درس تفسیر آیت الله جوادی
96/02/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 43 تا 50 سوره قمر
﴿أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهي وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمينَ في ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلي وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50)﴾
بخش اخير از قصص انبيا(عليهم السلام) جريان حضرت موساي کليم بود که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾.
در جريان معيّت، چهار طايفه و آيه در قرآن کريم هست که معيّت خدا را با خلق تبيين ميکند؛ اوّل معيّت عمومي است که فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾،[1] انسان در هر زمان و زميني که باشد، در هر حالي که باشد، خدا با اوست، معيّت قيّوميه دارد. طايفه ثانيه آياتي است که درباره معيّت خدا با مؤمنان است؛ البته همه اين بحثهاي معيّت در فصل سوم که «منطقة الفراغ» است جا دارد، نه در مقام ذات که منطقه ممنوعه است که فصل اوّل است، نه صفات ذات که عين ذات است که آن هم منطقه ممنوعه است. در فصل سوم که «منطقة الفراغ» است که ظهور خدا، فيض خدا، فعل خداست، اين معيّتها در آنجا راه دارد.
طايفه ثانيه در بسياري از آيات معيّت خدا را نسبت به مؤمنين، محسنين، متّقين ميرساند؛ ﴿أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ﴾،[2] ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾،[3] ﴿مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا﴾[4] که اين معيّت بر اساس عنايت و فيض و کمک و اينهاست.
طايفه ثالثه معيّت خدا را نسبت به کفار و منافقان و توطئهگران ميرساند که همانجا اينها را خفه کند که خدا با توطئهگران هست: ﴿هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي﴾،[5] اين گونه از آيات است.
طايفه چهارم مخلوط است؛ معيّت خدا با مؤمن و با کافر کنار هم است. امّا آن طايفه اُولي که در سوره مبارکه «حديد» هست که ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾، آيات ديگر هم هست؛ اما آنچه مربوط به معيّت خصوص مؤمنين است آن در بسياري از آيات است که: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾، ﴿مَعَ الْمُتَّقينَ﴾ و مانند آن. اما آن معيّتي که مخصوص به مربوط به توطئهگرها و اينهاست، آيه 108 سوره مبارکه «نساء» است که فرمود: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾، اين بيتوتهها که ميکنند و پشت درهاي بسته تصميمي که ميگيرند، خدا با آنهاست. با آنهاست و ميداند اينها چه ميکنند و همان جا ميتواند بساط آنها را جمع کند، ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً﴾.
اما طايفه چهارم که بحث آن قبلاً هم به مناسبت جريان حضرت موسي و جريان حضرت هارون گذشت، آنچه درباره حضرت موسي و حضرت هارون هست دو طايفه از آيات است: يکي به خود موسي و هارون ميفرمايد من با شما هستم، اين ميافتد در طايفه ثانيه که خدا با مؤمنين است، با انبيا هست، با اوليا هست. در سوره مبارکه «طه» آيه 46 اين است: ﴿قالَ لا تَخافا إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري﴾، من با تو اي موسي و با هارون(سلام الله عليهما) هستم و حرفها را ميشنوم و شما را تأييد ميکنم. اين طايفه داخل در طايفه ثانيه است که خدا با انبيا است، با اوليا است، با محسنين است، با متّقين است. اما آن که در روز قبل بحث شد، در سوره مبارکه «شعراء» است؛ در سوره «شعراء» ذات اقدس الهي آيه پانزده به وجود