درس تفسیر آیت الله جوادی

97/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 5 تا 8 سوره جمعه

﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ اَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (5) قُل یَا اَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا اِن زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (6) وَ لاَ یَتَمَنَّوْنَهُ اَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ اَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (7) قُلْ اِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَاِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (8) ﴾

سوره مبارکه «جمعه» که در مدینه نازل شد، بخشی از معارف اسلامی را به خوبی تبیین کرد، فرمود ذات اقدس الهی پیامبر (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) را فرستاد تا امت اسلامی را حکیم، مزکّیٰ، عالِم و ولیّ خود قرار بدهد. در جاهلیت، دو اصل پیروی از گمان در بخش‌های نظر و پیروی از هوس در بخش‌های عمل حاکم بود که ﴿اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْاَنْفُسُ﴾، [1] عقل و علم را قرآن کریم به جای وهم و خیال و ظن گذاشت. جامعه مختال را به جامعه عاقل تعبیر کرد. این مختال که باب افتعال است، همان تخیّلی است که باب تفعّل هست؛ منتها باب تفعّلش در قرآن استعمال نشده است. این «اختالَ، یختالُ، مُختال» یعنی جامعه خیال‌زده که با خیال حرکت می‌کنند، نه با برهان، نه با علم. ﴿اِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾؛ ب سوره لقمان، آیه18.[2] یعنی جامعه‌ای که با خیال حرکت می‌کنند، امروز فلان چیز مد است، فردا فلان چیز مد است! بدون اینکه برهانی این حرف را همراهی بکند، با خیال حرکت می‌کنند. جامعه جاهلی مختال بود: ﴿اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ﴾، جامعه جاهلی مختال بود: ﴿وَ ما تَهْوَی الْاَنْفُسُ﴾. قرآن در اثر تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس، جامعه را عاقل کرده است، ﴿اُولُوا الْاَلْبابِ﴾[3] کرده است.

اینکه در بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» فرمود ما انبیای فراوانی برای همه امم فرستادیم، برای امت مرحومه هم فرستادیم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛[4] مستحضرید که این ﴿بَعْدَ﴾، ظرف است و ظرف، مفهوم ندارد، مگر در مقام تهدید. ظرفی که در مقام تهدید باشد، همان طوری که در اصول مستحضرید، مفهوم دارد؛ یعنی بعد از آمدن رسل، هیچ حجتی مردم ندارند؛ لذا نتیجه این مفهوم را در سوره مبارکه «انعام» آیه 149 به این صورت بیان فرمود: ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾. آن وقت نسبت به دین، اَحدی حق اعتراض و نقد ندارد، چون هر چه باید بگوید گفت. هر دستوری که باید بدهد، داد و اگر کسی عمل نکرد، خود آن شخص محجوج است وگرنه دین: ﴿لِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾.

بنابراین اَحدی در برابر خدا و وحی و دین خدا، قدرت اعتراض ندارد، چون همه چیز را گفته. دیگران محجوج‌ هستند، برای اینکه در آیه 149 سوره «انعام» فرمود: ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾، این تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است؛ یعنی تنها کسی که حجت بالغه برای اوست خداست؛ لذا اَحدی نمی‌تواند چه در دنیا چه در آخرت بگوید چرا این طور نگفتی؟ چرا آن کار را نکردی؟ و مانند آن. ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ اَجْمَعِینَ﴾.

در اینجا فرمود حکمت نظر و حکمت عمل؛ یعنی هم بود و نبود، هم باید و نباید را عقل نظری می‌فهمد؛ یعنی آن نیرویی که مسئول‌اندیشه است، او هم فلسفه و کلام و ریاضیات و جهان‌بینی را می‌فهمد، هم فقه و اصول و اخلاق و حقوق را. عمل، مربوط به عقل عملی است که حضرت فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[5] نه اینکه حکمت عملی را عقل عملی بفهمد، حکمت نظری را عقل نظری بفهمد! آنچه مربوط به دانش است، عقل نظری می‌فهمد؛ آنچه مربوط به تصمیم و نیت و اراده و عمل است، عقل عملی مسئولیتش را به عهده دارد. فرمود جامعه باید این کار را انجام بدهد. وقتی که این چنین شد، آن وقت می‌شود: ﴿لِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾. بعد می‌فرماید این مَثلی هم که ما درباره یهودی‌ها زدیم اختصاصی به یهودی‌ها ندارد.

