درس تفسیر آیت الله جوادی

96/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره صف آیات 8 تا 13

﴿یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِاَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (8) هُوَ الَّذِی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (9) یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ اَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ اَلِیمٍ (10) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَاَمْوَالِکُمْ وَ اَنفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ (11) یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الاَنْهَارُ وَ مَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (12) وَ اُخْرَی تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (13) ﴾

سوره مبارکه «صف» که در مدینه نازل شد، بعد از تسبیح، یک «تایُّه» در آن هست؛ یعنی یک «یا ایها الذین»، ‌ای در آن هست. می‌فرماید: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾؛ [1] بزرگانی مثل مرحوم شیخ طوسی در تبیان فی تفسیر القرآن، ج‌9، ص591. و دیگران، برای این ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ پنج وجه ذکر کردند که هیچ کدام از آن وجوه پنج‌گانه راجع به خُلف وعده نیست؛ یا درباره منافقین است یا درباره کسانی که در جبهه‌ها حرف‌های ناصوابی می‌زنند و مانند آن؛ البته این دلیل بر حصر نیست که فقط همان موارد را شامل بشود و غیر آن را شامل نمی‌شود. سرّ اینکه اینها وجوه پنج‌گانه‌ای را ذکر کردند که همه در مدار کارهای مهم است، حرفی درباره نظام اسلامی می‌زنند یا حرفی درباره جبهه و جنگ می‌زنند یا حرفی درباره وحی و نبوت می‌زنند یا حرفی درباره اصول کلّی دین می‌زنند یا حرفی درباره خطوط کلّی دین ذکر می‌کنند، برای آن است که عده‌ای در صدد خاموش کردن نور خدا بودند. درباره این گروه یک وقت است که کسی حرفی منافقانه می‌زند، تصمیم اساسی او این است که عمل نکند که جریان نفاق در سوره مبارکه «بقره» و مانند آن گذشت. یک وقت است درباره مسائل جنگی حرفی می‌زند که می‌خواهد عمل نکند؛ مثلاً عملیات را مخالفین بفهمند و مانند آن؛ در چنین فضایی این آیه نازل شد که ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾، در مسائل اقتصادی همین طور است، در مسائل سیاسی همین طور است، کارهای کلیدی است. سرّش آن است که چند تعبیر تُند و شدید درباره چنین کاری آمده است: یکی اینکه تعبیر به «مَقتْ» آمده است. درباره یهودی‌ها دارد که کسانی هستند که ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾،[2] اینهاست. غضب، بغض، اینها چیز سختی است؛ اما مَقت آن بغض شدید است، هر بغضی و غضبی را مقت نمی‌گویند، این اوّلاً؛ ثانیاً وصف شده است به بزرگی، ﴿کَبُرَ مَقْتاً﴾؛ ثالثاً «عند الله» این بزرگ است. چیزی که نزد خدا بزرگ باشد خیلی مهم است. خدایی که عظمت او نامتناهی است، اگر چیزی را بزرگ معرفی بکند، معلوم می‌شود که خیلی بد است و در جاهلیت بدترین ازدواج را می‌گفتند مَقت و آن این است که کسی مادر او بمیرد، پدر او همسر جدید بگیرد، پدر بمیرد و این پسر با همسر پدرش ازدواج کند، این ازدواج را می‌گفتند مَقت، «الرابّه»؛ رابّه، همان تعبیر دیگر مَقت است که خیلی زشت است. جاهلیت این را می‌گفتند مَقت. چنین کاری نمی‌تواند درباره وعده دادن و عمل نکردن باشد؛ البته مراحل نازله، تشبیه و تنظیر آن ممکن است.

