درس تفسیر آیت الله جوادی
96/09/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 8 تا 26 سوره الواقعة
﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ (۸) وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ (۹) وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (۱۰) أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (۱۲) ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ (۱۳) وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ (۱٤) عَلَي سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ (۱۶) يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِن مَعِينٍ (۱۸) لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ يُنزِفُونَ (۱۹) وَ فَاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ (۲۰) وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُون (21) وَ حُورٌ عِينٌ (۲۲) كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (۲۳) جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۲٤) لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِيماً (۲۵) إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً (۲۶)﴾
سوره مبارکه «واقعه» که در مکه نازل شد و تبيين اوضاع قيامت است، ميتواند شرح اوصاف دنيايي مردم باشد. اگر در جهنم هيزمي غير از خود ظالم نيست: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[1] و اگر جهنم منقول است برابر آيه سوره مبارکه «فجر» که ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ﴾[2] کذا و کذا، اوصافي هم که در سوره مبارکه «واقعه» است ميتواند شناسنامه عقايد و اعمال خير باشد که ايمان به اين صورت در ميآيد، عقيده به اين صورت درميآيد، اخلاق به اين صورت درميآيد؛ چه اينکه در پايان همين سوره مبارکه «واقعه» دارد اگر کسي جزء مقربين بود: ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾؛[3] و اگر دليلي داشتيم بر اينکه که حرفي مقدّر است اين آيه را تقدير ميگيريم ميگوييم چيزي محفوظ است؛ يعني «فله روح»؛ اما همان طوري که قبلاً ملاحظه فرموديد چون دليلي در کار نيست خود اين شخص ميشود بهشت، خود اين شخص ميشود روح و ريحان. در حقيقت سوره مبارکه «واقعه» که دارد جريان قيامت را تشريح ميکند؛ يعني عقايدي که در قرآن و سنّت اهل بيت(عليهم السلام) آمده است باطنش اين است و اين ترغيبي به ايمان و عمل صالح است، اين يک نکته.
نکته ديگر اين است که گاهي انسان در صحابت چيزي ديگر است، گاهي مستقل است؛ مادامي که انسان جزء اصحاب يمين است ميمنت است مشئمت است سخن از صحابت است، فرمود: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾ و همچنين ﴿وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾، اما سابقون و مقربون که مستقلاند اصحاب سبقت نيستند اصحاب قربت نيستند، در صحابت چيزي باشند نيستند، امري باشد که اينها در کنار آن امر باشند نيستند. خودشان مستقلاً به نام «السابق» به نام «المقرّب» شناخته ميشوند.
مطلب ديگر اين است که اين «المقربون» اگر بالقول المطلق باشد، اين گروه نسبت به فرشتهها هم مقرباند و اگر به لحاظ سياق باشد که شرح حال اصناف مردم است، اين حصر به لحاظ انسانهايي است که در قيامت به سه صنف در ميآيند.
مطلب بعدي آن است که اصرار قرآن و روايات اهل بيت(عليهم السلام) اين است که ما به ياد قيامت باشيم. اين را از دو راه بيان ميکنند؛ يا اصرار دارند که ما به ياد «الله» باشيم، زيرا «الله» هم مبدأ است هم معاد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»;[4] که به ياد خدا بودن هم به ياد مبدأ است هم به ياد معاد. يا نه، به ياد خود معاد بودند، چون مهمترين عامل براي کار و کار صحيح، ياد مرگ است. مرگ را آنها که پوسيدن ميدانند ميگويند اين افسردگي و عزاست. آنها که از از پوست به درآمدن ميدانند ميگويند اين عامل حرکت و پويايي است. کسي تنبل و بيکار است که مرگ را فراموش کرده باشد؛ لذا اصرار اهل بيت(عليهم السلام) چه در بيان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) و چه در بيان حضرت امير، ميفرمايند: «اذْكُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات»؛ زياد به ياد مرگ باشيد. حضرت چه درباره پيغمبر چه درباره حضرت امير(سلام الله عليهما) آمده است که اينها در تشييع متوفّايي ديدند که کسي لبخند زده است يا دارد حرف ميزند، فرمود: «كَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَي غَيْرِنَا كُتِبَ وَ كَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَي غَيْرِنَا وَجَب»؛[5] مثل اينکه مرگ براي ما نيست! «اذْكُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات»، اين «اذْكُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات» جلوي بيکاري و تنبلي را ميگيرد، زيرا اوّلين چيزي که بعد از مرگ، از انسان سؤال ميکنند ميگويند: «عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْت».[6] يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه است که فرمود: «ذَهَبَ الْمُتَذَكِّرُون بَقِيَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون»،[7] آنها که به ياد قيامت بودند اينها رفتند، فقط يک عده افراد فراموشکار يا کساني که خودشان را به فراموشي ميزنند ماندهاند: «بَقِيَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون».
