درس تفسیر آیت الله جوادی
96/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 33 تا 40 سوره قمر
﴿ كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزي مَنْ شَكَرَ (35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ (37) وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40)﴾
سوره مبارکه «قمر» همان طوري که ملاحظه فرموديد در مکه نازل شد، بعد از تبيين عناصر محوري؛ يعني اصول دين و خطوط کلّي اخلاق و حقوق، جريان برخي از انبيا(عليهم السلام) را ذکر ميکند که آنها آمدند قومشان را هدايت کردند، بشير بودند، نذير بودند، برخي از آنها ايمان آوردند و به سعادت رسيدند، عدّه زيادي هم کفر ورزيدند و جدال و مبارات کردند و به تعذيب و انذار الهي اعتنا نکردند و گرفتار عذاب شدند. در بين اقوام چندگانهاي که قرآن کريم ذکر ميکند، در بخشي از سوره مبارکه «نجم» چهار قصّه را ذکر فرمود؛ يعني قصّه حضرت نوح و جريان عاد و جريان صالح و قوم لوط. اينها را در بخش پاياني سوره مبارکه «نجم» به طور اجمال ذکر کردند؛ يعني از آيه پنجاه به بعد سوره مبارکه «نجم» که قبلاً گذشت، جريان قوم نوح و ثمود و عاد و لوط را که ﴿وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوي﴾ ذکر کردند. فرمودند: ﴿وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولي ٭ وَ ثَمُودَ فَما أَبْقي ٭ وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغي ٭ وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوي﴾، که مربوط به قوم لوط است. اين چهار گروه را در سوره مبارکه «نجم» بيان کردند.
همين چهار گروه را مبسوطتر در سوره مبارکه «قمر» که محل بحث است ذکر فرمودند. از آيه نُه به بعد همين سوره مبارکه «قمر» که بحث آن گذشت، فرمود: ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ﴾، قصّهشان آمد. بعد در آيه هجده دارد: ﴿كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ﴾، که قصّهاش گذشت. در آيه 23 ثمود را ذکر کرد که فرمود: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾ و هماکنون قصّه قوم لوط را ذکر ميکند که در آيه 33 ميفرمايد: ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ﴾ که قصّهاش شروع ميشود.
دو مطلب يکي مربوط به نحس و سعد است، يکي درباره زمان و زمين؛ درباره زمان و زمين و مکان که قبلاً اشاره شد، زمانها ذاتاً اين چنين نيست که يکي سعد باشد يکي نحس. به لحاظ آن متزمّن است که يا سعد است يا نحس. مکانها هم اين طور هستند به لحاظ متمکّن هستند که اين چنين هستند. در جريان نحس و سعدِ همين زمان اگر درباره قوم عاد و مانند آن آمده است که ﴿في يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾،[1] براي پيغمبر آنها و مؤمنان به آنها سعد بود، چون پيروز شدند از نصرت الهي خوشحال بودند، گرچه نگران بودند و غمگين شدند که چرا عدّهاي حرف آنها را گوش ندادند، اما اين نحس نيست. خود پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) بسيار نگران بود که عدّهاي حرف او را نميشنوند. در چند بخش از قرآن کريم خداي سبحان به حضرتش تسلّي ميدهد که ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً﴾،[2] ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ﴾،[3] اين دلداريهاي خداي سبحان نشانه آن رأفت و رحمت جهاني آن حضرت است، نه براي آن است که اين عذاب برای آن حضرت نحس بود؛ مثلاً براي آن حضرت نحس بود. در جريان قوم حضرت نوح اين طور است، قوم حضرت هود اين طور است، همين عذاب و طوفان که بود براي حضرت نوح و مؤمنان به او نجات بود. در جريان حضرت لوط که بازگو ميکند، ميفرمايد که همين قوم لوط که ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً﴾، درباره همين قوم ميفرمايند آل لوط نجات پيدا کردند، در سحري ما اينها را نجات داديم، ﴿نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا﴾؛ يعني همين زماني که براي آن تبهکاران نقمت و نحس بود، براي پيروان حضرت لوط نعمت و سعد بود، در همان زمان. اين چنين نيست که مثلاً در يک زمان ديگري يا عصر ديگري براي اينها سعد باشد، فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً﴾ که توضيح داده ميشود که براي اينها ميشود نحس، ﴿إِلاَّ آلَ لُوطٍ﴾ که ﴿نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ ٭ نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزي مَنْ شَكَرَ﴾. پس در يک زمان براي يک عدّه نحس است براي يک عدّه سعد. معلوم ميشود خود زمان ذاتاً نحس و سعد نيست، به لحاظ آن متزمّن است. پرسش: ببخشيد ماه صفر که میگويند نحس است ؟ پاسخ: نه، نحسي نيست غرض اين است که خود زمان يک حساب دارد، خصوصيتهاي شمس و قمر و کواکب و قِران اينها حسابي ديگر دارد، آن را نميشود انکار کرد، ولي موجودات سمائي اثر دارند در مورد آن، قمر در عقرب يا حوادث ديگر، اينها اين چنين نيست که بيتفاوت و بياثر باشند؛ البته آن را هم راه حل نشان دادند، «سِيرُوا عَلَي اسْمِ الله»[4] را گفتند، گفتند صدقه بدهيد فلان دعا را بخوانيد اين مشکل حلّ ميشود. غرض اين است که اين دو مبحث بايد از هم جدا بشود: يکي اينکه خود زمان ذاتاً سعد يا نحس نيست مگر به لحاظ متزمّن. يکي اينکه شمس و قمر و ستارههاي ديگر، قِران آنها يقيناً بياثر نيست؛ منتها طوري نيست که جلوي کار آدم را بگيرد. در همان قسمتها هم فرمودند: «سِيرُوا عَلَي اسْمِ الله»[5] فلان صدقه را بدهيد، فلان دعا را انجام بدهيد، مشکل شما حلّ ميشود؛ حتي در قمر در عقرب. در جريان زمين و مکان هم همين طور است؛ مکانها هم مستحضريد که به وسيله متمکّن ارزش پيدا ميکند همين کربلايي که براي يک عدّه «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان»[6] خاک آن سرزمين شفا ميشود، رَوح و ريحان ميشود و مانند آن. اين براي آن است که متمکّن به لحاظ مکان اثر ميپذيرد. در جريانهاي قبرستان مستحضريد که در فقه گفتند در جايي که قبور هست نماز مکروه است؛ اما وقتي شما وارد بقيع ميشويد در حکم «بيت الله» است، مسجد است، نه در حکم کعبه. در حکم مسجد است اين قدر ثواب دارد! حرم امام(سلام الله عليه) خدا غريق رحمت کند مرحوم صاحب جواهر را، ايشان دو سه مطلب را در همين کتاب طهارت و صلات و اينها ذکر ميکنند که اين ائمه(عليهم السلام) به مقامي رسيدند، چون خليفه خداي سبحاناند در اسلام اسامي پربرکت اينها ملحق به اسم خدا شد، يک؛ حرم اينها ملحق به بيت خدا؛ يعني مسجد شد، دو؛ و اين لحوق هم گاهي در ثواب و حسنه است، گاهي در حرمت و سيّئه است، اين سه؛ قبرستان نماز مکروه است ولي جايي که ائمه(عليهم السلام) مدفون هستند حکم مسجد را دارد، حالا تا دويست برابر هم ثواب ذکر کردند. اين متمکّن است که آن مکان را شرف داد، به هر حال قبر است. چطور قبرستانهاي ديگر نماز مکروه است، ولي اينجا مثل مسجد ثواب دارد؟ نام مبارک آنها را بعضيها ملحق کردند به نام خدا که اگر کسی غسل به گردن اوست همان طوري که اسم مبارک «الله» را يا قرآن را حق ندارد دست بزند، بعضيها فتوا دادند بعضيها احتياط وجوبي کردند که اسامي مبارک ائمه را حتي فاطمه زهرا(سلام الله عليهم اجمعين) را بدون غسل دست نزنند، اين يک؛ همان طوري که وقوف جُنُب در مسجد، حرام است فتوا دادند يا احتياط وجوبي کردند که وقوف جُنُب در حرم مطهر امام معصوم حرام است. اين دو، سه نکته را اين بزرگوار ذکر ميکند که اسامي معصومين ملحق به اسم خدا هستند بالاقوي يا بالاحوط. حرم اينها ملحق به «بيت الله»؛ يعني مسجد است بالاقوي يا بالاحوط. وقوف جُنُب در مسجد حرام است، در حرم امام معصوم بالاقوي أو الاحوط حرام است. غرض اين است که مکان به وسيله متمکّن حرمت پيدا ميکند، شرف پيدا ميکند. اين دو مبحث بايد از هم جدا بشود: يکي اينکه زمان و مکان ذاتاً خصيصهاي ندارند، مگر به وسيله آن حوادث؛ اما جريان کواکب و نجوم و اينها يک موجودات خارجياند و آثار خاص خودشان را دارند که قمر در عقرب چه ميشود؟ و راه حلّ هم به ما نشان دادند. پرسش: آن قدر به خاطر نزول قرآن است؟ پاسخ: بله، قبل آن هم چون صحف انبياي قبلي هم گفتند در ماه مبارک رمضان بود، وگرنه خود اين زمان براي خوارج مخصوصاً ابن ملجم(عليه اللّعنه) هيچ شبي براي او بدتر از شب قدر نيست، براي اينکه او بدترين کار را کرده است، آن گناه قابل قياس با گناهان ديگر نيست که «أَشْقَی الْآخِرِينَ» که «يَتْبَعُ أَشْقَی الْأَوَّلِينَ»،[7] از اين قبيل هست. لکن هيچ شبي براي يک انسان تبهکار بدتر از شب قدر نيست، براي اينکه کيفر در آن چند برابر است. اگر کسي در شب قدر گناهي انجام بدهد با گناه شبهاي ديگر فرق ميکند، اين به مناسبت همان نزول قرآن و برکتهاي الهي است.
حالا غرض اين است که اين چهار بخشي که در پايان سوره مبارکه «نجم» به طور خلاصه ذکر شد، در سوره مبارکه «شعراء» به صورت مبسوط ذکر شد، در سوره مبارکه «قمر» که محل بحث است نه به آن گستردگي، ولي بازتر و مبسوطتر از جريان سوره «نجم» ذکر شد. در آيات محلّ بحث سوره مبارکه «قمر» آيه 33 به بعد اين است: ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ﴾، اين «نُذر» يا جمع نذير است يا جمع انذار است. مکرّر وجود مبارک انبياي قبلي حضرت لوط و اينها نصيحت کردند و اثر نکرد و مستحضريد که قرآن يک کتاب علمي نيست که يک مطلب را يکبار بگويد و اکتفا کند، چون هم تعليم کتاب و حکمت است هم تزکيه است و تذکر است، چون تذکر است موعظه است، ﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾؛[8] در موعظه و در تذکر، تکرار حتمي است، براي اينکه غفلت از آن طرف حتمي است، استمرارِ غفلت حتمي است، استمرارِ تذکر هم بايد حتمي باشد. از اين جهت قرآن کريم بخشهايي را به صورتهای متنوّع تکرار ميکند فرمود: ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ﴾، ما در برابر تکذيب قوم لوط اين کار را کرديم: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً﴾، «حاصب»؛ يعني کسي که حصبا و سنگ ميريزد؛ حالا يا سنگ بزرگ يا سنگ کوچک، اين چنين است. ذات اقدس الهي گاهي برخی از اقوام را با آن شهابسنگهاي بزرگ عذاب ميکند که اين فقط به وسيله فرشتهها و مانند آن ارسال ميشود. گاهي به وسيله طيور که طير ابابيل نام دارد: ﴿تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيل﴾[9] که همان سنگ و گل اين يک راه است. گاهي به وسيله تندباد اين سنگها را بر سر اين مردم ميريزد که گوشهاي از اين سنگها نظير همان شهابسنگها از جاي ديگر تنزّل ميکند، او را ميگويند حاصب. حاصب يعني کسي که سنگريزه ميريزد، حالا يا تندباد است يا ملائکهاند. در بخشهايي از قرآن کريم به مبدأ فاعلي اين سنگريزهها هم اشاره شده است. ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً﴾، که اين «حاصب» مبدأ فاعلي آن «حصبا» است؛ آن سنگريزهها را ميريزد. اينها به هلاکت رسيدند فقط خاندان لوط به استثناي همسرشان اينها نجات پيدا کردند: ﴿بِسَحَرٍ﴾. اين ﴿بِسَحَرٍ﴾ را توجه فرموديد هم جناب زمخشري در کشّاف مطرح کردند،[10] هم مرحوم شيخ طوسي. [11] اين سَحر اگر به معني مطلق زمان باشد منصرف است و تنوينپذير است، ميگويند: ﴿سَحَرٍ﴾. اما اگر نه، سَحر مشخص باشد مثل همين سَحر ديشبي، اين غير منصرف است و تنوينپذير نيست. ميگويند: «بِسَحَرَ» يعني آخرش فتحه دارد. اينکه دارد: ﴿بِسَحَرٍ﴾، معلوم ميشود که سحر مشخص نبود، يک سحر نامشخص بود؛ لذا تنوينپذير است. ﴿إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ﴾، همان زمان که قوم لوط گرفتار حاصب شدند، در همان محدوده زماني، آل لوط نجات پيدا کردند: ﴿نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا﴾. پس در يک زمان هم نقمت است براي معذّبين، هم نعمت است براي منعّمين. ﴿نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزي مَنْ شَكَرَ﴾، همان طوري که در جريان قوم لوط ميفرمايد: ﴿فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ﴾، باز امر رسمي را ذکر ميکنند، کساني هم که مؤمن هستند، ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ نَجْزي مَنْ شَكَرَ﴾. اختصاصي به خاندان لوط ندارد يک اصل کلّي است؛ چه اينکه آن انذار هم اختصاصي به اقوام تبهکار ندارد، اين يک اصل کلّي است ﴿كَذلِكَ نَجْزي مَنْ شَكَرَ﴾. و وجود مبارک لوط هم اينها را اوّلاً تعليم کتاب و حکمت کرده، تبشير کرده، بعد هم انذار کرده، ﴿وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا﴾، «بطش» آن قدرت انتقامي است که ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾[12] قهر خدا و عذاب خدا طوري است که «لا يقاوم احد»؛ هيچ کسي قدرت مقاومت ندارد. بطشِ خدا شديد است، اينها مراء و جدال کردند با اين انذار الهي. با نذيرهاي الهي يا با انذارهاي الهي اينها به مراء و جدال پرداختند و قبول نکردند. اين تبهکاران با انبياي خود جدال ميکردند، مراء ميکردند، ميخواستند حرف را از مریء و از حلقوم اينها بيرون بياورند، اين را به ميگويند «مراء» به تعبير مرحوم شيخ طوسي در تبيان. فرمود اين مراء و اين جدال را نکنيد اين که ميگويند از حلقومش کشيدم بيرون، از مِرئ او کشيدم بيرون از اين قبيل است. فرمود که اين مراء را ممنوع بدانيد. اينها مراء کردند، جدال کردند. ﴿وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ﴾، اين تماري در سوره مبارکه «شعراء» هم آمده، در «ذاريات» هم آمده. در جريان سوره مبارکه «ذاريات» وقتي جريان قوم لوط را ذکر ميکند، ميفرمايد که فرشتهها به حضرت ابراهيم گفتند که ما وارد سرزمين قوم لوط ميشويم ﴿لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طين﴾،[13] اين نشان ميدهد که اينهايي که سنگاندازي کردند، حالا يا شهابسنگ بود يا سنگهاي کوچک بود، فرشتههايي بودند که اين کار را کردند، گفتند ما را خدا اعزام کرد ﴿لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ﴾. اگر درباره قوم عاد آمده است که ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[14] که تندباد را «صرصراً» را، درباره جريان قوم لوط فرمود فرشتههايي ما فرستاديم که اين فرشتهها اين عذاب را به عهده بگيرند. پس گاهي طوفان نوح است، گاهي تندباد است، گاهي هم فرشتههاي الهي است گاهي هم حوادث ديگر است. فرمود: ﴿لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طين ٭ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفينَ﴾، همه علامت، موسوم، سمهدار، نشاندار که به چه کسي بخورد، ﴿فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ ٭ فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾؛[15] فقط يک خانوار مسلمان بودند مؤمن بودند بقيه کافر. ما همان زمان اين خاندان لوط را نجات داديم که براي اينها شده سعد. همان زمان سنگريزههايي از آسمان بر قوم لوط آمده که شده نحس و خود اين شهرها را هم زير و رو کردند: ﴿فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾،[16] که مؤتکفه همين گروهاند، «ائتفاک»؛ يعني همان انقلاب و زير و رو کردن شهرها. «ائتفاک» دامنگير اينها شد، ﴿وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوي﴾ که در سوره «نجم» گذشت مربوط به همين گروه است. فرمود: ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾. در سوره مبارکه «شعراء» بعد از جريان عاد و قوم ثمود و اينها، آيه 160 سوره مبارکه «شعراء» اين است: ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ﴾، اين هم قبلاً گذشت که چون انبيا حرفشان يکي است وگرنه قوم لوط که انبياي فراواني براي اينها نيامده بود، اين جمع محلّيٰ به «الف» و «لام» است، اينها ﴿الْمُرْسَلينَ﴾ نداشتند، فقط لوط براي آنها بود. مثل مردم سرزمين حِجر آنها انبياي فراواني نداشتند، اينکه فرمود: ﴿كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾، ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ﴾، اينها بيش از يک پيغمبر نداشتند؛ اما چون حرف همه انبيا يکي است، ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[17] براي همين جهت است، اگر کسي حرف پيامبري را قبول نکرد، ميشود حرف همه پيامبران را زمين زد. در بحث روز قبل هم اشاره شد که اگر کسي حق بشر را رعايت نکرد، «مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً»،[18] يک وقت است که يک گرفتاري شخصي است يک حساب ديگري است، يک وقت است که نه، يک ظلمي است؛ نظير آنچه بر ايران اتفاق افتاده، بر سوريه اتفاق میافتد، بر عراق اتفاق میافتد، بر يمن اتفاق میافتد، اين ميشود گفت اينها حقوق بشر را رعايت نکردند. اگر کسي يک انسان بيگناهي را به جهت بيگناهي او بکشد، «مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً». اين در اصل کلّي است؛ منتها آنجا قبلاً بيان شد که در حدّ «کأنّ» است؛ اما در جريان مرسلين «کأنّ» نيست، «أنّ» است، حرف همه آنها يکي است. اگر کسي حرف پيامبر خاص خودش را نپذيرفت، چون پيامبرش مردم را به توحيد و وحي و نبوت و معاد دعوت ميکند اين حرف همه انبياست، ديگر «کأنّ» نيست، نفرمود اصحاب حِجر «کأنّ» همه انبيا را تکذيب کردند. پرسش: حضرت لوط که از انبيای اولواالعزم نبود، دين خودش را تبليغ میکرد يا دين حضرت ابراهيم را؟ پاسخ: از نظر شريعت و منهاج، دين خودش است؛ اما خود حضرت لوط، ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[19] بود، قرآن دارد که حضرت لوط به حضرت ابراهيم ايمان آورد، اين در خطوط کلّي وحي و نبوت و معاد و اينها به حضرت ابراهيم مراجعه ميکردند؛ اما دستورات خاصي که خداي سبحان به خودش داده بود، چون پيغمبر بود، شرعه خاصي داشت، منهاج خاص خود را داشت، نحوه تبشير و انذار خاص خودش را داشت، آن شريعت خاص خودش را عمل ميکرد، ولي «علي أيّ حال» در خطوط کلّي دين، پيرو حضرت ابراهيم بود که فرمود: ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[20] حرف همه اينها يکي است، «کأنّ» ندارد که اگر کسي حرف پيامبري را تکذيب بکند «فکأنه» همه انبيا را! نظير «مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» که با «کأنّ» آمده است. چه در سوره مبارکه «شعراء» چه در سوره مبارکه «نجم» چه در سوره مبارکه «قمر» اينجا دارد که انبيا را اينها تکذيب کردند، ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ﴾، نه «کأنّ» قطع کردند. ﴿إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ﴾،[21] تا به اينکه اينجا ميرسد، فرمود که حضرت لوط به اينها فرمود: ﴿أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ ٭ وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ ٭ قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجينَ ٭ قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ ٭ رَبِّ نَجِّني وَ أَهْلي مِمَّا يَعْمَلُونَ ٭ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ ٭ إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرينَ ٭ ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ﴾،[22] همين تدمير، ﴿فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾، همان زمان براي يک عدّه نحس بود، براي آل لوط سعد بود. ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً﴾،[23] اين مطر نه يعني باران، سنگبارانشان کرديم. پرسش: ...؟ پاسخ: غرض اين است که همزمان، آن شبانهروز، آن 24 ساعت که همينها را از اينجا بيرون کرديم از آن طرف هم عذاب آمده، ديگر ما فاصله زماني که چند سالي بگذرد که نبود. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، منظور آن است که ديگر اين که گفت سَحر، يعني همان سحر آنها را برديم، روز بعدش مثلاً اين کار را کرديم يا سحر روز قبل آل لوط را نجات داديم روز بعد اينها را عذاب کرديم. با فاصله زماني مشخص که نکرد، در همان زمان وقتي دارد استثنا ميکند يعني چه؟ يعني اين حادثه که اتفاق افتاد اين چند نفر محفوظ بودند وگرنه اگر در عصري يک عده به هلاکت برسند در عصر ديگري يک عده نجات پيدا بکنند که اين استثنا نيست. استثنا مربوط به يک قضيه است. ﴿فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ ٭ إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرينَ ٭ ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ ٭ وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ﴾، ما آنها را سنگباران کرديم، نه باران فرستاديم. ﴿إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ﴾.
در سوره مبارکه «حجر» هم مشابه همين تعبير درباره قوم لوط آمده است. پس اين سعد و نحس مشخص ميشود از يک طرف، و زمان و زمين هم مشخص ميشود از طرف ديگر. در اين سوره مبارکه «قمر» خصيصهاي که براي قوم لوط ذکر شد اين است که فرمود: ﴿فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ﴾، در جريان حضرت نوح بعد از ذکر آن قسمتش، آيه شانزده فرمود: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ﴾، اين برای آن است که ﴿كَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ﴾. بعد از جريان عاد آيه 21فرمود: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ﴾، بعد از جريان ثمود فرمود: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ﴾، آيه سي. در بخش پاياني اين سه قسمت و سه قصّه، ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ﴾. اما در جريان حضرت لوط ندارد: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ﴾، فرمود: ﴿فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ﴾، حالا اين را گفتند که بعد از سه بار که تکرار شد ديگر لازم نبود بار چهارم اين کلمه «کيف» را ببرد، اصل مطلب را ذکر فرمود. غرض اين است که سه بار فرمود: ﴿فَكَيْفَ﴾، در بار چهارم اين کلمه «کيف» را ذکر نکرده، همه اين نکات را اين بزرگان تفسير رعايت کردند که در آن سه قسمت در هر کدام از آن سه قسمت فرمود: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي﴾، اين قسمت چهارم را نفرمود: ﴿فَكَيْفَ﴾، فرمود: ﴿فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ﴾.
وقتي وجود مبارک لوط اينها را انذار کرده که پايان کار همجنسبازي، خطر قطعي الهي را به همراه دارد آنها تماري کردند، مراء کردند، جدال کردند با اين نُذر الهي. ﴿وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ﴾؛ مدام مراوده کردند مدام رفت و آمد کردند، مدام با اراده خواستند نظر وجود مبارک لوط را برگردانند که دسترسي به مهمانهاي آن حضرت پيدا کنند، خدا ميفرمايد: ﴿فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ﴾؛ ما چشمان آنها را صاف کرديم. فرستادههاي الهي به حضرت لوط گفتند خيلي به خودتان زحمت ندهيد، اينها نميتوانند به ما دسترسي پيدا کنند. قبل از آن تعذيب، چشمان گناهکار اينها را خدا طمس کرد. طمس کرد يعني چه؟ حالا گفتند فرشتهها آن پرهاي خود را نشان دادند يا نحوه تعذيب آنها طوري ديگر بود که چهره اينها صاف شد. برجستگي و فرورفتگي که يکجا چشم باشد يکجا صورت، اين طور نبود. اين ميشود مطموس، ميشود مسطّح. يک نظر ديگر اين است که نه، ما چشمانشان را نابينا کرديم که اينها مهمانان حضرت لوط را نميديدند، ولي مطموس يعني صاف. طرزي کردند که اين چهره مثل يک صفحه گوشت شد، يک صفحه صورت، يک جا برجسته باشد يک جا فرورفته باشد يک جا چشم باشد يک جا مثلاً ابرو بود نيست، صورتشان صاف شد، اين ميشود طمس. ﴿فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ﴾، اين کار را کردند، ﴿فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: غرض اين است که «کيف» داخل آن نيست. پرسش: در اين مورد فقط «کيف» نگفته؟ پاسخ: بله، در جريان اين قوم لوط است درباره قوم لوط «کيف» نيامده، درباره قوم حضرت نوح آمده، قوم حضرت عاد آمده، قوم حضرت صالح آمده، «فکيف» ولي درباره قوم لوط نيامده است. پرسش: آيه شدت عذاب قوم لوط را نمیفرمايد؟ پاسخ: نه، چون آن طوفانش هم همان طور بود، ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ هم همين طور بود. ﴿كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾[24] آنها هم خيلي عذاب بود. فرمود که اين طور هست و اگر شديد بود بايد ميفرمود «فکيف». اما در اينجا فرمود: ﴿وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ﴾، شايد اين «بُکره»؛ يعني بامداد، بامداد همان سَحر بود، ما که نميدانيم، ولي به هر حال اين طور نبود که مثلاً يک هفته آنها را بيرون برده، يک هفته بعد عذاب کرده، اين طور نبود، شايد همان سَحري که آل لوط را نجات داد، بامدادش اين خطر آمد و طمسْ آمد و ﴿جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾[25] آمد و امثال آن. ﴿وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ ٭ فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ ٭ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾، اگر کسي بخواهد اهل تذکر باشد، اين تذکرهها خوب است. اين چنين نيست که اين همجنسبازي فقط مربط به قوم لوط باشد، خيلي از عذابهاست که ميآيد دامنگير اين گروه ميشود، اينها خيال ميکنند که يک امر اتفاقي است، اينها با شانس دارند زندگي ميکنند، مبدأ فاعلي را که نميپذيرند، اينها در حقيقت نظام علّي را منکر هستند، اينها علت قابلي را قبول دارند، قبول علت قابلي مجاز نيست، اصل علّيت به فاعل و غايت است، در اصل خلقت که مبدأ قابلي در کار نبود. ممکن است يک نظام علّي ما داشته باشيم، ولي ماده و صورت نباشد علت قابلي نباشد؛ اما ممکن نيست ما نظام علّي داشته باشيم، مبدأ فاعلي نداشته باشيم. اصل خلقت که مبدأ قابلي در کار نبود، چيزي نبود. ذات اقدس الهي «لا من شیء» جهان را آفريد، نوآور است. عنصر محوري قانون علّيت، فاعل و غايت است نه مادّه و صورت. در بخشهاي مادّي اگر چيزي مادّي بود ذات اقدس الهي آن ماده را صورت ميبخشد، آن صورت را به ماده عطا ميکند و مانند آن.
غرض اين است که اساس قانون علّيت به فاعل و غايت است که بسياري از فلاسفه غرب نميپذيرند، آنها قانون علّيتي که قبول دارند ماده و صورت است که قوام قانون علّيت به ماده و صورت نيست، براي اينکه ذات اقدس که عالم را پديد آورده مادّهاي در کار نبود، صورتي در کار نبود. اگر مادهاي در کار باشد ذات اقدس الهي بخواهد به آن صورت عطا کند، حساب خاص خودش را دارد. غرض آن است که آن محور اصلي علّيت را اينها درک نکردند. آنچه را که اينها درک کردند محور اصلي قانون علّيت نيست اينها مادّه را قبول دارند، علّت مادي قبول و نکولش بياثر است. البته وقتي که ماده موجود است صورت خاص را ميپذيرد؛ اما اصل قانون علّيت به علّت فاعلي و علّت غايي وابسته است. حالا اگر مطالب ديگري مربوط به همين قص،ه حضرت لوط باشد که ذکر ميشود، وگرنه وارد بحث بعدي خواهيم شد.