روایاتی را مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالی علیه) در جلد دوازده وسائل، به طبع مؤسسه آل البیت (علیهم‌السّلام)، صفحه 164، باب 109، از ابواب احکام «العُشرة» که انسان چگونه معاشرت بکند آورده، عنوان باب هم مطابق فتوای اکثر علماست. مستحضرید که وسائل، شرح روایی شرایعاست. محقق از آن جهت که یک فقیه نام‌آوری بود یک فقیه کم‌ نظیری بود، غالب فقهای بعدی ما کتاب‌ها را در مدار او نوشتند. اگر مسالک است در آن است، اگر مدارک است در آن است، بسیاری از کتاب‌ها شرح شرایع محقق است؛ او یک فقیه نام‌آوری است که بین قدما و متاخّرین شاخص است. وسائل یک کتاب مهم شیعه است. این وسائل شرح روایی شرایع است. این بیان سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی بود ما سابقاً اگر می‌خواستیم ببینیم که مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالی علیه) این روایت را در کدام جلد، در کدام باب نقل کرد، اوّل به سراغ شرایع می‌رفتیم، ببینیم که محقق این مطلب را در کجا نقل کرد؟ چون وسائل آن روز که وسائل امروز نبود که فهرست‌های خوب، ابواب خوب، صفحات خوب باشد؛ سه جلد قطور رحلی بود، پیدا کردن آن هم آسان نبود. ما اوّل به سراغ شرایع می‌رفتیم ببینیم که محقق این مطلب را در کدام باب از ابواب فقه نقل کرد، بعد به سراغ وسائل می‌رفتیم. وسائل، شرح روایی شرایع است، در قبال مدارک و مسالک که قبلاً نوشته شده و در قبال جواهری که بعداً نوشته شده است.

در جلد دوازده، صفحه 164، باب 109، به عنوان «بَابُ اسْتِحْبَابِ الصِّدْقِ فِی الْوَعْدِ وَ لَوِ انْتَظَرَ سَنَةً»؛ یعنی خُلف وعده حرام نیست، وفای به وعده مستحب است. در اینجا پنج تا روایت است که در روایت سوم این باب، همین آیه نورانی را حضرت تطبیق کرده است. در روایت اوّل آن که «مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ» از وجود مبارک امام صادق (سلام‌الله‌علیه) نقل می‌کند، می‌فرماید: «اِنَّمَا سُمِّیَ اِسْمَاعِیلُ (عَلَیهِ السَّلَام) صَادِقَ الْوَعْدِ» که ظاهراً طبق نظر برخی‌ها غیر از وجود مبارک اسماعیل معروف است. «لِاَنَّهُ وَعَدَ رَجُلًا فِی مَکَانٍ (فَانْتَظَرَهُ سَنَةً) فَسَمَّاهُ اللَّهُ صَادِقَ الْوَعْدِ ثُمَّ» آن شخص بعد آمد و عذرخواهی کرد؛ این یک روایت.

روایت دوم این است که «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَفِ اِذَا وَعَدَ»؛ اگر کسی ایمان به خدا و قیامت دارد به وعده خود وفا کند.

روایت سومی که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ علی بن ابراهیم عَنْ اَبِیهِ عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ» که سند آن صحیح هم هست نقل کرد، می‌گوید: «سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیهِ السَّلَام) یَقُولُ عِدَةُ الْمُؤْمِنِ اَخَاهُ نَذْرٌ»، این «عِدَه» همان وعد است که «واو» اوّل گرفته شده و «تاء» آخر؛ مثل وصل که می‌شود «صله»، وعد می‌شود «عده»، وجه می‌شود «جهه» و مانند آن. «عِدَةُ الْمُؤْمِنِ اَخَاهُ نَذْرٌ لَا کَفَّارَةَ لَهُ... وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ ﴿یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ٭ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ﴾»؛ فتوا که این نیست، حرف‌های محدّثان هم مثل صاحب وسائل هم استحباب صدق است. از آن طرف مَقت یک تعبیر، کَبُر تعبیر دیگر، «عند الله» تعبیر سوم، «رابّه» را مقت گفتن، امر چهارم، این برای امری که یا خلاف وعده مکروه است یا وفای به وعده مستحب، این معلوم می‌شود که در حدّ یک تنزیل بیش نیست.

روایت چهارم هم در نامگذاری اسماعیل (سلام‌الله‌علیه) به «صادق الوعد» است که ذکر شده است.

روایت پنج این باب هم وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کسی را وعده داد و در جایی ایستاد تا او بیاید؛ البته به نظر ما وفای به وعده؛ یعنی خُلف وعده حرام است، این طور نیست که مکروه باشد یا مستحب.

شیخ طوسی، خرّیت این فنّ است، پنج وجه ذکر کرده، اصلاً یکی از آن وجوه پنج‌گانه سخن از خُلف وعده نیست. گاهی تنزیلی در روایات هست به آن مراتب نازله. اگر واقعاً خُلف وعده مصداق آیه است باید حرام باشد. تعبیر حرمت را ما از چه می‌فهمیم؟ معصیت کبیره بودن را ما از چه می‌فهمیم؟ از همین تعبیرات می‌فهمیم.

مطلب بعدی آن است که رسالت انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) به علما که وارثان انبیا هستند واگذار شده است که این قبلاً هم ملاحظه فرمودید، «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْاَنْبِیَاء»؛[3] گرچه جمله، جمل خبریه است؛ ولی به داعی انشا القا شده است؛ یعنی شما وارثان آنها باشید. ارثی که شما می‌برید عبارت از این است که این دو تا کار را باید بکنید؛ یعنی نظام دینی خود، قرآن و سنّت اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به نصاب برسانید در مقام اثبات؛ در مقام ثبوت که ﴿الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ﴾[4] در آن هست. شما ثابت کنید که بهترین دین، کامل‌ترین مکتب، مکتبی که بر اساس قرآن و عترت پایه‌گذاری شده است، این یک؛ و این را بر سایر مکاتب ترجیح بدهید، این دو. حوزه علمیه ما باید حوزه‌ای باشد که این دو تا کار را انجام بدهد؛ یعنی علوم الهی، اصول دین، فروع دین، علوم عقلی، حکمت، کلام، معادشناسی، امام‌شناسی، وحی‌شناسی، قرآن‌شناسی، توحید و اینها را باید کاملاً بتواند تا عرضه کند؛ هم خود را به فعلیت برساند، آنچه در کتاب‌هاست را به خارج بیاورد و هم در کرسی‌های نظریه‌پردازی و آزاداندیشی و روابط بین‌الملل و کنگره‌های بین‌الملل اثبات بکند و اگر بسیاری از علوم اسلامی در حوزه‌ها رایج نباشد، نه آن اوّلی ممکن است، نه دومی ممکن. فقه ما سر تا پا نور است، وظیفه ماست؛ همه ما باید تا نفس می‌کشیم، با فقه مانوس باشیم! هم برای خود، هم برای اینکه به دیگران بگوییم؛ اما اصول واجب کفایی است، عده‌ای باید بدانند، یاد بگیرند، مجتهد باشند؛ اما مستحضرید اصول، علم نیست، اصول فنّ است؛ یعنی فنّ فهم متن است و این کاری به دین ندارد.

شما تمام این لطایف جلد اوّل کفایه را بخواهید قرآن بفهمید ناچار هستید استفاده کنید، بخواهید روایات را بفهمید ناچار هستید استفاده کنید، این «مما لا ریب فیه» است؛ اما هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی این با قرآن و روایات ندارد. یهودی اگر بخواهد تورات را بفهمد همین قواعد را می‌خواهد، مسیحی اگر بخواهد انجیل را بفهمد همین قواعد را می‌خواهد، امر می‌خواهد، نهی می‌خواهد، ظاهر می‌خواهد، اظهر می‌خواهد، نص می‌خواهد، مفهوم می‌خواهد، منطوق می‌خواهد، معارض می‌خواهد، عام می‌خواهد، خاص می‌خواهد، مطلق می‌خواهد، مقید می‌خواهد. کمونیست می‌خواهد، آن مانیفیست ضدّ دین خود را اگر کتاب عربی است بفهمد، این جلد اوّل کفایه را لازم است بخواند. مثل ادبیات است، مثل منطق است، کسی بخواهد عربی بفهمد باید نحو و صرف را بفهمد، این کاری به قرآن و روایات ندارد. تورات هم همین طور است، انجیل هم همین طور است، زرتشت هم همین طور است، مانیفیست کفر کافران هم همین طور است. این چین و ژاپن اگر لطایف و دقایق جلد اوّل کفایه را بفهمند، خیلی خدا را شاکر هستند که برای فهم متن کمک می‌کند و دقیق می‌فهمند. چند تا قاعده فقهی به اصول راه پیدا کرده؛ البته آنها نور است قاعده تجاوز[5] است، قاعده فراغ است، قاعده استصحاب است، اینها قسمت مهم صبغه فقهی دارد. شما ببینید اوّل تا آخر کفایه را ده‌ها بار بگردید، یک آیه داخل آن نیست، یک روایت داخل آن نیست، علمی نیست که به آیه وابسته باشد. بنای عقلا این است، شارع هم همین کار را کرده؛ بنای عقلا هم همین است شارع هم رد نکرده است. اینکه مجلس می‌بینید تبصره می‌برد، این تبصره یا تقیید مطلق است یا تخصیص عام، این کاری به دین ندارد. آن وقت، قسمت مهم بحث‌های ما هم روی همین است. این آقا که بعد می‌خواهد امام جمعه بشود یا پیش‌نماز بشود، چند مرتبه درس خارج کفایه را گفته، به چه درد او می‌خورد؟ اما همین‌ کسانی که متاسفانه از حوزه‌ها رفتند به دانشگاه شما می‌بینید که می‌گوید ـ معاذالله ـ خدا قابل اثبات نیست! جهنم قابل اثبات نیست! وقتی او حرف کانتْ را قبول کرده، یک مرتبه، دو مرتبه، پنج مرتبه، شش مرتبه شنید، این ذهن، این غده بدخیم شبهه را می‌پذیرد، این شبهه ویروسی است که رها نمی‌کند. او می‌گوید اساس معرفت تجربه است، من تا چیزی را نبینم باور نمی‌کنم؛ حرف کانتْ و امثال کانتْ این است، فضای دانشگاه را هم این پر کرده است. یک یعنی یک! می‌گویند مار و عقرب ترس دارد، چون می‌توانیم اثبات بکنیم؛ اما سوسک که ترس ندارد، شما حالا می‌خواهید بترسی بترس! دو. ترس از جهنم مثل ترس از سوسک است، این را نه یک نفر و دو نفر، نه صد نفر و دویست نفر، نه هزار نفر و دوهزار نفر، فضای دانشگاه این است. چگونه شما ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾؟ شما باید ثابت کنید کف معرفت‌شناسی، تجربی است، بالاتر از آن نیمه تجریدی است؛ مثل ریاضی، بالاتر از آن تجریدی کلام است، بالاتر از آن تجریدی فلسفه است، بالاتر از آن تجریدی عرفان نظری است، علم از آن به بعد است. جهنم مثل سوسک است یعنی چه؟ این را یک نفر و دونفر و هزارنفر و دوهزار نفر که نمی‌گویند. این شبهه بدخیم کانتْ، آمده فضای دانشگاه را گرفته! می‌شناسیم روحانیون با سابقه‌ای که از قم رفتند و دارند آن‌جا تدریس می‌کنند، آنها هم همین حرف را می‌زنند. آن وقت شما چگونه کرسی نظریه‌پردازی داری؟ آزاداندیشی داری؟ چگونه می‌توانی این نور را تمام بکنی؟ چگونه می‌توانید بگویید ائمه که از هیچ چیزی نمی‌ترسیدند، شب و روز ناله می‌کردند: «النار، النار، النار»؟ اینها برای چه کسی هست؟ «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»، [6] «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» چیست؟ ترس از آتش مثل سوسک است چیست؟ خدا قابل اثبات نیست چیست؟ همان حرف اسرائیلی است که اتوکشی شده الآن هست. آنها گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾، [7] صریحاً به موسای کلیم گفتند. موسای کلیم در برابر این حرف‌ها می‌گفت چرا مرا آزار می‌کنید؟ می‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾، همین حرف کانتْ است. تا ما نبینیم باور نمی‌کنیم! ﴿اَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾، [8] این باید ثابت بکند که ﴿لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْاَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ﴾، [9] خدا غیب است، حقیقت عالم دیدنی نیست و حقیقت عالم شنیدنی نیست، او جسم نیست، او منزّه از ماده است. این علوم باید علوم رسمی حوزه باشد و گرنه همه این آقایان که درس می‌خوانند می‌خواهند مرجع بشوند؟ عرض کردم تا ما نفس می‌کشیم با فقه کار داریم؛ هم برای خود، هم برای دیگران. حساب فقه جداست، سر تا پای او نور است؛ حالا یا در حد اعلا یا در حد متوسط یا در حد نازل؛ ولو تدریس شرح لمعه، با فقه نمی‌شود لحظه‌ای خداحافظی کرد؛ اینکه ما می‌گوییم ما علم غیر دینی نداریم، نه یعنی ادبیات دینی است، اینها مقدمات دین است، یا منطق دینی است، یا نحو و صرف دینی است، یا اصول دینی است. تمایز علوم به تمایز موضوعات است. این چندین وجهی که برای تمایز علوم ذکر کردند، آیا تمایز علوم به اغراض است؟ آیا به محمولات است؟ آیا با نِسَب است؟ آیا با سنخ مسائل است؟ یا تمایز علوم به موضوعات است؟ آنکه بعد از همه تلاش‌ها و کوشش‌ها روی پای خود ایستاد، همان حرفی است که از علوم عقلی به اصول راه پیدا کرده که تمایز علوم به تمایز موضوعات است. موضوع علم اگر خدا، اسم خدا، وصف خدا، حکم خدا، قول خدا و فعل خدا بود، دینی است. زمین‌شناسی دین است، آسمان‌شناسی دینی است، ستاره‌شناسی دینی است، زلزله‌شناسی دینی است، هواشناسی دینی است، چون اینها فعل خداست؛ اما علمی که موضوع آن فعل انسان است، نه فعل خدا؛ مثل هنر، سینما، این می‌تواند دینی باشد و می‌تواند دینی نباشد. اگر مطابق دستور بود دینی است. خوانندگی، نوازندگی، سازندگی، اینها فعل انسان است، اینها اگر مطابق دستور شریعت بود دینی است، مخالف بود دینی نیست؛ اما شما بخواهید دریا را بشناسید، صحرا را بشناسید، قبول و نکول استاد دخیل نیست، تمایز علوم به تمایز استاد نیست. تمایز علوم به تمایز ایمان و کفر استاد و شاگرد نیست، تمایز علوم به تمایز موضوعات است. اگر کسی درباره قرآن دارد بحث می‌کند، این علم، علم دینی است، چون درباره قول خدا بحث می‌کند. کسی درباره زمین بخواهد بحث بکند این علم، علم دینی است، چون درباره فعل خدا بحث می‌کند. اگر ـ معاذالله ـ الله را قبول نکرد، تدین ندارد، نه اینکه این علم، علم دینی نیست؛ این علم علم دینی است، چون درباره فعل خدا دارد بحث می‌کند.

منطق این است که ما چگونه حرف بزنیم و چگونه فکر بکنیم. نحو و صرف؛ چگونه حرف بزنیم. آیا زبان ما آزاد است هر طوری این کلمات را بگوییم؟ یا فاعل باید مرفوع، مفعول باید منصوب، فلان کلمه باید مفتوح، فلان کلمه، این زبان باز است یا حساب و کتابی دارد؟ این زبان باید حساب و کتابی داشته باشد، آن فکر باید حساب و کتابی داشته باشد، این فهم باید حساب و کتابی داشته باشد. ما یک عام داریم، خاص داریم، مطلق داریم، مقید داریم، ظاهر داریم، اظهر داریم، نص داریم؛ حالا آن کتاب می‌خواهد دینی باشد یا غیر دینی باشد؛ اگر آن کتاب شما دینی بود این کار شما هم مقدمه دینی است. اگر آن کتاب غیر دینی بود، این کار شما هم غیر دینی است. این چنین نیست که فهمِ متن، ذاتاً دینی باشد. الآن خود ما هم مبتلا هستیم ما واعظ غیر متّعظ هستیم. اینکه می‌گوییم خود ما هم عمل نمی‌کنیم؛ ولی درد ما مشترک است، باید بدانیم به دنبال چه چیزی بگردیم!

