درس تفسیر آیت الله جوادی

96/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 16 تا 22 سوره قمر

﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ (18) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً صَرْصَراً في‌ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22)﴾

سوره مبارکه «قمر» که در مکه نازل شد، محور اصلي آن هم اصول دين است، مخاطبان مستقيم آن مشرکان و ملحدان بودند که اينها ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾ بودند. تعبير قرآن کريم درباره اين گونه از مشرکان اين بود که ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾، اين «لُدّ» جمع «ألَدّ» است، اينها ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾ بودند، هيچ چاره‌اي نبود مگر اينکه اين عذاب‌هاي سختي که بر امت‌هاي قبل واقع شد، بخشي از اينها به وسيله انبياي ابراهيمي به اينها رسيد، بخشي هم در تورات و انجيل مطرح شده بود و اينها شنيده بودند اينها را بازگو بکند؛ لذا در اين قصّه‌ها هم مسبوق به انذار است هم ملحوق به انذار؛ هم در صدر اين قصه مي‌فرمايد: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ﴾، هم در ذيل اين قصّه مي‌فرمايد: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ﴾.

مطلب ديگر آن است که چون انذار با تبشير همراه است، اگر مسئله انذار ذکر مي‌شود، مسئله تبشير با آن اوصاف چهارگانه هم مطرح است. اين مسئله ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾،[1] قبلاً اشاره شد که دو صفت ثبوتي قرآن در آن هست و دو صفت سلبي قرآن؛ مجموعه اين چهار صفت، قرآن را با آن عظمت و جلال معرفي مي‌کند. دو صفت ثبوتي قرآن اين است که قرآن يک کتاب ثقيل؛ يعني وزين، بامغز و برهاني است، اين يک؛ و چون فطرت و دلپذير است بر انسان آسان است، اين دو. هم ﴿إِنَّا سَنُلْقي‌ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾[2] ناظر به عظمت محتواي قرآن کريم است، هم ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾ ناظر به دلپذيري، فطرت‌پذيري، مطابق با سعادت و تمدن بشر بودن است. فرمود اين وزين است، يک؛ آسان است، دو.

اما آن دو صفت سلبي: بي‌محتوا و تهي‌مغز نيست، يک؛ سخت نيست، دو؛ دشوار نيست و سست نيست. آن خفيف بودن جزء اوصاف سلبي قرآن است، عسير و دشوار بودن جزء اوصاف سلبي قرآن است. اين چهار محور را به صورت ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾، مکرّر بازگو مي‌کند.

مطلب بعدي آن است که درست است که در اوّل سوره مبارکه «زخرف» فرمود قرآن که «حبل متين» است، ما آن را از آسمان و از عرش به زمين آويختيم نه انداختيم، مثل باران نيست که نازل کرده باشيم، مثل حبل آويخته است که به دست شما گذاشتيم، فرمود بالاي آن «علي حکيم» است، پايين آن «عربي مبين» است؛ يعني همان «علي حکيم» وقتي تنزّل مي‌کند، مي‌شود «عربي مبين». گرچه در قرآن آياتي است که فهم آن براي خواص مشکل است فضلاً از توده مردم؛ اما محتوا و مطلب همان آيه در ضمن قصص، امثله، حکايت‌ها، مسائل اخلاقي، تبشير و تنذير، همان مطلب عميق به صورت روان در اختيار همه قرار گرفت؛ لذا اين دو مطلب هم در کنار مطالب قبلي بايد اضافه بشود: يکي اينکه در قرآن آياتي است که فهم آن براي خواص مشکل است، فضلاً از توده مردم. دوم اينکه در قرآن هيچ مطلبي نيست که براي توده مردم قابل فهم نباشد، چرا؟ چون همان مطلب عميقي که در آيات پرمحتوا هست، به صورت قصّه، به صورت مَثل، به صورت تکرار کردن‌ها بيان مي‌کند؛ مثلاً همان برهان تمانع که جزء دقيق‌ترين مطالب سوره مبارکه «انبياء» است، آن را به صورت يک داستان ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد خدمتگزاري که يک مولا و فرمانرواي عادل و صادق دارد کار او منظّم است يا خدمتگزاري که دو مولاي متشاکس بداخلاق و ناسازگار دارد، ﴿رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ﴾ که بحث هر دو قبلاً گذشت؛ يعني آيه سوره مبارکه «انبياء» که برهان تمانع است: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[3] که بسياري از خواص در آن ماندند فضلاً از ديگري و خيلي‌ها خيال مي‌کردند اين برهان به برهان توارد علّتين برمي‌گردد، مشکلي برايشان بود، همان مطلب را قرآن کريم در ضمن يک مَثل حلّ کرد. آن روايتي که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است که ذات اقدس الهي مي‌دانست که در آخر الزمان اقوام متعمّقي مي‌آيند؛ لذا سوره مبارکه ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ را نازل کرده است،[4] همان سوره مبارکه ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ و آيات «حشر» به وسيله قصّه‌ها و مَثل‌ها به خوبي تشريح شده است؛ لذا هيچ کس نمي‌تواند بگويد که در قرآن مطلبي است که من نمي‌فهمم؛ البته درجات فهم هم فرق مي‌کند، مراتب علم هم فرق مي‌کند؛ آنها که عالم هستند بهتر مي‌فهمند، آنها که درس نخوانده‌اند کمتر مي‌فهمند، ولي اصل مطلب را مي‌فهمند. پرسش: ... در مسئله قصص، بعضی از اوقات قصص قرآن تحريف شده؟ پاسخ: خود قرآن مي‌فرمايد مفسّر ما داريم به نام اهل بيت، خود قرآن مي‌فرمايد: ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾.[5] بحث در اين نيست که ـ معاذالله ـ قرآن «حَسْبُنَا كِتَابُ‌ اللَّهِ»[6] بحث در اين است که قرآن کريم مطالب عميقي دارد عمومات آن به وسيله اهل بيت تخصيص مي‌خورد، مطلقات آن تقييد مي‌خورد، ذي القرينه آن قرينه مي‌خواهد، شأن نزول شأن نزول مي‌خواهد. خود قرآن مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾؛[7] خود قرآن مي‌فرمايد: ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ رسول هم فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن‌».[8]

غرض اين است که قرآن در اينکه معجزه باشد به هيچ چيزي احتياج ندارد، قرآن براي اينکه ثابت کند که آورنده‌ آن پيغمبر است به هيچ چيزي احتياج ندارد، قرآن براي اينکه ثابت کند که کلام خداست متکلّمِ اين فقط خداست به هيچ چيزي احتياج ندارد. اما همين قرآنی که الميزان شد و در اينکه معجزه است، مستقل است، نبوت پيغمبر را بالاستقلال ثابت مي‌کند، مي‌فرمايد تفصيل اين، تفسير اين، تخصيص اين، تقييد اين به برکت اهل بيت است.

«فهاهنا امران»: يکي اينکه خود قرآن براي اينکه ثابت کند که کلام خداست به هيچ چيزي احتياج ندارد، چون هنوز پيغمبري ثابت نشده، هنوز امامتي ثابت نشده است. اين مستقل است، ثابت مي‌کند که من کلام خدا هستم. دوم براي اينکه ثابت کند آورنده‌ آن پيغمبر است، به هيچ کس احتياجي ندارد و ثابت می‌کند. بعد از اينکه ثابت کرد کلام خداست، بعد از اينکه ثابت کرد که آورنده آن پيغمبر است، مي‌فرمايد خيلي از مطالب است که خدا به پيغمبر گفته برويد از او و اهل بيت او ياد بگيريد، همه‌ اينها بايد مرزهايش از هم جدا بشود. پرسش: برای اينکه در کلّ قرآن تدبّر کنيم و ببينيم در آن يک مورد اختلاف هم نيست؛ يعنی به انضمام توضيحات اهل بيت(عليهم السلام) بايد باشد؟ پاسخ: نه، ما که نمي‌خواهيم بحث فقهي داشته باشيم، بحث اخلاقي داشته باشيم، مي‌خواهيم بحث کلامي داشته باشيم، ما مي‌خواهيم بگوييم اين شش هزار و اندی آيه با هم اختلاف دارند يا نه؟ به هيچ کس احتياج نداريم، براي اينکه اين بايد معجزه بشود. وقتي معجزه است که برابر سوره مبارکه «نساء» اين استدلال تام باشد: ﴿وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً﴾[9] استدلال قرآن اين است که اگر اين کلام خدا نباشد در طي اين 23 سالي که آمده در زمان جنگ و صلح آمده، فقر و غنا آمده، هجرت و غير هجرت آمده، سختي و شيريني آمده بايد يک گوشه‌ آن با گوشه ديگر اختلاف داشته باشد، اين ادّعاي قرآن کريم است. ما براي اينکه ثابت کنيم اوّل تا آخر، آخر تا اوّل هيچ آيه‌اي با آيه ديگر مخالف نيست، به احدي احتياج نداريم، چون هنوز نبوت پيغمبر ثابت نشده است. در اين گونه از مسائل که بحث‌هاي کلامي است، ما نيازي به روايت نداريم؛ اما در بحث‌هاي فقهي قدم به قدم ما محتاج هستيم، در بحث‌هاي اخلاقی قدم به قدم محتاج هستيم. در خيلي از فروعات مسئله توحيد، وحي، نبوت، معاد، برزخ، سؤال قبر، قدم به قدم به روايت محتاج هستيم، چون خودش در اين بخش‌ها فرمود مفسّر، اينها هستند، خداي سبحان معارف اين و حقايق اين را نزد اين خاندان گذاشته، بايد به آنها مراجعه کنيد. پس مرزها بايد مشخص بشود، آن‌جا که مسئله معجزه است، قرآن براي ثابت کردن اينکه کلام خداست، آيت خداست، معجزه است، به هيچ چيزي محتاج نيست؛ اما اين بحث، بحث فقهي نيست، بحث اخلاقي نيست. براي اينکه ثابت کند آورنده‌ آن پيغمبر است، به هيچ چيزي احتياج ندارد. بعد از اينکه ثابت کرد که آورنده آن پيغمبر است، فرمود بسياري از مطالب است که خدا اين معارف، خصوصيّات و رمز و رموز را نزد اين خاندان گذاشته است؛ هم ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾، ما را هدايت مي‌کند، هم ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[10] ما را هدايت مي‌کند، ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ﴾ ما را هدايت مي‌کند و مانند آن. اين روايات عرض هم که قبلاً معلوم شد، ائمه(عليهم السلام) فرمودند به نام ما دروغ جعل مي‌کنند، ولي به نام قرآن که نمي‌توانند دروغ جعل کنند.[11] اين دو طايفه از نصوص را هم در جوامع روايي ما، هم مرحوم کليني هم ديگران نقل کردند. يکي آن نصوص علاجيه است که در کتاب‌هاي اصول مطرح است،[12] يکي هم غير علاجيه. روايت چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد، الا و لابد بايد بر قرآن کريم عرضه بشود. فرمودند به نام دروغ زياد جعل مي‌کنند؛ اما به نام قرآن که دروغ جعل نمي‌کنند. شما اوّل بايد روايات ما را بر خطوط کلّي قرآن عرضه کنيد، اگر مباين با قرآن نبود، آن وقت مي‌شود حجت. وقتي حجت شد، عمومات آن را تخصيص بزنيد، مطلقات آن را تقييد بزنيد، قرينه بشود براي ذي القرينه و مانند آن. همه اين مباحث مرزهايشان بايد از هم جدا بشود.

