درس تفسیر آیت الله جوادی
96/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 5 تا 13 سوره الرحمن
﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ (۱۲) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان(13)﴾
تا حدودي اشاره شد که سوره مبارکه «الرحمن» به منزله شرح برخي از اصول جامع و کلّي قرآن کريم است. آن اصل کلّي که فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾،[1] که ناظر به «کان تامه» است و آن اصل کلّي که فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[2] که ناظر به «کان ناقصه» است تا حدودي دارند تبيين ميکنند. اين ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ گرچه به اين معناست که هرچه را آفريد زيبا آفريد؛ اما اين معنا هم از آن استفاده ميشود که از اين زيباتر ممکن نبود، طبق آن قياس استثنايي؛ يعني يک پشه، يک موجود دريايي، يک موجود هوايي را که خدا آفريد، از اين بهتر ديگر ممکن نبود، زيرا اگر از اين بهتر ممکن بود و اين موجود نيازمند به آن بود، ذات اقدس الهي آن را نيافريده باشد، اين مقدّم؛ «لکان إما للجهل أو للعجز أو للبخل»، اين تالي؛ «والتّالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله».
بنابراين هر چه را خدا آفريد، نه تنها زيبا آفريد، بلکه «أحسنُ ما يمکن» است؛ يعني اين پشه از اين بهتر ديگر ممکن نيست، پشه بايد همين گونه باشد. اين ماهي از اين بهتر ديگر ممکن نيست، از اين بهتر يک صنف ديگر است. اين پرنده از اين بهتر ديگر ممکن نيست، اگر از اين بهتر باشد يک صنف ديگر است. اين ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾، هم ميتواند ناظر به اين باشد که هر چيزي هر چه را لازم داشت به او داد: ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾،[3] هم اينکه از اين زيباتر ممکن نيست.
از طرفي ذات اقدس الهي خود را به عنوان ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[4] معرفي کرده است. ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ اگر بخواهد کاري انجام بدهد «احسن المخلوقين» را ميآفريند؛ منتها اين احسنها فرق ميکنند. هر چيزي در شأن خودش «احسن ما يمکن» است؛ البته انسان کامل از همه اينها احسن است.
مطلب ديگر اين است که براي ذات اقدس الهي اسمايي است که گفتند: ﴿فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾، اين حُسنيٰ مؤنث احسن است؛ يعني هم سبّوح است هم قدّوس. اين ﴿فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾، يعني هر اسمي را که ذات اقدس الهي دارد، «أحسن الاسماء» است. اين أحسن دو پيام دارد: هم پيام سبّوح را، هم پيام قدّوس را. اين ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾ که کار فرشتههاست يا تسبيح و تقديسي که وظيفه ماست، اين تکرار نيست. تسبيح، تنزيه حق است «عن النقص»، تقديس، تنزيه حق است «عن الکامل». خدا منزه از آن است که کامل باشد، بلکه اکمل است. اين تنزيه و تقديس، تکرار نيست، سبّوح و قدّوس تکرار نيست؛ يکي تنزيه از نقص است «و هو التّسبيح» و يکي تنزيه «عن الکامل» به تثبيت أکمل است «و هو التقديس»؛ لذا ﴿فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾ که اين حُسنيٰ مؤنث أحسن است. خدا اسم حَسن ندارد، خدا هر چه دارد أحسن است. اگر خدا که «أحسن الاسماء» را دارد، اين «أحسن الاسماء» بخواهد مظهر داشته باشد، «أحسن المخلوقين» خلق ميکند؛ منتها «أحسن ما يمکن»؛ در اين مخلوقها البته انسان کامل احسن خواهد بود.
اصل ديگري که در قرآن کريم هست به عنوان اصل جامع، اين است که ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[5] يک؛ ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾، دو؛ اينها جزء «جَوامِع الكَلم» هستند، اصول کلّياند، کليات قرآناند که در آيات قرآن مخصوصاً در سوره مبارکه «الرحمن» اين کليات تشريح ميشود؛ لذا فرمود شمس حسابي دارد، قمر حسابي دارد، آن گياهاني که ريشه دارند، ولي ساقه ندارند مثل درخت نيستند، نجم، آنها حساب دارند، آنها که درخت هستند حساب دارند و آسمان حساب دارد، زمين حساب دارد.
اما اينکه فرمود: ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ﴾، اين ناظر به جعل ترکيبي نيست که يعني اوّل آسمان را خلق کرد، بعد آسمان را بالا برده باشد. بعد زمين را خلق کرده باشد زمين را آورده باشد پايين، بلکه برابر آيه سي سوره مبارکه «انبياء» که ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ كَانَتَا رَتْقاً﴾؛ اوّل اينها يک ماده بسته بودند، بعد يکي را «خلقَه مرفوعةً»، ميشود آسمان، يکي را «خلقها موضوعةً»، ميشود زمين، نه اينکه ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾ اوّل آسمان را خلق کرد، بعد اين را برد بالا. بعد زمين را خلق کرد آورده باشد پايين، بلکه «خلقها مرفوعةً». «خلق الارض موضوعةً» اوّل اينها بسته بودند رتق بودند، بعد اينها را باز کرد، در حال گشودن، يکي را بالا و ديگري را پايين، ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾. اين ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا﴾ در آيه دَه، بايد در کنار آن ذکر ميشد؛ لکن براي اهميت عدل که «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض»،[6] مسئله ميزان را ذکر فرمود. فرمود ميزان ستون زندگي است، هر کسي هر کاري انجام ميدهد، در برابر آن کار يک حق ثابتي دارد نه کمتر نه بيشتر، اين ستونِ زندگي است؛ مثل اينکه دين ستوني دارد به نام نماز. اين بارها به عرض شما رسيد اگر در هيچ جاي قرآن يا روايات به ما نگفتند نماز بخوان! براي اينکه نماز خواندني نيست، چون «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»؛[7] ستون را نميخوانند، ستون را اقامه ميکنند. اگر ـ خداي ناکرده ـ يک جاي قرآن گفته بود که «إقْرَؤُا الصَّلاة»، اين کتاب ديگر يک کتاب حکيمانه نبود. ديگر نميتوانست بگويد ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[8] چون اگر اين کتاب، کتاب حکيم است و اگر دين نماز را ستون ميداند، ستون خواندني نيست، ستون اقامه شدني است؛ لذا هر جا سخن از نماز است، ﴿أَقيمُوا﴾,[9] ﴿يُقِيمُوا﴾،[10] ﴿يُقِيمُونَ﴾,[11] يا آنجايي هم که دارد: ﴿يُصَلِّي﴾،[12] «صلّ» و مانند آن؛ يعني ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾،[13] نه اينکه «إقْرَؤُا الصَّلاة»، ستون را بايد اقامه کرد.
فرمود ميزان، ستون زندگي است، چون عدل است. اين عدل را با گفتن و سفارش و نصيحت و موعظه نميشود در جامعه احيا کرد. اين ستون را بايد اقامه کرد ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ﴾؛ منتها چهار تعبير درباره اين ستون گفته شده که سه تعبيرش سه معناي خاص خود را دارد، يکي به آن «أحد المعاني الثلاث» برميگردد.
در مسئله ميزان فرمود ما ميزان را نهاديم، آن طوري که زمين را نهاديم؛ اما براي چند کار: يکي اينکه اين ميزان که محور عدل است، ما گفتيم: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾؛[14] اما عدل به هر حال ميزاني ميخواهد. در مسائل علمي ميزان، کتاب و سنّت است. در مسائل مالي و اقتصادي، ميزان همين ترازو است. در قيامت يک ميزان ديگري است که غير از اين ميزانهاي علمي حصولي و مانند آن يا ميزان مادّيِ سنگ و ترازو است که آن در سوره مبارکه «اعراف» گذشت که ممکن است به آن اشاره بشود. فرمود ميزان را شما بايد اقامه کنيد که دو تا کفهاش در محور عدل باشد، اين اوّلين وظيفه است که اين ترازو ناقص نباشد. اين ترازو کفهاي دارد که وزن ميگذارند کفهاي دارد که موزون را ميگذارند.
«فهاهنا امورٌ ثلاثة: الميزان، الوزن، الموزون». سه بار که کلمه الميزان تکرار شد براي اين سه اصل است: يکي خود اين ابزار سنجش است، يکي کفه وزن است، يکي کفه موزون؛ لذا فرمود: ﴿وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ﴾. اين وضعِ ميزان يعني ترازو را ذات اقدس الهي مشخص کرد. در سوره مبارکه «حديد» ميزان را در برابر کتاب الهي قرار داد. آيه 25 سوره مبارکه «حديد»: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ﴾؛[15] اين اختصاصي به يک دين ندارد، اين جزء برنامههاي نبوت عامه است. ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾، نه تنها مردم عادل باشند، عدل واجب است، ولي مشکل جامعه را عدل حلّ نميکند، مشکل جامعه را قيام به عدل حلّ ميکند؛ يعني اگر ديگري عادل نبود عدهاي قيام بکنند او را سرجايش بنشانند.
بارها به عرض شما رسيد که از عالم کاري ساخته نيست، از عاقل کاري ساخته نيست؛ عالم و عاقل سعي ميکند گليم خود را از آب در ببرد، اين مشکلي را حلّ نميکند. اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾,[16] اين مشکلات شخصي حلّ ميشود؛ يعني اگر کسي عاقل بود، عالم بود مؤمن بود مشکل خودش را حلّ ميکند «گليم خود به در ميبرد ز آب». بخواهد جامعه را نجات بدهد، بايد «قائم بالعقل» باشد «قائم بالعلم» باشد، آن وقت آن آياتي که دارد که ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾،[17] ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾،[18] مثل امام(رضوان الله عليه) مشکل را حلّ ميکند. اين ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾، اين ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾، اينها که مثل قوم عاد و ثمود نيستند که نژادي باشند به نام قوم عاقل. يعني «قائم بالعقل»، «قائم بالعلم». اگر کسي مثل امام شد، اين جامعه را روشن ميکند، مشکل جامعه را حلّ ميکند و انقلاب ايجاد ميکند و زمينه ظهور را فراهم ميکند و صدها کار ديگر. اگر کسي «قائم بالعلم» نشد، «قائم بالعقل» نشد مشکل خودش را حلّ ميکند اهل بهشت است؛ اما جامعه را نجات نميدهد.
اينکه فرمود در سوره مبارکه «حديد» ما به انبيا کتاب داديم ميزان داديم: ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط﴾؛[19] يعني جامعه اگر بخواهد متمدّن و فرهنگي بشود، جامعه بايد «قائم بالقسط» باشد، نه اهل قسط، نه اهل عدل. اگر عادل بود مشکل خودش را حلّ ميکند و ـ إنشاءالله ـ بهشت ميرود، ولي جامعه را بخواهد نجات بدهد، چاره نيست مگر اينکه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط﴾. البته در شدائد و سختيها و پروندههاي ميلياردي از «قائم بالقسط» هم کاري ساخته نيست. آن ﴿قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ﴾[20] بايد پا در ميان بگذارد. پس آنکه در سوره «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾، برای نماز جماعت و شهادت طلاق و امثال آن است که وظيفه هر کسي است که بايد عادل باشد، چون عدل بر همه واجب است. اين ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط﴾ در سوره «حديد» براي افرادي است که کارهاي متوسط بخواهند انجام بدهند؛ اما «قوّام بالقسط» بودن برای اوحدي از انسانهاست. غرض آن است که اين کلمه ميزان سه بار در سوره مبارکه «الرحمن» که محور بحث است، تکرار شد. پرسش: در جلسات قبل فرموديد قرآن در بيان محاورهای ظاهراً بر خلاف مطالب علمی بيان دارد؟ پاسخ: مخالف نيست، مختلف است؛ يعني براي همه منجّمين ثابت شد که زمين محور نيست زمين متحرک است و شمس محور است؛ اما وقتي ميخواهند تقويم بنويسند جامعه را روشن کنند، ميگويند آفتاب چه وقت طلوع کرده! آفتاب که طلوع و غروب ندارد. اين زمين است که حرکت ميکند. طرز حرف زدن مباين نيست، فرهنگ محاوره اقتضائاتي دارد که توده مردم بفهمند. شما هيچ منجمي نديديد وقتي ميخواهند تقويم بنويسد بگويد طلوع زمين فلان وقت است، غروب زمين فلان وقت است! اين طلوع و غروب برای زمين است، اين زمين حرکت ميکند حرکت وضعي دارد طلوع دارد غروب دارد. اين ما هستيم که طلوع و غروب داريم، نه شمس. پرسش: ...؟ پاسخ: با مردم، ﴿يا أَيُّهَا النَّاس﴾[21] وقتي بخواهد با مردم حرف بزند، بايد مردمي حرف بزند که مردم بفهمند. مسائل برهاني را هم در جاي ديگر ميگويد تا کسي خيال نکند که زمين مثلاً مسطّح است، ميفرمايد ما مشارق داريم هر لحظه يک گوشه زمين مشرق است يک گوشه ديگر مغرب؛ ﴿رَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ﴾. اين بيان علمي است که کرويت زمين را ميرساند؛ اما ﴿إِلَي الأرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾، بيان محاورهاي است، مثل خود ما که اين طور حرف ميزنيم.
غرض اين است که در کلمه ميزان، فرمود ما ترازو گذاشتيم. خود ترازو را بايد که شاهينش عدل، کفه وزن درست، کفه موزون درست. پس امر اوّل اين است که ترازو بايد ترازوي قسط و عدل باشد؛ يعني شاهينش درست، کفّه وزنش درست، کفّه موزونش درست باشد؛ اما در موقع خريد و فروش و تجارت، بخواهيد کالا را از کشاورز بخريد، ﴿إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾، وقتي ميخواهيد در ميدان از کشاورز بار را بگيريد، کامل تحويل ميگيريد. بخواهيد به ميوهفروش و افراد کاسب و افراد عادي بفروشيد: ﴿إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾. فرمود شما اين سه تا کار را بايد انجام بدهيد: اوّلاً آن ترازوي شما بايد ترازوي سالم سه ضلعي باشد؛ يعني شاهينش درست، کفّه وزنش درست، کفّه موزونش درست. موقعي که ميخواهيد بخريد، کالا را از کشاورز بخريد، زياد بگيريد، اين طغيان است، گفتيم: ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾. بخواهيد به ارباب رجوع و خريدار و مشتري بفروشيد، کمفروشي کنيد، خسارت در موزون بدهيد کالا را کم بکنيد، اين حرام است. پس «هاهنا امورٌ ثلاثه: الميزان، کفّة الوزن، کفّة الموزون»، اين سه بار که تکرار شد ناظر به آن است. فرمود: ﴿وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ﴾؛ يعني خود ترازو، حالا که ترازو نصب کرديد آن کالاهايي که از کشاورز ميخواهيد در ميدان تحويل بگيريد، زياد تحويل نگيريد: ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾. ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ﴾، چون وزن به احد معاني ثلاثهاي که درباره ميزان است برميگردد مطلب تازهاي ندارد، ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ﴾. ﴿وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ﴾، آن وقتي که ميخواهيد به ارباب رجوع بفروشيد، کمفروشي کنيد، اين حرام است. در سوره مبارکه «مطففين» ملاحظه بفرماييد، فرمود: ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾، «طَفْ»؛ يعني کم، «تطفيف»؛ يعني کم دادن. مطفِّف چه کساني هستند؟ مطفِّفْ کساني هستند که ﴿الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ﴾، اين ميداندارها که از کشاورزان زحمتکش، باسکولي چيز ميخرند، ﴿يَسْتَوْفُونَ﴾؛ کاملاً ميخرند، چيزي را کم نميگذارند. اگر بنا شد ده تُن بخرند، يقيناً ده تُن ميخرند، کمتر از ده تُن نميخرند و مانند آن. ﴿الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾.
موقع فروش، اينها دو نحوه فروش دارند: يا به نمايندهها خودشان ميفروشند که کلّيفروشي ميکنند، يا به افراد جزئي و خريدار جزئي ميفروشند، با ترازو ميفروشند. اگر بخواهند به نمايندگانشان کلّيفروشي کنند، کم ميدهند. به ارباب رجوع که با کيلو و دو کيلو و سه کيلو جنس ميفروشند، کم ميدهند. ﴿وَ إِذَا كَالُوهُمْ﴾ برای نمايندگانشان ﴿أَو وَزَنُوهُمْ﴾ برای افراد جزئي، ﴿يُخْسِرُونَ﴾؛ کم ميدهند.
پس «هاهنا امورٌ ثلاثة»: يکي اينکه خود ميزان بايد اين سه ضلعش تام باشد صحيح باشد؛ يکي اينکه کفّه وزن بايد عادلانه باشد؛ يکي اينکه کفّه موزون بايد عادلانه باشد. اينها اگر ميزانشان درست باشد، در موقع خريدن طغيان ميکنند؛ يعني کفّه موزونشان سنگين است، بيش از آن مقداري که بايد تحويل بگيرند تحويل ميگيرند. در موقع دادن، آن سنگشان کم است، يا آن پيمانهشان کوچک است، ﴿وَ إِذَا كَالُوهُمْ﴾ که بخواهند به نمايندگانشان کلّي بفروشند، پيمانهاي و کيلي بفروشند. ﴿أَو وَزَنُوهُمْ﴾، به افراد جزئي بخواهند يک کيلو و دو کيلو بفروشند، در اين حال کم ميدهند. پس يک اقامه اصل ترازوست، يکي طغيان موزون است که محرَّم است، يکي خسران وزن است که محرَّم است. اين سه بيان را در سوره مبارکه «الرحمن» به اين وضع روشن کرده است؛ فرمود: ﴿وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ﴾، ترازو؛ ﴿أَلَّا تَطْغَوْا﴾ که طغيان کنيد، اضافه بگيريد از کشاورز بيچاره، اين حرام است. بخواهيد به ارباب رجوع يا به نمايندگانتان بفروشيد، کمفروشي کنيد، اين هم محرّم است. جامعه وقتي روي پا ايستاده است که ترازويش اين سه ضلع را عادلانه داشته باشد. اين ﴿وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ﴾؛ يعني اقامه کنيد اين ترازو را ﴿بِالْقِسْطِ﴾، اين قسط يعني عدل. در برابر قَسط است که قَسط با «فتح»؛ يعني جور و ظلم. ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾،[22] قاسط از قَسط است؛ يعني جور و ظلم و آنچه در سوره مبارکه «بقره» آيه 282 که تقريباً بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» است، فرمود اگر شما با اين وضع جامعه را اداره کنيد: ﴿ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ﴾؛ آن ﴿أَقْسَطُ﴾ از قِسط است نه از قَسط و نه از قاسِط. ما وقتي ميگوييم اعلم است؛ يعني از عالم اعلم است. اما آنجايي که گفته شد أقسط است، نه از قاسط أقسط است، چون قاسط يعني ظالم. اين أقسطِ از قاسط نيست، اين در قسطورزي، در عدلمداري اعدل است. اين أقسط به قِسط مرتبط است، فرمود: ﴿ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ﴾.
بنابراين جامعه را ميزان و ترازو اداره ميکند. اين اختصاصي به کيل و وزن و کشاورزي و دامداري و امثال آن نيست. اصل جامع کلّي اين است که چه در محدوده ملّي و محلّي؛ يعني داخله حوزه اسلامي؛ چه در محدوده منطقهاي؛ يعني داخله حوزه توحيد، با اهل کتاب، با موحدان؛ چه در حوزه بينالمللي با جامعه بشري، چه مُلحد چه وثني چه غير وثني، در هر سه بخش فرمود: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[23] اين از «جَوَامِع الْكَلِم»، است اين يک اصل کلّي جامع است، يک موجبه کليه، يا از طرفي سالبه کليه است. فرمود حق هيچ کسي را کم نياور! حالا شما چه کار داريد که آن طرف کمونيست است يا غير کمونيست است، جنس فروختيد بايد سالم بفروشيد. اين دين ميشود دين جهاني. پول مردم را بايد بدهي! اگر چيزي از کسي خريدي، بايد به همان اندازه بدهي. حالا يک وقت کسي ميخواهد تدريس کند، يک وقت ميخواهد تأليف کند، يک وقت ميخواهد سخنراني کند، بيمطالعه بخواهد حرف بزند اين قرآن ميگويد اين کار حرام است. شما وقت مردم را براي چه داري ميگيري؟ اينکه نگفت مسلمان! نگفت يهودي! نگفت خوراکي! نگفت کشاورزي يا دامداري! از شيء جامعتر داريم؟ نه! هيچ کلمهاي جامعتر از کلمه شيء نيست. اين هم جمع بسته شد، از اشيا بالاتر که نداريم. فرمود هيچ چيز مردم را کم نگذاريد. حالا اگر چه حوزه چه دانشگاه کسي، استادي رفته درس بگويد بيمطالعه، اين آيه ميگويد اين کار حرام است. سخنراني ميخواهد بکند، تکرار ميخواهد بکند، بيفايده حرف بزند، اين آيه ميگويد اين حرام است. جلسهاي را ميخواهد اداره کند، مطالعه قبلي نکرده، فرصت مردم را دارد تلف ميکند، اين آيه ميگويد حرام است. ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ﴾، چه مسلمان چه کافر، شما ميخواهي حرف بزني، همايشي هست يا سخنراني هست، يکجا ميخواهي درس بگويي، يکجا ميخواهيد مشورت بکني، يکجا ميخواهي اظهار نظر بکني، هيأت امناي مسجدي هستي، از اين جامعتر که فرمود: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، آن وقت زير مجموعه آنها سوره مبارکه «الرحمن» است، زير مجموعه اين اصل کلّي سوره مبارکه «مطفّفين» است خريد و فروش، کالا، تجارت، هر پيماني با هر کسي بستي، به اندازه کافي وفا بکن! ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾.