درس تفسیر آیت الله جوادی

96/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 47 الی 62 سوره واقعه

﴿وَ کَانُوا یَقُولُونَ ءَاِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (47) ا وَ آبَاؤُنَا الاوَّلُونَ (48) قُلْ اِنَّ الاوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ (49) لَمَجْمُوعُونَ اِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (50) ثُمَّ اِنَّکُمْ اَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (51) لَآکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّومٍ (52) فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (5٤) فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (55) هذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (56) نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ فَلَوْلاَ تُصَدِّقُونَ (57) اَفَرَاَیْتُم ما تُمْنُونَ (58) ءَ اَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (60) عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ (61) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْاَةَ الْاُولَی فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ (62) ﴾

بعد از اینکه فرمود در صحنه قیامت، افراد به سه گروه رسمی تقسیم می‌شوند، عده‌ای السّابقون‌اند و مقرّب‌اند، عده‌ای اصحاب یمین‌اند، عده‌ای اصحاب شمال؛ گرچه هر کدام از این سه صنف، زیر مجموعه فراوانی دارند، نسبت به اصحاب شمال که رسید فرمود راز اینکه اینها در عذاب مستقر هستند، انکار معاد است. وقتی معاد را منکرند، قهراً مبدا را هم نمی‌پذیرند و برهان آنها این است که وقتی انسان می‌میرد، می‌پوسد و چون می‌پوسد بعد از مرگ، خبری نیست.

دین می‌گوید انسان که می‌میرد از پوست به در می‌آید و بعد از مرگ خبری هست. از این راه شروع می‌کند که اصل این نظام را، انسان را، جهان را، پیوند بین انسان و جهان را خدا آفرید. بخش بعدی آن است که ممکن است دوباره انسان‌ها را زنده کند. طایفه سوم می‌گوید نه تنها ممکن است بلکه ضروری است حتماً این کار را می‌کند. طایفه چهارم این است که نه اینکه این کار را می‌کند بلکه این کار را کرده است، الآن بهشت موجود است، جهنم موجود است. طایفه پنجم این است که اینها مشکل علمی ندارند شبهه علمی ندارند، شهوت عملی دارند، نه شبهه علمی.

در سوره مبارکه «قیامت» بعد از اینکه فرمود: ﴿اَ یَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلی‌ قادِرینَ عَلی‌ اَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾؛[1] ما این سرانگشت‌های او را هم برمی‌گردانیم که می‌گویند خطوط ریز سر انگشت هر انسانی با سرانگشت انسان دیگر فرق می‌کند. اینکه انگشت مُهر می‌کنند برای اینکه امضا قابل جعل هست ولی انگشت مُهر قابل جعل نیست از بس این خطوطِ ظریف و ضعیف از هم جدا هستند. همان طوری که فرمود: ﴿وَ اخْتِلافُ اَلْسِنَتِکُمْ وَ اَلْوانِکُمْ﴾؛[2] هیچ کس شبیه هم نیست، دو نفر شبیه هم نیستند، دو اثر انگشت شبیه هم نیست. امضا کاملاً قابل جعل هست، چون صنعت است؛ اما سرانگشت و انگشت مُهر قابل جعل نیست، چون خلقت است نه صنعت. فرمود ما می‌توانیم این خطوط ریز سرانگشت اینها را دوباره به حالت اوّلی برگردانیم. اینها هیچ شُبهه علمی ندارند، بلکه شهوت عملی دارند. ﴿بَلی‌ قادِرینَ عَلی‌ اَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ ٭ بَلْ یُرِیدُ الْاِنسَانُ لِیَفْجُرَ اَمَامَهُ﴾، این می‌خواهد جلویش باز باشد و گرنه دلیلی برای انکار معاد ندارد. این هم طایفه ششم است.

حالا این طوایف شش‌گانه اوّل از اینجا شروع می‌شود که ذات اقدس الهی یک قطره آب را که ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌﴾[3] به این صورت لؤلؤ لالا درآورده که الآن صدها دانشکده است که تازه می‌خواهند بدن انسان را بشناسند هنوز مانده‌اند، چه رسد به روح انسان. آنها که توجه ندارند که انسان حقیقت او را ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[4] [5] تشکیل می‌دهند، مقام شامخ طبّ را پایین آوردند، در حدّ بیطاری قرار دادند، فتوا را از آزمایشگاه موش می‌خواهند، هر بیماری که آزمایشگاه موش جواب بدهد درباره انسان هم جواب می‌دهد، اگر در خصوص بدن انسان «بما انه انسان» تلاش و کوشش بکنند از این مرحله بالا می‌آیند، آن هم فقط در محدوده تن انسان، چه رسد به روح انسان. فرمود ما این ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌﴾ که این را در سوره مبارکه «قیامت» بعد از آن آیات فرمود، فرمود ما این یک قطره را به این صورت درآوردیم. بعد مراحل تطوّری خلقت انسان را ذکر کردیم، تا آن‌جا که کارهای آزمایشگاه جواب می‌دهد، بعد ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ را هم درباره انسان اعلام کردند که از روح الهی، فیض و فوزی به انسان رسید، انسان شده «احسن المخلوقین»، ذات اقدس الهی به برکت اینکه «احسن الخالقین» است «احسن المخلوقین» را هم ارائه کرد، در سوره مبارکه «مؤمنون» که ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[6] بعد فرمود اینکه انسان می‌میرد، دوباره زنده کردنش ممکن است، برای اینکه اوّل که هیچ بود ﴿وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾،[7] الآن که همه ذرّات شما موجود است. بعد در سوره مبارکه «روم» فرمود آفرینش ابتدایی دشوارتر از اعاده است؛ لکن این را با یک تذکِره حلّ کردند. در سوره مبارکه «روم» آیه 27 به این صورت بیان کردند: ﴿وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَاُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ اَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾،[8] اعاده آسان‌تر از ابتداست، برای اینکه در ابتدا نه بدنی بود نه روحی. هر دو را ابداعاً خدایی که ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ﴾[9] [10] است آفرید، الآن که هر دو موجودند. پس اعاده آسان‌تر از اوّل است. بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ هُوَ اَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾ آسان‌تر است، فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الاعْلَی﴾؛ توجه داشته باشید این را برای فهم بشر ما گفتیم مگر می‌شود چیزی برای خدا آسان باشد چیزی دیگر آسانتر؟ همه اشیاء «علی السّواء» مقدور حق است او آن طوری که یک ذرّه شن را خلق می‌کند سلسله جبال را هم خلق می‌کند. سخت نیست، او اقیانوس کبیر را آن گونه خلق می‌کند که یک قطره آب را خلق می‌کند، چون با اراده کار می‌کند.

این بیان نورانی حضرت امیر در نهج است که فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»[11] [12] اگر مبدایی با اراده کار کرد، اراده که خستگی ندارد. الآن انسان اقیانوس کبیر را تصوّر می‌کند یک قطره آب را هم تصوّر می‌کند، هر دو را هم یکسان تصوّر می‌کند، این طور نیست که اقیانوس را به زحمت تصوّر بکند یک قطره آب را به آسانی. فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْاَعْلی‌﴾؛[13] این را ما برای فهم شما گفتیم، برای فهم شما گفتیم: ﴿وَ هُوَ اَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ اعاده آسان‌تر از ابتداست، ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْاَعْلی‌ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ﴾. ذات اقدس الهی «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ» این بیان نورانی حضرت است در نهج «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»، اگر با حرکت دست و پا و ابزار کار نمی‌کند، صِرف اراده کافی است اراده اقیانوس کبیر با اراده یک قطره آب فرق نمی‌کند. فرمود مبادا خیال بکنید که اعاده آسان‌تر است برای خدا، نخیر! هر دو «علی السّواء» آسان است، ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْاَعْلی‌ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾.

پس اصل آفرینش مختصّ به اوست، یک؛ اعاده مثل ابتدا مقدور حق است، دو؛ طایفه سوم این است که این ضروری است حتماً باید بشر دوباره برگردد، برای اینکه عالم می‌شود بی‌هدف. اگر هر کس هر کاری کرد کرد و بعد از مرگ خبری نباشد آن وقت عادل و ظالم، کافر و مؤمن هر دو می‌شوند یکی. هر کس هر چه کرد کرد، این عالم می‌شود لغو فرمود نه ما بازیگر هستیم، نه عالم بازیچه است، نه مقدور دیگران است؛ لذا گاهی به صورت موجبه کلّیه می‌فرماید که ﴿ما خَلَقْناهُما اِلاَّ بِالْحَق﴾،[14] «بالحق» است؛ یعنی هدف دارد. گاهی به صورت سالبه فرمود ما بازیگر نیستیم، عالم لغو نیست، باطل نیست، اینها به صورت قضایای سالبه است، آنها به صورت قضایای موجبه. پس طایفه سوم از آیات این است که معاد هست بالضّروره.

قبلاً هم بحثش گذشت که کلمه «بالضّرورة» در منطق قضیه را موجّهه می‌کند. قضیه موجّهه که گفته شد بالضّروره؛ یعنی رابطه محمول برای موضوع ضروری است، حتمی است، اگر گفتند: «الانسان ناطق بالضّرورة»؛ یعنی ذاتی اوست. منتها در قرآن کریم به جای این کلمه «بالضّرورة»، ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾[15] به کار برده می‌شود. ﴿رَبَّنَا اِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛[16] ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛[17] یعنی قرآن کتاب هدایت است بالضّرورة. معاد برای پاداش و کیفر است بالضّرورة، پس این طایفه ضرورت معاد را ثابت می‌کند. آن طایفه بعدی می‌گوید بهشت و جهنم الآن هست: ﴿اُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾،[18] [19] آتش ﴿اُعِدَّتْ﴾[20] حالا این مقداری توجیه می‌خواهد که چگونه حاضر هست؟ باطن گناه چگونه آتش است؟ باطن کار خیر چگونه رحمت است؟ این یک توجیه می‌خواهد، ولی قرآن بالصّراحه دارد ﴿اُزْلِفَتِ﴾؛ آماده شد. بیان نورانی از امام رضا (سلام‌الله‌علیه) است که فرمود: «لیس منا»[21] [22] کسی که بگوید بهشت و جهنم الآن خلق نشده است. این چند طایفه پشت سر هم هست.

پرسش: ...

پاسخ: توفّی و وفات یعنی انسان نابود نمی‌شود. اعاده یعنی اینکه حالا که نابود نمی‌شود، در کجا هست؟ می‌فرماید دوباره به حال اوّلی برمی‌گردد. یک وقت است که می‌گوییم این نابود می‌شود فوت می‌کند، می‌فرماید نه، فوت نمی‌کند، «لا فوت» فوت نیست، بلکه وفات است؛ یعنی از بین نمی‌رود. حالا از بین نمی‌رود در کجا هست؟ می‌فرماید دوباره به سر جای اوّلی‌اش برمی‌گردد تا هر کسی به کیفر و پاداش اعمال خودش برسد. در سوره مبارکه «مؤمنون» اصل این خلقت را به این صورت ذکر کرده است که فرمود انسان به احسن وجه خلق شده است. آیه دوازده به بعد سوره مبارکه «مؤمنون» این است که ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ٭ ثُمَّ اِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ ٭ ثُمَّ اِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾،[23] [24] این مراحل شماست؛ شما از عالمی به عالم دیگر سفر می‌کنید، نه اینکه بپوسید، بلکه از جایی به جای دیگر حرکت می‌کنید. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج است که «اِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ اِلَی دَار».[25]

«فتحصّل ان ‌هاهنا طوایف من الآیات:» یکی اینکه اصل خلقت به عهده ذات اقدس الهی است که او آفرید. دوم اینکه بشر نابود نمی‌شود، هست. سوم اینکه امکان اعاده هست. چهارم اینکه بالاتر از امکان، ضرورت هست. پنجم اینکه بهشت و جهنم الآن موجود است. آن طایفه ششم این است که اینهایی که منکر معاد هستند دستشان خالی است. اینها فقط می‌خواهند جلویشان آزاد باشد. در این سوره مبارکه «قیامت» که فرمود: ﴿لاَ اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ٭ وَ لاَ اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ٭ اَ یَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَی قَادِرِینَ عَلَی اَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾، فرمود اینها هیچ دلیلی بر نفی معاد ندارند، ﴿بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ﴾؛[26] یعنی شبهه علمی ندارد، فقط شهوت عملی دارد، می‌خواهد جلویش باز باشد. اگر معاد را بپذیرد باید حساب و کتابی را قائل باشد. چون می‌خواهد جلویش رها باشد، امام او باز باشد، معاد را انکار می‌کند و گرنه حرفی برای گفتن ندارد.

حالا که این صحنه‌ها را ذات اقدس الهی مشخص کرد، در پایان سوره مبارکه «یس» آن کسی که این یک تکه استخوان مرده را از قبرستان درآورد و گفت که ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾، در پایان سوره مبارکه «یس» به این صورت آمده است: ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی اَنشَاَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ ٭ الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِنَ الشَّجَرِ الاخْضَرِ نَاراً فَاِذَا اَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾،[27] همان کسی که اوّلین بار خلق کرده، بار دوم هم خلق می‌کند.

خدا مرحوم علامه امینی را غریق رحمت کند! ایشان این جریان را در الغدیر نقل می‌کند که مناسب با همین بخش پایانی سوره مبارکه «یس» است؛ ایشان نقل می‌کند در علم وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) که کسی از راه دور می‌آمد به دست‌نشانده‌های سَقَفَی مراجعه می‌کرد و جوابی نمی‌شنید، درباره معاد استخوانی از همان قبرستان گرفت آورد در محکمه همان خلیفه سوم، گفت این استخوان سر همین مشرکین است که مُردند، کافر بود و مُرده‌اند؛ ما که دست به این استخوان و به سر و جمجمه اینها می‌زنیم می‌بینیم که این گرم نیست این آتش داخلش نیست! پس کجاست آتش قبر؟ آتش قیامت و اینها؟ آنها دیدند که پاسخی برای گفتند ندارند بعد فرستادند خدمت حضرت امیر.[28] بعضی‌ها ادب را رعایت می‌کردند وجود مبارک علی بن ابیطالب «کَالْکَعْبَة» است «تُؤْتَی وَ لَا تَاْتِی‌»؛[29] اگر کسی کاری دارد باید حضور کعبه برود نه اینکه علی بن ابیطالب را احضار بکند. بعضی این ادب را نداشتند، حضرت امیر را احضار می‌کردند. حضرت را احضار کردند. این مرد گفت که این جمجمه سر بعضی از مشرکین است که من از قبرستان درآوردم، شما می‌گویید در قبر شعله است و آتش است و سوخت و سوز است این سر سرد است! الآن که مثلاً برای روشن کردن یک آتش سیگاری یا چیزی به هر حال فندکی می‌زنند قبلاً کبریتی بود، آن روزگار اوّل سخن از کبریت و فندک و اینها که نبود، از مَرخ و عفار استفاده می‌کردند. مَرخ و عفار این درخت‌هایی بودند در بیابان‌های حجاز، الآن هم هستند، اینها در بیابان‌ها وقتی می‌خواستند آتش روشن کنند، این شاخه درخت را قطع می‌کردند این شاخه درخت مَرخ و عفار را، این شاخه‌های سبز قطع شده را وقتی به هم می‌زدند جرقّه می‌آمد. حضرت در آن‌جا این شاخه‌ها شاید حاضر نبود فرمود: «احضر الزند و المسعار»؛ قبلاً این سنگ چخماق بود، یکی زند بود، یکی مسعار. این سنگ چخماق وقتی یکی به آن زند می‌خورد جرقّه تولید می‌کرد حضرت به این کافر مستشکل گفت این زند است و این مسعار، دست به اینها بزنی سرد است آتشی در آن نیست. این یکی را که به آن بزنی، آتش تولید می‌شود. خیال نکن از جای دیگر هیزم می‌آورند، آتش از درون اوست چیزی در همان قبر به همین می‌خورد آتش تولید می‌شود. فرمود شما این سنگ چخماق را که می‌بینید آتشی درونش نیست ظاهرش سرد است از جای دیگر هم که آتش نمی‌آورند، «احضر الزند و المسعار» مسعار یعنی آن آلتی که سعیر می‌شود مشتعل می‌شود این را مرحوم علامه امینی (رضوان الله علیه) در الغدیر در مقامات علمی وجود مبارک حضرت امیر نقل کرد. فرمود آتش این طور است از درون درمی‌آید، شما دلتان می‌خواهد که از بیرون شعله‌ای باشد دست به آن بزنید. شما این زند و مسعار را که می‌بینید ظاهرش سرد است وقتی چیزی به آن بخورد آتش از درون در می‌آید.

بنابراین در ذیل همین آیه ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾، مشابه این در الغدیر مرحوم علامه امینی هست که وجود مبارک حضرت امیر پاسخ داده است. آن‌گاه می‌فرماید که بعد از این پنج طایفه هیچ راهی اینها ندارند فقط می‌خواهند جلویشان باز باشد. دلیلی ندارند.

در سوره مبارکه «صافات» آن اوّلین پذیرایی را ذکر می‌کند بعد کجا می‌برند و کجا می‌رود را هم ذکر می‌کند. در «واقعه» فقط دارد که ﴿هذَا نُزُلُهُمْ﴾، «نُزُل» آن اوّلین پذیرایی است که وقتی مهمان نازل شد یک سینی چایی شربتی قدری میوه برایش می‌آوردند تا موقع پذیرایی بشود، این را می‌گویند نُزُل. در سوره «واقعه» می‌فرماید تازه «نُزُل» اینها شجری است از زقّوم. این ظاهراً ﴿مِن زَقُّومٍ﴾ بیانیه است. زقّوم را در سوره مبارکه «صافات» مشخص کرد که درختی است که از درون جهنم برمی‌خیزد. در همین سوره مبارکه «واقعه» که فرمود: ﴿لَآکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّومٍ﴾، زقّوم اسم آن درختی است که ﴿تَخْرُجُ فِی اَصْلِ الْجَحِیمِ﴾،[30] درختی است که به جای آب، با آتش رشد می‌کند. درخت نسوز هم هست. در سوره «واقعه» که محل بحث است، ندارد که بعد از پذیرایی موقّت کجا می‌برند. فرمود: ﴿فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ٭ فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ﴾ وقتی سیر شدند به جای آب گوارا، آب جوش به آنها می‌دهند و اینها هم مثل شتری که به بیماری استسقاء مبتلا شد که سیر نمی‌شود آب می‌نوشند عطش همچنان باقی است؛ یا نظیر آن رمل‌هایی است که هر چه آب بر این بیابان رملی و شنی بریزند باران بیاید فرو می‌رود، دیگر طوری نیست که نظیر زمین‌های خاکی بتواند بماند. دو وجه برایش ذکر کردند. ﴿هذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ﴾، اما از آن به بعد کجا می‌رود؟ آن را در سوره مبارکه «صافات» و مانند آن ذکر کردند که آیه 63 به بعد سوره مبارکه «صافات» این است که ﴿اِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِینَ ٭ اِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی اَصْلِ الْجَحِیمِ ٭ طَلْعُهَا کَاَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّیَاطِینِ ٭ فَاِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ٭ ثُمَّ اِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ ٭ ثُمَّ اِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَاِلَی الْجَحِیمِ﴾،[31] نُزل را در سوره مبارکه «واقعه» دارد؛ اما بعد از این پذیرایی تازه واردها کجا می‌برند را در سوره «واقعه» ندارد ولی در سوره مبارکه «صافات» دارد که می‌اندازند در آن گودال: ﴿ثُمَّ اِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَاِلَی الْجَحِیمِ ٭ اِنَّهُمْ اَلْفَوْا آبَاءَهُمْ ضَالِّینَ ٭ فَهُمْ عَلَی آثَارِهِمْ یُهْرَعُونَ ٭ وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ اَکْثَرُ الاوَّلِینَ﴾،[32] اینها معرفت‌شناسی آنها، قبول و نکول ایشان تصدیق و تکذیب نیاکان بود. می‌خواستند چیزی را بپذیرند می‌گفتند: ﴿اِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی اُمَّةٍ﴾[33] می‌خواستند چیزی را نفی کنند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْاَوَّلینَ﴾،[34] [35] یک چنین ملّتی یقیناً ترقّی نمی‌کند. قرآن می‌گوید: ﴿اَ وَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئا﴾،[36] ﴿لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً﴾،[37] معیار معرفت شما حرف آنهاست، ولو آنها عاقل نباشند حرف‌های علمی نزنند، شما باید خودتان فکر کنید. این براهین را ذات اقدس الهی در این موارد ذکر می‌کند.

اما حالا اینکه این اصحاب شِمال همه‌شان مستقر در جهنم‌اند و ابدی هستند، این را بیان نمی‌کند؛ البته ـ معاذالله ـ آنها که منکر اصول دین‌اند چرا! اما در سوره مبارکه «توبه» گذشت که اینها پنج، شش طایفه‌اند.

در این اقسام گوناگونی که در سوره مبارکه «توبه» آمده از آیه صد به بعد سوره مبارکه «توبه» پنج طایفه را در قیامت مشخص می‌کند، ﴿وَ السَّابِقُونَ الاوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الانْصَارِ﴾، این سابقون اوّلی غیر از سابق مقرّب است. سابقون اوّلین هست، یک؛ ﴿وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِاِحْسَانٍ﴾ هست، دو؛ ﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَکُم مِنَ الاعْرَابِ مُنَافِقُونَ﴾ هست، سه؛ ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾،[38] چهار؛ ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَمْرِ اللّهِ اِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ اِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ﴾،[39] پنج. اینها شعب فرعی‌اند که زیر مجموعه همین سه گروه‌اند. حالا این چنین نیست که اگر کسی اهل عذاب بود، همه‌شان مخلَّد باشند یا همه‌شان مشمول این ﴿لَاِلَی الْجَحِیمِ﴾ و امثال آن باشند. اینها مربوط به مقدار تبهکاری اینهاست، ولی این قدر هست که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقا﴾[40] این یک آیه است مخصوص کفار. فرمود هرگز ما بیش از‌اندازه اینها را عذاب نمی‌کنیم. این تهدید به لحاظ مافوق است نه مادون. ممکن است کمتر عذاب بکند، اما ممکن نیست ذات اقدس الهی کسی را بیش از ‌اندازه استحقاقش عذاب بکند.

اما در تبیین خلقت فرمود نطفه‌ای است که پدر در رحم همسرش می‌گذارد؛ اصلاً نمی‌داند که این نطفه چه شد؟ نه پدر خبر دارد، نه مادر خبر دارد! آیا اینها بارور می‌شوند بارور نیستند؟ چه حالت‌هایی برای آن پیش می‌آید را فرمود خبر ندارید؟ ﴿نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ﴾، چرا تصدیق نمی‌کنید؟ ﴿اَ فَرَاَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾، این ﴿اَ فَرَاَیْتُم﴾؛ یعنی «اخبرونی»؛ به ما گزارش بدهید این جریان نطفه را. نه پدر باخبر است نه مادر باخبر است! گاهی ممکن است پدر اصلاً بمیرد بعد از امنا و بعد از القای نطفه. ﴿ءَاَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾، این نظم دقیق ریاضی که در آن هست، شما اصلاً هیچ خبر ندارید، این خودبه‌خود که پیدا نمی‌شود، این شدنی نیست این نظم دقیق ریاضی. ﴿ءَاَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾، بعد فرمود پس این کار شما نیست کار ماست. ما هم مرگ را به عنوان یک عامل قطعی در بین شما مقرّر کردیم مرگ عبارت است از انتقال از عالمی به عالم دیگر است، ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ﴾، ما این کار را کردیم و ما همیشه سابق هستیم هرگز مسبوق نیستیم که اراده کسی، قدرت کسی، میل کسی، جلوی کار ما را بگیرد که ما بشویم مسبوق او بشود سابق، این چنین نیست که خدا قادر مطلق است و هرگز تحت قهر چیزی قرار نمی‌گیرد، ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ﴾، یک؛ ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، کسی جلو بزند جلوی قضا و قدر ما را بگیرد جلوی اراده ما را بگیرد این چنین نیست. حالا چرا مرگ را تبدیل کردیم؟ برای اینکه ما عالم دیگر داریم کار داریم حساب داریم. هر کسی باید به پاداش یا کیفرش برسد، ﴿عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾، یک عالم دیگری است که نظیر این عالم نیست، چون اگر نظیر این عالم باشد هم که حساب و کتاب این عالم را دارد می‌شود عالم تکلیف. می‌شود عالمی که هر کاری می‌شود در آن کرد. آن عالم حق محض است، هیچ کس کاری نمی‌تواند انجام بدهد، ﴿اِلَّا الْحَقَ﴾. ﴿عَلَی اَن نُبَدِّلَ اَمْثَالَکُمْ وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْاَةَ الْاُولَی﴾، اینکه نمی‌دانید، نه اینکه نمی‌توانید بدانید؛ نخیر! می‌توانید اما یادتان رفته، شما آن نشئه اوّل را فراموش کردید. اگر یاد نشئه اوّل باشید به یاد قیامت هم خواهید بود. ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْاَةَ الْاُولَی فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ﴾، یادتان نیست متذکر نیستید چرا نمی‌گویید، آدم که نمی‌شود هر کاری انجام بدهد، هر کسی هر کاری کرد کرد و رهاست؟ اینکه شدنی نیست.

پرسش: ...

پاسخ: چرا! این فطرت را ذات اقدس الهی که خالی و تهی به ما نداد، یک لوح نانوشته‌ای به ما نداد، فرمود خیلی از چیزها را ما در درون شما مستقر کردیم: ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‌؛[41] منتها ما در بحث‌های قبلی هم داشتیم، باید مواظب باشیم حوزه و دانشگاه مخصوصاً کارشان این است این مهمان‌هایی که ما دعوت می‌کنیم با صاحبخانه بسازیم، همین! اصرار قرآن کریم این است که آنچه لازمه سعادت انسان است من به انسان دادم: ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‌. هیچ کس نیست که نداند چه خوب است و چه بد است. شما ببینید این کودک تا یادش ندهند دروغ نمی‌گوید. این اگر گریه می‌کند، یا گرسنه است شیر می‌خواهد یا جایش تَر است و اگر می‌خندد واقعاً لذت می‌برد. هرگز بی‌جهت گریه نمی‌کند. بعداً دروغ را یاد می‌گیرد، صداقت را نیکی را. چرا چیزی را از او بگیرند بدش می‌آید؟ چون ظلم بدش می‌آید، طرزی خلق شده است که از ظلم منزجر است، از کذب منزجر است، از فریب منزجر است، از ریا و تظاهر منزجر است این کار را نمی‌کند. فرمود این صاحبخانه است، چیزی که در حوزه یاد می‌گیرید یا در دانشگاه یاد می‌گیرید، اینها مهمان هستند، اینها را در سوره مبارکه «نحل» فرمود این گونه از علوم حصولی اینها عاریه است اینها نبود و پیدا شد: ﴿وَ اللَّهُ اَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾؛[42] این نکره در سیاق نفی است. حتی اینکه آتش می‌سوزاند را هم این کودک نمی‌داند! بعد هم فرمود حواستان جمع باشد خیلی‌ها هستند که آخر عمر مثل همین کودک می‌شوند: ﴿وَ مِنکُم مَّن یُتَوَفَّی وَ مِنکُم مَّن یُرَدُّ اِلَی اَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾،[43] این آلزایمر خطری است برای همه، این هم نکره در سیاق نفی است. فرمود بعضی هستند که در دوران کهنسالی و فرتوتی «من آنچه خوانده‌ام همه از یاد من برفت». یک صفحه رساله عملیه را نمی‌توانم بخوانم، خیلی از مراجع این طور شدند این برای همه ما هست. پس از طرفی ﴿وَ اللَّهُ اَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾، نکره در سیاق نفی است؛ از طرف دیگر هم ﴿وَ مِنکُم مَّن یُرَدُّ اِلَی اَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾، آن هم نکره در سیاق نفی است. این وسط‌ها یک سلسله مهمان‌هایی هم در مهمان‌سراهایمان داریم چه در حوزه چه در دانشگاه، اصرار قرآن و عترت این است که این مهمان‌هایی که دعوت می‌کنید با صاحبخانه بسازد، همین! آن وقت آدم راحت است. نه بیراهه می‌رود نه راه کسی را می‌بندد. چیزهایی دعوت کردیم که با صاحبخانه هماهنگ است با فطرت ما هماهنگ است فطرت ما عقل است، عدل است، حقانیت است، توحید است، پرهیز از فریب و نفاق و ریاست، اینها در درون ماست. اینها صاحبخانه است. اگر ـ خدای ناکرده ـ چیزهایی یاد گرفتیم که با آنها نساخت، اوّل مشکل این است که با خودمان درگیر هستیم. اوّل مشکل ما این است؛ لذا حضرت فرمود بدترین دشمن شما همین نفس شماست: «اَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ».[44]

پرسش: ...

