درس تفسیر آیت الله جوادی

96/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 14 تا 21 سوره مجادله

﴿اَ لَمْ تَرَ اِلیَ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِْم مَّا هُم مِّنکُمْ وَ لَا مِنهُْمْ وَ یحَْلِفُونَ عَلی الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (14) اَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ عَذَابًا شَدِیدًا اِنَّهُمْ سَاءَ مَا کاَنُواْ یَعْمَلُونَ (15) اتخََّذُواْ اَیْمَانهَُمْ جُنَّةً فَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ (16) لَّن تُغْنیِ‌َ عَنهُْمْ اَمْوَالهُُمْ وَ لَا اَوْلَادُهُم مِنَ اللَّهِ شَیًْا اُولئِکَ اَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (17) یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَمَا یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ عَلَی شَی‌ءٍ اَلاَ اِنَّهُمْ هُمُ الْکَاذِبُونَ (18) اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَاَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ اُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ اَلاَ اِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ (19) اِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِکَ فِی الاذَلِّینَ (20) کَتَبَ اللَّهُ لَاَغْلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلِی اِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (21)﴾

سوره مبارکه «مجادله» که در مدینه نازل شد ضمن بیان برخی از احکام فقهی، اوضاع مدینه را ترسیم می‌کند که یک عده مهاجر بودند، یک عده انصار و جزء مؤمنان واقعی بودند، یک عده هم منافق بودند. این منافقان برتری‌طلب بودند، تکیه‌گاه آنها به ثروت و فرزندانشان بود و حاضر نبودند این برتری‌طلبیِ کاذب را از دست بدهند و ایمان بیاورند. برای حفظ این برتری‌طلبیِ کاذب به چند سنگر ویران‌شده پناهنده شدند: یکی به ثروت بود که از تکاثر کاری ساخته نیست آنچه در پیشرفت مؤثر است کوثر است و نه تکاثر این یک؛ به فرزندانشان تکیه می‌کردند که آن فرزندان از یک جهت به پدرانشان متّکی بودند از جهت دیگر به ثروت‌های پدرانشان این هم تکاثر است از تکاثر کار ساخته نیست از کوثر کار برمی‌آید. برای عوام‌فریبی و ترفندهای دینی از سوگند کاذبانه استفاده می‌کردند که هم کذب خبری داشت، هم کذب مخبری؛ هم مطالبی که می‌گفتند دروغ بود، هم می‌دانستند دروغ است که فرمود: ﴿هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ آن ترفندهای سیاسی، این سوگندهای مذهبی، آن سرمایه‌های‌اندوخته و آن فرزندهای فراهم‌کرده هیچ کدام پایه ترقّی نیست. قرآن کریم پایه ترقّی را عقیده و ایمان و معرفت صحیح می‌داند. یک اصل کلّی در قرآن کریم است که در سوره مبارکه «مائده» آن اصل گذشت؛ آیه 68 سوره مبارکه «مائده» این بود: ﴿قُلْ یَا اَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‌ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْاِنْجِیلَ وَمَا اُنْزِلَ اِلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ﴾ [1] این اختصاصی به اهل کتاب ندارد چه یهودی، چه مسیحی، چه مسلمان یک پایگاه علمی و عملی یعنی ایمان می‌طلبد. فرمود شما پایگاه ندارید، لرزان هستید مگر اینکه دین خود را بشناسید اوّلاً؛ باور کنید ثانیاً؛ عمل کنید ثالثاً؛ از او حمایت کنید رابعاً تا یک پایگاه داشته باشید و اگر هم بخواهید پایگاه داشته باشید آن پایگاه اوّلی‌ شما که صداقت و سلامت فطرت است باید حفظ کنید. کسی بخواهد یک کار سنگین بکند یک بار سنگینی را بردارد باید زیر پایش محکم باشد چه بخواهید تورات و انجیل را اقامه کنید باید زیر پای شما محکم باشد، چه بخواهید بارهای سنگین‌تری را بردارید باید تورات و انجیل را اقامه کنید ﴿لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‌ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ﴾ یا به این معناست که هیچ ارزشی ندارید مگر دین خود را حفظ کنید یا به آن لطیفه‌ای که سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) اشاره کردند[2] ذیل همین آیه 68 سوره «مائده» که شما تا یک معرفت‌شناسی صحیح و باور و توحید صحیح نداشته باشید پایگاه ندارید، زیر پای شما لرزان است چگونه می‌توانید دین خود را حفظ کنید ﴿لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‌ءٍ﴾ تا بتوانید دین خود را حفظ کنید، هر دو تعبیر می‌تواند تام باشد.