بنابراين اين اعمال صالحي که در کتاب و سنّت آمده، ما را از چند راه به اينها تشويق ميکنند: گاهي از راه فقهي است که فلان کار واجب است و فلان کار مستحب. گاهي باز از راه فقهي است که ثواب برايش ذکر ميکنند. گاهي از راه انذار است که عِقاب ذکر ميکنند. گاهي اسرار اينها و باطن اينها را تشريح ميکنند که باطن اينها همين است که هر کس ميرود به همراه خود اين روح و ريحان را ميبرد. ذيل آيه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم﴾;[8] از وجود مبارک امام (سلام الله عليه) رسيده است که «نَحْنُ النَّعِيم»;[9] ببينيد درست است که خوراکي و پوشاکي نعمتهاي الهي است، اما وقتي که نعمت را به قول سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) بالقول المطلق ذکر ميکند نميگويد نعمت ارض و نعمت سما، نعمت خوراکي، نعمت پوشاکي، اينها را جداگانه ذکر ميکند. آنجا که نعمت را بالقول المطلق ذکر ميکند، ميفرمايد: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾;[10] اين ديگر سخن از خوراکي و سخن از پوشاکي و اينها نيست. اگر نعمت بالقول المطلق ذکر شده است، ميشود نعمت ولايت. اين ﴿الْيَوْمَ﴾ مخصوص همان روز غدير است. اگر نعمت بالقول المطلق ذکر شد، ﴿اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ﴾ ذکر شد، ميشود نعمت ولايت. ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾؛ يعني من خوراکيها و پوشاکيها را فراوان نازل کردم، باران زيادي نازل کردم، يا نعمت من همان نعمت ولايت است؟ ذيل آيه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم﴾ از وجود مبارک امام (سلام الله عليه) رسيده است که فرمود: «نَحْنُ النَّعِيم». اگر «نَحْنُ النَّعِيم» است ما دليل نداريم که بگوييم «النعيم لنا»، نه! ما نعمت هستيم. اگر ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾، بدون حرف تقدير است، نه «له روح»؛ يعني خودش نعمت است، آنجا هم درباره کفار هم فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، خود ظالم گُر ميگيرد و هيزم ميشود، آن وقت دليلي ندارد که ما اينها را تقدير بگيريم. نعم! اگر آيهاي روايتي داشت که «فله کذا»، آن را هم «نأخذ به»، چون اينها مثبتيناند اين منافات ندارد. خود شخص نعمت باشد، نعمتي هم به او بدهند، مثل اينکه ظالم خودش گُر ميگيرد، ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، ممکن است ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[11] يک آتش ديگري هم باشد آن سنگي که آن سنگ را تراشيد و ميپرستيد آن هم آتش باشد، اين که مثبتيناند، دليل بر حصر نيست.
غرض اين است که اينکه فرمود: ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾، اين در نعمت دروني غرق است نعمت بيروني هم دارد. اينها شناسنامه عقايد و اوصاف دنياي ماست؛ يعني اگر کسي خواست عدل را، عقل را، عمل صالح را، ايمان را خوب بشناسد يک سلسله مفاهيمي است که در فقه و اخلاق و حقوق دنيا مطرح است، يک سلسله واقعيتي است که بعد از مرگ روشن ميشود؛ باطن عدل همينهاست، باطن عقل همينهاست و هر دليل ديگري بيايد که بگويد ما باغي داريم جداي از اينها، «نأخذ به». هيچ منافاتي هم ندارد، اينها هم مثبتيناند و دليلي هم ندارد که ما اين روايتي که از وجود مبارک امام (سلام الله عليه) رسيده است فرمود: «نَحْنُ النَّعِيم»، اين را بگوييم تقدير بکنيم؛ يعني «النعيم لنا»، اين طور نيست، نه! امامت نعمت است. اينکه ذات اقدس الهي نبوت را تشريح ميکند ميفرمايد: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً﴾[12] منّت يعني «نعمة العظميٰ» نه يعني لفظاً منّت گذاشت. «مَنّ عليهم» يعني «أنعم عليهم نعمةً زائدةً»، «المنّةُ هي النّعمة العظميٰ» از رسالت بالاتر چيست؟ فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ﴾، با اينکه «انا ارسلناک للناس کافة» با اينکه ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ است، اما مؤمنين استفاده ميکنند. مگر قرآن ﴿ذِكْري لِلْبَشَر﴾[13] نيست؟ مگر قرآن ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾[14] نيست؟ هر دو درباره قرآن است فرمود: ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾، حقوق بشر را بشرآفرين معين کرده است. کسي که بشر را آفريد حقوقش را هم معين کرده است: ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾؛ يعني هم کلّي است هم دائمي؛ هم همگاني و هم هميشگي «الي يوم القيامة». اينها هست؛ اما ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾[15] است، ﴿لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ است، چون مؤمنين استفاده ميکنند.
غرض اين است که نبوّت منّت است؛ يعني نعمت عظماست و همچنين امامت و همچنين ساير شئون اين ذوات قدسي. آن وقت در ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾ مستقل هستند. اصحابِ کسي باشند يا در صحابت کسي باشند، چون اينها تنها آمدند، اينها تنها هستند؛ وصفي، قيدي، چيزي همراهشان نيست. اگر «السّابقون» دوم خبر «السّابقون» اوّل باشد که در بحث ديروز گذشت، اين نشانه آن است که ما سابقون را فقط بايد با خود سابقون معرفي بکنيم. اما اگر نه، از آن مرحله تنزّل کرديم، ميشود «و السابقون الي الخيرات السابقون الي الجنة» کساني که به ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾، ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾،[16] عمل کردند پيشگام ديگران بودند، در قيامت پيش از ديگران وارد بهشت ميشوند. اينها مرحله بعدي و نازله اين جمله است: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ که اگر مطلق باشد که نسبت به فرشتهها هم مقرّباند اگر به قرينه سياق باشد که حصر نسبي است نه حصر مطلق. اينها در ﴿جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ غرقاند هم خودشان نعمتاند هم اينکه نعمتهاي ديگري هم از اينها به غير ميرسد. پرسش: مقربون نسبت به فرشتهها تخصّصاً خارج است؟ پاسخ: نه، غرض آن است که اگر ما سياق را رعايت بکنيم، نسبت به اين سه گروه اينها مقرباند؛ اما اگر بگوييم نه، اين «الف» و «لام» آن مطلق است، نسبت به انسانهاي کامل نسبت به فرشتهها هم مقرباند. پرسش: بحثِ اين سه طايفه است؟ پاسخ: بله، اين به قرينه سياق در اين سه گروه اينها مقرباند؛ اما اگر دليلي داشتيم آيات ديگري که در اين سياق نبود، گفت اينها مقرباند بالقول المطلق، از ملائکه هم مقدمترند. ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ هستند، جنّات نعيم هم، هم ميتواند نعمت ولايت و نبوت و امثال آن باشد، هم مراحل پايينتر. اين مقربين که سابقون السابقوناند، ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ ٭ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾، گرچه درباره «ثُلّة» چند تفسير و تعبير آمده، ولي آن رايجش «الجماعة الکثيرة» است. «الجماعة القليلة» يکي از معاني ضعيف و ريز و ضعيف «ثُلّة» آمده، ولي معمولاً «ثُلّة» يعني جماعت کثيره. اين همه انبيا و اوليا از صدر عالم تا زمان اسلام، آنها انبيا و مرسلين نسبت به کساني که در امت مرحومه هستند بيشترند، ما اينجا چهارده نفر داريم با افراد ديگر. گرچه از نظر فردي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) امام همه است، براي اينکه در آيه دارد که ﴿جِئْنَا﴾ از هر امتي ﴿بِشَهيد﴾، ﴿وَ جِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً﴾، اين ﴿هؤُلاَءِ﴾ هم به شهدا ميخورد هم به مشهودٌ عليه. فرمود ما در قيامت از هر امتي شهيد ميآوريم؛ يعني پيغمبر هر امتي شهيد آن امت است؛ اما تو شهيد شهدا هستي: ﴿وَ جِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ﴾، ﴿هؤُلاَءِ﴾؛ يعني انبيا و امم، اين ديگر بالاترين مقام است. حالا شخص حضرت مستثناست، ﴿وَ جِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً﴾، تو شهيد شهدا هستي؛ هم شهيد انبيا هستي، هم شهيد امم. اين البته استثنايي است. ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ ٭ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾، بعد از آن مقام بالا که تنزل کردند، ميفرمايد: ﴿عَلَي سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ﴾، يعني در حقيقت عدل، عقل، احسان، عمل صالح، اطاعت اهل بيت، اين در قيامت به اين صورت در ميآيد. سريري است زربافت، هم محکم است هم با زر بافته شده است. ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾، اين ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾ در بحثهاي قبل هم گذشت، از چيزهايي است که درکش آسان نيست. ما در دنيا چنين چيزي نداريم که مثلاً هزار نفر در يک جا جمع بشوند همه رودرروي هم باشند وقتي همهشان روي تخت نشستهاند هر دو سه نفري روبهروي هماند، آنها که طرف راستاند يا طرف چپاند که متقابل نيستند، ولي در قيامت همه رودرروي هماند. برخيها گفتند اين وقتي است که به لقاي الهي رسيدند، آنجا چون غيبتي در کار نيست شهود محض است هر کسي در هر جايي باشد روبهروي ديگري است که ما در دنيا چنين چيزي نداريم. بعضيها ديدند که اين معنا دشوار هست، گفتند غيبت کسي را نميکنند پشت سر کسي حرف نميزنند! اين درست است اصلاً در بهشت به عنوان لاي نفي جنس فرمود: ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾،[17] اين بايد بگويند «لا لغوَ و لا تأثيمَ» چون تکرار شد اين مرفوع شده است. در بهشت جا براي غيبت و دروغ و اهانت نيست، اصلاً نفي جنس است. نميشود گفت اينها روبهروي هماند؛ يعني غيبت يکديگر را نميکنند پشت سر کسي حرف نميزنند؛ اما ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾، آن شهود محض را نشان ميدهد. عالمي است که غيبت ندارد اصلاً، خواستند جلو و دنبال را ببيند کاملاً مشهود همه است. حالا اين وقتي که به لقاي الهي ميرسند؛ نظير بخش پاياني سوره «قمر» که فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾؛[18] بدون «واو» عاطفه. ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ... عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[19] ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ... عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، «عند الله» هستند آنجا ديگر جا براي غيبت پشت و رو ندارد تا بگوييم پشت کسي را نميبينند. حالا آنجا هست که متقابل هماند يا کلّ بهشتي که اينها هستند متقابل هماند و چون دست خيلي از ما کوتاه است ميگوييم متقابل هماند؛ يعني پشت سر کسي حرف نميزنند، اين خيلي مراحل نازله است. ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾، درباره دوزخيان ملاحظه فرموديد که در سوره مبارکه «الرحمن» فرمود اينها ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ﴾، ـ معاذالله ـ يعني اينها از اين طرف ميخواهند فرار کنند آتش است، از آن طرف ميخواهند فرار کنند آب سوزان است. اينها که نميخواهند قدم بزنند، ميخواهند راه فرار پيدا کنند. از اين طرف آتش، از آن طرف آب سوزان، ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ﴾. اما اينجا ﴿يَطُوفُونَ﴾ نيست نيازي به حرکت ندارد، بلکه ﴿يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ﴾، حوريهاي بهشت و فرشتگان دور اينها ميگردند بخواهند آب بدهند شربت بنوشند فراهم است براي اينها. ﴿يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ﴾، مخلَّد هستند يعني همواره جوان هستند، چون در آنجا خود قيامت روزي است که ﴿يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيباً﴾، از پنجاه هزار سال است. يا گذشت زمان کودک را پير ميکند، يا حوادث تلخ و دشوار آن روز انسان را پير ميکند. به هر حال يومي است که ﴿يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيباً﴾. اما در بهشت هيچ کس پير نميشود، چه اينکه هيچ کس نميميرد. انسان يک موجود ابدي خواهد بود و خسته هم نميشود، چون ثابت ميشود نه ساکن. الآن از ما سؤال بکنند «العدل حسنٌ» چند ميليارد سالش است؟ ميگوييم اين سال و ماه ندارد اين ثابت است نه ساکن. سؤال بکنند فلان کوه سلسله جبال البرز يا کوههاي ديگر اينها چند سالاند؟ آدم ميتواند حدس بزند که چند ميليون يا چند ميليارد سالش است؛ اما اين علوم عقلي و اين معارف، اينها چند سال و چند ماه ندارند، اينها ثابتاند نه ساکن؛ لذا نميشود گفت اين «العدل حسنٌ» خسته نشد؟ اين خستگي ندارد. اين مفهوم واقعيتي دارد که ما از آن واقعيت اين معنا را ميفهميم. حقيقت عدل در عالم موجود است، حقيقت حق در عالم موجود است، حقيقت عفاف و ادب در خارج موجود است. اينها پير نميشوند. در بهشت کسي خسته نميشود، ﴿لاَ يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ﴾، اصلاً خستگي آنجا نيست، چون انسان ثابت ميشود چنين عالمي است. اينجا هم فرمود اصلاً گذشت زمان در کار نيست تا جواني پير بشود. فرمود دائماً اينها جواناند. مخلّد هستند نه يعني هميشه هستند. در بهشت که همه مخلَّد هستند، ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾،[20] اما اين ولدان را که به صورت مخلَّد وصف ميکند؛ يعني هميشه ولداناند، هميشه جواناند. اينها اکواب دارند، اباريق دارند، کأس دارند. در مهمانيهاي عمومي و بزرگ، يک سطلهاي بزرگ بود که نه دسته داشت و نه لبه که شربت را در آن ميريختند. از آن شربت با ابريقها، با آفتابههاي خاص ميگرفتند و در کاسهها ميريختند و به مهمانان ميدادند. فرمود هم اکواب هست سطلهاي بزرگي که نه دسته دارد نه لبه. از آنها وارد ابريق ميشود که آفتابه است هم دسته دارد هم لبه و به کأس ميدهند يعني کاسه. کاسه هم مستحضريد اگر پر باشد ميگويند کاسه. «کَأس دهاق»؛ يعني کاسه پُر. اين طور نيست که حالا خالي باشد و اينها. مَعين هم «ما تراه العيون و تناله الدلاء» آن نهرهاست اما در اينجا به قرينه مقام، «ما تراه العيون» است چشم ميبيند و لذت ميبرد وگرنه ماء مَعين مائي است که «تراه العيون و تناله الدلاء» يکي از القاب نوراني وجود مبارک حضرت حجت اين است که اين ماء مَعين است به دنبال وجود مبارک حضرت، شاگردان او و علماي او هم به اين لقب پرافتخار ملقّباند. عالِم با عمل را ميگويند ماء مَعين، چون جريان دارد اين ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ﴾؛[21] وقتي که در جامعه حرکت ميکند همه که او را ميبينند متّعظ ميشوند، اين ماء معين است اين کلمه مَعين، ماء معين بالاصالة از القاب مبارک حضرت است، بالتّبع از القاب علمايي است که شاگردان حضرتاند. در بهشت اين مَعين به معناي «تناله الدلاء» نيست؛ يعني «تراه العيون» است که لذت ميبرد چشم. پرسش: تعبير ابديت فقط مختص ذات مقدس ربوبی است؟ پاسخ: بله، آن بالذات است، اينها هم چون به فيض الهياند مثل بهشت. بهشت که ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾، اين چون «دَائِمَ الْفيضْ عَلَي الْبَرِيَّةِ» است و فيض او قصد نميشود و «کلّ منّه قديم» است اينها ميشوند ابدي بالغير و ذات اقدس الهي ميشود ابدي بالذّات. در سوره مبارکه 47 که به نام حضرت بود آنجا گذشت که مردان الهي در بهشت براي آنها ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾،[22] ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾ و ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾، چهار نهر در بهشت جاري است: نهر روان آب، نهر روان شير، نهر روان عسل، نهر روان خمر. آنجا اوصاف خمر را ذکر کردند. در اينجا هم ميفرمايد که شما اگر خمري شنيديد در دنيا که هم دردسر دارد و هم سردرد، هم بالا آوردن دارد آنجا از اين آسيبها خبري نيست نه صداع و سردرد دارد نه بالاآوردن دارد آن رذايل دنيايي حرام است و اين فضيلت بهشتي کمال. ﴿لَا يُصَدَّعُونَ﴾ که صداع بياورد و نه انزاف دارد که قي کردن و بالا آوردن و اين آسيبهاي حمل دنيا را داشته باشد. اينها در نهر خمر شنا ميکنند. اين در نهر خمر شنا کردن يعني چه؟ چون مخمورند غير او را نميبينند خمها همه در جوش و خروشند ز مَستي ٭٭٭ وان مِي که در آن جاست حقيقت نه مجاز است[23] دو وقت است که يک شيء تحت الشّعاع است و نورش به ما نميرسد، دو وقت است: يکي وقت است که او را ظلّ بگيرد. سايه چيزي در روي قمر بيفتد، چون قمر نورش از آفتاب است اگر سير شمس و قمر و زمين طرزي باشد که در شبهاي سيزده و چهارده و پانزده اين وقتها، شمس آن طرف زمين است؛ يعني زمين حرکت کرد آن طرف زمين رو به شمس است ما که اين طرف زمين هستيم پشت شمس هستيم. قمر هم در آسمان جاي خودش ثابت است و شب چهارده هم هست. زمين که حرکت ميکند، چون آن طرف زمين روز است و اين طرف زمين شب، سايه دارد. اين سايه زمين ميخورد به چهره قمر، قمر را ظلّ ميگيرد؛ يعني سايه زمين ميگيرد. اين ميشود خسوف، اين قمر نور ندارد. يک وقت است که قمر نزديک شمس است، ما ديگر قمر را نميبينيم تاريک شد. يک وقت است که قمر نزديک شمس است، تحت الشّعاع شمس است، در آن وقت هم ما قمر را نميبينيم. پس دو وقت است که نور قمر به ما نميرسد: يک وقت است که او را ظلّ گرفته؛ يک وقت است که تحت الشّعاع است. عقل هم اين چنين است. دو وقت است که نور عقل کارآيي ندارد: يک وقت است که همين مثال که حالا يا حديث است يا غير حديث، در صمديه مرحوم شيخ بهايي آمده است که «إنارة العقل مكسوف بطوع هويٰ»،[24] آن وقتي که عقل دستش بسته شد، مطيع هوس شد، طبق بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[25] اين نفس اماره که امير شد، سايه تاريک اين نفس اماره، خورده به چهره عقل، عقل ديگر نور ندارد، تاريک شد. در اينجا عقل معزول شد. يک وقت است که عقل در تحت فرمانروايي قلب و عشق است تحت الشّعاع است حکمي ندارد. اين حديثي که چند روز قبل خوانده شد مرحوم کليني در جلد دوم کافي نقل کرد از امام صادق(سلام الله عليه) که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»؛[26] فاضلترين مردم کسي است که به نماز عشق بورزد با نماز معانقه کند، دست به گردن نماز و عبادت بشود. مباشر نماز باشد. اين است که در ميدان جنگ شما ميبينيد عقل فرماندهي ندارد فقط عشق فرماندهي دارد و اين عشق که از برجستهترين واژههاي مذهبي ماست، چون به دست بيگانه افتاد و زميني شد و آلوده شد از حوزهها بيرون رفت وگرنه اين روايت نوراني را مرحوم کليني در جلد دوم کافي حضرت فرمود: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»، با او دست به گردن است، آنجا ديگر عقل مصطلح کاري نميکند. شما ببينيد در اين جبهههاي جنگ، شهداي حرم و امثال آن، اينها کارهايي ميکنند که عقل عادي نميفهمد. اين نه اينکه نور نداشته باشد، تحت الشّعاع آن قلب و ايمان است از خود نوري ندارد.
