درس تفسیر آیت الله جوادی

96/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 58 تا 73 سوره واقعه

﴿اَ فَرَاَیْتُم ما تُمْنُونَ (58) ءَ اَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (60) عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ (61) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْاَةَ الْاُولَی فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ (62) اَ فَرَاَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ (63) ا اَنتُمْ تَزرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (6٤) لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (65) اِنَّا لَمُغْرَمُونَ (66) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67) اَ فَرَاَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ (68) ا اَنتُمْ اَنْزَلْتُمُوُهُ مِنَ الْمُزْنِ اَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ (69) لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ اُجَاجاً فَلَوْلاَ تَشْکُرُونَ (70) اَ فَرَاَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ (71) اَ اَنتُمْ اَنشَاْتُمْ شَجَرَتَهَا اَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ (72) نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْکِرَةً وَ مَتَاعاً لِلْمُقْوِینَ (73)﴾

در سوره مبارکه «واقعه» که در مکه نازل شد و عناصر محوری آن هم بحث معاد است، در آیه 46 به بعد مسئله انکار معاد مطرح شد: ﴿وَ کَانُوا یَقُولُونَ ا اِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ا اِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾،[1] برای آنها مسئله معاد، مشکل جدّی بود. قرآن کریم می‌فرماید شما خلقت اوّلیه را قبول دارید، تا اینجا بحث جدال است برهان نیست؛ منتها جدال حق است. جدال یک وقت باطل است یک وقت حق. جدال باطل این است که از مسلّمات خصم که نزد او مقبول است؛ منتها یک امر باطلی است کسی قیاس تشکیل بدهد بگوید این مطلب که مورد قبول شماست باید فلان مطلب را بپذیرید. این یک جدال باطلی است، زیرا مقدمات این جدال مطلب باطل است گرچه او می‌پذیرد، ولی جدال، جدال احسن نیست.

اما اینکه در قرآن فرمود: ﴿وَ لاَ تُجَادِلُوا اَهْلَ الْکِتَابِ اِلاّ بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ﴾،[2] یعنی مقدماتی را ترتیب بدهید که دو عنصر را داشته باشد: یکی اینکه حق باشد؛ دیگر اینکه مقبول آنها باشد. اگر حق باشد ولو آنها قبول نداشته باشند، این می‌شود حکمت، برهان است ولو حالا آنها قبول ندارند. اما اگر صبغه مقبولیت داشته باشد، چون آنها قبول دارند می‌تواند قیاس تشکیل بدهیم، می‌شود جدال احسن. اینکه فرمود: ﴿ادْعُ اِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ﴾،[3] جدال احسن آن است که مقدمات این دلیل هم حق باشد هم مقبول آنها. از آن جهت که مقبول آنهاست مورد استدلال هست؛ لذا جدال باطل اصلاً نیست. وقتی از ائمه (علیهم‌السّلام) سؤال کردند که آیا وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جدال کرد یا نه؟ فرمود البته جدال کرد، برای اینکه خدا که فرمود: ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ﴾، یقیناً پیغمبر به این امر امتثال کرده است. آن‌گاه به آیات پایانی سوره مبارکه «یس» استدلال می‌فرماید؛ می‌فرماید ـ این در احتجاج مرحوم طبرسی هست.[4] این دلیلی که ذات اقدس الهی در پایان سوره مبارکه «یس» ذکر کرده است: ﴿اَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الارْضَ بِقَادِرٍ عَلَی اَن یَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ﴾،[5] این جدال است.

این روایت را مرحوم طبرسی در احتجاج نقل می‌کند؛ یعنی از امام (سلام‌الله‌علیه) سؤال می‌کنند که آیا خود اسلام، قرآن، پیغمبر جدال کرد با آنها؟ فرمود یقیناً جدال کرد، چون خدا امر کرد فرمود: ﴿ادْعُ اِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ﴾. ممکن نیست که خدا دستور بدهد و پیغمبرش عمل نکند یا خودش عمل نکند. جدال احسن این است که مقدمات دلیل همه‌اش حق باشد، یک؛ مورد قبول طرف باشد، دو. اگر حق باشد مورد قبول نباشد، می‌شود برهان، همان حکمت. اگر مقبول باشد، ولی حق نباشد، می‌شود جدال باطل، می‌شود مراء باطل که مراء باطل حرام است. اگر حق باشد و مقبول باشد و صبغه مقبولیت آن محور کلام قرار بگیرد میشود جدال احسن، آن وقت حضرت به آیات پایانی سوره مبارکه «یس» استدلال می‌کند میفرماید این جدال است، چرا؟ برای اینکه از مقدمه از آن جهت که مقبولِ طرف هست استدلال میکند، فرمود شما که قبول دارید که عالم را خدا خلق کرد. ﴿لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾[6] [7] پس این را قبول دارید؟ دومی هم که مثل همین است «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد»، این می‌شود جدال احسن. اما اگر بگوییم نه، این عالم را یقیناً خدا خلق کرد چه آنها قبول کنند چه نکول! این بیان نورانی حضرت امیر هست در نهج البلاغه بیان نورانی امام رضا (سلام‌الله‌علیه) است در توحید مرحوم صدوق که «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ».[8] [9] این حدیث از هر دو بزرگوار نقل شد؛ یعنی هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، این یقیناً علّت دارد. زمین و زمان، هستی آنها عین ذاتشان نیست، چون یک وقت هستند یک وقت نیستند. اگر هستی عین ذات زمین باشد که همیشه باید باشد اگر هستی عین ذات زمان باشد که همیشه باید باشد. هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست این سبب می‌خواهد، این می‌شود برهان، این می‌شود حکمت؛ اما از آن جهت که مقبول آنهاست قیاس تشکیل نشده. حضرت فرمود در پایان سوره مبارکه «یس» از جریان مقبول بودنِ این مطلب استفاده شد، فرمود شما که قبول دارید خدا آسمان و زمین را خلق کرد، دوباره هم می‌تواند خلق کرد، این می‌شود جدال احسن.

پرسش: ...

پاسخ: به هر حال آنها حادث ذاتی‌اند، ولو زمان نداشته باشد، حادث ذاتی‌اند. عین هستی نیستند به دلیل اینکه در معرض زوال خودشان هستند و لحظه‌ای اگر ذات اقدس الهی فیض را از اینها بردارد اینها نیست خواهند بود؛ منتها نیستی آنها زمان و زمینی نیست البته.

پرسش: ... با ازلی بودن نمی‌سازد.

پاسخ: ازلی بالعرض‌اند، مثل فیض او «دَائِمَ الْفیضْ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است. فیض او ازلی است وقتی از این طرف درباره ابتدا اگر کسی اشکال داشته باشد، درباره آینده که معاد است دیگر ابدی است ولی ابدی بالغیر است. ﴿خالِدینَ فیها اَبَداً﴾،[10] حالا در جهنم یک مقدار بحث‌هایی عده‌ای کردند؛ اما در بهشت اتفاق کلّ است که بهشت و بهشتی ﴿خالِدینَ فیها اَبَداً﴾. اینها ابدیت بالغیر است نه ابدیت بالذات. فیض او همین طور است او «دَائِمَ الْفیضْ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است. «کلّ مَنِّهِ قدیم» است؛ اما فیض او و مَنّ او که واجب نیست. خود ذات اقدس الهی ازلی بالذات است فیض او دائم است. وقتی وارد بهشت شدند دیگر زمان و زمین ندارد که مثلاً تا فلان وقت باشد. «تا» و «حتی» رخت بربسته شد، دیگر آن‌جا «تا» و «حتی»‌ای وجود ندارد، ﴿خالِدینَ فیها اَبَداً﴾. اصرار قرآن اگر نبود بر ابدیت عالم، عده‌ای نمی‌پذیرفتند. اینها درک این مطلب که شیئی مخلوق باشد و ابدی باشد دشوار است. مخلوق باشد و ازلی باشد برایشان دشوار است؛ اما ابدیت را از بس قرآن اصرار دارد که بهشت ابدی است، اهل بهشت ابدی‌اند، نِعم بهشت ابدی است، قبول کردند. به هر تقدیر اگر ما دلیلی داشته باشیم که مقدمات این دلیل فقط حق است طرف چه قبول بکند چه قبول نکند این می‌شود حکمت که ﴿اُدْعُ اِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ﴾ و اما اگر حق باشد ولی طرف قبول دارد و ما از آن صبغه مقبولیتش داریم استدلال می‌کنیم این می‌شود جدال احسن؛ لذا این روایتی که مرحوم طبرسی (رضوان الله علیه) در احتجاج از وجود مبارک معصوم (سلام‌الله‌علیه) نقل می‌کند که در جواب سائل که پرسید آیا قرآن جدال کرد؟ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جدال کردند؟ فرمود آری، مگر ممکن است خدا امر بکند و اینها امتثال نکنند؟ خدا فرمود: ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ﴾ و خود قرآن و خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جدال کردند آن وقت به آیات پایانی سوره مبارکه «یس» استدلال کردند.