غرض اين است که هيچ مطلبي در قرآن کريم نيست که براي توده مردم قابل فهم نباشد؛ منتها حجت بر او تمام است، به اندازه خودش هم مي‌فهمد؛ منتها او را با مَثل مي‌فهماند: ﴿يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ﴾،[13] ﴿تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾،[14] اين مَثل‌ها براي اين است که دامنه مطلب را تنزّل بدهد، اين مَثل دو تا کار مي‌کند: يکي آن ممثّل را پايين مي‌آورد؛ ديگر اينکه دستِ فکر مخاطب را بالا مي‌برد. اگر دستِ فکر مخاطب بالا رفت و دامنه ممثّل پايين آمد، اينها هم‌سطح هم مي‌شوند و مي‌فهمند؛ لذا هيچ مطلبي در قرآن کريم نيست که براي توده مردم حلّ نشود و پيام قرآن هم ﴿يا أَيُّهَا النَّاس‌﴾[15] است. اگر ناس سراسر جهان، هر که هست، در هر حدّي از درس خواندن باشد، آشنا نباشد، ديگر خطاب ﴿يا أَيُّهَا النَّاس‌﴾ مخاطب نخواهد داشت.

غرض اين است که اين چهار صفت در کنار آنها هميشه مطرح است که تبشير با انذار، انذار با تبشير همراه است و اين ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾، که تبيين آن با آن چهار عنصر محوري است روشن مي‌کند. حالا بعد از اينکه آن صدر را ذکر کرد، اين قصّه‌ها دو قسم است: يک وقت قصّه‌ها را متّصل به هم ذکر مي‌کند؛ نظير آنچه در بخش پاياني سوره «نجم» گذشت. در سوره «نجم» آيه پنجاه به بعد اين بود که ﴿وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولي‌ ٭ وَ ثَمُودَ فَما أَبْقي٭ وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغي‌ ٭ وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوي‌﴾ که همه را با «واو» عطف مي‌کند، چون قصّه آنها را مبسوطاً بيان نمي‌کند؛ اما در اينجا که جريان حضرت نوح را نقل کرد، بدون عطف مي‌فرمايد: ﴿كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ﴾، بعد از چند آيه دارد که ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾، ديگر سخن از عطف کردنِ يک قصّه بر قصّه ديگر نيست، آن‌جا که هدف، متّصل آوردن است؛ مثل بخش پاياني سوره «نجم» آن‌جا با «واو» است؛ نوح و عاد و ثمود و اينها. اما آن‌جا که نه، هر کدام را جداگانه مي‌خواهد مطرح کند، بدون حرف عطف ذکر مي‌کند، ﴿كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ﴾. حالا چون بحث در اين نيست که ما آنها را عذاب کرديم، بحث در اين است که چگونه عذاب کرديم؟ اين چگونه عذاب را در چند بخش مشخص کرد؛ گاهي مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً صَرْصَراً﴾، «صَرْصَرْ»؛ يعني تُندباد. الآن مي‌گويند با سرعت مثلاً صد کيلومتر 150 کيلومتر کمتر يا بيشتر، با اين تعبيرات مي‌گويند، «صَرْصَرْ»؛ يعني تُندباد، اين يک؛ سرعت باد را با آن «صرصري» ذکر مي‌کنند. آثار تلخ آن را به عنوان «ريح عقيم» ذکر مي‌کنند؛ يعني به هر جا که رسيد؛ به گياه رسيد، به درخت رسيد، به سرزمين رسيد، اين را نازا مي‌کند، ديگر نمي‌گذارد اين درخت ميوه بدهد يا اين علف سبز بشود يا اين انسان حيات خود را ادامه بدهد، عقيم مي‌کند.

