درس تفسیر آیت الله جوادی

96/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 57 تا 61 سوره واقعه

﴿نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ فَلَوْلاَ تُصَدِّقُونَ (57) اَ فَرَاَیْتُم ما تُمْنُونَ (58) ءَ اَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (60) عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ (61) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْاَةَ الْاُولَی فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ﴾

چند تا سؤال مربوط به مسائل قبل مانده است:

یکی اینکه خدای سبحان که سلسله جبال را اوّل به عنوان «عهن منفوش» می‌داند، بعد به صورت ذرّات ریز: ﴿وَ یَسْئلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً ٭ فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً﴾،[1] [2] از آن قبیل می‌داند، بعد در طایفه ثالثه فرمود: ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً﴾؛[3] که عدّه‌ای این «کانت» را به معنی «صارت» گرفتند که خیلی وجه روشنی ندارد، خیال می‌کنند که ما اگر به کوه‌ها و مانند آن، نظر استقلالی بکنیم، این کوه است؛ اما اگر نظر آلی بکنیم نه استقلالی، اینها سراب‌اند، مثل اینکه حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) درباره دنیا فرمود: «مَنْ اَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اَبْصَرَ اِلَیْهَا اَعْمَتْه»؛[4] یعنی اگر کسی به دنیا نظر استقلالی بکند و دنیا را یک چیز اصیل و محبوب بداند، دنیا او را کور می‌کند و اگر به دنیا نظر ابزاری و آلی بکند که این وسیله‌ای است برای کسب آخرت، این دنیا او را بصیر می‌کند.

این برداشت تام نیست، زیرا دنیا یک امر اعتباری است وجودی ندارد. در عالمِ اعتبار هست؛ اما کوه یک موجود واقعی است، ما چیزی در عالم داشته باشیم به نام دنیا، این ساخته خود ماست. ما زمین داریم، آسمان داریم، آب داریم، انسان داریم، فرس و بقر و غنم داریم، جماد و نبات داریم، اینها موجودات حقیقی‌اند. اینها لهو و لعب نیستند. اینها خیلی حکیمانه ساخته شدند مدبرانه ساخته شدند، اهدافی دارند، این کوه در درون خود معدن می‌پروراند، تمام فشارهای سرمای زمستان را او تحمّل می‌کند، برف و تگرگ و یخ و باران را کاملاً استقبال می‌کند، با سینه می‌خَرد و در درون خود جا می‌دهد به صورت چشمه تحویل ما می‌دهد. صدر و ذیل کوه برکت است؛ کوه این طور است زمین این طور است آسمان این طور است چیزی لهو و لعب نیست، بازی نیست. دنیا یعنی دنیا! غیر از زمین است غیر از آسمان است. دنیا یعنی اینکه من به این مقام رسیدم من دارای این سمت هستم من دارای این مرحله هستم من باید بالا بنشینم، این مال من است آن مال شماست، اینها دنیاست.

ما یک امور حقیقی داریم و یک امور اعتباری؛ این زمین یک امر حقیقی است؛ اما بیع، خرید و فروش یک امر اعتباری است، این حقیقت که ندارد، ما با اعتبار زندگی می‌کنیم. الآن این زمین را ممکن است بین ده نفر در یک ساعت جابه‌جا بشود، ولی زمین همان زمین است این به او می‌فروشد این به آن هبه می‌کند، این به آن اجاره می‌دهد. این اجاره، این صلح، این عقد، این عقودِ متعارفه، اینها عناوین اعتباری است. ما چیزی در خارج به نام بیع که نداریم! زمین هست و انسان است و پول هست که وجود خارجی دارد؛ اما زمین را زید به عمرو فروخت به این مقدار یا نقد یا نسیه یا اقساطی، اینها عناوین اعتباری است. اجاره داد امر اعتباری است. چیزی در خارج به نام اجاره، به نام بیع، به نام نقل و انتقال، به نام اینها نیست. اینها عناوین اعتباری است، ما با این اعتبار زندگی می‌کنیم، این مال من است آن مال شماست اینها دنیاست، این بازیچه است. اگر کسی به اینها نگاهِ ابزاری بکند، می‌شود مؤمن، محترمانه زندگی می‌کند آبرویش هم محفوظ است دنیایش هم محفوظ است آخرتش هم محفوظ است؛ اما اگر اینها را به عنوان هدف قرار بدهد نه وسیله، از هر راهی که شد می‌خواهد به پول برسد، این کور می‌شود.

حضرت در نهج دارد که «مَنْ اَبْصَرَ اِلَیْهَا اَعْمَتْه»؛ این دنیا او را کور می‌کند؛ اما «مَنْ اَبْصَرَ بِهَا» اینها را نگاه ابزاری بکند بله «بَصَّرَتْهُ». دنیا یک امر اعتباری است حسابش کاملاً از مسئله کوه و زمین و اینها جداست؛ اما اینکه فرمود: ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً﴾، در بحث‌های قبل هم ما داشتیم در همان آیه سوره مبارکه «الرحمن» که فرمود: ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾؛[5] [6] یعنی هر چیزی را که شما نگاه بکنید، این رفتنی است وجه الله می‌ماند؛ یعنی چه وجه الله می‌ماند؟ این کوه یک صبغه وجه اللّهی دارد که وقتی به او گفتند تو برو در نماز جماعت داود شرکت کن! می‌گوید چشم! ﴿یَا جِبَالُ اَوِّبِی مَعَهُ﴾، می‌گوید چشم! مثل سایر افراد می‌رود در نماز جماعت داود شرکت می‌کند. در درون کوه حقیقتی است که مانند انسان‌ها؛ منتها در مرحله دیگر وقت نمازش نماز، وقت دعایش دعا، ﴿یُسَبِّحْنَ﴾ وقت تسبیحش جدا، ﴿اِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[7] جدا، مَجلا بودنش جدا، فریاد و ناله کردن و خریرش هم جداست: ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾؛[8] او ریز ریز شد و موسی هم به صعقه افتاد.

آن حقیقتی که در همه اشیا هست، در کوه به این صورت است، آن حقیقت وجه الله است که فرمود: ﴿کُلُّ شَیْ‌ءٍ‌هالِکٌ اِلاَّ وَجْهَهُ﴾[9] این بیان نورانی حضرت امیر که دارد: «داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجة‌»،[10] [11] قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی داخل در اشیا نیست این منطقه، منطقه ممنوعه است که مقام ذات است. صفات ذات هم که عین ذات است و نامتناهی است آن هم منطقه ممنوعه است او داخل در اشیا نیست. تعیین محور اتحاد موضوع و محمول به دست محمول قضیه است نه موضوع قضیه.

در روایات دیگر است که «داخلٌ فی الاشیاء»، نه یعنی ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی! نه ـ معاذالله ـ صفات ذات که عین ذات‌اند! این دو منطقه، دو فصل، منطقه ممنوعه‌اند. این «وجه الله» است، «فیض الله» است، «ظهور الله» است که این داخل در اشیا است، چرا؟ برای اینکه ما در قضیه یک موضوع داریم یک محمول؛ موضوع و محمول هم متّحدند؛ اما محور اتحاد را چه کسی معین می‌کند؟ آیا موضوع قضیه معین می‌کند؟ یا محمول قضیه؟ در اینکه در هر قضیه حملیه، موضوع با محمول متّحدند حرفی در آن نیست، برای اینکه می‌شود به جای موضوع یک «هو» گذاشت به جای محمول «هو» گذاشت گفت: «هو هو» این دو تا را تلفیق کرد گفت: «هوهویت». این «هوهویت» تلفیق شده دو تا «هو» است که از قضیه خبر می‌دهد. از موضوع به تنهایی به عنوان «هو» یاد می‌کنند. از محمول به تنهایی به عنوان «هو» یاد می‌کنند. از آن کثرت متحد شده از آن وحدت ظهور در کثرت پیدا کرده به «هوهویت» یاد می‌کنند که از موضوع به «هو» از محمول به «هو»؛ یعنی این آن است! این اتّحادی که در تمام قضایای حملیه است محور اتّحاد را چه کسی تعیین می‌کند؟ موضوع تعیین می‌کند یا محمول؟ قبلاً روشن شد که تعیین محور اتّحاد موضوع و محمول به دست محمول قضیه است نه موضوع. آن وقت معلوم می‌شود بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجة» چه می‌خواهد بفرماید؟!