در طلیعه بحث هم ملاحظه فرمودید که ذیل این آیه، به منزله قانون اساسی است. صدر آیه، یک قانون خاص است نسبت به ملّتی. این مَثل درباره یهودی‌هاست، بعد ذیل آن یک اصل کلّی است؛ یعنی یهودی این چنین است، مسیحی این چنین است، زرتشت این چنین است، مسلمان این چنین است. این ﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾، این صدر آیه است. ذیل آن یک قانون کلّی است: ﴿بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾، این قوم خواه یهود باشد خواه مسیحی باشد خواه زرتشتی باشد، خواه مسلمان باشد، وقتی وحی آمده، کتاب آسمانی آمده و حجت بر آنها تمام شده، عملاً تکذیب کردند، یا اعتقاداً ـ معاذالله ـ تکذیب کردند، این همان مَثل است.

اینکه فرمود: ﴿اِنَّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ الْجِبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْاِنسَانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾؛[6] فرمود ما دو تا اِبا در عالم داریم: یک اِبای مذموم، یک اِبای غیر مذموم. ایای غیر مذموم این است که آسمان و زمین بار امانت نتوانست کشید: ﴿فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها﴾، چرا؟ چون ﴿وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾. از آسمان، کاری که از انسان ساخته است ساخته نیست، آن ادراک را ندارد، آن هوش و حکمت و درایت و اینها را ندارد. این ابا، ابای اشفاقی است و مذموم نیست؛ اما آن ابایی که ابای مذموم است، ابای آگاهانه است که ﴿اَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾[7] این اِبای ابلیس و ابلیسیان ابای بر اساس علم و اراده و‌اندیشه است؛ لذا مذموم است ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾. اما ابای آسمان و زمین به جهت ضعف است، این مذموم نیست. ﴿فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾، از این ابا به زشتی یاد نشده؛ اما از آن ﴿اَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ﴾، چون می‌توانست این کار را بکند. آن ابا با استکبار همراه است، این اِبا با اشفاق همراه است. آن ابایی که با استکبار همراه است می‌شود: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ﴾. آن ابایی که با اشفاق همراه است مذموم نیست: ﴿فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾.

در این قسمت فرمود که درست است ما درباره یهودی‌ها حالا این حرف را زدیم؛ اما هر ملّتی این طور است، اختصاصی به یهودی‌ها ندارد. این ﴿وَ تِلْکَ الامْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا﴾؛[8] این مَثل دو تا خاصیت دارد: یکی سطح ممثّل را پایین می‌آورد، یکی دست فکر مخاطبان را بالا می‌برد، تا همسطح بشوند و بفهمند. اگر مطلب اوج بگیرد، دست فهم مخاطب پایین بیاید که دسترسی به آن ندارد. این یا «اقْرَاْ وَ ارْقَهْ»[9] بالا می‌آید، بالا می‌آید، می‌فهمد یا با مَثل می‌فهمد. اگر مَثل این قدرت را داشت که دامنه ممثّل را پایین‌تر بیاورد که در دسترس فهم مخاطب قرار بگیرد و اگر کمک می‌کند که دست فهم مخاطب یک مقدار بالاتر بیاید، این محاذات برقرار می‌شود و می‌فهمد. خاصیت مَثل این است؛ اما زمینه باید باشد، فرمود: ﴿وَ تِلْکَ الامْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾؛ اما ﴿وَ مَا یَعْقِلُهَا اِلاّ الْعَالِمُونَ﴾، فرمود ما این را پایین آوردیم؛ اما این طور نیست که عوامانه حرف بزنیم. ما مطلب را طرزی قرار می‌دهیم که عوام بفهمد. هرگز حرف عوامانه نداریم، چون حکمت است. ممکن نیست ولیّ‌ای از اولیای الهی حرف عوامی بزند، هیچ ممکن نیست. عوامی یعنی بی‌مغز؛ اما حرفی که عوام بفهمد فراوان است. عوام‌فهم حرف زدن مطلبی است، عوامانه دهن باز کردن مطلبی دیگر است. فرمود ما هر چه می‌گوییم حکمت است؛ اما طرزی این را پایین می‌آوریم که توده مردم هم بفهمند. نه با الفاظ پیچیده حرف می‌زنیم، نه بدون برهان سخن می‌گوییم، نه ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾.[10] [11] ما حرف را تنزّل می‌دهیم که هیچ کس نتواند بگوید که من نمی‌فهمم؛ اما حرف از جای بلندی آمده است. یک وقت است یک پرده پرنیانی است از بالا آویخته شده تا پایین در دسترس است فرمایش اینها حکیمانه است که پرده پرنیانی است که از بالا به پایین آمده، ﴿وَ تِلْکَ الامْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾؛ اما یک نردبان می‌خواهد، با اینکه ما مَثل زدیم مطلب را ساده کردیم، آن مخاطب باید حداقل شعور را داشته باشد: ﴿وَ مَا یَعْقِلُهَا اِلاّ الْعَالِمُونَ﴾. معلوم می‌شود علم نردبان است، علم وسیله است. علم اگر وسیله نباشد، هیچ ارزشی ندارد. عمده عقل است. نفرمود: «و ما یعلمها الا العاقلون»! فرمود: ﴿وَ مَا یَعْقِلُهَا اِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛ یعنی علم نردبان است. آدم در حوزه یا دانشگاه درس بخواند ولی بالا نرود که فایده‌ای ندارد. این علم باید وسیله‌ای برای عقل پیدا کردن باشد، ﴿وَ مَا یَعْقِلُهَا اِلاّ الْعَالِمُونَ﴾.

غرض این است که ذیل آیه پنج، یک قانون اساسی و کلّی است. صدرش مَثلی است درباره یهودی‌ها، چون این یهودی‌ها آسیبشان به جامعه اسلامی مخصوصاً به وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خیلی بیش از دیگران بود. در قرآن کریم فرمود مشرکین و یهودی‌ها بسیار دشمن سخت شما مسلمان‌ها هستند: ﴿لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ اَشْرَکُوا﴾[12] که بحث آن گذشت.

بنابراین برابر آن ذیل، یک اصل کلّی ما داریم. آن وقت آنچه در پایان سوره مبارکه «احزاب» آمده که ﴿اِنَّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ﴾، می‌شود یک اصل کلی؛ چه تورات باشد برای مردم آن عصر، چه انجیل باشد برای مردم آن عصر، چه قرآن باشد برای مردم این عصر، به هرحال اینها امانت‌های الهی‌ هستند.

چون یهودی‌ها آزارشان نسبت به اسلام و مسلمان‌ها خیلی بود. به وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی‌ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾؛ [13] اینها همواره در صدد آزار کردن شما هستند و دارند خیانت می‌کنند و هر روز نقشه می‌کشند، فرمود: ﴿لا تَزالُ﴾، این ﴿لا تَزالُ﴾؛ یعنی مستمرّاً. اصلاً ﴿لا تَزالُ﴾ را آوردند برای اینکه بفهمانند این کار همیشگی است. همیشه اینها در صدد خیانت هستند. ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی‌ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، به شخص پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود. بنابراین حضرت هم کاملاً مواظب بود؛ لذا از یهود خیلی به مذمت یاد شده است، چون آنها خیلی در صدد اذیت اسلام و مسلمان‌ها بودند.

بعد فرمود شما ادّعایی دارید می‌گویید ما اولیای الهی هستیم. اگر اولیای الهی هستید باید در آزمون موفق باشید، یکی از راه‌های آزمون این است که علاقه به مرگ پیدا کنید؛ اما چرا ﴿اَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ﴾ هستید؟ خیلی تلاش و کوشش می‌کنید که بمانید. تمام تلاش و کوشش شما این است که مال جمع بکنید و بمانید، ﴿اَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ﴾ هستید.

﴿قُل یَا اَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا اِن زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیَاءُ لِلَّهِ﴾؛ در قرآن کریم اولیاء الله هست؛ یعنی خدا امضا کرده که اینها اولیای الهی‌ هستند. انبیا، اولیا، اهل بیت، اینها اولیای الهی‌ هستند؛ اما آن‌جا که فقط ادّعاست، آن‌جا خدا نمی‌فرماید اینها اولیاء الله هستند؛ یعنی اینها مدّعی‌ هستند که اولیاء لله هستند و اینها اولیاء الله نیستند. این برای اثبات اینکه دعوای اینها بدون بیّنه است. ﴿اِن زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ﴾، شما اولیای خدا هستید مردم عادی این طور نیستند، دیگر افراد مسلمان‌ها این طور نیستند، ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ﴾، چون شما اگر ولیّ خدا، دوست خدا، محبّ خدا هستید، هر دوستی مشتاق ملاقات دوست خودش هست. شما این ترس که ﴿اَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ﴾ هستید، این را رها کنید. علاقه به مرگ پیدا کنید. حالا نمی‌گوییم مثل حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) که فرمود: «وَ اللَّهِ لَابْنُ اَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ اُمِّه‌» ;[14] مستحضرید کودک تا کودک است به پستان مادر علاقه‌مند است روزبه‌روز این علاقه‌اش کم می‌شود، برای اینکه روزبه‌روز غذای بدلی پیدا می‌کند، تا به جایی می‌رسد که لحظه فِطام او فرا می‌رسد که از شیر باز می‌دارند، دیگر به پستان علاقه‌ای ندارد. حضرت فرمود من علاقه‌ام به موت، بیش از علاقه طفل به پستان مادر است. چندین وجه برای این احرص بودن ذکر شده است؛ یکی اینکه آن اشتیاقش کودکانه است، من شوقم به لقاء الله عارفانه و عاقلانه است. بین این دو حرص خیلی فرق است. یکی اینکه این روزبه‌روز اشتیاقش کمتر می‌شود، در حالی که من روزبه‌روز اشتیاقم به موت بیشتر می‌شود؛ لذا من احرص هستم به موت از طفل «بِثَدْیِ اُمِّه‌». سایر شاگردان و دست‌پروردگان علوی (سلام‌الله‌علیه) هم همین طور هستند. فرمود خاصیت ولایت این است که یک ولیّ‌ای علاقه‌مند است مولای خود را زیارت کند، شما ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ﴾.

در سوره مبارکه «بقره» هم مشابه این مطلب گذشت؛ یعنی در آیه 94 سوره مبارکه «بقره» این بود که ﴿قُلْ اِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ ا لْآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾، از یک طرف می‌گویید ما اولیاء الله هستیم، اولیاء لله هستیم؛ از طرفی می‌گویید آن معارف بهشت، آن درجات بهشت مربوط به ماست، اگر این است به مرگ علاقه پیدا کنید، چرا ﴿اَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ﴾ هستید؟ ﴿وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ﴾، اینها هرگز تمنّی موت ندارند. مستحضرید که این «لَن» همان طوری که چند روز قبل بحث شد، برای نفی تاکید است نه تابید. این حرف‌ها برای مطلق نفی است؛ خواه ابد خواه غیر ابد، خواه اکید خواه غیر اکید؛ اما «لَن» برای نفی اکید است نه نفی ابد. گاهی برای نفی ابد به کار می‌رود، گاهی غیر ابد. «لا» هم همین طور است، «ما» هم همین طور است. این حروف نافیه برای نفی موقت نیستند، برای مطلق نفی هستند. این مطلق نفی دو قسم است: یک قسم آن نفی مطلق است، یک قسم آن نفی مقیّد. ما یک نفی مطلق داریم که نفی ابدی است. یک نفی مقیّد داریم که نفی محدود است. یک «مطلق النّفی» داریم که جامع اینهاست. «لَن، لا، ما» اینها برای مطلق نفی هستند؛ هم در نفی مطلق به کار می‌روند، هم در نفی مقیّد. هم درباره ذات اقدس الهی که نفی آن نفی مطلق است؛ یعنی ابدی است به کار می‌رود، مثل ﴿لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ﴾، [15] این ﴿لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ﴾، چه در دنیا چه در برزخ چه در آخرت، چه خواب، چه در بیداری ﴿لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ﴾. ﴿لَنْ تَرانی﴾[16] هم این چنین است. چه «ما» چه «لا» وقتی درباره ذات اقدس الهی به کار می‌رود، می‌تواند برای نفی مطلق باشد؛ اما این «لَن، ما، لا» برای مطلق نفی وضع شدند نه نفی مطلق؛ لذا هم در نفی ابد به کار می‌روند هم در نفی محدود. چون «لَن» با غایت استعمال شده است، معلوم می‌شود برای مطلق نفی است نه نفی مطلق. ﴿فَلَنْ اَبْرَحَ الارْضَ حَتَّی﴾،[17] معلوم می‌شود برای ابد نیست.

«علیٰ ایّ حال» اینها هرگز یعنی نفی اکید، علاقه‌ای به موت ندارند، علاقه‌ای به قیامت ندارند، چون دروغ می‌گویند و این هم اصل کلّی است اگر کسی اولیای لله باشد این کار را بکند، باید متمنّی مرگ باشد. ﴿قُل یَا اَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا اِن زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ٭ وَ لاَ یَتَمَنَّوْنَهُ اَبَداً﴾، چرا؟ ﴿بِمَا قَدَّمَتْ اَیْدِیهِمْ﴾، چون انسان وارد جایی می‌شود که قبلاً ساخت. مهمان عقیده و عملی است که قبلاً فرستاد. ﴿مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾، این طور است، وارد آن صحنه می‌شود، چون وارد آن صحنه می‌شود و می‌داند آن‌جا چه خبر است، علاقه به رفتن ندارد. ﴿وَ لاَ یَتَمَنَّوْنَهُ اَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ اَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾، اختصاصی به یهود و امثال آن ندارد.

بعد می‌فرماید حالا شما از مرگ می‌ترسید، ولی مرگ که از شما نمی‌ترسد، به سراغ شما خواهد آمد. قبلاً ملاحظه فرمودید که مرگ بدترین دشمن انسان است؛ یعنی انسان اگر از چیزهای دیگر می‌ترسد برای اینکه می‌ترسد بمیرد. اگر از مار و عقرب می‌ترسد از انفجار می‌ترسد از زلزله می‌ترسد از حوادث تلخ دیگر می‌ترسد برای اینکه می‌ترسد بمیرد. مهم‌ترین عامل هراس، مرگ است و قرآن می‌فرماید انسان مرگ را می‌میراند، نه بمیرد. چون مرگ دو چهره دارد: انتقال است، انتقال از دنیا به برزخ به نام موت است. آن چهره زوالی که نسبت به دنیاست آن به نام موت است؛ یعنی چهره‌ای است که انسان آن را می‌چشد و آن را از پا در می‌آورد و دیگر یک چنین چهره‌ای برای مرگ نیست، وارد صحنه برزخ می‌شود، این مرگی که او را تهدید می‌کرد نیست. انسان ذائق موت است، نه موت ذائق انسان. وارد برزخ می‌شود، بدون یک لحظه مرگی مصطلح. «لَکِنَّکُمْ مِنْ دَارٍ اِلَی دَارٍ تُنْقَلُون‌»[18] این بیان نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) همین است. چون انتقال دو چهره دارد، یک چهره سلب دارد یک چهره اثبات؛ نسبت به منقول عنه زوال است، نسبت به منقول الیه هجرت است و آمدن است. این نسبتی که ما می‌گوییم مرگ نابودی است، فانی است، انسان فانی می‌شود و اینها، این نسبت به منقول عنه است و گرنه نسبت به منقول الیه که حیات است. «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ اِلَی دَار»، انتقال از دنیا مرگ است، میلاد جدید، ورود برزخی است ک حیات برزخی است؛ لذا فرمود این مرگ یک امر وجودی است این نقل و انتقال وجودی است. ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾[19] شما اگر از او می‌ترسید او که از شما نمی‌ترسد او به سراغ شما خواهد آمد. ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾، ﴿قُلْ اِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ﴾؛ شما از مرگ فرار می‌کنید، ﴿فَاِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾؛ این ملاقات شما خواهد رسید. ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾؛ یعنی این چهره دنیایی شما رخت برمی‌گردد، آن چهره اصلی شما ظهور می‌کند. آن‌جا برای شما آشناست، سخن از ردع است، سخن از رجوع است، سخن از سفر ابتدایی نیست.

از رحمت آمدند و به رحمت روند باز ٭٭٭ من رحمة بدا و الی ما بدا یعود[20]

ما آن‌جایی می‌رویم که از آن‌جا آمدیم. تعبیر رجوع همین است، تعبیر ردع همین است. ﴿اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ‌﴾، [21] همین است. فرمود شما برمی‌گردید، معلوم می‌شود ما از جای دیگر آمدیم. بعدها یعنی بعد از اینکه شیخ اشراق این حرف را زد که «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْاِیمَان»[22] بعد از سخنان نورانی سیّدالشهداء (سلام‌الله‌علیه) در مکه در آن روز عرفه آن خطبه نورانی را فرمودند «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً»؛[23] «موطّن» یعنی چه؟ یعنی به وطن اصلی‌اش می‌رود. توطین می‌کند؛ یعنی به وطنش دل می‌بندد، به سرزمین اصلی‌اش دل می‌بندد، می‌خواهد به وطنش برسد. «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»؛ از آن بیان نورانی حکمای بعدی مثل شیخ اشراق اینها استفاده کردند که «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْاِیمَان»، این بالاصل «لقاء الله» است بالفرع زادگاه خود آدم است. بله این هم جزء دستورات دینی است انسان از سرزمینش دفاع بکند و اگر «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِید»، [24] «مَنْ قُتِلَ دُونَ عرضه فَهُوَ شَهِید»، «من قتل دون کذا و کذا فهو شهید». این حب وطن را دین امضا کرده، اما این در بخش سوم هست. بخش اولش همان بیان نورانی سیّدالشهداء (سلام‌الله‌علیه) است، بخش دومش سخنان جناب شیخ اشراق است که به دنبال کلمات مرحوم شیخ اشراق، مرحوم شیخ بهایی فرمود:

این وطن مصر و عراق و شام نیست ٭٭٭ این وطن شهریست کان را نام نیست[25]

فرمود شما ردع کنید بروید به اصل جایتان. این طور نیست که شما را به جای ناآشنا ببرند، شما را به جای اصلی خود می‌برند.

پرسش: در مسئله مرگ به اعتبار جسم می‌توانیم بگوییم از بین رفتن است ولی به اعتبار روح؟

پاسخ: جسم هر روز دارد از بین می‌رود ما با جسم هستیم. طوری نیست که این جسم را بگیرند، قبلاً هم بحث آن گذشت؛ یعنی کسی که مثلاً هشتاد سال سنّش است حداقل هشت بار تمام ذرّات بدن او عوض شد. مگر این جسم ما این جسم بیست سال قبل است؟ منتها

آن مبدل شد درین جو چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر بر قرار[26]

الآن کسی شب مهتابی کنار یک نهر روان نرمی بنشیند، عکس ماه را در این آب می‌بیند، یک ساعت که بنشیند خیال می‌کند این همان عکس یک ساعت قبل است! این آب نرم نرم که می‌رود، عکس‌ها هم متعدد هستند نه یک عکس. ده‌ها بار این آب نهر عوض شد آمد و رفت آمد و رفت، «عکس ماه و عکس اختر برقرار». ده‌ها بار این پوست و گوشت کلاً عوض شد. این گوشت و پوستی که عوض شد غیر از گوشت و پوست پنجاه سال قبل است؛ منتها آن قدر این دستگاه قوی و غنی است که مشابه می‌سازد. اگر کسی پشت دستش یک خال باشد در تمام این هفتاد هشتاد مشابه آن درمی‌آید.

یک بیان نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) دارد در این پَر طاوس. خدا شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشه‌ای را غریق رحمت کند! فرمود این یک تخم‌مرغ است در این تخم‌مرغ که خیلی‌ها این را به صورت یک غذای معمولی مصرف می‌کنند تخم طاوس که وقتی کنار پرِ مادرش بود یک بچه طاوسی می‌آید. «عقل داند طایر‌اندر بیض بال و پر ندارد». آن بیان نورانی حضرت امیر این است، این همه رنگ‌های گوناگونی که خدای سبحان آفرید، مایه‌ای است که یک قسمت آن زرد است یک قسمت آن سفید، به نام تخم‌مرغ، حالا یا مرغ طاوس است یا دیگری. این رنگ‌ها طوری است که فرمود اگر پری را که رنگ بنفش است مثلاً از این طاوس بکَنی دوباره بنفش در می‌آید، جایش بنفش در می‌آید، از بس منظم است؛ منتها ما خیال می‌کنیم که این همان رنگ است. حداقل ده بار تمام بدن ما در این سن عوض شده است. با همین وضع هم وارد صحنه معاد می‌شویم. حالا این طور نیست که بدن را از ما بگیرند؟ مگر الآن بدن را از ما نمی‌گیرند؛ منتها چون مشابه‌سازی است ما خیال می‌کنیم این بدن همان بدن قبلی است.

پرسش: عزرائیل چطور؟

پاسخ: آن هم وسیله است. حیاتی که ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾، آن کاری را که اسرافیل (سلام‌الله‌علیه) انجام می‌دهد به عنوان مدبرات امر هستند، جزء مدبرات امر هستند. آن کاری را هم عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) انجام می‌دهد جزء مدبرات امر هستند. ﴿یُحْیی‌ وَ یُمیتُ﴾[27] خداست، ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾ خداست؛ منتها مجاری این دو امر برخی‌ها جزء مدبرات حیات‌اند، مثل اسرافیل (سلام‌الله‌علیه). بعضی جزء مدبرات مرگ‌اند، مثل عزرائیل (سلام‌الله‌علیه). ولی بعضی از حکمای بزرگ برای اینکه رابطه‌شان با عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) محفوظ بماند کارشان حالا یا هر روز بود یا هر هفته بود در هر فرصتی یک قرآنی می‌خواندند نمازی می‌خواندند دعایی می‌خواندند به پیشگاه حضرت عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) اهدا می‌کردند که رابطه‌ای باشد بین ایشان و عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) به هر حال همه ما این رابطه را داریم باید زیارت بکنیم، اگر آن سعادت را داشته باشیم که حضرت عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) را زیارت بکنیم! اما اگر ـ خدای ناکرده ـ آن مرحله نباشد، این ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[28] باشد، زیر مجموعه حضرت عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) باشد، مشکل جدّی داریم. اینکه فرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[29] حضرت عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) است بعید است برای هر کسی بیاید؛ اما ﴿حَتَّی اِذَا جَاءَ اَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[30] این فرشته‌هایی که زیر مجموعه عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) هستند، آنها ممکن است ـ معاذالله ـ این کار را بکنند که ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ اَدْبَارَهُمْ﴾؛ [31] [32] این همان فشار جان دادن است هر کسی نصیبش نمی‌شود که جانش را به حضرت عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) تقدیم بکند.

غرض این است که بعضی از بزرگان اینها کارشان این بود که یک رابطه خاصی با حضرت عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) داشته باشند که «عند الموت» آشنا به نظر بیاید، با آنها محبت کنند، خودشان بیایند قبض روح کنند. عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) جزء مدبرات امر است اسرافیل همین طور است. در علوم، جبرئیل (سلام‌الله‌علیه) همین طور است. در اقتصاد، میکائیل (سلام‌الله‌علیه) همین طور است. اینها جزء مدبرات امر هستند که دستور الهی را اجرا می‌کنند. ﴿قُلْ اِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَاِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾، بعد ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾، این ﴿عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾ هم قبلاً هم ملاحظه فرمودید این ارشاد به نفی موضوع است. ما عالَم غیب و عالم شهادت داریم، بله بعضی از موجودات غیب هستند، عالم ارواح با عالم اجساد فرق می‌کند، این درست است؛ اما عالِم غیب و شهادت داشته باشیم این ارشاد به نفی موضوع است. ما بگوییم خدا عالم به غیب است، به برکت خدا اهل بیت (علیهم‌السّلام) عالم به غیب هستند، این یعنی چه؟ غیب «بما انه غیب» تحت علم قرار نمی‌گیرد. علم حضور است، شهود است، کشف است؛ این ارشاد به نفی موضوع است؛ یعنی برای خدا غیبی نیست، نه اینکه غیبی هست یا خدا به غیب علم دارد، چون علم با غیب اصلاً جمع نمی‌شود. علم یعنی حضور، یعنی شهود. عالِم غیب و شهادت است این ارشاد به نفی موضوع است؛ یعنی «کل غیبٍ عنده شهادة» هر چه که نزد دیگران غیب است، نسبت به ذات اقدس الهی مشهود است.

پرسش: آیا شهدا که می‌گویند زنده هستند مرگ آنها فرق دارد؟

پاسخ: نه، زنده هستند؛ یعنی می‌فهمند که چه خبر است دیگران خبری ندارند. نه، زنده‌اند و واقعاً در برزخ زنده هستند. حیات برزخی دارند دیگران خواب‌ هستند در برزخ. برای خیلی‌ها خبری نیست که آن‌جا چه می‌گذرد، ولی اینها عالماً وارد برزخ می‌شوند، زنده وارد برزخ می‌شوند. دیگران مرده وارد برزخ می‌شوند؛ یعنی این نگاهِ دنیایی اینها مرده است، نمی‌بینند که چه کسی می‌آید، چه کسی می‌رود، چه کسی تشییع می‌کند، چه کسی فاتحه می‌خواند، حیات دنیایی اینها مرده است؛ لذا نمی‌فهمند. اما آنها می‌فهمند که چه کسی آمده چه کسی نرفته است. در بخش‌هایی که ذات اقدس الهی حیات شهدا را تبیین می‌کند می‌فرماید: ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾، [33] «استبشر»؛ یعنی به من بشارت بدهید، طلب بشارت می‌کند. از چه کسی؟ از ذات اقدس الهی، نسبت به چه کسی؟ نسبت به ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾، با دیگران کار ندارند. شهدا به ذات اقدس الهی می‌گویند همرزمان ما آنها که در این راه انقلاب و اسلام و نظام الهی بودند، هنوز به ما نرسیدند به ما خبر بدهید در چه حالتی هستند؟ مژده بدهید! این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾، عدم ملکه است ما هم در ادبیات فارسی هم همین حرف را داریم. ما در ادبیات فارسی سه قسم حرف داریم در عربی هم همین طور است. کسی که می‌خواهد مسافرت کند از شهری به شهر دیگر برود، اگر شب هست هنوز حرکت نکرده، می‌گوییم هنوز راه نیفتاده. وقتی روز شد و حرکت کرد، می‌گوییم هنوز نرسیده. وقتی به مقصد رسید می‌گوییم به مقصد رسید. این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا﴾ کسانی هستند که راه افتادند، توی راه هستند، ولی هنوز نرسیدند؛ اما آن کسی که در راه نیست، حرکت نکرده، می‌گوییم هنوز راه نیافتاده، نه هنوز نرسیده. آنها که راه شهدا را طی نکردند و نمی‌کنند به آنها نمی‌گویند ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا﴾، به آنها می‌گویند «الذین لم یتحرکوا»، «لم کذا، لم کذا» این عدم ملکه است. عدم ملکه یعنی عدم ملکه! یعنی کسی که شانیت این را دارد اما هنوز نرسیده است. شهدا با دیگران کاری ندارند با همرزمانشان کار دارند با آن کسی که راهی راه‌اند ولی هنوز نرسیدند به خدا عرض می‌کنند که بشارت بدهید ببینیم اینها کجا هستند در چه حالتی هستند؟ ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾، آن وقت ذات اقدس الهی اینها را آگاه می‌کند اینها آگاه هستند البته اما دیگران نه، خبری نیست. ﴿فَاِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.


[1] نجم/سوره53، آیه23.
[2] لقمان/سوره31، آیه18.
[3] بقره/سوره2، آیه269.
[4] نساء/سوره4، آیه165.
[5] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص11.
[6] احزاب/سوره33، آیه72.
[7] بقره/سوره2، آیه34.
[8] عنکبوت/سوره29، آیه43.
[9] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص601.
[10] احزاب/سوره33، آیه53.
[11] شوری/سوره42، آیه51.
[12] مائده/سوره5، آیه82.
[13] مائده/سوره5، آیه13.
[14] نهج البلاغة، ت محمد الدشتی، ج1، ص11.
[15] انعام/سوره6، آیه103.
[16] اعراف/سوره7، آیه143.
[17] یوسف/سوره12، آیه80.
[18] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد‌، مفید، محمد بن محمد، ج1، ص238.
[19] ملک/سوره67، آیه2.
[20] مجموعهٴ آثار حکیم صهبا (آقا محمدرضا قمشه‌ای).
[21] بقره/سوره2، آیه156.
[22] مستدرک سفینة البحار، الشیخ علی النمازی، ج10، ص375.
[23] اللهوف على قتلى الطفوف‌، السید ابن طاووس، ج1، ص61.
[24] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص95.
[25] شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش9.
[26] مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش96.
[27] بقره/سوره2، آیه258.
[28] انعام/سوره6، آیه61.
[29] سجده/سوره32، آیه11.
[30] انعام/سوره6، آیه61.
[31] انفال/سوره8، آیه50.
[32] محمد/سوره47، آیه27.
[33] آل عمران/سوره3، آیه170.