درس تفسیر آیت الله جوادی

97/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات 2 تا 5 سوره جمعه

﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْاُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (2) وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (3) ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٤) مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ اَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (5) ﴾

سوره مبارکه «جمعه» که در مدینه نازل شد، خطوط کلّی دین را به عنوان تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس معرفی کرده است. بخشی از اموری که مربوط به تزکیه بود در آیات قبل روشن شد؛ اما جریان تعلیم کتاب که خودش روشن است قرآن کریم است. حکمت همان معارفی است که قرآن کریم از آن جهت که هم جامع است هم مرجع، در بر دارد؛ منتها تفصیل آن در سنّت پیغمبر و اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است. گوشه‌هایی از خطوط کلّی حکمت را قرآن کریم بیان کرد و آنچه از این زوایا به دست می‌آید این است که حکمت از منظر قرآن دو قسم است: یک حکمت مربوط به جهان‌بینی است که در عالَم چه چیزی هست و چه چیزی نیست؛ یک حکمت مربوط به جهان‌داری است که در عالم چه باید کرد و چه نباید کرد؟ اگر کسی هم به جهان‌بینی دست یافت، هم به جهان‌داری، آن‌گاه به جهان‌آرایی هم موفق می‌شود که چگونه عالم را بیاراید که بشود زینت عالم. آن نصیب اوحدی از اهل ایمان خواهد شد.

اما این دو عنصر محوری که یکی جهان‌دانی است و دیگری جهان‌داری، یکی را می‌گویند حکمت نظری، دیگری را می‌گویند حکمت عملی، اینها را قرآن کریم به خوبی بیان کرد که در جهان چه هست و چه نیست، بشناسیم این می‌شود حکمت نظری. در جهان چه بکنیم چه نکنیم، می‌شود حکمت عملی. خود قرآن را ذات اقدس الهی به عنوان کتاب حکیم معرفی کرد که بحث آن در سوره مبارکه «زخرف» آیه چهارم گذشت: ﴿وَ اِنَّهُ فی‌ اُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛ [1] قرآن از علوّ معنوی برخوردار است، یک؛ خودش حکیم است، چون حکمت را در بردارد، حکمت‌آموز است و درباره وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم فرمود تو این قرآن را از «لدن حکیم علیم» یاد می‌گیری؛ در آیه شش سوره مبارکه «نمل» فرمود: ﴿وَ اِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾؛[2] علم تو علم لدنّی است، یک؛ لذا ما از علم لدنّی به عنوان تلقّی و شهود یاد می‌کنیم، نه علم حصولی و مفهومی که مفهومی را بفهمی، دو؛ لذا نفرمود «تعلَم» یا «تدرُس» و مانند آن. فرمود: ﴿لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ﴾. علم او هم علم لدنّی است. قبلاً هم بحث آن گذشت علم لدنّی علمی در برابر علوم دیگر نیست؛ مثلاً فقه و اصول و حکمت و کلام و اینها علومی هستند در قبال یکدیگر، ما علمی داشته باشیم به عنوان علم لدنّی نیست. این معارف را اگر کسی از استاد یاد بگیرد یا از کتاب یاد بگیرد، لدن و نزد خدا نیست؛ اما اگر همه این معارف را از لدن و نزد خدا بلاواسطه یاد بگیرد، می‌شود علم لدنّی. یک وقت است که کسی قرآن را با درس و بحث یاد می‌گیرد، این همان علم حصولی است. یک وقت است این معارف را از نزد ذات اقدس الهی بلاواسطه فرا می‌گیرد، می‌شود علم لدنّی. فرمود: ﴿اِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾، پس خود قرآن ﴿لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾، وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این قرآنی که کتاب حکیم است، از لدن خدایی که حکیم و علیم است فرا می‌گیرد، این دو؛ پس مجموعه آنچه در جهان باید، و در جهان بود هست، وجود مبارک پیغمبر می‌داند؛ هم بود و نبود در عالم چه هست و چه نیست، هم در باید و نباید چه باید کرد و چه نباید کرد. این دو بخش را قرآن کریم دارد.

حالا تفصیل این در موارد گوناگون هست. یک بخش آن در سوره مبارکه «اسراء» از آیه 21 به بعد است تا آیه چهل. این بیست آیه بخش قابل توجهی از بود و نبود و باید و نباید، اینها را ذکر می‌کند؛ یعنی هم حکمت نظری هم حکمت عملی. چه هست و چه باید! اوّلین مطلبی که در مسئله بود و نبود مطرح است خدا هست خدا واحد است شرکی در عالم نیست شریکی در عالم نیست این اوّل و آخر این مجموعه بیست آیه‌ای است. ملاحظه بفرمایید: از آیه 22 به بعد سوره مبارکه «اسراء» این است: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ﴾، چون قبلش مسئله توحید را ذکر فرمود، فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً ٭ وَ قَضَی رَبُّکَ اَلَّا تَعْبُدُوا اِلاّ اِیَّاهُ وَ بِالْوَالِدَیْنِ اِحْسَاناً﴾[3] که حالا بعد می‌خوانیم؛ یعنی خدا هست، شریک نیست، این بود و نبود. خدا را باید عبادت کرد به پدر و مادر باید احترام گذاشت، از عصیان باید پرهیز کرد نباید اصرار کرد، این باید و نباید. در بخش پایانی این مجموعه که البته وسط‌هایش را هم می‌خوانیم، فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا اَوْحَی اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾، [4] ولی اوّل و آخر توحید است. اوّل را گفتیم: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ﴾، اینجا هم می‌گوییم: ﴿لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ﴾؛[5] حالا خودت قرار نده. در عالم که شریک نیست، این انسان است که برای خدا شریک قرار می‌دهد. مبادا این کار را بکنی. در عالم شریک نیست، چون «الهاً واحدا لا شریک له»، این بود و نبود است؛ اما تو شرک نورز، ﴿لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ﴾. ﴿وَ مَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾، که در بخش پایانی سوره مبارکه «مؤمنون» یک وقت بحث شد. ببینید آیه 117 سوره مبارکه «مؤمنون» این است: ﴿وَ مَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَاِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾، یعنی این جمله ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ در محل نصب است تا صفت باشد برای ﴿اِلهاً آخَرَ﴾. مبادا برای خدا شریکی قرار بدهید که برهان‌پذیر نیست؛ مثل اینکه بگویند دو دو تا چهارتا. این زوجیت لازمه اربعه هست. نفی شرک لازمه اله است، اصلاً خدا آن است که شریک‌بردار نیست، چرا؟ چون یک حقیقت نامتناهی جا برای غیر نمی‌گذارد. شما دنبال دلیل می‌گردید؟ اصلاً خدا آن است که شریک نداشته باشد. ﴿وَ مَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَاِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾؛ اگر کسی در برابر خدا شریکی قرار بدهد که برهان‌پذیر نیست، ﴿حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾. شریک برهان‌پذیر نیست؛ مثل اینکه اگر کسی بگوید دو دو تا فرد است، اربعه فرد است که دلیل ندارد، فکذا و کذا! این دلیل ندارد لازمه فرد بودن اربعه است. این یک چیز جدیدی نیست. این ﴿وَ مَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَاِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾، اصلاً خدا شریک‌بردار نیست؛ مثل اینکه شما بگویید اربعه فرد نیست. این یک ادعای دیگری نیست، می‌گوید اگر کسی بگوید چهار تا فرد است که دلیل ندارد، این توضیح واضحات است. اصلاً خدا یک حقیقت نامتناهی است وقتی نامتناهی بود دیگر جا برای غیر نمی‌گذارد. در همین قسمت سوره مبارکه «اسراء» که از آیه 21 و 22 توحید شروع شد، بعد از چهل آیه که این مجموعه حکمت نظری و عملی هر دو را دارد؛ یعنی هم بود و نبود را دارد هم باید و نباید را دارد، در پایان می‌فرماید که اگر کسی این کار را انجام بدهد، ﴿ذلِکَ مِمَّا اَوْحَی اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾، خدا که شریک ندارد، نزد خودت کسی را شریک خدا قرار نده؛ اما آن مطالبی که مربوط به باید و نباید است؛ یعنی مسائل حکمت عملی؛ از آیه 23 به بعد سوره مبارکه «اسراء» شروع می‌شود که نسبت به خدا موحد باش، او را بپرست، نسبت به پدر و مادر حرمت اینها را نگه دار: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، [6] ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ﴾، [7] اهل تبذیر نباش: ﴿اِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا﴾،[8] ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً اِلَی عُنُقِکَ﴾، از اسراف بپرهیز، از تبذیر بپرهیز. ﴿اِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ﴾ و پاسدار حرمت خون مرد مسلمان باش، ﴿وَ لاَ تَقْتُلُوا اَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ اِمْلاَقٍ﴾، که بحث آن گذشت. از بی‌عفتی بپرهیزید: ﴿وَ لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَی اِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً﴾، ﴿وَ لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ اِلاّ بِالْحَقِّ﴾، ﴿وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ اِلاّ بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ﴾، از نظر خرید و فروش اقتصاد چیزی گران ندهید چیزی کم نفروشید، ﴿وَ اَوْفُوا الْکَیْلَ﴾،[9] حرف که می‌زنید درس می‌خواهید بگویید، بحث می‌خواهید بکنید، تا مطلب محقّقانه برای شما ثابت نشده است، بحث نکنید، درس نگویید، سخنرانی می‌خواهید بکنید تا مطالعه نکردید دقیقاً مطلبی برای شما روشن نشد حرف نزنید دهن باز نکنید، هر چیزی را نگویید. هر چیزی را هم بدون تحقیق نپذیرید، ﴿وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد کُلُّ اُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ که این آیه 36 از آن سنگین‌ترین آیات قرآن کریم است؛ بعد از اینکه دستور دادند که بدون تحقیق نه حرفی بزن نه حرفی را قبول بکن، فرمود چرا؟ برای اینکه سمع و بصر و فؤاد در قیامت مسئول عنه هستند. مستحضرید که ما در فارسی وقتی می‌خواهیم بگوییم سؤال بکن این کلمه «از» را روی آن شخص در می‌آوریم، می‌گوییم: «از آقا بپرس»! اما در عربی وقتی می‌خواهند همین مطلب را طرح کنند، این کلمه «عن» که ترجمه آن «از» است، این را روی مطلب درمی‌آورند، نه خود شخص. نمی‌گویند: «فاسئل عنه»، می‌گویند: «فاسئله عن ذلک الامر». ﴿یَسْاَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[10] ﴿یَسْاَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾،[11] شخص مسئول است آن مطلب مسئول عنه است. در عربی هرگز نمی‌گویند: «فاسئل عنه»؛ از او بپرس! می‌گویند: «فاسئله عن ذلک الامر».

در قیامت همه را حاضر می‌کنند، از همه ما سؤال می‌کنند. صدر آیه فرمود بدون تحقیق چیزی را قبول نکن: ﴿لاَ تَقْفُ﴾؛ یعنی پیروی نکن چیزی را که برای شما مسلّم نیست: ﴿مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، چرا؟ ﴿اِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد کُلُّ اُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾، برای اینکه در قیامت از شما سؤال می‌کنند، با این چشم کجا را دیدی؟ با این گوش چه چیزی را پیروی کردی؟ با این دل از چه چیزی پیروی کردی؟ تمام مشکل در این کلمه اخیر است: ﴿اِنَّ الْسَّمْعَ﴾، انسان این را می‌فهمد که در قیامت از انسان سؤال می‌کنند گوش خود را به چه سپردی؟ «مَنْ اَصْغَی اِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»؛ [12] این را هم امام جواد (سلام‌الله‌علیه) فرمود هم از ائمه دیگر که کسی گوش به حرف کسی می‌دهد، هر برنامه‌ای را مطالبه می‌کند، مطالبه بکن ببین فضای مجازی برای بعضی‌ها مُجاز است، او که صاحب‌نظر است می‌تواند ببیند؛ اما باور کردنش باید بعد از برهان باشد. این بیان نورانی امام جواد است، فرمود: «مَنْ اَصْغَی اِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَاِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ اِنْ کَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ اِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ اِبْلِیسَ». برای افراد نوجوان و امثال آن این فضای مجازی اصلاً مُجاز نیست. اما برای بزرگان و صاحب‌نظران بله مُجاز هست؛ اما این فقط مُجاز است گوش بدهد، باور کردنش، پذیرش و عبادت آن حرف است. همان طوری که در قرآن دارد: ﴿اِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا﴾؛ [13] یعنی باورمندانه گوش بدهید، اگر کسی حرف ائمه (علیهم‌السّلام) و روایات را این طور گوش بدهد، این عبادت است؛ اما حرف بیگانه را دارد گوش می‌دهد باورمندانه، این درست نیست. گوش بدهید؛ اما ﴿یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ﴾،[14] اگر کسی باورمندانه حرف کسی را گوش بدهد دارد او را عبادت می‌کند. «مَنْ اَصْغَی اِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَاِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ اِنْ کَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ اِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ اِبْلِیسَ». این به ما می‌گوید که می‌خواهید گوش بدهید، گوش بدهید؛ اما ﴿فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ﴾.

در قیامت از انسان سؤال می‌کنند این گوش را چه کار کردی؟ به کجا گوش دادی؟ این قابل فهم است برای ما، ﴿اِنَّ الْسَّمْعَ﴾. بصر هم همین طور است، در قیامت سؤال می‌کنند که چه را دیدی؟ مَحرم دیدی، نامَحرم دیدی؟ چه کتابی را نگاه کردی؟ چه چیزی را تماشا کردی؟ این هم برای ما قابل فهم است؛ اما ﴿وَ الفُؤاد﴾، در قیامت از ما سؤال می‌کنند که دل خود را به چه کسی دادی؟ یعنی ما را یک طرف می‌گذارند، قلب و عقل را یک طرف دیگر می‌گذارند، می‌گویند تو با این دل چه کردی؟ آیا این فرض دارد؟ دل که منظور این گوشت صنوبری که طرف چپ هست نیست. دل همان است که ﴿فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَض‌﴾؛ [15] [16] [17] ﴿اَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[18] قلب در اصطلاح قرآن همین حقیقت روح ماست، چیزی دیگری نیست که منظور این گوشت قسمت چپ بدن که نیست. از حقیقت ما سؤال می‌کنند که این حقیقت را چه کار کردی؟ این واقعاً برای ما قابل فهم نیست. ما خودمان می‌نشینیم یک طرف، حقیقت ما و هویت ما یک طرف است، ما می‌شویم مسئول، آن هویت ما می‌شود مسئول عنه، می‌گویند دل خود را چه کار کردی؟ ما چه کاره هستیم غیر از قلب و دل؟! تمام تصمیم‌گیری‌های ما با نیروی فکری ماست. اگر از ما سؤال بکنند که این عقل خود را چه کار کردی؟ مگر عقل ما جدای از ماست؟ این سمع و بصر بله جداست؛ گاهی سمع هست، گاهی نیست؛ گاهی بصر هست، گاهی نیست و ما هستیم؛ اما قلب و عقل؛ عقل به معنای ادراک که جنون همراه آن باشد نه، این قلب که همه هویت ماست که از آن به فؤاد یاد می‌شود، این ممکن است جدای از ما فرض بشود که این فؤاد را بگذارند کنار، از ما سؤال بکنند که با فؤاد خود چه کردی؟ این ضمیر «عنه» به آن مسئول عنه برمی‌گردد نه به سائل. ضمیر «کان» به شخص برمی‌گردد. ﴿وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، چرا؟ چون ﴿اِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد کُلُّ اُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾؛ همه اینها مسئول‌عنه هستند؛ یعنی جناب عالی مسئول هستی. این غموضتی دارد که در بحث «اسراء» به هر وضعی بود راه‌حلّی هم برایش پیدا شد. بعد از این صحنه می‌فرماید: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ٭ ذلِکَ مِمَّا اَوْحَی اِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾،[19] یعنی این بیست آیه که بخش مهم آن مربوط به توحید است، احترام پدر و مادر هست، حرمتِ مال مردم هست، حرمتِ چشم و گوش و عفاف و حجاب هست، حرمت خون مردم هست، حرمت مسائل دیگر هست، اینها جزء حکمت‌ هستند.

پس ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾، مشخص شد که چه چیزی به ما یاد می‌دهد. باز هم جمع‌بندی کرده در پایان، می‌فرماید توحید توحید توحید. ﴿لاَ تَجْعَلْ﴾ قبلاً هم به عرض شما رسید این حرف صدر الدین قونوی یک حرف جامعی است، می‌گوید هیچ کسی عالماً عامداً معصیت نمی‌کند مگر اینکه گرفتار شرک است.[20] [21] برداشته می‌شود. اگر کسی واقعاً معصیت می‌کند یعنی چه؟ یعنی علم دارد، عذر ندارد، جهل و سهو و نسیان نیست، اضطراری هم ندارد، الجائی هم ندارد، اکراهی هم در کار نیست و علم دارد. معنای آن این است که خدایا من می‌دانم تو گفتی این کار را نباید بکنی، ولی من می‌کنم! شما هر گناهی را تحلیل بکنید یک شرک مستور و ضعیفی داخل آن هست.

پرسش: کسی که با اتّکا به رحمت الهی گناه می‌کند....

پاسخ: اتّکا کاذب است یک غرور کاذب است. «غرّته نفسه» این مغرور است این استهزا در آیات هم هست که اینها استغفار را به استهزا گرفتند. به چه کسی امیدواری؟ صریحاً در برابر او داری می‌ایستی!

بنابراین این یک شرک ضعیفی است که در پایان سوره مبارکه «یوسف» دارد که ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُم بِاللَّهِ اِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛ [22] این است که حضرت فرمود اگر کسی زبانش باز باشد در قیامت بتواند بگوید «لا اله الا الله»، «دَخَلَ الْجَنَّة»،[23] چون عمده این است که ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛[24] کسی حسنه دستش باشد، نه «من فَعل الحسنه» چنین چیزی را که قرآن وعده نداد. نفرمود هر کسی در دنیا کار خوبی کرده درِ بهشت روی او باز است! فرمود وقتی می‌آید دستش پُر باشد. اگر وعده داده بود که اگر کسی در دنیا کار خوبی کرده، بعد هر کاری مثلاً کرده باشد، ما درِ بهشت را به روی او باز می‌کنیم، بله چنین چیزی خوب است؛ اما چنین وعده‌ای را که نداد. فرمود وقتی می‌آیی، باید دستش پُر باشد، ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، آن وقت ما بررسی می‌کنیم ده برابر هم می‌دهیم درِ بهشت را هم باز می‌کنیم؛ البته لطف خدا حساب دیگری دارد، ولی این شخص نمی‌تواند مغرور باشد. این استغفار را به استهزا گرفته، در روایات هم هست. خدا سیدنا الاستاد را غریق رحمت کند! این را هم در یکی از جاهای المیزان بیان کردند کسی از همان اوّل قصدش این است که معصیت بکند بعد بگوید من استغفار می‌کنم این دو تا گناه کرده: یکی اینکه معصیت کرده؛ دیگر اینکه استغفار را به استهزا گرفته است. چگونه شما در برابر مولا می‌ایستی، بعد می‌گویی من عذرخواهی می‌کنم! این مگر بشر عادی است؟ این دو تا گناه کرده؛ حالا

لطف الهی بکند کار خویش ٭٭٭ نکته سربسته چه گویی خموش![25]

کسی درباره ذات اقدس الهی که نمی‌تواند تصمیم بگیرد، ولی ما از آن نظر که بنده‌ هستیم وظیفه ما این است.

بنابراین این مطلب که فؤاد را یک گوشه می‌گذارند، از ما سؤال می‌کنند که با دل چه کرده‌ای؟ درک آن آسان نیست. در پایان هم فرمود اینها حکمت است و جمع‌بندی نهایی‌ آن هم این است که ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ﴾، آن‌گاه ﴿فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً ٭ اَفَاَصْفَاکُمْ رَبُّکُم بِالْبَنِینَ﴾، بعد ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ﴾، [26] ما مطالب فراوان گفتیم، گاهی با برهان گفتیم، گاهی با تمثیل گفتیم، گاهی موعظه گفتیم و مانند آن. پس خود قرآن «علی حکیم» است، شاگرد بلاواسطه قرآن که وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم‌﴾[27] این کتاب را یاد گرفته است و همین حضرت ره‌آوردش برای همه است؛ منتها مؤمنین از آن استفاده می‌کنند. این ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾[28] همین است. منّت «هی نعمة العظمیٰ» آن نعمت بزرگ را می‌گویند منّت. ذات اقدس الهی با آفریدن و خلق شمس و قمر، بر کسی منّت ننهاد. «مَنّ»؛ یعنی «انعم علیهم نعمة عظیمة»، نه «مَنّ»؛ یعنی ممنون کرد! «المنّة هی النّعمة العظمیٰ». این نعمت عظما را خدا به همه داد؛ منتها مؤمنین از آن استفاده می‌کنند: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً﴾.

حالا این کتاب که «علی حکیم» است و از نزد «علی حکیم» هم آمده و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از ﴿لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم‌﴾ یاد گرفته، حکمت‌ها را که در عالم چه چیزی هست و چه چیزی نیست، بیان کرده؛ چه باید و چه نباید را هم بیان کرده است؛ یعنی هم جهان‌دانی، هم جهان‌داری. حالا اگر کسی این دو مرحله را گذشته، به جهان‌آرایی هم می‌رسد مثل اهل بیت، آنها زینت عالم هستند. گاهی در تعبیرات دارد که زینت عرش هستند، زینت فرش هستند، زینت آسمان هستند، آنها یک حساب دیگری دارد. در این قسمت‌ها فرمود: ﴿یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾.

مطلب دیگر این است که در بحث دیروز راجع به مرگ اشاره شد که انسان مرگ را می‌میراند. این درست است، چون تعبیر «ذُقْ» آمده. ما زنده‌ هستیم و حیات ما کاملاً تبدیل می‌شود به یک حیات برتر. وقتی از دنیا می‌خواهیم رحلت کنیم ما مرگ را می‌میرانیم، چون ما ذائق هستیم او می‌شود مذوق. وقتی از برزخ بخواهیم وارد ساهره قیامت بشویم، باز ما مرگ را می‌میرانیم، نه او. وقتی که از ساهره معاد می‌خواهد وارد صحنه بهشت بشود آن‌جا در روایات ماست که مرگ به صورت یک «کبش املح»[29] در می‌آید، مرگ را می‌میرانند و مسئولان مرگ هم رخت برمی‌بندند، دیگر «لا موت» تا با کسی در مصاف باشد و انسان بشود پیروز.

غرض این است که اگر ﴿اَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ اَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾، [30] در هر دو مرحله ما فاتح هستیم. در دنیا ما فاتح هستیم مرگ را زیر پا می‌گذاریم وارد برزخ می‌شویم، در برزخ ما مرگ برزخی را زیر پا می‌گذاریم وارد صحنه معاد می‌شویم که دیگر «لا موت» از آن به بعد.

پرسش: ...

پاسخ: مفهوم ما مکلّف به برهان هستیم کاملاً مفهوم ماست، معبود ماست. همه این بیاناتی که خدا در قرآن کریم فرمود به‌اندازه خودمان می‌فهمیم و ایمان داریم، می‌گوییم این هزار و یک اسمی که در «جوشن کبیر» است کاملاً قابل فهم است، می‌گوییم همه اینها در خارج مصداق دارند ما آن مصداق خارجی را به عنوان ربّ قبول داریم عبادت می‌کنیم و از او هم حیات داریم و از او هم تبعیت می‌کنیم، همین! اما برویم به سراغ علم شهودی؛ یعنی مفهوم‌ها را بگذاریم کنار، تا آن‌جا که سخن از استدلال و تصور و تصدیق و قیاس و برهان است، ذهن است. تا آن‌جا که سخن از یافت است، دیگر سخن از عین نیست. الآن کسی که بیمار هست، دندانش درد می‌کند، وقتی وارد دندان‌پزشکی شد، می‌گوید فلان دندانم درد می‌کند نمی‌تواند بخوابم، آنچه که او می‌گوید برای طبیب علم حصولی است. طبیب می‌فهمد و درمان می‌کند؛ اما آنچه خودش هم حرف می‌زند و به طبیب منتقل می‌کند علم حصولی است؛ اما آن‌که نمی‌گذارد او بخوابد، این علم شهودی است، این دیگر تصور نیست. یافت خدا یعنی این طور. این گونه کسی بخواهد خدا را بیابد، مستحیل است؛ اما فیض او، جلوه او، عرش او، بهشت او، بله. اینکه مرحوم کلینی در همان جلد دوم کافی دارد، درباره حارثة که در صبح بعد از نماز جماعت حضرت، وجود مبارک رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حارث فرمود خیلی زردچهره هستی، علت چیست؟ عرض کرد: «اَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا»؛ من به مقام یقین رسیدم. فرمود هر حقیقتی علامتی دارد، یقین تو حقیقت آن چیست؟ علامت آن چیست؟ عرض کرد: «کَاَنِّی اَنْظُرُ اِلَی عَرْشِ رَبِّی» ;[31] گویا عرش را می‌بینم. این چشم را ببندد هم می‌بیند. آن روایتی که هم قبلاً عرض کردیم که وجود مبارک امام صادق به ابی‌بصیر کور یعنی کور! به ابی‌بصیر کور می‌گوید که الآن مگر خدا را نمی‌بینی؟[32] این معلوم می‌شود علم شهودی است، علم حصولی و مفهوم و قیاس و تصور و تصدیق نیست. «اصبحت کَاَنِّی اَنْظُرُ اِلَی عَرْشِ رَبِّی‌». این همان بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه متقیان که فرمود: «فَهُم‌ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛ [33] این است، اینها بعضی‌ها به مقام «کانّ» رسیدند که عواء و زوزه سگان جهنم را الآن دارند می‌شنوند. بعضی‌ها خودش فرمود: «لَوْ کُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»، [34] بعد هم فرمود ما رائد هستیم. چقدر این حرف، حرفی شیرینی است! فرمود امامت ما، ولایت ما، خلافت ما، اینها سرجایش محفوظ است؛ اما ما رائد هستیم. رائد یعنی چه؟ رائد به معنی امام نیست، به معنی قائم نیست، به معنی موجز نیست، به معنی پیغمبر نیست، به معنی ولیّ نیست. «رائد»؛ یعنی پیشرو. الآن اینهایی که می‌خواهند مکه بروند، یک عده را پیشرو می‌فرستند که در آن‌جا هتل تهیه کنند، بعد خبر می‌آورند که آن‌جا جای امن است جای خوبی است. فرمود ما از آن‌جا آمدیم، ما رائد هستیم، رفتیم بهشت و از بهشت آمدیم خبر می‌دهیم. «اِنَّ الرَّائِدَ لَا یَکْذِبُ اَهْلَه‌»، [35] این را می‌گویند علم شهودی. این طور نمی‌شود خدا را دید، چرا؟ برای اینکه او نه بعض دارد که ما یک گوشه آن را ببینیم، نه کلّ آن قابل اکتناه است. محال است و محال. «خون به خون شستن محال است و محال»[36] این ممکن نیست ما فقط این هزار و یک اسم را به خوبی می‌فهمیم. استدلال می‌کنیم، هزار و یک رساله هم ممکن است درباره آن بنویسیم. ما به برهان مکلّف هستیم، به استدلال مکلّف هستیم، ایمان هم می‌آوریم؛ اما بخواهیم ببینیم، بله فیض او را، بهشت او را، جهنم او را، لقای او را، شفاعت او را، اصلاً همین هزار و یک اسمای حُسنای او را که تجلّی کردند می‌بینیم.

ما معمولاً قرآن را می‌بوسیم وقتی بخواهیم به کسی بدهیم یا از کسی تحویل گرفتیم؛ ولی معمولاً کتاب حدیث را کسی نمی‌بوسد، ولی من می‌دیدم که مرحوم علامه وقتی سخن از نهج البلاغه شد نهج البلاغه را دادیم خدمت ایشان این کاملاً بوسید و روی چشم گذاشت. وجود مبارک حضرت امیر یک خطبه مفصّلی دارد، این صد و هشتاد و ششمین خطبه است. درباره عظمت حق تعالی است، با اینکه خودش می‌گوید: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاء»، «مَا کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرَه» ،[37] اینها حرف اوست. می‌فرماید: «مَا وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ وَ لَا حَقِیقَتَهُ اَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا اِیَّاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا صَمَدَهُ مَنْ اَشَارَ اِلَیْهِ وَ تَوَهَّمَهُ کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‌»؛ هر چه را که بخواهی بشناسی، اگر یک وقت فعلش را بشناسی اثرش را می‌شناسی، کارش را می‌شناسی، قولش را می‌شناسی، بله؛ اما خودش را بخواهی بشناسی مخلوق است. حواستان جمع باشد، این مثل «لا تنقض»[38] («لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ اَبَداً بِالشَّکِّ وَ اِنَّمَا تَنْقُضُهُ بِیَقِینٍ آخَر.) نیست که با هشت ده سال درس خواندن حلّ بشود. فرمود هر چه را که شناختی خدا نیست، برای اینکه شما یا باید ماهیت او را بشناسی، جنس و فصلش را بشناسی، او که جنس و فصل ندارد. یا خودش را بشناسی، خودش که جزء ندارد که یک گوشه‌اش را بشناسی. محدود هم که نیست، چه چیزی از آن را می‌خواهی بشناسی؟ هر چه شناخته شده است خدا نیست. خدانواست، آینه است. این در بیانات نورانی امام رضا (سلام‌الله‌علیه) در آن استدلال هست: «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ»، [39] هیچ، هیچ یعنی هیچ! اگر ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی مرکّب بود، انسان می‌توانست یک گوشه‌اش را بشناسد، آن وقت این می‌شد آب دریا که «اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید»! [40] اما وقتی بسیط محض است کجا گوشه دارد که شما یک گوشه آن را بشناسی؟ اگر محدود باشد، بله می‌شود شناخت، ولی وقتی نامتناهی است شناخت‌پذیر نیست. فرمود هر چه را شناختی بدان خدا نیست. «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ و کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‌»، هر چه که هستی آن برای خودش نیست، اگر هستی آن برای خودش بود چرا قبلاً نبود، چرا بعداً نیست؟ هر چه که هستی او برای او نیست معلوم می‌شود مخلوق خداست. همین بیان را وجود مبارک امام رضا (سلام‌الله‌علیه) هم در کتاب شریف توحید صدوق دارد. در توحید صدوق این هم از کتاب‌های قیّم مرحوم ابن بابویه قمی است که این در صفحه 35 در باب توحید و نفی تشبیه، آن‌جا هم غالباً فرمایش ایشان نظیر بیانات نورانی حضرت امیر است. فرمود: «ثُمَّ قَالَ اَوَّلُ عِبَادَةِ اللَّهِ» این است تا به اینجا می‌رسد: «وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ اَشَارَ اِلَیْهِ وَ لَا اِیَّاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ وَ لَا اِیَّاهُ اَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ هر چه را شناختی بدان خدا نیست، برای اینکه با چه چیزی می‌خواهی بشناسی؟ یا با جنس و فصل و اینها می‌خواهی بشناسی، او که ماهیت ندارد. یا همه‌ آن را بخواهی بشناسی، او که نامتناهی است. بعض را بخواهی بشناسی، او که بعض ندارد. ما به برهان مکلّف هستیم، نه عرفان. در برهان دستمان باز است، نامتناهی را خوب می‌فهمیم، ازلیت را خوب می‌فهمیم، ابدیت را خوب می‌فهمیم، جامع بین ازل و ابد که سرمدیت است را به خوبی می‌فهمیم، استدلال می‌کنیم کتاب هم می‌نویسیم؛ اما مفهوم است، در مفهوم دستمان باز است.


[1] زخرف/سوره43، آیه3 و4.
[2] نمل/سوره27، آیه6.
[3] اسراء/سوره17، آیه22و23.
[4] اسراء/سوره17، آیه39.
[5] اسراء/سوره17، آیه39.
[6] اسراء/سوره17، آیه24.
[7] اسراء/سوره17، آیه26.
[8] اسراء/سوره17، آیه27.
[9] اسراء/سوره17، آیه29ـ 35.
[10] اسراء/سوره17، آیه85.
[11] بقره/سوره2، آیه222.
[12] تحف العقول، ابن شعبة الحرانی ج، ص456.
[13] اعراف/سوره7، آیه204.
[14] زمر/سوره39، آیه17 و 18.
[15] بقره/سوره2، آیه10.
[16] مائده/سوره5، آیه52.
[17] انفال/سوره8، آیه49.
[18] الرعد/سوره13، آیه28.
[19] اسراء/سوره17، آیه38و39.
[20] شرح الاربعین حدیثا، ص87.
[21] («و رد علی بغته فی سر ذلک ان سبب ظهور حکم الغیرة و سلطنتها لیس نفس الفعل المحرم فقط، بل الموجب هو التلبس بصفة المشارکة لمقام الربوبیه، لان الاطلاق فی التصرف و مباشرة الفعل کل ما یرید دون منع و لا قید و تحجیر من صفات الربوبیه، فانه الذی یفعل ما یشاء دون حجر و لامنع و من سواه، فالتقیید و الحجر من خصائصه، فمتی رام الخروج من صفات التحجیر و طلب اطلاق التصرف بمقتضی ارادته فقد رام مشارکة الحق فی اوصاف ربوبیته و نازعه فی کبریائه، لاجرم کان ذلک سببا لظهور حکم الغیرة المستلزمة للغضب او العقوبة ان لم یتدارک العنایة...» )چون اگر کسی گناهی انجام بدهد، حالا یا روی سهو است یا روی نسیان است یا روی اکراه است، الجاه است، اضطرار است و مانند آن، اینها که با «حدیث رفع»وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج15، ص369، أبواب جهاد النفس وما يناسبه، باب56، ح1، ط آل البيت.
[22] یوسف/سوره12، آیه106.
[23] التّوحید، الشیخ الصدوق ج، ص27.
[24] انعام/سوره6، آیه160.
[25] دیوان حافظ، غزل284.
[26] اسراء/سوره17، آیه39-41.
[27] نمل/سوره27، آیه6.
[28] آل عمران/سوره3، آیه164.
[29] تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی ج2، ص50.
[30] غافر/سوره40، آیه11.
[31] المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقى ج1، ص246.
[32] التّوحید، الشیخ الصدوق ج، ص117.
[33] نهج البلاغة، ت محمد الدشتی ج، ص204.
[34] عیون الحکم و المواعظ، علی بن محمد اللیثی الواسطی ج، ص415.
[35] اعتقادات الإمامیة، الشیخ الصدوق ج، ص64.
[36] مثنوی معنوی (مولوی)، دفتر سوم.
[37] عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص415.
[38] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج1، ص245، أبواب نواقض الوضوء، باب1، ح1، ط آل البيت.
[39] التّوحید، الشیخ الصدوق ج، ص35.
[40] مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش1.