها منصوب به نزع خافض است و اگر رسالت او مطرح نباشد، دیگر ﴿وَ اَطیعُونِ﴾ معنا ندارد.
بنابراین فرمود ما این کارها را کردیم، گفتیم: ﴿اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾، یک؛ ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾، دو؛ این شش امر است شش یعنی شش امر! سه اصل از اصول دین، سه فرع از فروع لوازم سهگانه آن اصول دین؛ ﴿اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ فرع بر توحید است. ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾ فرع بر معاد، چون اگر معاد نباشد، تقوا معنا ندارد. مهمترین عاملی که انسان دست به خلاف نمیبرد، برای اینکه «یوم الحساب» است. اگر حساب و کتابی نباشد که انسان از هر کاری ابایی ندارد. ﴿وَ اَطیعُونِ﴾؛ یعنی به رسالت فکر کنید.
این ﴿یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ﴾، مسبّب را به جای سبب نشانده است. ﴿یَغْفِرْ لَکُمْ﴾ که تابع آنهاست؛ یعنی این کار را که انجام بدهید، توبه میکنید با این کارها، وقتی توبه کردید، باعث مغفرت ذنوب شماست. اینکه گفته شد هر گناهی با توبه بخشوده میشود برابر همین آیه ﴿اِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً﴾،[30] چون در ذهنش دارد که ﴿وَ اَنیبُوا اِلی رَبِّکُمْ وَ اَسْلِمُوا﴾،[31] حتی مرتد به ارتداد فطری. در حکم فقهی آن احکام چهارگانه یعنی چهارگانه، آنها سرجایش محفوظ است؛ ولی بحث کلامی توبه مرتد فطری، مثل توبه مرتد ملّی کاملاً مقبول است. چنین نیست که اگر کسی توبه کرده است، در قیامت بسوزد. آن احکام فقهیاش سرجایش محفوظ است که مالش تقسیم میشود، خودش آلوده است، مسئله اعدام میشود و امثال آن، ولی حکم کلامی که قبول توبه است، از هر مرتدی؛ چه فطری، چه ملّی مقبول است. ممکن نیست کسی به درگاه خدا بیاید، بگوید آمدم و خدا نپذیرد. این همه مشرکین، ملحدین، الآن هم توبه بکنند، توبهشان مقبول است. غرض این است که توبه مرتد فطری در کلام مقبول است، اینکه میگویند: «عدم قبول توبة المرتدّ الفطری»[32] در فقه هست، به لحاظ «احکام الاربعة». آن نجاستش، تقسیم مال هست و امثال آن.
فرمود این کار را انجام میدهیم، ﴿یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرْکُمْ اِلی اَجَلٍ مُسَمًّی﴾، این ﴿یَغْفِرْ لَکُمْ﴾، گرچه فعل، فعل مضارع است؛ اما ﴿یَغْفِرْ لَکُمْ﴾؛ یعنی «ما سلف» را میبخشد نه آینده را. درباره آینده که نمیشود گفت که خدا گناهان آینده شما را میبخشد. آیه 38 سوره مبارکه «انفال» این است که ﴿قُلْ لِلَّذینَ کَفَرُوا اِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾، پس صِرف «یَغفر» فعل مضارع، دلیل نیست. اگر در اینجا دارد میبخشد، چون «یَغفر» مضارع است، نه یعنی گناهان آینده را. اگر گناهان آینده را ببخشد؛ یعنی شما مکلّف نیستید. گناهان آینده را که نمیشود گفت: «یَغفر». گناهان گذشته را «یَغفر»، با چه چیزی «یَغفر»؟ با توبه.
پرسش: ...
پاسخ: در سوره مبارکه «فتح» و اینها هم گذشت که آنجا وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مثل موسای کلیم است در همین ذیل این آیه این بحث آمده که ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَاَخَّرَ﴾،[33] هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی بین فتح مکه با بخشودن گناهان گذشته و آینده نیست. فرمود: ﴿اِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً﴾،[34] تا گناهان گذشته و آینده تو بخشیده بشود؟ چه ارتباطی بین فتح و بخشش گناه است؟ ثانیاً کسی که معصوم است نه در گذشته گناه دارد نه در آینده. ثالثاً گناه آینده را ببخشد؛ یعنی تو تکلیف نداری! معقول یعنی معقول نیست که گناهان آینده را ببخشد. اگر بگویند گناهان آینده بخشیده است؛ یعنی چه؟ یعنی تو آزادی، رها هستی.
همه اینها نشان میدهد که فتح مکه یا غیر مکه برای وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نظیر پیروزی کلیم حق بود. موسای کلیم عرض کرد: خدایا! من سابقهای دارم، جوانی را کشتم، اگر بخواهم بروم، نزد اینها مذنب هستم؛ ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾، [35] من نزد اینها گناهکار هستم، نه من نزد تو! وجود مبارک حضرت هم در جنگهای بدر و امثال بدر که خیلیها را از بین برده است در قلیب بدرانداخت، نزد آنها مذنب بود. فرمود فتح مکه را کردیم تا تمام این ذنبهای بشری بخشیده شود. هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین فتح مکه و بخشش گناه نیست تا بگوییم گذشته و آینده!
پرسش: آن روایاتی که میفرماید هر کسی که به زیارت سیّدالشهداء برود گناهان گذشته و آیندهاش آمرزیده میشود.
پاسخ: آن آینده یعنی توفیق پیدا بکند که آینده گناه نکند، وگرنه هیچ ممکن نیست، اگر گناه آینده بخشیده شود؛ یعنی شخص مکلّف نیست! اصلاً این معقول نیست. اگر بگویند که گناهانی که بعد میکنی، خدا بخشید؛ یعنی مکلّف نیستی! میخواهی نامحرم را نگاه بکنی، بکن! معقول یعنی معقول نیست. اینکه فرمود آینده را میبخشد؛ یعنی توفیق میدهد آدم گناه نکند. نه اینکه ـ معاذالله ـ اگر کسی رفته زیارت بعد تکلیف از او «رُفع القلم»[36] بشود، اینکه نیست. آنجا هم ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ ذنب مردمی است، وگرنه ذات مقدس حضرت که معصوم مطلق بود، هیچ راهی برای ذنب نداشت.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آن تقدم و تاخری که در آنجا دارد «کما تقدم»؛ یعنی جدیدی و قدیمی، نه یعنی آینده. آنهایی که فرمودند، اینطور فرمودند. همینجا هم همین گونه فرمودند: «ما تقدم و تاخر»؛ یعنی جدید و قدیم. تعبیر عرفی هم هست. نه اینکه آینده! گناه آینده اگر بخشیده شود؛ یعنی تکلیف نداری. این شدنی نیست! از گناهان جدید و قدیم تعبیر میکنند به «ما تقدم و ما تاخر»، این تاخرش میشود نسبی نه «ما تاخر»؛ یعنی «ما یاتی».
وجود مبارک نوح به اینها فرمود اوّل این کار را انجام بدهید، با این کار توبه میکنید، این ﴿یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ است و قاعده جَبّ هم که «الْاِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،[37] [38] یک قاعده فقهی خوبی هم هست، مورد اعتبار و استناد علمی و عملی فقها هم هست، درباره آن مسائلی مثل زکات و خمس و امثال آن است، هیچ نمازی را قضا ندارد؟ هیچ روزهای را قضا ندارد، هیچ کفّاره و چیزی را که بدهکار بود، لازم نیست بدهد؛ البته حقوق مالی دیگران را باید بدهد، نه اینکه آینده را ببخشد.
در سوره مبارکه «انفال» همینطور است، آیات دیگری هم که دارد: ﴿رِجْساً اِلَی رِجْسِهِمْ﴾ شد، در همین بخشها هم دارد در بخشهای پایانی سوره مبارکه «توبه» دارد که ﴿وَ اَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً اِلَی رِجْسِهِمْ﴾،[39] چرا ﴿رِجْساً اِلَی رِجْسِهِمْ﴾؟ در برابر مؤمنین فرمود: ﴿زَادَتْهُمْ اِیمَاناً﴾[40] چرا؟ چون یک مطلب جدیدی است، یک؛ فهم تازهای کردند، دو؛ برابر آن عمل کردند، سه، پس «زادتهم ایمانا الی ایمانهم». اینها چرا ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً اِلَی رِجْسِهِمْ﴾؟ چون وحی جدید است، یک؛ این وحی جدید را انکار کردند، دو؛ برابر آن هم عمل نمیکنند، سه؛ ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً اِلَی رِجْسِهِمْ﴾. هر وحیای که نازل میشود، آنها ﴿زَادَتْهُمْ اِیمَاناً﴾، اینها ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً﴾، این آیه سوره مبارکه «توبه» ناظر به هر دو قسمت است؛ آیه 124 سوره «توبه: » ﴿فَاَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ اِیمَاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾، برابر این باور میکنند، یک؛ ایمان پیدا میکنند و عمل میکنند، دو؛ درجات آنها زیاد میشود، سه. ﴿وَ اَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً اِلَی رِجْسِهِمْ﴾، چرا؟ چون یک عکس العمل جدیدی نسبت به اصل وحی است، عکس العمل جدیدی نسبت به لازمه وحی است. عکس العمل جدیدی نسبت به عمل به وحی است. اینها ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً اِلَی رِجْسِهِمْ﴾. اینها سه مرتبه پایین میروند، آنها سه مرتبه بالا میآیند.
