درس تفسیر آیت الله جوادی
96/08/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 7 تا 13 سوره الرحمن
﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ (۱۲) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان(13)﴾
سوره مبارکه «الرحمن» همان طوري که ملاحظه فرموديد، از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است که «عَرُوسُ الْقُرْآن» است،[1] اين تقريباً شرح برخي از اصول و کلّيات قرآن کريم است. قرآن کريم يک سلسله اصول کلّي درباره جهانبيني دارد که مربوط به معرفت بود و نبود است و يک سلسله اصول کلّي مربوط به جهانداري دارد که مربوط به بايد و نبايد است. آن اصولي کلّي را که مربوط به بود و نبود است به نام حکمت نظري، شرح ميدهد. آن اصول کلّي هم که مربوط به بايد و نبايد است؛ يعني حکمت عملي، آن را هم شرح ميدهد. جريان علم و عدل؛ يعني قانون جامع بين فرهنگ و عدل، اين جزء منشورات بينالمللي اسلام است. جزء احکام نبوت عامه است، هيچ پيامبري نيامده مگر با اين دو اصل؛ يعني علم و عدل؛ يعني قانون جامع بين علم و عدل است.
اين منشور را در سوره مبارکه «الرحمن» تا حدودي توضيح ميدهد. در سوره مبارکه «حديد» آيه 25 اين بود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾؛ يعني اختصاصي به پيامبر خاص ندارد، همه انبيا که آمدند گذشته از اينکه معجزات داشتند براي اثبات نبوت آنها، قانوي داشتند که از آن به کتاب ياد ميشود و دستور عدل و انصاف دادند که از آن به ميزان ياد ميشود، تا مردم به قسط قيام بکنند.
گاهي هدف، سعادت و هدايت مردم است، ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[2] است؛ گاهي هدف قيام به قسط و عدل است. براي حمايت از عدل و جلوگيري از فساد فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾، اين آهن دو کار ميکند: يکي اينکه منافع اقتصادي را تأمين ميکند: ﴿وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾. يکي اينکه به صورت شمشير در ميآيد جلوي محارب را ميگيرد: ﴿وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾. اينها جزء قواعد عامه است. اين قواعد عامه را يکي پس از ديگري سوره مبارکه «الرحمن» تشريح ميکند. گاهي آسمان را در برابر زمين قرار ميدهد، ميفرمايد: ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾، در آيه هفتم. ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ﴾، در آيه ده. گاهي آسمانيها را در برابر زمينيها قرار ميدهد؛ يکي ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ﴾، اينها آسمانياند. ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾، اينها زمينياند. پس گاهي آسمان در برابر زمين است، گاهي موجودات آسماني را در برابر موجودات زميني قرار ميدهد که اينها مربوط به جهانبيني است.
اما مسئله ميزان را در متن اين معارف قرار داد، فرمود ما ترازو را تنظيم کرديم براي هر ملّت و نحلتي، تا نه در اصل ترازو، شما خللي ايجاد بکنيد که اين شاهينش درست نباشد و خوب نشان ندهد؛ نه در وزن خسارتي ايجاد کنيد، نه در موزون. نه آن سنگتان کم و زياد بشود، نه آن کالا کم و زياد بشود. بعد فرمود مادامي که در دنيا هستيد، اين وزن حالا يا آهن است يا سنگ است، در يک کفه قرار ميگيرد، آن کالا در کفه ديگر. ولي در مسئله معاد و در قيامت، ما ترازويي داريم که آنجا وزنش سنگ و آهن نيست. ما آنجا عقيده را ميسنجيم، نيّت را ميسنجيم، اعمال را ميسنجيم، عبادات را ميسنجيم. آنها با سنگ و آهن سنجيده نميشوند. در اوايل سوره «اعراف» فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾;[3] در قيامت ما عقايد را ميسنجيم، نيّات را ميسنجيم، اعمال را ميسنجيم، ترازو داريم؛ اما ترازوي ما در آنجا وزني دارد که با وزنهاي دنيا فرق ميکند. وزن دنيا به هر حال يا سنگ است يا آهن است يا علامتهاي مادّي ديگر؛ اما در آنجا ما بخواهيم عقيده را بسنجيم، اعمال را بسنجيم، وزن ما حق است.
مستحضريد گاهي در اين دعاها ما اعتراف ميکنيم که: «المَوتُ حَقٌّ و الْجَنَّةُ حَقٌ و النَّارُ حَقٌ»،[4] «الشّفاعة حقٌ»، «الصّراط حقٌ»؛ يعني اينها هستند. «الوزن حقٌ»؛ يعني وزني هست. اما آيه هشت سوره مبارکه «اعراف» اين نيست که وزني هست، نفرمود: «و الوزنُ حقٌ». شما در دعاي «عديله» و امثال «عديله» يا در تلقين اموات يا در اقرار حال احتضار ميگوييم که شهادت ميدهيم که «المَوتُ حَقٌّ و الْجَنَّةُ حَقٌ و النَّارُ حَقٌ»؛ يعني اينها هستند؛ اما آيه هشت سوره مبارکه «اعراف» نميگويد: «و الوزنُ حقٌ»، وزني هست! بلکه با «الف و لام» ذکر ميکند، ميفرمايد: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾; يعني ما ترازويي داريم که يک کفهاش وزن است، يک کفه ديگر عقايد و اعمال مردم است. آن کفّهاي که وزن است در آن کفّه ما سنگ و آهن نميگذاريم، در آنجا حقيقت ميگذاريم. همه عقايد را با حقيقت ميسنجيم. ،﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾; نه «و الوزنُ حقٌ». الآن ما در ترازو، آن کفهاي که مربوط به وزن است سنگ ميگذاريم کفّه ديگر آهن ميگذاريم. ميگوييم: «و الوزن حجرٌ» يا ميگوييم: «و الوزنُ حديدٌ». امّا اگر خواستيم عقيده را بسنجيم، ايمان را بسنجيم، ايمان را با سنگ و آهن نميسنجند. ايمان را با حق ميسنجند؛ لذا نفرمود: «و الوزنُ حقٌ» وزني هست، بلکه فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، نه وزن يعني ميزان. وزن آن واحدي که موزون با آن سنجيده ميشود، چون گاهي وزن به معني ميزان است؛ مثل ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ﴾؛ يعني ترازو را درست اقامه کنيد. گاهي وزن در برابر موزون است؛ اگر ما در يک کفه گوشت يا نان گذاشتيم، در کفّه ديگر سنگ ميگذاريم، ميگوييم اين سنگ وزن است، آن نان موزون است؛ اما اگر خواستيم عقيده و معرفت و ايمان را در کفّه موزون بگذاريم، در کفّه ديگر بايد حقيقت بگذاريم؛ لذا فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾. حالا اگر کسي موزون نداشت؛ يعني معرفتي نداشت، حقيقتي نداشت، ديني نداشت، آن را در سوره مبارکه «کهف» فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾;[5] ما گفتيم در قيامت ترازويي هست و وزني هست؛ اما براي هر کسي که وزني ارائه نميکنيم. وزن براي سنجش آن موزون است، اگر کسي دستش خالي بود، ما ترازو بياوريم چه چيزي را بسنجيم؟ پرسش: در روايات داريم که اعمال بد و خوب را وزن میکنيم؟ پاسخ: آن برای درکات است، اينجا که حق است ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، ما بر اين ترازو که يک طرفش حقيقت است که در کفّه وزن است، کفه ديگر يک کسي که ﴿وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛[6] چيزي ندارد که ما بسنجيم؛ لذا در سوره مبارکه «کهف» فرمود که ما براي اينها ترازو نصب نميکنيم. در آيه 105 سوره مبارکه «کهف» اين است که ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾، ما براي اينها ترازو نميآوريم، چون ترازويي که در آن روز هست يک کفّهاش جاي موزون است که عقيده و اعمال را در آن کفّه ميگذارند. يک کفّه جاي وزن است که حقيقت را در آنجا ميگذارند که فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾. ما ترازو نصب بکنيم، حقيقت را در کفّه خاصّ خودش بگذاريم، آن کفّه که موزون است، دستش خالي است، ما چه چيزي را بگذاريم؟! لذا فرمود ما براي اينها ترازو نصب نميکنيم. ميفرمايد درکات؛ البته براي منافقين درکاتي هست، ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾. آنجا باطل را به عنوان وزن ميگذارند، کفر را با باطل ميسنجند، بطلان چه کسي بيشتر است، ميسنجند، آن وقت ميگويند که نتيجه و فتوا اين است که ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾. اما اگر آن ترازويي که وزنش حقيقت است، موزونش بايد ايمان باشد. اين کسي که ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾، چيزي نياورده تا ما بسنجيم؛ لذا ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾.
