درس تفسیر آیت الله جوادی

96/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 13 سوره الرحمن

﴿اَلرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيَانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ (۱۲) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان‌(13)﴾

تاکنون روشن شد که دو اصل از اصول کلّي را سوره مبارکه «الرحمن» دارد تفصيل مي‌دهد که آنها جزء «جَوَامِعَ‌ الْكَلِم» هستند. اصل اوّل ناظر به «کون تام» است که فرمودد: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾،[1] يعني «کلّ ما صدق عليه انه شيء فهو مخلوقُ الله سبحانه تعالي». اين اصل که ناظر به «کون تام» است سوره مبارکه «الرحمن» بخش مهمي از اينها را تشريح مي‌کند. اصل دوم که آن هم جزء «جَوَامِعَ‌ الْكَلِم» است و موجبه کليه است، اين است که «کلّ ما خلقه الله تعالي فهو احسن ما يمکن»؛ يعني هر چه را خدا خلق کرد، به زيباترين وجه خلق کرد که از آن زيباتر محال بود؛ يعني زمين از اين بهتر ممکن نبود، آسمان از اين بهتر ممکن نبود، انسان از اين بهتر ممکن نبود. سرّش هم آن قياس استثنايي بود که سه تالي فاسد داشت و با بطلان آن توالي سه‌گانه، مقدم ثابت مي‌شد و آن اين بود که اگر جهاني بهتر از اين، آسماني بهتر از اين، زميني بهتر از اين، انساني بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نکرد، «إما للجهل» است «أو للعجز» است «أو للبخل»، «و التالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله». اگر زمين بهتر از اين ممکن بود، آسمان بهتر از اين ممکن بود، دريا و صحرا و هوا بهتر از اين ممکن بود و انسان بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نکرده بود ـ معاذالله ـ يا براي اينکه جاهل بود، يا براي اينکه جاهل نبود ولي قادر نبود، يا براي اينکه جاهل نبود قادر بود، ولي ـ معاذالله ـ بخل داشت و جود نداشت، «إما للجهل أو العجز أو البخل و التالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله». بنابراين انسان از اين بهتر ممکن نيست. اگر موجودي بهتر از اين باشد مي‌شود فرشته و ديگر انسان نيست و خدا فرشته فراواني دارد. پرسش: پس قدرت خدا محدود می‌شود؟ پاسخ: نه قدرت خدا چون نامحدود است تالي فاسد است. مي‌گوييم اگر بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نکرده بود، يا براي جهل است در حالي که او ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾[2] است يا ـ معاذالله ـ براي عجز است، او ﴿عَلي‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدير﴾[3] است. يا ـ معاذالله ـ براي بخل است «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَي وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ»‌[4] که امام کاظم(سلام الله عليه) فرمود جود او نامتناهي است. اگر بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نکرده بود، براي يکي از اين سه تالي بود و هر سه تالي مستحيل است «فالمقدم مثله». پرسش: ...؟ پاسخ: بله، انسان يعني همين! يعني ذات اقدس الهي به او علم مي‌دهد، قدرت مي‌دهد، اختيار مي‌دهد، دو تا راه را در اختيارش قرار مي‌دهد ﴿إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾. انسان يعني همين! اگر بخواهد يکطرفه خلق کند، آن مي‌شود يا جماد يا نبات يا نظير فرشته. دو طرفه بخواهد خلق کند، بايد آزاد خلق کند؛ لذا فرمود: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[5] از اين زيباتر ديگر ممکن نيست. اگر بخواهد موجودي انسان باشد، بايد آزاد باشد. اگر يکطرفه باشد که ديگر او انسان نيست. فرمود ما دو طرف را در اختيارش قرار مي‌دهيم ماه بهتر از اين ممکن نيست آفتاب بهتر از اين ممکن نيست؛ يعني موجودي که نظمش دقيق و رياضي باشد و حرکتش هم براي آن باشد که جهان را تأمين کند، فرمود ما کلّ جهان را شش دوره خلق کرديم که بحثش از سوره مبارکه «الرحمن» کنار است، ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾؛ يعني شش دوره تطورات خلقت که در آيات قبل هم گذشت. اما تأمين ارزاق مردم به فصول چهارگانه است: ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[6] که اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ هيچ ارتباطي با آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ ندارد. آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ مربوط به تطورات ميلياردي اصل جهان خلقت است که دو روزش برای زمين، دو روزش برای آسمان، دو روزش برای «بين الارض و السماء» اين ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ است. اما ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ برای فصول چهارگانه است؛ بهار منظم، پاييز منظم، تابستان منظم، اين قوس اللّيل و قوس النّهار کاملاً منظم، وقتي شب يلدا مي‌شود کوتاه‌ترين روز را پشت سر گذاشتيم طولاني‌ترين شب را پشت‌سر گذاشتيم. از شب يلدا که اوّل زمستان است تا اوّل بهار ببينيد اين قوس النهار دو طرف وارد قوس اللّيل مي‌شود؛ هم صبح زودتر مي‌شود، هم شب ديرتر مي‌شود. اين قوس النّهار که روشن است دو طرف به شب حمله مي‌کند، شب را کوتاه مي‌کند کوتاه مي‌کند کوتاه مي‌کند تا «بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار»؛[7] يعني اوّلِ بهار. اوّلِ بهار شد، دوباره قوس اللّيل حمله مي‌کند به قوس النّهار، از اين طرف روز بلند مي‌شود تا آخر خرداد و آخر خرداد طولاني‌ترين‌روز و شب آخر خرداد هم کوتاه‌ترين شب است. بعد از اين طرف دوباره برمي‌گردد از تابستان به اوّل پاييز، فرمود اين نظم دقيق رياضي را ما براي تأمين روزي شما کرديم. اگر هميشه زمستان بود يا هميشه تابستان بود يا هميشه بهار بود يا هميشه پاييز بود که ارزاق شما تأمين نمي‌شد ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾، از اين زيباتر ديگر ممکن نيست، انسان بايد آزاد باشد. اگر يک موجود يک طرفه خلق مي‌کرد يا پايين يا بالا، حالا يا مي‌شد سنگ و گِل، يا مي‌شد فرشته يا مَلَک. موجودي بايد باشد آزاد که خودش راه را انتخاب بکند. انسان از اين زيباتر ديگر ممکن نيست. از اين وضع زيباتر اگر ممکن بود و خدا خلق نکرده بود ـ معاذالله ـ «لو کان في العالم انسانٌ أحسن أو سماءٌ أحسن أو أرضٌ أحسن أو نباتٌ أحسن أو جمادٌ أحسن» و ذات اقدس الهي خلق نکرده بود، اين مقدّم؛ «إما للجهل» است «أو للعجز» است «أو للبخل»، اين تالي؛ «و التّالي باسره الثّلاث مستحيل فالمقدّم مثله». پرسش: اگر نخواهيم با برهان اثبات کنيم ؟ پاسخ: برهان عقلي! آن عقل است که قرآن را مي‌فهمد. آن عقل است که مي‌گويد اين کتاب، کتاب الهي است. ما با عقل حجيت قرآن را ثابت مي‌کنيم. عقل مي‌گويد غير از خدا احدي نمي‌تواند اين گونه حرف بزند. ما با عقل حجيت قرآن را ثابت مي‌کنيم با عقل معجزه بودن قرآن را ثابت مي‌کنيم، با عقل بي‌نظير بودن قرآن را ثابت مي‌کنيم. پرسش: آيه‌ای که صراحتاً دارد نظام فعلی نظام احسن است کدام آيه است؟ پاسخ: چون فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾.[8] پرسش: اين «أحسن»؛ يعنی حسن کرد، با آن افعل تفضيل فرق دارد. پاسخ: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾؛ لذا درباره انسان فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾.[9] پرسش: أفعل تفضيل را معنا کنيد! پاسخ: يعني أحسن تقويم است. آن‌جا هم ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾؛ يعني ﴿كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ را حسن قرار داد و از اين زيباتر ديگر ممکن نبود و اگر زيباتر از اين ممکن بود و خدا خلق نمي‌کرد، برای يکي از اين محذورات سه‌گانه بود و مستحيل است؛ لذا مي‌فرمايد: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾؛[10] هيچ چيزي فوت نيست، ذرّه‌اي خالي در عالم نيست، هيچ چيزي جايش خالي نيست. بنابراين اگر از اين زيباتر ممکن بود و خدا خلق نکرده بود، بر اساس يکي از اين سه تالي بود «و التالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله». پرسش: ...؟ پاسخ: به هر حال او کاملاً خلق کرده است او ناقص خلق نکرد او کامل آفريد؛ منتها اين شيء اگر متحرک است بايد کمالش را به تدريج تحصيل کند. او توان را به او داد، امکانات را فراهم کرد فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾، ما همه راه‌ها را به او داديم. نه اينکه انسان را در زادروزش به اکمل وجه خلق کرديم. ممکن است نبيّ و وليّ اين چنين باشد که بگويد: ﴿يا يَحْيى‌ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾،[11] آنها اولياي الهي‌اند و مستثناي زندگي‌اند؛ اما هر موجودي را به بهترين وجه خلق کرد. وجود مبارک کليم حق برهان اقامه کرد، فرمود: ﴿أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[12] هيچ چيزي نيازي به هيچ چيزي ندارد مگر اينکه خدا به او داد. يک حشره، يک پشه، يک آبزي، يک موجود دريايي صحرايي، او اگر بخواهد نکاح کند، زندگي کند، فرزند داشته باشد، همه شرايط را به او داد. او اگر بخواهد شکار کرد، «از شير حمله خوش باشد و از غزال رم»[13] آن پلنگ اگر به فلان سرعت مي‌رود، آن غزال سريع‌تر مي‌رود تا در چنگ آن گير نکند؛ اما به هر حال هر کسي طعمه‌اي دارد.

غرض آن است که هر چيزي هر چه خواست خدا به او داد. انسان آزادي مي‌خواهد به او داد و بهترين نعمت براي انسان همان آزادي است. فرمود: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[14] کسي مجبور نيست؛ اما يکي بهشت است يکي جهنم، يکي راه اعتياد است يکي راه احتياط، هر دو راه در اختيار انسان است. پس اين اصل بعدي که هر چيزي به احسن وجه خلق شد، در آيات ديگر به عنوان «جَوامِع‌ الكَلِم» آمده، اين «عَرُوسُ الْقُرْآن‌»[15] که در روايات هست، آنها را دارد شرح مي‌دهد.