﴿وَ مَاتُوا وَ هُمْ کَافِرُونَ﴾ در اینجا هم دارد که کفرشان زیاد میشود: ﴿فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی اِلاَّ فِراراً﴾ همین است. بیشتر فرار میکنند؛ یعنی کفرشان عمیقتر میشود. کفر تا به جایی میرسد که وجود مبارک نوح عرض کرد که ﴿اِنْ تَذَرْهُمْ﴾، اینها بچههایشان مؤمن نمیشوند. ﴿لا تَذَرْ عَلَی الْاَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً﴾، ﴿قالَ رَبِّ اِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهاراً ٭ فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی اِلاَّ فِراراً ٭ وَ اِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ﴾، ﴿لِتَغْفِرَ لَهُمْ﴾؛ یعنی «لیتوب»، اوّلاً؛ «و لتغفر لهم»، ثانیاً. من دعوت نکردم که تو اینها را بیامرزی! دعوت کردم که توبه کنند، اوّلاً؛ این مسبّب به جای سبب نشسته است، ﴿لِتَغْفِرَ لَهُمْ﴾، ثانیاً.
﴿لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً﴾، گاهی اینها لباسهایشان را روی سر میگذارند، برای اینکه پیغمبر را نبینند، بیادبی میکنند، گاهی هم خودشان را میپوشانند که شناخته نشوند. هر دو در قرآن کریم آمده است. حالا اینجا که فرمود: ﴿جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ﴾ که گوش ندهند. ﴿وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ﴾ که تو را نبینند. گوش ندهند، میتوانند فرار کنند و اصلاً میخواهند بیادبی کنند که گوش ندهند و حرفهای تو را نشوند: ﴿جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً﴾.
در آیه پنج سوره مبارکه «هود» این است: ﴿اَلا اِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ﴾؛ خم شده میروند که شناخته نشوند.
«فتحصّل ان لهم امرین: » گاهی میخواهند حرف او را نشنوند، پارچه روی سرشان میکشند. گاهی میخواهند او نبیند، خمیده میروند: ﴿اَلا اِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ﴾، «انثناء»؛ یعنی خمیدن و انعطاف. تثنیه را که تثنیه میگویند، برای اینکه «کلّ واحد» منثنی و منعطف به دیگری است. دو شیء بیگانه را که تثنیه نمیبندند، انسان و حجر را که تثنیه نمیگویند، نمیگویند «هما». اگر دو تا انسان باشد، دو تا حجر باشد، جا برای «هما» است؛ یعنی «کلّ واحد یَنثنی و یَنعطف الی الآخر»، اگر انعطاف نباشد و انثنا نباشد، تثنیه نیست، مگر مجازاً. اگر انثنا باشد، خمیدگی و انعطاف باشد، جای برای تثنیه است: ﴿یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ﴾؛ یعنی سر خم میکنند، کمان میکنند، انعطافی بیرون بروند. ﴿یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ﴾؛ تا اینکه پیغمبر آنها را نبیند.
بنابراین گاهی اینها خودشان را میپوشانند که پیغمبر را نبینند؛ مثل کار نوح. گاهی هم درباره وجود مبارک پیغمبر اسلام این کار را میکردند: ﴿اَلا حینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ﴾، ذات اقدس الهی از سرّ و علن همه اینها باخبر است، ﴿اِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾.