درس تفسیر آیت الله جوادی

96/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 14 تا 23 سوره الرحمن

﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ (۱٤) وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ (۱۵) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۱۶) رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (۱۷) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۱۸) مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ (۱۹) بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ (۲۰) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۱) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ (۲۲) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۳)﴾

در تتميم بحث‌هاي قبلي، اصرار قرآن کريم بر اين است که کلّ چيزي که غير خداست، مخلوق اوست و هيچ کدام از آنها سِمَت ربوبيت ندارند. گاهي تصريح مي‌کند که اينها مخلوق‌اند؛ مثل اينکه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ﴾،[1] گاهي مي‌فرمايد اينها مربوب‌اند؛ مثل اينکه فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[2] ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾، براي اينکه عده‌اي ستاره، عده‌اي ماه، عده‌اي آفتاب، عده‌اي برخي از ستاره‌هاي معروف به نام «شِعْري»، اينها را مي‌پرستيدند و قرآن کريم اصرار دارد که نام اينها را ببرد‌، مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَي﴾؛ شِعرايي که شما مي‌پرستيد مربوب خداست، شمس و قمري که عده‌ای مي‌پرستند مربوب خداست. گاهي از خلقت اينها، گاهي از مربوب بودن اينها، گاهي هم در حدّ نازل‌تر مي‌فرمايد همين آيه‌اي مبارکه‌اي که سجده واجب دارد مي‌فرمايد که شمس و قمر را عبادت نکنيد کسي را بپرستيد که شمس‌آفرين است، قمرآفرين است. چرا شمس را مي‌پرستيد؟ چرا شمس‌آفرين را نمي‌پرستيد؟ چرا قمر را مي‌پرستيد؟ آن‌که گفت: «اي يار قمر بهتر يا آنکه قمر سازد»[3] از همين آيه گرفته است. اصرار قرآن کريم بر همين است که اينها مخلوق‌اند، مربوب‌اند و مسجود نيستند. گذشته از اينکه نظم را هم يادآور مي‌شود.

مطلب دوم اين است که اينکه در آن اوايل بحث يکي از «جَوَامِعَ‌ الْكَلِم»[4] اين شد که در «کان ناقصه» خدا هر چه آفريد زيبا آفريد، منظور زيبايي هنري و بصري و سمعي نيست، زيبايي حکمت نظري است؛ يعني ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[5] که ناظر به «کان ناقصه» است، همان مطلبي را بيان مي‌کند که موساي کليم به فرعون فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾.[6] هر چيزي را که خدا آفريد به بهترين وجه آفريد. پس اين ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾، همان طوري که طاوس را مصداق مي‌داند خرچنگ را هم مصداق مي‌داند، چون حُسن بصري معيار نيست، حُسن بصيرتي معيار است؛ يعني اين موجود هر چه را که از نظر علمي لازم داشته باشد، خدا به او داده است. پس ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ با ﴿أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾ کليم حق يکي درمي‌آيد؛ يعني هر چه که يک پشه لازم داشت خدا به او داد. از اين زيباتر ممکن نيست. پس زيبايي نظام خلقت زيبايي طاوس و تيهو و آهو و اينها نيست، زيبايي علمي و حِکمي است.

مطلب ديگر درباره اين ميزان است، فرمود ما اصل ميزان را که به معني عدل است مقرر کرديم؛ هم در نظام دنيا هم در نظام آخرت؛ منتها «لکل شيءٍ ميزان». شما ببينيد وقتي که بخواهند نان و گوشت را بسنجند يک ترازو مي‌خواهد يک طرفش سنگ است يک طرفش کالا. يک طرفش وزن است يک طرفش موزون؛ اما وقتي بخواهند انديشه را بسنجند فکر را بسنجند منطق را اختراع کردند به عنايت الهي که منطق «آلةٌ قانونيةٌ تعصم مراعاتها الذّهن»، اصلاً فنّ منطق را مي‌گويند فنّ ميزان. اين فنّ منطق دو تا کفه دارد يک کفّه‌اش به نام صغريٰ يک کفّه‌اش به نام کبريٰ است. در کفّه صغريٰ هر چه گذاشتيد کبريٰ بايد مطابق با آن باشد اين دو تا کفّه صغريٰ و کبريٰ مثل دو تا کفّه ترازوي وزن و موزون اگر هماهنگ باشد نتيجه مي‌دهند، اگر حد وسط تکرار نشود که نتيجه نمي‌دهند. تکرار حد وسط براي تعديل آن اصغر و اکبر است. اگر حد وسط که ميانجي بين اصغر و اکبر است يکسان بود؛ يعني به همان اندازه که اصغر است اکبر شاملش مي‌شود. اين دو کفّه اين دو مقدّمه مثل دو کفّه ترازوست. در ادبيات اين چنين است، در علوم ديگر هم اين چنين است. در بحث‌هاي قضا و فقه و حقوق هم فرمود: ﴿وَ الجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾ ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾. فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدي‌ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي‌ عَلَيْكُمْ﴾[7] به طور کلّي هم مي‌فرمايد: ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾,[8] اينها تفصيل ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ﴾ خواهد بود. منطق به يک نحو، ادبيات به يک نحو، فقه به يک نحو، اخلاق به يک نحو، حقوق به نحو ديگر. اينکه فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدي‌ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي‌ عَلَيْكُمْ﴾؛ يعني عدل. ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ يعني عدل. ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْن﴾ يعني عدل و اگر گفته شد: «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض»،[9] معنايش اين نيست که يک محکمه قضايي هست، يک نزاع حقوقي هست و عده‌اي با هم درگير هستند و خدا عادلانه حکم مي‌کند، بلکه خدا طرزي جهان را آفريد که کسي مزاحم کسي نيست. هرچه را که اين شيء لازم داشت اين شخص لازم داشت به او داد. نه اينکه خصومتي هست و خدا براي رفع خصومت ميزان عدل دارد، «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض». اگر چيزي کم داشته باشد چيزي زياد داشته باشد، با هم هماهنگ نيست. نه اينکه نزاعي هست اين دفع نزاع است نه رفع نزاع موجود، «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض».

اگر فرمود: ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾، در مسائل اعتقادي و مانند آن که شد، مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾، اين غلو همان طغيان در ميزان اعتقاد است. در مسائل اعتقادي غلو نکنيد، در مسائل عملي غلو نکنيد، در مسائل اخلاقي و حقوقي غلو نکنيد، ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾. ببينيد چهار بار اين نام مبارک را بُرد، سه بار به عنوان «الميزان»، يکبار به عنوان «الوزن». مي‌توانست يکبار بگويد و سه بار را با ضمير ارجاع بدهد! مي‌شد. بفرمايد «و السماء رفعها و وضع الميزان ألا تطغوا فيه»؛ اما «الميزان» را سه بار بايد تکرار بکند، يکبار «الوزن» را تکرار بکند که عبارت از همان ميزان است، چهار تا اسم ظاهر براي چيست؟ با اينکه يکبار اسم ظاهر و سه تا ضمير کافي بود! براي اهميت مسئله و اهتمام مسئله است که شما هيچ‌گاه از ميزان تعدّي نکنيد و اين منطق، ميزان فکر است آن فقه، ميزان عمل است آن حقوق، ميزان رفتارهاي حق‌النّاسي و حق‌اللّهي نسبت به ديگران است.

مطلب ديگر اين است که چون عقايد، اخلاق، حقوق، اعمال، اينها فرق مي‌کنند، خوب‌ها را با ميزان خاص، بدها را با ميزان مخصوص، درکات دوزخ را با ميزان خاص، درجات بهشت را با ميزان مخصوص مي‌سنجند، در سوره مبارکه «انبياء» به اين صورت فرمود، آيه47: ﴿وَ نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾، اين «موازين» جمع است با «الف و لام»، پس معلوم مي‌شود که چندين ميزان است. هر کدام را با ميزان خاص خودشان مي‌سنجند. درکات دوزخ را با ميزان خاص خودشان مي‌سنجند. اينکه در بخش‌هايي از سوره مبارکه «کهف» فرمود ما براي کافران ميزاني قرار نمي‌دهيم: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾،[10] چون آن در صورت ميزان قسط و عدل بود که ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾،[11] اين کسي که ﴿وَ قَدِمْنا إِلى‌ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾،[12] با دست خالي مي‌آيد، کالايي ندارد که ما بسنجيم. پس اين چنين نيست که ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾؛ يعني اصلاً ما براي اينها ميزان قرار ندهيم، اين ميزاني که کالاي حق را با اين ميزان مي‌سنجند ما براي او اقامه نمي‌کنيم؛ اما آن ميزاني که کالاهاي باطل و سيّئات و امثال آن را توزين مي‌کنند براي آنها مي‌سنجيم که درکاتش مشخص مي‌شود.

بنابراين اينکه فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾، با آنکه در سوره مبارکه «انبياء» آيه47 فرمود: ﴿وَ نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾، کاملاً هماهنگ است. پرسش: «قِسطْ» و عدل با هم فرق می‌کنند؟ پاسخ: بله، آن «قِسطْ»؛ يعني جزء. سهم هر کسي را به او بدهند، مي‌شود «قِسطْ»؛ اما عدل اعمّ از اين است؛ يعني توزيع کردن، تقسيم کردن بدون ترجيح احدي بر ديگري. «قِسطْ»؛ يعني سهم؛ سهم هر کسي را بدهند اين است، در برابر «قَسط»، «قَسط»؛ خوردنِ سهم ديگري است؛ لذا ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[13] اما «قِسطْ» سهم هر کسي را به او دادن است و عدل جامع بين همه اين مطالب است.

غرض اين است که اعتناي قرآن کريم و اهتمام قرآن کريم به ميزان براي آن است که رفاه دنيا و آخرت در سايه عدل است؛ البته بالاتر از عدل، احسان است که در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،[14] قبلاً هم به عرض شما رسيد که مرحوم صاحب جواهر در ردّ بعضي از اخباري‌ها که آنها تُندقلم بودند گاهي نسبت به مرحوم علامه حلّي و بزرگان اصولي مثل صاحب حدائق و اينها تعبيرات ناصوابي داشتند، مرحوم صاحب جواهر در جواهر دارد که اگر نبود ذيل آيه سوره «نحل» ما هم مي‌توانستيم دفاع بکنيم، چون در بخش پاياني سوره «نحل» دارد که ﴿وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾، فرمود اين ذيل آيه سوره «نحل» نمي‌گذارد که ما جواب اين اخباري‌ها را بدهيم وگرنه ما مي‌توانستيم که از علامه طرزي دفاع بکنيم که اين اخباري طغيان قلم نداشته باشد؛ البته غرض اين است که احسان بالاتر از عدل است که انسان از حق خودش مي‌گذرد براي اينکه ديگري متنبّه‌تر بشود.

مطلب ديگر اين است که ظلمي در عالم نيست مگر اينکه کسي خودش عمداً خودش را گرفتار محروميت بکند. اگر درباره کافر بعضي از محاکم قضايي سوگند اينها را قبول نمي‌کنند يا شاهد اينها را قبول نمي‌کنند، چون مطابق با عدل نيست و اينها عمداً خودشان را فروختند و کم آوردند. اين خسارت گرچه به صورت متعدي در سوره مبارکه «الرحمن» که محلّ بحث است قرائت شد و نازل شد، فرمود: ﴿وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ﴾، لکن به صورت متعدّي در همين ثلاثي مجردش در سوره مبارکه «انعام» به کار رفت، آيه بيست سوره مبارکه «انعام» اين است که ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، نه «أخْسَروا»! اينجا باب إفعال به کار رفته که متعدي است. آن‌جا ثلاثي مجرد به کار رفته است که آن هم متعدي است. فرمود خودشان را کم آوردند. اين ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾؛ يعني سرمايه را دادند و چيزي نگرفتند. يک وقت است انسان اخسارِ در ترازو دارد، يا وزنش بيشتر است يا موزونش بيشتر است تعادل نيست، اين در مسائل اقتصادي خسارت مي‌بيند مغبون مي‌شود؛ البته ضررش هم به خودش برمي‌گردد. يک وقت است که در مسائل اعتقادي عمرفروشي مي‌کند؛ يعني عمر خود و حيات خود را مي‌دهد و چيزي نمي‌گيرد. فرمود کافر: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، نه «أخسروا»؛ يعني خودشان را دادند و چيزي نگرفتند. معامله با شيطان بدترين خسارت است، چون عوض و معوّض هر دو را او مي‌گيرد. معامله با خدا بهترين تجارت است: ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[15] چون عوض و معوّض هر دو را به آدم مي‌دهد. آدم با خدا بيع مي‌کند، بيعت را بيعت گفتند؛ يعني همين بيع! چرا ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَري‌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‌﴾،[16] بعد فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا﴾؟ براي اينکه او عوض و معوّض هر دو را به آدم مي‌دهد. اگر کسي جان را به او تقديم بکند او چه کار مي‌کند؟ اين جان را مي‌پروراند، کامل مي‌کند، در تحت شعاع اولياي الهي قرار مي‌دهد، تحويل آدم مي‌دهد، اين طور نيست که خودش بگيرد. اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ با شيطان معامله کند او چه مي‌کند؟ اين طور نيست که چيزي به آدم بدهد کمتر از آن ارزش! عوض و معوّض هر دو را او مي‌گيرد. او را آن طوري که در سوره مبارکه «اسراء» شيطان تهديد کرد گفت من سواري مي‌خواهم: ﴿لَأَحْتَنِكَن ذُرِّيَّتَهُ﴾،[17] قبلاً هم اين «إحتنک» به باب افتعال معنا شد. «إحتنک الفرس»؛ يعني دهنه، افسار اين اسب را گرفت. اين سوارکارها چه کار مي‌کنند؟ احتناک مي‌کنند فرس را. حنک، تحت حنک، دهنه، افسار اين اسب را گرفته و سواري مي‌گيرند. گفت من چنين کاري را مي‌خواهم بکنم: ﴿لَأَحْتَنِكَن ذُرِّيَّتَهُ﴾. اين طور نيست که اگر کسي راه شيطنت را رفت شيطان او را رها کند، بايد مرتّب به او سواري بدهد؛ لذا ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، نه «خسروا اموالهم»! خودشان را باختند. يک وقت است که کسي تجارت مي‌کند مال مي‌بازد، يک وقت تجارت مي‌کند خانه و زندگي خودش را مي‌بازد، يک وقت تجارت مي‌کند خودش را مي‌بازد: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾. اين عوض و معوّض هر دو را او گرفته، بعد شده جزء «شياطين الانس».

فرمود اين اخسار در ميزان کم‌کم به خسارت در جان منتهي مي‌شود: ﴿لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ﴾، تا مبادا به جايي برسيد که ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، اين مي‌شود اين! آن وقت اگر کسي با ذات اقدس الهي معامله کرد، آن را وليّ خود قرار مي‌دهد، خليفه خود قرار مي‌دهد و به او آزادي عطا مي‌کند. اين مي‌شود انساني که خدا فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِه‌﴾. بنابراين اينها جزء «جَوَامِعَ‌ الْكَلِم» هستند؛ آن آياتي که مربوط به عدل در قضا، عدل در اقتصاد، عدل در اخلاق، عدل در داوري‌ها، عدل در دين: ﴿لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾، همه و همه به منزله شرح اين آيات است که ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ﴾، آن وقت اين ترازوها به آن صورت در مي‌آيند؛ منتها ترازوي انديشه يک کفّه‌اش صغريٰ است يک کفّه‌اش کبريٰ، آن سنگ وسط، حد وسط است که تعادل را برقرار مي‌کند.