پس آيه 105 سوره «کهف» با آيه هشت سوره مبارکه «اعراف» هماهنگ است. آنجايي که دارد: ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾، بله حسابي هست، کتابي هست، درکاتي هست، اعمالشان سَيّيء و تاريک است تاريک داريم و تاريکتر، آنجا هم حساب و کتابي هست. در سوره مبارکه «کهف» آيهاي است که فرمود: ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[7] در بعضي از آياتي که مربوط به قيامت است به عنوان نفي جنس ذکر ميکند: ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾[8] امروز ظلم نيست. آنکه قدرت دارد به نام ذات اقدس الهي که ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾. ديگران که قدرت ظلم ندارند کاري از آنها ساخته نيست؛ لذا به صورت نفي جنس فرمود قيامت جاي ظلم نيست: ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾، اين «لا» براي نفي جنس است.
بنابراين هر چيزي روي حساب است: ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾. درکات جهنم حساب شده است؛ اما آن ترازويي نيست که وزنش حقيقت باشد، موزونش معرفت و ايمان و عمل صالح. آن ترازويي است که وزنش بطلان است و شِقاق است و نفاق است و کفر است و امثال ان که موزونش هم از همان قبيل است.
پس اينکه فرمود در آيه 105: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾، برهانش هم کنارش هست: ﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آيَاتِي وَ رُسُلِي هُزُواً﴾، پس اصل ميزان در دنيا براي همه هست، ميزان به هر حال سنگ است، هر چه را بخواهيم بسنجيم، با سنگ ميسنجيم، با وزن ميسنجيم؛ البته اگر مساحتي باشد با متر ميسنجيم و اگر با عناوين ديگر باشد با دماسنج ميسنجند و امثال آن. به هر حال وزني هست؛ اما در بهشت اعمال و معارف را بخواهند بسنجند وزنش حقيقت است و اگر کفر و نفاق را بخواهند بسنجند، وزنش بطلان است و کذب. بطلان درکاتي دارد، چه اينکه حق درجاتي دارد. آن وقت درکاتش را مشخص و «بعضها دون بعض» هستند. ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ که در آيه هشت سوره مبارکه «اعراف» آمده است، ناظر به توزين اين حق است. آنگاه هم موزون معلوم ميشود هم ميزان معلوم ميشود. در بعضي از زيارتها به وجود مبارک حضرت امير عرض ميکنيم که: «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال»;[9] اعمال را با عمل اينها ميسنجند، چون بنا شد با حقيقت بسنجند، نه با سنگ و آهن؛ لذا اينها ميشوند «ميزانُ الاعمال»، «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال». اعمال ديگران را با عمل اينها ميسنجند، اگر اين انسان کامل «مع الحق» شد، «يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار»[10] شد، آن وقت ميتواند ميزان باشد، ميتواند وزن باشد، چون ما با حقيقت ميخواهيم بسنجيم، اين هم که حقيقت است؛ لذا اگر از اين ذوات قدسي به عنوان ميزان اعمال ياد شده است، اين حق است. تعبيرات ديگري هم ممکن است باشد، ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾. پرسش: اينها که هم حسنات دارند و هم معاصی؟ پاسخ: آن ديگر ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾[11] آنجا حسناتش را با ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ ميسنجند، سيئاتشان را با بطلان ميسنجند، تا آنگاه روشن بشود که اين کم است يا زياد. يک عده البته ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[12] هستند؛ اما آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾، آنجا مشخص است که ميزان اعمال چه کسي سنگين است. ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ او در قيامت نجات پيدا ميکند، ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ﴾ در قيامت گرفتار ميشود، براي اينکه ما يک طرف حق گذاشتيم، اين حق «قول ثقيل» است: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾.[13] پرسش: آنها را وزن میکنند نه «خَفَّتْ»؟ پاسخ: وزن ميکنند؛ اما در صورتي که همهاش حق باشد، يا حق و باطل مخلوط باشد؛ اما اگر کسي هيچ حقّي ندارد، ﴿وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛ آن وقت ترازوي ديگري است که فقط باطل را ميسنجد، آنجا کاملاً مشخص است و حساب شده که ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾. اينکه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾، اين بعد از وزن است. درکه چه کسي بيشتر است؟ درکه چه کسي کمتر است؟ عذاب چه کسي بيشتر است؟ عذاب چه کسي کمتر است؟ همه اينها حساب شده است، آن را با ميزان ديگري که وزنش بطلان است ميسنجند، نه با ميزاني که وزن آن «الحق» است بسنجند. چون وزن حق ندارد؛ لذا به صورت نکره در سياق نفي، آيه105 سوره مبارکه «کهف» براي کفّاري که ﴿فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾، چيزي ندارد بسنجد؛ اما درکاتش چرا! سيّئاتش چرا! آنها همهاش کاملاً سنجيده ميشود و حساب شده است.
مطلب ديگر آن است که اين جريان که جزء منشور بينالملل است، اين عدل و وزن، اين را همه انبيا گفتند، نه يعني جزء نبوت عامه است، بلکه هر پيامبري هم که آمده اين حرف جهاني را زده است، ولو حوزه نبوّتش محدود بود. ما پيامبر جهاني غير از وجود مبارک حضرت رسول(صلوات الله و سلامه عليه) که نداريم. ديگران گرچه همگانياند، مثل انبياي اولواالعزم؛ اما هميشگي نيستند. آنکه همگاني است، يک؛ کلّي، هميشگي است، دائم، دو؛ وجود مبارک حضرت است، ولي اين اصل کلّي را ذات اقدس الهي به همه انبيا گفته، ولو آن شخص پيامبر جهاني نباشد. اين شخص پيامبر جهاني نيست، ميگويد حرف من حرف جهاني است؛ ميگويم من پيامبر شهر شما هستم، شما با هر فردي از افراد اين عالم بخواهيد داد و ستد کنيد بايد کم ندهيد، گران ندهيد، همين! مگر شعيب(سلام الله عليه) پيامبر جهاني بود؟ مگر جزء انبياي اولواالعزم بود؟ اما فرمود با هر کسي زندگي ميکنيد، با ادب و عدل زندگي کن. يک وقت است که پيام حضرت پيام جهاني است، آن بايد جزء اولواالعزم باشد. يک وقت پيام او پيام جهاني نيست، برای همين شهر خودشان است، عدهاي ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ﴾؛[14] بله صدهزار يا کمتر يا بيشتر؛ اما به همين شهريهاي خود، به روستاييهاي خود، به همين چند نفري که در قلمرو رسالت او هستند، ميفرمايد شما با هر فردي از افراد جهان ميخواهي زندگي کني، هم بايد مؤدّب باشي هم بايد عادل، ﴿وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾[15] حرف من برای همه نيست، ولي شما با هر کسي بخواهيد زندگي کني، بايد ادب داشته باشيد. اين طور نيست حالا اگر کسي در جايي شما را نشناسند، بگوييد حالا اينها که ما را نميشناسند ما چرا مثلاً مؤدّبانه زندگي کنيم؟! اين شوهر حضرت زينب(سلام الله عليهما) ـ عبدالله بن جعفر ـ اين معروف به سخا بود. مسافرتي کرده در جايي که او را نميشناختند. کسي عرض حاجتي کرده، نيازي داشت. وجود مبارک عبدالله بن جعفر يک رقم سنگيني به اين شخص کمک کرد. همراهان اين شخص به او گفتند که اينجا که کسي شما را نميشناسد و اين شخص هم به کمتر از اين قانع بود، شما اين رقم سنگين را براي چه به او داديد؟ گفت اينها مرا نميشناسند ولي من که خودم را ميشناسم،[16] دين مرا طوري تربيت کرده که گفت خودت را بشناس! من هر جا هستم بايد مؤدّب باشم و سخي. ببينيد اين ادب دين است، فرمود مردم که لازم نيست مرا بشناسند، من که خودم را ميشناسم، اين دستور دين است. مگر شعيب(سلام الله عليه) مگر اين جزء انبياي اولواالعزم بود؟ مگر اين جزء انيباي جهاني بود؟ اما حرفي را که نقل ميکند حرفي است که مربوط به کلّ جامعه بشري است. در همان سوره مبارکه «اعراف» به اين صورت ذکر ميکند، آيه85 سوره مبارکه «اعراف»: ﴿وَ إِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ﴾ برای همان حوزه رسالت خودش ﴿مَالَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ نه داخله شهر، بلکه ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، ﴿النَّاسَ﴾ شامل مشرق و مغرب ميشود. «اشياء» جمع شيء است که ما از شيء عامتر نداريم، جمع بسته شد. فرمود هيچ چيز مردم را کم نگذاريد، حالا آنها مسلمان نيستند در حوزه رسالت من نيستند، من هم پيامبر آنها نيستم، آنها هم مأمور نيستند که حرف مرا گوش بدهند؛ اما اينها جزء دستورهاي بينالمللي دين خداست. يک وقت است کفار، کفار حربياند در حال حرب، آنها غارت ميکنند ما هم مال آنها را ميبريم. در حال حرب، جاي صلح و صفا و اينها نيست حالا جنگ است، کافر حربي در حال حرب مالش فیءِ مسلمين است؛ اما نه، در حال صلح و هدنه هستيم اين را در سوره مبارکه «توبه» فرمود که اينها مشرک هستند؛ اما ما با اينها تعهّد داريم معاهده بستيم، در حال صلح هستيم، در حال هُدنه هستيم، ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾.[17] مادامي که آنها نقض نکردند شما نقض نکنيد. اين وفاي به عهد، اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛[18] اين ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[19] پيام جهاني دين است. اين پيام جهاني را همه آوردند ولو اينکه رسالت اينها جهاني نيست. شعيب ميگويد با هيچ کس ظلم نکنيد، ولو آنها در رسالت ما نيستند. اين ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، از اين جامعتر ميخواهيد؟! نه «الناس» در شمولش قصوري است نه «اشياء». فرمود با هيچ کس ظلم نکنيد، با هيچ بدرفتاري نکنيد، آن ﴿وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾[20] هم که همين است.
يک بيان لطيفي در اين الصوت العدالة الانسانية است حالا من يادم نيست که سندش را از کجا ديدم، ولي آنجا هست. حضرت فرمود: «النّاس اخ النّاس احبّ أو کره»؛[21] بشر برادر يکديگر است، چه بخواهد چه نخواهد، اين دين است. اين دين ميتواند بينالمللي باشد، پيام صلح داشته باشد، پيام مسالمتآميزي داشته باشد، پيام وفا و صفا داشته باشد. اين ميزان اين است، ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾ اين است، فرمود نه در وزن کم بگذاريد، نه در موزون کم بگذاريد، کالايي که ميفروشيد، صادراتتان را مواظب باشيد آبروي کشورتان را آبروي دينتان را حفظ بکنيد. اين جعبه صادرات مثل جعبه داخلات نباشد که بالا و پايين آن فرق بکند. اين چه کاري است؟ اين را يک پيغمبر و دو پيغمبر نگفت، پيغمبر اولواالعزم و غير اولواالعزم هم گفت، هر پيامبري گفته که صادراتتان را مواظب باشيد، زير جعبه يک نحو، بالاي جعبه به نحوی ديگر! شما بايد آبروي کشور را حفظ بکنيد. ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، اين دين و اين کتاب صدر و ذيلش بوسيدني است. ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، ﴿وَ لاَ تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾. ميدانيد اين مخصوص چند نفري بيشتر نبود، شعيب که جزء انبياي اولواالعزم نبود. آنچه را که در اين قوانين به صورت کلّي بيان شده در سوره مبارکه «الرحمن» اين را شرح داد؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ﴾؛ يعني ميزان. ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ﴾، مسبوق و ملحوق به اين است که وزنتان درست، موزونتان درست باشد. بخواهيد چيزي را وزن کنيد، کم نباشد؛ بخواهيد موزون بگيريد، زياد نباشد؛ هر دو ميشود طاغوت. اين طاغوت اقتصادي همين است، ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾. آن مسئله طاغوت، خطر دنيايي دارد، خطر اخروي دارد، ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ﴾.
بعد فرمود: ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا﴾، زمين متعلّق به همه مردم است. حالا شما کار خدايي را بخواهيد بکنيد، يا کار خلقي يا بندگي را؟ ما يک سلسله وظيفهاي داريم، امر به معروف بکنيم، نهي از منکر بکنيم، هدايت بکنيم؛ اما بگير و ببند، ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾،[22] سرجاي خودش هست. فرمود زمين متعلّق به مردم است، اگر کسي کافر است، اگر کسي اهل کتاب است، اگر کسي مسلمان است، شما در هر سه حوزه برابر اسلام عمل بکنيد؛ منتها اسلام حکم هر کدام را جداگانه بيان کرده است؛ يعني محلّي و ملّي حکمي دارد که داخله اسلام است. منطقهاي که موحدان هستند اهل کتاب هستند، يک حکم دارد. بينالمللي که انسانيّت انسان مطرح است ايمان و کفر مطرح نيست، حکم خاص خودش را دارد؛ اما عدل و عقل جزء احکام بينالمللي اسلام است، وفاي به عهد جزء احکام بينالمللي اسلام است، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ جزء برنامههاي بينالمللي اسلام است، ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ﴾. حالا نعمتهاي بهشت ﴿فِيهَا فَاكِهَةٌ﴾، اگر اين «فاکهة» همه ميوهها را شامل بشود، ذکر خرما بعد از آن ذکر خاص بعد از عام است و اگر اصطلاحاً خرما را «فاکهة» نگويند، اين ذکر خاص خودش را دارد. ﴿وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ﴾، ما اينها را در «کُم»؛ در آن غلافشان حفظ کرديم که نپوسند. پوست خاصي براي آنها داديم. آنچه مربوط به لباس انسان است ميگويند «کُم»؛ يعني آستين. اين را فقط گفتند که مذموم است، «کُم». اما آنکه غلاف ميوه است گفتند هم کسرش درست است «کِم»، هم ضمّش درست است «کُم». اين «أکمام»، هم جمع «کُم» ميتواند باشد هم جمع «کِم»، آن طوري که نقل کردند. ﴿فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ ٭ وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ﴾، فرمود گندم هست که جزء ميوه نيست، برنج هست که جزء ميوه نيست، اينها فاکهه نيستند. اينها کاه دارند که از آن کاه به عصف ياد ميشود. مغز دارند که برای خود شماست. مستحضريد اين اديبانه حرف ميزند؛ آنجا که سخن از معرفت و علم است، آنجا انبيا و فرشتگان و انسانهاي وارسته را نام ميبرد. اين بيان لطيف وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) است که فرمود وقتي نام علما و معارف الهيدان و اينها مطرح ميشود، خدا نام اينها را کنار ملائکه ذکر ميکند. همان اوايل سوره مبارکه «آل عمران» است که فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[23] اين را امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود که «کفيٰ» در فضل علم که ذات اقدس الهي نام علما را کنار نام ملائکه ميبرد.[24] اما در اين روايت، اين ذيلي که عرض ميکنيم نيست. وقتي سخن از مال دنيا و خوردن و ميوه و امثال آن است، نام انسانهاي مالمند با دام را يکجا ذکر ميکند، ميفرمايد ما اين ميوهها را آورديم به شما داديم اين غذاهاي کشاروزي را به شما داديم: ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾؛[25] ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾[26] اينجا هم فرمود: ﴿وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ﴾، اين مغزي دارد، کاهي دارد؛ يعني مغزش برای شما، کاه آن برای دامتان. او بايد بفهمد که چگونه خدا وقتي نام علما را ميخواهد ببرد کنار فرشتهها ذکر ميکند، نام مالدارها را ميبرد کنار دام ذکر ميکند. ميگويد اين يک نعمت مادي است دام را هم ما بايد تأمين بکنيم، ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[27] اين آيه شش سوره مبارکه «هود» که بارها ملاحظه فرموديد، فرمود تمام اين جنبندهها نزد من پرونده دارند، هيچ مار و عقربي نيست که نزد من پرونده نداشته باشند، همه عائله من هستند؟ ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾؛ من موظّف هستم اينها را روزي بدهم؛ اما رزق معنوي را که نام ميبرد فرشتهها را با علما ذکر ميکند.