درس تفسیر آیت الله جوادی
96/07/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 1 تا 13 سوره الرحمن
﴿اَلرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيَانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأكْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ (۱۲) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان(13)﴾
سوره مبارکه «الرحمن» که با اسم پربرکت ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ شروع شد و ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ هم مستحضريد که در کنار اسم «الله» قرار ميگيرد، موصوف ميشود، ولي صفت واقع نميشود و هر اسمي از اسماي الهي که ذکر بشود نام مبارک «الله» نام مبارک ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ واجد آن هستند، ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾، بگويي «الله» همه را داراست، بگويي ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ همه را داراست ﴿أَيّاً﴾؛ يعني هر کدام از اين دو را بگوييد اسماي ديگر را داراست.
مطلب ديگر که در بحثهاي قبل هم روشن شد اين است که ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ مقابل ندارد، اين رحيم است که مقابل دارد. ذات اقدس الهي رحيم است و مظهر رحمت او بهشت است و نعمتهاي دنيا و آخرت و منتقم است و مظهر انتقام او جهنم است و دردهاي دنيا. انتقام در برابر رحمت رحيميه است، ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ مقابل ندارد. خداي ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ در جايي که مناسب باشد رحيم است، در جايي که مناسب باشد منتقم است. اين چنين نيست که نقمت الهي يا تعذيب الهي در برابر ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ باشد.
مطلب سوم آن است که اين بيان از روايت نوراني خود امام سجاد(سلام الله عليه) و ائمه ديگر استفاده ميشود؛ درست است که رحمت مقابل غضب است و غضب مقابل رحمت رحيميه است و درست است که رحمت با اينکه مقابل غضب است، از غضب بيشتر است، ولي اين روايت نوراني که از امام سجاد(سلام الله عليه) نقل شد، معنايش اين نيست که رحمت خدا بيش از غضب اوست، بلکه معنايش اين است که رحمت خدا پيش از غضب اوست، نه بيش از غضب او. سخن در اين نيست که «يا من زادت رحمته علي غضبه» سخن در اين است که «يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»؛[1] يعني مهندس عالَم رحمت رحمانيه است. آنکه از عرش تا فرش را تنظيم ميکند، خداي «الرحمن» است نه خدای «الرحيم». مهندس عالَم جز رحمت چيزي در عالم خلق نکرد «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه».[2] اين هم از بيانات نوراني امام سجاد است؛ يعني خدا هر وقت بخواهد فرد يا گروهي را عذاب بکند پيشاپيش مهندسي ميکند نقشهکشي ميکند، نقشه هم به دست «الرحمن» است، پس غضب او عين رحمت اوست؛ مثل اينکه تعذيب يک انسان قاتل درست است که قصاص براي او زيانبار است؛ اما عدل است. اگر فرمود: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الألْبَابِ﴾،[3] اين قصاص نسبت به قاتل بله شرّ است و بد است؛ اما قصاص عدل است يا نه؟ رحمت است يا نه؟ هيچ غضبي در عالم نيست، هيچ انتقامي در عالم نيست، زيرا مهندس عالم «الرحمن» است. ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ﴾ کذا و کذا و کذا. «أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، هر وقت بخواهد که کسي را تنبيه کند، نميخواهد انتقام بگيرد؛ يا ميخواهد او را بيدار کند، يا ميخواهد حق کسي را از او بگيرد، هر دوي آن خوب است. اين چنين نيست که يک کار خشني، خشونتي، دردي از طرف او باشد، او عدل محض است. اگر کسي را که تبهکار بود، فرمود اين تبهکار را تنبيه کنيد، آيا اين عدل است يا نه؟ عدل هم که رحمت است. پس اين چنين نيست که رحمت خدا بيش از غضب او باشد آن برای رحمت رحيميه است که مقابل دارد؛ اما رحمت رحمانيه که مهندس عالم است که مقابل ندارد. چيزي در عالم به عنوان انتقام نيست؛ يعني نقص نيست، سيّئه نيست هر چه هست عدل محض است، «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض».[4] اينکه اين سوره به نام مبارک ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ عروس قرآن است، براي اين است که همه چيز را در جاي خود تنظيم ميکند. حالا اگر بفرمايد ما به انساني که زحمت کشيده است به او پاداش ميدهيم، جا دارد بگويد بهبه چه کار خوبي است! اگر بگويد کسي نظم جامعه را به هم زده است، خونريزي کرده است، ما او را تنبيه ميکنيم، جا دارد بگويد بهبه چه کار خوبي است! هر دو جاي بهبه دارد. چون اين چنين است وقتي از بهشت ياد ميکند ميفرمايد بهبه چه جاي خوبي است! ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان﴾،[5] وقتي از جهنم ياد ميکند: ﴿يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ﴾،[6] بهبه چه جاي خوبي است! چه کار خوبي است! اين بهبه را در هر دو جا ميگويد. اين طور نيست که فقط درباره بهشت و نعمتهاي بهشت بگويد بهبه! درباره جهنم بگويد که مثلاً صبر کنيد، نخير! حالا اگر مقنّني اين چنين گفت که اگر کسي عالم بود باتقوا بود درجات فلان دارد، بهبه! اگر کسي راهزن بود، قدّارهبند بود، مزاحم جامعه بود، مزاحم ناموس مردم بود، ما او را تنبيه ميکنيم، بهبه! هر دو جاي بهبه دارد؛ لذا آيات عذاب در اين سوره مبارکه کم نيست، اما بهبه و چهچه آن هم مثل بهبه و چهچه بهشت است. ما ليس موزونا لبعض من نغم ٭٭٭ ففي نظام الكل كل منتظم[7] ممکن است آهنگي به گوش کسي خوب نيايد ولي در جاي خودش زيباست. اگر ـ معاذالله ـ جهنم نبود نقص بود، براي اينکه اين همه ظالمين که حق مظلومين را گرفتند، چگونه بايد عدل برقرار بشود؟ بنابراين سفره را ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ پهن کرده است. نقشه را مهندسي به نام ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ پيريزي ميکند، آن وقت اين ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ گاهي رحيم را پيريزي ميکند، ميشود بهشت. گاهي منتقم را پيريزي ميکند، ميشود جهنم، اين ميشود عروس قرآن. اگر زيباتر از اين ممکن بود خدا ميفرستاد، ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ لذا هم در مسئله عذاب دارد بهبه چه جاي خوبي است! چه کار خوبي است که ما کرديم! هم درباره نعمتهاي بهشت.
مطلب بعدي آن است که اين ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ معنايش اين نيست که «فَسَّرَ القرآن». ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ يعني اوّلاً قرآن را به ما معرفي کرد که «القرآن ما هو»؟ چه کسی گفته، چه گونه گفته؟ از کجا نازل شده؟ چه کسي آورده؟ به چه کسي داده؟ وظيفه گيرنده چيست؟ وظيفه شما چيست؟ اين علوم القرآن است. يک بخش از آن هم معارف قرآن است که علوم قرآن، معاني قرآن، تفسير قرآن، اينها را يا بالواسطه يا بلاواسطه به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) در آن سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾؛[8] تو مفسّري و اينها موظفاند ببينند که تو چه ميگويي! تو هم که فرمودي: ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾[9] نقل کردي از ما، ﴿وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾، فرمودي: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن».[10] بنابراين اگر وجود مبارک پيغمبر و امام(عليهما السلام) مطلبي را فرمودند، در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد، از خودشان نيست، اين نظير شرح و متن مزجي و يا «قال أقول» نيست که شارح بگويد ماتن اين چنين گفته است و من اين چنين میگويم؛ گاهي نقد دارم، گاهي کم ميکنم گاهي اضافه ميکنم از اين قبيل نيست. شرح و تفسير قرآن هر دو به يک «قال» برميگردد: «قال الله في المتن، قال الله في الشّرح». اگر ـ معاذالله ـ گوينده از خودش بگويد، تفسير نيست. اين کتاب را ذات اقدس الهي هم در علوم قرآني او معلّم است که قرآن چيست؟ قرآنشناسي که اصلاً کاري با تفسير ندارد. وحي يعني چه؟ نزول يعني چه؟ فرق انزال و تنزيل يعني چه؟ آورنده فرشته است، فرشته وارد قلب ميشود. درباره سوره مبارکه «انعام» آمده است که هفتاد هزار فرشته با هم آمدند وارد قلب حضرت شدند،[11] اينها را او بايد بگويد.
مطلب ديگر در بيانات نوراني خود قرآن کريم است که اين را معرفي ميکند که اينها قرآنشناسي است، جزء علوم قرآن است، اينها مندرج تحت ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ هستند. چه اينکه بحثهاي تفسيري هم مندرج در اين هستند. فرمود که قرآن چهار صفت هست که دوتايش بسيار خوب است و دوتايش بسيار بد است و آن دوتايي که خوب است قرآن دارد و آن دوتايي که بد است قرآن ندارد. يکي اينکه قرآن ثقيل است، ثقيل است نه يعني سنگين است؛ يعني وزين است، حرف بيمحتوا داخل آن نيست.
خدا مرحوم سيد حيدر آملي را غريق کند! اين برای هفت هشت قرن قبل است. قبل از او همين کارها را کردند بعد از او هم مرحوم فيض(رضوان الله عليه) که برای چهار قرن قبل است در وافي اين حرفها را آورده ديگران هم آوردند، اين کتاب به قدري براي جامعه اسلامي محترم بود که اوّل سورههايش را شمردند 114 تاست بعد آيههايش را شمردند، اينها معروف است. جملههاي آن را شمردند که قرآن چند تا جمله دارد. هر جمله چند تا کلمه دارد، کلماتش را هم شمردند. هر کلمه چند حرف دارد، آنها را هم شمردند. چند تا «واو» در قرآن است؟ چند تا «الف» در قرآن است؟ چند تا «باء» در قرآن است اينها در آن روزها يعني چند قرن آسان نبود، همه اينها را سيد حيدر نقل کرد که چند تا «الف» در قرآن است، چند تا «باء» در قرآن است. از اينها که فارغ شدند آمدند گفتند چند تا «تشديد» در قرآن است، از اينها که فارغ شدند آمدند گفتند چند تا حرکت در قرآن است، چند تا فتحه در قرآن است؟ اين قدر به قرآن بها دادند! چند تا کسره در قرآن است؟ چند تا تنوين در قرآن است؟ چند تا ضمه در قرآن است؟ چنين کتابي است! سرّش اين است که ذات اقدس الهي فرمود اين قول، قول ثقيل است، سنگين نيست؛ اما وزين است، باوزن است: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾؛[12] نه «عسيراً» سنگين نيست وزين هست؛ محتواي آن فراوان است، ولي دشوار نيست. حالا برويم وصف بعدي. پس اين وزين هست، خفيف و تهيمغز و کممحتوا و تکراري و اينها نيست. هر جا به حسب ظاهر تکرار هست آن نکته را بايد در نظر داشت تا معلوم بشود که تکرارِ عبث در آن نيست: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾. بيمحتوايي در محدوده و حرم امن قرآن نيست. اين ثقيل است، خفيف و سبک نيست که آن وصف بدي است. پس ثقيل است که وصف وجودي و کمال است. خفيف و سبک نيست که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[13] بشود تهيمغز، بشود تکرار صِرف، اين نيست، اين دو. درست است سنگين است؛ اما انسان هم يک موجود سنگيني است. مگر انسان موجود کمي است؟! اين کتاب عظيم براي انسان دلپذير است. او خوب ميفهمد: ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾،[14] اين يسير است، يُسر است، آسان است و عسير، عُسر، دشواري در آن نيست، اين چهارتا. پس يسير هست، يُسر هست و عُسر در آن نيست؛ ثقيل است وزين است، خفيف و سبکمغز نيست.
اين بار سنگين را اين رَخش ميخواهد که رستم را بکشد! اين يک قلب ميخواهد که اين را بکشد، قول ثقيل را چه کسي ميکشد؟ تا انسان نباشد اين بار سنگين را نميکشد. اگر آن بزرگوار گفت: «آسمان بار امانت نتوانست کشيد»،[15] در بخش پاياني سوره مبارکه «احزاب» آمده،[16] اين رَخشي ميخواهد که اين بار سنگين را بکشد، اين بار، بار سنگيني است. حالا آن سنگيني که وجود مبارک حضرت احساس ميکرد، در روايات ما هم هست که گاهي وقتي وحي نازل ميشد، آن قدر بر حضرت سنگيني ميکرد که اين شتر قدرت تحمل نداشت، بار سنگيني احساس ميکرد، با اينکه حضرت وزني نداشت. يک دلِ وزيني ميخواهد که اين بار را بکشد، سنگين بايد باشد. انسان ميکشد، فرمود ما به انسان جاني داديم، قلبي داديم، اگر اين قلب را آلوده نکند، بيگانه را به اين دل راه ندهد، اين را حرم بداند، مواظب باشد، اين کعبه است. در تعبير قرآن کريم دارد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾،[17] يعني همين! اين حرامي اگر بخواهد وارد کعبه بشود و قتل و غارت راه بيندازد، يا خلاف بکند، چه کار بکند؟ اين حرامي با همان شمشير که نميآيد، جامه احرام در بر ميکند، ميآيد دور کعبه طواف ميکند، تا ببيند درِ کعبه چه موقع باز ميشود که وارد بشود. فرمود شما کعبهاي داريد به نام دل، شيطاني هست حرامي و قدّارهبند، اين حرامي است ولي جامه احرام در بر ميکند، اين دور کعبه شما طواف ميکند، تا ببيند دل چه موقع باز ميشود که او وارد بشود، ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ﴾، اين مفرد است ﴿طائِفٌ﴾، اينکه طايفه نيست، جمع که نيست که ما بگوييم طايفه است. ﴿طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ﴾، اين دور کعبه ميخواهد طواف بکند تا چه موقع وارد بشود.
اين خطبه نوراني هفتم نهج البلاغه است، اين از غرر خطبههاست؛ فرمود وقتي شيطان وارد شد ميدانيد او چه کار ميکند؟ دل را چگونه تصاحب ميکند؟ صاحبدل را چگونه بيرون ميکند؟ آنجا «دَبَّ وَ دَرَجَ»؛ اولاً باز است، وقتي وارد دل شد تخمگذاري ميکند، بيضهگذاري ميکند، اين بيضه را و تخمها را زير بال خودش «فَرَّخ»، «فرخ و فرُّوخست جوجه»[18] اين بيضهها و تخمها را به صورت جوجه در ميآورد و اين «دَبَّ وَ دَرَجَ»، اينکه ميبينيد آدم در نماز يا غير نماز آرام نيست، در درون دل او غوغاست، براي اينکه از بس اين بچه جوجهها دارند ميدوند از اين طرف به آن طرف. فرمود اوّل «باضَ»؛ بيضه ميگذارد، بعد «فَرّخَ»؛ اين بيضه را به صورت جوجه درميآورد، بعد «دَبَّ وَ دَرَجَ». اما آن مردان الهي که مواظب کعبه دل هستند، درِ دل آنها بسته است هميشه فقط به ياد خدا باز ميکنند، شيطان آنجا راه ندارد.
بنابراين فرمود اين بار سنگين را انسان ميکشد. ما که نگفتيم همه حقيقت قرآن از عرش تا فرش را بشر عادي ميکشد! اين ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾، برای همين منطقه است، چون القا کرديم ما. اما آنجا که ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾،[19] بله او يک ثقل خاصي دارد که شما فقط بايد بارش را بکشيد؛ اما ما اينجا القا کرديم. اين بار، بار سنگيني است، اين بار سنگين را يک انسان وزين حمل ميکند، پس اين راه ممکن است. بنابراين اين امور چهارگانه اينطور شد که ثقيل هست، با محتواست، خفيف و تهيمغز نيست، خيال نکنيم که يکجا تکراري است و مثلاً حرفهاي قبلي را دارد، اين چنين نيست. سه و چهار: يسير هست و عسير نيست، ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾. چون ما درون انسان را با اين ابزار ساختيم، ما انسان را در جاي ديگر نساختيم. ﴿مِنْ رُوحي﴾،[20] اين همان کلمه کلامي را، کتابي را، با يک «ياء» دارد، اين ميشود کلامِ «الله»، ميشود کتابِ «الله». اين هم ميشود روحِ «الله»: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾، همان حرفي که بارها از جناب سنايي نقل شد، الآن هم همان حرف است که در زمان ايشان خواستند جامه کعبه را عوض کنند، پرنياني کنند، با اطلس و ابريشم و اينها کعبه را بپوشانند. جناب سنايي گفت اين کار را نکنيد: «كعبه را جامه كردن از هوس است» زر و زيور را بدهيد به کعبه؟ كعبه را جامه كردن از هوس است ٭٭٭ يای بيتي جمال كعبه بس است[21] کعبه يک دانه «ياء» دارد و آن جمال ابدي اوست، زيرا خدا فرمود: ﴿طَهِّرا بَيْتِيَ﴾،[22] اين «ياء» زينت کعبه است. همين يک دانه «ياء» را به ما هم داده، فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾. اگر اين «ياء» جمال کعبه است و اگر اين «ياء» درباره روح ما هم هست، ما ميتوانيم اين بار را بکشيم؛ البته اين باري که در حد «عربي مبين» هست، در حد «قول ثقيل» هست؛ اما آن باري که مافوق آن است لفظ ندارد، ما چگونه بفهميم؟ اين در سوره مبارکه «زخرف» گذشت که گاهي شما ميبينيد اين ليوان نيمش پر است نيمش خالي است شما خيال ميکنيد آن نيم خالي است، اين طور نيست. اين نيمي که شما ميبينيد اين «عربي مبين» است، آن نيمي که شما نميبينيد پر هست، آن «علي حکيم» است: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛[23] اين ضمير به همين قرآن برميگردد. فرمود همين کتاب آن نيمي که نميبينيد «علي حکيم» است، آن نه عبري است نه عربي، شما آن را با چه چيزي ميخواهي بفهمي؟ تا لفظ است و بحث است و درس و بحث است، آن نيمه گيرِ کسي نميآيد. تا لفظ و بحث است، «عربي مبين» قابل فهم است، ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾، اما ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾، آنگاه به ذات مقدس حضرت اشاره کرد فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾.[24] اينکه ميگويند علم لدنّي، قبلاً هم ملاحظه فرموديد ما علمي به عنوان علم لدنّي نداريم در برابر فقه و اصول و تفسير و کلام و حکمت. علم لدنّي علمي نيست که موضوع داشته باشد محمول داشته باشد؛ نظير علوم ديگر. علم لدنّي يعني همين علوم؛ يعني همين فقه، همين حقوق، همين تفسير، همين حکمت و کلام، اگر اين را از لدن و از نزد «الله» کسي ياد گرفت، اين حقيقتاً «حقٌّ لا ريب فيه» که ميشود علم لدنّي. «لدن»؛ يعني نزد، نه اينکه علم لدنّي موضوعي دارد، محمولي دارد، نسبتي دارد، بحث ميکنند. نه، همين فقه را، به هر حال پيغمبر هم آورد. پيغمبر که از مدرسه و امثال آن ياد نگرفت. وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) که اينها را از جايي نياورد، اينها همه نگارهاي به مکتب نرفته بودند. اينها را ﴿مِنْ لَدُنْ﴾؛ يعني نزد ذات اقدس الهي آموختند شده علم لدنّي، آن وقت اين علم لدنّي را به صورت «عربي مبين» براي ما بيان کردند. اينها همه ميشود جزء علوم القرآن که ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾. بعد فرمود آن نيمي که پر است، با آن نيمي که مشهود شماست، همه را ما مشخص کرديم. هم در سوره مبارکه «زخرف» هم در سوره مبارکه «واقعه»؛ در سوره «زخرف» به همين بياني بود که گذشت، در سوره «واقعه» دارد: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾،[25] آن وقت آيه تطهير ميگويد که «مطهّرون» چه کساني هستند! اگر همين ﴿لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ﴾ است، اگر اين ضمير به اين قرآن کريم برگردد، طهارت ظاهري ميخواهد، انسان بيوضو حق ندارد دست بزند؛ اما اگر به آن «کتاب مکنون» برگردد، اين مربوط به طهارت اهل بيت است، اين «مطهّرون» ميفهمند: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾.
مطلب ديگر اين است که در بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه است که کلّ خلقت ذات اقدس الهي به نحو تجلّي است. اين در يکي از خطبههاي معروف حضرت است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»؛[26] عالَم، جلوات و تجلّيات الهي است؛ اما درباره خصوص قرآن در نهج البلاغه آمده است که «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْه»؛[27] او در کتاب خود تجلّي کرد؛ يعني انسان طرزي بايد در خدمت قرآن باشد که متکلم را ببيند، نه کلام را بفهمد و اگر اين وصف مقدور نبود، به ما امر نميکردند. اين شدني است، اين ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ يک کار ميکند ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[28] کار ديگر ميکند. اين ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾؛ يعني قدرت تفسير، قدرت تبيين به انسان داده شد. انسان مثل حيوان نيست، حيوان اگر مريض شد بيان نميکند که کجايم در ميکند! بيماريام چيست! چه دردي دارم! فقط ناله ميزند. آن دامپزشک بيچاره بايد با عوارض بفهمد؛ اما انسان بيمارياش را، صحّتش را، حالات گوناگون خشم و رضا و غضبش را، محبت و عداوتش را، همه را ميتواند شرح بدهد و بيان کند. اينها حرفهاي عادي است. آنچه را که در درون او ذات اقدس الهي به عنوان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[29] آن را هم اگر مواظب باشد مييابد، ميتواند شرح کند؛ يعني مشهود را مفهوم کند و به اصطلاع علم حضوري را علم حصولي کند. اين دو تا کار را ميکند، ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾؛ اما اين ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ به او نشان ميدهد، ميگويد همان طوري که تو ديدههاي خود را، شنيدههاي خود را، يافتههاي خود را که از درون خودت يافتي، براي طبيب بازگو ميکني، براي ديگران بازگو ميکني، آنچه را که از انبيا و اوليا(عليهم السلام) شنيدي، آن مفهومها را هم مشهود بکن، ببين، اين ميشود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾[30] تنها اين نباشد که شما آنچه را يافتيد بگوييد. آنچه را هم که از رهبران الهي شنيديد، آن را هم بيابيد. اين بيان دو جانبه است، ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾، نه يعني بعد از مرگ، بعد از مرگ کافر هم ميبيند و ميگويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾[31] کدام کافر است که بعد از مرگ جهنم را نميبيند؟! به او نشان ميدهند ميگويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾. «خود هنر دان ديدن آتش عيان»[32] اين آيه ميگويد اينجا که نشستي جهنم را ببين! وگرنه جهنم را بعد از مرگ، همه ميبينند. ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ﴾؛ يقيناً جهنم را ميبينيد، يقيناً بهشت را ميبينيد. اين راه باز است.
پس «فهاهنا امور اربعة»؛ يک: در درون انسان مشهودات فراواني است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. دو: قدرت تبيين هست، به انسان اين قدرت را داد که بيان بکند در درون من چه خبر است. سه: آنچه را که از قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) شنيديم به عنوان علوم، زير مجموعه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[33] است. چهار: اين مفهوم را، اين شنيدهها را ديدنی بکنيم، بشود: ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾، اين راه باز است. اين میشود: ﴿اَلرَّحْمنُ﴾. پس ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ و چه بهتر که آدم شاگرد او باشد؛ يعنی انسان خودش در اتاق خودش وقتی که قرآن مطالعه میکند، قرآن معلّمی است به نام «الله»، شاگردی است به نام خود او، از اين نزديکتر! از اين بهتر! «رزقنی الله و اياکم».