در اين قسمت‌ها فرمود که ما انسان را به اين صورت آفريديم، اوّلش ﴿صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ﴾ بود که بحثش ديروز گذشت. ﴿وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾ که باز هم بحثش اشاره شد. فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾، گاهي ذات اقدس الهي از مشرق و مغرب مفرد ياد مي‌کند، گاهي تثنيه ياد مي‌کند، گاهي جمع ياد مي‌کند. در غالب اين موارد مقابل دارد: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾، گاهي نظير سوره مبارکه «صافات» بدون مقابل ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾،[18] سخن از مغارب نيست، چون عالم هر لحظه مشرق نيست. مغرب بودن يک امر عدمي و نسبي است. اين زمين هر لحظه که دور شمس مي‌گردد هر لحظه يک گوشه‌اش شمس است. آن جايي را که ترک کرده چون نيست، سايه است، ما از آن مغرب انتزاع مي‌کنيم، وگرنه غروب که امر وجودي نيست. مغرب که جاي خاصّي نيست؛ لذا در سوره مبارکه «صافات» فرمود: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾. اصلاً ما مغرب نداريم در عالم. غروب يک امر عدمي است، مغرب يک امر عدمي است. زمين وقتي در اين قسمت قرار گرفت روشن است، آن قسمت که نيست و تاريک است ما از آن نبود غروب را انتزاع مي‌کنيم. نبود که امر وجودي نيست، غرب امر وجودي نيست مغرب امر وجودي نيست؛ لذا در سوره مبارکه «صافات» فرمود: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾؛ ما مغرب نداريم در عالم. هر لحظه شروق است، هر لحظه اشراق است، هر لحظه نور است. آن‌جا که از فقدان شما غروب را انتزاع مي‌کنيد، آن يک امر عدمي است در حقيقت. اما اين ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾، گفتند مشرق اعتدالي و مغرب اعتدالي است. سالي دو بار شبانه‌روز تقريباً نزديک هم مي‌شوند. اينکه گفتند: «بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار»[19] هر دو دوازده ساعت مي‌شوند. ببينيد در پايان پاييز و اوّل زمستان که شب يلداست، اين طولاني‌ترين شب است. کم‌کم شب‌ها کوتاه مي‌شود روزها بلند مي‌شود، تا به اعتدال برسد. شب طولاني است يعني چه؟ يعني اين قوس اللّيل شده چهارده ساعت مثلاً در اين منطقه‌هاي ما، اين قوس النّهار شده ده ساعت. آن قوس اللّيل از دو طرف اين روز را بيچاره کرده؛ هم زود غروب شده هم دير صبح شده. قوس اللّيل گرفته روز را. شب يلدا که گذشت کم‌کم قوس النّهار دو طرف وارد حوزه شب مي‌شوند؛ هم ديرتر غروب مي‌شود، هم زودتر صبح مي‌شود. اين قوس النّهار از پايين، دو طرف حمله مي‌کند به قوس اللّيل، از تاريکي شب مي‌کاهد مي‌کاهد مي‌کاهد تا اوّل فروردين که «بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار». مشابه اين هم تا پايان خرداد اين چنين خواهد بود. اين مي‌شود ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ﴾؛ يعني مشرق اعتدالي، ﴿وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾، ما دو تا مشرق داريم و دو تا مغرب داريم در اين دو فصل از سال که اين هم براي تنظيم اقوات و روزي‌هاست.

عمده اين تعبير: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ٭ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾ است. عبارتي از ابن عباس نقل شده است که منظور از اين «بَحرَين» وجود مبارک حضرت امير، وجود مبارک حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليهما) هستند و حسنين هم لؤلؤ مرجاني هستند که از اين دو بحر نشأت گرفتند.[20] اين حرف را آلوسي در تفسير خود نقل مي‌کند مي‌گويد که اين سند معتبري ندارد. بعد مي‌گويد نيازي به اين حرف‌ها نيست حالا نگاه کنيد ايشان در جلد چهاردهم صفحه 129 عبارتش اين است، مي‌گويد که «و من غريب التفسير ما أخرجه ابن مردويه عن ابن عباس قال ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيان‌﴾ وجود مبارک «علي و فاطمه عليهما السلام» ﴿بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيان‌﴾ وجود مبارک پيغمبر است ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجان‌﴾ وجود مبارک حسنين(سلام الله عليهما) هستند. ايشان مي‌گويد اين حرف را امين‌الاسلام نقل کرد، «و الذي أراه أنّ هذا إن صحّ» اگر درست باشد اين جزء تأويلات است نه جزء تفسير، بعد حرفش اين است: «بل هو تأويلٌ کتأويل بعضيها لکثير من الروايات» بعد حرف خود اين آلوسي اين است که «و کلّ من علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام عندي أعظم من البحر المحيط»؛ ما عقيده‌مان درباره اينها اين است، حالا شما دنبال لؤلؤ و مرجان مي‌گرديد؟ «و کلّ من علي و فاطمه عليهما السلام عندي أعظم من البحر المحيط علماً و فضلاً و کذا کلّ من الحسنين عليهما السلام أبهی و أبهج من الؤلؤ و المجران بمراتب جاوزت حدّ الحسبان‌»[21] اصلاً به حساب در نمي‌آيد، ما عقيده‌مان درباره اينها اين است.

اگر در علماي آنها چنين حرفي است، آن وقت جا براي وحدت اسلامي نيست؟ جا براي پرورش داعشي و سلفي و تکفيري هست؟ منتها خود ما قدري کوتاهي مي‌کنيم. الآن بارهاست که ما اين جريان روز مباهله را عرض مي‌کنيم، ما خيلي کوتاهي مي‌کنيم. روز مباهله را ما بايد مثل روز غدير بحث بکنيم رواياتش را مطرح بکنيم دليلش را بگوييم. قبلاً اگر ما مي‌شنيديم «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»[22] (سلام الله عليهما) مي‌گفتيم: «حُسَيْنٌ مِنِّي»، چون نوه حضرت است، «وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، چون دين به وسيله عاشورا زنده شد. بعد وقتي که همه ما برخورد کرديم ديديم اين تعبير درباره امام حسن هم هست، بعد همه ما برخورد کرديم ديديم درباره حضرت امير(سلام الله عليه) هم هست. راه قرآني شفاف نداشتيم که بگوييم؛ اما وقتي آيه مباهله که همه ما در خدمت هستيم وقتي فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾[23] ديگر جا براي سؤال نمي‌ماند. «عَلِيٌ‌ مِنِّي‌ وَ أَنَا مِنْ عَلِي‌»؛[24] «حَسَنٌ‌ مِنِّي‌ وَ أَنَا مِنْه‌»؛[25] اگر اين آيه صريحاً گفت اينها يک حقيقت‌اند، ديگر ما حرفي نداريم. اين را ما بايد بگوييم که آيه اين را مي‌گويد، ﴿أَنْفُسَنَا﴾ معنايش اين است، اينها يک حقيقت‌اند. در اينها مرداني هم هستند مفسراني هم هستند که عقيده‌شان اين است آن وقت اين براي، وسيله براي اختلاف و شمشيرکشي عليه يکديگر نيست. البته آنهايي که راه را طي نمي‌کنند حساب خاص خودشان را دارند. اما وقتي مي‌بينيد اين مي‌گويد وجود مبارک حضرت امير، وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله عليهما) پيش من از بحر محيط افضل و اعلم‌اند و حسنين(سلام الله عليهما) به مراتب از لؤلؤ و مرجان زيباتر هستند و ارزنده‌تر هستند شما چنين عقيده‌اي کمتر در بين علماي شيعه پيدا مي‌کنيد که اين طور تصريح بکنند.

غرض اين است که راه باز است براي اينکه ما با هم زندگي مسالمت‌آميز داشته باشيم. آن اختلافات جزئي را کاملاً مي‌شود حلّ کرد.

 


[1] تغابن/سوره64، آیه3.
[2] اسراء/سوره17، آیه102.
[3] مولوی، غزليات ديوان شمس، غزل شماره 628.
[4] النهاية في غريب الحديث و الأثر، ابن الاثير، ابوالسعادات، ج‌1، ص295.
[5] سجده/سوره32، آیه7.
[6] طه/سوره20، آیه50.
[7] بقره/سوره2، آیه194.
[8] شوری/سوره42، آیه40.
[9] عوالي اللئالي، محمدبن علی بن ابراهيم ابن ابی جمهور الاحسانی، ج‌4، ص103.
[10] کهف/سوره18، آیه105.
[11] قارعه/سوره101، آیه6.
[12] فرقان/سوره25، آیه23.
[13] جن/سوره72، آیه15.
[14] نحل/سوره16، آیه90.
[15] صف/سوره61، آیه10.
[16] توبه/سوره9، آیه111.
[17] اسراء/سوره17، آیه62.
[18] صافات/سوره37، آیه5.
[19] گلستان سعدی، قصايد، قصيده25.
[20] تفسير فرات الكوفي، ابوالقاسم فرات بن ابراهيم بن فرات الکوفی، ص460.
[21] تفسير الالوسی روح المعاني، الالوسی، شهاب الدين، ج‌14، ص106.
[22] کامل الزيارت، ابن قولويه القمی، ص52.
[23] آل عمران/سوره3، آیه61.
[24] بحار الأنوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج38، ص327.
[25] بحار الأنوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج43، ص306.