اصل سوم و چهارم اين است؛ اصل سوم اين است که اينهايي که ما خلق کرديم، رها نکرديم و اينها هم وظيفه‌شناس هستند؛ نه ما اينها را رها کرديم که تفويض کرده باشيم ـ معاذالله ـ نه اينها ما را رها کردند، اينها بندگان ما هستند. هيچ موجودي در عالم گناه نمي‌کند مگر انسان. هيچ سنگي گناه نمي‌کند، هيچ خاشاکي گناه نمي‌کند. ما به زمين گفتيم زمين! به آسمان گفتيم آسمان! تابع فرمان ما باشيد، اينها: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾؛[16] تابع ما باشيد مي‌خواهيد يا نمي‌خواهيد؟ ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾؛ عرض کردند مي‌خواهيم، با ميل و رغبت هم مي‌خواهيم. هيچ موجودي در عالم گناه نمي‌کند الا انسان. اين است که در بعضي از روايات دارد اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي بيراهه رفته است، زميني که روي آن راه مي‌رود او را لعن مي‌کند، آسماني که بر او سايه انداخت او را لعن مي‌کند.[17] هيچ چيزي در عالم گناه نمي‌کند مگر انسان. پرسش: پس حشر حيوانات را چه می‌گوييد؟ پاسخ: آيا واقعاً حيوانات حشر دارند يا انسان‌هايي که به صورت حيوان در مي‌آيند؟ چون در ذيل ﴿وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾ هم آمده است که منظور انسان‌هايي هستند که به صورت حيوانات در مي‌آيند. گرچه برخي از روايات دارد که اگر ستم کردند. آنها هم اگر احياناً اختياري داشته باشند و ستمي بکنند بايد تکليفي داشته باشند، براي آنها تکليفي نيامده است. شايد تشبيه باشد و شايد اين قول حق باشد که ﴿وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾، يعني انسان‌هايي که به صورت وحشي و حيوان درمي‌آيند، يا نه! هر موجودي حشر مي‌شود، زمين حشر مي‌شود، آسمان حشر مي‌شود، براي شهادت دادن، شهود شدن. اسبي که مظلوم شده است شهادت مي‌دهد شکايت مي‌کند. نه اينکه آن عجماء براي آن قرناء با يکديگر محاکمه‌اي بکنند. شايد آن لسان، لسان تشبيه باشد. اگر واقعاً اين باشد، آنها بايد ديني داشته باشند تکليفي داشته باشند شريعتي داشته باشند پيغمبري داشته باشند اينها را بايد ملتزم شد.

بنابراين اينکه فرمود: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا﴾؛ يعني به آسمان و زمين گفتيم: ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾، ما حرفمان تثنيه بود؛ اما آنها تثنيه جواب ندادند، آنها جمع جواب دادند: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا﴾، اين تثنيه است. ﴿طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا﴾، اين تثنيه است، ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾، نه «طائعَين». عرض کردند ما همراه اين قافله با طوع و رغبت فرمان تو را مي‌بريم. اگر گفتيم زمين قارون را فرو ببر! مي‌گويد چشم: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ﴾،[18] دريا خشک شو! ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾،[19] مي‌گويد چشم! چه کسی چشم نگفته؟ اگر به آهن سخت که کوره بلند مي‌خواهد گفتيم در دست داود ما نرم بشو! گفت چشم: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾. چه چيزي چشم نگفته است در عالم؟ زمين گفت چشم! انشقاق قمر گفت چشم! به دريا گفتيم شکافته شو، گفت چشم! به زمين گفتيم شکافته شو، گفت چشم! به ماه گفتيم شکافته شود، گفت چشم! به حبه‌ها مي‌گوييم شکافته شو، مي‌گويد چشم! چيزي در عالم نيست که اطاعت نکند، يک؛ و اين اطاعتش با طوع و رغبت و ميل نباشد، اين دو. اکراهي در کار نيست: ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾، نه «طائعَين». ما دو نفر همراه قافله هستي با طوع و رغبت اطاعت مي‌کنيم؛ لذا سجده مي‌کنند. اگر فرمود: ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾، يعني «يخضعان»، اين اصل سوم.

اصل چهارم آن است که گرچه هر فيضي که باشد «من الله سبحانه و تعالي» است؛ اما مرگ و زندگي به دست اوست. هيچ کسي حيات‌آفرين نيست. فرمود حيات به دست خداست، ممکن است به حسب ظاهر کسي خيال بکند فلان دارو اثربخش بود، فلان بيمار را فلان طبيب شفا داد! فرمود اينها خيال است. همان طوري که آسمان و زمين را خدا خلق کرد، مرگ و زندگي را هم او خلق کرد. مرگ به دست اوست، زندگي به دست اوست. اسباب و علل فراوان‌اند: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾؛[20] ﴿يُحْيي‌ وَ يُميتُ﴾؛[21] لذا فرمود مبادا شما خيال بکنيد حيات گياهان به دست شماست. شما که کشاورز هستيد بايد بدانيد کار شما کشاروزي نيست، کشاورز ما هستيم. شما کارتان حرث است، انبارداري است، نقل و انتقال حبه‌ها و بذرها و نهال‌ها از انبار يا از کنار باغ به مزرعه و باغ است، همين! که اينها احيا نيست، اينها که حيات‌بخشی نيست شما يک گوني گندم را از انبار به دل خاک مي‌سپاريد. چقدر اين آيات شيرين است! فرمود مبادا خيال کنيد که شما زارع هستيد؟ ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[22] زارع ما هستيم. شما اهل حرث هستيد. ما يک حارث داريم، يک زارع؛ حارث کسي است که اين گندم‌ها و اين جوها و اين برنج‌ها و اين جماد را از انبار تحويل يک جماد ديگر مي‌دهد، همين! اينکه احيا نيست. آن‌که فرمان مي‌دهد، اين حبّه مرده را زنده مي‌کند، بخشي‌ از آن را به صورت ريشه به دل خاک مي‌برد، بخشي از آن را به صورت خوشه و شاخه به بالا مي‌آورد، آن را جان مي‌دهد خداست. فرمود ما زارع هستيم، مقداري بذرپاشي کرديد و رفتيد، خبري نداريد! ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾. پس حيات و مرگ به دست ماست؛ لذا در اينجا فرمود نجم او را سجده مي‌کند، چون او نجم را زنده کرد. موجودات ديگر او را سجده مي‌کنند، چون آن موجودات را خدا زنده کرد، مرگشان هم اين چنين است. مرگ هم به معناي تخلّل عدم بين متحرّک و هدف نيست. مرگ يک هجرت است؛ منتها چون اين سوی را ترک مي‌کند، ما اين سوي را عدم مي‌پنداريم. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَارٍ»؛[23] هجرتي بيش نيست. در هر هجرتي نفي‌اي محسوس است، اين شخص که از منقول عنه هجرت مي‌کند اينها غيبت محسوب مي‌شود، اين را نمي‌بينند خيال مي‌کنند که اين مرگ است وگرنه يک ميلاد جديدي است، يک حيات جديدي است. شما در روايات برزخ اين را ملاحظه مي‌فرماييد و اگر کسي مؤمن باشد و رحلت کند به ديار مؤمنان مي‌رود يکديگر را مي‌بينند، خوشحال مي‌کنند و سؤال مي‌کنند که فلان رفيق ما چه شد؟ اين را در روايات برزخ ملاحظه بفرماييد. مؤمني که وارد برزخ مي‌شود دوستان قبلي او خير مقدم مي‌گويند حالش را مي‌پرسند از حال دوستانش هم مي‌پرسند که فلان رفيق ما در چه حالتي است؟ اين مي‌گويد که اين دو ماه قبل يا يکسال قبل يا کمتر از اين، قبل از من مُرد. اينها مي‌گويند پس چرا اينجا نياوردند؟ آنها مي‌گويند: «هَوَی هَوَی‌»؛[24] يعني سقوط کرده، اين نبود با ما که اينجا بياورندش، اين در راه افتاده است. اگر مؤمن بود که همراه ما مي‌آوردند. همه حسابي دارد و کتابي دارد. اين حرکت است، مگر آدم مي‌ميرد؟ چقدر اين آيه محکم است! انسان مرگ را مي‌ميراند نه بميرد. هر روز اگر اين آيه مطرح بشود زنده است. مائيم که مرگ را مي‌ميرانيم، فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[25] ما ذائق هستيم، مرگ را مي‌چشيم و هضم مي‌کنيم. نفرمود: «کلّ نفس يَذوقها الموت»؛ هر کسي را مرگ مي‌چشد. هر ذائقي مذوق را هضم مي‌کند. الآن يک ليوان آب، شربت، يک استکان چايي که ميل کرديد، شما آن را هضم مي‌کنيد يا آن شما را؟ شما آن را هضم مي‌کنيد. هر ذائقي مذوق را هضم مي‌کند. اين بيان نوراني سيّدالشهداء در روز عاشورا چقدر زيباست! در حالي که «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»؛[26] به يارانش فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»،[27] مرگ زير پاي شماست. مرگ تير نيست، مرگ در برابر شما نيست؛ مرگ زير پاي شماست، شما روي اين پل پا مي‌گذاريد مي‌رويد آن طرف. «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ» مرگ عدمي نيست، مرگ شما را نابود نمي‌کند، شما روي اين پل پا مي‌گذاريد مي‌رويد آن طرف، «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»، «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ»، بنابراين مرگي در عالم نيست ما براي ابد هستيم و اين کار به دست اوست: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾؛ مرگ زندگي است، حيات است، انتقال است، هجرت است، از جايي به جاي ديگر.

اين اصل چهارم را هم در سوره مبارکه «الرحمن» به يک سبکي، در سوره بعدش که سوره مبارکه «واقعه» است قدري روشن‌تر که ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ بيان مي‌کند. بعد چون جهان‌بيني را جهان‌داني را جهان‌آرايي را هر سه را يکجا ذکر مي‌کند، جريان ميزان برابر با عدل را با نظم اقتصادي در کنارش ذکر مي‌کند. مي‌فرمايد حرف مي‌خواهيد بزنيد، بايد مواظب زبانتان باشيد. اين نحو و صرف را، اين ادبيات را آوردند که آدم دهنش را هر طوری باز نکند. اين منطق را گذاشتند براي اينکه هر گونه فکر نکند که گرفتار مغالطه بشود. هر انديشه را با اين ترازو بايد بسنجد. اقتصاد اگر هست، طاغوت اقتصادي نباشد. اين ربا طاغوت اقتصادي است، آن کم‌فروشي طاغوت اقتصادي است، آن گران‌فروشي طاغوت اقتصادي است. فرمود ما ميزان فرستاديم: ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾، طاغوت که تنها طاغوت سياسي نيست. اين طاغوت اقتصادي را در کنار نظم عالم ذکر مي‌کند. هم جهان‌داري را، هم جهان‌آرايي را، هم جهان‌باني را، هم‌ جهان‌داني را کنار هم ذکر مي‌کند.

 


[1] زمر/سوره39، آیه62.
[2] بقره/سوره2، آیه231.
[3] بقره/سوره2، آیه20 و 106 و 109.
[4] الكافي، الشيخ الکلينی، ج4، ص39، ط.الإسلامية.
[5] بقره/سوره2، آیه256.
[6] فصلت/سوره41، آیه10.
[7] گلستان سعدی، قصايد، قصيده25.
[8] سجده/سوره32، آیه7.
[9] تین/سوره95، آیه4.
[10] ملک/سوره67، آیه3.
[11] مریم/سوره19، آیه12.
[12] طه/سوره20، آیه50.
[13] ديوان اشعار محمدرضا قمشه‌ای.
[14] بقره/سوره2، آیه256.
[15] المصباح-جنة الأمان الواقية و جنة الأيمان الباقية، ابراهيم الكفعمي العاملی، ص446.
[16] فصلت/سوره41، آیه11.
[17] تفسير نور الثقلين، الشيخ عبدعلی العروسی، ج‌4، ص207.
[18] قصص/سوره28، آیه81.
[19] طه/سوره20، آیه77.
[20] ملک/سوره67، آیه2.
[21] بقره/سوره2، آیه258.
[22] واقعه/سوره56، آیه63 و 64.
[23] بحار الأنوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌37، ص146.
[24] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌3، ص244، ط.الإسلامية.
[25] آل عمران/سوره3، آیه185.
[26] اللهوف علي قتلي الطفوف، السيد بن طاووس، ص100.
[27] معاني الأخبار، الشيخ الصدوق، ص289.