درس تفسیر آیت الله جوادی

96/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 24 سوره الواقعة

﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ (۱) لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ (۲) خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ (۳) إِذَا رُجَّتِ الأرْضُ رَجّاً (٤) وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً (۵) فَكَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً (۶) وَ كُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً (۷) فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ (۸) وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ (۹) وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (۱۰) أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (۱۲) ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ (۱۳) وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ (۱٤) عَلَي سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ (۱۶) يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِن مَعِينٍ (۱۸) لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ يُنزِفُونَ (۱۹) وَ فَاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ (۲۰) وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُون‌ (21) وَ حُورٌ عِينٌ (۲۲) كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (۲۳) جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۲٤)﴾

سوره مبارکه «واقعه» که در مکه نازل شد و براي ترسيم جريان قيامت کبريٰ است، أشراط و علايمي را ذکر مي‌کند و از نظر مادّي مسائل آسمان و زمين را در هم کوبيده معرفي مي‌کند، مردمي که از اوّل تا آخر عالَم آمدند آنها را به سه قسمت تقسيم مي‌کند؛ چه اينکه در دنيا هم مردم همين سه قسم‌اند.

زوج به معني جفت نيست، زوج به معناي صنف است. در سوره مبارکه «الرحمن» هم که فرمود: ﴿فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ﴾،[1] نه يعني چهارتا، دو تا زوج، بلکه دو تا که هر کدام به ضميمه ديگري مي‌شوند زوج. زن زوج است، مرد هم زوج، چون هر کدام به ضميمه ديگري مي‌شوند دوتا. وقتي گفتند زوج، نه يعني دوتا. زوجه خيلي فصيح نيست و در قرآن از کلمه زوجه يا زوجات استفاده نشده، ازواج استفاده شده؛ چه در دنيا چه در آخرت. هم مرد زوج است هم زن زوج. ما در تعبيرات عادي براي تمييز اين «تاء» فرق را ذکر مي‌کنيم. زوجان يعني دو تا، نه يعني چهارتا. اينها هم که فرمود شما ازواج ثلاث هستيد، نه يعني شش گروه‌ايد؛ سه گروه هستيد و هر گروه زوج هستند: ﴿وَ كُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾، اصحاب مشئمه قابل شناخت‌اند، اصحاب ميمنه هم قابل شناخت‌اند؛ منتها شناخت اينها در معاد آسان نيست. ولي سابقون و مقربون شناخت ايشان بسيار دشوار است. اينکه در بيانات نوراني حضرت امير و رسول خدا(سلام الله عليهما) آمده است که ما را غير از خدا کسي نشناخت و امت، ما را نمي‌شناسد، از همين قبيل است، براي اينکه مقربان و سابقون اين چنين هستند. فرمود: ﴿وَ كُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً ٭ فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾، براي بزرگداشت چيزي، گاهي کلمه «ما» را ذکر مي‌کنند، گاهي کلمه ﴿مَا أَدْرَاكَ﴾ را ذکر مي‌کنند؛ مثل ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ﴾.[2] گاهي به تنهايي کلمه «ما» را ذکر مي‌کنند که نشانه عظمت است: ﴿الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ﴾،[3] ﴿الْقَارِعَةُ ٭ مَا الْقَارِعَةُ﴾[4] که با «ما» است. اينجا هم از اين سنخ است که اگر کسي آن روز از اصحاب يمين بود شناخت آنها خيلي دشوار است. گاهي نه کلمه ﴿مَا أَدْرَاكَ﴾ است؛ نظير ﴿وَ مَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ﴾ و نه کلمه «ما» است؛ نظير ﴿مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾؛ بلکه متکلم براي عظمت آن مبتدا، هيچ چاره‌اي نمي‌بيند همان مبتدا را تکرار مي‌کند: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾، «و ما السّابقون» نمي‌فرمايد! «و ما ادراک السّابقون» نمي‌فرمايد! اين مبتدايي است که اگر بخواهيم براي آن خبري بياوريم خود آن را بايد ذکر بکنيم: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾. آن قدر اينها مقرب و بزرگ‌اند که هيچ خبري نمي‌تواند گزارشگر آنها باشد مگر خود آنها. در بيانات ائمه(عليهم السلام) در دعا هست که خدايا! «يَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِه‌»،[5] اين چنين است. اينها مظهر همان خدا هستند. اگر ذات اقدس الهي را کسي بخواهد بشناسد به وسيله خود خدا بايد بشناسد، «يَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِه‌»؛ «أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ»،[6] اگر تو نبودي ما نمي‌توانستيم تو را بشناسيم. در دعاي سحر امام سجاد(سلام الله عليه).

بنابراين گاهي مبتدا به قدري عظيم است که با اضافه کردن «ما» يا با اضافه کردن ﴿وَ مَا أَدْرَاكَ﴾ نمي‌شود عظمت او را بيان کرد، تنها تکرار خود اوست که بيانگر عظمت اوست. فرمود: ﴿وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾، کجا رفتند چقدر بالا آمدند چقدر تلاش و کوشش کردند؟ خدا مي‌داند! شما نمونه‌هاي اين را در سوره مبارکه «انسان» مي‌بينيد آن هم گوشه‌اي از کارهاست. در سوره «انسان» در بيست و پنجم ذي‌حجه که اين سوره نازل شد مي‌بينيد اينها کم آسيبي از مشرکين نديدند چه آن وقتي که در مکه بودند چه آن وقتي که از مکه به مدينه آمدند جنگ‌هاي بدر و حنين و احزاب و اُحد را بر اينها تحميل کردند. در همان سوره مبارکه «انسان» دارد: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي‌ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾؛[7] اين قصّه را که فريقين نقل کردند اين ذوات قدسي روزه داشتند، وجود مبارک فاطمه و حضرت امير(سلام الله عليهما) هم به همراه حسنين روزه داشتند. سه شب هم متوالي بخشي از سهميه افطاريه خودشان را به اينها مي‌دادند. ببينيد وقتي قرآن ياد مي‌کند مي‌فرمايد: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي‌ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾، ما در مدينه اسير نداشتيم. جنگ‌هايي که اتفاق مي‌افتاد تحميل می‌شد بر مسلمان‌ها؛ هم از ما اسير مي‌گرفتند هم مسلمين از آنها اسير مي‌گرفتند. اين اسير جزء کفار حربي بود که آمده براي کشتن مسلمان‌ها. اين علي و اولاد علي(سلام الله عليهم أجمعين) بخشي از افطاريه خود را در آن شب سوم گرسنگي به اين اسير مي‌دهند. اينها را آدم نمي‌تواند بشناسد. اينکه کافر بود، جنگجو هم که بود، آمده براي از بين بردن اسلام، ولي حضرت مي‌فرمايد مادامي که اين در دايره مسلمين است و در کشور اسلامي است نبايد گرسنه باشد. او را چه کسي مي‌تواند بشناسد؟! اين است که در اين گونه از موارد هيچ چاره‌اي نيست مگر تکرار همان مبتدا که اگر راهي باشد بخواهد آن مبتدا را معرفي بکند، آن راه را طي مي‌کند در جاهاي ديگر هم اين کار را مي‌کند، اما گاهي مي‌گويند که اينها را غير از خود اينها کسي نمي‌تواند بشناسد، ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾؛ نظير ﴿فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾ که کلمه «ما» را بياورد نيست؛ نه «ما أدراک» را مي‌آورند، نه کلمه «ما» را مي‌آورند، هيچ چاره‌اي ندارند مگر اينکه خود آن مبتدا را ذکر بکنند که اينها اين گونه‌اند؛ يعني کسي بخواهد با بحث‌هاي علم حصولي و اينها بشناسد اينها را، جا براي شناخت نيست. شما همين قصّه ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾، آن هم در شب سوم، روزه‌دار، آن هم نان جو که وام‌ گرفته‌اند، آن هم حسنين که بچه‌اند، بزرگ نبودند. سهميه اينها را به کسي بدهند که آمده اسلام را از بين ببرد. پيغمبر و اهل بيت و هر کسي آمد از دم شمشيرش بگذرد، فرمود امروز اسير هستند، امروز در کشور ما هستند و محتاج ما هستند، ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي‌ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾. لذا اينها را که آدم مي‌رسد هيچ چاره‌اي ندارد مگر اينکه بگويد: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾، اينها اينها هستند! فرمود درباره آنها کلمه «ما» آورد، در جاي ديگر هم «ما ادراک» دارد اينها مراحل نازله است. آن مرحله عاليه مي‌فرمايد شما توقع داشته باشيد که اينها را بشناسيد، نيست. حالا مراحل پايين‌ترش که قابل شناخت است گاهي با «ما ادراک» گفته مي‌شود، گاهي با «ما اصحاب» گفته مي‌شود و مانند آن.

اين سابقون کساني‌اند که از همه بندگان صالح خدا جلو زده‌اند. بندگان صالح فراوان‌اند، آن رديف اوّلشان پنج نفر را که ذات اقدس الهي در قرآن کريم مي‌شمارد وجود مبارک نوح است و ابراهيم است و موساي کليم است و عيساي مسيح است و وجود مبارک پيغمبر؛ حيف اين موساي کليم که گرفتار يهودي‌ها شده است! آن اربعين کليمي و آن مناجات و آن چهل شبانه‌روز در طُور مهمان خدا بودند بدون آب و غذا و خواب، فقط مناجات کردن، اين پيغمبر گرفتار اين قوم عنود شد. اينها را قرآن کريم ذکر مي‌کند اين پنج تن را، بعد مي‌فرمايد سابقاً انبياي فراواني آمده بودند، گذشته که انبياي فراوان‌اند، نسبت به اين امت در اين امت ما فقط همين چهارده تن را داريم، بعد عده‌اي هم اصحاب يمين‌اند؛ لذا فرمود: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ ٭ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾، اين همه انبيا که آمدند کثرت عددي برای آنهاست، نسبت به گذشته‌ها آنها جماعت کثير هستند، نسبت به ما قليلي از آخرين‌اند؛ اما اصحاب يمين چرا! اصحاب يمين ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ﴾. «ثلّة» آن جماعت کثيره را مي‌گويند. درست است که به تعبير ابن فارض وجود مبارک پيامبر: و اني و ان كانت ابن آدم صورة ٭٭٭ فلي فيه معنى شاهد بابوّتي[8] گرچه من فرزند انبياي قبلي هستم، فرزند آدم هستم، ولي برهاني در من وجود دارد که نشان مي‌دهد که من پدرم و آنها پسر. نسبت به شخص وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) و کسي که به منزله اوست شايد «ثُلّةٌ» صادق باشد؛ اما به هر حال در امت مرحومه نسبت به اين همه انبيايي که ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾،[9] ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[10] او مي‌شود «ثُلّةٌ» آنچه در امت ماست مي‌شود «قليل». فرمود: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ ٭ وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾ که شئامت و زشتي برای اينهاست. در رواياتي که از وجود مبارک ابي ابراهيم(عليه السلام) رسيده است: مؤمن «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»،[11] مؤمن دست چپ ندارد، چون با هر دو دست عبادت مي‌کند. درباره ذات اقدس الهي هم آمده است که ذات اقدس الهي منزّه از يد است، اينکه در شب‌هاي جمعه مي‌گوييم: «بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ»[12] کنايه از آن است که بي‌منّت، نعمتِ گسترده عطا مي‌کند. مؤمن «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»، او دست چپ ندارد اصلاً. چه اينکه کافر «کلتا يديه شمال» او دست راست ندارد؛ يعني يُمن و برکت در کار آنها نيست. اينجا که فرمود: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ ٭ وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾، يعني اينها در فرود، آنها در فراز؛ آنها در اوج، اينها در حضيض، قابل درک نيست مقام آنها براي توده مردم. اما نسبت به سابقون، نه کلمه «ما ادراک» مي‌آوريم، نه کلمه «ما»، هيچ چاره‌اي نداريم که بگوييم: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾. خود اينها معرّف خود اينها هستند. ﴿أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾.

در قربة مستحضريد که قُرب و بُعد يک اضافه متوافقة الاطراف است در عالم ماده. در زمان و زمين اين طور است. اگر زماني نسبت به زمان ديگر قريب بود، اين هم نسبت به آن قريب است؛ اگر بعيد بود اين هم نسبت به آن بعيد است. قُرب و بُعد در زمان، در زمين، در مسائل مادي جزء اضافه‌هاي متوافقة الاطراف است، مثل اخوين، مثل مُواسيين، مثل مساويين. اگر «الف» مساوي «باء» بود مُحاذي «باء» بود، «باء» هم مساوي «الف» است مُحاذي «الف» است، اينها را مي‌گويند اضافه‌هاي متوافقة الاطراف. قرب و بعد اين چنين است.

اما در امور معنوي مخصوصاً نسبت به ذات اقدس الهي اين طور نيست که «الله معکم بکلّ شيء قريب» است؛ اما عده‌اي ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾،[13] از خدا خيلي دور هستند. آن‌که اهل عبادت نيست، کار «قربةً الي الله» ندارد که به خدا تقرب بجويد. پس خدا به او نزديک است، چون ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾.[14] اين از خدا دور است ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾. در امور معنوي همين قُرب و بُعد مي‌شود جزء اضافه‌هاي متخالفة الاطراف. درباره ذات اقدس الهي چند طايفه است که بعضي از طوايفش قابل ادراک است، بعضي از طوايفش کاملاً قابل درک نيست آن‌جا که در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ﴾،[15] اين قابل ادراک است ﴿فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ﴾. آن‌جا که در بخش پاياني سوره مبارکه «واقعه» يعني همين سوره دارد که اگر کسي به حال احتضار رسيد: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[16] ما به اين محتضر از شما نزديک‌تريم از پرستار و بچه‌هاي اين محتضر به اين محتضر نزديک‌تريم ﴿وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾، اين هم قابل درک است. اما وقتي مرحله سوم برسيم و از آن‌جا مرحله چهارم بار مي‌يابيم اينها قابل درک نيست. اينکه فرمود: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾؛[17] از رگ گردن به آنها نزديک‌تريم! مرحله چهارم ما بين او و خود او فاصله‌ايم! يعني قدرت ما و لطف ما و علم ما اين چنين است: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾؛[18] حقيقت ما همان قلب ماست، هويت ما همان روح ماست، نفس ماست. بين ما و دل ما قدرت علمي او فاصله است. حتي گاهي نمي‌گذارد ما بفهميم که چه هستيم ما بفهميم که چه مي‌خواهيم تصميم بگيريم! اين قابل درک نيست براي ما. چيزهاي مهم را که قرآن مي‌خواهد بيان کند مصدّر به ﴿وَ اعْلَمُوا﴾؛ يعني بدانيد! ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾، تمام مخزن ادراکي ما همان دل ماست، ما کجاييم و دل کجاست که او بين ما و دل ما فاصله است؟! ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾، سرّش اين است که در رواياتی که مرحوم کلينی(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد، موجود ممکن مثل انسان، «أَجْوَفُ مُعْتَمِل‌»;[19] اين بيان نوراني است که مرحوم کليني نقل کرد، انسان که صمد نيست، پر نيست. انسان مثل اين عِهن منفوش است مثل پنبه زده شده، پشم زده شده، لابه‌لايش خالي است. آنکه صمد است و پر است، فقط ذات اقدس الهي است. تعبير روايت اين است که انسان «أَجْوَفُ مُعْتَمِل‌»؛ خالي است. آن خلأ را قدرت علمي ذات اقدس الهي پر مي‌کند.

پس ما ممکن است ـ معاذالله ـ از خدا دور باشيم: ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾، اما ذات اقدس الهي به ما «أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»[20] است. هم قريب است برابر آيه سوره «بقره»، هم ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ﴾ است درباره محتضر، برابر آيه سوره مبارکه «واقعه»؛ هم «أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد» است که مرحله سوم است؛ هم ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ است که مرحله چهارم است.

مقربين کساني‌اند که همه اينها را به لطف الهي پيمودند، چون اين تقريب دو کار مي‌خواهد: يکي تقرب سالک، يکي تقريب آن مولا و هدف. هم اين بايد کارهاي قربي فراواني انجام بدهد «قربة الي الله، قربة الي الله، قربة الي الله» قدم بردارد و هم ذات اقدس الهي بايد اين را قبول بکند به خودش نزديک بکند تنها متقرب بودن کافي نيست مقرَّب بودن هم شرط است. گاهي ذات اقدس الهي عمل کسي را قبول مي‌کند: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾،[21] اين عمل را خدا قبول مي‌کند. ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ يعني اين عمل را از ما قبول بکن! گاهي گوهر ذات انسان طوري است که خدا همين ذات را قبول مي‌کند. درباره مريم(سلام الله عليها) نفرمود ما عمل او را و عبادت او را قبول کرديم، اين گوهر را خدا قبول کرد، نه اينکه عمل مريم را خدا قبول کرد. اين مريم را خدا قبول کرد، بعد به زکريا توفيقي دارد که کفيل اين کودک باشد: ﴿وَ كَفَّلَهَا زَكَرِيَّا﴾؛ يعني «جعل الله زکريا کفيلاً لمريم» تکفيل زکريا به عهده الله بود. مريم را خدا قبول کرد، نه عبادت او را. اگر يک گوهر ذاتش سالم باشد، خدا اين را قبول مي‌کند. پس يک وقت است انسان مي‌گويد خدايا اين عمل را از ما قبول بکن، اين نماز را اين روزه را قبول بکن اين يک مرحله است يک وقت است اين گوهر ذات به قدري طيب و طاهر است که خود اين ذات را خدا قبول مي‌کند. آن‌جا که دارد: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾؛ يعني اعمال صالح مردان باتقوا را خدا قبول مي‌کند؛ اما اگر عمل با عامل يکي شد و گوهر ذات، طيب و طاهر شد، خود اين ذات را مثل ذوات اهل بيت، خدا قبول مي‌کند. اينها را خدا قبول کرده است: ﴿وَ كَفَّلَهَا﴾؛ يعني «جعل» زکريا را «کفيلاً لها». سابقون از اين قبيل‌اند مقرب هستند. پرسش: انسان وقتی عملش برای خدا باشد خودش هم به خدا نزديک می‌شود؟ پاسخ: خيلي فرق مي‌کند، «قربة الي الله» از خدا چه مي‌خواهد؟ يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[22] مي‌خواهد، يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة»[23] مي‌خواهد! اصرار سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين است که اوّل کسي که در امت اسلامي، نه در اسلام! اوّل کسي که در اسلام حرف مي‌زند وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است. اصرار ايشان اين است که در امت اسلام اوّل کسي که پرچم ولايت را بلند کرد حضرت امير است که انسان بايد وليّ خدا بشود. وليّ خدا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» عبادت نمي‌کند. در بحث‌هاي قبلي اين آيات مفصّل بحث شد اينکه خدا را عبادت مي‌کند «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»، وقتي شما بررسي کنيد مي‌بينيد اخلاص ندارد خدا را وسيله قرار داده که نسوزد. اگر ـ معاذالله ـ جهنمي نبود، بعيد بود اين شخص عبادت کند. اگر بهشتي نبود، بعيد است خيلي‌ها عبادت بکنند. خدا را مي‌خواهند براي اينکه بروند بهشت. خدا را مي‌خواهند براي اينکه نسوزند. حالا اين حرف نه گفتني است، نه ما مجازيم بگوييم، ولي شيخ بهايي در اربعين نقل کرده است که عبادت خيلي‌ها باطل است، براي اينکه اينها خدا را وسيله قرار دادند حالا لطف خدا «با لطف او صد از اين رنج طي کنيم» خدا را وسيله قرار مي‌دهند ابزار قرار مي‌دهند براي اينکه نسوزند همين! خدا هدف نيست، معبود نيست؛ خدا وسيله است، براي اينکه بهشت برود و حوري ببيند همين! شيخ بهايي در کتاب اربعين نقل مي‌کند، از خيلي از بزرگان فقها نقل مي‌کند که عبادت کسي که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» بکنند، عبادت باطلي است. پرسش: پس اين آيات ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلی‌ تِجارَةٍ ﴾[24] يا ﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ﴾[25] را چه طور معنا کنيم؟ پاسخ: درست است؛ اما ما خدا را عبادت مي‌کنيم، خدا يک وقت مي‌گويد چه مي‌خواهي؟ مي‌گوييم هر چه دادي! چه مي‌خواهي؟ اگر صلاح دانستي اين بهشت را! «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» را. نه اينکه مستقيم آن لرزه از جهنم ما را وادار کند که خدا را عبادت کنيم، ما او را مي‌خواهيم. يک وقت مي‌گويد که نمي‌دهيم، مي‌گوييم چشم! اگر ما به جايي رسيديم که ‌بگوييم: ﴿إِنَّ صَلاتي‌ وَ نُسُكي‌ وَ مَحْيايَ وَ مَماتي‌ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[26] چشم! دادي چشم! ندادي چشم! حالا خودت وعده دادي که ما را از جهنم برهاني به بهشت برساني، «نعم المطلوب». پرسش: اميرالمؤمنين که سه دسته کردند گفتند که احدی را با ما مقاسه نکنيد؟ پاسخ: بله، همين است که ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾. اگر ما قدرت مقايسه داشتيم اينها را معرفي مي‌کرديم خبري مي‌آورديم يا بين مبتدا و خبر کلمه‌اي ذکر مي‌کرديم اين است که ذات اقدس الهي در اينجا مي‌گويد: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾؛ يعني اينها کساني نيستند که ما با الفاظ بخواهيم شما را معرفي بکنيم. ما هيچ معرفي نداريم مگر خود اينها، زيرا هر چه بگوييم از اينها کمتر هستند، معرّف بايد يا اجلا باشد يا مساوي. هر چه غير اينهاست، از اينها کمتر است. پرسش: اين اصلاً برای ديگران ميسور نيست؟ پاسخ: بله، لذا فرمودند نمي‌شناسيم مگر خودمان يکديگر را بشناسيم؛ لذا فرمود شما آن توقع را نداشته باشيد، اين نقص شما هم نيست. ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾، اين است. اين تازه اين اوصاف است. تازه اين جريان ﴿مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾، گوشه‌اي از کار آنهاست. تازه کارهاي عملي است کار عاطفي است. اما ببينيد هيچ کس جرأت اين حرف را ندارد با خدا به گونه‌ای حرف مي‌زند مثل اينکه قوم و خويش خدا هستند! اين «مناجات شعبانيه» که اصرار دارند مناجات همه ائمه است، اختصاصي به وجود مبارک حضرت امير ندارد. گوشه‌اي از اين قُرب را وجود مبارک حضرت براي ما مشخص کرد در دعاي «افتتاح». اين دعاي «افتتاح» ماه مبارک رمضان که از بهترين دعاهاي اهل بيت است مختص به حضرت است. وجود مبارک امام زمان مي‌گويد خدايا! من مي‌خواهم با تو ناز کنم! «مُدِلًّا عَلَيْك‌»؛[27] ادلال از دَلال است نه از دليل. «دَلال»؛ يعني غنج و ناز. خدايا! نيازهاي ما که سرجايش محفوظ است، ولي من مي‌خواهم با تو ناز کنم، تو محبوب من هستي، تو معشوق من هستي. مرحوم کليني در جلد دوم کافي در باب عبادات دارد: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»[28] فاضل‌ترين مردم کسي است که با نماز عشق بورزد، با نماز معانقه کند دست به گردن نماز باشد. اين کلمه عشق زميني شده اين را زمينگير کردند از عظمت و جلال آن کاستند. جريان حضرت امير(سلام الله عليه) که بيست سال قبل از کربلا از صفين مي‌گذشت به کوفه بيايد، از اسب پياده شد از مرکب پياده شد با دستان مبارک اشاره کردند فرمودند: «هَاهُنَا هَاهُنَا»[29] مقداري از خاک را گرفتند، بو کردند، دو رکعت نماز خواندند. به حضرت عرض کردند اينجا مگر چيست؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق‌»؛[30] اينجا آرامگاه عاشقان است. اين کلمه عشق از ظريف‌ترين کلمات روايي ماست که به اين روز زمينگير است. وجود مبارک امام زمان مي‌گويد خدايا من مي‌خواهم با تو ناز کنم، «مُدِلًّا عَلَيْك‌» من روزه گرفتم عبادت کردم که با تو ناز کنم. در «مناجات شعبانيه» مي‌بينيد که حرف‌هايي است که اصلاً گفتني نيست. در «مناجات شعبانيه» اوّل قطع مي‌خواهيم، بعد انقطاع مي‌خواهيم، بعد کمال انقطاع مي‌خواهيم: «هَبْ لِي كَمالَ الانْقِطاعِ الَيْك‌»،[31] بعد وقتي که از همه جا بريديم به او مرتبط شديم مي‌گوييم خدايا اگر تو در قيامت بگويي: «إِنْ‌ أَخَذْتَنِي‌ بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ‌ أَخَذْتَنِي‌ بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِك‌»؛[32] اگر به من بگويي چرا گناه کردي، مي‌گويم تو چرا نبخشيدي؟ اين حرف‌ها براي ما گفتني است؟ خواندني است اين دعا؟ حالا به ما گفتند به نيابت بخوانيد! اين «مناجات شعبانيه» را مي‌خوانيم؛ اما به نيابت اينها! اين يعني چه؟ اگر خدا بگويد که چرا گناه کردي؟ ما بگوييم تو چرا نبخشيدي؟ اين چه لساني است؟ اين مربوط به چه کساني است؟ «إِلَهِي إِنْ‌ أَخَذْتَنِي‌ بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»، به من بگويي چرا بد کردي؟ مي‌گوييم تو چرا نپوشيدي؟ تو چرا نبخشيدي؟ اين برای مقربين است. در اين گونه از موارد مي‌فرمايد که ما هيچ کلمه‌اي نداريم که اينها را به شما معرفي بکند مگر اينکه بگوييم علي علي است همين! حسين حسين است! وصفي بياوريم که معرف اينها باشد معرف يا بايد اَجلا باشد يا مساوي، نه ما مساوي علي داريم نه اَجلاي از علي. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، چون مادرش گفت: ﴿رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾،[33] از آن مادر طيب و طاهر خدا فرزندش را قبول کرده است. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، عمل هرگز علّت تامه نيست يک زمينه است آن ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[34] آن مي‌داند که چه کاره است اين را مي‌پروراند. خيلي‌ها را ذات اقدس الهي فيض داد بدعاقبت درآمدند. اين نشان مي‌دهد که اگر ذات اقدس الهي يک عده را انتخاب مي‌کند براي اينکه مي‌داند اين تا آخر مي‌ايستد. اين مي‌داند که هر کاري هم بشود به هر دردي هم مبتلا بشود مي‌ايستد، اين است که يک عده را انتخاب مي‌کند. اين ﴿يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ﴾،[35] اين بيان نوراني امام سجاد در صحيفه به منزله قانون اساسي است حاکم بر ادعيه ديگر است: «وَ يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[36] اين جزء کلماتي است که در صحيفه سجاديه آمده همان طوري که ما در فقه و اصول حاکم داريم، در بحث فلسفه و کلام هم حاکم داريم؛ يعني بعضي از جمله‌ها حاکم بر قسمت‌هاي ديگر هستند. ذات اقدس الهي مشيئت دارد: «و مشيئته کذا، و مشيئته کذا». اما اين جمله نوراني امام سجاد حاکم است؛ يعني خدايي که هيچ وسيله‌اي جلوي حکمت تو را نمي‌گيرد که ما با توسل و دعا و شفاعت و از اين طرف و از آن طرف ـ معاذالله ـ خدا کاري بکند برخلاف حکمت! اين نمي‌کند، «وَ يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ». همان طوري که در فقه رواياتي است احکامي است که حاکم بر روايات ديگر است، جملاتي است که حاکم بر حقوق و احکام است، در بحث‌هاي عقلي هم ائمه مطالبي فرمودند که حاکم بر مطالب ديگر است اين از آنهاست. خدا با هيچ وسيله‌اي کاري برخلاف حکمت نمي‌کند. مادر مريم، آن دعاها را کرد، از اين طرف ﴿رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾، اين آزاد از هر بردگي و بندگي است فقط بنده خالص تو باشد. ذات اقدس الهي هم ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾، چون مي‌داند تا آخرين لحظه اين آزمايش را کرده است اوست که مي‌تواند عيسي بياورد بدون همسر.

غرض اين است که اينکه ذات اقدس الهي فرمود مقربون‌اند؛ يعني اينها لحظه به لحظه تقرب جستند، يک؛ ما هم لحظه به لحظه تقريب کرديم، دو؛ اينها صِرف متقرِّب نيستند ما هم اينها را بالا آورديم. آنچه مربوط به خود آنهاست به حسب ظاهر، تقرُّب است. آن فيضي که اينها يک قدم آمدند ما ده قدم فيضمان را نزديک کرديم: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[37] اين دو؛ تقريب ما بيش از تقرُّب آنهاست. آنها يک قدم برداشتند، فيض ما ده قدم جلو آمد. اگر ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ است که هست، «فهاهنا امران»: يکي تقرب اينهاست؛ ديگری تقريب خداي سبحان است. تقرُّب اينها يک قدم است، تقريب الهي ده قدم. اينها زود پيش مي‌روند. ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ که اختصاصي به آخرت ندارد. فرمود اينها مقرب‌اند آن وقت اليوم هم اينها مي‌بينند که چه خبر است، در سوره مبارکه «مطففين» مي‌فرمايد که درست است اصحاب ميمنه مقامات بلندي دارند؛ اما تمام کارها و کتاب‌ها و اعمال و نيات اينها مشهود مقربين است. آيه هجده به بعد سوره مبارکه «مطففين» اين است: ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ﴾ که همان بر اصحاب يمين منطبق مي‌شود، چون ابرار دون مقربين‌اند. ﴿لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛[38] مقربون از نامه اعمال ابرار باخبر هستند، چه رسد به ديگران. هر کاري که اصحاب يمين مي‌کنند، ابرار مي‌کنند، اينها شاهدند از نيت اينها با خبر هستند از اعمالشان باخبر هستند؛ منتها اي کاش اين بيان لطيف و علمي مرحوم کاشف الغطاي بزرگ که در کتاب کشف الغطاء دارد علم غيب سند فقهي نيست[39] اين را اي کاش شيخ انصاري توجه مي‌کرد، اي کاش آخوند خراساني توجه مي‌کرد! اي کاش در رسائل مي‌آمد! اي کاش در کفايه مي‌آمد! حرف روز مي‌شد که علم امام سند فقهي نيست تا آن مشکلات کتاب‌هايي که آيا سيّدالشهداء مي‌دانست يا نمي‌دانست؟ مي‌گفتند ـ معاذالله ـ نمي‌دانست اگر مي‌دانست چرا زن و بچه‌اش را برده است؟! آن فتنه‌هايي که هم در قم و غير قم پيش آمد! اين حرف‌ها ضروري در رسائل و مکاسب است. خيلي از چيزهاست که به درد نمي‌خورد آمده؛ خيلي از چيزهاست که علمي است؛ يعني جان کَندن مي‌خواهد فهمش، علمي است و بايد بيايد تا معلوم بشود اگر وجود مبارک امام حسن آن آب را مي‌نوشد سيّدالشهداء به کربلا مي‌رود، عالماً عامداً مي‌رود؛ منتها علم غيب سند فقهي نيست. فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[40] ما که در دنيا هستيم در محاکم با يمين و شاهد حکم مي‌کنيم خود پيغمبر فرمود اگر کسي در محکمه ما قسم دروغ بخورد شاهد کذب بياورد، مال را از دست من بگيرد نبايد بگويد من مال را از دست خود پيغمبر گرفتم، اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار».[41] اين دستور پيامبر است. علم غيب اشرف از آن است که در فقه و اصول بيايد. آن ابزار کار نيست، اين بايد در بحث حجيت قطع مطرح بشود که علم غيب برتر و والاتر از آن است که در بحث‌هاي فقه و اصول بيايد. علم غيب براي اسرار کلّي عالم است. نعم! گاهي ضرورت اقتضا مي‌کند اينها برابر علم غيبشان کار مي‌کنند.

 


[1] الرحمن/سوره55، آیه52.
[2] قدر/سوره97، آیه1 و 2.
[3] حاقه/سوره69، آیه1 و 2.
[4] قارعه/سوره101، آیه1 و 2.
[5] بحار الأنوار، ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌94، ص243.
[6] مصباح المتهجد، الشيخ الطوسی، ج‌1، ص582.
[7] انسان/سوره76، آیه8.
[8] ديوان ابن فارض، ص120.
[9] آل عمران/سوره3، آیه21.
[10] آل عمران/سوره3، آیه181.
[11] تفسير القمی، علی بن ابراهيم القمی، ج1، ص37.
[12] المصباح- جنة الأمان الواقية وجنة الأيمان الباقية، براهيم االكفعمي العاملی، ص647 .
[13] فصلت/سوره41، آیه44.
[14] حدید/سوره57، آیه4.
[15] بقره/سوره2، آیه186.
[16] واقعه/سوره56، آیه85.
[17] ق/سوره50، آیه16.
[18] انفال/سوره8، آیه24.
[19] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌1، ص110، ط.الاسلامية.
[20] التوحيد، الشيخ الصدوق، ص79.
[21] مائده/سوره5، آیه27.
[22] علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج1، ص57.
[23] علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج1، ص57.
[24] صف/سوره61، آیه10.
[25] بقره/سوره2، آیه245.
[26] انعام/سوره6، آیه162.
[27] إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، السيدبن طاووس، ج‌1، ص58.
[28] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌2، ص83، ط.الاسلامية.
[29] وقعة صفين، نصربن مزاحم المنقری، ص141 و 142.
[30] ابصارالعين في انصارالحسين، جمعی از نويسندگان، ص22.
[31] الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، السيدبن طاووس، ج‌3، ص299.
[32] إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، السيدبن طاووس، ج‌2، ص686.
[33] آل عمران/سوره3، آیه35.
[34] مائده/سوره5، آیه54.
[35] شوری/سوره42، آیه13.
[36] الصحيفه السجاديه، الامام زين العابدين(ع)، ج1، ص68.
[37] انعام/سوره6، آیه160.
[38] مطففین/سوره83، آیه18 و 21.
[39] كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء(ط ـ الحديثة)، كاشف الغطاء ج‌3، ص114.
[40] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌7، ص414، ط.الاسلامية.
[41] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌7، ص414، ط.الاسلامية.