الآن ما سه تا قضیه داریم برای همه ما روشن است ما با این قضایا زندگی هم می‌کنیم، چون با این قضایا زندگی می‌کنیم برای ما بیّن الرشد است خیلی روشن است می‌گوییم «زیدٌ هو ناطقٌ» دوم: «زیدٌ هو عالمٌ» سوم: «زیدٌ هو قائمٌ» ما اصلاً روزانه با اینها حرف می‌زنیم. ما روزانه یا از ذات اشیا یا از وصف اشیا یا از کار اشیا حرف می‌زنیم این سه قضیه است که موضوع این سه قضیه زید است. ضمیر «هو» هم به همین زید برمی‌گردد؛ اما این سه تا قضیه کاملاً با هم مختلف‌اند. وقتی گفته می‌شود «زیدٌ هو ناطقٌ» یعنی در مقام ذات متّحدند. وقتی می‌گوییم: «زیدٌ هو عالمٌ» یعنی در مقام ذات متّحد نیستند در مقام وصف متّحدند. وقتی می‌گوییم «زیدٌ هو قائمٌ» یعنی در مقام ذات متّحد نیستند در مقام وصف متّحد نیستند در مقام فعل که خارج از حیطه انسان است متّحدند. پس تعیین محور اتّحاد موضوع و محمول به دست محمول قضیه است. ما در این دعای نورانی «جوشن کبیر» هزار یا هزار و یک بار «الله» را موضوع قرار می‌دهیم «هو» را هم به «الله» برمی‌گردانیم؛ اما در بخشی از اینها صفات، عین ذات است، بخشی از اینها صفات، خارج از ذات است، بعضی مقدم است بعضی مؤخّر. تعیین محور اتّحاد محمول قضیه با موضوع قضیه به دست محمول قضیه است نه ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی داخل در اشیا است. نه ـ معاذالله ـ صفات ذات که عین ذات است داخل در اشیاست. آن «وجه الله»، آن «فیض الله»، آن «ظهور الله» داخل در اشیاست، آن هم «لا بالممازجه». پس در جمیع اشیا وجه اللّهی هست. این وجه الله باقی و پایدار است، این وجه الله لهو و لعب نیست، این تغییرپذیر نیست. فرمود ما این سلسله جبال را که خلق می‌کنیم از باب تشبیه معقول به محسوس اگر شما یک بسته کاموا داشته باشید که با آن بلوز یا ژاکت می‌بافند این بسته نخ به صورت این بلوز یا ژاکت درمی‌آید، همین بسته نخ را آن بافنده و ریسنده ممکن است رنگارنگ و با نقشه‌های مختلف دربیاورد، یک جا را آستین می‌کند، یک جا را یقه می‌کند، یک جا را جلوی سینه می‌کند یک جا را پشت می‌کند و نقشه‌های درخت و غیر درخت را هم با همین نه اینکه این را رنگ‌آمیزی کنند یک وقت است یک بلوز یا ژاکتی را می‌بافند با ابزار و قلم رنگ میکنند این طور نه. یک وقت با خود این نخ، درخت می‌گذارند بوته می‌گذارند گلکاری می‌کنند. قبل از اینکه این بلوز یا ژاکت بافته بشود یک بسته نخ است، وقتی بافته شد می‌شود یک بلوز رنگی یا ژاکت رنگی یک جا آستین است یک جا سینه است یک جا یقه است یک جا پشت است یک جا رو است، یک جا عکس درخت است، یک جا عکس گل است، یک جا عکس بلبل است و اینهاست. بعد وقتی دوباره این را برچیدند می‌شود یک مشت نخ. آن وقت نه ما بلوزی داریم، نه ژاکتی داریم. این می‌شود صحنه خلقت؛ آن‌که می‌ماند «وجه الله» است. آن‌که به صورت بلوز و ژاکت و اینها درمی‌آید همین انسان و فرس و غنم است. حالا اگر کسی خواست رابطه آن نخ را با این بلوز و ژاکت تعبیر بکند همین بیان حضرت امیر درمی‌آید که «داخلٌ فی الاشیاء» اما «لا بالممازجة»، ما بلوزی نداریم، یا ژاکتی نداریم که حقیقت باشد، همان نخ که به این صورت درمی‌آید می‌شود بلوز و ژاکت، بعدش هم بساطش جمع می‌شود. فرمود: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‌﴾؛[12]

بنابراین آن بیان نورانی حضرت امیر که فرمود درباره دنیاست که امور اعتباری است، این یک حقیقت خارجیه است؛ یعنی اگر کسی بگوید نخ «داخل» در بلوز و ژاکت «لا بالممازجة» درست گفته است. «خارج عنها لا بالمباینة» درست گفته است؛ البته در حدّ تشبیه معقول به محسوس و چون همین حقیقت درباره جبال هست، درباره ناظر و نظر هم هست، تنها درباره منظور نیست. این ناظر که بیننده است این هم مثل یک گوشه بافته شده است که بخشی از آن ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾[13] است، از یک منظر دیگری ﴿یَا جِبَالُ اَوِّبِی مَعَهُ﴾ هست که ﴿وَ اَعْیُنُهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾،[14] وقتی یک عده رزمنده را گفتند وسیله اعزام نداریم که شما را به جبهه بفرستیم قرآن دارد که اشک از چشمانشان می‌ریزد نه آن طوری که افراد عادی گریه می‌کنند، اشک نمی‌ریزد، چشم می‌ریزد؛ از بس این اشک چشم را گرفته است! ندارد «تری دموعهم تفیض» نفرمود اشکشان می‌ریزد، فرمود چشمشان می‌ریزد. این اشک وقتی شبکه چشم را پر کرده و ریخته مثل اینکه چشم دارد می‌ریزد. فرمود: ﴿وَ اَعْیُنُهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾، فیضان برای چشم است نه برای اشک، چون اشک پر کرده این چشم را. هم اینها، هم آن مؤمنانی که از فضیلت قرآن باخبر هستند اینها اهل کتاب بودند که قرآن از آنها یاد می‌کند، وقتی معارف وحیانی را می‌فهمند ﴿تَری اَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾،[15] این جمله در دو جای قرآن کریم است: یک جا درباره رزمندگان است که همه ما در جریان این دفاع مقدس مشاهده کردیم، این عزیزانی که آمدند اعزام بشوند وقتی وسیله نبود این طور اشک می‌ریختند او را هم قرآن کریم فرمود اهل کتاب که از وحی باخبر شدند ﴿تَری اَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾، این ناظر، این نظر، این منظور هر کدام از اینها از آن وجه اللّهی که یک بسته کامواست باخبر هستند در همه این وجه اللّهی هست «لا بالممازجة»؛ منتها ما باید این وجه اللّهی را خوب حفظ بکنیم این را تخدیر نکنیم، این را تدسیس نکنیم که بحثش قبلاً گذشت که فرمود: ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[16]

پرسش: جسم و عالم مادی ما اگر خودش بنفسه «وجه الله» نیست پس چیست؟

پاسخ: این که به این صورت درآمده است «وجه الله» نیست. «وجه الله» آن فیضی است که این را به این صورت درآورده مثل همین کامواست که به صورت بلوز و ژاکت درمی‌آید. روزی که کاموا دوباره برگردد جمع بشود ما نه بلوزی داریم نه ژاکتی. الآن این بلوز و ژاکت غیر از آن کاموا، چیزی دیگر نیست. نقشی هم که دارد همان است از جای دیگر رنگش نکردند؛ منتها یک جا آستر است یک جا آستین، مادامی که بعث شده؛ اما وقتی ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‌﴾[17] اگر این بلوز و ژاکت را به صورت همان کاموا دربیاورند، نه آستینی است و نه آستری است و نه ابره.

پرسش: آن وقت چگونه جمع می‌شود؟

پاسخ: به اراده خدا جمع می‌شود، چون به دست اوست. اینکه فرمود: «دَاخِلٌ فِی الْاَشْیَاءِ» مربوط به این فصل سوم است تعیین محور اتحاد موضوع و محمول قضیه به دست محمول قضیه است، نه به دست موضوع. گرچه موضوع «الله» شد.

پرسش: آیه شریفه ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کلُ‌ِّ شیَ‌ْء﴾[18] میتواند باشد؟

پاسخ: می‌تواند، بله می‌تواند این باشد، ولی موضوع قضیه زید است «هو» هم به زید برمی‌گردد؛ اما حرف اوّل را در قضیه، محمول قضیه می‌زند که محور اتّحاد موضوع و محمول کجاست؟ اگر آن محمول ذاتی بود، مثل «زید هو ناطق»، مدار اتّحاد ذات است. اگر وصف بود محور اتّحاد وصف است و اگر فعل بود محور اتّحاد خارج از ذات است. پس ذات اقدس الهی خودش ـ معاذالله ـ داخل نیست، صفات ذات که عین ذات است داخل نیست، وجه او، فیض او، ظهور او داخل در اشیا است آن هم «لا بالممازجه».

پرسش: فیض الهی و فعل الهی خود اشیا هستند نه داخل در اشیا؟

پاسخ: نخیر! اشیاء «بما انّه موجودٌ و وجودٌ» فیض خداست، نه «بما انّه شجرٌ و حجر».

پرسش: یعنی عروض وجود بر ماهیت مراد همه اینهاست؟

پاسخ: غرض این است که آن هستی که یک امر واحد است: ﴿وَ ما اَمْرُنا اِلاَّ واحِدَة﴾،[19] این کثرت مستفیض است نه فیض. فیض داخل در مستفیض است «لا بالممازجة». این مستفیض‌ها یک روز هستند، یک روز نیستند، یک روز زمین‌اند، یک روز مطویّ‌اند، یک روز بازند، یک روز بسته‌اند؛ اما فیض است که همواره ثابت است. فیض از ذات اقدس الهی صادر می‌شود فعل خداست ممکن هست و تحول‌پذیر است؛ اما این اشیا که به این صورت درآمدند اینها گاهی هستند گاهی نیستند گاهی زمین است، گاهی بساطش برچیده می‌شود. در سوره مبارکه «نجم» گذشت فرمود شما اجنّه بودید، اجنّه جمع جِنّ نیست جمع جنین است: ﴿اَنتُمْ اَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ اُمَّهَاتِکُمْ﴾؛[20] شما حواستان جمع باشد روزی نطفه بودید در اصلاب پدرانتان، یک روز اجنّه بودید در ارحام مادرانتان؛ یعنی جنین بودید ما شما را به این روز درآوردیم.

پرسش: این «اشیاء بما هو اشیاء» مگر اعتباری نیستند؟

پاسخ: اشیا اعتبار نیستند، سهمی از حقیقت دارند، به دست ما نیست که ما حالا درخت سیب را درخت گلابی فرض کنیم! اما این عناوین اعتباری به دست ماست این فرشی که ما به این آقا دادیم به عنوان امانت الآن می‌توانیم به او بفروشیم. بعد هم می‌توانیم دو تایی اقاله کنیم و از هم پس بگیریم. بعد این را می‌توانیم به عمرو هبه کنیم، بعد عمرو می‌تواند برگرداند ما به دیگری بفروشیم، و فرش همان فرش است. این زمین همان زمین است. اما این طور نیست که ما بخواهیم شجر گلابی را شجر سیب اعتبار بکنیم، این دست ما نیست.

پرسش: اعتبار یعنی خارجیّت با این حکم؟

پاسخ: بله، غرض این است که ما یک اعتبار فلسفی داریم این سهمی از حقیقت دارد به تبع حقیقت. این را دنیا نمی‌گویند، ماهیت جزء دنیا نیست؛ اما مالکیت و ملکیت و ریاست و امثال آن دنیاست که «مَنْ اَبْصَرَ اِلَیْهَا اَعْمَتْه» اینها دنیاست که اعتبار است، لهب و لعب است و کاری به حقیقت ندارد، بحث‌های فلسفی در دنیا نیست؛ اما شجر یک وجود حقیقی است بخشی از آن حقیقت است بخشی از آن به حقیقت وابسته است به دست ما هم نیست که ما حالا درخت سیب را گلابی فرض کنیم؛ اما این زمین به دست ماست، امروز دادیم به زید، فردا پس می‌گیریم پس فردا می‌فروشیم پس فردا اجاره می‌دهیم، پس فردا عاریه می‌دهیم، این مال من است و آن مال شماست

اینها عناوین اعتباری است و آیات قرآن درباره کوه است که حقیقت است. این حقیقت یک وجه الله دارد که اصل است، مثل اینکه بلوز، بلوز که حقیقی است و وجود خارجی دارد. یک امر اعتباری که نیست؛ اما مال زید است مال عمرو است اینها اعتباری است. این بلوز یک وجود خارجی دارد البته صنعت است نه طبیعت؛ خارجیتش هم ضعیف است؛ لکن حقیقتی در آن هست به نام کاموا. این کاموا امروز به این صورت درمی‌آید فردا به آن صورت درمی‌آید، هر صورتی هم که دربیاید حقیقت است، چون به حقیقت وابسته است. کوه هم همین طور است فرمود آن‌که ذرّات ریز می‌شود عهن منفوش می‌شود سراب می‌شود، این تعیّنات است که به این صورت درمی‌آیند وگرنه ﴿وَ ما اَمْرُنا اِلاَّ واحِدَة﴾. به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی فرمود آدم به همراه آیات که می‌رود، می‌رود می‌رود بعد جایی می‌رود که هیچ غواصّی نمی‌تواند غوص بکند. اینها که در اقیانوس کبیر می‌روند می‌گویند اینجا دیگر جای غوص نیست. فرمود وقتی ما به این جمله می‌رسیم: ﴿وَ ما اَمْرُنا اِلاَّ واحِدَة﴾، ﴿کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ﴾، یعنی ما لفظ نداریم بگوییم که در چه ثانیه‌ای، یک میلیاردم ثانیه، این طور نیست. بگوییم یک تریلیون ثانیه، این طور نیست. لفظ نداریم فرمود: ﴿کَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾، فرمود به این عقربه که می‌رسیم کم می‌آوریم. دنیا همین طور است در همین لحظه کلّ عالم عوض می‌شود: ﴿وَ مَا اَمْرُ السَّاعَةِ اِلاّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ﴾،[21] در جریان معارج وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همین طور است: ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنیٰ﴾[22] [23] اهل بیت هم به برکت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به همین معراج راه دارند؛ البته با تفاوت درجه‌ای که با خود پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) دارند. این ﴿دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنیٰ﴾، می‌فرماید اینجا دیگر جای فهم نیست، دیگر لفظ نیست، عربی نیست تا ما به لسان العرب و اینها مراجعه کنیم، بنای عقلا و تبادر و سیاق و سباق و اینها مراجعه کنیم.

غرض این است که وجه اللّهی است که «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة» این در همه هست این زوال‌پذیر نیست این آیه نورانی که فرمود: ﴿وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾،[24] ما افرادی که داریم بعضی‌ها از شدت علاقه در نماز شب ضجّه می‌زنند. فرمود بعضی از سنگ‌ها هم همین طور هستند. شما خیال می‌کنید یک سنگ بی‌خودی از بالا به پایین افتاده است! این ضجّه زده و افتاده است، ﴿وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾. این بارها به عرض شما رسید، که وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود من قبل از اینکه به مقام نبوت برسم هر وقت رد می‌شدم سنگی بود که هر وقت مرا می‌دید سلام می‌کرد: «اِنِّی لَاَعْرِفُهُ الْآن‌»؛[25] من الآن هم آن سنگ را می‌شناسم. افراد هم فرق می‌کند، سنگ هم فرق می‌کند اشجار هم فرق می‌کند.

بنابراین آنکه در همه هست همین «وجه الله» است، همین ظهور خداست، همین فیض خداست، این در همه هست؛ منتها آنها باید نگهداری کنند آنها که نگهداری می‌کنند وقتی به آنها گفتند در نماز جماعت داود شرکت کن، می‌گوید چشم! ﴿اِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ﴾، درباره آسمان و زمین فرمود: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْاَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً اَوْ کَرْهاً قَالَتَا اَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾،[26] این تمثیل که نیست.

خدا مرحوم آقا سید عبدالحسین شرف الدین را غریق رحمت کند! این حرف‌ها از آن آقایان ساخته نیست، ایشان رساله‌ای دارد به نام «حول الرؤیه» اینها را حمل بر تمثیل کرده که حرفی نیست سؤال و جوابی نیست اینها تمثیل است. خیر! سؤال و جواب هست، حرف هست، درک می‌کنند، به دلیل اینکه زمین شهادت می‌دهد، اگر زمین درک نکند که چه کسی آمده مسجد چه کسی نیامده، شهادتش هم تمثیل است؟ این روایات که یکی دو تا نیست این مسجد کاملاً باخبر است که چه کسی آمده چه کسی نیامده، چه کسی نماز خوانده چه کسی نماز نخوانده. کدام همسایه آمده، کدام همسایه نیامده، از کدام همسایه شکایت می‌کند نسبت به کدام همسایه شهادت می‌دهد.

شهادت دو مرحله دارد:

یک مرحله، مرحله تحمّل متن حادثه است

یک مرحله، مرحله ادای در محکمه است.

اگر شاهد در مرحله حدوث حوادث حضور نداشته باشد درک نکند، گفتنش در محکمه که اثر ندارد. ممکن است در بعضی از مسائل به یک روایت واحد آدم نتواند اکتفا بکند، ولی به حد تواتر که رسید، در این زمینه آدم جزم پیدا می‌کند زمین می‌فهمد مسجد می‌فهمد شهادت می‌دهند شکایت می‌کنند. این بر اثر همان ﴿اِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[27] سوره مبارکه «اسراء» نشان می‌دهد.

غرض این است که آن «عِهن منفوش» بودن، ﴿فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ اَمْتاً﴾،[28] [29] اینها مراحل همان است. اگر ما خیلی بخواهیم از باب تشبیه معقول به محسوس که خیلی این تشبیه ضعیف است و نارساست ولی ما چاره نداریم، همین است که اگر کاموایی داشته باشیم به صورت بلوز و ژاکت، یک روز در بیاید یک روز دوباره به حالت قبل برگردد، آن‌که می‌ماند همین «وجه الله» است آن‌که تحولاتی دارد همین کامواهاست.

پرسش: ...

پاسخ: اهل بیت مصداق کامل هر حقیقتی که باشند همین‌ها مصداق هستند. اگر معراج باشد اینها سهیم‌اند؛ منتها با حفظ مرتبه. مرتبه عالیه مختصّ وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است. خدا مرحوم سید علی شارح صحیفه سجادیه را غریق رحمت کند! او یک سید بزرگواری است می‌گوید من با 28 واسطه به اهل بیت می‌رسم آن وقت این شعر معروفی که بین جریر و فرزدق مطرح است را مطرح می‌کنند:

اولئک آبائی فجئنی بمثلهم ٭٭٭ اذا جمعتنا یا جریر المجامع‌

این شعر را نقل می‌کند، بعد می‌گوید شجره ما با 28 واسطه به اهل بیت می‌رسد، بعد این روایت را ایشان نقل می‌کند که از وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سؤال کردند شما که معراج رفتید با ذات اقدس الهی گفتگو کردید کلامی که شما شنیدید چه صدایی بود؟ شبیه صدای چه کسی بود؟ گفت ذات اقدس الهی فرمود چون علی محبوب ماست من این صوتی که ایجاد می‌کنم صوت، صوت شبیه صوت علی است. حضرت رسول فرمود مثل اینکه علی بن ابیطالب با من داشت حرف می‌زد.[30] این است! این همان اتحاد نور اینها را می‌رساند آنها حسابشان جداست البته. این را مرحوم سید علی در مقدمه شرح صحیفه سجادیه دارد که حضرت فرمود من خیال می‌کردم علی بن ابیطالب دارد با من حرف می‌زند.

اما درباره اینکه کلام خدا چگونه است؟ که در ذیل آیه سوره «شوریٰ» بود که یک سؤال دیگر است آن‌جا ظاهرش این است که سیدنا الاستاد هم نمی‌فرماید که همه جا تمثّل است، در آیه 51 سوره مبارکه «شوریٰ:» ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ اَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ اِلاَّ وَحْیاً﴾،[31] یعنی بلاواسطه. اگر در همه موارد ما احتیاج داشته باشیم به واسطه، خود آن جبرئیل که کلام خدا را درک می‌کند، او با چه درک می‌کند؟ او بلاواسطه درک می‌کند. اینها که از جبرئیل بالاترند. بنابراین آن‌جا بی‌واسطه است، کلام الهی بی‌واسطه است یا ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ است؛ نظیر مثلاً شجر و مانند آن. ﴿اَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ به وسیله فرشته‌ای یا انسانی که رسالت الهی را به عهده دارد کلام الهی از این سه منظر بیرون نیست. در همین آیه فرمود ما این عالم را به این صورت درآوردیم: ﴿نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ﴾، چرا باور نمی‌کنید؟ ﴿اَ فَرَاَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾، چه کسی پس شما را خلق کرد؟ شما اگر بگویید که نظم علّی در عالم نیست، هیچ سنگی روی سنگ بند نمی‌شود اصلاً جلوی ‌اندیشه را شما دارید می‌گیرید! ممکن است ما بگوییم عالم با شانس و تصادف و بخت و اتفاق اداره می‌شود؟ اگر این باشد که کسی نمی‌تواند فکر بکند! حالا شما فکر کردید دو تا مقدمه ترتیب دادی یک نتیجه گرفتی، آیا ربط عِلّی بین اینها هست یا نیست؟ اگر شانسی باشد، ممکن است همین دو مقدمه را زید ترتیب بدهد نتیجه‌ای برخلاف بگیرد! شما می‌گویید شانسی است اینها؟ اتفاق است یا نظم عِلّی است؟ نظم دقیق عِلّی که خیلی تنزّل بکنیم در حد دو، دو تا چهارتاست، حتی نظم ریاضی آن قدرت را ندارد که نظم عِلّی را بیان کند. ما اگر نظم عِلّی را نپذیریم فکری نداریم، ‌اندیشه‌ای نداریم. ما از چه راهی می‌خواهیم فکر کنیم مطلبی را بفهمیم؟ برای اینکه یک ربط ضروری بین این دو تا مقدمه و نتیجه می‌یابیم، این یعنی علّیت. اگر گزاف و گتره باشد و هرچه به هرچه باشد، همان دو مقدمه را ممکن است کسی تشکیل بدهد یک نتیجه خلاف بگیرد. اگر کسی خدای ناکرده ـ نظم علّی را منکر بود هیچ راهی برای فکر کردن ندارد. فرمود شما فکر بکنید. پس هیچ چیزی نیست که بی‌خود یافت بشود، حتماً سبب دارد. این کیست که این یک قطره را به این صورت درمی‌آورد؟ که همه انسان‌ها تازه جمع بشوند حلّ معضل این بدن را نتوانستند پیدا کنند. هرگز مسئله ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[32] برای اینها حلّ شدنی نیست. هرگز آیه سوره مبارکه «احزاب» برای اینها حلّ شدنی نیست که اگر کسی به نامحرم نگاه بکند واقعاً مریض است، فرمود: ﴿وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْاُولَی﴾،[33] فرمود حرف هم که می‌زنید آهنگین حرف نزنید زنانه حرف نزنید زنانه را با زن‌ها حرف بزنید وقتی می‌خواهید با مردها حرف بزنید مردانه حرف بزنید نه زنانه. یا با نامحرم تماس نگیرید یا اگر خواستید با نامحرم تماس بگیرید مردانه حرف بزنید، ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛[34] آن مردی که نمی‌تواند خودش را در برابر صدای نامحرم کنترل کند او قلبش مریض است، این را آزمایشگاه موش جواب می‌دهد؟ این مرض را چه کسی جواب می‌دهد؟ اینها اصلاً انسان را غیر از این نمی‌دانند یا او را ـ معاذالله ـ انکار می‌کنند. فرمود چرا فکر نمی‌کنید؟ ما شما را آفریدیدم یک قطره آب را به این صورت درآوردیم، چرا تصدیق نمی‌کنید؟ چرا باور نمی‌کنید؟

پرسش: آیه ﴿قَدْ اَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُم‌﴾[35] مصداق همین است؟

پاسخ: می‌تواند یکی از این مصادیق باشد آن جامه تقوا را ما اهدا کردیم.

﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، ما یک عده می‌روند یک عده می‌آیند، ﴿اِن یَشَاْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَاْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾،[36] [37] این تحوّل هست یک عده باید بیایند این عالم را اداره کنند یک عده هم باید بروند پاسخ بدهند. این تحوّلات هست؛ اما حالا این جمله که فرمود: ﴿عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ﴾، یعنی شما را می‌بریم یک گروه دیگری که مثل شماست می‌آوریم؟ یا شما را تبدیل می‌کنیم به یک عالم دیگری و مثل دیگری؟ این دو وجه وزین و سنگینی است که بین مفسّران اختلاف است که بعد باید تفصیلاً هر دو نظر بازگو بشود. ﴿عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْاَةَ الْاُولَی﴾، این مقداری که می‌فهمید اینها روشن است؛ اما آن مقدار برای شما روشن نیست. ما این را با نظم اداره کردیم. این مرگ پلی است هجرتی است بین شما و آینده چه اینکه شما باید بروید یک عده دیگر هم باید بیایند. نه قدرت ما کم است نه اقتضا ضعیف است نه مانع قوی است؛ ما مسبوق نیستیم، محکوم نیستیم که بگوییم جلوی مرگ را نمی‌توانیم بگیریم، این طور نیست، بخواهیم نگه می‌داریم. نه قدرت ما ضعیف است که فَقْدِ مقتضی باشد، نه حمله مانع قوی است که مانع قوی باشد. ما این کار را کردیم ضعف هم نداریم مانعی هم در کار نیست: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، یک نظم طبیعی است. شما هستید، چند روزی نوبت شماست، عده‌ای هم باید بیایند، نوبت آنهاست؛ شما هم دارید می‌روید به سراغ اعمالتان، آن‌جا سفره پهن کردید.

اگر بار خار است خود کِشته‌ای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشته‌ای،[38]


[1] طه/سوره20، آیه105.
[2] طه/سوره20، آیه106.
[3] نبأ/سوره78، آیه20.
[4] نهج البلاغة ط-دار الکتاب اللبنانی، السیّد الرضیّ ج1، ص106.
[5] الرحمن/سوره55، آیه26.
[6] الرحمن/سوره55، آیه27.
[7] اسراء/سوره17، آیه44.
[8] اعراف/سوره7، آیه143.
[9] قصص/سوره28، آیه88.
[10] المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقى ج1، ص240.
[11] «دَاخِلٌ فِی الْاَشْیَاءِ لَا کَشَیْ‌ءٍ فِی شَیْ‌ءٍ دَاخِل».
[12] انبیاء/سوره21، آیه104.
[13] قارعه/سوره101، آیه5.
[14] توبه/سوره9، آیه92.
[15] مائده/سوره5، آیه83.
[16] شمس/سوره91، آیه10.
[17] انبیاء/سوره21، آیه104.
[18] یس/سوره36، آیه83.
[19] قمر/سوره54، آیه50.
[20] نجم/سوره53، آیه32.
[21] نحل/سوره16، آیه77.
[22] نجم/سوره53، آیه8.
[23] نجم/سوره53، آیه9.
[24] بقره/سوره2، آیه74.
[25] الامالی (للطوسی)، النص، ص341.
[26] فصلت/سوره41، آیه11.
[27] اسراء/سوره17، آیه44.
[28] طه/سوره20، آیه106.
[29] طه/سوره20، آیه107.
[30] مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج على البشر، السید هاشم البحرانی‌ ج2، ص402.
[31] شوری/سوره42، آیه51.
[32] فاطر/سوره35، آیه10.
[33] احزاب/سوره33، آیه33.
[34] احزاب/سوره33، آیه32.
[35] اعراف/سوره7، آیه26.
[36] ابراهیم/سوره14، آیه19.
[37] فاطر/سوره35، آیه16.
[38] شاهنامه فردوسی، فریدون، بخش20.