خدا می‌فرماید شما خلقت اوّل را دیدید، چرا به یادتان نمی‌آید؟ «فهاهنا امران:» یکی اینکه اگر به یاد بیاورید، می‌فهمید که عالم دوم ممکن است؛ اما الان بحث در این نیست که معاد ممکن است بحث در این است که معاد «حقٌ لاریب فیه»، این «لا ریب فیه» را هم قبلاً ملاحظه فرمودید مثل بالضّروره است که می‌گویند «الانسان ناطقٌ بالضّروره»، «دو دو تا چهار تا بالضّروره». این ضرورت جهت قضیه است؛ یعنی محمول از موضوع جدا نمی‌شود. آیا معاد ممکن است؟ یا نه، معاد «حقٌ لا ریب فیه»؟ ﴿رَبَّنَا اِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ﴾ «بالضّرورة»، ﴿لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾[11] که اکثر کلمات «یوم» و «یومئذ» در قرآن کریم راجع به معاد است. فرمود اگر شما افراد عادی باشید، وضع دنیا را ببینید، بله پی می‌برید که خلق جدید مثل این ممکن است، چون خدا که این را خلق کرده، دوباره هم می‌تواند مثل این را خلق بکند.

اگر قدری دقیق‌تر وضع نظام عالم را ببینید، به ضرورت معاد پی می‌برید. فرمود چرا متذکر نمی‌شوید؟ اینجا هر کس هر کاری کرد کرد، راحتِ راحت است. ﴿سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ﴾؛[12] یعنی اگر مسلمان و کافر، عادل و ظالم بمیرند و ـ معاذالله ـ بعد از مرگ خبری نباشد، اگر خبری نباشد هر دو می‌شوند معدوم، فرق مسلمان و کافر می‌شود یکی. مسلمان و کافر را متقی و کافر را، متقی و فاجر را ما مساوی هم قرار می‌دهیم؛ یعنی هر دو معدوم می‌شوند و از بین می‌روند ﴿سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ﴾. اگر شما وضع دنیا را خوب بشناسید نه تنها به امکان معاد، بلکه به ضرورت معاد هم پی می‌برید؛ لذا فرمود شما نشئه اُولیٰ را که دیدید، اگر متذکر بشوید یادتان بیاید که این نشئه به سوی هدف حرکت می‌کند، نفرمود مگر جاهل هستید؟ فرمود یک مطلب را ما قبلاً به شما گفتیم باید به یادتان بیاید، ما در آن مسئله‌ای که ﴿اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾؛[13] آن‌جا به شما گفتیم از شما اقرار گرفتیم خودمان را به شما نشان دادیم که مبادا در قیامت بهانه بیاورید بگویید: ﴿اِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾[14] یا ﴿اِنمََّا اَشْرَکَ آبَاؤُنَا﴾[15] و ما تابع بودیم. آن‌جا ما به شما گفتیم این صحنه را ببینید، ربوبیت ما را، عبودیت خودتان برای خودتان روشن بشود اقرار بکنید، مبادا وقتی در قیامت از شما سؤال کردیم که چرا مشرک شدید بگویید در دنیا پدران ما مشرک بودند! این کار را نکنید. پس آن‌جا همه حرف‌ها را زدند. دو تا برهان را در سوره مبارکه «اعراف» کنار ﴿اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ ذکر کردند؛ فرمود: ﴿وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلَی اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾، چرا ما این کار را کردیم؟ دو تا برهان در کنار این است؛ که مبادا ﴿اَن تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ اِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾، پس این صحنه را شما گذراندید. الآن اگر شما این غفلت‌ها را راه ندهید، این غرائز و اغراض را روی آن فطرت خود نپوشانید: ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛[16] تدسیس نکنید، دسیسه نکنید، این در درون شما هست. وقتی متذکر شدید دو مطلب به یاد شما می‌آید: اوّل امکان معاد، دوم ضرورت معاد. دیگر نمی‌گویید: ﴿اَ اذَا کُنَّا عِظَاماً وَ رُفَاتاً﴾،[17] [18] این حرف را اصلاً نمی‌زنید، به وجود مبارک زکریا می‌فرماید که تو اصلاً لیس تامه بودی: ﴿وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾،[19] این ﴿شَیْئاً﴾ خبر نیست این «کان»، کان تامه است. ﴿لَمْ تَکُ﴾؛ یعنی «لَستَ»؛ نبودی، «لیس» تامه است. این ﴿شَیْئاً﴾ تمییز است خبر نیست. شما «لیس» تامه بودید، هیچ نبودید، ما شما را به این صورت درآوردیم. حالا می‌گویی که من پیر هستیم و همسرم عاقر است و عقیم است و فرزندداری سخت است، این حرف‌ها چیست که می‌زنی؟ اگر شما خوب دنیا را شناخته باشید، نه اینکه «ا و لا تعلمون»! ﴿فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ﴾؛ یعنی این حرف‌ها را ما قبلاً به شما گفتیم، اگر الآن به یادتان بیاید.