مبارک موساي کليم ميفرمايد تو و هارون برويد نزد فرعون، من با همه شما هستم و وقتي که به وجود مبارک موساي کليم فرمود: ﴿أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمينَ ٭ قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ﴾، وجود مبارک موسي عرض کرد: ﴿قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ ٭ وَ يَضيقُ صَدْري وَ لا يَنْطَلِقُ لِساني فَأَرْسِلْ إِلي هارُونَ ٭ وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾؛ من سابقهاي دارم، يک جواني از اينها که بيراهه رفته بود را کُشتم، ﴿فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ ٭ قالَ كَلاَّ﴾؛ اين طور نيست! تو و هارون برويد نزد فرعون، من با همه شما هستم، ﴿قالَ كَلاَّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ﴾، نه «معکما» ﴿إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ﴾. بنابراين چه مثني چه فرادي چه انسان تنها باشد چه با ديگري، چه مؤمن باشد چه کافر ذات اقدس الهي با او هست؛ منتها براي بعضيها تأييد است براي اينکه دستگيري کند: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد﴾[6] بعضيها براي اينکه دستشان را بگيرد کمکشان بکند، بعضي براي اينکه اينها را دستشان را ببندد که خداي سبحان در کمين است، کمين بودنِ خدا گاهي براي تأييد است گاهي براي تخريب. پرسش: اينکه دارد: ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾[7] ...؟ پاسخ: اين ديگر جزء طايفه ثانيه است. پرسش: ﴿مَعَنا﴾ که پيغمبر را هم شامل میشود.؟ پاسخ: بله، مخصوص اوست، با ما هست، اين نظير همين طايفه چهارم است، آنکه در غار بود؛ نظير همين ﴿إِنَّا مَعَكُمْ﴾ است؛ اما آنچه وجود مبارک موساي کليم گفت: ﴿كَلاَّ إِنَّ مَعي رَبِّي سَيَهْدينِ﴾، اين در طايفه دوم است وقتي بنياسرائيل به وجود مبارک موساي کليم عرض کردند شما که ما را اينجا آوردي براي نجات، جلو درياست، پشت سر ارتش جرّار فرعون، ما بين آب و آتش قرار داريم، اينجا جاي مناسبي نبود! اين را اعتراض کردند. وجود موساي کليم گفت: ﴿كَلاَّ﴾، اين چه حرفي است که ميزنيد؟ جلو درياست، پشت سر هم ارتش جرّار فرعون است؛ اما همه اين مجموعه تحت قيّوميّت خداي سبحان است، ﴿كَلاَّ إِنَّ﴾ اين ﴿كَلاَّ﴾ خيلي پيام دارد، اين چه حرفي است که ميزنيد؟ ﴿إِنَّ مَعي رَبِّي سَيَهْدينِ﴾.[8] اگر بگويد برگردند ما پيروز ميشويم بر ارتش فرعون، به ما بگويد از راه دريا برويد، دريا در اختيار ماست و همين طور هم شد. اين ﴿كَلاَّ إِنَّ مَعي﴾ ديگر «مَعَنا» نفرمود، اين ديگر جزء طايفه ثانيه است؛ اما آنکه در غار گفته شد در طايفه رابعه است؛ نظير ﴿إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري﴾ است، خدا با مؤمن است، با کافر هست، با مؤمن و کافر که با هم درگير هستند هست، تا يکي را ياري کند و يکي را مخذول. اين چهار طايفه از آيات معيّت که همه اين طوايف اربعه مربوط به فصل سوم است، نه فصل اوّل و دوم، اگر خوب تنبيه بشود، روشن میشود که چرا در سوره «طه» ذات اقدس الهي به موسي فرمود تو و هارون برويد: ﴿إِنَّني مَعَكُما﴾ اين طوايف اربعه است. پرسش: اينکه دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾ برای ثانی فضيلتی درست نمیشود؟ پاسخ: نه؛ مثل همين ﴿إِنَّا مَعَكُمْ﴾؛ با شما هستم تا شما را ياري کنم، او را زمينگير کنم. در سوره «شعراء» که ميگويد من با توي موسي با توي هارون با فرعون هستم، معلوم ميشود که يکي را ميخواهم تأييد کنم يکي را ميخواهم تخريب بکنم.
بنابراين اين طايفه چهارم روشن ميکند که ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾، دليل بر فخر نيست و اگر کسي بخواهد صِرف همين را دليل بگيرد، اين تمسّک به عام در شبهه مصداقيه خود عام است، شبهه مصداقيه خود آيه است.
به هر تقدير اين اقسام چهارگانه است. اما در اين قسمت يک تحليل قرآني دارد که تاحدودي بحث آن گذشت. فرمود که شما نه فضيلتي از خود داريد، نه سابقه حُسن داريد، نه لاحقه خوبي اميد ميرود، اين يک؛ ﴿أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ﴾، اينکه نيست. دليل نقلي داريد که از طرف خداي سبحان برائتنامه بياوريد، آن هم که نيست. فقط اين قدرت را داريد که بگوييد ما يک قدرت جمعي هستيم و منتصر هستيم، قدرت انتقام داريم. آن بحثهاي مالي هم که در سه بخش گذشت؛ يعني در سوره مبارکه «فاطر» ظاهراً که فرمود: ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾؛[9] در سوره مبارکه «لقمان» و «عنکبوت» و آنها فرمود به اينکه قبل از شما قارون بود، درباره قارون ميگويد قبل از قارون ما کساني را هلاک کرديم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾؛[10] پس ما يک اقدمين داريم و قدما داريم و متأخرين؛ صناديد قريش داريم و قارون داريم و قبل از قارون که ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾،[11] آن سه طايفه از آيات بود که بحث آن گذشت، اين چهار طايفه آيات است که اشاره شد.
در اين بخش هم فرمود شما به قدرتهاي قبلي بگوييد که اينها که جوابش داده شد، فرمود: ﴿فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ﴾،[12] يک دليل نقلي بياوريد، اگر شما ادّعايي داريد يا بايد برهان عقلي ثابت کنيد ﴿أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ﴾،[13] يا دليل نقلي بياوريد ﴿فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ﴾. اينجا هم ميفرمايد يا دليل عقلي بياوريد، برهان اقامه کنيد که شما بهتر هستيد: ﴿أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ﴾ يا دليل نقلي بياوريد: ﴿أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ﴾؛ يک برائتنامهاي در زبوري ـ زبور يعني کتاب ـ از کتابهاي الهي، نه آن دليل نقلي را داريد، نه اين دليل عقلي. ميخواهيد به قدرت خودتان بنازيد بگوييد که ﴿نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ﴾؛ يعني «منتقم» قدرتي داريم، اين که شد طولي نميکشد که جمع شما را ما متفرق ميکنيم، اين جمع را جمع ميکنيم. اگر بگوييد: ﴿نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ﴾؛ يعني «منتقمٌ»، ﴿سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ﴾، اين جريان جنگ بدر که آمد اين پيشگويي قرآن کريم که معجزه بود عملي شد، فرمود طولي نميکشد که ما بساط شما را جمع ميکنيم، اين هم برای اين و همه برميگرديد فرار ميکنيد، اين تازه مربوط به دنياي شما است.
اما جريان آخرت؛ اينها تازه دنياست که تمام شده است به حسب ظاهر، ولي اساس کار اين است که کار تمام شده نيست: ﴿بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ﴾، اين اصرار دارد که اسم ظاهر بياورد، با اينکه میتوانست بفرمايد «و هي»؛ اما اصرار دارد که اسم ظاهر بياورد. قيامت «ساعة» است؛ يک لحظه شروع ميشود: ﴿بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهي وَ أَمَرُّ﴾؛ داهيهتر، توانفرساتر، با مرارتتر از هر چيزي است که در دنيا شما خيال کرديد، چنين چيزي است. الآن در دنيا کسي را بخواهند عذاب کنند، حداکثر اين است که او را ميسوزانند. اين شخص که سوخت که ديگر بعد از سوختن که خبري نيست راحت است. اگر ـ معاذالله ـ روحي نباشد و مجرّد نباشد، همين بدن است که سوخته شده و خاکستر شده و ديگر عذابي در کار نيست و اگر روحي باشد که به هر حال اين شخص را سوزاندند، بعضي از اصحاب انبيا و ائمه را هم سوزاندند؛ اما روح که نبود. اما چرا ﴿وَ السَّاعَةُ أَدْهي وَ أَمَرُّ﴾؟ براي اينکه اين عذاب از بيرون نيست. حالا اگر لباس آدم آتش بگيرد نجات پيدا ميکند اين لباس را ميکَند، بدن آتش بگيرد ميميرد؛ اما اگر ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلي الْأَفِْئدَة﴾[14] شد و خاموش شدني نيست چه؟ فرض ندارد که آدم بتواند چنين عذابي را تحمل بکند. کفر اين است. بارها عنايت کرديد که در سوره «جن» فرمود ما براي جهنم از جنگل هيزم نميآوريم، همين ظالمين عالم، هيزم جهنم هستند. در سوره مبارکه «جن» فرمود که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[15] هيزم جهنم همينها هستند. اين است که زندگي مردم را به آتش کشيد، اين در قيامت گُر ميگيرد و تمام هم نميشود. آتش قيامت آتشي است که درخت را سبز ميکند، ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾[16] همين است. آتشي نيست که آب بتواند آن را خاموش کند، پس ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار»؛[17] آتشزنه يا آتشگيره است آن هم که خود مردم هستند: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ﴾،[18] اگر ـ معاذالله ـ ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلي الْأَفِْئدَة﴾ شد، اين چه راهي دارد؟ کجا ميخواهد برود؟ لذا ﴿أَدْهي وَ أَمَرُّ﴾ است. با اينکه ممکن بود بار دوم ضمير را ذکر بکند، ضمير ذکر نکرد، فرمود: ﴿بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهي وَ أَمَرُّ﴾، بعد برهان اقامه ميکند ميفرمايد: ﴿إِنَّ الْمُجْرِمينَ في ضَلالٍ وَ سُعُرٍ﴾؛ در گمراهي هستند، يک؛ و در سعير و افروختگياند؛ خودشان مشتعل ميشوند، دو. چه موقع؟ چه وقت؟ ﴿يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلي وُجُوهِهِمْ﴾، آتشي که خودشان افروختند روي آتش، اينها را ميکشانند آن هم روي صورت، به آنها گفته ميشود: ﴿ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ﴾. چرا؟ چون در همه اين قسمتها برهان اقامه فرمود؛ هم ﴿أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ﴾ برهان است، هم ﴿أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ﴾ برهان است، ﴿أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ﴾ برهان است، ﴿سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ﴾ برهان است، اينجا هم سه تا برهان است. شما نگاه کنيد اين مثل جواهر نيست، اين بخش از الميزان اين يک ورق آن که ايشان چه ميخواهد بگويد؟ اين کتاب نظير کتابهاي ديگر نيست، ميفرمايد ما صنعتي داريم و يک خلقت؛ صنعت تابع قانون است؛ لذا زير مسئوليتاند. خلقت متبوع قانون است، خيلي اين حرف بلند است! ببينيد هر مهندسي هر کسي بخواهد برج بسازد، خانه بسازد، سدّ بسازد، انرژي هستهاي درست بکند تمام اين صنايع ما تابع قانون است. کسي بخواهد برج بسازد، کسي بخواهد سدّ بسازد، حساب بکند که اين زمين چقدر قدرت دارد؟ اين آهن چقدر قدرت دارد؟ اين بتون چقدر قدرت دارد؟ اين سيلِ خانمان برانداز چقدر قدرت دارد؟ همزمانِ اين سيل اگر يک زلزله شش هفت ريشتري بيايد آن چقدر قدرت دارد؟ اين مهندس سدّساز، تابع اين قوانين است، بعد چنين سدّي با ميسازد. بخواهد برج بساز اين است، ساختمان بسازد اين است، سدّ بسازد اين است، نيروگاه بسازد اين است، صنعت تابع قانون است.
اما خلقت، متبوع قانون است. يک قانون پيشنوشتهاي نيست که خداي سبحان برابر آن زمين خلق کند يا آسمان خلق کند. در سوره مبارکه «آل عمران» فرمودند اين از غرر آيات است که ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾، نه «الحق مع ربک»؛ چيزي با خدا نيست، حق مثل علي نيست که علي با حق است حق با علي است. ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾، «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيء»؛[19] خداست و هيچ چيزي نيست. ماسواي خدا عدم محض است. هر چه بخواهد در عالم پيدا بشود «من الحق و الصدق و العقل و العدل و الخير، من ربک» است، ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾، نه «مع ربک». گرچه خدا با همه اشياء است؛ اما چيزي با خدا نيست، ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾. اما وقتي که در نظام خلقت باشد ميبينيم علي بن ابيطالب «مَعَ الْحَقِّ»[20] است، حق هم با اوست اينها با هم هستند. اين فرق بين «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»، با «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار»،[21] چند بار قبل چند بار گفته شد. عمده آن مرجع ضمير است. اين در تعريف عمار هم آمده است که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار». در جريان عمار، ضمير «يدور» به عمّار برميگردد: «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ يَدُورُ» اين عمار «مع الحق حيث ما دار الحق»؛ اما در جريان حضرت امير ضمير به حق برميگردد «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ»، «يدور» يعني حق، «يدور الحق مع علي حيث ما دار» ما اگر ميخواهيم بفهميم دين چه ميخواهد بگويد مگر قانوني در جاي ديگر نوشته نداريم، وقتي اينها هر کاري کردند ميفهميم دين است. اينکه فعل معصوم، حجت است قول معصوم، حجت است سخن معصوم، سکوت معصوم، تقرير معصوم حجت است، براي همين است. ما دين را از اينها ميگيريم. الآن وجود مبارک وليّ عصر هم همين طور است، همه اين چهارده معصوم همين طور هستند «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ» «يدور»؛ يعني حق، «يدور الحق مدار علي حيث ما دار»، چون او «خليفة الله» است.
همين تعبير که درباره عمار آمده: «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ»؛ اما «يدور العمار مع الحق حيث ما دار الحق» هر چه اهل بيت فرمودند ميشود حق، عمار «يدور مدار» حقي که از علي استفاده شد. اما هر چه علي ميکند حق است؛ برای اينکه ما قانوني قبلاً در جاي ديگر نوشته نداريم، حالا بخشي از احکام فقه در قرآن است. اين الفيه که مرحوم شهيد نوشته، نفليهاي که نوشته شده، اين چهارهزار حکم فقط براي نماز است که هزارتای آن واجب، سه هزارتاي آن مستحب، مخصوص نماز است، ما چند تا حکم در قرآن داريم؟ بقيه را از همينها ميگيريم.
اين بيان ايشان سيدنا الاستاد ميفرمايد اين جزء غرر آيات ماست: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾، «العدل من ربّک»، «الصدق من ربّک». پس خدا که بخواهد آسمان و زمين و دريا و صحرا و بهشت و جهنم را خلق کند اين طور نيست که يک قانون نوشتهاي باشد و فعل خدا تابع آن قانون باشد، بلکه فعل خدا متبوع قانون است، ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾. در اين قسمت آيات ميفرمايد که ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، اين طور نيست که اندازهاي، نقشهاي، هندسهاي قبلاً باشد ما برابر آن عالم را خلق کنيم، ما برابر علم ذاتي خود خلق ميکنيم. اگر قانوني ـ معاذالله ـ باشد که ما برابر آن قانون کار بکنيم، آن ميشود پيغمبر و امام، ديگر خدا نيست. چيزي غير از خدا وجود ندارد، هر چه هست فعل اوست؛ منتها او چون حکيم محض است از خيّر محض جز نکويي نآيد. اين «يجب عن الله» است که ما اماميه ميگوييم، نه «يجب علي الله» که ـ معاذالله ـ که معتزله بر آن هستند. فرمود: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، ذات اقدس الهي تعليلهايي که دارد منافعي که ذکر ميکند گاهي علت غايي است يا منفعت است براي آن شیء، ميفرمايد ما اين کار را کرديم براي فلان منفعت. يک وقت است که ميگويد فلان صفتي که خدا دارد، فلان اسمي که خدا دارد، باعث پيدايش يک چنين کاري است. غالباً اسماي حُسنايي که در پايان آيه ذکر ميشوند، ضامن مضمون آيه و دليل محتواي آيه هستند. خداي سبحان لطفي در آيه دارد بعد ميفرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾[22] يعني چون خدا اين اسما را دارد، اين صفات را دارد، از غفورِ رحيم بخشش پيدا ميشود، عنايت پيدا ميشود. هر اسمي از اسماي حُسنا که در آخر آيه است، دليل مضمون همان آيه است. اين بخش که بخش سوم است که ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، اين جامعي است که هر چيزي را که ذات اقدس الهي خلق ميکند، بر اساس اندازه است. بعد در قيامت هم ميفرمايد که اين چيزي است که خودتان آورديد ما که اينجا کوره آجرپزي نداشتيم، اين را خودتان آورديد؛ يعني ما اينجا هيزم و آهن و فولاد و اينها کارخانه ذوب آهن نداشتيم، اين را شما خودتان به همراه خود آورديد. در قيامت استدلال ذات اقدس الهي اين است که ﴿ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ﴾،[23] به هم زديد نظام جامعه را، به هم زديد و اختلاف ايجاد کرديد، به هم زديد و آبروي مردم را برديد همين است. ما که اينجا کارخانهاي، چيزي نداشتيم. اينجا شما که ميآييد اين وقود خودتان است، چون اگر اين کارخانههاي فولاد مبارکه اصفهان و جاي ديگر که کارخانههاي کورهبلند دارند ذوب ميکنند چه کار ميکنند؟ اوّل يک سلسله مواد اوّليه ميآورند؛ مثل ذغالسنگ يا گازوئيل، بعد يک ماده آتشزنه و آتشگيره ميآورند حالا يا «تي ان تي» است يا ماده آتشسوزي است که قبلاً کبريت بود، حالا مواد آتشزايي ميآورند، اين دو؛ وقتي اين آتشزنه را به اين مواد، به اين ذغالسنگ يا به اين گازوئيل يا به اين بنزين زدند، گُر ميگيرد. وقتي گُر گرفت اين کوره پر از آتش ميشود، آن وقت آن مواد را ميريزند اين را آب ميکنند، ميشود فولاد. فرمود ما هم در جهنم همين کار را ميکنيم، ما آن مواد سوخت و سوز اوّليه را که هيزم است جمع ميکنيم، اين طبقه ظالمين هستند. آن آتشزنه که در دنيا ائمه کفر بودند که فرمود: ﴿قاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[24] کذا و کذا، اينها را ميآوريم اين داخل، اين مجموعه گُر ميگيرد، بقيه را هم مياندازيم داخل. آنجا آتشي، کورهاي، ذغالسنگي، بنزيني، گازوئيلي هيچ خبري نيست. اگر ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ﴾ هستند، ﴿فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. اگر «وقود» هستند؛ يعني «ما توقد به النار» هستند، مثل بنزين، مثل گازوئيل، مثل مواد «تي ان تي» اينها اين ائمه کفر اين طور هستند، ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾[25] هستند. بعد اينهايي که آن داخل جمع کرديم مشتعل شدند يک عده را مياندازيم، ﴿فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ﴾. بعد ميگوييم اينها را خودتان آورديد، ما که اينجا چيزي نداشتيم، اين خداست! پس دو اصل است: يکي اينکه صنعت، تابع قانون است. دوم اينکه قانون، تابع خلقت است. هر گونه خدا خلق کرد ما قانون پيدا ميکنيم، نه اينکه قبلاً يک قانون نوشتهاي باشد ـ معاذالله ـ خدا روي آن الگو بردارد و کار انجام بدهد؛ لذا خدا ﴿بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[26] است، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾.
