درس تفسیر آیت الله جوادی

96/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 70 تا 78 سوره الرحمن

﴿فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ (۷۰) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۱) حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ (۷۲) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۳) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ (۷٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۵) مُتُّكِئِينَ عَلَي رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسَانٍ (۷۶)فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۷) تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ (۷۸)﴾

سوره مبارکه «الرحمن» همان طوري که ملاحظه فرموديد سه بخش سه فصل داشت: فصل اوّل درباره اسرار کلّي خلقت بود با تکرار ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ﴾. فصل دوم درباره دوزخ و دوزخيان بود، فصل سوم درباره بهشت و بهشتيان. در اين فصل سوم آيه 46 که فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾، ظاهراً اين چهار بهشتي که مطرح است مربوط به همين ﴿خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ است؛ منتها خوف درجاتي دارد، مراتبي دارد مقربين هم خائف‌اند و اصحاب يمين هم خائف‌اند. اگر در تعبيرات ديگر آمده است که ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾،[1] برای اصحاب يمين است منافاتي ندارد که زير مجموعه همان ﴿لِمَنْ خَافَ﴾ باشد. ظاهر اين آيات از 46 به بعد، تبيين مقام بهشتِ کسي است که خائف مقام ربّ است. اينها هم مقرّبين‌اند هم ابرار، هم اصحاب يمين‌اند هم مقرّب؛ منتها براي مقرّبان، جنّتان است و براي اصحاب يمين جنّتان، تفاوتي هم با هم دارند. غرض اين است که ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾، اگر براي اصحاب يمين هست، نه براي آن است که اصحاب يمين در مقابل ﴿لِمَنْ خَافَ﴾ هستند اگر مقربين مي‌فرمود اينها مقابل هم بودند؛ چه اينکه در سوره مبارکه «واقعه» اصحاب يمين را مقابل اصحاب مقربين مي‌داند. اما عنوان جامع ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ است اين خوف يک مرحله عاليه دارد که مخصوص مقربين است يک مرحله وسطيٰ دارد که مخصوص اصحاب يمين است؛ لذا اين اصحاب يمين مشمول ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾ هستند، آن مقربين مشمول ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾[2] و امثال آن.

مطلب بعدي آن است که اينکه فرمود: ﴿فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ﴾،[3] بعضي از شاخه‌ها يک ميوه دارد، بعضي‌ها دو گلابي، يا سه گلابي باهم دارند. گاهي تثنيه در مقابل مفرد است گاهي تثنيه در مقابل جمع. غالباً در خيلي از اين موارد تثنيه در مقابل مفرد است؛ يعني «ما ليس بأوّل، ما ليس بفرد» نظير اينکه فرمود: ﴿ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾،[4] فرمود: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾،[5] هيچ نقصي، فوتي در نظام خلقت و در سلسله آفرينش نيست. ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾، اختلاف هست، مثل ﴿اخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ﴾،[6] که اين اختلاف سند نظم است؛ اما تفاوت نيست، تفاوت يعني در حلقات اين سلسله بعضي‌ها فوت بشود، جايشان خالي باشد، اين نيست. ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾، نه «من اختلافٍ» اختلاف هست خيلي هم خوب است بايد هم باشد، ﴿وَ اخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ﴾ هست و مانند آن. اختلاف فصول چهارگانه است که فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾،[7] که اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ ناظر به اربعه فصول است نه درباره آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[8] که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾. آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ يعني سه مرحله آفرينش حالا چند ميليارد سال است، روشن نيست. دو مرحله مخصوص آسمان‌هاست دو مرحله مخصوص زمين است دو مرحله «بين الارض و السّماء» است که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾. آن مرحله نه روز بود و نه شب؛ اما تطوّر زماني ممکن است ميلياردها سال طول بکشد، آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ مربوط به آن است؛ اما اينکه فرمود: ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾، يعني قوت و روزي را در چهار فصل تعيين کرده است. اگر همه اين زمان تابستان بود، ديگر روزي حاصل نمي‌شد؛ اگر زمستان بود روزي حاصل نمي‌شد؛ اگر بهار بود روزي حاصل نمي‌شد. بهار لازم است، پاييز لازم است، تابستان لازم است، زمستان لازم است، فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾. اينها اختلاف است که رحمت است، فوت نيست؛ لذا فرمود: ﴿وَ اخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ﴾ هست، ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ هست که مختلف‌اند، طلوع و غروب دارد، ﴿مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا﴾[9] دارد، ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[10] هست، ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[11] هست، شب‌ها و روزها در طي سال مختلف‌اند زمانشان؛ اما فوت در عالم نيست که مثلاً حلقه‌اي در سلسله‌اي جايش خالي باشد، ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾.

غرض اين است که در آن‌جا فرمود: ﴿كَرَّتَيْنِ﴾، اين ﴿كَرَّتَيْنِ﴾، نه يعني دوبار. ما در تعبيرات علوم عقلي و اينها مي‌گويند معقول ثاني؛ معقول ثاني يعني «ما ليس بأوّل»، نه يعني معقول دوم. گاهي سوم چهارم و پنجم است؛ لذا فرمود: ﴿كَرَّتَيْنِ﴾، نه يعني دو بار؛ يعني بيش از يکبار. گاهي تثنيه در مقابل مفرد است؛ يعني «ما ليس بأوّل». گاهي در مقابل جمع است؛ يعني «ما ليس بثالث». اينجا که فرمود دو بهشت، آيا يعني سه بهشت نيست؟ يا يک بهشت نيست؟ در بحث ديروز ثابت شد که هم جنت هست که ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي‌ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها﴾،[12] که جنس است. هم جنّات هست که جمع است، هم تثنيه. پس معلوم مي‌شود اين تثنيه در مقابل مفرد است نه در مقابل جمع. معنايش اين نيست که بيش از دو بهشت نيست، معنايش اين است که بيش از يکي است؛ لذا با جنّات سازگار است و اگر اين چهار بهشت هم مال يک گروه باشد باز هم درست است، چون تثنيه در مقابل مفرد است؛ يعني بيش از يکي، نه در مقابل جمع. آن‌جا که فرمود: ﴿كَرَّتَيْنِ﴾، يعني بيش از يکبار، نه به سه نرسد، به سه بار نشود. بنابراين اين ﴿لِمَنْ خَافَ﴾ مي‌تواند جامع مقربين و اصحاب يمين باشد، يک؛ و شامل هر دو مرحله خوف اعلا و مياني باشد، دو؛ آن جنّتان مخصوص مقربين باشد و اين جنّتان آيه 62 مخصوص اصحاب يمين باشد، سه؛ و خشيت هم با اين خوف هماهنگ است، چهار. پرسش: ...؟ پاسخ: براي اينکه چون اشاره شد با اينکه جنّت داريم و جنّات داريم و مفرد هم داريم هم تعبير مفرد شده هم تعبير تثنيه شده هم تعبير جمع شده، براي اينکه در بحث ديروز مبسوط بيان شد که جنّت‌ها به قدري فراوان‌اند که تمام اين سرزمين يک جنّت را نشان مي‌دهد که فرمود: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي‌﴾، ﴿الْجَنَّةِ﴾ يعني بهشت است. همين بهشت را در دو بخش وسيع تقسيم مي‌کنند مي‌شود جنّتان. تقسيم‌هاي فرعي مي‌کنند ﴿فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، ﴿فِي جَنَّاتٍ﴾ که جمع آورده است و مساحتش هم ﴿سَابِقُوا﴾،[13] ﴿سَارِعُوا إلي﴾[14] ﴿جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَ الأرْضُ﴾، با اينکه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَ الأرْضُ﴾ است اگر کلّ اين مساحت را يکجا حساب بکنيد مي‌شود «الجنّة»: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي‌ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾. اگر بخش‌هاي متعدد را انسان ببيند مي‌شود: ﴿جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾. اگر تقسيم‌هاي کلّي بکنند مي‌شود جنّتان. اين جنّتان اگر تثنيه باشد با جمع سازگار است، زيرا تثنيه گاهي در مقابل مفرد است يعني «ليس بمفرد» گاهي در مقابل جمع است. اين تثنيه در مقابل مفرد است؛ يعني «ما ليس بمفرد».

مطلب ديگر اين است که اين خوف مراحل بعدي و اوصاف بعدي را هم دارد؛ گاهي به طور اجمال ذکر مي‌شود که تفصيل را در بر دارد، گاهي تفصيلاً ذکر مي‌شود؛ مثل اينکه در سوره مبارکه «نازعات» آيه چهل به اين صورت آمده: ﴿وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوي‌﴾؛[15] اين ﴿نَهَي النَّفْسَ﴾ حتماً در مقام خشيّت و خوف است. اگر در آيه سوره مبارکه «الرحمن» که محل بحث است نهي از نفس نباشد که به اين مقام نمي‌رسد. پس اينکه فرمود گاهي تفصيل در درون اجمال هست، گاهي تفصيل را جداي از اجمال ذکر مي‌کنند. پس اين طور نيست که اين در مقابل آيه محل بحث باشد که اينجا يعني محل بحث فقط مقام خوف است، ولي در «نازعات» گذشته از خوف، نهي نفس از هويٰ هم هست. کسي که به مقامي رسيده از مقام الهي خوف دارد، يقيناً ﴿نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوي‌﴾ هم هست، پس اين چيز جدايي نيست، ﴿وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوي ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَي‌﴾؛[16] يک مفرد آورد. تثنيه هم نيست جمع هم نيست. حالا يا جنس است، يا نه، شخص خاص است که اين شخص خاص ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَ الأرْضُ﴾ است. اگر جنس باشد که افراد کثير را در بردارد؛ اما اگر جنس نباشد «الف» و «لام» آن عهد خارجي باشد يک جنّت باشد، جنّتي که ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَ الأرْضُ﴾ است اگر ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَ الأرْضُ﴾ بود بخش‌هاي فراواني را در زير مجموعه خود دارد.

از اينکه گاهي تثنيه در مقابل مفرد است؛ يعني «ما ليس بأوّل» که دوم و سوم و اينها را هم شامل بشود، در بعضي از آيات قرآن مشهود هست، مثل آيه سوره مبارکه «قصص» دارد: ﴿وَ إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ ٭ أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ﴾،[17] يعني «ما ليس باوّل»، نه يعني بار سوم و چهارم جزا نمي‌دهيم. يک اصلي کلّي قرآن کريم اين است که هر کسي کار خوبي بکند، مثقال ذرّه‌اي انجام بدهد: ﴿يَرَهُ﴾،[18] اين اصل کلّي است. بعد مي‌فرمايد: ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَي وَ زِيَادَةٌ﴾،[19] اما حالا اين زياده چقدر است، مشخص نيست. از آن به بعد مي‌فرمايد: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[20] مي‌شود ده تا. در بخش‌هاي پاياني سوره مبارکه «بقره» دارد: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ که يکي مي‌شود هفت تا ﴿فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾ مي‌شود هفتصد تا ﴿وَ اللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾ مي‌شود هزار و چهارصد تا، ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾،[21] به حساب در نمي‌آيد. اين است که فرمود: ﴿أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾.[22] ببينيد پنج، شش طايفه شد آيه؛ يکي اينکه هر کسي يک ذرّه کار بکند مي‌بيند. اينها هم همه‌شان مثبتين‌اند، اين طور نيست که حالا مفهوم داشته باشد با طايفه ديگر معارض باشد. اينها چون مثبتين‌اند همه‌شان حق‌اند. اگر کسي مثقال ذرّه‌اي کار خير بکند ﴿يَرَهُ﴾ اين درست است؛ اما معنايش اين نيست که بيش از اين نمي‌بيند. طايفه ثانيه دارد: ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَي وَ زِيَادَةٌ﴾، يک مرحله هم باشد باز زياده صادق است. طايفه ثالثه دارد: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾، اين هم درست است. آن بخش‌هاي پاياني سوره مبارکه «بقره» که قرائت شد، فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ﴾، حالا وقتي إنفاقِ مال اين قدر باشد، إنفاق علم به طريق اُوليٰ است، ﴿وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾[23] مخصوص انبيا و اولياست مراحل بعدي مخصوص کساني است که کمک مالي مي‌کنند. مهم‌ترين إنفاق را آنها کردند إنفاق علمي مي‌کنند. اين ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾، يک حبّه هفت خوشه در مي‌آورد، اين شده هفت تا. ﴿فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾ مي‌شود هفتصد تا، ﴿وَ اللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾ حداقل مي‌شود هزار و چهارصد تا، ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾، ديگر مقدارش مشخص نيست؛ لذا فرمود عدّه‌اي ﴿يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾، ﴿بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ معنايش اين نيست ـ معاذالله ـ يعني بي‌حساب! يعني به حساب درنمي‌آيد، مگر چيزي در نظم الهي قرار مي‌گيرد که بي‌حساب باشد؟ اينکه نيست، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[24] ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾، همه چيز نظم رياضي دارد. اين طور نيست که بي‌حساب به کسي خير بکند. آن قدر خير مي‌کند که به حساب در نمي‌آيد. آن‌جا که مسئله بي‌حساب است «يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ»،[25] کسي که حسابش پاک است براي چه حساب بکند! دو طايفه را ذات اقدس الهي فرمود ما بررسي نمي‌کنيم يک عده که چيزي ندارند که در سوره مبارکه «کهف» بود گذشت، فرمود ما ترازو بياوريم چه چيزي را بسنجيم؟ با دست خالي آمده ما چه چيزي را بسنجيم؟ در سوره مبارکه «کهف» که قبلاً گذشت فرمود درست است که ما ترازو داريم؛ اما براي چه کسي بياوريم؟ ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾،[26] اينها که ﴿وَ قَدِمْنا إِلى‌ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾،[27] با دست خالي و صفرالوجه آمدند، ما ترازو بياوريم براي چه؟ البته درکاتشان مشخص مي‌شود؛ اما درجاتشان چه ترازويي بياوريم بسنجيم؟ اينها ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾. انبيا و اوليا(عليهم السلام) که حسابشان پاک است اينها «يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ». ما چه چيز اينها را زير حساب ببريم. اين که همه انبيا هم در سوره «اعراف» دارد تحت سؤال‌اند آن روز گذشت که سؤال از انبيا در حقيقت توبيخ از امت‌هاست. از انبيا که سؤال مي‌کنند که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾،[28] در حقيقت سؤال توبيخي از امم است که چرا به انبيا پاسخ صحيح نداديد؟ وگرنه اينها که همه کارشان را کردند.

بنابراين اينکه در سوره مبارکه «بقره» دارد که ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾، يعني به حساب در نمي‌آيد، نه يعني بي‌حساب است، خدا مي‌داند که به اينها چقدر خواهد داد! وگرنه ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ است، همه چيز به حساب درمي‌آيد. منتها بحث‌هاي مهمي که در همان سوره مبارکه «بقره» هست، اين است که اگر کسي نسبت به جامعه کار خيري انجام مي‌دهد اين سايه کار خير اوست که به ديگري مي‌رسد، اين يک مسئله فقهي دارد که فقيه از آن استفاده مي‌کند که اگر اين زکات لازم باشد اين کار واجب است، اگر زکات مستحب باشد که اين کار مستحب است. کاري است که آن واعظ و نصيحت‌کننده استفاده مي‌کند که اين کار اگر بکني ثواب دارد، اين کار مستحب است و مانند آن، چه اينکه فقيه هم از آن استفاده مي‌کند؛ اما آن جمله‌اي که قبل دارد علم اخلاق است نه علم فقه. آن علم اخلاق مي‌گويد که ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ﴾، «تثبيتاً لأنفسهم» اين مسئله اخلاقي است. اخلاق غير از موعظه است، اخلاق غير از نصيحت است، اخلاق علم است تا آدم نداند که نفس چه شعبه‌اي دارد کار نفس چيست؟ گذشت مالی چه تأثير عقلي در آن قوّه دروني دارد، اين اخلاق نيست. اخلاق يعني آدم خلقت جديد به بار بياورد. پرسش: از انبيا سؤال می‌شود راجع به امت‌ها، از شيعيان حضرت علی(عليه السلام) که سؤال نمی‌شود طبق روايت ... .؟ پاسخ: اين هم براي اينکه حسابشان روشن است. براي اينکه اينها تمام اعمالشان را درست انجام دادند. فرمود که ما اعمالشان را براي چه بسنجيم. دو طايفه از آيات است که در مقابل هم‌اند اين بدانِ محض سؤال نمي‌شود، براي اينکه ترازو براي چه بياوريم؟ اين خوبان محض هم از چه سؤال بشود؟ همه چيز دست خودشان است ما مشکلي نداريم. همان طوري که ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾، «يعرف المحسنون» شيعيان هم «بسيماهم» براي چه سؤال بکنند و معطل بکنند؟ پرسش: پس جواب آيه چه می‌شود که می‌گويد از همه می‌پرسيم؟ پاسخ: از همه مي‌پرسيم همين است. زيد بن ارقم در همان محفل، از وجود مبارک حضرت سؤال مي‌کند که «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»؟ اين روزي که ﴿خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾[29] است پنجاه هزار سال است يک روز طولاني است «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»؟ حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»؛ براي عده‌اي «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»؛[30] فرمود قسم به ذات کسي که جانم در دست اوست اين پنجاه هزار سال براي مؤمنين مثل يک نماز چهار پنج رکعتي است؛ يعني پنج شش دقيقه بيشتر نيست. اين تشريفات ورود به بهشت را فراهم مي‌کند اينها که ﴿نُورُهُمْ يَسْعی‌ بَيْنَ أَيْديهِمْ﴾، چه کساني هستند؟ معلوم مي‌شود نوراني هستند. اين که ﴿نُورُهُمْ يَسْعی‌ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ﴾، معلوم مي‌شود «يُعرف المؤمنين» آن هم «بسيماهم». اين براي چه معطل بشود؟ حضرت فرمود قسم به ذات کسي که جانم در دست اوست اين پنجاه هزار سال براي مؤمنين مثل يک نماز مکتوبه است او معطلي ندارد. پرسش: سؤال شب اوّل قبر مخصوص مؤمن محض است؟پاسخ: غرض اين است که آن‌جا هم روح و ريحان هستند. اينها در احال احتضار فرشته‌ها به حضورشان مي‌آيند به استقبالشان مي‌آيند سلام عرض مي‌کنند جانشان را با احترام مي‌گيرند قبل از قبر، ﴿الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ﴾،[31] فرشته‌ها مي‌گويند: ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدين‌﴾،[32] با عرض سلام مي‌آيند جانشان را قبض مي‌کنند اين مشکلي در قبر و برزخ و اينها ندارد. از امام(سلام الله عليه) سؤال مي‌کنند که چه موقعی برزخ است؟ فرمود: «منذ القبر»؛[33] ما چهار تا عالم که نداريم دنيا، قبر، برزخ، قيامت. سه عالم داريم قبر همان برزخ است. وقتي از حضرت سؤال مي‌کنند که از چه زمانی برزخ شروع مي‌شود؟ فرمود: «منذ القبر». اين طور نيست که ما چهار تا عالم داشته باشيم: عالم دنيا، عالم قبر، عالم برزخ، عالم معاد! ما سه عالم داريم دنيا هست و برزخ است و معاد. قبر همان عالم برزخ است. موقع احتضار وقتي که «حين توفّي» ملائکه مي‌آيند با عرض ادب و سلام معلوم مي‌شود که اين مشکلي ندارد. پرسش: ...؟ پاسخ: جوابش هم نقد است. خود سؤال نقد است جوابش هم نقد است به يک لحظه. مثل همان بياني که حضرت به زيد بن ارقم فرمود، فرمود اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه يک نماز واجب است. اين طور نيست که بي‌حساب باشد تا کسي اعتراض بکند که چرا فلان کس بي‌حساب است اين سؤالش نقد است جوابش هم نقد است. جوابش نقد، سؤالش هم نقد ، بهشتش هم نقد است.

در اين قسمت‌ها مي‌شود تثنيه را در قبال مفرد قرار داد؛ يعني «ما ليس بأوّل»؛ يعني آيه 54 سوره مبارکه «قصص» دارد که ﴿أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾، اين از برجسته‌ترين آيات اجتماعي و اخلاقي و وحدت است که فرمود اينها با خوبي جلوي بدي را مي‌گيرند، نه اينکه بد را از پا دربياورند. اختلاف را از پا در مي‌آورند، نه طرف اختلاف را. ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾،[34] در داخله نظام اسلامي اختلاف را از بين ببريد، بدي را از بين ببريد، نه بد را. ﴿يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾، نه «السّيّیء» نه آدم بد را از بين مي‌برند، بدي را از بين مي‌برند. اگر قابل هدايت نبود راه خاص خودش را دارد، ولي وظيفه اوّلي اين است که با نيکي جلوي بدي گرفته بشود، نه بد را حذف بکنند. اينجا قابل فهم است و قابل قبول است؛ اما در بعضي از موارد آيا تثنيه به معني «ما ليس بأوّل» است؛ يعني ما چند برابر اينها را عذاب مي‌کنيم يا نه؟ در سوره مبارکه «توبه» آيه 101 به اين صورت است: ﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ﴾، اين «مَريد» به معني «مُريد» نيست اين «مَرَد» از تمرّد است، شيطان مارد اين است. «مَرَدَ» جمع مارد است نه جمع مريد. فرمود: ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا﴾ که جمع است و فعل ماضي است «مَردَ»؛ يعني تمرد کردند. از سنخ شيطان مارد شدند. ﴿مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لاَتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ﴾، اين ﴿مَرَّتَيْنِ﴾ يعني چند بار اينها را عذاب مي‌کنيم؟ در وقايع محتمل است؛ اما در تمام اين چند بار حداکثرش به اندازه عمل خودشان بشود، هرگز از عملشان بيشتر جزا داده نمي‌شود: ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾.[35] اين طور نيست که در حسنات مرّتين به معناي «ما ليس بأوّل» هست؛ يعني چندين بار به اينها پاداش مي‌دهيم در سيّئات هم همين طور باشد. حالا يا عذاب ظاهري است سوخت و سوز است، يا عذاب باطني است که رسوايي است که ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾[36] هم عذاب بدني است هم عذاب روحي به عنوان خزي و رسوايي، يا اگر دو مرتبه است در خود دنيا که بلکه به هوش بيايند، نه يعني بيش از يکبار تا سه بار و چهار بار و پنج بار را هم شامل بشود. «علي أي حال» بر فرض هم اينجا ﴿مَرَّتَيْنِ﴾ به معناي «ما ليس بأوّل» باشد از نصاب کيفر اينها نمي‌گذرد؛ اما در پاداش البته محذوري ندارد. پرسش: ...؟ پاسخ: «عذاب اليم» دارد. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، آنها چون دو عذاب دارند بيش از دو عذاب هم نيست: يکي اينکه شما خود گناه را انجام دادي؛ ديگر اينکه حرمت پيغمبر را شکستيد، چون دو تا گناه کردند. درباره ﴿وَ قَرْنَ في‌ بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾،[37] اگر يکي از شما کار خلاف انجام داديد، در حقيقت دو تا معصيت کرديد: يکي اينکه خود گناه را انجام دادي؛ ديگر اينکه حيثيت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) را زير سؤال برديد؛ لذا فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾،[38] شما اين کار را انجام ندهيد، براي اينکه ﴿فَيَطْمَعَ الَّذي في‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾، آن‌گاه فرمود شما اگر خلاف کرديد يکي خود معصيت را مرتکب شديد؛ ديگر اينکه حرمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) را رعايت نکرديد آنها دو تا گناه کردند دو تا کيفر مي‌بينند.

غرض اين است که بيش از استحقاق، کيفر نيست؛ اما بيش از استحقاق، پاداش هست. ﴿سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَي عَذَابٍ عَظِيمٍ﴾، که اينها به دنيا و برزخ بتواند برگردد، عذاب عظيم هم مربوط به صحنه قيامت است که کلّ اينها خيلي هم باشد اين ﴿جَزاءً وِفاقا﴾،[39] اين کلمه ﴿جَزاءً وِفاقا﴾ در قرآن کريم يکبار ذکر شده، آن هم مخصوص دوزخي‌هاست؛ يعني هيچ ممکن نيست جزاي ما بيش از سيّئات اينها باشد، ﴿جَزاءً وِفاقا﴾. البته درباره بهشتي‌ها هم چنين حرفي نفرمود، فرمود: ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَي وَ زِيَادَةٌ﴾، اين ﴿جَزاءً وِفاقا﴾، که در قرآن يکجا آمده، مخصوص جهنمي‌ها و تبهکاران است؛ يعني اين هم مفهوم دارد؛ يعني بيش از آن نيست، نه کمتر از آن نيست. ﴿جَزاءً وِفاقا﴾ به اين معناست که بيش از گناه ما کيفر نمي‌دهيم، نه کمتر کيفر نمي‌دهيم. مي‌دانيد اين حدود گاهي دو طرفه است، گاهي يکطرفه است. در مسئله دماء ثلاث مستحضريد که دو طرفه است، نه کمتر از سه روز آن دم است نه بيشتر از ده روز آن دم، اين بايد وسط باشد. اما در جريان کُر که گفتند سه وجب و اندي، معنايش اين است که کمتر نباشد، نه اينکه بيشتر باشد اشکال دارد. در مسافت اگر گفتند هشت فرسخ باشد، يعني کمتر نباشد، نه اينکه بيشتر شد اشکال دارد. گاهي حد، طرفيني است نظير حکم دماء، گاهي يک طرفه است. اگر يک طرفه شد؛ يعني کمتر از اين نباشد، نه اينکه بيشتر از اين عيب دارد. گاهي بيشتر از اين نيست، نه اينکه کمتر از اين نيست. اين ﴿جَزاءً وِفاقا﴾، يعني بيشتر از جُرم آنها ما کسي را کيفر نمي‌دهيم؛ اما معنايش اين است که حتماً حتماً به اندازه جُرم آنها ما کيفر مي‌دهيم؛ يعني نافيِ مازاد است نه نافيِ مادون، ممکن است کمتر هم باشد. فرمود: ﴿وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾، اين دعاي معروف «يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ» از اين جمله نوراني ﴿يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ قرآن، گرفته شده که «يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِير اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثِير»، غرض اين است که اين ﴿جَزاءً وِفاقا﴾ ناظر به نفي مازاد است نه نفي مادون. آن قسمت‌ها هم نظير هشت فرسخ بودن، يا کُر به سه وجب و اندي بودن، ناظر به نفي مادون است نه نفي مافوق. آنکه هم نفي مادون مي‌کند هم نفي مافوق مي‌کند نظير دماء است. پس اين ﴿سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَي عَذَابٍ عَظِيمٍ﴾، حتماً ناظر به اين است که بر فرض هم دو بار عذاب بکنيم؛ يعني بخشي در دنيا بخشي در برزخ که مجموع اينها ﴿جَزاءً وِفاقا﴾ مي‌شود.

مسئله خوف همان طوري که در سوره مبارکه «نازعات» ملاحظه فرموديد، در آيات ديگر هم هست؛ سوره مبارکه «ابراهيم» آيه چهارده اين است که ﴿وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الأرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَ خَافَ وَعِيدِ﴾، يعني «وعيدي». دو تا خوف در حقيقت نيست و کسي که خائف مقام ربّ است ذات اقدس الهي هم آن مرحله عاليه را دارد که انسان خوف عقلي دارد، هم مسئله انتقام را دارد که مسئله خوف نفسي است و اين مقام گاهي مقام عبد است، مثل اين که در نماز شب مي‌گويند: «هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّار»،[40] اين مقام، مقام ذلت است؛ يعني ذليلي در پيشگاه تو ايستاده است. آن مقام، مقام عزت است که ﴿خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾، اين «هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّار»؛ يعني کسي که ذليلانه در پيشگاه تو ايستاده است. اين منزلت نيست، اين ايستادن عبد ذليل است در برابر مولا؛ اما مقام ربّ، مقام منزلت است نه ايستادن قيامي و فيزيکي. اين قيام فيزيکي را دارد مي‌گويد. يک برده ذليلي در برابر تو ايستاده است حق نشستن هم ندارد. آن بهشتي‌ها هستند که گذشته از قيام، گذشته از قعود، ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ﴾ هستند. اما ما اينجا ذليلانه ايستاده‌ايم اين ايستادن فيزيکي است. اما آنکه دارد: ﴿خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾، يعني منزلت. آنهايي هم که بالاتر رفتند در بخش پاياني سوره مبارکه «قمر» آمده است بدون عطف است؛ يعني دو قسم نيست، همه‌شان باهم هستند. ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، با او نشسته‌اند. ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ﴾، اجازه نشستن پيدا کرد. اين کسی که نصف شب پا مي‌شود ذليلانه مي‌ايستد به او اجازه نشستن مي‌دهند، ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾.

غرض اين است که اينجا که فرمود: ﴿ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَ خَافَ وَعِيدِ﴾، با سوره مبارکه «نازعات» هماهنگ است. اين به اين معنا نيست که مخالف با آيه سوره «الرحمن» که محل بحث است باشد، بلکه اجمال و تفصيل‌اند. اينجا دارد: ﴿خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾، اين اجمال هست که آن تفصيل سوره «نازعات» و سوره «ابراهيم» را به همراه دارد.

 


[1] الرحمن/سوره55، آیه62.
[2] الرحمن/سوره55، آیه48.
[3] الرحمن/سوره55، آیه52.
[4] ملک/سوره67، آیه4.
[5] ملک/سوره67، آیه3.
[6] بقره/سوره2، آیه164.
[7] فصلت/سوره41، آیه10.
[8] اعراف/سوره7، آیه54.
[9] اعراف/سوره7، آیه137.
[10] حج/سوره22، آیه61.
[11] زمر/سوره39، آیه5.
[12] احقاف/سوره46، آیه15.
[13] حدید/سوره57، آیه21.
[14] آل عمران/سوره3، آیه133.
[15] نازعات/سوره79، آیه40.
[16] نازعات/سوره79، آیه40 و 41.
[17] قصص/سوره28، آیه53 و 54.
[18] زلزال/سوره99، آیه7.
[19] یونس/سوره10، آیه26.
[20] انعام/سوره6، آیه160.
[21] بقره/سوره2، آیه261.
[22] زمر/سوره39، آیه10.
[23] بقره/سوره2، آیه3.
[24] قمر/سوره54، آیه49.
[25] وقعة صفين، نصربن مزاحم المنقری، ص140.
[26] کهف/سوره18، آیه105.
[27] فرقان/سوره25، آیه23.
[28] اعراف/سوره7، آیه6.
[29] معارج/سوره70، آیه4.
[30] بحار الأنوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌7، ص123.
[31] نحل/سوره16، آیه32.
[32] زمر/سوره39، آیه73.
[33] الغارات(ط ـ القديمة)، ج‌1، ص150.
[34] فصلت/سوره41، آیه34.
[35] کهف/سوره18، آیه49.
[36] مائده/سوره5، آیه33.
[37] احزاب/سوره33، آیه33.
[38] احزاب/سوره33، آیه32.
[39] نبأ/سوره78، آیه26.
[40] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج1، ص489.