پاسخ: چرا! چیزی که به دیگری تکیه می‌کند این نمی‌تواند متّکای ما باشد، این را همه می‌فهمند. نه شانس و تصادف در عالم هست. کودکی اگر یک اسباب بازی را گم بکند، بگوید خودبه‌خود گم شد این باور نمی‌کند. بگوییم بی‌خود گم شد خودش گم شد! می‌گوید نه کسی گرفت. هر کاری را می‌گویند سببی دارد؛ شانس و اتفاق و بی‌جهت و بی‌سبب را هیچ کودکی هم نمی‌پذیرد. فرمود این چنین است شما مهمان‌هایی دعوت کنید که با صاحبخانه بسازد. آن وقت این می‌شود علم نافع، آن وقت آدم راحت است. درونش مشکلی پیدا نمی‌شود. این هم همین طور است.

پرسش: بسیاری از مردمی که دنبال حقیقت هستند معاد را پیدا نکردند، آیا می‌توانیم بگوییم که اینها معاندند.

پاسخ: اینها اگر حجت الهی بر اینها تلقین نشده، کافر مستضعف‌اند کافر مستضعف را خدا جهنم نمی‌برد در یکی از همین طبقات پنج‌گانه‌اند؛ اما حالا بهشت را جارو کنند برای اینها هم نیست، ولی ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَمْرِ اللّهِ﴾ هستند اینها کسانی‌اند که کفار مستضعف‌اند و هرگز ذات اقدس الهی مستضعف را گرفتار سوخت و سوز نمی‌کند.

پرسش: اگر معاد بدیهی بود اینها دنبال حقیقت بودند چطور....

پاسخ: بله بدیهی است؛ اما چون ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[45] این قدر خس و خاشاک ریختند که این بیچاره را در این وسط دفن کردند. فرمود ما که این را شفاف آفریدیم. اگر شما تلاش و کوشش کنید نگذارید این مهمان‌ها روی این خاک بریزند، راحت هستید؛ اگر قدری هم گَرد و خاک آمدند، تلاش و کوشش کردید تذکیه کردید شستشو کردید، رُفت و روب کردید، ﴿قَدْ اَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾،[46] اما اگر خود شما و این مهمانان شما دوتایی دست به هم آمدید هر روز روی آن خاک ریختید، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾. این «دسّا» باب تفعیل است، سه تا «سین» دارد این «سین» سوم تبدیل به «یاء» شد بعد تبدیل به «الف» شد اصلش «دَسَّسَ» بود، این «سین» سوم تبدیل به «یاء» شد شده «دَسَّیَ» بعد تبدیل به «الف» شد شده «دسّاها»، این تدسیس مبالغه دسیسه است. دسیسه این است که انسان با یک فریب و نیرنگ این خاک‌ها را کنار می‌زند، چیزی را در درون خاک می‌گذارد روی آن را خاک می‌ریزد که معلوم نباشد این را می‌گویند دسیسه. حالا در نوشته‌ها هست در گفته‌ها هست ﴿اَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾[47] این است که در جریان ﴿وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِالْاُنْثی‌ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ﴾،[48] که آیا فرار کند ﴿اَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾، که دختر را زنده به گور کند، این را می‌گویند دسیسه؛ یعنی خاک‌ها را کنار می‌برند چیزی را درون خاک می‌گذارند بعد روی آن را خاک می‌گذارند می‌شود دسیسه. اگر خیلی مبالغه و تکثیر باشد، می‌شود تدسیس. فرمود اینها روحشان را تدسیس کردند آن فطرت را این قدر فریب و نیرنگ و دروغ و معصیت، این بیچاره را در آن داخل دفن کردند. البته آن فطرت نمی‌میرد، زنده است، ولی ما به هر حال این خاک‌ها را کنار می‌زنیم از آنها اقرار می‌گیریم هیچ کس این گونه نیست الآن آن بیچاره‌ها گرفتار این وضع هستند. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْاَةَ الْاُولَی فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ ٭ اَفَرَاَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾، که این جریان کشاورزی و دامداری بحث دیگری است.

در همین جریانی که ذات اقدس الهی فرمود در سوره مبارکه «نساء» بخش‌های پایانی که ما به انسان عقل دادیم تا استدلال در قیامت علیه ما استدلال نکنند که در بحث دیروز اشاره شد، آیه 165 سوره مبارکه «نساء» است: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛[49] فرمود ما او را عقل دادیم، اگر ما انبیا نفرستیم، همین انسان در معاد یا در اثنای دنیا هم همین طور است، می‌تواند علیه ما برهان اقامه کند بگوید خدایا! ما از راه دوری آمدیم و به راه دوری هم می‌رویم، نمی‌دانیم از کجا آمدیم! نمی‌دانیم به کجا می‌رویم! با اسرار عالم هم در ارتباط هستیم، حلال و حرامش را نمی‌دانیم، زشت و زیبایش را نمی‌دانیم، چه چیزی بد است چه چیزی خوب است را نمی‌دانیم، تو چرا راهنما نفرستادی؟! فرمود ما راهنما فرستادیم که عقل علیه ما استدلال نکند این حرمت عقل است. این حجت عقل است که اگر ـ معاذالله ـ انبیا نمی‌آمدند، همین عقلِ خداداد علیه خدا استدلال می‌کرد. فرمود برای اینکه علیه من استدلال نکنند من انبیا را فرستادم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، مستحضرید این «بَعد» ظرف است ظرف مفهوم ندارد مگر در مقام تهدید. اینجا چون مقام تهدید است مفهوم دارد؛ یعنی قبل از رُسل، می‌توانستند علیه خدا برهان اقامه کنند که ـ معاذالله ـ چرا این کار را کردی؟ این عقل این پایگاه را به ما داد. حالا اگر کسی یک نورافکن قوی داشته باشد هر روز رویش خاک بریزد این تاریک می‌شود. فرمود چرا خاک می‌ریزید؟ هر گناهی که انسان انجام می‌دهد یک مُشت خاک روی فطرت است. هر غذای حرامی که می‌خورد یک مُشت خاک روی فطرت است. چرا آنهایی که این کار را نکردند فطرتشان سالم است؟ هم خواب‌های خوبی می‌بینند، هم هدفی ندارند هر کسی اینها را می‌بیند، ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی‌ بِهِ فِی النَّاسِ﴾[50]

ما بعضی از علما را دیدیم که کار یک امام‌زاده را می‌کردند هروقت که کسی می‌رفت نزد آنها، مثل اینکه رفته بود حرم و درآمده بود! از بس طیب و طاهر بودند یک عمر هفتاد هشتاد ساله را راست گفتند؛ یعنی آنچه را که در کتاب و سنت در کتاب‌ها نوشته همان‌ها را می‌خواندند عمل می‌کردند و به مردم هم می‌گفتند همین! در حد یک امامزاده آن استان خودشان را اداره می‌کردند. اگر این جلال و شکوه در ما نبود که قرآن استدلال نمی‌کرد. پس معلوم می‌شود که ما سلطان هستیم آن وقت حیف است که انسان این را به بارفروشی بفروشد.


[1] قیامه/سوره75، آیه4.
[2] روم/سوره30، آیه22.
[3] قیامه/سوره75، آیه37.
[4] حجر/سوره15، آیه29.
[5] ص/سوره38، آیه72.
[6] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[7] مریم/سوره19، آیه9.
[8] روم/سوره30، آیه27.
[9] بقره/سوره2، آیه117.
[10] انعام/سوره6، آیه101.
[11] ر. ک: نهج البلاغة ط-دار الکتاب اللبنانی، السیّد الرضیّ ج1، ص40.
[12] «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَة.
[13] روم/سوره30، آیه27.
[14] دخان/سوره44، آیه29.
[15] آل عمران/سوره3، آیه9.
[16] آل عمران/سوره3، آیه9.
[17] بقره/سوره2، آیه2.
[18] شعراء/سوره26، آیه90.
[19] ق/سوره50، آیه31.
[20] آل عمران/سوره3، آیه131.
[21] ر. ک: عیون الاخبار، الدِّینَوری، ابن قتیبة ج1، ص116.
[22] «فَقَالَ (علیه‌السّلام) لَا هُمْ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ اَنْکَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ کَذَّبَ النَّبِیَّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ‌.
[23] مؤمنون/سوره23، آیه13ـ.
[24] مؤمنون/سوره23، آیه16.
[25] الارشاد، الشیخ المفید ج1، ص238.
[26] قیامه/سوره75، آیه1ـ5.
[27] یس/سوره36، آیه78-80.
[28] الغدیر، الشیخ عبد الحسین الأمینی النجفی ج8، ص214.
[29] المسترشد، محمد بن جریر الطبری الشیعی ج1، ص675.
[30] صافات/سوره37، آیه64.
[31] صافات/سوره37، آیه63ـ68.
[32] صافات/سوره37، آیه68ـ70.
[33] زخرف/سوره43، آیه22.
[34] مؤمنون/سوره23، آیه24.
[35] قصص/سوره28، آیه36.
[36] مائده/سوره5، آیه104.
[37] بقره/سوره2، آیه170.
[38] توبه/سوره9، آیه100ـ102.
[39] توبه/سوره9، آیه106.
[40] نبأ/سوره78، آیه26.
[41] شمس/سوره91، آیه8.
[42] نحل/سوره16، آیه78.
[43] حج/سوره22، آیه5.
[44] مجموعة ورام، ج‌1، ص59.
[45] شمس/سوره91، آیه10.
[46] شمس/سوره91، آیه9.
[47] نحل/سوره16، آیه59.
[48] نحل/سوره16، آیه58.
[49] نساء/سوره4، آیه165.
[50] انعام/سوره6، آیه122.