در سوره مبارکه «مجادله» فرمود اینها این عناصر چهارگانه را داشتند، اینها هم که لرزان‌اند؛ یعنی ترفندهای سیاسی داشتند، سوگندهای دروغ داشتند، یک سلسله تکاثر مالی داشتند، یک سلسله تکاثر فرزندی، اینها که به جایی بند نیست. اینها ﴿یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ عَلَی شَی‌ءٍ﴾؛ خیال کردند جای پای آنها محکم است. در آیه 68 سوره مبارکه «مائده» به طور کلّی فرمود تا انسان یک معرفت صحیح و اعتقاد صحیح نباشد لرزان است.[3] این که فرمود مؤمن «کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف»،[4] برای چیست؟ برای اینکه پایگاه ثابتی دارد ﴿عَلَی شَی‌ءٍ﴾ است، غیر مؤمن ﴿عَلَی شَی‌ءٍ﴾ نیست، بر پایگاه محکم نیست تا بتواند باری بردارد، خودش را نمی‌تواند حفظ کند. پس آیه 68 که فرمود: ﴿قُلْ یَا اَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْ‌ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْاِنْجِیلَ وَمَا اُنْزِلَ اِلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ﴾[5] یعنی قرآن، به هر معنایی که تفسیر بشود نشانه آن است که انسان پایگاهی می‌خواهد که پایگاه او اعتقاد است.

شیطان این پایگاه را انکار می‌کند یا می‌لرزاند. به افراد می‌گوید این ترفندهای سیاسی شما از یک سو، آن تظاهر به مذهب از سوی دیگر، این تکاثر ثروت از سوی سوم، آن تکاثر فرزند و حزب و جناح از سوی چهارم اینها پایگاه‌های محکم شماست روی این بایستید. قرآن کریم این را تحلیل می‌کند؛ می‌فرماید اینها که لرزان‌اند اینها در برابر قدرت ذات اقدس الهی باطل‌اند، این یک و از باطل کاری برنمی‌آید، این دو؛ و این گروه یکی از ترفندهای سیاسی آنها این است که یک دشمن مشترکی دارید شما مسلمان‌ها اینها با آن دشمن مشترک هماهنگ‌اند. بیگانه‌ها که خارج از مرز اسلام‌اند دشمنان شما هستند خود این منافقین هم دشمنان شما هستند. گرچه منافقین نه مسلمان‌اند و نه یهودی چون مشرک‌اند یا ملحدند، یک دشمنیِ مشترکی بر علیه شما خودشان با بیگانه‌ها دارند. اینها تحت تولّی بیگانگان‌اند. اگر قدرتی برتر از بیگانگان داشته باشند آنها را تحت ولایت خود می‌گیرند، چون آنها قدرت برتر دارند تحت ولایت آنها هستند ﴿اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾ اگر یهودی‌ها تحت استیلای منافقین بودند آنها از یهودیان به عنوان ابزار استفاده می‌کردند؛ اما الآن خود منافقین در مدینه قدرتی ندارند با گروهی که مغضوب‌علیه‌ هستند، یک؛ و دشمن اسلام و دشمن مسلمین‌ هستند، دو؛ با آنها در پیوند نظامی و سیاسی می‌باشند تا علیه شما اقدام کنند، این سه. من شما را باخبر می‌کنم که اینها را بشناسید ﴿اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً﴾ که ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾، این ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم﴾ برای همین یهودی‌هاست. قدرت ادبی قرآن کریم این است که ﴿مَا هُم مِنکُمْ﴾ این «هُم» چه به منافقین برگردد چه به یهودی‌ها، مطلب تام است. ﴿مَا هُم﴾؛ یعنی این منافقین از شما نیستند از یهودی‌ها نیستند این درست است، ﴿مَا هُم﴾؛ یعنی آن یهودی‌ها از شما نیستند درست است، از منافقین نیستند درست است. ظاهرش این است که این منافقین که از شما نیستند و از یهودی‌ها نیستند از دشمنی مشترکی که با یهودی‌ها نسبت به شما دارند استفاده می‌کنند و آن سوگند هم که در سوره مبارکه «توبه» بحث آن گذشت در هفت یا هشت آیه پشت سر هم سوگند اینها را نقل می‌کنند، چون در سوره مبارکه «توبه» جنگ‌هایی که کفّار علیه مسلمین اقامه می‌کردند و این منافقین نقش جاسوس را داشتند و از ترفند سوگند دروغ استفاده می‌کردند آن‌جا این هفت، هشت آیه مطرح شد.

فرمود اینها ﴿وَیَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَهُمْ یَعْلَمُونَ﴾ اما ذات اقدس الهی چه کار می‌کند؟ چندتا تحلیل نشان می‌دهد. بعد از اینکه خطر آنها را ذکر کرد فرمود اینها به عذاب الهی تهدید می‌شوند کار بدی هم انجام می‌دهند و سوگند را هم سپر خودشان قرار دادند و هیچ کاری هم از فرزندان یا از اموالشان برنمی‌آید، برای اینکه باطل در برابر حق مثل زَبد روی آب است که ﴿فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾[6] و در قیامت هم همین سوگندِ دروغ ظهور می‌کند که گذشت. حالا چطور می‌شود انسان منافق می‌شود، یک؛ و چرا شکست می‌خورد، دو؛ و چطور می‌شود انسان موفق می‌شود حزب الله می‌شود، یک؛ چرا پیروز است، دو؛ این دو تحلیل را قرآن کریم خیلی محقّقانه ذکر می‌کند.

می‌فرماید این نفس که خلق شد ابزارها و شئون فراوانی دارد چه در بخش‌اندیشه، وهم و خیال زیرمجموعه عقل نظری او هستند چه در بخش انگیزه، شهوت و غضب زیرمجموعه عقل عملی او هستند اینها خواسته‌هایی دارند؛ اما رهبری شهوت و غضب را عقل عملی باید به عهده بگیرد که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌».[7] رهبری وهم و خیال را عقل نظری باید به عهده بگیرد؛ یعنی انسان هر چه به ذهنش آمده باید بر آن عقل‌اندیشور که محقِّق است و کتابخوانی درونی انسان است به او مراجعه کند فکر کند ببیند که باطل است یا صحیح. وهم، کارِ او، خیال، کار او پراکنده‌گویی و پراکنده‌اندیشی است. اگر تحت رهبری عقل استدلالی باشد ابزار خوبی است. چه اینکه شهوت و غضب هم کار آنها طغیان است. اگر تحت رهبری عقل عملی باشد تعدیل می‌شود و دین نمی‌گوید این قوا را تعطیل کن می‌گوید تعدیل کن. خیال یک نعمت بسیار خوبی است، وهم یک نعمت بسیار خوبی است اگر تحت رهبری عقل باشد این همه شعرها و تشبیه‌ها و مدح‌ها و تنظیر‌های گوناگونی که شعرا داشتند هنرمندان دارند به برکت خیال است و گرنه از عقل که این کارها ساخته نیست، عقل یک سلسله معانی کلّی را درک می‌کند. این صورت‌گری‌ها، این صورت‌سازی‌ها، این مجسمه‌سازی‌ها، این تشبیهات، این مدح‌ها، این هجوها، این ذم‌ها همه اینها به وسیله همین قوّه خیال است. اگر قدرت خیال و قدرت وهم تحت رهبری عقل نظری کار بکنند این شخص یا شاعر خوبی خواهد بود یا هنرمند خوبی خواهد بود یا نویسنده خوبی خواهد بود یا گوینده خوبی خواهد بود اینها باید رهبری شود.

اوّلین کاری که شیطان می‌کند به وسیله این قوای زیرمجموعه، این را به مکروهاتی که به حسّ نزدیک‌تر است تشویق می‌کند بعد به معاصی صغیره اُنس می‌دهد، بعد به معاصی کبیره دعوت می‌کند، بعد ـ معاذ الله ـ او را به اکبر کبائر که کفر است فرا می‌خواند. این ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ اَسَاءُوا السُّوءی اَن کَذَّبُوا﴾[8] با دو تفسیری که در این ﴿اَن کَذَّبُوا﴾ هست این مراحل را نشان می‌دهد. پایان معصیت ـ معاذ الله ـ کفر است. اگر کسی تحت ولایت شیطان بود ﴿اسْتَحْوَذَ﴾ که قبلاً ملاحظه فرمودید این باید «استحاذه» باشد مثل «استقامه»، این «واو» حرف علّه مفتوح مسبوق به فتحه باید تبدیل به الف بشود. چندتا کلمه است که به همان حالت اصلی مانده؛ مثل «استحوذ، استصوب»، حالا اینها به همان کلمات و لغات اصلی‌اش باقی‌ هستند.

شیطان اوّل به مکروهات بعد به معاصی صغیره بعد به معاصی کبیره، وقتی مسلّط شد به کفر ـ معاذالله ـ دعوت می‌کند. وقتی که انسان کافر شد؛ یعنی به آن معاصی مهم گرفتار شد از آن طرف ذات اقدس الهی انتقام می‌گیرد. انتقامی که ذات اقدس الهی می‌گیرد دو قسم است: یک انتقام است در دنیا و همچنین در آخرت که مربوط به عذاب است، آنها انتقام‌هایی است که به صورت جهنم یا کیفرهای دنیایی مربوط است؛ اما آن انتقام علمی و دقیق را در سوره مبارکه «حشر» بیان فرمود، فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾ [9] صغرای قیاس در همین سوره مبارکه «مجادله» بیان شد که آیه نوزده سوره مبارکه «مجادله» این است: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَاَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ﴾؛ یاد خدا، نام خدا را فراموش می‌کند؛ یعنی از او می‌گیرد دیگر به فکر خدا نیست. وقتی خدا را فراموش کرد ذات اقدس الهی که ﴿وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ او را فراموش نکرده انتقام می‌گیرد، انتقامی که ذات اقدس الهی از این انسان فراموشکار می‌گیرد؛ در آیه نوزده سوره مبارکه «حشر» بیان شد فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُمْ﴾؛ خدا کاری که می‌کند این است که خودِ او را از یاد او می‌برد انسان خودش را فراموش می‌کند. وقتی خودش را فراموش کرد به فکر همه چیز هست مگر به فکر خودش، به فکر حزبش هست، به فکر جناحش هست، به فکر زن و بچه‌اش هست، به فکر دوستانش هست. هیچ به فکر خودش نیست. تمام تلاش و کوشش او این است که برای فرزندان چیز ذخیره کند و بگذارد، خودش را اصلاً فراموش کرده. این در تحت تعقیب و کیفر الهی است و نمی‌فهمد. کسی که تمام کوشش او این است که از راه حلال و حرام برای دیگران جمع کند و هیچ به فکر خودش نیست این انتقام الهی است. فرمود: ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾ صغرای قیاس در آیه نوزده سوره مبارکه «مجادله» که محلّ بحث است بیان شده، فرمود: ﴿فَاَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّه‌﴾، پس «هؤلاء نسوا الله». آیه نوزده سوره «حشر» این است که «کُلّ مَن نَسِیَ الله یُنسِیهِ اللُه نَفسَه»؛ خدا او را از خودش فراموش می‌کند که او اصلاً به فکر خودش نیست، هیچ به فکر خودش نیست، این بدترین کیفر است. آن وقت انسان می‌شود کارگر دیگران، این نمی‌فهمد که چه کار می‌کند. فرمود: ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾ اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی خدا را فراموش کرد خدا هم او را از یاد خودش می‌برد؛ لذا می‌بینید یک عده تمام تلاش و کوشش آنها این است که برای بچه‌ها چیز بگذارند، اصلاً به فکر خودشان نیستند چه کسی هستند چه چیزی هستند ﴿فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُمْ اُوْلَئکَ هُمُ الْفَاسِقُون‌﴾ «فَسَق»؛ یعنی «خَرجَ»، اگر رونده‌ای از این جاده اصلی فاصله بگیرد به جاده خاکی بیفتد که در معرض خطر است می‌گویند «فسق عن الطریق»؛ بیرون رفت. این «فَسَق» از صراط مستقیم بیرون رفت. این اوّلین انتقامی است که ذات اقدس الهی می‌گیرد. صغرای قیاس در سوره مبارکه «مجادله» معیّن شد، کبرای قیاس در سوره مبارکه «حشر» بیان شد که «هؤلاء نسوا الله و کلّ من نسی الله فیُنسیه الله نفسه»؛ خدا او را از یاد خودش می‌برد اصلاً به فکر خودش نیست، چون اصلاً به فکر خودش نیست این به فکر بدن است که او را رها می‌کند اگر دل‌درد گرفت معالجه می‌کند؛ اما ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ [10] را درمان نمی‌کند، نگاه به نامحرم و طمع به نامحرم که مرض است آن را معالجه نمی‌کند ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾ [11] این مرض را معالجه نمی‌کند، آن ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ را معالجه نمی‌کند، آن مرضِ سوره «مائده» که ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾ [12] را معالجه نمی‌کند؛ اما این دل‌درد را که احساس می‌کند معالجه می‌کند، برای اینکه زنده باشد تا بارِ دیگران را ببرد؛ لذا وقتی این تحلیل را در سوره مبارکه «مجادله» محقّقانه بیان کرده فرمود: ﴿فَاَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ﴾ آن وقت سه بار کلمه نحس شیطان را در همین یک آیه کوچک ذکر می‌کند فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ﴾ یک؛ ﴿اُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ﴾ دو؛ ﴿اَلاَ اِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ سه؛ بار اوّل که شیطان را ذکر کرد بار دوم و سوم می‌تواند با ضمیر ذکر بکند؛ اما تصریح به اسم شیطان برای آن است که این شخص وسوسه‌ای می‌بیند، به هر حال فعل که بی‌عامل نیست هیچ چیزی بدون سبب پیدا نمی‌شود، وسوسه‌ای در این دل پیدا شده وسوسه‌ای حسابی دارد. چه کسی ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ﴾ این همان ابلیس است، همان شیطان است، همان عاملی که فریب می‌دهد.

پرسش: در آیه 22 سوره «ابراهیم» شیطان نفی می‌کند سلطه را. [13]

پاسخ: بله سلطه ندارد، اینجا هم همین‌طور است، اینها تحت تولّی هستند. در قرآن هم اثبات می‌کند فرمود که اینها آمدند تحت ولایت تو، از تو کار می‌خواهند تو هم آماده خدمت‌رسانی هستی. اینها که بیکاره نیستند از تو کار می‌خواهند. فرمود: ﴿مَا اَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مَا اَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ﴾ این را در سوره مبارکه «ابراهیم» فرمود، فرمود من یک دعوتنامه نوشتم به نام وسوسه شما آمدید. انبیا دعوتنامه‌شان کتاب آسمانی است، عترت طاهرین است. اینها هم دعوتنامه نوشتند می‌خواستید بروید، من هیچ سلطه‌ای ندارم ﴿اِلاّ اَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُوا اَنفُسَکُم﴾؛ حالا که از من کار خواستید تحت ولایت من در آمدید من سرپرستی شما را قبول می‌کنم. اوّل اِنسای «ذکر الله»، بعد خدا هم انتقام می‌گیرد اِنسای نفس، شما به فکر همه چیز هستید فقط به فکر خودتان نیستید خودتان را فراموش کردید. وقتی خودشان را فراموش کردند دیگر هر کاری برای دیگری انجام می‌دهد و تحت رهبری شیطان است.

غرض این است که در همین آیه نوزده سوره مبارکه «مجادله» سه بار نام نحس شیطان را می‌برد، با اینکه بار اوّل که اسم او را برد بار دوم و سوم با ذکر ضمیر ممکن بود اکتفا بشود فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَاَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ﴾ از اینجا معلوم می‌شود اوّلین گامی که انسان را می‌لغزاند فراموشی خداست و ذات اقدس الهی هم اوّلین چیزی که سفارش می‌کند این است که ﴿اذْکُرُوا اللّهَ﴾. [14] [15] [16] [17] مستحضرید در قرآن کریم به عبادات و احکام دینی دستور داده شد؛ اما دیگر نگفت خیلی نماز بخوان، خیلی روزه بگیر، خیلی حج برو، آن که فرمود خیلی به یاد او باش ذکر الله است ﴿یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾؛[18] خیلی به یاد خدا باشید! این خیلی به یاد خدا باشید تنها به این نیست که انسان تسبیح دست بگیرد ذکر خدا بگوید آن یکی از راه‌هایش است؛ اما اینکه به ما گفتند هر کاری که می‌کنید هر حرفی که می‌زنید هر جایی می‌روید هر چیزی امضا می‌کنید بگویید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‌»[19] این یعنی چه؟ البته ثواب دارد نام خداست؛ اما یک قرنطینه است. آدم حرفی را که می‌خواهد بزند، جایی رفته می‌خواهد مشورت بدهد، فکری می‌خواهد بکند، چیزی را می‌خواهد بخرد وقتی که می‌گوید «بسم الله الرحمن الرحیم» این کار یا واجب است یا مستحب، چون آدم حرام و مکروه را که نمی‌گوید خدایا به نام تو، حالا گاهی ممکن است در طول شبانه‌روز انسان لحظهای غفلت کند آن را می‌بخشد ﴿یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ که یکی از مصادیق ذکر کثیر همین تسبیح حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) است.

این قرنطینه است لازم نیست آدم با صدای بلند بگوید «بسم الله الرحمن الرحیم» همین که می‌خواهد پیشنهادی بدهد حرفی بزند کاری انجام بدهد، بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم»؛ یعنی خدایا به نام تو، همین که می‌خواهد بگوید خدایا به نام تو می‌اندیشد که این کار یقیناً یا مستحب است یا واجب، اگر حرام یا مکروه باشد که نمی‌شود گفت خدایا به نام تو! این مشکل ما را حلّ می‌کند این قرنطینه است. حالا البته «الصَّلَاةُ خَیْرُ مَوْضُوعٍ فَمَنْ شَاءَ اسْتَقَلَّ وَ مَنْ شَاءَ اسْتَکْثَر»[20] صوم هم همین‌طور است، عبادات دیگر هم همین‌طور است، آنها هم البته «ذکر الله» است؛ اما آن‌که به ما خیلی دستور دادند همین ﴿یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ یاد خدا همین است، اگر یاد خدا باشد به هر حال انسان یا کار واجب انجام می‌دهد یا کار مستحب.

پرسش: «انساهم» فعل تکوینی خداست؟

پاسخ: بله تکوینیِ خداست یادش می‌رود انتقام خداست ذات اقدس الهی نامش بهترین نعمت الهی است.

