درس تفسیر آیت الله جوادی

97/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 1 تا 4 سوره تغابن

﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الارْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (1) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَ مِنکُم مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (2) خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الارْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَکُمْ فَاَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ اِلَیْهِ الْمَصِیرُ (3) یَعْلَمُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الارْضِ وَ یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٤) ﴾

این سوره مبارکه که به نام «تغابن» معروف است در مدینه نازل شد. قبلاً هم ملاحظه فرمودید تفسیرهایی که قبل از هزار سال نوشته شده چه از شیعه، [1] [2] چه از سنّی، [3] از این سُور به عنوان «فی السّورة التی یذکر فیه فلان» یاد می‌شود. اینها «علم بالغلبه» است؛ یعنی تغابن نام این سوره نیست، این تفسیرهای قبل از هزار سال که الآن موجود است، چه از شیعه، چه از سنّی، می‌گویند: «فی تفسیر السّورة التی یذکر فیه الانعام، یذکر فیها الاعراف، یذکر فیها الجمعة، یذکر فیها التغابن» در خصوص این سوره دارد که هم سید رضی[4] از ما و همچنین دیگران از اهل سنّت دارند «سورة التی یذکر فیها التغابن» کم‌کم برای اختصار این سوره به نام سوره «تغابن» نامیده شد وگرنه اینها «علم بالغلبه» هستند و چون محور اصلی این سوره مسئله قیامت است و غبن افراد در قیامت روشن می‌شود، این سوره به نام سوره «تغابن» خواهد بود و چون برای اثبات مسئله معاد و قیامت که عده‌ای مغبون هستند و غبنشان در آن روز روشن می‌شود، اصول کلّی اسلام را به عنوان مقدمه ذکر می‌کند.

اصل اوّل این است که هر چه در آسمان و زمین‌ هستند اهل آگاهی‌ هستند، خدا را می‌شناسند، نیاز خود را می‌شناسند، نیاز خود را فقط از خدا می‌خواهند و خدا را تسبیح و حمد می‌کنند. این امور هفت هشت‌گانه را این آیه تسبیح به همراه دارد. «تسبیح»؛ یعنی تنزیه از نقص. در سوره «اسراء» دارد که ﴿اِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، [5] چرا همه موجودات این دو اصل را درباره خدا دارند؟ یکی اینکه مسبّح هستند؛ دیگر اینکه حامد. تسبیح دارند چرا؟ تحمید دارند چرا؟ ﴿اِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، نه «یُسبح و یَحمَدُه» این طور نیست؛ ﴿یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛ یعنی این تسبیحش در آغوش حمد است و آن حمد در دامنه این تسبیح است، چرا؟ برای اینکه هر موجودی نقص خودش را درک می‌کند، این یک؛ و نقص خود را با موجود ناقص دیگر تامین نمی‌کند، نقص خود را با موجودی تامین می‌کند که هم نقص او را بداند و هم توان رفع نقص این را داشته باشد، این دو.

یک بیان نورانی از امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) هست در صحیفه سجادیه که «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ اِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ»، [6] ببینید در هیچ گوشه عالم هیچ موجودی به غیر خدا مراجعه نمی‌کند، چرا؟ چون نیاز خود را می‌داند، اوّلاً؛ و درک می‌کند کسی هست که نیاز او را بداند و بتواند رفع کند و منّت نگذارد، ثانیاً و آن خداست، ثالثاً. هیچ موجودی به غیر خدا مراجعه نمی‌کند، ﴿اِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، چرا او را تسبیح می‌کند؟ برای اینکه می‌داند او بی‌نیاز است. اگر نداند او بی‌نیاز است که به او مراجعه نمی‌کند. اگر خیال بکند که او فقیر است یا نداند که او نیازمند است یا بی‌نیاز، به او مراجعه نمی‌کند. نیازمند به بی‌نیاز مراجعه می‌کند، این قانون حاکم بر کلّ نظام است و اگر کسی از این قانون کلّی فاصله بگیرد سفیه است. فرمود: «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ اِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ»، برای اینکه او هم مثل شما محتاج است و در نظام هستی سفاهت و بی‌خردی نیست. هیچ موجودی سفیه نیست؛ منتها می‌فرماید شما تسبیح اینها را درک نمی‌کنید و گرنه همه می‌دانند که ناقص هستند، یک؛ و کسی هست که از نقص اینها باخبر است، دو؛ و توان رفع نقص دارد، سه؛ و این کار را انجام می‌دهد، چهار؛ به او مراجعه می‌کنند، پنج؛ او را مسبّحانه معبود خود می‌دانند و بعد از دریافت نعمت، از او حق‌شناسی می‌کنند به نام حمد، شش؛ ﴿اِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.

پس در نظام هستی، سفاهت نیست فقط انسان است که سفیهانه به غیر خدا مراجعه می‌کند. می‌گوید این زبان را که یک زبان هستی‌شناسی است شما نمی‌دانید. ﴿اِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسبیحَهُم﴾، فقاهت آن فهم ظریف است. فرمود شما درک نمی‌کنید.

بنابراین هیچ حیوانی به غیر خدا مراجعه نمی‌کند. هیچ حجر و مدری به غیر خدا مراجعه نمی‌کند، چرا؟ چون می‌گوید من باید به کسی مراجعه کنم که نیاز مرا بداند، بتواند و انجام بدهد و منّت هم بر ما نگذارد و آن خداست. چرا او را تسبیح می‌کنند؟ برای اینکه او اگر محتاج باشد که توان حلّ اشکال‌ها را ندارد. چرا او را حمد می‌کنند؟ برای اینکه مشکل اینها را او حلّ می‌کند. چرا تسبیحشان در آغوش حمد است؟ برای اینکه بعد از آن تسبیح مشکل آنها را همین «مسبّح له» انجام داد، او را حمد می‌کنند. نه اینکه تسبیح دست بگیرند و ذکر بگویند. نه، مشکل آنها را حل کرده، هر روز می‌دانند که مشکل آنها را او حلّ می‌کند هر روز هم او را حمد می‌کنند.

ببینید این کریمه‌ای که در سوره مبارکه «الرحمن» گذشت، یک آیه است، صدر و ذیل آن مربوط به سؤال و جواب است: ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‌ شَاْنٍ﴾،[7] چرا؟ ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ﴾، این «یوم» به معنی شبانه‌روز نیست، یک؛ به معنای روز در مقابل شب هم نیست، دو. «یوم»؛ یعنی ظهور. هر لحظه خدا فیض جدید دارد، چرا؟ چون هر لحظه سؤال است. ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‌ شَاْنٍ﴾، چرا؟ چون ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ﴾. مگر سؤال تمام شدنی است؟ اگر هر لحظه سؤال هست، هر لحظه باید جواب باشد.

پس ما در عالم سفیه نداریم. همه خدا را می‌شناسند و درباره او کار می‌کنند و درباره او حمد می‌کنند. این انسان است که برخلاف جهت دارد شنا می‌کند. فرمود: ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الارْضِ﴾، آسمان و اهل آسمان، زمین و اهل زمین، ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾؛ سلطنت مختصّ اوست. او هم مَلِک «یوم الدین» است هم مالک «یوم الدین» است. هم مِلک دارد، هم مُلک دارد و نفوذ دارد. ﴿وَ لَهُ الْحَمْدُ﴾، این هم حصر است که حمد مختصّ به اوست. چرا حمد مختصّ اوست؟ برای اینکه کارها را او دارد انجام می‌دهد. مشکل را او دارد حلّ می‌کند. اگر ما از دیگران حق‌شناسی می‌کنیم، این روایتی که مرحوم صاحب وسائل هم در بحث جهاد نقل کرده جهاد نفس، از وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»، [8] مخلوق «بما انه مخلوق» فیض خالق را دارد نشان می‌دهد. اگر کسی نسبت به ما احسان کرد، ادب اجتماعی اقتضا می‌کند که از او حق‌شناسی بکنیم؛ اما او را به عنوان مخلوق بدانیم نه به عنوان یک مصدرِ اصیل. «من لم یشکر المخلوق بما انه مخلوق لم یشکر الخالق».

