درس تفسیر آیت الله جوادی

96/10/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسیر آیات83تا96 سوره واقعه

﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (83) وَ اَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ (8٤) وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون‌ (85) فَلَوْلاَ اِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ (86) تَرْجِعُونَهَا اِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (87) فَاَمَّا اِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (88) فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیمٍ (89) وَ اَمَّا اِن کَانَ مِنْ اَصْحَابِ الْیَمِینِ (90) فَسَلاَمٌ لَکَ مِنْ اَصْحَابِ الْیَمِینِ (91) وَ اَمَّا اِن کَانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ (92) فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ (93) وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ (9٤) اِنَّ هذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ (95) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (96)﴾

در بخش پایانی سوره مبارکه «واقعه» که در مکه نازل شد عصاره‌ای از مرگ را ذکر می‌کنند، بعد همان اصناف سه‌گانه‌ای که در صدر سوره شروع کردند آن را تبیین می‌کنند. می‌فرمایند مرگ یک امر حقیقی است؛ مثل اینکه در مطالب نظری و ریاضی می‌گویند دو دو تا چهارتا بالضّرورة، در مسائل عملی و سیر جهانی هم می‌گویند «الموت حقٌّ»؛ یعنی مرگ، ضروری است؛ مرگ، سفر است نه سکون؛ هجرت است نه در جا ماندن؛ از پوست به در آمدن است، نه پوسیدن؛ حیات مجدّد است، نه مُردن؛ لذا از مرگ به وفات یاد شده است نه به فوت؛ منتها در جریان مرگ، چون انسان چند درجه می‌شود، در هنگام توفِّی و قبض روح، چند طایفه آیات عهده‌دار این مسئله است. گاهی ذات اقدس الهی می‌فرماید فرشته مرگ عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) شما را قبض روح می‌کند، آنها می‌گویند: ﴿ءَ اِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾،[1] [2] [3] ما در زمین می‌پوسیم دیگر بعثی در کار نیست، آن‌گاه ذات اقدس الهی می‌فرماید شما نمی‌پوسید: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾؛ [4] شما متوفّا هستید. فرشته ما عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) متوفّی است. «توفّی»، «استیفاء»؛ یعنی تمام حقیقت شما را می‌گیرد. اگر گفتند فلان شخص در آن مقاله یا در آن سخنرانی حق مطلب را مستوفا بیان کرد؛ یعنی چیزی جا نگذاشت. شما متوفا هستید، فرشته ما استیفا می‌کند، توفّی می‌کند تمام حقیقت شما را می‌گیرد، گم نمی‌شوید، از بین نمی‌روید: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾؛ زیر مجموعه عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) هم که تحت تدبیر این فرشته بزرگ‌اند، ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[5] آنها هم وظیفه خودشان را انجام می‌دهند. فوق همه هم ذات اقدس الهی است که ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الانفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾.[6] این سه طایفه آیات نشان می‌دهد که هیچ چیزی از انسان گم نمی‌شود، هر چیزی سرجای خودش است. در هنگام احیا چنین توضیحی چنین تفصیلی ظاهراً نیامده. در سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود این نطفه بود علقه کردیم، مضغه کردیم، جنین کردیم، ﴿اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾،[7] اینکه روح به این بدن تعلّق می‌گیرد، این را سه طایفه از آیات قرآن بیان کند ظاهراً نیست که درباره بعضی‌ها خدا انشا کند، درباره بعضی‌ها به دستور خدا اسرافیل (سلام‌الله‌علیه) انشا کند، درباره بعضی‌ها به دستور خدا فرشته‌هایی که زیر مجموعه اسرافیل (سلام‌الله‌علیها) هستند اجرا کنند این تعبیر به این تفصیل ظاهراً در قرآن کریم نیامده است، چون در هنگام انشای خلق آخر ذات اقدس الهی فرمود که ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[8] [9] این روح متعلّق به ذات اقدس الهی فیض خاص الهی با فطرت طیّب و طاهر به همه داده می‌شود و یکسان است، در هنگام برگشت است که بعضی‌ها مقرب‌اند بعضی اصحاب یمین‌اند بعضی اصحاب شمال، چون در هنگام برگشت بعضی این امانت را حفظ می‌کنند بعضی خیانت می‌کنند؛ لذا در هنگام بازگشت و توفّی سه طایفه از آیات عهده‌دار این سه صنف‌اند وگرنه در اوّل روح طیّب و طاهر را که خلیفه الهی است و با فطرت توحیدی خلق شده است به انسان عطا می‌کند. فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾;[10] البته برای روح انبیا و اولیا یک سلسله وظایف و فضایل فراوانی در روایات هست؛ اما ما در قرآن کریم سه طایفه از آیات داشته باشیم که در یک طایفه خدا بفرماید من روح را به این جنین می‌دهم، در طایفه دیگر اسرافیل (سلام‌الله‌علیه) به اذن خدا این کار را بکند، در طایفه سوم فرشته‌هایی که زیر مجموعه اسرافیل (سلام‌الله‌علیها) هستند آنها انشا بکنند به این تفصیل نیست، برای اینکه در آمدن سه صنف نیست گرچه کمالات در آنها یکسان نیست. اما در برگشت است که انسان یا آلوده می‌کند یا بر کمالات به اذن خدا می‌افزاید و مانند آن. می‌فرماید به هر حال مُردن شانسی نیست اتفاق نیست گزاف و گتره نیست؛ مثل اینکه دو دو تا چهارتا اتفاقی نیست، یک امر ضروری است: «الموتُ حقٌ». اینکه در تلقین می‌گوییم: «المَوتُ حَقٌّ»، [11] یعنی امر ضروری است. در همین سوره مبارکه «واقعه» خواندیم که فرمود ما تقدیر کردیم: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، [12] جزء قدرِ ماست، جزء قضای ماست ما این کار را بالضّروره کردیم و می‌کنیم، هیچ کس جلوی کار ما را نمی‌تواند بگیرد که ما بشویم مسبوق، حوادث دیگر بشود سابق، این طور نیست، ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، پس «الموت حقّ لا ریب فیه». بعد این کلمه «لولا» را تکرار می‌کند؛ «لولا، لولا» دو بار ذکر فرمود. فرمود: ﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾، این جواب ندارد. ﴿فَلَوْلاَ اِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ﴾، این «لولا» ی دوم تاکید «لولا» ی اوّلی است؛ اگر نبود محکمه و جزا و کیفر، جلوی مرگ را بگیرید! اگر غیبی در کار نیست ربّی در کار نیست مدیر و مدبّری در کار نیست حیات‌بخش و حیات‌گیری در کار نیست، جلویش را بگیرید! چرا هیچ کسی توان خیال اینکه جلوی مرگ را بگیرد ندارد. فرمود جزایی هست حسابی هست کتابی هست این باید به کنار اعمالش برسد. این «فلولا، فلولا» آن اوّلی جواب ندارد، چون اوّلی زمینه است دومی که هم تاکید اوّلی است و هم هماهنگ با جواب است جواب دارد. ﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾، کذا و کذا ﴿فَلَوْلاَ اِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ ٭ تَرْجِعُونَهَا﴾، اگر مرگ برای رسیدن به هدف، امر ضروری نبود جلویش را بگیرید. مرگ هم بارها ملاحظه فرمودید که تخلّل عدم بین متحرّک و هدف نیست، انسان وسط‌ها بمیرد یعنی نابود بشود بعد دوباره زنده بشود نیست. پذیرش معاد کافی نیست، ادامه حیات و ادامه مسیر لازم است. فرمود صرف اینکه شما به قیامت معتقد باشید کافی نیست این وسط گودال و چاله و چاه نیست این وسط یک منزلگاه است. این هجرت است، همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) که فرمود: «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ اِلَی دَار» ;[13] پس موت چاله و چاه و زوال و نابودی و عدم نیست که این قافله در بین راه نابود بشود دوباره سر در بیاورد، این طور نیست، بلکه این قافله همواره زنده است «الی لقاء الله»؛ منتها جایش عوض می‌شود دیدش فرق می‌کند.