پرسش: این اثر وضعی است؟

پاسخ: بله، این نام را، این یاد خدا را از ذهن او می‌برد، خودش به یاد خودش نیست. الآن شما می‌بینید بعضی‌ها که گرفتار تکاثرند صبح تا شب می‌دوند، برای اینکه بر ارقام صفر ثروتشان افزوده کنند با دست خالی بمیرند، این معلوم می‌شود خودش را فراموش کرد به فکر دیگری است دیگری واقعاً بیگانه است. این به حسب ظاهر خیال می‌کند قیامت هم همین‌طور است. آن روز می‌بینید یک زلزله مختصری که می‌آید هر کس از دیگری غافل است به فکر خودش است چه رسد به ﴿اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‌ءٌ عَظِیمٌ﴾ [21] کسی، کسی را نمی‌شناسد همه از خاک برمی‌خیزند، آن روز دیگر تولید و والد و ولد و امثال آن نیست الاّ به قرینه ما کان، مؤمنان البته چون همیشه به فکر خدای سبحان بودند ﴿قُوا اَنفُسَکُمْ وَاَهْلِیکُمْ نَاراً﴾ [22] به این آیه عمل کردند آنها هم در بهشت ممکن است که ﴿اَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَمَا اَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَیْ‌ءٍ﴾ [23] اما خیلی‌ها به فکر افرادی هستند که هیچ به درد آنها نمی‌خورند اینها خودشان را فراموش کردند، این بدترین انتقامی است که ذات اقدس الهی از اینها گرفته است.

در این سوره مبارکه «مجادله» با اینکه تقریباً آیه کوتاهی است سه بار اسم شیطان را برد. بعد در پایان با ضمیر فصل و با الف و لام آوردنِ خبر، حصر را ثابت کرده است، فرمود: ﴿اَلاَ اِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾. در قبال «حزب الله» است که آیه 22 همین سوره مبارکه «مجادله» است که آیه پایانی است، فرمود: ﴿اُولئِکَ حِزْبُ اللَّه‌ اَلاَ اِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ [24] که آن یک تحلیل دیگری می‌خواهد که چگونه انسان حزب الله می‌شود. پس به صورت حصر که ضمیر فصل آورد به نام «هُم» خبر با الف و لام ذکر کرد فرمود: ﴿اَلاَ اِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ خسارت دائمی اینها را با این تحلیل ذکر کرده است.

بنابراین این بخش از سوره مبارکه «مجادله» یک تحلیل روانشناسی است که انسان از کجا وارد حزب شیطان می‌شود، چطور می‌شود که به یاد همه چیز هست به یاد خودش نیست و چطور می‌شود که رهبریِ رهبران الهی را رها می‌کند و رهبریِ شیطان را می‌پذیرد. وقتی رهبری شیطان را پذیرفت خسارت ابد دامنگیرش می‌شود. سرّش این است که این ﴿اِنَّ الَّذِینَ﴾ دلیل آن خسارت است، زیرا کسی که فقط به فکر خودش است به فکر دین نیست در برابر دین می‌ایستد، خودش را فراموش کرده. وقتی خودش را فراموش کرده کاری که به نفع خود اوست انجام نمی‌دهد دین، کار خیر، حرف صحیح، عمل صالح به نفع انسان است ﴿مَا اَنفَقْتُم مِن شَیْ‌ءٍ﴾ [25] خیرش به شما برمی‌گردد. در اواخر سوره مبارکه «بقره» آن‌جا مسئله فقهی هست، یک سلسله موعظه است، یک سلسله مسائل اخلاقی؛ بارها ملاحظه کردید که موعظه آن علم مُتقن صحیح نیست، آن علم دقیق عمیق آن اخلاق است اخلاق غیر از موعظه است. اخلاق این است که آدم نفس را بشناسد «النّفس ما هی» مجرد است یا مادی، قوای او را بشناسد مجرّدند یا مادی، کیفیت ارتباط قوا با نفس را بشناسد. اینکه وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود شما از جهاد اصغر در آمدید به فکر جهاد اکبر باشید[26] برای همین است. فقه ما یک نور است و علم! فقه، جهاد اصغر را تامین می‌کند که با دشمن چطور بجنگید، اخلاق، جهاد اکبر را فرماندهی می‌کند چگونه ابد را تامین کنید؟ اگر یک سال و دو سال یا یک میلیارد سال و دو میلیارد سال بود که قابل گذشت بود ما هستیم که هستیم خب این بدون اخلاق که نمی‌شود. اخلاق بدون معرفت نفس اصلاً شدنی نیست موضوع آن نفس است و قوای نفس است و جهاد کبیر و جهاد اکبر. معمولاً این جهاد چون بیشتر ما با او هستیم این را می‌گویند جهاد اکبر وگرنه این جهاد کبیر است نه جهاد اکبر، این اکبرِ نسبی است نه اکبرِ نفسی، جهاد اکبر آنکه بین عقل و قلب باشد به اصطلاح بین عقل و عشق باشد. هر دو آدم‌های خوبی‌اند هم عقل خیلی خوب است هم قلب خوب است؛ منتها عقل می‌گوید من می‌خواهم بفهمم دیدن سخت است، قلب می‌گوید فهمیدن مشکل را حلّ نمی‌کند دیدن، مشکل را حلّ می‌کند. تو برهان اقامه می‌کنی خدا هست جهنم هست بهشت هست اینها فهم است، اینها کار حکیم و متکلّم است؛ اما «خود هنر دان دیدن آتش عیان» اگر هنر داری آتش را ببین، جهنم که الآن موجود است شعله هم که دارد.

پرسش: در سوره «یونس» که خداوند می‌فرماید: ﴿یا اَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ‌﴾. [27]

پاسخ: آن موعظه‌ای که ذات اقدس الهی دارد ﴿اِنَّمَا اَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ [28] به پیغمبر فرمود، اصلاً موعظه به معنای «جذب الخلق الی الحق» است نه سخنرانی، آدم یک آیه یا دو روایت را بخواند برود منبر، این موعظه به اصطلاح ماست؛ اما خدا که واعظ است، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که واعظ است ﴿قُلْ اِنَّمَا اَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾، «الوعظ هو جذب الخلق الی الحق» این موعظه است آن با اخلاق و اینها حلّ می‌شود.

حرف قلب به عقل این است که تو می‌گویی بهشت هست جهنم هست باید کار خوب کرد اینها که هنر نیست. هنر این است که الآن این شعله دارد این شعله را ببین!

خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان[29]

تو یک دود می‌بینی، می‌گویی پس آتشی هست، کار حکیم و متکلّم همین است؛ اما کار حارثة که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در جلد دو اصول کافی نقل کرد که حارثه در صبح مدینه در مسجد خدمت حضرت رسید و خیلی زردچهره بود. حضرت فرمود: «کَیْفَ اَنْتَ یَا حَارِثَة» فرمود: «یَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ حَقّا» فرمود: «لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ حَقِیقَةٌ فَمَا حَقِیقَةُ قَوْلِک‌» شما که می‌گفتی من با یقین صبح کردم ادّعای سنگینی کردی، عرض کرد: «کَاَنِّی اَنْظُرُ اِلَی عَرْشِ رَبِّی ـ[وَ] قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَ کَاَنِّی اَنْظُرُ اِلَی اَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَزَاوَرُونَ فِی الْجَنَّةِ وَ کَاَنِّی اَسْمَعُ عُوَاءَ اَهْلِ النَّارِ فِی النَّار» [30] بهشت و اهلش را گویی می‌بینم، جهنم و اهلش را می‌بینم. این در همان خطبه حضرت امیر که در «صف لی المتقین» در نهج‌البلاغه آمده که آن خطبه تقریباً بیست صفحه است؛ ولی سید رضی در حدود شش، هفت صفحه نقل کرده بقیه را متفرّق کرده که در آن‌جا آن مستمع «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا»؛ همان‌جا صیحه زد و مُرد حضرت فرمود مردان الهی این‌طورند «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا‌»[31] نه دلیل می‌آورند که بهشت است، بلکه می‌بینند. این جنگ بین عقل و قلب است که در حقیقت آن جهاد اکبر است. آن چون در دسترس نیست این جهاد نفس را که انسان می‌خواهد عادل بشود، می‌خواهد اهل بهشت بشود، حالا یا «خوفاً من النار» است یا «شوقاً الی الجنة» است عالِم بشود پرهیزکار بشود این جهاد وَسطی است. غرض این است که اخلاق به آن برمی‌گردد. قرآن کریم این هنر علمی را دارد که تحلیل کند که اگر کسی شبانه‌روز به فکر این بود که مشکل دیگری را حلّ کند «لله تعالی» او در حقیقت دارد مشکل خودش را حلّ می‌کند. این آیه‌ای که در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «بقره» است این است که ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوَالَهُمُ﴾ [32] آن‌گاه ثوابی برایشان ذکر کرد بهشت برایشان ذکر کرد پاداشی ذکر کرد. از این کار، فقیه وجوب یا استحباب می‌فهمد، حق با اوست. آ‌ن کسی که موعظه‌ای فکر می‌کند می‌بیند که ثواب قیامت است آن هم حق با اوست؛ اما آنکه در فنّ اخلاق کار می‌کند، می‌گوید اگر کسی کار خیر کرد آیه قبل از اینکه بگوید ثواب دارد او بهشت می‌رود فرمود: ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ﴾؛[33] یعنی اگر کسی کار خیری کرد مثل آن است که این درخت بتواند حرکت کند کنار نهر برود یک سطل آب از نهر بگیرد به ریشه خودش بدهد، این درخت دارد موقعیت خودش را تثبیت می‌کند. مگر نباید ما ثابت‌قدم باشیم در حوادث نلغزیم. چطوری ثابت‌قدیم بشویم؟ وضو که می‌گیریم در هنگام مسح پا به ما گفتند مستحب است این دعا را بخوانیم: «اللَّهُمَّ ثَبِّتْنِی عَلَی الصِّرَاطِ یَوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْاَقْدَامُ»[34] هر عضوی را که در وضو می‌شوییم یا مسح می‌کشیم یک ذکر و دعایی دارد، مسح پاها این دعا را دارد: «ثَبِّتْنِی عَلَی الصِّرَاطِ یَوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْاَقْدَامُ» آن روزهایی که پا می‌لغزد ما برای اینکه نلغزیم راهی داریم یا نداریم؟ این اعمال دینی، این اعتقادات دینی، ما را ثابت‌قدم می‌کند دیگر نمی‌لغزیم، وقتی نلغزیدیم در قیامت هم نمی‌لغزیم. این ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ﴾ خیلی پیام دارد، این غیر از این است که ثواب دارد، غیر از این است که به ما بهشت می‌دهند نه، ما مثل یک درخت متحرّک هستیم. مشکل درخت این است که قدرت حرکت ندارد ما مثل یک درخت متحرّک هستیم که اگر بتوانیم کار خیر انجام بدهیم موقعیت خود را، ریشه خود را تثبیت می‌کنیم، همین! «و ثبّتنی» همین است، آن وقت دیگر آدم نمی‌لغزد هر روز یک طرف برود هر روز یک جا برود این چنین نیست، آن وقت ﴿اَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ [35] هم همین است.