غرض این است که این ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾، یک حساب دارد. اساس حوزه و رسالت حوزه در این دو چیز است. ما الآن باید با برهان ثابت کنیم این کسی که روسری را روی چوب گذاشته دارد با ﴿وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ﴾[10] مبارزه می‌کند؛ او باید حواس جمع باشد و خدا ﴿شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾[11] است؛ فرمود ما در کمین هستیم، ما در آسمان‌ها که نیستیم؛ این ﴿اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾[12] یعنی چه؟ یعنی ما همان‌جا هستیم، همان‌جا کمین می‌کنیم، همان‌جا هم شما را خفه‌ می‌کنیم. اگر کسی بداند که این روسری را روی چوب گذاشته دارد با ﴿وَ لْیَضْرِبْنَ﴾ می‌جنگد، همان خدایی که فرمود این روسری برای چوب نیست، برای سر است، تا گردن و سینه را باید بپوشانی، ﴿وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ﴾ بعد ﴿وَ لاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ اِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾، این روایات را هم آدم باید بوسید؛ مثل قرآن! امام (سلام‌الله‌علیه) فرمود: «فَاِنَّ الشَّعْرَ اَحَدُ الْجَمَالَین»؛ [13] بیان نورانی معصوم است. فرمود موی سر مثل صورت، زیبایی تو هست، این را به چه کسی می‌خواهی نشان بدهی؟ «فَاِنَّ الشَّعْرَ اَحَدُ الْجَمَالَین»؛ زن دو تا جمال دارد: یکی چهره اوست؛ دیگری موی اوست. این برای خداست: ﴿وَ لاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ﴾؛ اگر کسی بداند که با چه کسی طرف است و او هم ﴿لَبِالْمِرْصاد﴾ است؛ وظیفه ماست که او را توجیه کنیم که تو با چه کسی طرف هستی و او هم در کمین است. وقتی بخواهد بگیرد، طوری می‌گیرد که احدی نمی‌فهمد؛ اینها کار اصلی ماست.

غرض این است که ما باید بدانیم عمر را درباره چه چیزی صرف کنیم؟ این آیه به ما دستور می‌دهد. اینکه فرمود: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْاَنْبِیَاء»؛ یعنی جمله خبریّه‌ای است که به داعی انشا القا شده؛ یعنی کار شما این است. ثبوتاً تمام است نیازی به شما ندارد؛ اثباتاً باید بیان کنید ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾ را که کمبودی ندارد؛ اثباتاً باید ثابت کنید: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾. این کرسی آزاداندیشی باشد، کنگره بین‌المللی باشد، ملاقات ادیان باشد؛ اما شما با دست پر برگردید. هر دو کار شماست، این را از ما می‌خواهند. البته آن ثواب سر جای خود محفوظ است؛ اما رسالت اصلی ما این است.

فرمودند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّین‌»، «طَلَبُ‌ الْعِلْمِ‌ فَرِیضَةٌ»،[14] عالم ربّانی پیدا کنید در محضر او بنشینید. این عالم ربّانی کسی است که از ناحیه قرآن و حکمت براهین را به شما اقامه می‌کند، وگرنه همان حرف‌هایی است که می‌زدند؛ گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾. آن کسی که می‌گوید: «حَسْبُنَا کِتَابُ‌ اللَّهِ»[15] [16] «قَوْلُهُ عَنِ النَّبِیِّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ‌ لَمَّا طَلَبَ فِی حَالِ مَرَضِهِ دَوَاةً وَ کَتِفاً لِیَکْتُبَ فِیهِ کِتَاباً لَا یَخْتَلِفُونَ بَعْدَهُ وَ اَرَادَ اَنْ یَنُصَّ حَالَ مَوْتِهِ عَلَی عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَام) ‌ فَمَنَعَهُمْ عُمَرُ وَ قَالَ اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَیَهْجُرُ حَسْبُنَا کِتَابُ‌ اللَّهِ‌ فَوَقَعَتِ الْغَوْغَاءُ وَ ضَجِرَ النَّبِیُّ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ‌. [17] رها می‌شود، این کسی که می‌گوید: «حسبنا العترة» رها می‌شود، این کسی که می‌گوید «حسبنا العقل» رها می‌شود؛ او باید جمع بکند تا به این نتیجه برسد که ذات اقدس الهی «اَجَلُّ وَ اَعَزُّ وَ اَکْرَمُ مِنْ اَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ». [18] یک بیان نورانی مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) نقل می‌کند ظاهراً از منصور بن حازم است. منصور آمد خدمت امام صادق (سلام‌الله‌علیه) حضرت فرمود من شنیدم آن‌جا استدلال کردی، گفتی خدا را با خلق و آیات او نمی‌شود شناخت. عرض کرد بله. فرمود بگو ببینم چه گفتی؟ بعد گفت من گفتم: «اِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ اَجَلُّ وَ اَعَزُّ وَ اَکْرَمُ مِنْ اَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ یُعْرَفُونَ بِاللَّهِ»؛ خدا بزرگ‌تر از آن است که او را با بندگانش بشناسیم، بندگان را باید با خدا شناخت، چون او غنی بالذّات و معروف بالذّات است. «مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِل‌»،[19] «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه‌»!

اینها آزمایشگاهی دارند الآن می‌خواهند انسان را معالجه کنند، فتوا را از چه کسی می‌گیرند؟ فتوا را از آزمایشگاه موش می‌گیرند. آزمایشگاه موش می‌تواند فتوای مرض اخلاقی را پاسخ بدهد؟ ما بارها به این عزیزان اساتید پزشکی گفتیم که آزمایشگاه موش چیز خوبی است، تجربه چیز خوبی است؛ اما این بدن انسان است، شما بخواهید این مرضی که در سوره مبارکه «احزاب» آمده، این را معالجه کنید و آن مرض این است که ذات اقدس الهی به همسران پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛ [20] یعنی اگر مردی درباره نامحرم طمع بکند، این شخص مریض است. شما راه حلّ این مرض را از آزمایشگاه موش می‌گیرید؟ به اینها گفتیم در سوره مبارکه «مائده» این است که کسی که در داخله نظام به سر می‌برد، همین که حادثه‌ای شنید، فوراً با بیگانه تماس می‌گیرد و گزارش می‌دهد: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی اَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾؛ [21] تا با کسی گِله دارد، فوراً با بیگانه تماس می‌گیرد و گزارش می‌دهد. این را در سوره مبارکه «مائده» فرمود او مریض است. شما این مرض را می‌خواهید با آزمایشگاه موش حلّ کنید؟ انسان مریض می‌شود بدن او مریض می‌شود، یک راه‌حلّ دارد؛ روح او مریض می‌شود یک معرفت دیگر دارد. آن کسی که ما را آفرید، مرض‌های ما را مشخص کرده، درمان ما را هم مشخص کرده است: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾ سوره اسراء، آیه82. را هم گفته است. گفته شما مشکل داری، خودت بنشین حلّ کن! فوراً با بیگانه تماس می‌گیری، یعنی چه؟ به ضرر دنیا و آخرت شماست. این گونه از امراض را شما با چه می‌خواهید حلّ کنید؟ آن کسی که ما را آفرید فرمود مرض دو قسم است: دیدنی و نادیدنی. آن که ما را آفرید فرمود موجود دو قسم است: غیب و شهادت. شما می‌خواهید بگویید: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛ یعنی «لا موجود الا المشهود»؛ این صریحاً با کسی که ما را آفرید، سخن او مخالف است. غرض این است که اینکه گفته شد علما ورثه انبیا هستند، انبیا مخصوصاً وجود مبارک حضرت، کار اصلی او همین است: تتمیم مکتب قرآن و عترت برای مسلمین، اعتلای این مکتب «علی الادیان و مکاتب کلّها». ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾؛ این کار اوّل.

تجارت را ائمه (علیهم‌السّلام) مشخص کردند؛ فرمودند که بدن شما یک مقدار می‌ارزد، روح شما هم یک مقدار دیگر می‌ارزد: «اِنَّ اَبْدَانَکُمْ لَیْسَ لَهَا ثَمَنٌ اِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا»[22] این یک روایت است؛ «الا انّه لیس لانفسکم ثمن الّا الجنّة فلا تبیعوها الّا بها»[23] این دو؛ آن طایفه اُولیٰ برای بهشت ظاهری و جسمانی و بدنی است: ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الانْهَارُ﴾[24] است. فرمود ارزش بدن شما آن است، به کمتر از آن فروختید مغبون می‌شوید: «اِنَّ اَبْدَانَکُمْ لَیْسَ لَهَا ثَمَنٌ اِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا»، این همان ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الانْهَارُ﴾ است. «الا انّه لیس لانفسکم ثمن الّا الجنّة فلا تبیعوها الّا بها»؛ در بعضی از تعبیرات روایی دارد که «التَّوْحِیدُ ثَمَنُ الْجَنَّة»؛[25] این همان ﴿وَ ادْخُلی‌ جَنَّتی‌﴾[26] هست یا در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» هست که ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ [27] این ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ ثمن روح است، آن ﴿اِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ ثمن جسم است؛ این تجارت است. فرمود به کمتر از این فروختید مغبون هستید. این سوره «تغابن» برای همین است که ﴿یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ﴾، [28] که غبن معلوم می‌شود. آن که این بدن را به ما داد، آن که این روح را به ما داد، قیمت‌گذاری کرده، گفته به کمتر از این فروختی مغبون شدی.

غرض این است که رسالت حوزه دو چیز است: یکی تتمیم نور قرآن و عترت؛ دیگری این کرسی‌های نظریه‌پردازی، مناظره‌های بین‌المللی، کنگره‌های بین‌المللی ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ باید باشد. آن وقت ـ ان‌شاءالله ـ دست او باید در علوم عقلی، مکتب‌شناسی، معرفت‌شناسی، معادشناسی، امام‌شناسی، خداشناسی پُر باشد.

 


[1] صف/سوره61، آیه2.
[2] مجادله/سوره58، آیه14.
[3] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج1، ص32.
[4] مائده/سوره5، آیه3.
[5] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفة ج1، ص364.
[6] علل الشرائع، الشیخ الصدوق ج1، ص57.
[7] بقره/سوره2، آیه55.
[8] نساء/سوره4، آیه153.
[9] انعام/سوره6، آیه103.
[10] نور/سوره24، آیه31.
[11] انفال/سوره8، آیه13.
[12] فجر/سوره89، آیه14.
[13] دعائم الإسلام‌، قاضی نعمان مغربی ج2، ص196.
[14] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج1، ص30.
[15] الامالی (للمفید)، النص، ص36.
[16] نهج الحق و کشف الصدق، ص273.
[17] صحیح البخاری، ج1، ص120.
[18] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج1، ص86.
[19] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج1، ص91.
[20] احزاب/سوره33، آیه32.
[21] مائده/سوره5، آیه52.
[22] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج1، ص19.
[23] غرر الحکم و درر الکلم، تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد ج1، ص177.
[24] بروج/سوره85، آیه11.
[25] الأمالی (طبع دار الثقافة)، الشیخ الطوسی ج1، ص570.
[26] فجر/سوره89، آیه30.
[27] قمر/سوره54، آیه54 و 55.
[28] تغابن/سوره64، آیه9.