اینجا فرمود پس منزه از هر نقص است، یک؛ محمود مطلق است، دو؛ قادر بیکران است، سه. اینها را برای چه ذکر می‌کند؟ برای اینکه کسی نگوید که انسانی که مرده است و خاک شده، چگونه دوباره زنده می‌شود! تا بفرماید وقتی اوّل خدای سبحان اینها را ایجاد کرد، اینها که چیزی نبودند. آفرینش بعد از مرگ آسان‌تر از آفرینش قبل از مرگ است؛ منتها این را به زبان ما می‌فرماید که ﴿وَ هُوَ اَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛[9] اما فوراً برای آن مسائل توحیدی تدارک می‌کند: ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الاعْلَی﴾،[10] فرمود این را ما برای فهم بشر می‌گوییم که اعاده آسان‌تر از ابتداست، برای اینکه اوّل هیچ چیزی نبود نه روح بود نه بدن، ما هر دو را آفریدیم. حالا که روح موجود است از بین نمی‌رود، بدن هم که متفرق شده است چیزی از بین نرفته است. اینکه می‌فرماید: ﴿وَ هُوَ اَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ یعنی این را ما به زبان بشر داریم می‌گوییم؛ وگرنه ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الاعْلَی﴾. فرض ندارد که ما بگوییم فلان کار برای خدا آسان است فلان کار آسان‌تر! این اصلاً فرض ندارد، چرا؟ برای اینکه او با اعضا و جوارح که کار نمی‌کند. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج همین است: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»[11] ( «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَة.) اگر فاعلی با حرکت و تلاش و ابزار و کوشش کار بکند، بعضی از کارها برای او آسان است بعضی‌ آسان‌تر، بعضی از کارها برای او سخت است بعضی از کارها سخت‌تر. اما کسی که با اراده کار می‌کند الآن شما تصور کنید اراده کنید یک قطره آب در ذهنتان ترسیم کنید، بعد اقیانوس آرام را هم ترسیم کنید، هر دو یکسان است. تصور اقیانوس با تصور یک قطره یکسان است خدا با اراده «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»، این با اراده کار می‌کند، نه با ابزار؛ لذا خستگی فرض ندارد.

بنابراین چون ﴿عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیر﴾[12] است، زمینه توهم دشواری معاد و مانند آن برداشته می‌شود. بعد طلیعه بحث معاد را از اینجا شروع می‌کنند، فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ﴾؛ شما را آفرید، برخی از شما بیراهه رفته‌اید: ﴿فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَ مِنکُم مُؤْمِنٌ﴾، اگر این در صدد حصر باشد، آن وقت سؤال این است که کسانی که نه مؤمن‌ هستند نه کافر؛ بلکه مسلمان فاسق‌ هستند داخل در کدام دو صنف می‌باشند؟ اگر درصدد حصر نباشد که ظاهرش این است، یعنی بعضی از شما کافر هستید، بعضی از شما مؤمن هستید، بعضی از شما مسلمان فاسق‌ هستید و مانند آن. اگر در صدد حصر باشد، آن کافر مطلق است اعمّ از کفر اعتقادی و عملی است این مؤمن اعمّ است از عادل و فاسق، بنابراین قسمی بیرون نخواهد بود. ﴿فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَ مِنکُم مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ﴾؛ او به تمام کارهای شما بیناست. قبل از اینکه کار انجام بدهید، حینی که تصمیم می‌گیرید، اراده می‌خواهید انجام بدهید، ﴿وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی اَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾؛[13] بعد فرمود: ﴿وَ اِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَاِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ اَخْفَی﴾، انسان یا کاری را علنی می‌کند یا مخفیانه انجام می‌دهد، یا سرّی‌تر از مخفیانه انجام می‌دهد. فرمود: ﴿وَ اِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ﴾، دیگران هم می‌دانند یقیناً خدا هم می‌داند و دیگر الله می‌داند را ذکر نفرمود، چون نیازی به ذکر نداشت. ﴿وَ اِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَاِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾، پس جهر را به طریق اُولی می‌داند. ﴿وَ اِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَاِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾، یک؛ ﴿وَ اَخْفَی﴾، سرّ چیست؟ این است که انسان می‌داند برای دیگری نگفته. اخفی چیست؟ این است که از نظر روانی کار بر خود او هم مشتبه است. این در اثر تمرین‌های چندین ساله یک غده بدخیمی در درون او هست، الآن خیال می‌کند «لله» دارد کار می‌کند. این برای خود او هم مخفی است. اخفای از سرّ را او می‌داند، چه رسد به خود سرّ، چون در محکمه باید حسابرسی بکند.

بنابراین نه تنها راز ما را می‌داند، ﴿یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ﴾، بلکه آن رازهای نهفته که ما باید روان‌کاوی و درون‌کاوی بکنیم تا به آن بار یابیم و بفهمیم که آن کینه‌ای که بیست سال قبل از فلان شخص داشتیم الان دارد خودش نشان می‌دهد. این را به نام اخفی فقط ذات اقدس الهی می‌داند. ﴿وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ﴾، بعد فرمود ما آسمان و زمین را خلق کردیم، اوصاف آسمان و زمین را گفتیم، همه محتاج‌ هستند احتیاجشان را با خدا در میان می‌گذارند، می‌دانند خدا منزه از جهل است، مبرّای از نقص است، منزّه از بخل است مشکل آنها را حلّ می‌کند نیازشان را برطرف می‌کند و او را حمد می‌کنند. حالا ما این جامه‌ای که برای این نظام هستی دوختیم این چه لباسی است؟ این «باء» یا بای مصاحبه است یا بای ملابسه است. فرمود این آسمان و زمین یک همراه دارند. این کلمه «بِ» در خیلی از آیات هست فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الارْضَ بِالْحَقِّ﴾[14] [15] [16] [17] در این کتاب‌های اهل معرفت اگر مانوس باشید می‌گویند «حق مخلوقٌ به»، «حق مخلوقٌ به»! یک حق مطلق دارند که ﴿ذلِکَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[18] مقابلش عدم محض است چیزی در مقابل «الله» نیست مگر عدم صرف. حقّی است که در جامعه به سر می‌برد به صورت قانون و وحی است این را در سوره «آل‌عمران» فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾،[19] نه «مع ربک»؛ حق با خدا نیست، حق از خداست. چیزی با خدا نیست، چون او بسیط نامتناهی است اگر یک حقیقتی نامتناهی بود، «باء» ندارد. چیزی نیست که با او باشد یا با او نباشد، جلوتر باشد یا نه! ﴿ذلِکَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، این است؛ اما این حقّی که در سوره «آل عمران» است: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾؛ هر حقی که در عالم هست از خداست.

فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الارْضَ بِالْحَقِّ﴾، این «باء» چه به معنی ملابسه باشد چه به معنی مصاحبه باشد؛ یعنی عالم در جامه حق آفریده شده است، یا عالم در صحابت حق آفریده شده است، می‌شود «حق مخلوق به». عالم با حق خلق شد یعنی چه؟ عالم حق است یعنی چه؟ یعنی لغو نیست، بی‌هدف نیست، هر کس هر کاری بکند نیست، هر کسی هر کاری کرد در برابر آن مسئول است، این باید به هدف برسد. چیزی که هدف ندارد رهاست. چیزی که مقصد ندارد، «برای چه» اگر گفتیم، جواب به ما نمی‌دهد. چه می‌خواهی؟ به ما جواب نمی‌دهد، این می‌شود یاوه. هم به صورت قضیه سالبه در قرآن کریم مطرح است هم به صورت موجبه.

