درس تفسیر آیت الله جوادی

96/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره ممتحنه آیات 10 تا 13

﴿یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِذَا جَاءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ اَعْلَمُ بِاِیمَانِهِنَّ فَاِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ اِلَی الْکُفَّارِ لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُم مَا اَنفَقُوا وَ لاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ اَن تَنکِحُوهُنَّ اِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ وَ لاَ تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ وَ سْاَلُوا مَا اَنفَقْتُمْ وَ لْیَسْاَلُوا مَا اَنفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (10) وَ اِن فَاتَکُمْ شَی‌ءٌ مِنْ اَزْوَاجِکُمْ اِلَی الْکُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ اَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَا اَنفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی اَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ (11) یَا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِذَا جَاءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَی اَن لاَ یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لاَ یَسْرِقْنَ وَ لاَ یَزْنِینَ وَ لاَ یَقْتُلْنَ اَوْلاَدَهُنَّ وَ لاَ یَاْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ اَیْدِیهِنَّ وَ اَرْجُلِهِنَّ وَ لاَ یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (12) یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ اَصْحَابِ الْقُبُورِ (13) ﴾

این بخش پایانی سوره مبارکه «ممتحنه» که یکی از عناصر محوری آن هم تولّی و تبرّی بود، با بسیاری از احکامی که به همراه داشت، گذشت؛ منتها یکی دو سه تا سؤال مطرح شد که اینها را بازگو کنیم، آن‌گاه به فرمایشات مرحوم کاشف الغطاء برسیم.

در اینکه آیا اینها علم غیب دارند یا نه؟ ممکن است در بحث‌ها و فرمایشات مرحوم کاشف الغطاء هم روشن بشود، آنچه ذات اقدس الهی در عالم غیب از عرش و کرسی و لوح و قلم و سماوات و امثال آن اظهار کرد، علم آن نزد انسان کامل مثل انبیا و اولیا و معصومین (علیهم‌السّلام) هست، چون اینها در عالم امکان‌ هستند عالم ذات نیست و آنچه مخصوص ذات اقدس الهی هست و خارج نشده و به حوزه امکان نیامده، آنها حکم جدایی دارد.

در جریان آیه 187 سوره مبارکه «اعراف» که درباره معاد هست: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ اَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ اِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی لاَ یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا اِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَ الارْضِ لاَ تاْتِیکُمْ اِلاّ بَغْتَةً﴾، ظاهرش این است که علم قیامت مخصوص خدای سبحان است، در پایان همان آیه فرمود: ﴿قُلْ اِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ﴾؛ یعنی ذاتاً علم به قیامت مخصوص به خدای سبحان است؛ ولی همین علم به معاد در سوره مبارکه «جن»، آیه 24 به بعد، به همین وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داده شد فرمود: ﴿حَتَّی اِذَا رَاَوْا مَا یُوعَدُونَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ اَضْعَفُ نَاصِراً وَ اَقَلُّ عَدَداً ٭ قُلْ اِنْ اَدْرِی اَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ اَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی اَمَداً﴾، بعد می‌فرماید: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾ که قدر متیقّن این «الغیب» ضمیر عهد است که به همین قید قیامت برمی‌گردد؛ البته موارد دیگر را ممکن است شامل بشود، ولی قدر متیقن آن همین علم به معاد است. ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ احَدَاً ٭ اِلاّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾ آن وقت ﴿فَاِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾، غرض این است که چیزی در عالم امکان نیست که به این ذوات قدسی یاد نداده باشد. آیاتی که دارد ما نمی‌دانیم؛ یعنی ذاتاً نمی‌دانیم. آیاتی که دارد خدای سبحان اینها را عالِم کرد؛ یعنی به تعلیم الهی است. این همه تعبیراتی که دارد: ﴿تِلْکَ مِنْ اَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها اِلَیْک﴾،[1] نسبت به انبیای دیگر یا نسبت به وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همین است. الآن شما ببینید یک قمی وقتی زائری از او سؤال می‌کند که مثلاً خیابان ارَم کجاست؟ یا صحن جوادالائمه کجاست؟ یا مثلاً خیابان صفاییه کجاست؟ این به آسانی به او آدرس می‌دهد که کدام طرف خیابان ارم است، کدام طرف صحن جوادالائمه است عالم است. در قرآن کریم می‌بینید که ذات اقدس الهی کلّ این صحنه جهان هستی را در مُشت پیغمبر گذاشت. این گونه او را عالم غیب کرده است. فرمود: ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾،[2] قصّه از این قبیل است، ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ اِذْ یُلْقُونَ اَقلاَمَهُمْ اَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾،[3] قصّه از این قبیل است، این قدر جهان غیب در دست پیغمبر قرار گرفته است. در کوه طور نبودی، در هنگام وحی نبود، هنگام غرق فرعونی‌ها نبودی، هنگام کفالت مریم نبودی؛ ولی قصّه این است، این است، این است! این گونه شفاف جهان را نزد پیغمبر گذاشت، از این شفاف‌تر چیست؟