مطلب دیگر آن است که این نظام را ذات اقدس الهی مثل نظام‌های دیگری که خدا خلق کرده ما خبر نداریم، آیه و علامت و مِرآت می‌داند. شما در هیچ جای قرآن از خلقت جهان خبر ندارید؛ مگر اینکه می‌فرماید آسمان آیه خداست زمین آیه خداست. «آیه»؛ یعنی نشانه. شب آیه خداست، روز آیه خداست، شب با آنکه تاریک است «آیت الله» است: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[14] او یک برنامه شفاف و روشنی دارد این آیینه روشنی است؛ منتها شما در شب یکدیگر را نمی‌بینید. شب آیه خداست، روز آیه خداست ﴿وَ فِی الارْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فِی اَنفُسِکُمْ اَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾، اگر زمین است آیات است، اگر شما هستید آیات هستید، اگر شب است آیه است، اگر روز است آیه است، اگر روشن است آیه است، اگر تاریک است آیه است، پس سراسر جهان آیه‌اند. «آیه»؛ یعنی نشانه، یعنی آینه. یک انسان غافل که به دنبال خرید و فروش است این آینه را نگاه می‌کند که قابش چه گونه است؟ قطرش چقدر است؟ عرض و طولش چقدر است؟ شفافیتش چقدر است؟ سرگرم آینه‌بازی است؛ اما آنکه ولیّ خداست، آن حقیقت را در این آینه می‌بیند؛ لذا حرفی از اولیای الهی نقل شده حرفی هم ما داریم؛ ما می‌گوییم این زمین است آن آسمان است این زمین خاصیتش این است، آن آسمان خاصیتش این است این آب خاصیتش آن است آن هوا خاصیتش آن است؛ اما آن ولیّ الهی می‌گوید من آسمان و زمین نمی‌بینم من هر چه می‌بینم اسماء الله می‌بینم، برای اینکه آینه دو نظر دارد: اگر کسی به آینه «ما بها یُنظر» نگاه کند، آن صاحب صورت را می‌بیند، اگر «ما الیها» نگاه کند خود آینه و جیوه و شیشه و قطرش را نگاه می‌کند. کسی می‌خواهد آینه بخرد چه کار می‌کند؟ می‌بیند شیشه‌اش شفاف است یا نه؟ قطرش شفاف است یا نه؟ طول و عرضش چقدر است؟ این «ما الیها یُنظر» است؛ اما حالا که آینه را خرید آمد در منزل می‌خواهد خودش را اصلاح کند، این «ما بها یُنظر» است. کلّ اولیای الهی جهان را به عنوان «ما بها یُنظر» نگاه می‌کنند؛ لذا همواره می‌گوید:

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم ٭٭٭ به دریا بنگرم دریا ته وینم[15]

این یعنی چه؟ صحرا آینه الله نیست؟ آسمان آینه الله نیست؟ آینه، الله را نشان می‌دهد. نه اینکه ـ معاذالله ـ صحرا الله است، آسمان الله است؛ صحرا آیه الله است آینه است. اگر کسی به صحرا بنگرد صحرا او بیند؛ یعنی «ینظر الی البرّ نظر المرآة» به دریا بنگرم دریا ته بینم؛ یعنی «ینظر الی البحر نظر المرآة»؛ لذا آن بزرگان دارند که جهان همیشه غایب است و خدا همیشه حاضر. برای دیگران خدا غیب است و جهان حاضر است. دریا می‌بیند صحرا می‌بیند؛ اما قرآن چگونه معرفی کرده؟ چیزی در عالم هست که قرآن آن را آیت و مرآت نگفته باشد؟ این نیست. اگر ما به این جهان به صحرا به دریا به زمین به آسمان نظر مرآتی بکنیم ما هم شاید همان حرف بزنیم که او گفته به دریا بنگرم دریا ته بینم! اگر نه، نظر «الی البحر» بکنیم به «بالبحر»، نظر استقلالی بکنیم می‌گوییم با‌اندیشه و استدلال پی می‌بریم که دریا یک دریاآفرینی دارد، ولی به هر حال آن غیب است. می‌فرماید این صحنه برای محتضر کاملاً روشن می‌شود. وقتی که روح به حلقوم به این مراحل عالیه رسید که دیگر همه شما ناامید هستید بعضی‌ها می‌گویند: «هل من راق»؛ بروید به دنبال دعاگر و دعانویس که در آیات دیگر است،[16] آن وقت چشمش شماها را نمی‌بیند بستگانش را نمی‌بیند، ولی ما را می‌بیند ما به او نزدیک‌تر از شما هستیم، شما نمی‌بینید او می‌بیند. این چون در مقام تهدید است مفهوم دارد. فرمود: ﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾، این لولای اوّل جواب ندارد، چون لولای دوم تایید و تاکید اوست و جواب دارد. «فلولا، فلولا» تکرار می‌کند. ﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ٭ وَ اَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ ٭ وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون‌﴾، «و لکنه یبصرون» او می‌بیند. او می‌بیند که ما نزدیک هستیم. ما که تازه نزدیک نشدیم ما همیشه نزدیک بودیم: ﴿هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[17] یک امر کلّی است، ﴿وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾[18] یک امر کلّی است. فرمود شما نمی‌بینید، ولی او می‌بیند. اینکه شما نمی‌بینید در مقام تهدید است یعنی فقط شما نمی‌بینید او بیچاره می‌بیند، چون ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾، طلیعه رؤیت الهی از حال احتضار شروع می‌شود، آن شهود کامل در معاد است، شهود نیمه کامل در برزخ است، طلیعه شهود حالت احتضار است، چون ﴿نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْکُمْ﴾، ﴿لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛ نه اینکه «لا تبصرون و لا یبصرون» نه او «یِبصر و لکن» شما «لا تبصرون».

مسئله قُرب و بُعد هم مستحضرید اگر مادّی باشد جزء اضافه‌های «متوافقة الاطراف» است، اگر مادّی نباشد جزء اضافه‌های «متخالفة الاطراف» است، گاهی هم «متوافقة الاطراف». اضافه‌های مادّی مثلاً این ستون‌ها با هم یا این دیوارها باهم هر کدام از دیگری مثلاً دو متر فاصله داشته باشد آن دیگری هم از این یکی دو متر فاصله دارد. اگر دیوار شرقی از دیوار غربی بیست متر فاصله دارد، دیوار غربی هم از دیوار شرقی بیست متر فاصله دارد، دیگر ممکن نیست که آن دیوار از این دیوار فاصله داشته باشد، ولی این دیوار به آن دیوار نزدیک باشد، این دیگر نیست، این اضافه‌های «متوافقة الاطراف» است. این قُرب و بُعد این طور است؛ اگر دو شیء مادّی این به آن نزدیک بود آن هم به این نزدیک است. اگر این دو شیء مادّی این یکی از آن دور بود آن یکی هم از این دور است؛ اما در قُرب و بُعد معنوی این طور نیست ممکن است «الف» از «باء» دور باشد، ولی «باء» به «الف» نزدیک. فرمود: ﴿نَحْنُ اَقْرَبُ﴾، ﴿هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، اما یک عده ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾،[19] اینها که «قربة الی الله» عبادت می‌کنند یک قُرب متقابل و متوافق دارند، الله به آنها نزدیک است، اینها هم به الله نزدیک‌اند می‌شود مقرَّب؛ اما آن کسی که کاری به الله ندارد مدام کار عبادی «قربة الی الله» ندارد نه نماز دارد نه روزه دارد، این ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾. این از الله دور است، الله به او نزدیک است. فرمود ما نزدیک هستیم، ولی شما نمی‌بینید. به شما هم نزدیک هستیم این اضافه «متخالفة الاطراف» است. رحمت ما هم دم دست شماست خدا وقتی که نزدیک است ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾ با جمیع اسمای حُسنا نزدیک است، فقط این شخص یک «یا الله» باید بگوید، همین! مگر کفار و مشرکان صدر اسلام بیش از یک «لا اله الا الله» گفتند؟ خیلی‌ها هم یک «لا اله الا الله» گفتند و بعد مردند. دیگر عمری نداشتند که نمازی بخوانند و روزه‌ای بگیرند. خدا که نزدیک است با رحمتش نزدیک است با همه اسمای حُسنا نزدیک است؛ یعنی با این «جوشن کبیر» که هزار و‌اندی اسم است نزدیک است، این فقط باید یک دست دراز کند، همین! این طور نیست که خدا علمش نزدیک باشد، ولی رحمتش دور باشد نزدیک است. الآن هم یک مشرک، یک کمونیست، یک ملحد بگوید آمدم، حرف هم نزند، برای اینکه نجات پیدا کند در همان درون بگوید خدایا توبه کردم، آمدم، کافی است. این لفظ برای اینکه مشکل ما حلّ بشود که با او معامله مسلمان بکنیم بدانیم پاک استّ باید بگوید «لا اله الا الله» و گرنه همان در درون بگوید خدایا آمدم، همین! پس «اَقْرَبُ اِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[20] است بالاتر از حبل ورید است ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾ هست، یک اضافه «متخالفة الاطراف» است؛ یعنی او به ما نزدیک است، ما به او نزدیک هستیم.

خدا مرحوم فیض را غریق رحمت کند! ایشان مثالی می‌زند، می‌گوید اگر کسی برادری داشته باشد این برادر سالیان متمادی در مسافرت بوده و این هم مشتاق اوست و خیلی هم برادر برادر می‌کند. او از سفر برگشت آمد کنار او نشست این همچنان برادر برادر می‌کند:

بی دلی در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد[21]

این برادر آمده نزد او نشسته این همچنان غصّه می‌خورد این آمده کنار تو، تو چشم نداری او را ببینی و گرنه او که با تو هست این از سفر برگشته است. اگر کسی بصیر باشد و اعمی نباشد مشاهده می‌کند و دیگر راحت است. فرمود شما ما را نمی‌بینید، این ﴿لکِنْ لا تُبْصِرُون‌﴾، نه یعنی «لا تبصرون و لا یبصرون»! بلکه «لا تبصرون و هو یبصر». در آن حال ما را می‌بیند، چون ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾، [22] این «لولا، لولا» را تکرار می‌کند. فرمود اگر نبود، اگر نبود، برگردانید! شما که منکر همه چیز هستید، فکر می‌کنید که همه کارها به دست شماست، این تفکر فرعونی که ﴿اَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الانْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾،[23] در درون خیلی از ما که گرفتار تفرعن هستیم هست. فرمود این کار را بکن چرا برنمی‌گردانی؟ پس معلوم می‌شود چیزی است که ما را آوردند، ما را پروراندند، نعمت دادند، ما را دارند می‌برند به محکمه حساب. ﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾، این لولا جواب ندارد. لولای دوم که تکرار این است جواب دارد: ﴿فَلَوْلاَ اِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾، یعنی «بلغت النّفس» ﴿وَ اَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ﴾؛ دست‌پاچه هستید، نمی‌دانید چه کار بکنید! ﴿وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنکُمْ﴾، «و اقرب الیکم منه» به شما هم نزدیک هستیم، ﴿وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون‌﴾، ولی «و هو یبصر»؛ او می‌داند. این فلولای دوم تکرار و تاکید اوست و برای ارتباط شرط و جزاست. ﴿فَلَوْلاَ اِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ ٭ تَرْجِعُونَهَا﴾؛ این روح را برگردانید به بدن که این نمیرد، اگر راست می‌گویید قدرت برای شماست؟

مطلب بعدی آن است که در جریان توبه که در بحث دیروز اشاره شد، اگر کسی حق النّاسی، حق اللّهی این چنین داشته باشد، آن وقت آن راهی که مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) ذکر کردند که مرگ از پا شروع می‌شود و آن درجه آخری که انسان می‌میرد مغز از کار می‌افتد، این برای کسی است که البته بدهکار حق و بدهکار خلق نیست، ولی در آن حال چون در تمام مدت به یاد حق بود اگر هم لغزشی داشته باشد اگر بگوید «یا الله»! ما دلیل نداریم که این «یا الله» را خدا نشنود، این به کسی بدهکار نیست. حرف مرحوم مجلسی این نیست که اگر کسی در حال احتضار «حق الله» به عهده اوست، «حق النّاس» به عهده اوست بتواند توبه کند توبه او مقبول است. کسی در حال عادی اگر بگوید «یا الله»! تخفیف در کار او هست، آن وقت هم همین طور است. غرض این است که مرگ از مغز شروع نمی‌شود، از زبان شروع نمی‌شود تا آخرین لحظه این مغز و این زبان زنده‌اند بگویند خدا. این خداست! این لطیفه خوبی از مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) است.

پرسش: اگر در حالت احتضار «حق الله» به گردنش باشد قبول می‌شود؟

پاسخ: اگر وصیت کرده و اوصیا یا وصی او انجام بدهند، بله قبول می‌شود. چون وصی او کار او را دارد انجام می‌دهد و ثُلث برای همین است. بعضی از امور است که وصیت نمی‌خواهد از اصل مال گرفته می‌شود، اگر دینی داشته باشد، چون قرآن کریم سه بخش کرده فرمود کسی که می‌میرد ارث در بخش سوم است، ثُلث در بخش دوم است، دین در بخش اوّل. اوّل دینِ مردم را از اصل مال می‌گیرند و می‌دهند، بعد مال را برابر وصیت او تثلیث می‌کنند ثُلث را جدا می‌کنند، در بخش سوم بقیه را بین ورثه تقسیم می‌کنند، ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا اَوْ دَیْنٍ﴾[24] آن وقت ارث بین ورثه تقسیم می‌شود. ارث در بخش سوم است، ثُلث در بخش دوم است، دین در بخش اوّل. دین را از اصل مال می‌گیرند نه از ثُلث بگیرند، چون انسان که می‌میرد تمام حقوقی که بر ذمه او بود از ذمه به عین منتقل می‌شود، آدم چیزی را بدهکار است ذمه دارد، نسیه خریده، به عین که تعلّق نمی‌گیرد، ولی همین که مُرد، تمام حقوقی که در ذمه این شخص است، از ذمه به عین منتقل می‌شود، عین مال گیر است. بنابراین حقّ طلبکارها از ذمه به عین تعلّق می‌گیرد، این یک نکته و قبل از ثُلث و میراث است، این دو نکته، دین را باید از اصل مال خارج کرد اوّلاً، بعد که وصیت کرد ثُلث مال را خارج کنند ثانیاً، چیزی مانده به ورثه برسد ثالثاً؛ اما غرض این است که فرمایش مرحوم مجلسی یک فرمایش بسیار لطیفی است.

فرمود: ﴿فَلَوْلاَ اِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ ٭ تَرْجِعُونَهَا﴾؛ این را برگردانید اگر شما کیفر نباید ببینید و اگر محکمه‌ای در کار نباشد اگر راست می‌گویید برگردانید! پس کار به دست شما نیست شما را آوردند، شما را تربیت کردند، شما را روزی دادند، شما را می‌برند، اینها دست شما نیست. حالا که می‌برند به انحای گوناگونی است چون یکسان نیستید. ﴿فَاَمَّا اِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾، مقرّبین را که در اوایل فرمودند شما سه صنف هستید: مقرّب هست و اصحاب یمین است و اصحاب شمال. این مقرَّب می‌دانید باب تفعیل است و نشانه شدت و کثرت است. اگر کسی در تمام مدت عمر نمازش را می‌خواند «قربةً الی الله»، «قربةً الی الله» اینها قدم به قدم نزدیک می‌کند اینها قربی است. روزه می‌گیرم «قربةً الی الله»، جواب سلام را می‌دهم «قربةً الی الله»، این کارهای قربی همین طور است؛ یا توصلی است و انسان می‌تواند به او صبغه قربی بدهد یا نه، اصلاً عبادی است. اگر کسی مقرَّب بود، هم معطر خواهد بود هم روزی خوب خواهد داشت؛ رَوح دارد در نشاط است و معطر است، ریحان رزق است، خودش لطیف است و خودش رزق است. اگر ما دلیلی داشتیم روایتی داشتیم که بفرماید این مضاف محذوف است «نعم المطلوب»، می‌گوییم «فله روحٌ و له ریحانٌ»؛ اما اگر روایتی نداشتیم نه دلیل عقلی داشتیم نه دلیل نقلی، این ظاهر حجت است. نمی‌توانیم بگوییم ﴿فَرَوْحٌ﴾؛ یعنی «فله روحٌ» یا «فله ریحانٌُ». همان طوری که در سوره «جن» درباره کفار و ظالمین دارد: ﴿وَ اَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ [25] خود ظالم سر تا پای او می‌شود هیزم نسوز و گُر می‌گیرد، خود این آقا می‌شود دست و پا گُر. چطور او را قبول می‌کنید؟ آن‌جا نمی‌گوییم «فله حطبٌ»، از جنگل که نگفت ما هیزم می‌آوریم، خود این ظالم گُر می‌گیرد. آن وقود هم مثل فرعون‌ها مستحضرید اگر چوبی را بخواهند بسوزانند، هیزمی را بخواهند در اجاق بسوزانند، وقودی دارد «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار»[26] است، آتش‌زنه یا آتش‌گیره است، یک چوب‌های محکمی سابق روی آشپزخانه‌ها بود که این همیشه در مطبخ بود به وسیله این آن هیزم‌های دیگر را روشن می‌کردند، آنها می‌شوند ﴿وَقُودُ النَّارِ ٭ کَدَاْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾[27] که مثال می‌زنند. ﴿وَ اَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، این می‌شود هیزم نسوز. اگر ما دلیلی نداریم که بگوییم چیزی مقدّر است، اینجا ﴿فَرَوْحٌ﴾؛ سر تا پای این شخص معطّر است سر تا پای این شخص ریحان است، نه «فله روحٌ». ﴿فَرَوْحٌ﴾؛ نه «له ریحانٌ»، ﴿وَ رَیْحَانٌ﴾؛ نه «لهُ جنّةُ نعیم»، ﴿جَنَّتُ نَعِیمٍ﴾؛ خودش بوستان است آن طوری که در کنار او بهشت فراوان هست آنها سرجایش محفوظ است؛ اما این یک بیان نورانی از امام (سلام‌الله‌علیه) است در ذیل آیه: ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾;[28] فرمود: «نَحْنُ النَّعِیم‌» ;[29] نعمت ولایت است. اگر ذات اقدس الهی در اوایل سوره «مائده» فرمود: ﴿اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾;[30] این «ولیّ الله» می‌شود «نعمة الله». اگر کسی در این مسیر قدم بردارد می‌شود «نعمة الله». حالا نعمتی است زنده از نعمت‌های دیگر دارد استفاده می‌کند، ولی خودش «نعمة الله» است. فرمود: ﴿اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾، ولایت می‌شود نعمت. ذیل آیه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾، آن‌جا امام فرمود: «نَحْنُ النَّعِیم‌»، خود آنها ﴿جَنَّتُ نَعِیمٍ﴾اند. کسی که تابع آنهاست به نوبت خود ﴿جَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ است، آن وقت جنّاتی دیگر هم در کنار او هست، آنها سرجایش محفوظ است، از آن نعمت‌ها هم استفاده می‌کند، ولی خودش یک بهشت روانی است، یک بهشت متحرّکی است. از این بالاتر دیگر چیست؟ ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیمٍ﴾، این برای مقرّبین.

﴿وَ اَمَّا اِن کَانَ مِنْ اَصْحَابِ الْیَمِینِ ٭ فَسَلاَمٌ لَکَ مِنْ اَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾؛ تمام اصحاب میمنت یک سلام اختصاصی به تو دارند. سلام را می‌گویند: «سلامٌ علیک»، نه «سلام لک». ولی فرمود تمام اصحاب یمین سلامی دارند نسبت به شما. سلام آنها مخصوص شماست، آنها به شما دارند سلام می‌کنند، عرض تسلیم و علاقه دارند. «سلامٌ لک» نه «سلامٌ علیک». آنها در دنیا و در بهشت هم به شما سلام می‌کنند، ولی ما که داریم گزارش می‌دهیم گزارشگر این صحنه‌ایم، می‌گوییم سلام آنها مربوط به شماست، نه آنها بر شما سلام می‌فرستند! وگرنه می‌فرمود: «سلامٌ علیک»، نه اینکه سلام می‌فرستند، نخیر! سلام اینها مخصوص شماست. ﴿وَ اَمَّا اِن کَانَ مِنْ اَصْحَابِ الْیَمِینِ ٭ فَسَلاَمٌ لَکَ مِنْ اَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾، همه اینها نسبت به شما سلام دارند.

پرسش: اصحاب یمین و شمال را مضلّه می‌دانند، روایت داریم که: «الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّة».[31]

پاسخ: بله، بیراهه است گمراهی است «وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِیَ الْجَادَّة»،[32] در ﴿الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ فرمود ما صراط مستقیم هستیم. در روایات هم به اینها می‌گوییم: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْاَعْمَال‌» ;[33] صراط مستقیم. در اوایل سوره مبارکه «یس» هم ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾؛[34] شما در صراط مستقیم هستید، آن وقت «الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ» می‌شود «مَضَلَّة». دست راست اینها دست چپ اینها، کسی آن طرف برود، نه اینکه اصحاب یمین باشد، دست راست اینها اصحاب یمین نیستند، بیراهه‌اند، از اینها که جدا شدند بیراهه‌اند. اگر کسی در این مسیر است خیلی تابع اینهاست جزء مقربین است، در همین مسیر است، به‌اندازه خودش تابع اینهاست جزء اصحاب یمین است. اصحاب یمین نه یعنی دست راست این را تفسیر کرده خود همین سوره مبارکه «واقعه». فرمود: ﴿فَاَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا اَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ﴾، [35] اصحاب یمین نه یعنی دست راستی، اصحاب یُمن و برکت و میمنت. اصحاب شمال نه یعنی دست چپی، ﴿اَصْحَابُ الْمَشْاَمَةِ﴾ هر دو را تفسیر کرده که اصحاب یمین یعنی اصحاب یُمن و برکت؛ لذا از آنها به عنوان اصحاب میمنه یاد کرده است. اصحاب شمال نه یعنی چپی، اصحاب شمال را اصحاب مشامه یاد کرده است؛ یعنی شئامت و زشتی و بدی. اگر کسی در این مسیرِ مستقیم باشد: ﴿اِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾، این یا جزء مقربین است یا جزء اصحاب یمین. اگر در این مسیر نباشد، چه آن طرف چه این طرف، «کلاهما مضلّة» که فرمود: «الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّة».

پرسش: پس چرا در بعضی از آیات فرموده ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی‌ بِهِ فِی النَّاسِ﴾؟[36]

پاسخ: بله خودشان هم نورند: ﴿جَعَلْنا لَهُ نُوراً﴾، برای او نور است و نورهای دیگر را هم دارد.

پرسش: نمی‌توانیم به جایش چیزی در تقدیر بگیریم؟

پاسخ: نه، خودش نور است. فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی‌ بِهِ فِی النَّاسِ﴾؛ خود او نور است. ما برای او نور قرار دادیم، نه یعنی چراغ قرار دادیم. برای زید ما نور قرار دادیم؛ یعنی زید «رجلٌ نورانی»، نه اینکه چراغ برایش قرار دادیم. با این نور حرکت می‌کند، ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ اَیْدِیِهمْ وَ بِاَیْمَانِهِمْ﴾،[37] نه نور چراغ! فرمود اینکه دارد راه می‌رود همه جا را روشن می‌کند ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ اَیْدِیِهمْ وَ بِاَیْمَانِهِمْ﴾، بعد می‌گویند: ﴿اَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا﴾،[38] نه اینکه ما یک چراغ برایشان نگه داشتیم؛ لذا در همان روایات معاد که بخشی از اینها را مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) در بحار نقل کرده، [39] دو نفر هستند در صحنه قیامت، یکی خیلی میدان وسیع را می‌بیند یکی هم کنار او هست جای پای خودش را نمی‌بیند، این معلوم می‌شود که چراغ از خارج نیست. آن روایتی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در جلد هشت کافی نقل کرد[40] کمک ذهنی دارد که بشر اوّلی می‌خوابید ولی خواب نمی‌دید، چون بشر اوّلی که نتواند جنازه را چگونه دفن کند، مثل قابیل برادرش را کُشت، مانده که جنازه را چه کار بکند! بشر اوّلی این گونه بود حالا انبیا حسابشان جداست، فرمود: ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْاَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْاَةَ اَخیهِ﴾؛[41] خدا در برابر او کلاغی را مامور کرده که در حضور این برادری که مانده جنازه برادرش را چه کار بکند، در حضور او این خاک‌ها را کنار زده، چیزی را وسط گذاشته، بعد آن را پوشانده، تا به او بفهماند که جنازه را این طور می‌شود دفن کرد ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْاَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْاَةَ اَخیهِ﴾، بشر اوّلی این بود، اینها خواب نمی‌دیدند یعنی رؤیا نداشتند. مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل می‌کند که انبیای اوّلی وقتی می‌گفتند اینها باور نمی‌کردند که قیامتی هست و می‌گفتند بعد از مرگ که خبری نیست اینها که رفتند در قبرستان که برنمی‌گردند خدا رؤیا را نصیب اینها کرده. اینها آمدند نزد انبیا می‌گفتند اینها چیست که ما در عالم خواب می‌بینیم؟ مرحوم کلینی نقل می‌کند که امام (سلام‌الله‌علیه) فرمود اینها نمونه‌های آن چیزهایی است که ما به شما می‌گوییم، شما توقع نداشته باشید که مرده‌های شما از قبرستان برگردند. آن‌که ما می‌گوییم برزخ، نمونه‌اش همین است! این نمونه آن چیزهایی است که ما به شما می‌گوییم.

غرض این است که کسی در صراط مستقیم است این یا نزدیک آنهاست، می‌شود مقرب. یا به هر حال تابع آنهاست می‌شود اصحاب یمین. اصحاب یمین را در همین سوره مشخص کرد که اصحاب میمنت هستند. مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»، [42] مؤمن دست چپ ندارد، زیرا با دست چپ کار خیر می‌کند چه اینکه با دست راست کار خیر می‌کند. اما کافر «کلتا یدیه شمال»؛ با دست راست معصیت می‌کند همان طوری که با دست چپ معصیت می‌کند. اما مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»، دست راست او راست است دست چپ او هم راست.


[1] مؤمنون/سوره23، آیه82.
[2] صافات/سوره37، آیه16.
[3] واقعه/سوره56، آیه47.
[4] سجده/سوره32، آیه11.
[5] انعام/سوره6، آیه61.
[6] زمر/سوره39، آیه42.
[7] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[8] حجر/سوره15، آیه29.
[9] ص/سوره38، آیه72.
[10] شمس/سوره91، آیه7 و8.
[11] الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ج1، ص177.
[12] واقعه/سوره56، آیه60.
[13] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی ج37، ص146.
[14] اسراء/سوره17، آیه12.
[15] دوبیتی‌های بابا طاهر، شماره162.
[16] سوره قیامت، آیه27.
[17] حدید/سوره57، آیه4.
[18] ق/سوره50، آیه16.
[19] فصلت/سوره41، آیه44.
[20] التوحید، للصدوق، ص79.
[21] دیوان حافظ، غزلیات، غزل143.
[22] ق/سوره50، آیه22.
[23] زخرف/سوره43، آیه51.
[24] نساء/سوره4، آیه12.
[25] جن/سوره72، آیه15.
[26] لسان العرب، ابن منظور ج3، ص466.
[27] آل عمران/سوره3، آیه11.
[28] تکاثر/سوره102، آیه8.
[29] شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، الحاکم الحسکانی ج2، ص476.
[30] مائده/سوره5، آیه3.
[31] نهج البلاغة، ت محمد الدشتی ج، ص17.
[32] نهج البلاغة، ت محمد الدشتی ج، ص17.
[33] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی ج97، ص287.
[34] یس/سوره36، آیه1ـ4.
[35] واقعه/سوره56، آیه8.
[36] انعام/سوره6، آیه122.
[37] تحریم/سوره66، آیه8.
[38] تحریم/سوره66، آیه8.
[39] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی ج7، ص208.
[40] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج8، ص90.
[41] مائده/سوره5، آیه31.
[42] تفسیر القمی، ج1، ص37.