درس تفسیر آیت الله جوادی

96/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 17 تا 40 سوره الواقعة

﴿يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِن مَعِينٍ (۱۸) لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ يُنزِفُونَ (۱۹) وَ فَاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ (۲۰) وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُون‌ (21) وَ حُورٌ عِينٌ (۲۲) كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (۲۳) جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۲٤) لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِيماً (۲۵) إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً (۲۶) وَ أَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ (۲۷) فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ (۲۸) وَ طَلْحٍ مَنضُودٍ (۲۹) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (۳۰) وَ مَاءٍ مَسْكُوبٍ (۳۱) وَ فَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (۳۲) لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ (۳۳) وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (۳٤) إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً (۳۵) فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً (۳۶) عُرُباً أَتْرَاباً (۳۷) لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ (۳۸) ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ (۳۹) وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ (٤۰)﴾

چند سؤال مطرح شد که بعضي از اينها به بحث کنوني ما مرتبط نيست، ولي اجمالاً به اين سؤال‌ها پاسخ داده مي‌شود تا به تفسير آياتِ تلاوت شده بپردازيم.

يکي اينکه بين ساکن و ثابت چه فرقي است؟ اگر موجودي در عالم دنيا باشد اين يا متحرک است يا ساکن؛ ولي اگر از نشئه طبيعت بالا برود، اين ثابت است. اين معرفت‌هاي حسّي که مي‌گويند ما چيز ثابتي نداريم، براي اينکه با حسّ و تجربه اينها معرفت پيدا مي‌کنند. قهراً امور محسوس متغيّر هستند، استقراء متغيّر است؛ اما تجربه متغيّر نيست. فرق استقراء که علمي نيست و علم‌آور نيست و تجربه که علمي است و علم‌آور است، اين است که استقراء حسّي و تغييرپذير است، تجربه حسّي نيست و تغييرپذير نيست. اگر طبيبي در صد مورد يا هزار مورد آزمايش کرد که اين دارو براي درمان فلان بيماري خوب است، اين در حدّ استقراء است و بيش از مظنّه را به همراه ندارد، ولي اگر از تفکر عقلي‌اش کمک گرفت. اين استقراء را به تجربه رساند تجربه مستحضريد که از يقينيات است و قياس برهاني است و امر عقلي است نه امر حسّي. تجربه قياسي است که استقراء را تأييد مي‌کند و آن اين است که اين طبيب مي‌گويد که اگر بين اين محمول و موضوع يعني درمان و اين دارو، رابطه ذاتي نبود، اتفاقي بود، يک مورد دو مورد ده مورد و مانند آن. اينکه ما در موارد گوناگون، در بيماري‌هاي مختلف، از لحاظ سنّي کودک و نوجوان و جوان و سالمند و پير. در فصول مختلف چهارگانه، در اقليم‌هاي مختلف شرق و غرب و شمال و جنوب، در نژادها و قبايل گوناگون ما آزموديم و موفق شد، معلوم مي‌شود بين اين محمول و اين موضوع؛ يعني بين اين درمان‌بخشي و اين دارو، يک رابطه ذاتي است، «لو لم يکن ذاتيا لما کان اکثريا و لکنه اکثري فهو ذاتي» حالا که ذاتي شد تغييرپذير نيست مي‌شود تجربه. تجربه يک قياس منطقي است که سند علمي استقراء است وگرنه استقراء هيچ يعني هيچ! در معارف ديني، در علوم استقراء معتبر نيست مگر در حد گمان. تجربه است که يقيني است تجربه قياس است استدلال است و ثابت است.

مطلب ديگر اين است که آيا قانون علّيّت همه جا هست؟ بله قانون علّيّت همه جا هست. يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) هست در نهج البلاغه، مشابه همان بيان نوراني از امام رضا(سلام الله عليه) است در توحيد مرحوم صدوق که «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُول‌»[1] اين هم در نهج هست هم در توحيد؛ يعني هر موجودي که هستي او عين ذات او نيست اين حتماً علّت دارد، چون شانس و اتفاق و اينها که وهم و خيال است، ما چيزي به نام شانس نداريم، چيزي به نام اتفاق نداريم. نظمي در جهان هستي هست، «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُول‌»، يعني هر چيزي که هستي او عين ذات او نيست، اين حتماً علّت دارد؛ بهشت اين طور است، برزخ اين طور است، صحنه معاد اين طور است، دنيا اين طور است، قبل از دنيا اين طور است، بعد از دنيا اين طور است، يک علّت دارد و آن ذات اقدس الهي است که مسبب الاسباب است مدبرات عالم به تعبير قرآن کريم، به فرمان الهي اين امور را تدبير مي‌کند.

مطلب بعدي آن است که معصومين(عليهم السلام) خوف و رجا دارند يا ندارند؟ البته خوف و رجا دارند؛ منتها خوفشان «من النّار» نيست، مشمول ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾[2] است. اين بله، در اين حدّ خوف دارند. اين خوف عقلي دارند، نه خوف نفسي. يک وقت انسان از مار و عقرب فاصله مي‌گيرد، يک وقت وقتي وارد حرم شد خيلي نزديک نمي‌شود فاصله مي‌گيرد، قرآن ما را به آن خوف عقلي دعوت کرده است، به آن احترام عقلي دعوت کرده است، فرمود به حضور حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلّم) که رسيديد صدايتان را بلند نکنيد: ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾،[3] اين يک احترام عقلي است، احترام يعني حريم گرفتن. اين مقام را پاس داشتن. چه اينکه خود اين ذوات قدسي هم نسبت به ذات اقدس الهي اين طورند که ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ نه «خاف» از جهنم خدا و مانند آن. رجاي اينها هم در برابر خوف اينها، اينها اميد لقاي الهي را دارند، نه به اميد بهشت او عبادت کنند و مانند آن.

سؤال بعدي اين بود که انسان مذکر است يا مؤنث؟ بله، انسان يک روح دارد و بدني. بدن او يا به صورت مذکر ساخته شد يا به صورت مؤنث؛ اما روح او نه مذکر است نه مؤنث. روح مجرّد است نه مرد است نه زن و دين براي پرورش روح آمده است؛ البته بدن چون دو گونه است براي هر کدام از اين دو صنف يک دستورات خاصي است که آن حجابش اين چنين است، اين حجابش اين چنين است؛ آن نمازش آن چنان است اين نمازش اين چنين است؛ اينها دستورهاي جزيي است که بين زن و مرد فرق هست و گرنه در هيچ کمالي زن محروم نيست. کارهاي اجرايي البته تقسيم شده است، حتي نبوت و امامت کار اجرايي است؛ اما ولايت که کار اجرايي نيست زن و مرد سهيم‌اند. اين بيان نوراني که مرحوم کليني در همان جلد اوّل کافي از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌کند که جبرئيل بعد از رحلت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) در تمام اين مدت با «کان» تعبير مي‌کند، وارد مي‌شد بر حضرت صديقه کبريٰ اسرار عالم را مي‌گفت و صديقه کبريٰ اينها را تلقّي مي‌کرد براي حضرت امير(سلام الله عليهما) مي‌فرمود و حضرت امير اينها را يادداشت مي‌کرد[4] که براي هر پيغمبري جبرئيل نازل نمي‌شد! جبرئيل براي انبياي خاص نازل مي‌شد. ولايت پشتوانه نبوت است و پشتوانه رسالت است پشتوانه امامت است، ولايت مشترک بين زن و مرد است. اما پيغمبر شدن کار اجرايي دارد فرماندهي جنگ لازم دارد، اينها البته مخصوص مردهاست؛ اما ولايت که کمال اصلي و پشتوانه همه اين کمالات است، مختص مرد نيست، زن هم مي‌تواند ولي الله بشود. روح که اساس تعليم و تربيت متوجه اوست، نه مرد است و نه زن. بدن يا مرد است يا زن، هر کدام از اينها يک وظيفه خاصي دارند. بايد اين چنين انجام بدهند، بايد آن چنان انجام بدهند و بسياري از زن‌ها در صدر اسلام تربيت شده پيامبر بودند و اسلام آوردند، در حالي که مردهايشان در جبهه‌هاي شرک عليه اسلام داشتند شمشير مي‌زدند اين تقدم زن‌ها بر مردها را در آن‌جا نشان مي‌دهد. در بهشت هم اين چنين است هم زن وجود دارد هم مرد وجود دارد ولي روح نه مذکر است نه مؤنث، بدن يا اين چنين است يا آن چنان؛ اينها دو صنف هستند و براي هر صنفي وظيفه خاصي است که در دنيا هست؛ منتها در آخرت تکليف نيست، منتها آنها چون ﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ﴾، غير از همسرهاي خود به احدي نگاه نمي‌کنند؛ چه اينکه مردان بهشتي هم به غير همسر خود نگاه نمي‌کنند و اصلاً آن‌جا جاي براي خلاف نيست: ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾،[5] که نفي جنس است، اصلاً خلاف در بهشت نيست و اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ تربيت شده نبود، اين در برزخ معطل است در آن پنجاه هزار سال معطل است تا درمان بشود: ﴿وَ نَزَعْنا ما في‌ صُدُورِهِمْ مِنْ غِل﴾[6] آن‌ وقت وارد بهشت مي‌شود. تا کسي فرشته‌خوي نشود در بهشت راه ندارد. فرمود آنچه در دل‌هاي اينهاست يا در برزخ گرفته مي‌شود يا در پنجاه هزار سال گرفته مي‌شود، از دل‌هاي اينها کَنده مي‌شود، در حدّ فرشته مي‌شوند و وارد بهشت مي‌شوند: ﴿وَ نَزَعْنا ما في‌ صُدُورِهِمْ مِنْ غِل﴾؛ لذا هيچ بهشتي عليه بهشتي حرفي نمي‌زند، خلافي نمي‌کند. نه زن‌ها نسبت به هم، نه مردها نسبت به هم، نه مردها نسبت به زن‌ها و نه زن‌ها نسبت به مردها، ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾ چنين عالمي است. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، اين نعمت‌ها که برای جسم است. آن ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[7] و آنها برای روح است و گرنه اين نعمت‌ها برای جسم است. روح اگر بخواهد لذّت ببرد، با همين‌ها لذت مي‌برد. روح دو گونه لذت مي‌برد؛ يعني الآن اگر کسي تخدير بشود توجه نداشته باشد، هيچ لذتي نمي‌برد. لذت‌هاي روح دو قسم است: يا از راه بدن لذت مي‌برد که همين ميوه‌ها و امثال آن است، يا از راه معارف و علوم لذت مي‌برد که «عند ربه» بودن، اين ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ لذت روحي آنهاست، اين ﴿جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ لذت جسمي آنهاست. جسم لذت نمي‌برد، روح به وسيله جسم لذت مي‌برد. به هر تقدير در اين بخش‌هايي که مربوط به سابقون و مقربون بود، فرمود ولداني که دائماً ولدان‌اند؛ يعني پير نمي‌شوند، اينها ﴿يَطُوفُ عَلَيْهِمْ﴾ به چه چيزی؟ ﴿بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِن مَعِينٍ﴾، ظرف‌هاي بزرگ را که قرآن کريم نام مي‌برد جنسشان را ذکر مي‌کند مي‌فرمايد: ﴿بِآنِيَةٍ مِن فِضَّةٍ﴾[8] اين ظرف نقره‌اي است. اما کاسه و ظرف کوچک مثلاً ليوان و شربت خوري کوچک که بهشتي بايد با آن آب بخورد، آن را با مظروف نام مي‌برد براي اينکه اين محل ابتلاست؛ چه ظرف طلا باشد چه نقره، عمده آن مظروف است که کامياب مي‌کند اين تشنه را؛ لذا وقتي از ظرف‌هاي بزرگ نام مي‌برد در درون اين ظرف‌ها چه چيزی هست را نام نمي‌برد. فرمود: ﴿بِأَكْوَابٍ﴾، آن سطل‌هاي بزرگ و ابريق‌هايي که هم دسته دارند هم لبه دارند؛ اما کاسه و کأس آن چيزی که داخل آن خالي باشد را نمي‌گويند کأس. وقتي آب داشته باشد مظروف داشته باشد کأس است. کأسي است از شراب. اين اباريق و اکواب را نمي‌گويد که داخلش چيست؛ البته داخل آن هست که مي‌ريزند در کاسه. اما وقتي به کاسه رسيد مي‌گويد: ﴿وَ كَأْسٍ مِن مَعِينٍ﴾. اما در بحث‌هاي ديگر دارد: ﴿بِآنِيَةٍ مِن فِضَّةٍ﴾، آن ظرف‌هاي بزرگ را با آن ارزشي بودن نام مي‌برد، چون کسي از ظر‌ف‌هاي بزرگ آب نمي‌خورد، ولي وقتي به کاسه رسيد مي‌گويد اين کاسه چه چيزي داخل آن هست؟ شرابي که آن ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾[9] را نام برده است. براي اينکه کسي مبادا خيال کند خمر آخرت مثل خمر دنياست، مي‌فرمايد اين نه دردسر دارد و نه مستي مي‌آورد؛ نه صداع دارد و نه انزاف. صداع سردرد است، انزاف همان مستي است که عقل را زايل مي‌کند: ﴿لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ يُنزِفُونَ﴾؛ مستي نمي‌آورد و سردرد نمي‌آورد، فقط گواراست. ﴿وَ فَاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ ٭ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُون﴾، در جريان لحم، سخن از اشتهاست. در جريان ميوه سخن از انتخاب است. براي اينکه آن غذا در هنگام اشتها مطرح مي‌شود. گوشت را که انسان هميشه نمي‌خورد، فقط ظهر است و شام مثلاً که مي‌خواهد غذا بخورد. به غذا اشتها دارد گوشت مصرف مي‌کند؛ اما ميوه را انتخاب مي‌کند اين طور نيست که حالا فقط در موقع غذا ميوه باشد، غير غذا هم ميوه مصرف مي‌شود؛ لذا در جريان ميوه سخن از اختيار و انتخاب است، در جريان گوشت سخن از اشتهاست. ﴿وَ حُورٌ عِينٌ ٭ كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ﴾ که معنا شد ﴿جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾، يک وقت است کسي گاهي محرَّمي، ماه مبارک رمضاني به ياد خدا و دين مي‌افتد و کاري انجام مي‌دهد و خدا چنين سفره‌اي براي او پهن نکرده است. براي کساني که ﴿كَانُوا﴾، يک؛ ﴿يَعْمَلُونَ﴾، دو؛ اين ﴿كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ملکه را مي‌رساند، نه ﴿يَعْمَلُونَ﴾ تنها. اين ﴿يَعْمَلُونَ﴾ که فعل مضارع است و مفيد استمرار است، وقتي مسبوق به «کان» باشد دوام را مي‌رساند. وقتي بگويند: «کان يفعل»؛ يعني هميشه اين کار را مي‌کرد. پس کساني که ملکاتشان اين باشد؛ يعني در تمام مدت عمر متدين بودند، حالا گاهي لغزش داشتند ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾؛[10] اگر شما از گناهان بزرگ بپرهيزيد اگر احياناً ـ خداي ناکرده ـ پايتان لغزيد، ما مي‌بخشيم و حفظ مي‌کنيم از او به «لَمَم» ياد مي‌کند حالا لازم نيست انسان معصوم باشد و لازم نيست آن حد کمال و دوام ايماني را داشته باشد همين که اهل نماز است هميشه نمازش را مي‌خواند و هر سال روزه‌اش را مي‌گيرد هر سال آن وظيفه ديني‌اش را انجام مي‌دهد، اين ﴿كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ است. توقع عصمت يا آن مرحله عاليه عدالت نيست. فرمود اگر لَمَمي بود سيّئات جزئي بود خدا مي‌بخشد. حالا وقتي که رفتند آن‌جا، نه تنها هواي خوب دارند نه تنها ميوه خوب و غذاي خوب دارند، آرامش خوبي هم دارند، از کسي حرف بد نمي‌شنوند اصلاً: ﴿لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِيماً﴾. کسي نسبت به کسي حرف بد بزند خيال بکند گناهي انجام بدهد نيست. اين استثنا استثناي منقطع است: ﴿إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾ که در بحث ديروز سوره مبارکه «يونس» مشخص کرد دو قسم را که ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[11] که در بحث ديروز معنا شد.

اما اصحاب يمين و ﴿مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ﴾، اينها اوصافشان را مشخص مي‌کند؛ فرمود اينها ﴿فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ﴾، بهشت آنها اين طور است. درخت سِدر که براي خيلي‌ها شناخته شده است و محبوب است، بي‌خاشاک است، بي‌تيغ است، صاف است، درخت هست؛ اما تيغ ندارد، درختي است برگ نرم دارد و مانند آن. ﴿وَ طَلْحٍ﴾، ﴿طَلْحٍ﴾ همين موز است ﴿مَنضُودٍ﴾؛ يعني «نضد» و «نضد» همان نظم است. چيده، انباشته شده، هرگز نمي‌پوشد، اين طور نيست که اگر قدري بماند بپوسد. موزهاي فراوان انباشته شده و چيده شده. ﴿وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ﴾، فضاي آن‌جا فضاي سايه‌اي است، يک؛ و دائمي است و امتداد دارد قطع نمي‌شود، اين دو؛ سايه چيزي نيست: ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾؛[12] آفتاب نيست که بتابد به درختي و آن درخت سايه داشته باشد، ولي فضا و هوا فضاي سايه است. سايه جاي مطلوبي است، تند و تيز نيست، گرم و سرد نيست، فضاي بهشت فضاي ظلّ است اين ظلّ هم ممتد است، يک روز باشد و يک روز نباشد نيست، چون آفتابي نيست که به جايي بتابد يک وقت سايه داشته باشد و يک وقت سايه نداشته باشد: ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾. فضاي بهشت را خود آن شخص نور مي‌دهد. در سوره مبارکه «حديد» هم خواهد آمد که ﴿بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ﴾ اينها مي‌گويند: ﴿انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ﴾، خود بهشتي نور مي‌شود که ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾، در صحنه قيامت ممکن است خداي ناکرده کسي در کنار اين بهشتي بنشيند يا بايستد و جاي پاي خودش را هم نبيند؛ اما اين يکي ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾؛ تمام فضاهاي اينها را روشن مي‌کند. اين روايت خيلي لطيف است که بارها به عرض شما رسيد مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در جلد هشتم کافي، اين روضه کافي که جلد هشت است خيلي لطيف است، روايات فراوان و پرلطافتي دارد. مرحوم کليني در جلد هشت کافي يعني روضه کافي، آن‌جا دارد که بشر اوّلي مي‌خوابيد ولي خواب نمي‌ديد.[13] مي‌دانيد بشر اوّلي خيلي رشد و فکري نداشت به دليل اينکه آن دو برادر که يکي ديگري را کُشت؛ يعني قابيل، هابيل را کُشت اين جنازه روي دستش ماند، اصلاً نمي‌دانست که اين جنازه را دفن مي‌کنند. آن‌گاه ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي‌ سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾،[14] ذات اقدس الهي کلاغي را مأموريت داد برانگيخت که در حضور اين برادرِ قاتل، مقداري خاک‌هاي زمين را کنار بُرد و چيزي را درون اين خاک گذاشت بعد روي آن را خاک ريخت تا او بفهمد که جنازه را اين گونه بايد دفن کرد: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأرْضِ﴾؛ اين خاک‌ها را کنار بزند ﴿لِيُرِيَهُ﴾؛ تا به او ارائه کند و بفهماند ﴿كَيْفَ يُوَارِي‌ سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾، بشر اوّلي اين گونه بود؛ لذا رؤيايي نداشتند. مرحوم کليني نقل مي‌کند که انبيا هم که آمدند اينها باور نمي‌کردند که بعد از مرگ خبري هست خيال مي‌کردند که هر چه هست دنياست. مي‌گفتند اگر ما حرف‌هاي شما را عمل بکنيم چه مي‌شود؟ نکنيم چه مي‌شود؟ مي‌فرمودند حسابي هست کتابي هست. اگر عمل کرديد، بعد از مرگ راحت هستيد لذت مي‌بريد؛ نکرديد، رنج مي‌بريد. آنها انکارشان اضافه مي‌شد که بعد از مرگ که خبري نيست تا ذات اقدس الهي رؤيا را نصيب اين مردم کرد. اينها مي‌آمدند نزد انبيا مي‌گفتند که اينها چيست که ما در عالم خواب مي‌بينيم؟ آن انبيا مي‌فرمودند اينها از سنخ آن چيزهايي است که ما به شما مي‌گوييم. شما توقع نداشته باشيد که انسان که مرده، از قبرستان در بيايد دوباره بيايد در شهر! مي‌رود در چنين عالمي. اينها نمونه آن عالمي است که ما به شما مي‌گوييم. جريان رؤيا خيلي فرق مي‌کند؛ دو نفر که هستند يکي خواب مي‌بيند خواب خيلي خوب مي‌بيند، چون مؤمن است ممکن است در يک مسافرخانه دو تخته باشد يکي آدم بددهن و شرور باشد و يکي آدم خوش‌زبان و مؤمن باشد. اين خواب‌هاي خوبي مي‌بيند او خواب‌هاي بدي مي‌بينيد، نه او از اين استفاده مي‌کند نه اين از او رنج مي‌برد؛ منتها همين صحنه در خارج واقع مي‌شود؛ يعني موجود عيني خارجي ملموس است هر کسي مهمان سفره خودش است.

فرمود سايه‌اي است که ممتد است و از بين نمي‌رود، چون اين سايه که از آفتاب در نيامده تا آفتاب غروب بکند و اين سايه کم بشود! ﴿وَ مَاءٍ مَسْكُوبٍ﴾؛ يعني آب ريخته شده؛ يعني روان. ﴿وَ فَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ﴾؛ ميوه‌هاي فراوان و متنوّع ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ﴾؛ نه ميوه کم مي‌شود، نه هيچ کسي ممنوع است. اينکه گفتند: ﴿أُكُلُها دائِمٌ﴾؛[15] «اُکُل»؛ يعني ميوه، نه خوردن. خوردن را مي‌گويند «أکل». ميوه را مي‌گويند «اُکُل». «اُکُل»؛ يعني ميوه‌اش دائمي است اين درخت اين طور نيست که يک فصل ميوه بدهد و يک فصل ميوه ندهد، دائماً ميوه مي‌دهد. از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) سؤال کردند که اين درختي که حضرت آدم منهي شد از آن درخت استفاده نکند، روايات مختلف است بعضي مي‌گويند گندم بود بعضي مي‌گويند انگور بود، بعضي مي‌گويند خرما بود، فرمود همه‌اش درست است، چون درخت بهشت اين به ميل بهشتي ميوه مي‌دهد. نه اينکه درخت انگور، انگور باشد و درخت سيب، سيب باشد، به ميل بهشتي ميوه مي‌دهد. فرمود همه‌اش درست است.[16] ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ﴾؛ نه تابستان و زمستان دارد که ميوه قطع بشود، نه اينکه آن وقتي که هست جلوي کسي را مي‌گيرند. نه خود ميوه قطع شدني است، نه کسي جلوي آدم را مي‌گيرد؛ منتها از حضرت سؤال کردند چگونه مي‌شود که يک درخت هر چه بخواهند؟ فرمود شما در دنيا چنين آدم‌هايي هم داريد؛ ببينيد کسي که فقه دارد اصول دارد فلان علم را دارد فلان علم را دارد، مي‌بينيد يک استاد دانشگاه در چند رشته متخصّص است اين متخصّص در فلان جهت است در فلان جهت است در فلان جهت است، اين طبيبي که در چند تا رشته تخصّصی دارد او مثل درختي است که چند تا ميوه مي‌دهد. فرمود شما در دنيا که اين را داريد، در آخرت آن گونه است. تعجب نکنيد که چگونه يک درخت هم سيب مي‌دهد هم انار مي‌دهد هم انگور مي‌دهد هم خرما مي‌دهد. اگر يک استاد دانشگاه در چند رشته متخصّص باشد، اينها همه ميوه‌هاي وجودي اوست حضرت با اين بيان اينها را توجيه کرده است. فرمود: ﴿وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ ٭ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ﴾، ﴿فُرُشٍ﴾ را قبلاً هم مشخص فرمود؛ اما اينجا منظور همسران هستند. اينکه مي‌گويند: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»؛[17] يعني بچه برای اين زني است که در اين خانه است آن فرد آلوده، «وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»، فِراش تعبير ديگري از همسر است به قرينه اينکه فرمود: ﴿وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ ٭ إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً﴾، اگر اين «فُرش» مربوط به فَرش بود؛ نظير قالي و امثال آن، اين که نمي‌فرمود اينها باکره‌اند! فرمود: ﴿إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً ٭ فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً ٭ عُرُباً﴾؛ که به همسرهايشان علاقه‌مندند. اتراب و همسان و همسر شوهرها هستند ﴿لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ﴾. اينکه فرمود اينها باکره‌اند اينها عُرب‌اند، به همسرشان دل بسته‌اند و جوان‌اند و همسان‌اند و هم‌سال‌اند، معلوم مي‌شود که فُرش يعني حوري‌ها، براي اينکه از زنِ منزل تعبير به فِراش مي‌کنند: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ» اين است. آن‌گاه اينها لذت‌هاي ظاهري است اينها را چون آدم مي‌فهمد بيان مي‌کند. فرمود خيلي‌ها به طمع اينها دست از دينشان برمي‌دارند و اگر دينشان را انجام بدهند، به همه لذايذ ديني مي‌رسند، دنيايشان هم تأمين است، آخرتشان هم تأمين است، به عالم ابد سفر مي‌کنند. ﴿لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ﴾، اما اينجا ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ ٭ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾، اصحاب يمين يک جمعيت زيادي از گذشته‌ها و يک جمعيت زيادي از زمان حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلّم) به بعد است. اصحاب يمين فراوان‌اند؛ اما مقربين کم‌اند. لذا درباره مقربين فرمود: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ﴾؛ عده زيادي از گذشته‌ها هستند، ﴿وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾، در بين گذشته‌ها مي‌بينيد انبياي فراواني در اثر مبارزه شربت شهادت نوشيدند. ﴿النَّبِيِّينَ﴾، جمع محلّيٰ به «الف» و «لام» است. ﴿الْأَنْبِياءَ﴾ جمع محلّيٰ به «الف» و «لام». فرمود همين صهيونيست‌ها و همين بني‌اسرائيل ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ﴾،[18] يک؛ ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾،[19] دو؛ اينها شهداي فراواني دادند تا بشريت به اين روز درآمده است، اين طور نيست که حالا در برابر طاغوتي‌ها بشر اين دين را به آساني پذيرفته باشد. خيلي از انبيا شربت شهادت نوشيدند تا نوبت به حضرت رسيد؛ لذا در گذشته‌ها از حضرت آدم تا وجود مبارک عيسي و موسي و امثال آن و انبياي بني‌اسرائيلي که همين صهيونيست‌ها و اسرائيلي‌ها بسياري از اين انبيا را شهيد کردند که فرمود: ﴿وَ قَتْلِهُمُ الأنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾، اين ﴿بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ جز براي تأکيد اثر ديگري ندارد. مگر انبيا ـ معاذالله ـ محدود مي‌شدند؟ ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾، خيلي از انبيا شربت شهادت نوشيدند تا دين در جامعه سامان پذيرفت. امري که حسّي نيست از چشم و گوش دور است، يک؛ و خيلي از انسان‌ها را از آنچه به چشم و گوششان نزديک است و لذت حسّي دارند منع مي‌کنند که اين کار را نکن اين کار را نکن اين کار را نکن، دو؛ تا بشر به اينجا برسد که تمدن ديني پيدا کند، شهداي فراواني را جامعه ديني تحويل داده است؛ لذا ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ ٭ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾.


[1] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج13، ص71.
[2] الرحمن/سوره55، آیه46.
[3] حجرات/سوره49، آیه2.
[4] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌1، ص241، ط.الاسلامية.
[5] طور/سوره52، آیه23.
[6] اعراف/سوره7، آیه43.
[7] قمر/سوره54، آیه54 و 55.
[8] انسان/سوره76، آیه15.
[9] محمد/سوره47، آیه15.
[10] نساء/سوره4، آیه31.
[11] یونس/سوره10، آیه10.
[12] انسان/سوره76، آیه13.
[13] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌8، ص90، ط.الاسلامية.
[14] مائده/سوره5، آیه31.
[15] الرعد/سوره13، آیه35.
[16] عيون اخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج1، ص306.
[17] الفقه المنسوب للامام الرضاعليه السَّلام، موسسه آل البيت عليهم السلام، ص262.
[18] نساء/سوره4، آیه155.
[19] آل عمران/سوره3، آیه21.