بنابراين اين نهر خمي که در سوره 47 به نام مبارک حضرت آمده است: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، يک چنين خمري است. اصلاً خمر را خمر گفتند براي اينکه مخمور ميکند. چه چيزي را مخمور ميکند؟ در دنيا عقل را مخمور ميکند آن طوري که قمر را ظلّ ميگيرد. در آخرت عقل را مخمور ميکند آن طوري که تحت الشّعاع شمس ولايت است. ﴿لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ يُنزِفُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ فَاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ﴾؛ هر چيزي را که خود اينها اختيار بکنند. در دنيا شما ميبينيد کارهاي خوب علوم مختلف است همه اينها نورند بعضيها را ميبينيد که فلان رشته را انتخاب ميکنند، بعضي فلان رشته را انتخاب ميکنند، در آخرت هم همين طور است. ميوههاي بهشت فراواناند بعضي آن را انتخاب ميکنند بعضي اين را انتخاب ميکنند. شما ميبينيد در فقه ابواب فراواني است کسي در معاملات متخصّص ميشود کسي در عبادات متخصّص ميشود يکي در بحث، اينها همهشان نور هستند هر کسي ذوقي دارد در يک رشته متخصّص ميشود. نعمتهاي بهشت هم اين طور است. ﴿وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُون﴾؛ هرچه که اينها اشتها داشته باشند پرنده برايشان حاصل ميشود. نمونهاي از اين هم در جريان طير مشوي است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) به خدا عرض کرد خدايا! أحب خلق را برسان در قصّه «طير مشوي» که وجود مبارک حضرت امير آمد. نمونهاي از اين را خدا در قرآن در جريان حضرت مريم ذکر کرد وقتي زکريا وارد ميشود: ﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا﴾[27] اين نمونهاي از بهشت است او که باغداري نکرده است لحم طير را که از جايي صيد نکرده است به اراده الهي آمده است. اين را که مخالف و مؤالف همه نقل کردند همه ديدند اختصاصي به ما مسلمانها ندارد. فرمود: ﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾، در بهشت اين است. اين نمونه کوچکي از جريان بهشت است. در بهشت همگان کار مريم(سلام الله عليها) را دارند. ﴿وَ حُورٌ عِينٌ﴾، اين «عِين» را ملاحظه فرموديد که در اين دعاهايي که بعد از نماز گاهي در ماه مبارک رمضان و غير ماه مبارک رمضان هست، «وَ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِين»،[28] بعضيها گفتند اين حور جمع أحور هم هست، بعضي گفتند که جمع خصوص حوراء است. «عِين» هم بعضي گفتند هم جمع أعين است هم جمع عيناء. بعضي گفتند خصوص عيناء است. ﴿وَ حُورٌ عِينٌ ٭ كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ﴾اي که مستور است، دست خورده نيست، در صدف هست و هميشه تابان است و شفاف است. اين ﴿جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾، چون جزاء خود عين عمل ميشود، اين در حقيقت باطن اعمال خيري که اينها انجام ميدهند به آن صورت درميآيد. بعد تکرار کرد: ﴿لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا﴾، حالا اينها لذايذي است که ميبرند. در دنيا انسان از اين امور لذّت ميبرد ولي چهار تا حرف نامربوط هم ميشنود و رنج ميبرد. فرمود در آخرت اين طور نيست: ﴿لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِيماً﴾؛ نه خودشان حرف بد و اثم و گناه دارند، نه ديگران نسبت به اينها دارند. اين استثنا استثناي منقطع است: ﴿إِلاّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾، تنها حرفي که در آنجاست نسبت به يکديگر درود ميفرستند. در سوره مبارکه «يونس» هست که ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، اين تسبيحات اربعه در آنجا به اين صورت درميآيد. ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾، يعني چه؟ يعني چيزي بخواهند، ديگر نميگويند که فلان چيز را بياوريد! ميگويند سبحان الله! چرا ميگويند سبحان الله؟ براي اينکه ما محتاج هستيم به کسي مراجعه ميکنيم که منزّه از حاجت است. او ميفهمد که ما چه ميخواهيم. ﴿دَعْوَاهُمْ﴾، نه «ذکرُهُم»، نه اذکار دارند! آب ميخواهند، بهشت ميوه ميخواهند، نميگويند ميوه بدهد! ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾. ﴿تَحِيَّتُهُمْ﴾ نسبت به يکديگر، ﴿سَلاَمٌ﴾. آن نعمتها را که دريافت کردند و اين برخورد صميمانهاي که با يکديگر داشتند، ﴿وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ چه جاي خوبي است! ما هر چه بخواهيم با يک «سبحان الله» براي ما حلّ است. برخوردي هم که با ديگران داريم سلامتآور است، پس ﴿وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾. پس ميشود همين تسبيحات حضرت زهرا(سلام الله عليها) شعار رسمي سراسر بهشت باشد و وجود مبارک حضرت امير که زهرا(سلام الله عليهما) را فرستاد خدمت پيغمبر براي خواستهاي، حضرت اين جايزه را به او داد. فرمود اين جايزه است. اين را وقتي که شما ببينيد در سوره مبارکه «يونس» سه تا ذکر بيشتر بهشتيها ندارند همين تسبيحات حضرت زهراست: ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾.