درس تفسیر آیت الله جوادی
96/02/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 41 تا 49 سوره قمر
﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41) كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ (42) أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهي وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمينَ في ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلي وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49)﴾
در بخش پاياني سوره مبارکه «قمر» جريان فرعون را ذکر ميکند؛ يعني در بخش اوّل سوره مبارکه «قمر» کلّيات مسائل را بيان فرمودند، بعد همانند بخش پاياني سوره مبارکه «نجم» قصّه حضرت نوح، حضرت هود، حضرت صالح، اينها را ذکر کردند و ثابت کردند که اين نظام عالم باطلپذير نيست؛ هم به صورت موجبه، هم به صورت سالبه دو تا قضيه در قرآن کريم است که در ساختار خلقت، باطل راه ندارد و در ساختار خلقت جز حق چيزي حاکم نيست. هم فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾[1] چون اين چنين است، پس باطل در عالم راه ندارد. معناي باطل اين است که کسي ادّعاي الوهيت داشته باشد و بخواهد خودش را يا جهان را يا حوزه کاري خود را با فکر خودش اداره کند، اين ميشود باطل، زيرا آنکه اين نظام را آفريد همان بايد بپروراند. ربّ جهان غير از خالق جهان کسي ديگر نيست. در جريان فرعون، لحن اين آيات عوض شد؛ درباره قوم هود فرمود: ﴿كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ﴾،[2] درباره قوم صالح فرمود: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾،[3] درباره قوم لوط هم فرمود اينها ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ﴾،[4] اما در جريان حضرت موسي نفرمود: «کذبت قوم موسي»، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾، براي اينکه موساي کليم مدّتي در مصر به سر بردند، بعد مدين تشريف بردند و سالياني در مدين بودند. در برگشت از مدين به مصر به کوه طور بار يافتند، به اميد قبس رفتند، ولي نور نبوت نصيبش شد از کوهِ طور به طرف مصر رفتند که ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾.[5] نسبت به وجود مبارک موسي ذهاب است که فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ﴾، نسبت به مردم مصر که وجود مبارک موسي را تلقّي کردند مجیء است که فرمود: ﴿جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾. سرّ اينکه بيش از صد بار نام مبارک حضرت در قرآن ذکر شد و قصّه آن حضرت بيش از قصص ساير انبيا مطرح شد، براي اينکه مصر يک کشور پهناور و سابقهداري بود از يک طرف و حکومتش هم در اختيار شخص مقتدر قهّاري بود به نام فرعون که البته فراعنه متعدّد بودند از طرف ديگر، بخشهاي اقتصادي او هم به کياست قارون اداره ميشد، از طرف ديگر؛ بخشهاي سياسي و نيرنگهاي سياسي هم به وسيله هامان رهبري ميشد، از طرف ديگر. اين کشور پهناور که داراي قدرت مرکزي است از يک طرف، قدرت اقتصادي است از طرف ديگر، قدرت سياسي است از طرف ثالث، نياز دارد به اينکه به همه جوانب او بپردازد؛ لذا گاهي از رسالت موساي کليم(سلام الله عليه) به اينکه به طرف فرعون اعزام شد سخن به ميان ميآيد ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾، گاهي سخن از اين مثلث است: فرعون و قارون و هامان. با اين ترتيب که در غالب موارد نام فرعون مقدم است بعد قارون و هامان، در بخشي نام فرعون در وسط قرار ميگيرد محفوف به نام قارون و هامان است. اين کشور با اين قدرت با آن محفل مشورتي که داشتند نيازمند به يک رسول مقتدر و همه جانبهنگر هست؛ لذا وجود مبارک موساي کليم عرض کرد اداره اين مسئوليت از من به تنهايي ساخته نيست: ﴿وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي ٭ هارُونَ أَخي﴾،[6] و خداي سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي﴾.[7]
در مصر دو خطر بود: يک خطر بتپرستي بود که اينها گوساله و گاو و اينها را ميپرستيدند، خود فرعون هم داخل در اين خطر بود که آل فرعون به فرعون ميگفتند: ﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك﴾؛[8] اگر به موسي فرصت بدهي تو و آلههات را از بين ميبرد. خطر دوم اين بود که در اداره کشور سياست آنها از ديانت آنها جدا بود؛ يعني کسي که بتپرست است، الا و لابد سياست او از ديانتش جداست، چون بت حرفي براي گفتن ندارد، قانوني براي نوشتن ندارد، حتماً مسائل سياسي و قوانين جزائي و حقوقي و مدنيشان را خودشان بايد تعيين کنند، يک شخص معيّني بايد تعيين کند. تنها کسي که قانون جزائي، مدني، حقوقي و ساير قوانين را تدوين ميکرد و تنظيم ميکرد، خود فرعون بود که ميگفت: ﴿إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ﴾،[9] و من هم هدفي ندارم الا هدايت شما و ارشاد شما. فرعون و امثال فرعون آنچه فعلاً هم در ديار غرب و امثال غرب مطرح است يک داعيه ربوبيت پنهان است، يک خداگويي مستور است.
بيان مطلب اين است که به هر حال در اداره جوامع بشري سه عنصر اصلي لازم است: يکي مواد حقوقي؛ يکي مباني حقوقي؛ يکي منابع حقوقي. الآن ما در کشورهاي اسلامي هم مواد حقوقي داريم هم مباني حقوقي، هم منابع حقوقي. مواد حقوقي همين است که فقهاي ما، بزرگان ما در اين رسالههاي عمليه مينويسند و مجلس شوراي اسلامي هم مطابق اينها موادي را در بخشهاي اجرايي تصويب ميکند، اينها موادّ اجرايي است که روزانه کاربرد عملي دارد و عملياتي است. اين موادّ فقهي و حقوقي را از يک مباني ميگيرند. در حوزهها در مراکز فقهي، مباني فقه را اصول تأمين ميکند؛ مثل استصحاب، حجيت خبر واحد، اصل برائت، اصل حلّيت، اصل طهارت، قاعده تجاوز، قواعد فقهي و قواعد اصولي؛ اينها مباني اين مواد هستند. در اداره مملکت هم يک سلسله مباني لازم است که آن مواد را رهبري کند، مثل استقلال مملکت، امنيت مملکت، امانت مملکت، عزت مملکت، اقتصاد مملکت، عدم دخالت در ساير ممالک و اجازه عدم نفوذ و مانند آن است. رهبر همه اين مبانيِ حقوقي عدل است؛ يعني عدل کليد همه اين مباني حقوقي است. اين مواسات، اين مساوات، اين عدم دخالت، اين معاملات داخلي و خارجي همه بايد بر مبناي عدل باشد تا اينجا مشترک بين ما و کشورهاي غير اسلامي است. آنها هم ميگويند استقلال ما هم ميگوييم استقلال؛ آنها هم ميگويند مساوات، مواسات، عدم دخالت، محيط زيست، ما هم اين حرفها را داريم. مبناي مشترک همه ما هم اين عدل است، اين کلمه سه حرفي است: «عين» و «دال» و «لام». معناي اين عدل هم مورد قبول ما و آنهاست، عدل يعني «وَضعُ کُلَّ شيءٍ فِي مُوضِعِه»[10] اين هم معناي عدل است همه ما هم قبول داريم. اما تمام اختلاف بين ما موحّدان و آن مشرکان اين است که ما ميگوييم عدل که «وَضعُ کُلَّ شيءٍ فِي مُوضِعِه» است؛ يعني هر چيزي را در جايش قرار بدهي، جاي اشيا را اشياآفرين مشخص ميکند، جاي اشخاص اشخاصآفرين مشخص ميکند جاي مال و ثروت را مالآفرين مشخص ميکند؛ آنها ميگويند جاي اشيا را اشخاص را، اموال را ما معيّن ميکنيم. اين دعواي ربوبيت است، آنها ميگويند آنچه از انگور به دست ميآيد چه شراب چه شيره هر دو حلال است؛ ما ميگوييم انگورآفرين ميگويد يکي حلال است يکي حرام. اينها اختلاف سياسي با ما ندارند، ما اختلاف سياسي با اينها ندرايم، ما اختلاف اعتقادي داريم، ما در اصل ربوبيت حرف داريم. همه اينها قائلاند و ميگويند ما هم ميپذيريم که تمام اين قوانين بايد بر محور عدل باشد، تا اينجا مرز مشترک ما و ايشان است؛ اما عدل يعنی «وَضعُ کُلَّ شيءٍ فِي مُوضِعِه»، اين هم معنايش مورد قبول ما و ايشان است؛ اما جاي اشيا کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ آنها ميگويند ما معين ميکنيم، ما ميگوييم جاي اشيا را اشياآفرين معين ميکند. تمام نزاع موساي کليم و فرعون اين بود که فرعون ميگفت: ﴿إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ﴾، دين آنها همان ﴿سَبيلَ الرَّشادِ﴾[11] بود؛ يعني قانوني که من در مملکت مصر تدوين ميکنم، جاي اشيا را من مشخص ميکنم، جاي افعال را من مشخص ميکنم، اين دين مملکت است. کليم حق ميفرمود من از طرف «ربّ العالمين» آمدم، ﴿الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[12] اين جمله اين هنوز يک سطر از آيه نيست، اين کمتر از يک سطر است، چه عظمتي را همين يک جمله به همراه دارد، هم نظام فاعلي را بيان کرده، هم نظام داخلي را بيان کرده، هم نظام غائي را بيان کرده، ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾. همه چيز را او آفريد، يک؛ ساختار دروني همه چيز را او تنظيم کرده است، دو؛ رهبري همه چيز و اهداف را او بر عهده دارد، سه؛ مگر ميشود درخت را خلق بکند او را هدايت نکند که کجا برود؟ مگر ميشود لعل بدخشان را هدايت نکند کجا بخواهد برود؟ عقيق يمن را هدايت نکند؟ اين اگر «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»،[13] با راهنمايي خاکآفرين است، اين خاک را طرزي خلق ميکند و آماده ميکند و هدايت ميکند که بعد از يک مدت بشود لعل بدخشان افغان، يا عقيق يمن ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾، فاعل مطلق اوست، هادي مطلق اوست، رهبري به اهداف مطلق به دست اوست. فرعون آن اوّلي را منکر بود، دومي را گفت از بحث ما بيرون است، ما اشيا و اشخاص را به مقصدشان راهنمايي ميکنيم همين! پس اين ديني که فرعون ميگفت: ﴿إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ﴾، نه يعني دين الهي، اين همان قانوني بود که خودش داعيه ربوبيت داشت. اينکه ميگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾،[14] يک؛ ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾،[15] دو؛ معنايش آن اوّلي و دومي که نبود، معنايش اين نبود که من اين جهان را خلق کردم يا انسان را خلق کردم، معنايش اين نبود که ساختار دروني اشيا را من آفريدم اين را که نميگويد، ميگويد اين شیء براي چه چيزي يافت شده است را من بايد بگويم همين! اين داعيه ربوبي است، همين داعيه الآن شما ببينيد در استکبار غرب هم هست، حالا نظام سوسيال شرق که ـ معاذالله ـ بالصّراحه منکر همه چيز است، اين غرب که ميگويد ما حقوق بشر تنظيم ميکنيم، ما جريان هواي سالم را تنظيم ميکنيم، ما نظام سرمايهداري را تنظيم ميکنيم همين است. اين داعيه ربوبيت داشتن است، اختلاف تنها در مسائل سياسي و زميني و خاکي و هوايي و اينها نيست، آن صريحاً ميگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، اينها صريحاً نميگويند: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، ميگويند قانون را ما بايد تنظيم بکنيم، شما صدر و ساق اين حقوق بشرِ غرب را ملاحظه کنيد همين از آن در ميآيد؛ يعني عدل به معناي «وَضعُ کُلَّ شيءٍ فِي مُوضِعِه» هست، معناي عدل را قبول دارند؛ اما ميگويند جاي اشيا را ما بايد مشخص بکنيم، جاي اشخاص را ما بايد معيّن بکنيم. اين غير از ادّعاي ربوبيت ادّعاي ديگري نيست؛ لذا وجود مبارک موساي کليم عرض کرد خدايا! من با چنين کشوري، با چنين مرامي، با چنين قدرتي، با چنين مدّعي ربوبيتي روبهرو هستم، تنها از من برنميآيد. اگر خداي سبحان فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ﴾، عرض کرد که پروردگارا! ﴿وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي ٭ هارُونَ أَخي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْري﴾، فرمود: ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي﴾، اين است که بيش از صد بار نام مبارک موسي آمد، براي اينکه حرف موساي کليم حرف روز است؛ يعني فرعونها همين حرف را ميزنند که فرعون موساي کليم گفته بود. ما منبع داريم ميگوييم منبع ما يعني کتاب و سنّت که مباني را از اين منابع ميگيريم، موادّ فقهيمان را از اين مباني ميگيريم. يک فقيه که ميخواهد استنباط کند دست او پر است، مباني او را در کتاب اصول مشخص کرده، منابعش را در کلام مشخص کرده، آن وحي الهي است که منبع استنباط مباني است، اين مباني است که ابزار استنباط مواد فقهي است، يک فقيه اسلامي دست او پر است؛ اما آنها منبع ندارند، منبع را خودشان ميدانند؛ يعني ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾؛ کسي يک کار بداخلاقي دارد ميکند مثل قوم لوط، آن حرف ديگري است آن يک کار حيواني هم نيست، چون در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد که هيچ کلب مذکري با کلب مذکر آميزش پيدا نکرد، نه خوکها اين طورند، نه خرسها اين طورند، نه کلاب اين طورند، اين است که فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[16] سرّش همين است. کسي آزمايش نکرد که اين کلاب، اين خنازير مذکرها با مذکرها جمع بشوند. اين فقط انسان است که «اضل من الحيوان» اين کار را انجام ميدهد. آنها يک سلسله رذايل اخلاقي بود؛ اما جريان فرعون اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾ او نه يعني در مسائل اعتقادي، در مسائل اعتقادي که خودش بتپرست بود. اينکه از طور بايد موساي کليم بيايد، با آن عصا بيايد، با آن يد بيضا بيايد، با آن معجزات فراوان بيايد، بگويد: ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾؛ لذا در اين بخش فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾، پس اينکه سبک اين «جاء» که مربوط به قصّه حضرت کليم است، با قوم ثمود فرق کرد، با قوم عاد فرق کرد، با قوم نوح فرق کرد، براي اينکه گرفتار يک ربّ مجسّم بود، با او بايد مبارزه بکند و الآن هم ما گرفتار ارباب مجسّم هستيم، آنها ميگويند حقوق بشر را ما بايد تنظيم بکنيم، اگر يمن اين طور شد، حقوق بشر آسيب نديد، فلسطين اگر آن طور شد حقوق بشر آسيب ديد. اين معناي ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾ است. ما گرفتار يک چنين وضع کنوني هستيم؛ يعني گرفتار فرعون هستيم، البته لوازم سيّئه فراواني هم به همراه دارد. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾، اين «نُذر» که تکرار شد يا جمع نذير است يا جمع انذار است که چند بار گذشت. در قصّههاي ديگر فرمود اينها خيلي مجهّز بودند، اينکه به موساي کليم ميگفت: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُون بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾[17] براي همين است، اينها مجلس شورا داشتند. «مُؤتَمَرْ»؛ يعني مجلس مشورت. ﴿وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ﴾[18] که در قرآن آمده يعني مشورت کنيد. «مُؤتَمَرْ»؛ يعني مجلس مشورتي. فرعون يک مجلس شورايي داشت که ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُون﴾ براي مرگ و کشتنِ تو اي موساي کليم، از اين شهر فرار بکن! او با داشتن قارون و هامان خودش هم که در قدرت مرکزي بود، مصر را اداره ميکردند. در سوره مبارکه «غافر» به اين صورت آمده: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبينٍ﴾، اين گونه از معجزات را ذات اقدس الهي کمتر به مردم نشان داده است ﴿إِلي فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ﴾، در عين حال که خود فرعون قدرت مرکزي مسائل سياسي اقتصادي بود، هامان را براي مسائل زيرکي و سياسي و امثال آن ميخواست، قارون را هم براي مسائل اقتصادي. در سوره مبارکه «عنکبوت» هم با يک تعبير ديگري از اين مثلث مشئوم نام ميبرد؛ آيه 39 سوره مبارکه «عنکبوت» اين است که ﴿وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسي بِالْبَيِّناتِ﴾، يعني در سوره مبارکه «عنکبوت» نام نحس فرعون را در وسط ذکر کرد، سبق و لحوقش را با آن دو ضلع مثلث ديگر ذکر کردند: ﴿وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ﴾ که اينها کشور مصر را داشتند اداره ميکردند، آن وقت برهان وجود مبارک موساي کليم اين است که براي شما مسلّم شد. ممکن است کسي حق براي او صددرصد روشن بشود؛ اما عمل نکند. اين بارها به عرض شما رسيد که اين خطر همه ما را تهديد ميکند؛ يعني بحثهاي فرهنگي، علمي و اعتقادي و دانشوري ما کاملاً از بحث اجرا جداست. همان طوري که ما چشم و گوشي داريم براي ديدن و شنيدن، دست و پايي داريم براي حرکت و کار، ممکن است چشم و گوش سالم باشد دست و پا ويلچري و بيمار، حوزه و دانشگاه هم ـ معاذالله ـ ممکن است همين طور باشد؛ يعني خوب ميفهمند، خوب سخنراني ميکنند، خوب درس ميگويند، خوب کتاب مينويسند. اما اين بخش انديشه هيچ کاري به بخش انگيزه ندارد. اين که ميگوييم هيچ با اينکه صدها کار عميق با هم پيوند خورده. يک چشم پزشک حاذق وقتي ببيند فلان پرده رقيق، گرفتار آب مرواريد است ميگويد هيچ ارتباطي با آن پرده کناري ندارد، با اينکه صدها کار را باهم انجام ميدهند يا يک جرّاح ماهر قلب وقتي ميخواهد آن رگ بسته را عمل کند ميگويد هيچ ارتباطي با آن رگ بعدي ندارد با اينکه صدها کار را اينها مشترک انجام ميدهند. اينکه ميگوييم هيچ بين دانش و انديشه و انگيزه ربط نيست صدها کار را باهم انجام ميدهند اما در آن تحليل نهايي و دقيق بايد بگوييم هيچ ارتباطي بين عقل عملي و عقل نظري نيست؛ لذا ما عالمي داريم صد درصد مسئله براي او روشن است و صد درصد بيراهه ميرود، چرا؟ براي اينکه علم عمل نميکند، آنکه عمل ميکند عقل عملي است که حضرت فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[19] همان طوري که در مَثل بين چشم و گوش که کار ادراکي دارند و دست و پا که کار تحريکي دارند هيچ رابطهاي نيست، با اينکه صدها کار را با هم انجام ميدهند، هر چه چشم و گوش ميبيند و ميفهمد دست و پا اطاعت ميکنند؛ اما کسي که ويلچري است، دست و پاي او فلج است، اين شخص مار را ميبيند، عقرب را ميبيند؛ اما فرار نميکند، براي اينکه چشم و گوش فرار نميکند، دست و پا فرار ميکند که فلج است. ما به اين آدمي که چشم و گوش او سالم است دست و پاي او ويلچري است، به او عينک بدهيم ذرّهبين بدهيم، دوربين بدهيم، تلسکوپ بدهيم، ميکروسکوپ بدهيم فايده ندارد، مدام آيه بخوانيم، مدام روايت بخوانيم، او خودش اينها را خوانده کتاب هم نوشته، سرّش اين است که عقل نظر فقط ميفهمد با فهم که کار اصلي حوزه و دانشگاه است جامعه اصلاح نميشود، با آن عقل عمل که بيان نوراني است «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، او فلج است، اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود عقل اگر از اسارت بيرون بيايد حرف مرا امضا ميکند: «شَهِدَ عَلَی ذَلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی»؛[20] يعني از اسارت هوي هم میرود. وجود مبارک موساي کليم فرمود مشکل توي فرعون همين است، صد درصد براي تو روشن شد، ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا﴾،[21] اين «الف» و «سين» و «تاء» براي تأکيد مطلب است، نه براي تسويف. يعني تو که صد درصد يقين داري، ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ در آيه ديگر فرمود فرعون! ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[22] براي تو مسلّم شد که اين عصا معجزه است، سِحر نيست، اين يد معجزه است، سِحر نيست چرا ايمان نميآوري؟ اين است که ذات اقدس الهي جريان موساي کليم را با جريان انبياي ديگر فرق گذاشته، سرّش اين است که قوم آنها يعني قوم حضرت نوح، قوم حضرت هود، قوم حضرت صالح آنها اشراري بودند؛ اما داعيه ربوبيّت به اين صورت داشته باشند نبود و معناي داعيه ربوبيّت فرعون همين است که غرب امروز ميگويد، نه بيش از اين. اين حقوق بشر را مينويسند، موادي دارند، کميسيونهای فرعي دارند اين درست است، اين مواد از اين مباني گرفته ميشود درست است؛ اما اين مباني را از چه چيزي ميگيرند؟ منبع ندارند که بگيرند، منبعشان همان خودشان هستند. همان مشکلي که موساي کليم داشت، امروز ما گرفتار همين حقوق بشر غرب هستيم، آنها ميگويند آنچه ما ميفهميم حق است همين! و آنچه ما ميفهميم دين است؛ لذا قرآن کريم در اين بخشهاي مکرّر فرمود اين مثلثي که اينها تشکيل دادند قارون و فرعون و هامان چه در سوره مبارکه «عنکبوت»، چه در سوره مبارکه «غافر»، چه در ساير سور ميفرمايد خطرشان اين گونه است اينها يک اجتماع کاذب خطرناک داخلي و خارجي تعبيه کردند براي از بين بردن جريان وحي موساي کليم. ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ ٭ كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها﴾؛ ما معجزات فراواني فرستاديم، همه را تکذيب کردند، يد بيضاء تنها نبود عصا تنها نبود، آن خون شدن نيل از اين قبيل بود، آن «ضفادع» از اين قبيل بود آن نُه آيه همه از همين قبيل بود. ﴿كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ﴾، اگر خداي سبحان ميفرمايد در سوره مبارکه «يس» که ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلينَ﴾،[23] معناي آن اين است که سيره ما اين نيست که ما عذاب عمومي نميفرستيم يا مسئولين را براي تعذيب نميفرستيم، براي اينها اين کار را نکرديم؛ وگرنه عذابها را گاهي ذات اقدس الهي به صورت طوفان، گاهي به صورت هوا ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ﴾[24] گاهي به صورت شهابسنگ، حاصب و مانند آن، گاهي هم به وسيله طير ابابيل. اين اصل کلّي نيست که در آيه 28 سوره «يس» بفرمايد: ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلينَ﴾، يعني نسبت به هيچ کس نه، نسبت به اين قوم ما اين کار را نکرديم، وگرنه نسبت به اقوام ديگر و اشرار ديگر اين کارها را ذات اقدس الهي انجام داده است. ﴿أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ﴾، بعد ميفرمايد: ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾، اينها را گرفتيم و ريختيم در دريا. به هر حال اين دريا اگر روان است به اذن او روان است، چون چيزي که هستي او از غير است، ميعان او هم از غير است؛ لذا فرمود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾؛ تو اين عصا را بزن، ما اين جاده خشک را تحويل تو ميدهيم، همين کار را هم کرد. درست است که اين آب است، اين روان است، ولي يک بستر خشک شد، پاي اسبان شما هم تَر نميشود، «يبس» است، «يابس» است، خشک است. ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً﴾ اگر چيزي را ذات اقدس الهي آفريد، محدوده آن هم در تحت قدرت خداست، فرمود: ﴿فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ﴾، اين کار را کرديم. بعد ميفرمايد که ﴿أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ﴾، شما يا دليل عقلي بياوريد که اين افراد بتپرست بهتر از مؤمناند يا دليل نقلي؛ در سوره مبارکه «احقاف» هم همين طور بود، فرمود: ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾، حرف بايد يا به دليل عقلي تکيه کند يا به دليل نقلي، يا اَثارهاي از علم بياوريد برهان عقلي بياوريد علمي بياوريد، يا يک وحي از آسمان، کتابي از کتابهاي آسمانی، صحف انبياي قبلي بگوييد اين مطلب داخل آن نوشته است. ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾، حرفي که ميزنيد يا دليل عقلي بايد باشد، يا دليل نقلي، هيچ کدام اگر شد ديگر باورکردني نيست.