پرسش: اگر گفتیم هر چیزی که هدف دارد حق است، پس هیچ انسانی بدون هدف کار نمی‌کند.

پاسخ: بله، اگر عاقل باشد؛ منتها اگر مختال باشد به تعبیر قرآن کریم، هدف خیالی دارد یا هدف وهمی دارد، من بالا بنشینم، نام مرا اوّل ببرند، با این لقب ذکر بکنند، یک آدم مختال هدف خیالی دارد گرچه باب تفعّل یعنی تخیل در قرآن کریم به کار برده نشده؛ اما باب افتعال به کار برده شده، «اختال، یختال، مختال» که باب افتعال است در قرآن کم نیست. ﴿اِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،[20] «مختال»؛ یعنی کسی خیال‌زده است و با خیال دارد کار می‌کند؛ من باید برنده بشوم، من باید اسمم اوّل باشد! هدفش همین است. این حیوان ناطق است، طبق بیان نورانی امام سجاد در همین صحیفه نورانی حضرت (سلام‌الله‌علیه) در اوّلین دعای این صحیفه دارد که خدایا اگر ما را راهنمایی نمی‌کردی ما نعمت‌هایت را صرف می‌کردیم و تو را حمد نمی‌کردیم، این جامعه: «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْاِنْسَانِیَّةِ اِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ»،[21] یعنی از امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) وقتی سؤال بکنی «الانسان ما هو؟». می‌فرماید: «حیوان ناطق حامد». اگر حامد نباشد فقط جانوری است حرف می‌زند. فرمود اگر ما تو را حمد نکنیم انسان نیستیم. این همین اوّلین دعای نورانی امام سجاد است.

پس انسان آن است. اگر کسی از آن مرحله پایین آمد، کارش این است که بازی بکند برنده بشود اسمش را بنویسند همین! این مختال است امروز این مد است، فردا آن مد است، به دنبال همین می‌گردد. این با خیال دارد زندگی ‌می‌کند. این هدفش هدف خیالی است؛ اما ذات اقدس الهی می‌فرماید نظام این چنین نیست نظام حسابی دارد کتابی دارد هیچ چیزی بی‌هدف نیست. کلّ این مجموعه هدف دارد پس باید به جایی برسد. همه اینها برای این است که انسان راه را خوب تشخیص بدهد، خوب زندگی کند، خوب هم راحت باشد، این منافاتی با دین‌داری نیست. راحت زندگی کند و به مقصد برسد؛ منتها نه بیراهه برود و نه راه کسی را ببندد.

فرمود نه ما یاوه کار می‌کنیم نه ما جاهل کار می‌کنیم نه ما سفیه کار می‌کنیم نه اهل بازی هستیم چندین تعبیر در قرآن کریم دارد که اینها نقص است و از خدا دور است. لعب، لغو، باطل، هوی، اینها در خلقت نیست. قضایای اثباتی این است که ما بالحق خلق کردیم. حالا بفرمایید این «باء»، بای ملابست است؛ یعنی لباس حق در پیکر هستی است، یا «باء» بای مصاحبه است؛ یعنی جهان در صحابت حق خلق شده است، به هر حال باطل اینجا راه ندارد. تا هر کسی بگوید هر کاری کردیم کردیم! نه این طور نیست. هر کاری کردیم دامنگیر ماست و حافظ هم هست و محفوظ هم هست همه آنها در دفتر الهی محفوظ است.

فرمود هیچ چیزی نیست صغیر «و لا کبیر» مگر اینکه انسان آن را مشاهده می‌کند. از این نظم دقیق‌تر و زیباتر دیگر فرض ندارد. این «بالحق» این است. پس آن آیاتی که به صورت قضیه سالبه است ما اهل بازی نیستیم در دستگاه ما بازی نیست که هر کسی هر کاری بکند بکند این طور نیست. ممکن است چند روزی مهلت بدهیم ولی به هر حال می‌گیریم.

فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الارْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَکُمْ﴾؛ شما را به این صورت درآورد. ﴿فَاَحْسَنَ صُوَرَکُمْ﴾، البته این احسن دانشی است نه ارزشی. ولو انسان به صورت بلال حبشی باشد تمام آنچه انسانیت یک انسان نیاز دارد خدا به او داد. شما هزارها قِسم ماهی در دریا دارید اینها انواع گوناگون‌ هستند هر نوع ماهی هر چه در ساختار خلقت او باشد خدا به او داد. این بیان نورانی موسای کلیم (سلام‌الله‌علیه) است در سوره مبارکه «طه» به فرعون وقتی گفت که ربّ تو چیست که ما را به ربّ خود دعوت می‌کنی؟ این تقریباً کمتر از یک سطر است؛ اما به سه نظام اشاره کرده: نظام فاعلی، نظام داخلی، نظام غایی: ﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾،[22] این ﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی﴾ که نظام فاعلی است؛ یعنی به سلسله هستی و آفریدگار مطلق می‌رسد و آن خداست. نظام داخلی هر چیزی که لازمه این درخت است یا لازمه این معدن است، یا لازمه این حیوان دریایی است یا صحرایی است، به او داد. هیچ ممکن نیست که کسی بتواند بگوید‌ای کاش این ماهی فلان عضو را می‌داشت، نه این ماهی هر چه که در این حدّ باید باشد خدا به او داد. هیچ ممکن نیست کشاورزی بتواند بگوید‌ای کاش این درخت فلان خاصیت را هم می‌داشت، هر چه که لازمه این درخت بود به آن داد. ﴿اَعْطی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾، این نظام داخلی. ﴿ثُمَّ هَدی﴾؛ این را هدایت می‌کند به مقصد نهایی، این می‌شود نظام غایی.

این سوره در صدد بیان این است که ما در راه هستیم، ما مرگ را می‌میرانیم، ما هستیم که هستیم که هستیم که هستیم. هیچ چیزی فراموش نمی‌شود، امروز نگرفتیم فردا می‌گیریم. امروز به ما ندادند فردا می‌دهند. فرمود: ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾;[23] هیچ نسیانی در دستگاه ما نیست حالا یک وقت است که مصلحت در این است که به او بدهیم یک وقت است که به فرزند او می‌دهیم. وجود مبارک موسای کلیم وقتی از خضر ( (سلام‌الله‌علیها) ا) سؤال کرد آن دیوار را برای چه چیدی؟ فرمود: ﴿اَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَهُمَا﴾، [24] این دیوار برای دو تا بچه بود در این شهر، زیر آن گنج بود اگر ویران می‌شد خراب می‌شد رهگذر می‌گرفت و این بچه‌ها هم بی‌سرپرست بودند. چون ﴿وَ کَانَ اَبُوهُمَا صَالِحاً﴾؛ اینها یک پدر خوبی داشتند. ببینید همیشه همین است. این خضر همیشه در راه است. فرمود موسای کلیم! من تو را به عنوان کارگری گرفتم که دو تایی این دیوار را درست کنیم، چون پدرشان آدم خوبی بود. حالا مراجعه کنید مرحوم امین الاسلام و دیگران گفتند که منظور از پدر، جدّ هفتم یا هفتادم بود. این خداست! جدّ هفتادم کسی هم اگر کار خوبی داشته باشد خدا نمی‌گذارد آن نوه گرسنه بماند. این خضر همیشه در راه است. فرمود چون ﴿کَانَ اَبُوهُمَا صَالِحاً﴾، من هم مامور شدم که این دیوار را بچینم. پس هیچ فراموشی در کار نیست، ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾. این خدا فرمود این نظام، نظام حق است هر کاری می‌کنیم حساب و کتابی دارد.