یک بیان نورانی حضرت امیر دارد که «ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُون‌ بَقِیَ النَّاسُونَ اَوِ الْمُتَنَاسُون[20] این در نهج البلاغه است. فرمود آن یارانی که متذکر صحنه آخرت بودند آنها رفتند. یک عده ناسی ماندند یا متناسی! یک عده فراموش کردند واقعاً یا خودشان را به فراموشی می‌زنند: «بَقِیَ النَّاسُونَ اَوِ الْمُتَنَاسُون‌»، فرمود ما با اینها چه کار بکنیم؟ خیلی از ما متناسی هستیم؛ یعنی خودمان را به فراموشی می‌زنیم چگونه می‌شود که این عالم به این دقت بی‌هدف باشد؟ هر کس هر کاری کرد کرد؟ این استدلال قرآن کریم این است که اینها خیال می‌کنند که خبری نیست مسلمان و کافر هر دو از بین می‌روند و متساوی‌اند مسلم و کافر ﴿سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ﴾.

پرسش: این ﴿قالُوا بَلی﴾ جواب فطری است.

پاسخ: چرا! این در درون ما هست، چون دو تا برهان در کنارش هست. اگر جواب فطری هست فطرت که زوال‌پذیر نیست. ما موظّفیم که این را دفن نکنیم. فرمود: ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، اگر ما یک گُل معطّر خوشرنگی داریم، مدام مرتّب روی آن خاک بریزیم دفنش می‌کنیم. فرمود: ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ که قبلاً ﴿دَسَّاهَا﴾ معنا شد؛ کسی که تدسیس بکند این فطرت را دسیسه بکند در اغراض و غرائز دفن بکند، یک مُشت خاک غریزه و شهوت و غضب را روی آن بریزد، این بیچاره رشد نمی‌کند، ولی نمی‌میرد، فطرت هیچ کس نمی‌میرد. این زنده به گوری است که ممکن است مقداری خفه بشود، ولی نمی‌میرد، چون باید حساب پس بدهد. فطرت هیچ کس نمی‌میرد؛ لذا در حال خطر این فطرت احساس میکند همین مشرکین که ﴿فَاِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾؛[21] یاس در انسان اصلاً نمی‌آید. اینکه می‌گویند یاس از رحمت خدا کفر است؛ یعنی چه؟ یعنی دیگر کسی نیست که مرا از دریا نجات بدهد، این کفر است. یاس از رحمت خدا کفر است یک وقت است که می‌گوید که من لایق نیستم این کفر نیست؛ اما کسی که مشکلاتی دارد، مشکل مالی یا بیماری، بگوید در جهان کسی نیست که مشکل مرا حلّ کند، این یاس مطلق است و کفر است. این در قبال معاصی دیگر قابل حساب نیست. اگر کسی حالا در اثر بیماری یا مشکل مالی یا مشکلات دیگر بگوید ـ معاذالله ـ در عالم کسی نیست که مشکل مرا حلّ کند، این یاس مطلق است، این کفر است، این نفی ذات اقدس الهی است و هیچ کس به اینجا نمی‌رسد. در درون هر کسی به هر حال یک نقطه امیدی است؛ منتها نمی‌داند که به چه کسی دارد مراجعه می‌کند! فرمود اگر شما متذکر باشید نه ناسی باشید نه خودتان را به نسیان بزنید، «بَقِیَ النَّاسُونَ اَوِ الْمُتَنَاسُون‌»، به یادتان می‌آید. حالا که به یادتان آمد، هم به امکان معاد پی می‌برید هم به ضرورت معاد. چرا متذکّر نیستید؟ این چرا متذکّر نیستید تعلیم است هشدار است به خودتان:

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بایدت دیگری محتسب.[22]

دیگری حسابرس باشد برای چه؟ آدم که به درون خود مراجعه کند یقین دارد که عبث و باطل نیست. این ﴿فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ﴾، یک سهم مهمی دارد در مسئله امکان معاد اوّلاً و ضرورت معاد ثانیاً.

پرسش: این وجودی است یا عقلی؟

پاسخ: در خارج یقیناً موجود است.

پرسش: ضرورت وجودی یعنی مثل واجب الوجود است؟

پاسخ: هر چه که ماسوای واجب شد، ضرورتش بالغیر است، ازلیتش بالغیر است، ابدیتش بالغیر است. ما یک ضروری داریم ضرورت ازلی بالذّات «و هو الله سبحانه و تعالی» که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ﴾[23] بقیه هر چه باشد ضروری بالغیر است. واجب بالغیر است، واجب بالغیر یعنی مخلوق ذات اقدس الهی است.

