درس تفسیر آیت الله جوادی
96/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 37 تا 47 سوره الرحمن
﴿فَإِذَا انشَقَّتِ السَّماءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ (۳۷) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۳۸) فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ (۳۹) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۰) يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَ الأقْدَامِ (٤۱) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۲)هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (٤۳) يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (٤٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۵) وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ (٤۶) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۷)﴾
در ترسيم صحنه معاد که فصل دوم سوره مبارکه «الرحمن» است، فرمود وضع آسمان طوري است که در هم پيچيده ميشود؛ گاهي به صورت در هم پيچيدن ياد ميکند: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾،[1] گاهي به صورت انشقاق و تجزيه ياد ميکند؛ نظير: ﴿وَ انشَقَّتِ السَّماءُ﴾،[2] ﴿إِذَا السَّماءُ انشَقَّتْ﴾[3] که در سوره ديگر است. اينها همان طوري که حالات ساهره معاد متنوّع است و هر کدام در يک مقطع خاصي است، «اشراط السّاعة» و کيفيت به هم خوردن اين عالم و احداث عالم جديد هم اين چنين است؛ در حالتهاي گوناگون، در زمانهاي مختلف به اين صورت درميآيد. البته در نفخه صور، نفخه اوّل، چيزي در عالم مشهود نميشود: ﴿فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴾.[4]
غرض اين است که همان طوري که در آيات معاد يک موقف جاي سؤال است، يک موقف جاي سؤال نيست، در مسئله «اشراط السّاعة» و تنظيم صحنه معاد هم يک صحنه، صحنه ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[5] است، يک صحنه، صحنه انشقاق است که اين ﴿فَإِذَا انشَقَّتِ السَّماءُ﴾، اين سوره مبارکه «الرحمن»، يا ﴿إِذَا السَّماءُ انشَقَّتْ﴾ در سوره ديگر، ناظر به آن مرحله است. فرمود وقتي که اين آسمان منشق شد، تکه تکه شد، سرخ ميشود، مثل دِهان است. «دِهان»؛ يعني آن روغنهاي زيتي که خيلي سرخ است از آن جهت است يا نه! نظير چرم سرخ که يکپارچه سرخ و آتش ميشود. معلوم ميشود اين آتشي که در قيامت هست آتشي نيست که از کورههاي ديگر بيايد، خود اين اجرام به صورت شعله در ميآيد و اين محور عدل است، اين را ذات اقدس الهي براي احراز عدل ميکند؛ وگرنه همين صحنه قيامت براي انبيا و مرسلين و مؤمنين هست بدون اينکه شعلهاي ببينند، بدون اينکه انشقاقي مشاهده کنند. اينها روح و ريحاناند در بخش پاياني سوره مبارکه «واقعه» دارد که کسي که مقرب است روح و ريحان. حالا اگر ما يک روايت معتبري داشتيم که بگويد ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ﴾[6] اين مبتداست براي خبر مقدم يا مبتداست براي خبر، «فله روح و ريحان» بله اين گونه معنا ميکنيم. اما وقتي دليلي نداريم، برهان عقلي هم مساعد است، خودش روح و ريحان است. اگر برابر آيه سوره «جن» خود ظالم گُر ميگيرد هيزم ميشود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[7] اين هم روح و ريحان است. خود اين شخص معطر است، خود اين شخص بهشت است. بهشتي است در بوستان ديگر، بهشتي است در بهشت ديگر. اگر ما دليل معتبري داشتيم که اين حتماً مبتداست براي خبر محذوف، خبر مقدم يا خبر آينده؛ يعني «فله روح و ريحان» يا «فهو ذو روح و ريحان» بله ميگوييم اين داراي بهشت و بوستاني است که روح و ريحان در آن هست؛ اما وقتي هيچ دليلي نداريم اگر کسي مقرب بود ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾ نه «له جنّةٌ»! چطور آن ظالم ميشود آتش، آن را باور ميکنيم اين مؤمن بشود بهشت، اين را باور نکنيم؟! اين مؤمن بهشت است در بهشتي ديگر، چون چندين بهشت است يکي دو تا که نيست. بنابراين اينکه فرمود اين صحنهها هست، اصلاً صحنه براي مؤمنين نيست. در آن روايتي که از زيد بن ارقم نقل کرديم که در منزل زيد بن ارقم اين آيه مطرح شد که در قيامت ﴿خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾[8] پنجاه هزار سال است، زيد عرض کرد که «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ» حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»، اين روزي که خدا آن را پنجاه هزار سال معرفي کرد براي مؤمن «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»[9] است؛ به اندازه يک نماز است. پس معلوم ميشود که پنجاه هزار سال حالا ولو سال دنيا، نه سال آخرت که ﴿إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ﴾، نه همان سال دنيا حساب بشود، براي اينکه اين معطلي براي چه معطل بشود مؤمن؟ چون همه کارهايش را رسيده است. اگر هم کسي همه کارهايش رسيده است، براي چه او را نگه بدارند؟ اين روايت را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد که فقرا دويست سال قبل از اغنياء وارد بهشت ميشوند. حسابي ندارد. اين مؤمن چرا معطل بشود پنجاه هزار سال؟ چرا پنج ساعت معطل بشود؟ چرا پنج دقيقه معطل بشود؟ به اندازهاي که هر چه دارد روشن است و جوابش هم روشن است. بنابراين اين چنين نيست که براي همه انشقاق سماء بشود مثل شعله سرخ، مثل چرم سرخ، مثل روغن زيتون که خيلي داغ حرکت ميکند، اينها نيست، براي مؤمن هيچ کدام از اينها نيست. پرسش: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْض﴾[10] هم برای مومنين نيست؟ پاسخ: چرا هست، اما با رنج و درد نيست. با رفاه و نشاط هست. اين ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: اين براي همه نيست غرض اين است که آن آيهاي که دارد: ﴿إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ﴾،[11] يا در قيامت ﴿خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ هستند حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ» براي مؤمن مثل «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است. اين معطلي ندارد. آن رواياتي که مرحوم کليني نقل ميکند که مؤمن فقير دويست سال قبل از غني وارسته، آن هم وارسته، وارد بهشت ميشود براي همين جهت است. پس اين چنين نيست که مثل دنيا باشد که اگر زمستان روزش کوتاه است و شبش طولاني، براي همه باشد، اين طور نيست.
بعد فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾. اصل سؤال را مستحضريد که ذات اقدس الهي به نحو عام ذکر کرد فرمود هيچ کس نيست که در قيامت از سؤال مصون باشد. در سوره مبارکه «اعراف» آيه شش به اين صورت فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾؛[12] همه مورد سؤالاند؛ هم انبيا هم امم. منتها امتها زير سؤال ميروند که شما چه کرديد؟ از انبيا(عليهم السلام) سؤال ميکنند اين در حقيقت توبيخي است براي امتها که اينها جواب شما را چه دادند؟ پس در حقيقت خود انبيا مورد سؤال توبيخي نيستند، سؤال از آنها در حقيقت توبيخي از امتهاست که جواب شما را چه دادند؟ وگرنه وقتي مؤمن «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» دارند، انبيا به طريق اُوليٰ هست. اينکه فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾، اين تکرار نشان ميدهد که سؤال يک نحوه نيست، يکسان نيست، اين يک مطلب. پرسش: از حضرت عيسی سؤال شده که ؟ پاسخ: بله، در قيامت اين سؤال خوبي است. اين در حقيقت توبيخي است براي آنها؛ يعني براي امتها آنها که گرفتار تثليث شدند: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾،[13] ذات اقدس الهي به عيساي مسيح میفرمايد که تو اينها را گفتي؟ عرض کرد: ﴿تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي﴾؛ تو که ميداني من اين حرفها را نزدم ﴿تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ لاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ﴾، اين توبيخي است نسبت به تثليثيها که سؤال از انبيا توبيخي است از امم که اينها پاسخ صحيح به حرف انبيا(عليهم السلام) ندادند؛ وگرنه اينها طيّب و طاهرند و «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» بلکه بالاتر برای اينهاست.
مطلب ديگر يک نفي سؤالي در سوره مبارکه «قصص» است که ظاهراً آن مربوط به نفي سؤال در آخرت نيست. در آيه 78 سوره مبارکه «قصص» بعد از جريان قارون که ﴿قَالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لاَ يُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ﴾، اين ظاهراً ناظر به دنياست؛ يعني ما امروز اينها را رها کرديم، آزاد گذاشتيم. اين مربوط به آخرت نيست ظاهراً؛ يعني امروز آزاد هستند. ما اينها را رها کرديم ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾،[14] در آخرت، امروز ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[15] و کمال انسان هم در آزادي اوست، اگر کسي را مجبور بکنند که آدم خوبي باشد که فضيلت نيست. فرمود راه آزاد است: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾؛ يعني در نظام تکوين، ما انسان را آزاد خلق کرديم، هيچ کسي نميتواند جلوي آزادي او را بگيرد. اگر هم اضطرار هست، بر اساس آزادي اوست. شما ببينيد اين نکته را مرحوم آقا سيد محمد کاظم(رضوان الله عليه) هم ظاهراً بيش از ديگران تفطّن پيدا کرده است؛ در مسئله اضطرار، رضا هست؛ منتها اين رضای تحميلي صحت معامله را تأمين نميکند که ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾.[16] يک وقت دست کسي را ميگيرند انگشتمُهر ميکنند ميگويند اينجا را امضا بکن! اين فعل او نيست که ما بگوييم راضي است يا نه؟ اين شخص مورد فعل است نه مصدر فعل! کاري نکرده است. دست کسي را گرفتند از جايي به جايي بيرون بردند، نميگويند اين شخص را مضطر کردند که اين کار را انجام بدهد، اين شخص مورد فعل است نه مصدر فعل. بنابراين اصلاً کاري انجام نداد. يک وقت است تهديد ميکنند، میگويند اگر فلان کار را نکردي، فلان زمين را نفروختي، کذا و کذا! اين معامله باطل است؛ اما رضايت هست، نه براي اينکه رضايت نيست؛ منتها رضايت تحميلي است. چطور رضايت هست؟ براي اينکه شخص ميگويد که من اگر اين کار را نکنم بايد آن عذاب دردناک را تحمّل بکنم. اين کار براي من بهتر از آن است، مينشيند بررسي ميکند و با طيب نفس خود امضا ميکند؛ منتها اين طيب تحميلي است، نه اينکه رضا نباشد. رضا هست؛ ولی اضطرار است «رفع . . . مَا اضْطُرُّوا»[17] ميشود. بنابراين اگر دست کسي را بگيرند بگويند انگشتمُهر بکن يا امضا بکن، اين شخص مورد فعل است و کاري انجام نداد تا ما بگوييم کار هست ولي رضا نيست، اصلاً کار نيست. اگر تهديدش بکنند، رضا هست واقعاً؛ منتها رضاي تحميلي است. چطور رضا هست؟ براي اينکه او مينشيند حساب ميکند که اگر من اين را امضا کنم آن خطر در پيش است؛ عاقلانه اين کار را ميکند؛ منتها اين مقدار از رضا در ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾ کافي نيست.
بنابراين رضايتي بايد باشد. در جريان دنيا که کار انجام ميشود، فرمود: ﴿وَ لاَ يُسْئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ﴾، اين اگر در سياق آيات دنيا باشد، کاري به آيه محل بحث ما در سوره مبارکه «الرحمن» ندارد؛ يعني امروز ما رها کرديم مردم را، امروز کسي سؤال نميکند. از بهترين آثار نظام هستي، آزادي مردم است فرمود مردم آزاد هستند: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[18] اصلاً کمال انسان در اين است که انسان آزادانه چيزي را انتخاب بکند. اما در نظام تشريع، به انسان از راه عقل، از راه فطرت در درون، از راه وحي و نبوت و امامت از بيرون، ميگويند اين راهي که تو ميروي پايانش سقوط است؛ حتي اجبار هم ميکنند و بگير و ببند هم داخل آن هست که حتماً اين راه را برو، آن راه خطر دارد. اين ايجاب هست، تحميل هست، امر به معروف است، نهي از منکر هست، اين گونه است. اگر نکرد، آن وقت ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[19] هست.
بنابراين کمال نظام در آزادي انسان است، انسان در هر راهي که ميخواهد انتخاب بکند آزاد است و اگر سياق آيه 78 سوره مبارکه «قصص» را آدم ملاحظه بکند شايد بتواند بگويد که اين مربوط به دنياست مربوط به آخرت نيست؛ لذا مؤيد آيه سوره مبارکه «الرحمن» که محل بحث است نخواهد بود، ﴿وَ لاَ يُسْئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ﴾؛ يعني در دنيا. اما معارف آيات ديگر در مسئله سؤال که فرمود: ﴿وَ لاَ يُسْئَلُ﴾، چون در چند بخش، مسئله سؤال، مسئله سائق، مسئله شاهد، مسئله شهود اعضا، مسئله شهود خود شخص که پيکرش و بدنش و اندامش شهادت ميدهد و سرانجام مشاهده صحنه عمل و سرانجام اعتراف خود آدم؛ اين هفت، هشت مورد تدريجاً تدريجاً ميآيد تا به جايي که ميفرمايد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾.[20] در بخش اوّل ميفرمايد هر کس ميآيد شاهد همراهش هست. ما محشور ميکنيم: ﴿وَ جَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ﴾؛ کسي است که از پشت سر اگر مؤمن باشد او را بدرقه ميکند: ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً﴾؛ محترمانه پشت سر او، او را بدرقه ميکنند و اگر ـ معاذالله ـ تبهکار باشد، کسي که پشت سر او سائق است او را سوق ميدهد آن طوري که رمهدار گاو و گوسفندش را هِي ميکنند: ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً﴾[21] اين هم سوق است، از پشت سر هست؛ اما از قبيل هِي کردن حيوانات است. آن از سنخ بدرقه وارستگان است: ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً﴾. هر دو سائق دارند، ﴿وَ جَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ﴾، اين مربوط به سوق است که در سوره مبارکه «غافر» آمده است. اما شهيد کيست؟ چه کسي شهادت ميدهد؟ اين يک اصل. اصل ديگر در صحنه محکمه: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾[22] که قبلاً بحث شد که دست شهادت ميدهد، پا شهادت ميدهد، معلوم ميشود اين بيچاره ابزار کار هستند، دست گناه نميکند، پا گناه نميکند؛ اگر دست و پا گناه ميکردند در گرفتن روميزي و زيرميزي، ميگفتند دست اقرار کرده؛ اما ميگويند دست شهادت ميدهد، معلوم ميشود که گناه مربوط به شخص است نه مربوط به دست. اگر کسي عليه ديگري حرف بزند، ميگويند شهادت داده است. عليه خودش حرف بزند، ميگويند اقرار کرده است. دست اقرار ندارد، اعضا و جوارح اقرار ندارند، اعضا و جوارح بيگانهاند و اگر اعضا و جوارح را ميسوزانند، دست و پا سوخته نميشود اين نفس است که آسيب ميبيند؛ لذا وقتي نفس توجه نداشته باشد انسان را ببرند در اتاق عمل، اين دست و پا را ارباً اربا بکنند هيچ رنجي را اينها احساس نميکنند. تمام درد مربوط به خود نفس است مربوط به روح است اگر روح توجّهش گرفته بشود بالتخدير، اين دست و پا را که تکه تکه ميکنند رنجي نميبرد. پرسش: پس در دنيا بد است، چون دست را قطع میکنند؟ پاسخ: دست را قطع ميکنند تا آن شخص ﴿لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ بشود. در سوره مبارکه «نساء» که گذشت، فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا﴾،[23] نه اينکه «لتذوقوا» نه اينکه اعضا و جوارح! اعضا و جوارح به هيچ وجه درد را احساس نميکنند، درد برای روح است؛ لذا اگر روح بر اساس عوامل طبّي و درماني که او را تخدير بکنند، يا بر اساس عوامل ايماني حواسش متوجه جاي ديگر باشد؛ مثل حضرت امير که در موقع نماز آن تير را از پا درآوردند، روح است که احساس ميکند، درد برای روح است، نشاط برای روح است؛ وگرنه اعضا و جوارح به هيچ وجه عذاب نميبينند. دست را ميسوزانند، دست را قطع ميکنند، تا اين شخص عذاب ببيند. لذا دستها وقتي در قيامت حرف ميزنند، تعبير قرآن کريم اين نيست که اينها اقرار ميکنند دارد که اينها شهادت ميدهند.
پس يک بخش از شهادت اين است که شاهدي همراه اوست: ﴿وَ جَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ﴾. بخش دوم شهادت همين اعضا و جوارح است. بخش سوم مشاهده متن عمل است. اگر هيچ ذرّهاي نيست الا اينکه انسان آن را ميبيند، هيچ مثقال ذرّهاي نيست الا اينکه ذات اقدس الهي آن را احضار ميکند و انسان آن را ميبيند، پس متن عمل حاضر است. اين متن عمل و حضور متن عمل بهترين شاهد است که اين شخص اين کار را کرده است.
بعد نشانه عذاب در خود اين شخص ظاهر ميشود، اين سياهچهره ميشود، چهرهاش سياه ميشود يا کسي که خوي درندگي داشت، به صورت حيوان در ميآيد، اين تمام اعضا و جوارح او شهادت ميدهد که درنده است. حالا اگر کسي به صورت گرگ درآمده، اين يعني چه؟ يعني او درنده است. تمام اعضا و جوارح او شهادت ميدهد؛ بدن او، سر او، پاي او، گوش او شهادت ميدهند. اگر عدهاي به صورت حيوان محشور ميشوند، تمام اعضا و جوارح اين شخص شهادت ميدهد که او درنده است، اين يک راه. پس خود عمل حاضر است، عامل به صورت عمل درميآيد، اين دو مرحله است. آن ﴿وَ جَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ﴾ که آغاز بود، اعضا و جوارح حرف ميزنند، اين يک مرحله است. اعضا و جوارح با «فعل» شهادت ميدهند، اقواي از آن مرحله است. آنجا که حرف ميزنند، شخص به اعضا و جوارح ميگويد: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾،[24] اما وقتي کسي به صورت کلب درآمده، اين تمام اعضا و جوارحش شهادت ميدهد. اين ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾، کلّ اين شخص شهادت ميدهد که تبهکار است.
سرانجام از مرحله شهادت به مرحله اعتراف ميرسند که آن بخش پاياني است: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾.[25] اعتراف دقيقتر و رقيقتر و بالاتر از شهادت است. شهادت يک غيريتي را ميرساند، اعتراف اين غيريت گرفته ميشود. همه اين هفت هشت مرحله در قيامت هست.
بنابراين اگر يک وقت فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، با آيات ديگري که ميفرمايد ما از اينها سؤال ميکنيم و اينها بايد پاسخ بدهند؛ مثل آيه سيزده سوره مبارکه «عنکبوت»: ﴿وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾، قدم به قدم اين هفت هشت مرحله ظاهر ميشود، پايانش هم اين است: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾. پرسش: اين ظرف مربوط به روح میشود يا به نفس؟ پاسخ: روح و نفس يکي است؛ حالا اسامي مختلف است براي حقيقت واحده. نفس و روح اينها يک حقيقت هستند، انسان نفسی دارد، روحی دارد، درجاتي دارد مراتبي دارد. بنابراين ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾ مربوط به يک موقف است، وگرنه همه مواقف را که قرآن بيان کرده است. اگر همه مواقف را قرآن بيان کرده، معلوم ميشود که در يک موقف سؤال نميشود. در اينجا سوره مبارکه «الرحمن» که دارد سؤال نميشود، برهان و جوابش در آيه بعد است، براي اينکه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾. «وَسَم، يَسمُ»، موسوم شدن، «سِمِه»؛ يعني علامت. در پايان سوره مبارکه «فتح» آمده که پيامبر اکرم(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء و الکَرم) رسول خداست: ﴿وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾، گاهي بعضي از ائمه(عليهم السلام) شاگردان مخصوصشان را گفتند چرا اين جبهه تو جلهاست؟ صاف صاف است؟ کجاست نماز شب تو؟ کجاست اثر سجود تو؟ پيشاني صافي داري! اين گونه ميگفتند. آنها که شاگردان خاص حضرت بودند، ميگفتند: «جبهه جلهاء»؛ صاف.
فرمود: ﴿تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾، اين را در تورات و انجيل بيان کردند که پيامبر که فلان خصوصيت را دارد، اصحاب او فلان خصيصه را دارند، ﴿ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ﴾ اما ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ اين سيماست. اگر کسي به صورت گرگ درآمده، جا براي سؤال نيست که تو آدم درنده بودي يا نبودي؟ اگر به اين صورت آمده: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾، جا براي سؤال چيست؟ پس معلوم ميشود که آن مقطعي که سؤال نميشود نه براي آن است که ميگويند حالا فعلاً شما رها هستيد و بگذريد! نه، اين به صورت حيوان درآمده است. يا نه، به صورت حيوان درنيامده، ولي چهره او، دست و پاي او طور ديگري نشان ميدهد. پس پاسخ سؤال را دارد ميدهد که اين شخص ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾. ﴿فَيُؤْخَذُ﴾، اينها سر و تهشان را جمع ميکنند. يک وقت دارد که فلان جا را داغ ميکنند، در سوره مبارکه «توبه» گذشت که ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾، اين کسي که اختلاسي است، اين کسي که نجومي است، اين پول را چه کار ميکنند؟ يک اسکناس نسوز ميشود اين پول. يک درخت نسوز ميشود، خدا نکند که کسي برود آنجا و ببيند! درختي است که آبش آتش است. ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾ يعني چه؟ درخت است، شجر است. درخت آب ميخواهد، ولي آبش آتش است. اين درخت بخواهد رشد بکند با آتش رشد ميکند. اين سرمايهداري که از راه ربا و غير ربا بالا آمده، با آتش بالا آمده است. فرمود: ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾. اين درخت نسوز هم هست. اين پولهاي حرام چه ميشود؟ فرمود اينها که اموال بيتالمال را به غارت بردند، همين مال يعني همين مال، اين را ميبينيد که کدام اسکناس است کدام پول است، اينها را ما داغ ميکنيم. اين ديگر نميتواند بگويد که اين کاغذ است! بله اين کاغذ ميشود کاغذ نسوز. ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾، آن وقت ما سه چهار جايش را داغ ميکنيم. ﴿فَتُكْوَي﴾، «تُکويٰ» يعني داغ شدن. «کِيّ» با «کاف» و «ياء» مشدّد؛ يعني داغ کردن. در خطبههاي نوراني حضرت امير هست که «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي»؛[26] من اينها کي ميکنم، داغ ميکنم. «کِيّ» در نهج البلاغه است. اين است که در تعبير و عبارت حافظ آمده: «علاجِ کيّ کنمت کآخر الدواء الکيّ»[27] نه «علاج، کي کنم»؟ «علاجِ کيّ کنم» اين اشاره به خطبه حضرت امير است که داغ ميکنم. آن روز داغ ميکنند، چگونه داغ ميکنند؟ «کَويٰ، يَکوي، تُکويٰ» اينها فعل مجهول است. ﴿فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ﴾؛ اين چهره را داغ ميکنند. ﴿وَ جُنُوبُهُمْ﴾؛ پهلو را داغ ميکنيم. ﴿وَ ظُهُورُهُمْ﴾؛ پشت را داغ ميکنيم. ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ﴾؛ ما همين اسکناسها را داغ ميکنيم. چرا اين سه قسمت را داغ میکنند؟ براي اينکه اين اوّل وقتي که به افراد، ميگفتند حقوق مردم را بده! او چهره را در هم ميکشد. اوّل اين چهره را داغ ميکنند. بعد نيمرخ برميگردد، اين پهلو را داغ ميکنند. بعد پشت ميکند با بياعتنايي ميرود، پشت او را داغ میکنند، اين سه جا را داغ ميکنند. اين سرمايهداري که حق مردم را ادا نميکند اين سه جايش، با مردم برخورد بد دارد؛ اوّل چهره نارضايتي نشان ميدهد، بعد نيمرخ برميگردد بعد پشت ميکند ميرود دنبال کارش. ما همين سه جا را داغ ميکنيم. اين آقا که اين سه جايش داغ شده ديگر سؤال و جواب ندارد. پس يک وقت اين گونه است، يک وقت هم سر و ته را جمع ميکنند مياندازند در آتش، ﴿فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ الْأَقْدامِ﴾، اين ماهيها را ديديد ماهيهايي را که سرخ ميکنند سر و ته آن را جمع ميکنند اين هم همين است. اين ديگر جاي سؤال ندارد، چرا؟ براي اينکه صحنه عمل در آنجا حاضر است: ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾،[28] اينکه ميگويند قرآن را با قرآن تفسير کنيد يعني اين! نه اينکه ببينيد اين لغت کجاست به دنبال لغت را بگيريد و برويد! من نديدم مفسّري دست به قلم بکند تفسير بنويسد مگر اينکه بالصّراحه گفته که «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[29] از طبري که معاصر کليني است و قبل از هزار سال بود، تا اين معاصران اخير، هر کس آمده گفته: «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ اما الميزان کارش اين نيست که با المعجم «يفسر بعضه بعضا» بشود. آن معارف بلند! ميبيند اين معنا در کجاي قرآن کريم است، با هم جمع ميکند، نه اينکه به المعجم مراجعه کند ببيند الفاظ را رديف بکند اينکه قبلاً هم بود. الآن شما «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»، عمل را ببينيد! ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾،[30] عمل را ميبينند. آن مالباخته را ميبينند، آن صحنه را ميبينند، آن وقت اينها به او چسبيدهاند آن وقت اين سه جايش را داغ ميکنند. اين چگونه میتواند انکار کند؟ ميبيند سرانجام ناچار ميشود که: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾. اين ميشود تفسير قرآن به قرآن، نه اينکه ما المعجم را بگذاريم جلو ببينيم اين کلمه کجا آمده، آنها را جمعبندي بکنيم.
بنابراين اين هيچ راه براي اين کار نيست. اينجا که فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، فوراً ميفرمايد: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾. الآن از يک گرگ يا سگ سؤال ميکنند که تو آيا درنده بودي يا نبودي؟ اين تمام اعضا و جوارحش شهادت ميدهد. مگر «اعاذنا الله» يک عده به اين صورت محشور نميشوند؟ همين است. ﴿فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ الْأَقْدامِ﴾، آنهايي که سه قسمتشان را داغ ميکنند، آيا سؤال ميکنند که روميزي گرفتي يا نگرفتي؟ زيرميزي گرفتي يا نگرفتي؟ اين سؤال و جواب ندارد. بله! اين چهره ميگويد گرفت، پهلو ميگويد گرفت، پشتش ميگويد گرفت، سؤال براي چيست؟
غرض اين نيست که اينجا سؤال نميکنند، اينجا برهان مسئله است که چرا سؤال نميکنند؟ چون جوابش نقد است. ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ الْأَقْدامِ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾، اينجا مرحوم امين الاسلام و ديگران نقل کردند که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود که اين صحنه برای جهنمي است که مجرمون انکار ميکنند وگرنه در معاد کسي تکذيب نميکند. در معاد ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[31] ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾، آنها هم که کور محشور ميشوند طوري است که اين همه اولياي الهي انبياي الهي و ائمه(عليهم السلام) همه در صحنه معاد هستند، هيچ کدام را نميبيند. بهشت با جلال و شکوه هست، نميبيند. فقط جهنم را ميبيند، اين براي همان کاري که در دنيا بود است اين در دنيا چون مسجد و حرم و حسينيه و اينها را نميديد مراکز فساد را ميديد، اينجا هم فقط جهنم را ميبيند. از اين چه سؤالي بکنيم؟ واقعاً بهشت را نميبيند و واقعاً مؤمنين را نميبيند و واقعاً جهنم را نميبيند و کور هم هست. اين که در سوره «طه» فرمود ما اگر تو را کور کرديم، کوري مطلق که نيستي: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾؛[32] هر نحو که در دنيا کور بودي، به همان نحو هم هستي. در دنيا مراکز مذهب را نميديدي، اينجا هم بهشت و اوليا را نميبيني. آنجا مراکز فساد را ميديدي، اينجا هم ﴿هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتىِ﴾،[33] ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا﴾، ميگويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾. اين طور نيست که ﴿وَ مَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي﴾ کور مطلق باشد، نخير! فرمود: ﴿كَذلِكَ﴾، همان گونه که در دنيا کور بودي ما همان گونه محشور کرديم. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، خيال ميکرد که بصير بود، اگر بصير بود چرا آنکه انسان را آفريد گفت اين کور است، ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾، چه کسي گفت بصير است؟ خودش خيال کرد که بصير است. او فقط مراکز فساد را ميديد خيال ميکرد که بصير است؛ اما خداي چشمآفرين ميگويد او کور است: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ﴾، همين گونه هم در قيامت محشور ميشود. در دنيا جز فحش دادن چيزي ديگر بلد نبود، آنجا هم ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾[34] و ذکر و تسبيح حضرت زهرا و اينها را که نميگويد. آنجا مدام به اين فحش ميگويد، آبروي اين را ميبرد، آبروي آن را ميبرد، در قيامت هم ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾ آنجا هم فحش است. فرمود اين بُکم است او نميتواند حرف بزند، اين همه درندگي را دارد ميکند، قرآن ميگويد او نميتواند حرف بزند. منظورش چيست؟ يعني حرف صحيح نميزند. همان گونه که اينجا فحش و بدگويي ميکرد آنجا هم همين طور، ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾، اين چگونه گنگ است، با اينکه خدا ميفرمايد اين گنگ است اين کور است اين همه حرفها و تبليغات ماه مبارک رمضان و محرم وعّاظ و علما، اينها را نميشنود آن وقت چهار تا فساد و آهنگ و چيزهاي ديگر را ميشنود، اين بُکم است اين کَر است أصمّ است. اين طور نيست که اين ناشنوا باشد، اين حق را کلمات حق را اذان و اقامه و مناجات و اينها را نميشنود؛ اما هر جا که جاي فساد و فحشاست را ميشنود. لذا در سوره «طه» فرمود ما هر گونه که بودي محشورت کرديم اين طور نيست که ما تو بصير بودي ما تو را کور کرديم، نخير! تو بديها را ميديد الآن هم ميبيني. خوبيها را نميديدي الآن هم نميبيني.
بنابراين اين ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ﴾، اين شخص از محل کار تا منزل، از منزل تا محل کار، يا از مغازه، اين در جهنم دارد سير ميکند. از اينجا مال حرام در ميآورد آنجا مصرف ميکند از آنجا مال حلال درميآورد در اينجا مصرف ميکند. در قيامت هم بين حميم و نار آنجايي که آب جوشان است، با آنجايي که آتش است صفا و مروه او همين است. اين به جاي اينکه وظيفه دينياش را انجام بدهد صفا و مروه داشته باشد، بين مرکز کار که مرکز حرام بود با مصرف حرام همين طوري رفت و آمد ميکرد آنجا همين طور؛ بين حميم و بين نار، بين حميم و بين نار؛ لذا فرمود هر کاري که در دنيا ميکردي اين گونه بود.