مطلب دیگر درباره احکام چهارگانه‌ای است که از همین آیه مبارکه محلّ بحث برمی‌آید. این جمله‌ای که در آیه دَه سوره مبارکه «ممتحنه» بحث شد: ﴿لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ یَحِلُّونَ﴾، این یک قاعده کلّی است که حداقل در این گونه از موارد، چهار فرع مسلّم از آن برمی‌آید. فرمود شما یا مَدَنی هستید یا مهاجرانی هستید که از مکه به مدینه آمدید. همسران شما هم همین طور هستند. مردها هم دو قسم‌اند زن‌ها هم دو قسم‌اند. آنها که در مکه هستند اینها هم دو صورت دارند، اینها هم که مهاجرت کردند دو صورت دارند. این ﴿لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾؛ یعنی اگر زن و شوهر هر دو مشرک بودند، مرد ایمان آورد، دیگر ﴿وَ لاَ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾ است، چون دیگری که مشرک باشد؛ چه شرک داشته باشد، چه شرک بیاورد، این به منزله مرگ است، چون مستحضرید که نکاح را یا طلاق از بین می‌برد، یا فسخ «باحد العیوب» از بین می‌برد، یا مرگ از بین می‌برد، یا آنچه به منزله مرگ است، مثل ارتداد از بین می‌برد ـ معاذالله ـ. ارتداد طلاق نیست، ارتداد فسخ نیست، ارتداد لفظ نمی‌خواهد. ـ معاذالله ـ اگر احدهما مرتد شدند؛ مثل اینکه مُردند، همان آن! حالا عده‌ای که در زمان عده دیگری اسلام می‌آورد یا نه، این را گفتند صبر بکند. انفساخ یعنی انسفاخ! ﴿لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾، اگر این دو نفر که هر دو مشرک بودند، یکی اسلام آورد همزمان او مثل اینکه شوهر او مُرد، دیگر جدا هستند از همدیگر؛ منتها یک چند روزی مهلت دادند که اگر شوهرش ایمان آورد یا نه و گرنه این انفساخ است نه فسخ، این مرده است. اگر شوهر ایمان آورد و زن به حال کفر ماند؛ مثل اینکه زن مرده است، این دو صورت است. در اسلام هم ـ معاذالله ـ همین طور است؛ اگر زن و شوهر هر دو مسلمان بودند، مرد مرتد شد؛ مثل اینکه مُرد. چرا می‌گویند مرتد اگر کسی بهایی شد، نه بهایی بالاصل، اگر کسی بهایی شد نمی‌شود با او معامله کرد؟ برای اینکه به منزله مرگ است. اموال او به ورثه او منتقل می‌شود؛ اما اگر کسی بهایی بالاصل باشد حکم دیگری دارد. این کسی که ـ معاذالله ـ مرتد شد، مُرد. تمام اموال او به ورثه‌اش منتقل می‌شود و اگر یک زن و مرد مسلمان، مرد ـ معاذالله ـ مرتد شد، مثل اینکه مُرد. اگر ـ معاذالله ـ زن مرتد شد؛ مثل اینکه مُرد. پس چهار صورت دارد، نه سه صورت؛ یک وقت است که هر دو مشرک‌ هستند زن مسلمان می‌شود مرد به حالت باقی است؛ یک وقت مرد مسلمان می‌شود زن به حالت شرک باقی است، این دو صورت. یک وقت هر دو مسلمان‌ هستند زن ـ معاذالله ـ مرتد می‌شود، این حالت سوم. یا مرد مرتد می‌شود، این صورت چهارم، این اصل کلّی است که ﴿لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾.

اما مسئله عده، اگر طلاق، فسخ، انفساخ، بخشش مدت، زوال مدت، این عناوین پنج شش‌گانه چه در نکاح دائم، چه در نکاح منقطع حاصل شد اگر یک آمیزش حلالی واقع شد، بله عده دارد؛ اما اگر آمیزش نشد، یا آمیزش بی‌اثر بود او قبل از بلوغ بود، یا آمیزش بی‌اثر بود در سن یاس بود، او دیگر عدّه ندارد؛ مگر جریان وفات که عدّه وفات حساب دیگری دارد.

پس این ﴿لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾، یک قاعده کلّی است که فروع فراوانی دارد حداقلش آنچه مربوط به بحث ماست چهار صورت است.

در بخش‌های پایانی هم فرمود هر هزینه‌ای که کردید؛ البته هزینه شما به شما باید برگردد. آنها هزینه کردند باید برگردد که بحث آن در جریان دیروز گذشت و اما آنچه مربوط به علم غیب ائمه (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هست این است که این گونه از ذوات قدسی که خدای سبحان در آیه چهار همین سوره فرمود تاسّی کنید، به ما نفرمودند که به ابراهیم خلیل (سلام‌الله‌علیه) در امور غیبی تاسّی کنید. فرمود در اموری که فهم آن خیلی آسان است، صد درصد به نفع شماست و اگر عمل نکردید صد درصد به ضرر شماست، به نام تولّی دوستان الهی و تبرّی از دشمنان الهی، در همین جا تاسّی کنید. دیگر نفرمودند در مسائل معجزه و در اسرار غیبی و در کارهای مخصوص انبیا و اولیا تاسّی کنید. ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی اِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ اِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ﴾.

بنابراین آنها یک سلسله فضایلی دارند، تکالیفی دارند که مخصوص آنهاست. در محور تاسّی هم به ما فرمودند کجا تاسّی کنید؛ یعنی احکام شرعی ظاهری و چون سوره مبارکه «ممتحنه» عنصر محوری‌ آن تولّی و تبرّی است، در جریان تولّی و تبرّی هم می‌فرماید به اینها تاسّی کنید.

مطلب دیگر درباره اینکه علم ائمه (علیهم‌السّلام) چگونه هست؟ این را مرحوم کاشف الغطاء (رضوان الله تعالی علیه) به صورت بازتری ذکر کردند. فرمودند ائمه (علیهم‌السّلام) عِدل قرآن کریم‌ هستند. این را در کتاب شریف کشف الغطاء طبع جدید، جلد سوم، صفحه 452 یک بخش از آن هست و صفحه 113 و 114 بخش دیگر است. در صفحه 452 فرمودند قرآن بالاتر از امام نیست و درست هم فرمودند، زیرا حدیث شریف ثقلین این است که اینها «لَنْ یَفْتَرِقَا»[4] اگر یک سلسله حقایقی در قرآن باشد و ـ معاذالله ـ ائمه (علیهم‌السّلام) ندانند این اوّلین افتراق است. پس هر درجه‌ای که قرآن کریم دارد، وجود مبارک امام معصوم (سلام‌الله‌علیه) دارد؛ چه اینکه هر حقیقتی را که وجود مبارک امام معصوم آگاه است، در قرآن هست. اگر این نباشد، «افترق القرآن عن الامام»؛ لذا در صفحه 452 فرمود قرآن «و لیس بافضل من النبی» درباره قرآن و اوصیای نبیّ «و ان وجب علیهم تعظیمه و احترامه»؛ البته امام و پیغمبر ( (سلام‌الله‌علیها) اجمعین) باید قرآن را احترام کنند، برای اینکه «لانّه ممّا یلزم علی المملوک و ان قرب من الملک نهایة القرب تعظیم ما یُنسب الیه من اقوال»؛ لذا می‌بینید که «فتواضعهم لبیت اللّه تعالی و تبرّکهم بالحجر و الارکان و بالقرآن و بالمکتوب من اسمائه و صفاته من تلک الحیثیّة لا یقضی لها بزیادة الشرفیّة»؛ اگر می‌بینید مکه مشرّف می‌شوند، حجر الاسود را می‌بوسند، رکن مستجار را، رکن یمانی را احترام می‌گذارند، حِجر را احترام می‌گذارند، معنای آن این نیست که ـ معاذالله ـ حجر الاسود از اینها بالاتر است. اینها حجر الاسود را لمس می‌کنند تبرّک می‌کنند، چون دستور دین است. اگر کعبه را، احجار کعبه را احترام می‌گذارند، چون دستور دین است. این ـ معاذالله ـ معنای آن این نیست که این حجر الاسود یا کعبه از اینها بالاتر باشد.

پس تصریح ایشان این است که قرآن کریم افضل از کتب آسمانی هست، افضل از کلام انبیا هست، ولی افضل از پیغمبر و ائمه (علیهم‌السّلام) نیست، این اصل کلّی است. پس اصل کلی این است که اینها عِدل قرآن‌ هستند.

اصل دوم این است که اینها در بیان احکام هم مصون از سهو و نسیان و جهل هستند هم در تعلیم احکام مصون از خطا و خطیئه‌ می‌باشند؛ یعنی آنچه را که مربوط به علوم الهی است درباره دین، اسمای حُسنای الهی، صفات الهی، هیچ اشتباه نمی‌کنند، در هنگام بیان کردن هم از خطا و خطیئه مصون‌ هستند؛ در بیان احکام، حکم الهی را که می‌خواهند بگویند، همان طوری که وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تلاوت آیات و تلقی آیات و قرائت آیاتی که از جبرئیل یا بدون واسطه دریافت کرد، ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[5] لبان مطهرش معصوم است، ائمه (علیهم‌السّلام) هم در بیان احکام الهی لبان مطهرشان معصوم است. وقتی می‌خواهند چیزی را بنویسند، دست مبارکشان معصوم است. خدا مرحوم مجلسی را غریق رحمت کند! ایشان بالصّراحه می‌گوید اجماع علمای ما این است که اینها مثل مجتهد نیستند ـ معاذالله ـ که با استنباط و با حکم ظنّیه و اینها احکام شرعی را بفهمانند و فتوا بدهند، این هم اصل دوم.

اصل سوم؛ اصل حیطه عمل است، حوزه عمل است. پس آن‌جا که جای علم است مصون از خطا و مصون از خطیئه است، هیچ! حالا می‌خواهند عمل بکنند؛ در موقع عمل همان طوری که خدا به اینها گفت عمل می‌کنند. حالا این گاهی مطابق با واقع در می‌آید، گاهی با مطابق با واقع در نمی‌آید در اختیار خودشان است، کجا این گونه رفتار کنند کجا این گونه رفتار نکنند! دین گفته که در محکمه، بیّنه برای مدّعی و قَسم برای منکر، این گفته دین است، این عصمت است، معصوم است، این هیچ خطایی در آن نیست. اینها هم همین کار را می‌کنند. حالا کسی یک قَسم دروغی خورده، آیا این موظف است به علم غیب او را از محکمه بیرون کند؟ این در اختیار خودش است؛ چه وقت صلاح است؟ چه وقت صلاح نیست؟ چه وقت باید به باطن عمل کند؟ چه وقت نباید به باطن عمل کند؟ این نه در فهم ماست نه در حوزه ماست نه در تکلیف ما. این شاهد ظاهر الصّلاح میآورد، کسی که نزد مردم عادل است همه هم او را عادل می‌دانند؛ اما در خفا معصیتی کرده، ﴿فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾؛[6] این امامی که در خانه‌اش خوابیده، علم دارد که او در باطن در خانه‌اش دارد معصیت می‌کند، این امام خواب و بیداری او که فرق نمی‌کند. حالا امام (سلام‌الله‌علیه) خوابیده است این شخص ـ معاذالله ـ در خلوتی یک نگاه نامحرمانه‌ای کرده، این الآن می‌داند. آیا این موظف است در محکمه به او بگوید من آن لحظه‌ای که خوابیده بودم تو در آن‌جا بیدار بودی، داشتی نامحرم را نگاه می‌کردی؟ این در صلاح خودش است. هیچ یعنی هیچ اختیاری ما نداریم، تکلیفی ما نداریم، این باید به بیّنات و ایمان عمل بکند. اگر یک وقت حفظ دینی، حفظ جان کسی، حفظ شریعتی موقوف باشد بر اینکه به باطن عمل بکند می‌کند و گرنه صریحاً فرمودند ما به ظاهر عمل می‌کنیم. ما با شاهد عمل می‌کنیم، ما با سوگند عمل می‌کنیم، اگر یک وقت کسی قَسم دروغ خورد، شاهد دروغی آورد، مالی را دارد می‌برد، نگوید من از دست پیغمبر گرفتم، نگوید من از محکمه پیغمبر گرفتم، من می‌بینم او دارد «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[7] را می‌برد، ولی بنا بر این نیست که ما در اینجا با علم غیب عمل کنیم. حالا این بیانات نورانی چند اصل است که به سه اصل آن اشاره شده، بخشی از این اصول را بعد در خلال فرمایش مرحوم کاشف الغطاء نقل می‌کنیم.

پس طبق فرمایش ایشان، قرآن افضل از امام نیست. ما در جهان امکان، بالاتر از قرآن که نداریم. این قرآن سلطان بر همه وحی‌هاست. این ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[8] [9] [10] تورات و انجیل هم همین هستند؛ اما این خصیصه قرآن کریم است، فرمود تنها مصدق کتب انبیای قبلی نیست، تنها نبوت و ولایت انبیای قبلی را امضا نمی‌کند، هیمنه دارد، سیطره دارد، سلطنت دارد: ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾،[11] این یک جاست مخصوص قرآن کریم است، چنین کتابی است. پس زیر این آسمان، تنها کتابی که سلطنت وحیانی دارد قرآن است، آنها هم عِدل این قرآن هستند. دیگر بالاتر از این مقام را بشر نمی‌فهمد تا برای اینها ثابت کند. این برای این، این عصاره فرمایش مرحوم کاشف الغطاء است.

کاشف الغطاء هم بارها به عرض شما رسید، من یادم نیست که صاحب جواهر از فقیهی به این عظمت تعبیر کرده باشد؛ می‌گوید صاحب کشف الغطاء در حدّت ذهن فقهی‌اش من مانند او ندیدم.[12] با اینکه او مسیطر بر بسیاری از آنها است، این فرمایش صاحب جواهر است درباره کاشف الغطاء.

حالا در صفحه 113 و 114؛ در بحث قِبله، انسان اگر متحیّر باشد که قبله کدام طرف است؟ آیا فحص کرده به جایی رسید یا نرسید؟ کشف خلاف شده حکمش چیست؟ امام آیا متحیّر می‌شود یا نه؟ در صفحه 113 در حکم متحیّر در قبله بحث را به صفحه 114 می‌برند این چنین می‌فرمایند، می‌فرمایند: «و انّما تدور تکالیفهم مدار العلم البشری» حالا بیایند با علم غیب عمل بکنند و اینها نیست. «فلا یجب علیهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من اللّه تعالی»؛ بر آنها واجب باشد که خودشان را حفظ بکنند با اینکه می‌دانند چه موقع آسیب می‌بینند، چه کسی اینها را می‌زند، یک چنین چیزی واجب باشد یا نباشد! اگر یک وقت خدای سبحان دستور داد که فلان جا خودت را حفظ بکن، می‌کنند؛ اگر نه، برابر علم غیب مامور نیستند. «فلا یجب علیهم حفظ النفس من التلف مع العلم بوقته من الله تعالی فعلم سیّد الاوصیاء (علیه‌السّلام) بانّ ابن مُلجَم (لعنه الله) قاتلُه، و علم سیّد الشهداء (علیه‌السّلام) بانّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعیین الوقت»؛ با اینکه فرمود می‌دانم «خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ اَنَا لَاقِیه‌»[13] و من به آن‌جا باید بروم! بین نواویس و کربلا، می‌دانم که بدنم را گرگان تکه تکه می‌کنند، بله! «خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ اَنَا لَاقِیه‌». «مع تعیین الوقت»؛ با اینکه لحظه‌اش را می‌دانند، این «لا یوجب علیهما التحفّظ و ترک الوصول الی محلّ القتل» این برای حفظ دین باید برود، برای دین دارد می‌رود. این بدنش را فدا می‌کند، جانش را که فدا نمی‌کند، او بدن‌باز است نه جانباز. «و علی ذلک جَرَت احکامهم و قضایاهم، الا فی مقامات خاصّة، لجهات خاصّة. فانّهم یحکمون بالبیّنة و الیمین، و ان علموا بالحقیقة من فیض ربّ العالمین»؛ با اینکه حقیقت را می‌دانند که این دروغ می‌گوید؛ اما حکم شرعی همین است. امام که مکلّف به علم غیب نیست. یک وقت ضرورتی اقتضا می‌کند برای اثبات معجزه‌ای و مانند آن، بله. «فاصابة الواقع، و عدم امکان حصول الخطا و الغفلة منهم بالنّسبة الی الاحکام، و بیان الحلال و الحرام» است «و انّ المدار فی ذلک»؛ احکام شرعی را می‌خواهند بگویند فتوا بدهند، الا و لابد مطابق با حکم خداست، آن‌جا جای اشتباه نیست، حکم خدا این است که بیّنه «عَلَی الْمُدَّعِی»[14] است و یمین «عَلَی مَنْ اَنْکَر» است؛ اما حالا در محکمه فلان شخص بیّنه آورده یا نه؟ درست است یا نه؟ اگر حکم الهی و دستور ذات اقدس الهی این باشد که این پرده بردارد، رازگشایی می‌کند. اگر نه، می‌گذارد برای جهنّم. فرمود: «و امّا ما کان من الاُمور الوجودیّة دون العملیّة»؛ در اعمال شخصی، کاری که باعث سلب اعتماد مردم است ـ معاذالله ـ یک وقت نمازشان قضا بشود، بله این گونه نیست؛ اما حالا با اصحاب دارند می‌آیند کسی یک ظرف آب پرت کرده بعضی از قطرات آن آلوده بود، احیاناً به لباس حضرت یک قطره رسید، حالا حضرت بیاید این را آب بکشد، مامور نیست. با اینکه بر اساس علم غیب می‌داند که یک قطره از آن آب به لباس حضرت رسید. یا وقتی دستور باشد، بله آب می‌کشد؛ اما نه، وقتی که نمی‌داند، «رُفِعَ... مَا لایَعْلَمُونَ»،[15] این «رُفِعَ... مَا لایَعْلَمُونَ»، یعنی بر اساس علم عادی است. فرمود امور وجودیه مثلاً کاری بکنند که اعتماد مردم را سلب بکند، واجبی ترک بشود ـ معاذالله ـ حرامی انجام بشود، اینها ممنوع است، اینها بله این گونه نمی‌کنند. دیگری ممکن است اشتباه بکند؛ اما اینها این گونه اشتباه نمی‌کنند. دیگران ممکن است نمازشان قضا بشود؛ اما اینها این گونه نمی‌کنند. این محدوده محفوظ است؛ اما در امور جزئیه به علم غیب عمل بکنند این طور نیست. «و امّا العلمیّة؛ فمدارها علی العلم البشری، دون الالهی؛ اذ لا یلزم من عدم الاصابة تنفّر النفوس، و لا زالوا ینادون»؛ خودشان هم برای اینکه مبادا ـ خدای ناکرده ـ بشر سوء استفاده کند، فرمود که علم غیب را غیر از ذات اقدس الهی کسی دیگر نمی‌داند. حالا شما ملاحظه بفرمایید این ابواب قضا که باب قضا را خود اینها محکمه داشتند و گفتند که ما جز به بیّنه و یمین حکم نمی‌کنیم.

این روایت را مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده؛ در جلد بیست و هفتم وسائل، صفحه 232 «بَابُ اَنَّهُ لَا یَحِلُّ الْمَالُ لِمَنْ اَنْکَرَ حَقّاً اَوِ ادَّعَی بَاطِلًا وَ اِنْ حَکَمَ لَهُ بِهِ الْقَاضِی اَوِ الْمَعْصُومُ بِبَیِّنَةٍ اَوْ یَمِینٍ»؛ ما وظیفه‌ای بین خود و خدای خود داریم، برویم محکمه ولو معصوم هم حکم بکند که این مال توست چون ما می‌دانیم که مال ما نیست، نباید بگیریم، چون معصوم که به علم غیب عمل نمی‌کند. گاهی برای حفظ معجزه البته این کار را می‌کند.

روایت اوّل را مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ»، این یک سند؛ «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَعْدٍ یَعْنِی ابْنَ اَبِی خَلَفٍ» که این ثقه است این سعد. آنها که معلوم است. «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اِنَّمَا اَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْاَیْمَانِ»؛ ما در محکمه هستیم اگر کسی شاهد بیاورد یا سوگند یاد بکند حکم می‌کنیم. «وَ بَعْضُکُمْ اَلْحَنُبِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ»؛ ممکن است بعضی زبان‌باز باشند، حقوق‌دان باشند بتوانند خودشان را ذی‌حق نشان بدهند؛ اما «فَاَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُمِنْ مَالِ اَخِیهِ شَیْئاً فَاِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»؛ من با شاهد حکم می‌کنم، اسرار غیبی عالم که تمام نشد، آن ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾،[16] ‌سر جای خود محفوظ است. اگر کسی قَسم دروغی یاد کرد، شاهد دروغی آورد، زبان‌باز بود، حقوق‌دان بود، حق را باطل کرد، باطل را حق کرد، شاهد دروغی آورد، ما حکم کردیم، یک قطعه آتش دارد می‌برد و من هم می‌بینم که شعله‌و‌ر است. آن قصّه غنیمه خیبر را که به عرض شما رساندیم، وقتی به آن حضرت عرض کردند که یکی از سرداران شما شهید شد ما تبریک بگوییم یا تسلیت؟ تبریک بگوییم برای اینکه چنین جوانی را تربیت کردید؛ تسلیت بگوییم که سرداری را از دست دادید؟ فرمود به من تسلیت بگویید تبریک نگویید، زیرا آن طوری که من خواستم او تربیت نشد: «کَلا... اِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِی اَخَذَهَا یَوْمَ خَیْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَیْهِ نَارًا»؛[17] [18] بله این سردار فداکار ما بود، مبارز بود، در جنگ خیبر هم بود؛ اما پارچه‌ای را بدون اجازه ما مخفیانه گرفت، الآن آن پارچه در کنار قبرش دارد شعله می‌زند، من آن شعله را دارم می‌بینم. این پیغمبر است! «کَلا وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ اِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِی اَخَذَهَا یَوْمَ خَیْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَیْهِ نَارًا». بنا بر این نیست.

غرض این است که این حرف‌ها مثل دو دو تا چهارتا، مثل رسائل، مثل مکاسب، اساتید باید بگویند، شاگردان باید بگویند، بحث باید بشود، هر روز یعنی هر روز! دیگر ما گرفتار شهید جاوید نباشیم. آن بزرگانی که خدا رحمتشان کند، اینها هم طلبه بودند، استاد بودند، اینها هم رسائل گفتند، مکاسبگفتند، ولی این حرف‌ها نبود. این حرف‌ها باید در اصول بیاید. شیخ انصاری (رضوان الله تعالی علیه) میگوید قطع حجت است این حرف علمی شد؟ علم حجت است، بله علم حجت است! باید بگویی علم معصوم حجت بین او و بین خداست در بیان احکام، اینها چون نمی‌دانستند گفتند که چگونه می‌شود که آدم بداند او را می‌کشند زن و بچه‌اش را بگیرد ببرد؟! لذا بالصّراحه در آن شهید جاوید آمده بود که حالا اوّل اصراری داشت که سیّدالشهداء نمی‌دانست، مُسلِم نمی‌دانست از بس دوستان گفتند که عوض بکن، الآن هم هست این کتاب، کوفه خبر نداشت، مکه خبر نداشت! ما چون نگفتیم، الآن هم همین خطر هست. این طلبه که رسائل و مکاسب می‌خواند، این چه می‌داند که وقتی آدم علم دارد و زن و بچه‌اش در خطر است، وجود مبارک امام مجتبی می‌دانست یا نمی‌دانست؟ در کوزه چه خبر است؟ وجود مبارک حضرت امیر شب نوزده می‌دانست یا نمی‌دانست؟ مثل دو دو تا چهارتا می‌دانست، امام مجتبی می‌دانست، سیّدالشهداء می‌دانست. علم غیب برتر از آن است که کار فقهی روی آن بشود. آن وقت ما دیگر مشکل شهید جاوید را پیدا نمی‌کنیم و گرنه همه اینها شیعه خالص بودند. اینها از جای دیگر که نیامدند. کم‌کم یک شبهه می‌شود بدخیم، آن وقت این خطر در می‌آید. کم خطری نبود! الآن هم همین طور است.

این روایت را نه تنها مرحوم کلینی، مرحوم شیخ نقل کرد شیخ طوسی، مرحوم صدوق (رضوان الله تعالی علیهم) نقل کرد.[19] [20] [21]

روایت سوم این باب هم باز همین است که آن در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری است آن سندش مثل این نیست، آن دارد که «اِنَّمَا اَقْضِی عَلَی نَحْوِ مَا اَسْمَعُ مِنْهُ فَمَنْ قَضَیْتُ لَهُ مِنْ حَقِّ اَخِیهِ بِشَیْءٍ فَلَا یَاْخُذَنَّهُ فَاِنَّمَا اَقْطَعُ لَهُ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ».[22]

فتحصّل که اینها جمیع اسرار غیب را «باذن الله» می‌دانند و اگر در بعضی از موارد نفی کردند؛ یعنی ما «بالذات» نمی‌دانیم و اگر احکام را می‌خواهند بگویند آنچه از ذات اقدس الهی صادر شده است را می‌گویند؛ نظیر فتوای مجتهد نیست که ـ معاذالله ـ با استنباط و ظنون حکم بکنند. آنچه خدا فرمود اینها می‌گویند؛ منتها درباره قرآن ﴿ما یَنْطِقُ﴾ است، درباره احکام «ما یُفتی» است به هوای نفس، بلکه به علم الهی است «و لا ریب فیه». در مقام عمل چیزی که باعث سلب اعتماد بشود اصلاً انجام نمی‌دهند، نه سهواً و نه مانند آن. در مقام حکم ظاهری، امر به دست خود آنهاست؛ اگر جایی مصلحتی اقتضا بکند؛ مثل همین جریان حاطب بن ابی بَلتَعَه خون عده‌ای، جان عده‌ای در خطر بود.

حضرت فرمود این حاطب بن ابی بلتعه وحی به من آمده که این شخص آن نامه را داره می‌برد. سه چهار نفر رفتند، آنها گشتند دیدند که این زن نامه ندارد حضرت امیر شمشیر کشید، فرمود آن کسی که به من گفت: «مَا کَذَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ صوَ لَا کَذَبَ رَسُولُ اللَّهِ»؛[23] حتماً نامه در دست توست. بعد گفت کنار بروید و از لای موی او آن نامه را درآورد. این طوری هم می‌کنند، تا چه جیزی اقتضا بکند و در کجا به علم غیب عمل بکنند، در کجا به علم غیب عمل نکنند. آن وقت خود وجود مبارک حضرت امیر همین نهج البلاغه دارد به ابن منذر نامه نوشت که پدرت چون آدم خوبی بود من به تو شغل می‌دادم.[24] [25] آن روز خاورمیانه در اختیار حضرت امیر بود، ما در خاورمیانه دو تا قدرت که نداشتیم؛ یعنی کلّ ایران و کلّ منطقه روم و حجاز، اینها در اختیار حضرت امیر بود. یک استان بود از بصره و اهواز و کرمان، استاندارش هم ابن عباس بود، معاونش هم زیاد بن ابی بود. زیاد بن ابی معاون استاندار بود. حضرت هم درنهج البلاغه دارد که به من گزارش دادند که این کار خلاف را کردی، من چنین کار را می‌کنم چنین کار را می‌کنم! چه کار کرد نسبت به او؟ همین علی را معرفی کنیم (صلوات الله و سلامه علیه) را. این را مرحوم کاشف الغطاء نقل می‌کند کشف الغطاء کتاب بسیار خوبی است؛ اوّلش یک اصول دین است، بعد یک اصول فقه است، بعد فقه است؛ منتها مختصر است. هم آن اصول دینش متقن است، هم آن اصول فقهش هم متقن است، هم فقهش هم متقن است. در آن بخش اصول دین که مسئله وحی و نبوت و امامت و معجزه می‌رسد، حضرت در مسجد داشتند سخنرانی می‌کردند حالا عده‌ای هم پای منبرش نشسته‌اند. گفتند خالد بن عرفطة مُرد.

مرحوم کاشف الغطاء در همین کشف الغطاء نقل می‌کند که حضرت فرمود خالد نمرده است. عرض کردند گزارش از شام آمده است. فرمود نخیر نمرده است، او نمرده. یک روز آشوبی به پا می‌کند، پرچمی علیه اسلام بلند می‌کند. پرچم را به دست همین حبیب جمّاز می‌دهد حالا حبیب پای منبر حضرت نشسته است. حبیب گفت من؟ فرمود بله همین تو! از همین «باب الفیل» هم می‌آیی داخل. این خالد نمرده، این برای بیست سال قبل است. بیست سال یعنی بیست سال! فرمود خالد فتنه به پا می‌کند شرّ به پا می‌کند، پرچم شرّ دستش است، این پرچم را به دست تو می‌دهد، تو هم از این «باب الفیل» وارد می‌شوی. عرض کرد من؟ فرمود بله همین تو![26] [27] همین جریان کربلا همین شد. همین خالد به تحریک ابن زیاد، این پرچم را همین حبیب جمّاز از «باب الفیل» وارد شد. این علی است! این علی است! این بخش در نهج البلاغه هست که می‌خواهم عرض کنیم. تا اینجا برای کاشف الغطاء بود. در نهج البلاغه فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ اَنْ اُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ‌ وَ جَمِیعِ شَاْنِهِ لَفَعَلْتُ»؛ قسم به خدا! سرنوشت تک‌تک شما را بخواهم بگویم بلد هستم. «وَ لَکِنْ اَخَافُ اَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»؛[28] می‌ترسم بگویید علی بالاتر از پیغمبر است! این را که دیگر عوالی اللئالی و اینها که نقل نکردند. این صریح نهج البلاغه است. قسم به خدا! «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ اَنْ اُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ‌ وَ جَمِیعِ شَاْنِهِ لَفَعَلْتُ»، «وَ لَکِنْ اَخَافُ اَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»، مبادا ـ معاذالله ـ بگویید که علی بالاتر از پیغمبر است! اما ما مکلّف نیستیم به غیب عمل بکنیم. این نامه‌اش به ابن منذر هست. فرمود پدرت چون آدم خوبی بود من به تو شغل دادم و گرنه من که به تو شغل نمی‌دادم. آن وقت در بخش‌های دیگر فرمود بله شما می‌توانید اشکال بکنید به ما. اگر ما بفهمیم که چه طور حرف بزنیم، مرزها را مثل کاشف الغطاء جدا بکنیم، بگوییم آن علی معصوم حکومت نکرده و نمی‌کند، علی به علم عادی حکومت می‌کند، آن وقت شما به علم عادی علی می‌خواهید سؤال بکنید بله مجاز هستید. ـ معاذالله ـ این عناوین خلط بکنید، مشکل پیش می‌آید. مگر می‌شود به معصوم اشکال کرد؟ فرمود ما به علم غیب عمل نمی‌کنیم و گرنه زیاد بن ابیه را آدم معاون این استانداری عظیم از بصره و اهواز و کرمان! آن وقت در همین نهج البلاغه هست که ـ معاذالله ـ ممکن است ما اشتباه بکنیم، نه «بما انه معصومٌ». اگر این نیاید مثل درس روزانه یعنی روزانه ما نشود، در رسائل نیاید در کفایه نیاید، خطر جلد دوم شهید جاوید هست که «اعاذنا الله من شرور انفسنا».

 


[1] هود/سوره11، آیه49.
[2] قصص/سوره28، آیه44.
[3] آل عمران/سوره3، آیه44.
[4] دعائم الإسلام‌، قاضی نعمان مغربی، ج1، ص28.
[5] نجم/سوره53، آیه3 و 4.
[6] توبه/سوره9، آیه105.
[7] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج7، ص414.
[8] بقره/سوره2، آیه97.
[9] آل عمران/سوره3، آیه3.
[10] مائده/سوره5، آیه46.
[11] مائده/سوره5، آیه48.
[12] جواهر الکلام، الشیخ محمّدحسن النّجفی، ج13، ص35.
[13] نزهة الناظر وتنبیه الخاطر، حسین بن نصر الحُلوانی، ج1، ص86.
[14] عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج1، ص244.
[15] التوحید، الشیخ الصدوق، ص353.
[16] حاقه/سوره69، آیه30.
[17] الجامع لاحکام القرآن، ابو عبدالله القرطبی، ج4، ص258.
[18] صحیح البخاری، البخاری، ج8، ص143.
[19] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج7، ص414.
[20] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفة، ج6، ص229.
[21] معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ج1، ص279.
[22] تفسیر الامام العسکری، ص673.
[23] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسی، ج21، ص112.
[24] نهج البلاغة، ت محمد الدشتی، ج1، ص461.
[25] «اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ صَلَاحَ اَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ اَنَّکَ تَتَّبِعُ‌ هَدْیَهُ وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ فَاِذَا اَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ اِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً وَ لَا تُبْقِی لِآخِرَتِکَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ و...».
[26] کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء( ط- الحدیثة)، کاشف الغطاء، ج1، ص105-107.
[27] «سلونی قبل ان تفقدونی فواللّه لا تسالونی عن فئة تضلّ بآیة و تهتدی بآیة الا نبّاتکم بناعقها‌ و سائقها و قائدها الی یوم القیامة فقام الیه رجل فقال: اخبرنی کم علی راسی من طاقة شَعر؟ فقال له: لولا انّ الذی سالت عنه یعسر برهانه لاخبرتک و انّ فی بیتک لسَخْلًا یقتل ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم» ‌لم یمت و سیقود جیش ضلالة صاحب لوائه حبیب بن جمّاز فقام الیه حبیب بن جمّاز و قال انّی لک محبّ فقال: ایّاک ان تحمل اللّواء و لتحملنّها و تدخل من هذا الباب یعنی باب الفیل فلمّا کان زمان الحسین (علیه‌السّلام) جعل ابن زیاد خالداً علی مقدّمة عمر بن سعد و حبیب صاحب لوائه...».
[28] نهج البلاغة، ت محمد الدشتی، ج1، ص250.