چه موقع اين روز ظهور ميکند؟ ميفرمايد که در قيامت ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾،[27] در بحث سوره مبارکه «نجم» گذشت که معراج آن بخشهاي بالا دير به ذهن ميآيد يا اصلاً به ذهن نميآيد. ما مثلاً فرض بفرماييد: ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ﴾[28] را ممکن است بفهميم، آيه 77 سوره «نحل» اين است که ﴿وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾، اين را ممکن است بفهميم ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ را ديگر نميفهميم. اين ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾، مادامي براي ما روشن ميشود که خودمان بالا برويم. ما اگر يک بحث علمي براي ما طرح شد، ما از اين آهنگها گذشتيم، از اين سرعتها هم گذشتيم آنچه در کتابها ميبينيم مادّي است آنچه با گوش ميشنويم مادي است. اينها را وقتي وارد محفظه خيال ميکنيم مقدار دارد، ولي ماده ندارد؛ وقتي تجريد عقلي کرديم به آن قاعده عقلي رسيديم، ديگر نه زمان دارد نه زمين. اگر کسي معرفت نفس داشته باشد، شئون علمي خودش را ارزيابي بکند، همين طور است. دفعتاً ميبينيد که به جايي ميرسيم که نه زمان دارد نه زمين. اين قوانين علمي که ما پيدا ميکنيم الآن نميشود گفت چند سالش است! اين از سال و ماه ميگذرد؛ اما اين درس و بحث، سال و ماه دارد که من فلان بحث را که از فلان شخص شنيديم، با رفقا مباحثه کردم، شب مطالعه کردم، کمکم به اين قانون رسيدم، اين قانون ديگر نه زميني است نه زماني و اگر استاد شديم خواستيم چيزي را بيان بکنيم، از «لا زمان» به زمان ميآييم، آن قانوني که استاد بررسي ميکند، آن ديگر در آسمان و زمين نيست، اين قانونهاي عقلي؛ خدا اين چنين است، خدا اين چنين ميکند، خدا اين چنين فرمود، اينها را که آدم ميفهمد، نه زماني است نه زميني. بعد دفعتاً ميآيد در عالم خيال؛ يعني تصوير ميکند که اين را من عربي بگويم يا فارسي بگويم؟ کجا بگويم؟ با کدام مقدمه شروع بکنم؟ از کجا شروع بکنم؟ چه نتيجهاي بگيرم؟ اينها در محدوده خيال است که مقدار دارد، ولي ماده ندارد. وقتي وارد درس و بحث ميشود ديگر ميشود مادي. ما اگر يک متفکر عقلي باشيم، روزانه اين مراحل اين آسانسور را طي ميکنيم؛ يعني از زمان بيرون ميرويم به «لا زمان» ميرسيم. اگر کسي چنين معرفت نفسي داشته باشد ميتواند بررسي کند که چگونه انسان از زمان بيرون ميرود؟ چگونه آسمان و زمين جمع ميشود و تاريخ ندارد؟ تاريخ جمع ميشود چه موقع جمع ميشود؟ کجا جمع ميشود؟ اين «کِي» و «کجا» را فرمود ما جمع ميکنيم. اگر در درون خود ما روزانه اين آسانسور را بررسي کنيم که ما گاهي از زمين خارج ميشويم، از زمان خارج ميشويم، در مدارهاي عقلي فکر ميکنيم، بعد موقع درس و بحث وارد زمان و زمين ميشويم، اگر کسي اين براي او ملکه شد، مسئله اينکه کلّ جهان دفعتاً برچيده ميشود: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾[29] ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ را ميتواند تا حدودي درک کند.