فرمود: ﴿اَلاَ اِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ ٭ اِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِکَ فِی الاذَلِّینَ﴾؛ اینها خیال می‌کردند که عزّت برای اینهاست. در مسافرتی بودند گفتند ما که به مدینه برگردیم کاری می‌کنیم که عزیزها، ذلیل‌ها را از مدینه بیرون کنند. منظورشان از این عزیزها، سرمایه‌داران نفاق بودند که آنها هم به همین سه، چهار رکن تکیه می‌کردند یا به ترفندهای سیاسی، یا به قسم‌های دروغ، یا به تکاثر اموال یا به تکاثر اولاد بسنده می‌کردند. در آیه هشت سوره «منافقون» آمده است ﴿یَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا اِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الاعَزُّ مِنْهَا الاذَلَّ﴾؛ یعنی منافقان که به حسب ظاهر عزیزند، مؤمنان را که ذلیل‌اند و تازه از راه رسیدند، اینها را از مدینه بیرون می‌کنند. بعد خدا می‌فرماید: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَعْلَمُونَ﴾.

غرض این است که آن بحث‌های انتقام و تنبیه‌ها بعد از تحلیل‌هاست. اوّل تحلیل می‌کند که چگونه انسان بیراهه می‌رود، یک؛ اگر بیراهه برود چه می‌شود، دو؛ بعد خطرهای تنبیهی را ذکر می‌کند که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیّئات اعمالنا».


[1] مائده/سوره5، آیه68.
[2] المیزان فی تفسیر القرآن، السید محمد حسین الطباطبائی ج6، ص64-65.
[3] مائده/سوره5، آیه68.
[4] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج1، ص455.
[5] مائده/سوره5، آیه68.
[6] الرعد/سوره13، آیه17.
[7] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج1، ص11.
[8] روم/سوره30، آیه10.
[9] حشر/سوره59، آیه19.
[10] بقره/سوره2، آیه10.
[11] احزاب/سوره33، آیه32.
[12] مائده/سوره5، آیه52.
[13] ابراهیم/سوره14، آیه22.
[14] بقره/سوره2، آیه203.
[15] انفال/سوره8، آیه45.
[16] احزاب/سوره33، آیه41.
[17] جمعه/سوره62، آیه10.
[18] احزاب/سوره33، آیه41.
[19] التوحید، صدوق، ص231-232.
[20] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسی ج79، ص308.
[21] حج/سوره22، آیه1.
[22] تحریم/سوره66، آیه6.
[23] طور/سوره52، آیه21.
[24] مجادله/سوره58، آیه22.
[25] سبأ/سوره34، آیه39.
[26] مجموعة ورام، ج‌1، ص96.
[27] یونس/سوره10، آیه57.
[28] سبأ/سوره34، آیه46.
[29] مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 83.
[30] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج2، ص54.
[31] نهج البلاغة ط-دار الکتاب اللبنانی، السیّد الرضیّ ج1، ص303، خطبه 193.
[32] بقره/سوره2، آیه265.
[33] بقره/سوره2، آیه265.
[34] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق ج1، ص43.
[35] الرعد/سوره13، آیه28.