درس تفسیر آیت الله جوادی
96/09/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 31 تا 45 سوره الرحمن
﴿سَنَفْرُغُ لَكُمْ أيُّهَ الثَّقَلاَنِ (۳۱) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۳۲) يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوْا مِن أَقْطَارِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ فَانفُذُوْا لاَ تَنفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطَانٍ (۳۳) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۳٤) يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَ نُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ (۳۵) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۳۶) فَإِذَا انشَقَّتِ السَّماءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ (۳۷) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۳۸) فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ (۳۹) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۰) يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَ الأقْدَامِ (٤۱) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۲)هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (٤۳) يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (٤٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (٤۵)﴾
سوره مبارکه «الرحمن» همان طوري که ملاحظه فرموديد دو فصل داشت و دارد: فصل اوّل مربوط به نِعَم دنياست و فصل آخر مربوط به نِعَم آخرت. در جريان نِعَم دنيا مسئله عذاب و سيل و زلزله و اينها ذکر نشده است، اينها هم در کلّ نظام رحمت و برکت است؛ منتها روشن شدنِ اين که چگونه سيل برکت است، زلزله برکت است، براي چه تنبيه است، اين خيلي روشن نشده و بيان نشده، وگرنه چيزي در عالم به عنوان غضب نيست. قبلاً هم ملاحظه فرموديد که ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾[1] يعني «کلّ ما صدق عليه أنه شيءٌ فهو مرحومٌ» هيچ جا براي غضب نيست. اين اصل کلّي که رحمت رحمانيه است. «بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء»[2] ناظر به رحمت رحمانيه است.
يک رحمت رحيميه است که فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[3] و وجود مبارک رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) هم مظهر اين نام است که در پايان سوره مبارکه «توبه» آمده است. اين رحمت در مقابل غضب است، آن غضب در مقابل اين رحمت است. رحمت رحيميه که برای مؤمنين است، مقابل دارد، مقابلش غضب است برای کفار و امثال آن وگرنه رحمت رحمانيه مقابل ندارد و اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که قبلاً هم گذشت، آن شارح و مفسّر اين آيه است. درست است که رحمت او بيش از غضب اوست؛ اما آيه نميخواهد بگويد که رحمت او بيش از غضب اوست. ميخواهد بفرمايد رحمت او پيش از غضب اوست؛ يعني مهندس عالم رحمت است. اين مهندس عالم که رحمت است نقشه ميکشد که کجا رحمت رحيميه باشد کجا غضب باشد. آنچه در عالم به عنوان عذاب ميآيد، آن عدل است، اين يک؛ عدل رحمت است، اين دو؛ پس چيزي در عالم به عنوان غضب نيست، چون ﴿رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾. آن وقت اين بيان نوراني امام سجاد روشن ميشود که «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»؛[4] اي خدايي که رحمت تو مهندس غضب اوست. پيشاپيش که غضب بيايد رحمت ميآيد نقشه ميکشد که کجا بايد سيل بياييد کجا بايد زلزله بيايد کجا بايد آفت بيايد کجا بايد باران بيايد. نقشه به دست رحمت رحمانيه است. همان طوري که در قيامت هيچ ظلمي نيست، به صورت «لاي نفي جنس» فرمود: ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾؛[5] امروز هيچ کس ظلم نميکند. ديگران که ظالماند دستشان بسته است، آنکه است به نام خدا، او هم که ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[6] پس امروز جاي ظلم نيست، ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾. الآن هم که ما در دنيا هستيم درست است عدهاي ظلم ميکنند؛ اما نسبت به ذات اقدس الهي ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾. اليوم هم هيچ گوشهاي از گوشههاي عالم خدا ظلم نميکند. پس هر چه او ميکند رحمت است. اين از بيانات نوراني امام سجاد است، نفرمود: «يا من زادت رحمته علي غضبه» بله آن درست است آن در جاي ديگر هم هست؛ اما سخن از بيش بودن رحمت نسبت به غضب نيست، سخن از إمام بودن و پيش بودن است، امام اين جهان، رحمت است. غضب که بگير و ببند است، اين مأموم است. آن امامِ عدل دستور ميدهد اينجا بايد جاي انتقام باشد، «يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»،[7] نه «ما زادت». «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، نه «من زادت»، اين بيانها بيانها بوسيدني است. پس در عالم ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾، نه اليوم نه غد، در کلّ جهان اگر با خدا بخواهيم سخن بگوييم، اين «لاي نفي جنس» صادق است: ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾؛ در دستگاه خدا ظلمي نيست. پس اين همه رنجهايي که ميآيد از کجاست؟ اينها يا تنبيه است يا مقدمه عذاب است يا پاداش است و مانند آن. پس نسبت به ذات اقدس الهي، اين ﴿لا ظُلْمَ﴾ که نفي جنس است، صادق است چه در دنيا چه در آخرت و اين ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾ که در آخرت وارد شد مفهوم ندارد که در آخرت ظلمي نيست و در دنيا ـ معاذالله ـ در دستگاه خدا ظلمي هست. «لا ظلم من الله لا في الدنيا و لا في الآخرة» اين چنين است؛ لذا ميفرمايد اگر ما در دنيا ميبينيد آسيب ميبينيد، اين کار شماست که به سراغ شما ميآيد. پرسش: اينجا نمیگويد که من در آخرت ظلم نمیکنم ؟ پاسخ: آنکه روشن است گفته شد که ديگران احسان هم نميتوانند بکنند. «لا ظلم اليوم و لا عدل اليوم». ديگري که دستش بسته است چه کار ميتواند بکند؟ پرسش: در دنيا هست که؟ پاسخ: پس در آخرت ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾، اصلاً آن روز جا براي ظلم نيست، براي اينکه ديگران توان ندارند، ذات اقدس الهي که ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدير﴾[8] است عدل محض است. در دنيا ظلم فراوان است؛ اما در دستگاه الهي ظلمي نيست به نحو «لاي نفي جنس» و اگر جايي انتقام است انتقام مأموم است نه إمام. امامت را، مهندسي را، هندسه را رحمت به عهده ميگيرد، «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه».
درباره دنيا خيلي بحثي از عذاب و اينها نکردند، برخلاف سوره «شعراء»، چون بعضي از سور براي اين نازل شده است که عذابهايي که در دنيا آمده آنها را بيان کنند انذار کنند. مستحضريد که انذار بيش از تبشير در جامعه اثر دارد، در مردم اثر دارد. اين همه فضايلي که براي نماز شب گفته شد کمتر موفقاند؛ اما غالب مردم نماز صبح را ميخوانند «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و اما «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»[9] برخيزند آن بيان نوراني امام حسن عسکري(سلام الله عليه) که فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَر لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»،[10] کمتر موفق هستيم. فرمود مگر نگفتند که نماز معراج مؤمن[11] است؟ مگر به ما نگفتند ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾؟[12] مگر به ما نگفتند پرواز کنيد؟ به هر حال آدم بدون مَرکب که نميتواند آسماني بشود. مهمترين يا تنهاترين مَرکب عروج «الي الله» حضرت براي معراج براق داشت ما هم نماز شب داريم. فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»، «امتطاء» باب افتعال، «إمتطأ» يعني «اخذ المطية»، مطيه آن مرکَب راهوار را ميگويند. فرمود اين سفر آسماني بدون مَرکَب که نميشود، مَرکَب راهوار آسمانپيما نماز شب است. «لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ». «إمْتَطَأ»؛ يعني «أخذ المطيّة». اين برای دنياست. با اينکه فضيلت براي نماز شب اين همه هست، کمتر موفق هستيم؛ اما نماز صبح را غالباً ميخوانيم، براي اينکه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است. در جريان سوره «شعراء» غالباً بسياري از آياتش مربوط به انتقامهايي است که ذات اقدس الهي از تبهکاران گذشته ميگيرد؛ اما در اين بخش دوم سوره مبارکه «الرحمن» اين را هم به دو قسم تقسيم فرمودند: يک بخش از آن مربوط به عذاب است اين را مقدم ذکر کردند، يک بخش از آن مربوط به رحمت است آن را در وسط ذکر کردند، باز در بخش پاياني از عذاب سخني به ميان ميآيد.
فرمود: ﴿سَنَفْرُغُ لَكُمْ آيُّهَ الثَّقَلاَنِ﴾، اين ﴿سَنَفْرُغُ﴾ به اين معنا نيست که ما الآن مشغوليم بعد فارغ ميشويم! اگر مولايي بخواهد تنبيه کند، با اينکه الآن کار ندارد الآن شغلي ندارد، ميگويد بعداً به حساب تو ميرسيم. اين بعداً به حسابتان ميرسيم، بعداً تنبيهتان ميکنيم، بعداً انتقام ميگيريم، معنايش اين نيست که من الآن کار دارم نميتوانم بعداً؛ يعني الآن وقت انتقامگيري نيست. اين ﴿سَنَفْرُغُ﴾ براي خدايي که «لَا يَشْغَلُهُ شَيْءٌ عَنْ شَيْءٍ»[13] و «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن»[14] اين نيست که من الآن کار داريم الآن فرصت ندارم بعداً انتقام ميگيرم! بلکه انتقامگيري جايش روز ديگر است، الآن وقت امتحان است نه انتقام. پس اين ﴿سَنَفْرُغُ﴾، معنايش اين نيست که من الآن کار دارم بعد وقتي فارغ شدم به آن کار ميپردازم.
در پايان سوره مبارکه «شرح» فرمود الآن که وقت نماز است، از نماز فارغ شدي به سراغ کار ديگر برو و مشغول کار ديگر باش، اين درست است، ﴿فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ ٭ وَ إِلَي رَبِّكَ فَارْغَب﴾[15] اما حالا براي افرادی مثل ما بله اين درست است که وقتي فارغ شدي؛ يعني الآن که اين کار را داري به آن کار نميرسي. وقتي از اين کار فارغ شدي و از عبادت فارغ شدي، به آن کار ديگر برس. اما نسبت به ذات اقدس الهي اين ميتواند به آن وجه باشد و ظاهر هم همين وجه است الآن وقت انتقام نيست الآن وقت امتحان است ما الآن فرصت ميدهيم تا اينکه ببينيم شما چه کار ميکنيد. ﴿سَنَفْرُغُ لَكُمْ آيُّهَ الثَّقَلاَنِ﴾؛ يعني تنها براي شخص معين و امثال آن نيست.
بعد فرمود: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ﴾، حالا که صحنه تقريباً عوض ميشود، گاهي اسم جن بر اسم انس مقدم هست، مثل اينجا که ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ﴾ است. گاهي انس بر جن مقدم ميشود، ميشود: ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن﴾.[16] گاهي به صورت است ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[17] است که جن مقدم است. گاهي ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾[18] انس مقدم است. حالا اين اعتباري در آن هست «کما قيل» يا نه تفنّن در عبارت است. در همين سوره مبارکه «الرحمن» قبلاً فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ ٭ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾،[19] با اينکه خلقت جن قبل از خلقت انس بود، فرمود: ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ﴾[20] آيا اين نکته خاص دارد يا تفنّن در عبارت است؟
در مسئله ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾، چون تفکر علمي در انسان قويتر از جن است، از آنها پيغمبر و امام نقل نشده؛ گرچه مؤمن دارند، اما حالا پيامبري از آنها باشد نقل نشده است، چون آنها به آن مقام نميرسند که وحي الهي دريافت کنند و اما حرکتها و نفوس و امثال آن در آنها قوي است؛ لذا در اينجا که مسئله نفوذ و حرکت و رهايي است جن را بر انس مقدم داشته: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ﴾، اما در مسئله ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾، اين حرفها تام نيست با اينکه اساس انسان است آنجا مسئله عبادت هدف است؛ البته هدف فعل است نه هدف فاعل؛ لکن آنجا جن مقدم شده است. گاهي اين نکته ادبي و مانند آن هست گاهي تفنّن در عبارت است، وگرنه در مسئله ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾، آنجا نبايد به حسب ظاهر جن مقدم ميشد. ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوْا مِن أَقْطَارِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ فَانفُذُوْا﴾، در آن روز ميگويند «لا مفرّ». جا براي فرار نيست، هيچ راهي براي نجات نيست و نميتواند آسمان بروند نميتوانند زمين بروند به هيچ وجه جا براي فرار نيست، چون اينهايي که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[21] در بند هستند. اين ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ اگر کسي در بند باشد که قدرت حرکت ندارد. حالا بر فرض آزاد هم باشد. اينها در بند هستند، محاط به خطيئه هستند و اگر دست و پايشان بسته است قدرت حرکت ندارند؛ چه اينکه دست و پاي آزاد هم قدرت حرکت ندارد در آن روز. ﴿إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوْا مِن أَقْطَارِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ فَانفُذُوْا لاَ تَنفُذُونَ﴾، يعني هيچ راهي براي نجات نيست، ﴿كَلاَّ لا وَزَرَ﴾؛[22] اينها به صورت نفي جنس است، هيچ کسي بار ديگري را حمل نميکند. هيچ باربري نيست فقط انسان بار خودش را بايد حمل بکند. ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾، ﴿لا وَزَرَ﴾، ببينيد اين بخشهايي که مربوط به عذاب است همهشان بدون «واو عاطفه» ذکر ميشود تا ميرسد به بخش بهشت که آنجا «واو استينافيه» مطرح است اينها هيچ کدام با «واو» نيست. ﴿يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَ نُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ﴾، به اين کساني که جهنمي هستند، چون در اول اين ذکر ميشود بعد وصف بهشتيها ذکر ميشود، بعد در پايان باز مقداري از دوزخيان سخن به ميان ميآيد بعد وقتي به بهشتيها ميرسد آن وقت ميبينيد چه جلال و شکوهي براي بهشتيها ذکر ميکند. از اين تقسيم کار معلوم ميشود که فعلاً خطاب با دوزخيان است و تبهکاران. ﴿يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَ نُحَاسٌ﴾، شعله خالص بيدود، ميشود «شواظ». دود خالص بيشعله، ميشود «نحاس». فرمود دود است براي خفه کردن، «شواظ» است براي سوزاندن. ﴿يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَ نُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ﴾، اما کارگاهي باشد، گازوئيلي باشد، سوخت و سوزي باشد، اينها خبري نيست. هيزم جهنم خود انسانِ ظالم است. اين «شواظ» آن نيش و تلخکامي و ظلم و اختلاس و نجوميِ خود ظالم است. در سوره مبارکه «جن» فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[23] شما هيچ جاي قرآن ديديد که ما از جنگل هيزم ميآوريم؟ اين براساس صريح قرآن است که هيزم خود اين شخص است. قبلاً اين بحث گذشت نيازي به تکرار ندارد، شما از اين کارخانهها و کورههاي بلند ذوب آهن را که ميبينيد اينها سه عنصر دارند: اوّل آن مواد سوخت و سوز را ميآورند حالا يا ذغالسنگ است، يا گازوئيل است يا نفت است يا بنزين است، اينها را ميآورند. بعد موادّي نظير تيانتي و اينها را هم ميآورند که به اين ذغالسنگ يا گازوئيل يا نفت يا آن بنزين ميزنند، گُر ميگيرد اين کره. بعد آن مواد را ميگذارند که اين آب بشود. اين سه تا کار را خدا در قرآن بيان کرده و فرمود هر سه آنها انساناند. فرمود هيزمهايي که ما ميخواهيم بياوريم ظالمين هستند. مستحضريد که قِسط کنار عدل است؛ يعني کسي که قِسط و سهم ديگري را به ديگري ميدهد. قَسط يعني جور، کسي که سهم ديگري را ميخورد. اين «قاسطون» مثل مارقان و خوارج در برابر حضرت امير ايستادند. فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، اين هيزم جهنم است. حالا هيزمها را آوردند اين ظالمين را آوردند؛ رهبران ظلم را هم ميآورند ائمه کفر را هم ميآورند. اين ائمه کفر که ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾;[24] فرعونها را هم ميآورند، آنها را ميگويند «وقود». «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار»[25] است. حالا يا آتشزنه است يا آتشگيره. قبلاً که هيزم بود، از اين چوبهاي گردو و غير گردو که دوام بيشتري داشتند اينها را کنار اجاق ميگذاشتند در آشپزخانهها. اينها که ظهر براي آشپزي بود، تا شب ميماند. شب که ميخواستند دوباره آشپزي کنند يا فردا که ميخواستند آشپزي کنند، اين چوبهاي سنگين بادوام که يک مقدار خاکستر روي آن ميريختند، اين آتش زير خاکستر ميماند. فردا اين خاکسترها را کنار ميگذاشتند اين چوبهاي تازه را ميآوردند با آن ميگيراندند. اين بود ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾[26] حالا هيزمهاي ديگر را با اين آتشگيره يا با اين آتشزنه روشن ميکردند. فرعونها آتشگيره ملّت هستند؛ يعني خودشان آتش دارند، ديگران را هم ميسوزانند. فرمود وقود را ميآورند. ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ﴾،[27] گفتند همان سنگهايي است که ميپرستيدند اينها. وقتي وقود را که بخواهد بيان کند ميفرمايد: ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾[28] اين آل فرعون ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾ هستند. اين آتشگيره يا آتشزنه را به اين هيزم وصل ميکنند، «فإذا هم يوقدون»، آن وقت افراد را مياندازند داخل آن.
اين سه ضلع را آنچه در قرآن کريم آمده، اين است. اما وقت خدا نکند کسي برود آنجا ببيند، چه عذابي است؟ چه هيزمي است؟ چيست؟ آن را که ما خبر نداريم؛ اما آنچه يقيني است اين است، دليلي هم بر حصر نيست که هيچ عذاب ديگري نيست هيچ جلوه ديگري نيست اينها را که ما نمیدانيم ولي آنچه ما ميفهميم کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست ٭٭٭ اين قدر هست که بانگ جَرسي ميآيد [29] اين قدر هست، اين سه ضلع را مثل همين کورههاي بزرگ ذوب آهن مشخص کرد که آن مواد سوخت و سوز اوّليهاش خود تبهکار و ظالماناند، آن آتشزنه يا آتشگيره رهبران کفر و ستم هستند، وقتي کاملاً اين کوره داغ شد عدهاي مياندازند «ألقوه فی نار جهنم». حالا «شواظ» هست؛ يعني شعله خالص است براي سوزاندن، چون براي سوزاندن اگر با دود همراه باشد آن اثر را ندارد، براي خفه کردن اگر دود همراه آتش باشد آن اثر را ندارد. دود خالص براي خفه کردن است آتش خالص براي سوخت و سوز. فرمود: ﴿يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ﴾، يعني شعله خالص ﴿وَ نُحَاسٌ﴾، يعني دود خالص. اين «انتصر» به معناي «تناصر» است يعني باب افتعال گاهي کار باب مفاعله را ميکند، مثل «اختَلَفَ» که «اختلف» تنها يک شخص که با خودش اختلاف ندارد. اين مخالفت است که با «اختلف» بيان شده؛ منتها آن تُند و تيزي مخالفت را ندارد. «إختلف»؛ يعني دو نفر با هم اختلاف کردند، يک شخص که با خود اختلافي ندارد. در اين گونه از موارد، «انتصر»؛ يعني ياري کردن، شخص بايد غير خودش را ياري کند؛ لذا در بخشهاي ديگر به صورت باب تفاعل ذکر ميکند: ﴿مَا لَكُمْ لاَ تَنَاصَرُونَ﴾،[30] يا مفاعله يا تفاعل است، ﴿مَا لَكُمْ لاَ تَنَاصَرُونَ﴾؛ چرا الآن اينجا يکديگر را ياري نميکنيد؟ اين «تنتصروا»؛ يعني «تتناصروا». ﴿فَلاَ تَنتَصِرَانِ﴾؛ يعني «لا تتناصران»؛ هيچ کدام ديگري را ياري نميکنند. ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ فَإِذَا انشَقَّتِ السَّماءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ﴾، حالا اين سماء يا به معني فضاست؛ مثل اينکه باران از آسمان ميآيد يعني از فضا ميآيد نه از نظام سپهري و از کهکشانها. شما دو قدم بالاتر با اين هواپيما که سفر ميکنيد ميبينيد که بالاي ابرِ بارنده است، زير اين هواپيما باران ميآيد. در فضايي که هواپيما حرکت ميکند باران نيست بالاي هواپيما باران نيست پايين هواپيما باران است، اين سماء يعني فضا. گاهي سماء به معناي فضاست گاهي هم سماء جايي که نظام سپهري است و ستارهها مسکن دارند و امثال آن. اين فضاي شما اگر شکافته شد و اين ورده و سرخ شد، مثل چَرم سرخ، «دِهان»؛ يعني چَرم سرخ؛ اين موقع عذاب نازل ميشود. در اين روز ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن﴾، آن فضا اين چنين است. ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، هيچ کسي از گناهش سؤال نميشود نه انس و نه جن. اينجا انس بر جن مقدم شد. با اينکه در بخشهاي ديگر قرآن فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾،[31] که اين «واو» جداست. ﴿قِفُوهُمْ﴾؛ يعني بازداشتشان کنيد متوقفشان کنيد. ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾. سؤال هم قبلاً ملاحظه فرموديد گاهي سؤال استفهامي است، مثل ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾.[32] گاهي سؤال استعطائي است، ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.[33] گاهي سؤال توبيخي است ميگويند مجلس از فلان وزير دعوت کرد براي سؤال، اين نه سؤال استفهامي است نه سؤال استعطائي، بلکه سؤال توبيخي است که چرا اين کار را کردي؟ بيا توضيح بده. يک استيضاح محدودي است. ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛ يعني سؤال توبيخي، اين ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ﴾، آنجا که اصلاً جا براي سؤال استفهامي نبود، يک؛ سؤال استعطائي نبود، دو؛ جاي سؤال توبيخي است؛ اما آن لحظه جا براي سؤال نيست، چرا؟ براي اينکه سؤال براي اين است که ما ببينيم اين شخص تبهکار است يا پرهيزکار؟ اين علامت پرهيزکاري در او نيست، يا علامت جُرم در او هست، چون علامت جُرم در او هست ما از چه سؤال بکنيم؟ چرا ما آن لحظه سؤال نميکنيم؟ براي اينکه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾، اين شخص حيوان محشور شده، چون يک عده ﴿نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾،[34] حالا يا انسان سرافکنده هستند، يا وحش «ناکس الرأس» هستند به هر حال مجرم شناخته شده است. سيما يعني علامت، نه سيما يعني صورت. اين يا «وَسَمَ» است «وَسَمَ، يسِمُ، موسوم» سيما يعني علامت، نه يعني صورت. علامت جُرم در او هست حالا وقتي علامت جُرم در او هست ما چه سؤالي از او بکنيم؟ اين شخص حالا در مقطعي دست و پاي او شهادت ميدهند که ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾،[35] معلوم ميشود که دست و زبان و پا گرفتار ما انسانها هستند، اينها مجرم نيستند اينها ابزار کار هستند. وقتي اينها حرف ميزنند، قرآن نميگويد اينها اقرار ميکنند. اگر کسي دروغ گفت يا فحش گفت، زبان فحش نگفت، زبان دروغ نگفت، اگر زبان دروغ بگويد که ميشود اقرار. در حالي که ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾، معلوم ميشود که او حرف نزد. اين انسان است که حرف ميزند، چون اگر خود شخص حرف بزند، ميگويند اقرار کرده است. درباره ديگران بخواهد حرف بزند، ميگويند شهادت داده است. معلوم ميشود دست ما نيستيم، پا ما نيستيم، دهن ما نيستيم، اينها بيگانهاند، اينها ابزار کار هستند، انسان است که اينها را به کار ميگيرد. فرقي بين قلم و دست نيست، حالا اين متّصل است و آن منفصل. ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾، و کذا و کذا و کذا. معلوم ميشود که اينها جُرم نکردند. آن دست روميزي يا زيرميز بگير اين دست گناه نکرده، اين شخص گناه کرده، مثل قلم است مثل ابزار ديگر است و اگر اين دست مُجرم بود که ميفرمود اقرار کرده است. وقتي خود انسان با آن درونش حرف ميزند، ميگويد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[36] خود انسان! اما دست و پا حرف ميزنند معلوم ميشود ابزار کار هستند. اين دست بيچاره از ما به ستوه آمده است، اين زبان بيچاره از ما به ستوه آمده است همه اينها عليه ما هم شکايت ميکنند به خدا و هم در روز قيامت شهادت ميدهند همه از دست ما به ستوه آمدهاند ما همه اينها را گرفتار کرديم. فرمود اينها عليه شما شهادت ميدهند.
در آن روز فرمود: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾، وقتي ﴿يُعْرَفُ﴾ ديگر جا براي سؤال نيست. حالا مستحضريد که اين روز قيامت که پنجاه هزار سال است، حالا پنجاه موقف است يا پنجاه هزار موقف است، در بعضي از مواقف جا براي سؤال است بعضي از مواقف براي توضيح است، بعضي از مواقف براي انتقام است، در منزل زيد ارقم بود که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) هر جا مينشستند جلسه تفسير قرآن داشتند اين طور نبود که جلسه او به طور عادي بگذرد. در آن مجلس زيد بن ارقم سؤال ميکند که اين آيهاي که شما تلاوت فرموديد روزي است که ﴿خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾![37] پنجاه هزار سال، «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ» يا رسول الله! چه روز طولاني است؟ فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»؛ قسم به ذات کسي که جانم در دست اوست، اين روز پنجاه هزار سال براي مؤمن، «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»؛[38] به اندازه يک نماز ظهر است. اين معطّل چيزی نيست. پس میشود که يک روز برای يک عده پنجاه هزار سال باشد و برای بعضیها پنج دقيقه. فرمود اين معطّل چيزی نيست. زود اين صحنه قيامت را میگذراند. فرمود ما آن روز سؤال نمیکنيم، چون ﴿يُعْرَفُ﴾. بعد میگويند: ﴿هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتىِ يُكَذِّبُ بهَِا المُْجْرِمُون﴾، ﴿يُكَذِّبُ﴾ يعنی «کانوا يکذب»، اين احضار وصف گذشته است که ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ آن﴾.