پرسش: این همه اختلاف که از اوّل تاریخ راجع به بحث معاد بوده آیا این نشان از فطری بودن دارد؟

پاسخ: نحوه‌ آن فرق می‌کند و گرنه انسان اگر یک مقدار این نظم دقیق را بررسی کند می‌بیند هدفی دارد. هر کسی در عالم هر کاری کرده باشد کرده باشد و رها باشد، مورد قبول نیست. چگونه می‌شود که انسان باور بکند؛ منتها خیلی‌ها خیال می‌کنند در آینده تاریخ در همین دنیا این شخص کیفر می‌بیند. دیگر نمی‌داند اینجا این طور نیست اینجا جای آزمون است. این طور نیست که آن صحنه کیفر یا پاداش در دنیا باشد، اینجا جای آزمون است. چه انسان در رفاه باشد چه در زحمت، در هر دو حال همان طوری که در سوره مبارکه «فجر» آمده انسان مبتلاست؛ بعضی‌ها مبتلا به سلامت‌اند مبتلا به ثروت‌اند، بعضی‌ها مبتلا به مرض‌اند مبتلا به فقر هستند: ﴿فَاَمَّا الْاِنْسان‌ اِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَاَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی اَکْرَمَن﴾؛[24] یعنی ﴿اَکْرَمَنِ﴾. ﴿وَ اَمَّا اِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی اَهَانَنْ﴾؛[25] یعنی ﴿اَهَانَنِ﴾، هر دو را قرآن ابتلا می‌داند. انسانِ سالم مبتلا به سلامت است، «مبتلا»؛ یعنی ممتحَن. انسان سرمایه‌دار مبتلا به ثروت است؛ یعنی ممتحَن. بیمار هم! این طور نیست که اینها دارِ جزا باشد، دار جزا جای دیگر است؛ لذا انسانی که سلامت دارد ذات اقدس الهی از او سؤال می‌کند: «عُمُرِکَ فِیمَا اَفْنَیْت‌».[26] زکات سلامت را باید بدهی. در آن روایت نورانی حضرت فرمود زکات جمال، عفّت است. حجاب و عفّت برای همه هست مخصوصاً برای انسان زیبا؛ چه مرد چه زن. این زکات را او بیشتر باید بدهد، او بهتر بدهد. جهاد برای همه هست مخصوصاً انسان نیرومند. زکات برای همه است مخصوصاً انسانی که قدرت مالی‌اش بیشتر است. اینکه فرمود: «زَکَاةُ الْجَمَالِ الْعَفَاف‌»[27] به همه گفتند که شما عفیف باشید؛ مثل اینکه به همه گفتند اگر توانستید صدقه بدهید، ولی کسی که انعام ثلاثه و غلّات اربعه و نقدین را دارد زکات بر او واجب است. برخی از درجات عفاف برای انسان با جمال واجب است که بر دیگران واجب نیست. تا برسد به زنان پیر که فرمود: «لیس علی القواعد من حرج» حالا اگر او روسری‌اش یک مقدار کنار رفت خیلی مشکلی نیست. غرض این است که اگر انسان تناسی نداشته باشد به یادش می‌آید.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اگر این قرده بشود و بوزینه بشود که عذاب نیست. خدا حکمای ما را رحمت کند! این «انسانٌ و قردٌ». ما در دنیا یک مسخ داریم که مثلاً این شخص به صورت حیوان درمی‌آید؛ اما در معاد اگر کسی به صورت حیوان درآمده است انسان در دنیا نوع اخیر است نوع الانواع است، ولی به حساب حرکت جوهری که در مسیر است انسان جنس سافل است و نوع متوسط است، در تحت انسان چهار نوع‌ هستند: آن که حیوان می‌شود «انسانٌ قردٌ»؛ لذا همه ادراکات را دارد و هر لحظه عذاب می‌بیند. اگر کسی بشود بوزینه، مگر بوزینه عذاب می‌بیند؟ از نکاح خودش، از خوردن خودش لذت می‌برد این چه عذابی است برای او؟ اما این زیدی که بوزینه شد می‌فهمد انسان است و بوزینه است و همه را می‌بیند و خجالت می‌کشد و همه او را می‌بینند و می‌شناسند، این خداست! و گرنه اگر بوزینه بشود چه عذابی است برای او؟ این انسان را ما در دنیا نوع اخیر می‌پنداریم؛ اما حکمت متعالیه انسان را جنس سافل می‌داند نوع متوسط می‌داند، می‌گوید در تحت یک عده انسان مَلَک هست، عده‌ای به صورت انسان واقعی در می‌آیند. یک عده شیطان اِنس‌ هستند اینهایی که مکار هستند و سیاست‌باز هستند و هر روز به یک نقشه‌ای جامعه را آلوده می‌کنند اینها محتال‌اند؛ اهل حیله‌اند. آنهایی که شهوی‌اند «انسانٌ خنزیرٌ»، آنها که غضبی‌اند «انسانٌ کلبٌ» نه اینکه در قیامت به صورت حیوان دربیایند؛ یعنی واقعاً حیوان می‌شود حیوانی که در عرض انسان باشد. حیوانی که در طول انسان است و آنهایی که با فرشته‌ها محشور می‌شوند «انسانٌ مَلَکٌ» از آن ملائکه بالاتر هستند. مَلَک شدن، حیوان درنده شدن، حیوان چرنده شدن، شیطان شدن برای همین چهار صفت است اگر فضایلی داشت در ردیف فرشته‌ها‌ است، اگر شهوی بود در ردیف خوک‌هاست. این «انسانٌ خنزیرٌ» نه اینکه انسان یک نوعی باشد خنزیر یک نوعی باشد و انسان در قیامت به صورت خنزیر دربیاید در عرض او! انسان، جنس سافل است نه نوع اخیر. نوع متوسط است نه نوع اخیر. ما داریم صورت خودمان را می‌سازیم. پس اگر کسی به صورت قرد درآمد تمام خجالت برای اوست هم دیگران او را می‌شناسند هم قرد او را می‌شناسد وگرنه اگر به صورت قرد دربیاید تمام این بوزینه‌ها دارند بازی می‌کنند رنجی برای آنها نیست. یا به صورت خوک درآمده اصلاً رنجی برای او نیست اینکه عذاب نیست. انسان نوع متوسط است، این بحثِ معاد در حکمت اگر رواج پیدا کند مقداری از این سؤال‌ها پاسخ خود را می‌گیرد.

غرض این است این بیان نورانی حضرت امیر این است که اگر کسی ناسی یا متناسی نباشد، این دو مطلب برایش حل می‌شود: «المعاد ممکنٌ اوّلاً و ضروریٌ ثانیاً» البته همه اینها ضرورت بالغیر است، چون به ذات اقدس الهی برمی‌گردد.

اینکه فرمود: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ ٭ عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ﴾، این ﴿عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ﴾ چه سیدنا الاستاد[28] چه بزرگان دیگر (رضوان الله علیهم) نظیر ﴿اِن یَشَاْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَاْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾،[29] [30] به همان سبک معنا کردند؛ البته این درست است که ذات اقدس الهی این کار را می‌کند؛ اما این هدف نیست که ما شما را خلق کردیم تا شما را ببریم یک عده دیگری را بیاوریم! آن نسل آخر چه می‌شود؟ آن گروه آخر که دیگر نسلی ندارند آن چه می‌شود؟ ﴿عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ﴾ در آن نیست! ﴿عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ﴾ یعنی این مسیر شما را ما شما را تبدیل می‌کنیم به مثلتان و شما را انشا می‌کنیم در جایی که نمی‌دانید. آن‌جا رفتید می‌فهمید. دو تا نمی‌دانید در قرآن کریم است: یکی اینکه الآن نمی‌دانید کجا می‌روید، «آن قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قَدَر هست که بانگ جَرسی می‌آید.[31]

«جَرَس» زنگ گردن این شترهایی است که حرکت می‌کنند. کسی که در خانه‌اش نشسته، می‌بیند قافله‌ای در حرکت‌اند صدای زنگ گردنِ این شترها را می‌شنود؛ اما نمی‌داند کجا می‌روند. حرف حافظ این است: اینها را ما تا قبرستان می‌بریم؛ اما از آن به بعد را خبر نداریم که کجا می‌روند!

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قَدَر هست که بانگ جَرسی می‌آید

اینها قافله‌اند، فعلاً ما نمی‌دانیم چه می‌شویم! آن‌جا که رفتیم برای ما روشن است. این یک ﴿لاَ تَعْلَمُونَ﴾ی است که به لحاظ دنیاست، وقتی آن‌جا رفتیم می‌فهمیم. آن‌جا که رفتیم یک ﴿لاَ تَعْلَمُونَ﴾ دیگری هم هست. بعضی از چیزها را می‌فهمیم و می‌خواهیم از ذات اقدس الهی طلب داریم بعضی از چیزها را اصلاً نمی‌فهمیم تا از خدا بخواهیم. فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾،[32] چیزهایی ما آن‌جا داریم که شما اصلاً نمی‌دانید تا از ما بخواهید؛ لذا فرمود: ‌﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْیُنٍ﴾[33] آن‌جا هم که آمدید هم ﴿لاَ تَعْلَمُونَ﴾. ظاهر آیه این نیست که ﴿نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ﴾ یعنی شما را ببریم یک گروه دیگر بیاوریم، آن قوم آخر چه؟ قوم آخر که دیگر خَلَفی ندارند. ما شما را تبدیل می‌کنیم به امثالتان و وارد می‌کنیم در صحنه‌ای که شما نمی‌دانید. این قدر باید اطمینان داشته باشید که ما شما را به جاهای دیگری ببریم که ابدیت شما تامین بشود. حالا آن‌جا کجاست، وقتی که رفتید بخشی را می‌فهمید، بخشی را هم همچنان ‌﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْیُنٍ﴾. این ﴿عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ﴾ می‌تواند این معنای دوم باشد گرچه آن‌که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) و بعضی‌ها فرمودند آن هم می‌تواند باشد.

﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْاَةَ الْاُولَی فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ﴾، فرمود این را الآن در درونتان هست، یک وقت است می‌گوییم شما یادتان رفته یا جاهل‌اید، نه الآن اگر شما بررسی کنید در درونتان هست. حالا سه نمونه ذکر می‌کند برای اینکه قدرت الهی مشخص بشود، این سه نمونه را غالب مفسّران هم ذکر فرمودند و آن این است که شما یک کشاورزی دارید که نیازی به آب دارد، یک پخت و پزی دارید که نیازی به آتش دارد؛ مخصوصاً در بیابان‌ها. در جریان کشاورزی کاری از شما ساخته نیست مگر اینکه بذری را جابه‌جا کنید از انبار به مزرعه، همین! اما این مرده را زنده کنید دیگر کار شما نیست که بحث آن گذشت کار شما حرث است نه زرع. ﴿اَ فَرَاَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ اَ اَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ که بحث آن گذشت؛ زارع کسی است که این مرده را زنده می‌کند این بذر مرده را زنده می‌کند حیات می‌دهد، حیات گیاهی می‌دهد تغذیه و تنمیه و رشد و اینها را تامین می‌کند و بارورش می‌کند. این کار زرع است که برای ماست ما زارع هستیم و اگر بخواهیم بساطش را به هم می‌زنیم خیلی از موارد است که این تخم‌ها می‌پوسد و شما در غرامت و در خسارت هستید و تفکّه شما به این است که بگویید: ﴿اِنَّا لَمُغْرَمُونَ﴾؛ ما غرامت‌زده هستیم. ما خسارت‌دیده‌ایم و مانند آن، بلکه تنها غرامت مقطعی نیست، محروم می‌شویم از زندگی و اقتصاد و امثال آن، این درباره کشاورزی که بحث آن گذشت.

درباره آبی که شما حیاتتان به این آب وابسته است، این آب به هر حال از آسمان می‌آید، زمین که آبی ندارد؛ اگر چشمه است، اگر چاه است و امثال آن، اینها همه از باران آمدند. ﴿اَ فَرَاَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ﴾، این آب از کجا آمده؟ این آب یقیناً از باران آمده، این باران را شما نازل کردید یا ما؟ ﴿ا اَنتُمْ اَنْزَلْتُمُوُهُ مِنَ الْمُزْنِ اَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ﴾، زمین از خودش آب ندارد فرمود همان طوری که شما در زندگی‌تان یک بزرگراه دارید، یک راه‌های کوچک دارید، یک راه‌های فرعی دارید، یک راه یک طرفه دارید، ما هم وقتی این باران را از مُزن یعنی ابر، از ابر این باران را نازل کردیم، این طور نیست که رها کنیم به زمین بدهیم، تمام این یک‌راهی‌ها، دوراهی‌ها، سه‌راهی‌ها، چهارراهی‌ها، دو طرفه، عمقش چقدر باشد، همه اینها را رهبری می‌کنیم، ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْاَرْضِ﴾،[34] مَسلَک اینها، مَعبر اینها، راه اینها، عبور اینها؛ کجا باید عمق داشته باشد، کجا نداشته باشد، کجا باید در دسترس باشد، کجا باید به صورت چشمه دربیاید، کجا باید به صورت چاه دربیاید، مَسلَک اینها را، مَعبَر اینها را مشخص می‌کنیم. در بعضی از آیات فرمود: ﴿اَ رَاَیْتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَن یَاْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾،[35] اگر ما دستور بدهیم این آب‌ها یک چند کیلومتر پایین‌تر بروند، شما نمی‌توانید این آب‌ها را استخراج کنید، دسترسی ندارید به این آب، تا حدی انسان می‌تواند آب را از زیر زمین یا نفت و گاز را از زیر زمین بردارد. ﴿غَوْراً﴾؛ فرو ببرد، ﴿فَمَن یَاْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾، پس از بالا به پایین آوردن به دست ماست؛ از پایین به بالا آوردن به دست ماست، این کار ماست، هر دو بخش را فرمود.

﴿لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ اُجَاجاً﴾؛ اگر ما می‌خواستیم آن را تلخ قرار می‌دادیم. یک آب گوارا، فرات یعنی شیرین و گوارا. آب فرات اسم برای جایی نیست اسم برای نهر خاص نیست. فرات در برابر اُجاج است؛ یعنی آب گوارا و شیرین. ﴿فَلَوْ لاَ تَشْکُرُونَ ٭ اَ فَرَاَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ﴾؛ شما غذایتان در بیابان‌ها مخصوصاً با آتش است، این آتش را از کجا درمی‌آورید؟ این مَرخ و عفار را که قبلاً بحثش گذشت همین طور بود. درخت مَرخ و عفار در بیابان‌ها درخت سبز است شاخه و خوشه‌اش سبز است، ولی همین که این شاخه را بشکنند به هم بمالند جرقّه می‌زند که ﴿مِنَ الشَّجَرِ الْاَخْضَرِ ناراً﴾[36] فرمود ما این کار را کردیم. وسیله آتش روشن کردنِ شما مسافرانِ صحرایی که مُقْوِی هستید. «مُقوِی»؛ یعنی کسی که «نزل بالقَویٰ»، قَویٰ یعنی بیابان باز. شما که مُقوی هستید، در این بیابان باز آمدید هیچ خبری از آن‌جا نیست وسیله آتش روشن کردن شما چیست که مشکل تغذیه‌ شما را تامین کنید یک شاخه درخت را قطع می‌کنید با اینکه سبزه است به هم می‌مالید جرقّه از آن درمی‌آید.

این همان بیان نورانی حضرت امیر است که مرحوم علامه امینی (رضوان الله تعالی علیه) در الغدیر،[37] نقل کرده که چند روز قبل بیان شد. ﴿اَ فَرَاَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ﴾، «تورُون»؛ یعنی افروخته بکنید، این نار را برافروخته می‌کنید، مشتعل می‌کنید. ﴿اَ اَنتُمْ اَنشَاْتُمْ﴾، شجره این نار را ﴿اَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ﴾؛ یا ما این را انشا کردیم ما این را آفریدیم؟ ﴿نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْکِرَةً﴾، که هر نعمتی از ناحیه اوست. ﴿وَ مَتَاعاً لِلْمُقْوِینَ﴾، «مُقوین»؛ یعنی مسافرانی هستند که «نزلوا بالقویٰ»، «قویٰ»؛ یعنی سرزمین باز، مسافران دشتی! اینجا که آمدید هیچ کسی نیست که به فکر شما باشد تا تغذیه کنید. ما این کار را کردیم بعد از این بیانات می‌فرماید: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾.[38]

 


[1] واقعه/سوره56، آیه47.
[2] عنکبوت/سوره29، آیه46.
[3] نحل/سوره16، آیه125.
[4] الاحتجاج، الطبرسی، ج1، ص21.
[5] یس/سوره36، آیه81.
[6] لقمان/سوره31، آیه25.
[7] زمر/سوره39، آیه38.
[8] التوحید (للصدوق)، ص35.
[9] نهج البلاغة ط-دار الکتاب اللبنانی، السیّد الرضیّ، ج1، ص272.
[10] نساء/سوره4، آیه57.
[11] آل عمران/سوره3، آیه9.
[12] جاثیه/سوره45، آیه21.
[13] اعراف/سوره7، آیه172.
[14] اعراف/سوره7، آیه172.
[15] اعراف/سوره7، آیه173.
[16] شمس/سوره91، آیه10.
[17] اسراء/سوره17، آیه49.
[18] اسراء/سوره17، آیه98.
[19] مریم/سوره19، آیه9.
[20] نهج البلاغة ط-دار الکتاب اللبنانی، السیّد الرضیّ، ج1، ص254.
[21] عنکبوت/سوره29، آیه65.
[22] حافظ، قطعات، قطعه شماره1.
[23] شوری/سوره42، آیه11.
[24] فجر/سوره89، آیه15.
[25] فجر/سوره89، آیه16.
[26] تحف العقول، ابن شعبة الحرانی، ج1، ص249.
[27] مستدرک الوسائل، المحدّث النوری، ج7، ص46.
[28] المیزان فی تفسیر القرآن، السید محمد حسین الطباطبائی، ج19، ص133.
[29] ابراهیم/سوره14، آیه19.
[30] فاطر/سوره35، آیه16.
[31] اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[32] ق/سوره50، آیه35.
[33] سجده/سوره32، آیه17.
[34] زمر/سوره39، آیه21.
[35] ملک/سوره67، آیه30.
[36] یس/سوره36، آیه80.
[37] الغدیر، الشیخ عبد الحسین الأمینی النجفی، ج8، ص214.
[38] ملک/سوره67، آیه74.