﴿وَ صَوَّرَکُمْ فَاَحْسَنَ صُوَرَکُمْ﴾، نه یعنی زیبایی ارزشی؛ زیبایی دانشی است؛ البته زیبایی ارزشی هم کنارش هست. ﴿وَ اِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾؛ شما بدانید مسئله قیامت این نیست که شما سیر مکانی پیدا می‌کنید می‌روید جای دیگر. این یک مرحله‌اش است. مسئله قیامت یک ﴿وَ اِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾ با «سین» است که این یک مرحله‌اش است که «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ اِلَی دَار»[25] عمده این است که مسئله قیامت ﴿اِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾ با «صاد» است، شما آن گونه می‌شوید. یک عده به صورت حیوان در می‌آیند، یعنی چه که به صورت حیوان درمی‌آیند؟ اصلاً مسیر حیوانیت بود غیر از حیوانیت کاری دیگر نداشت. ﴿اِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾؛ صیرورت شما به این طرف است.

پس یک سیر با «سین» داریم که «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ اِلَی دَار»، آن را خیلی‌ها می‌فهمیم. یک صیر صیرورتی است که آن طرف می‌خواهید بشوید. وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) در جواب نامه معاویه (علیه من الرحمن ما یستحق) فرمود به ما گفتند خودستانی نکنید، خودستایی بکنید. خودتان را بستانید نه بستایید! اما این قدر بدان معاویه، از ما خاندان افرادی هستند که دیگران می‌روند جبهه شهید می‌شوند از ما اگر کسی برود شهید بشود می‌شود «سیّدالشهداء». این حمزه عموی ماست. خیلی‌ها می‌روند جبهه جانباز می‌شوند، از ما اگر کسی برود جانباز بشود خدا به او دو تا بال می‌دهد می‌شود جعفر طیّار. به برادرم دو تا دست داد. ما با دیگران خیلی فرق می‌کنیم. می‌شود: ﴿اِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾، یک عده با فرشته‌ها همراه‌ هستند یک عده ـ معاذالله ـ با حیوان محشور هستند عمده آن است که ما بدانیم چیزی از بین نمی‌رود، یک؛ ما مرگ را می‌میرانیم، دو؛ ابدی خواهیم بود، سه؛ تنها سیر با «سین» نیست، چهار؛ صیرورت و شدن است، پنج؛ باید خودمان را بسازیم.

 


[1] تفسیر التستری، سهل التستری، ج1، ص25.
[2] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، الشیخ الطبرسی، ج7، ص286.
[3] الکشف والبیان، أبو إسحاق أحمد [ الثّعلبی ]، ج2، ص310.
[4] تلخیص البیان فی مجازات القرآن، الشریف الرضی، ج1، ص335.
[5] اسراء/سوره17، آیه44.
[6] صحیفه سجادیه، ترجمه حسین انصاریان، ج1، ص158-159.
[7] الرحمن/سوره55، آیه29.
[8] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج16، ص313، أبواب فعل المعروف، باب8، ح15، ط آل البيت.
[9] روم/سوره30، آیه26و27.
[10] نحل/سوره16، آیه60.
[11] نهج البلاغة، ت محمد الدشتی، ج1، ص2.
[12] بقره/سوره2، آیه20و106و109.
[13] بقره/سوره2، آیه235.
[14] انعام/سوره6، آیه73.
[15] ابراهیم/سوره14، آیه19.
[16] نحل/سوره16، آیه3.
[17] زمر/سوره39، آیه5.
[18] لقمان/سوره31، آیه30.
[19] آل عمران/سوره3، آیه60.
[20] لقمان/سوره31، آیه18.
[21] صحیفه سجادیه، ترجمه حسین انصاریان، ج1، ص34.
[22] طه/سوره20، آیه50.
[23] مریم/سوره19، آیه64.
[24] کهف/سوره18، آیه82.
[25] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسی، ج68، ص264.