در بخش ديگر دارد که اين تندباد اينها «عاتية» است با «عتوّ» و سختي و پي‌افکني همراه است، زمان آن هم ﴿في‌ يَوْمِ نَحْسٍ﴾، و دوام آن هم ﴿مُسْتَمِرٍّ﴾ است. اين کلمه ﴿مُسْتَمِرٍّ﴾ قبلاً هم گذشت که يا از مرور است؛ يعني مرتّب ادامه دارد، يا از مرارة است؛ يعني خيلي تلخ است، يا از مِرّة است که ﴿ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوي﴾؛[16] يعني شديد است. ولي معمولاً همان ﴿مُسْتَمِرٍّ﴾ يعني ادامه‌دار و چند شبانه‌روز هم بود ﴿في‌ أَيَّامٍ نَحِساتٍ﴾، چند روز بود و اين چند روز را هم در سوره «حاقّه» شرح داد: ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ﴾،[17] هشت روز و هفت شب مرتّب اين «صرصر» وزيد و اينها هم ﴿كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ﴾، يا در محل بحث ما فرمود: ﴿تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ﴾، اگر درختي در اثر تندباد ريشه‌کَن بشود، چه خواهد بود؟ اينها هم نخلي بودند مثل درخت خرمايي که از ريشه کَنده بشود؛ هم نشانه اين است که اينها جثه‌هايشان خيلي قوي و بلند بود، مثل درختي بود که افتادند هم اينکه ريشه‌کَن شدند. پس کلمه «عقيم»، کلمه «عاتي»، کلمه «صَرصرَ» اينها وصف خود باد است، ايام هم روز نحسي است که اين روز استمرار داشت، استمرار آن هم به هشت روز و هفت شب بود، اينها را مشخص بيان کردند. در سوره مبارکه «فصّلت» آيه شانزده به اين صورت آمد: ﴿فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً صَرْصَراً في‌ أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزي‌ وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ﴾، بعد جريان قوم ثمود را ذکر مي‌کند. در سوره مبارکه «ذاريات» تعبير به چيزِ عقيم شده است که فرمود: ﴿ما تَذَرُ مِنْ شَيْ‌ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ كَالرَّميمِ﴾، اينها را مثل خاکستر مي‌کنند، يا نازا مي‌کنند، يا خاکستر مي‌کنند. در سوره مبارکه «حاقّه» بخشي از اين عذاب‌ها آمده است؛ آيه شش به بعد فرمود: ﴿وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ ٭ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً﴾؛ قطع کننده است، شمشير را که مي‌گويند حسام به همين مناسبت است. ﴿فَتَرَي الْقَوْمَ فيها صَرْعي‌ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ﴾، مثل اينکه يک درخت خرمايي را ريشه‌کَن بکنند. «نخل منقعر» که در آيه سوره مبارکه «قمر» محل بحث است، مطابق با آيه هفت سوره «حاقّه» است که فرمود: ﴿كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِر﴾. پس آنچه در سوره مبارکه «ذاريات» آمده آن هم همين معنا را تاييد مي‌کند. ﴿تَنْزِعُ النَّاسَ﴾ که محل بحث است، در سوره «قمر»: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً صَرْصَراً في‌ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾، درباره «نحس و سعد» سيدنا الاستاد يک بحث مفصّلي کرده حتماً ديديد و حتماً هم ملاحظه مي‌کنيد. سه، چهار فصل براي همين مسئله نُحوست ذکر کردند.[18] يک بحث در اين است که خود زمان ذاتاً نحس مي‌شود؛ مثل اينکه سَمّ ذاتاً بد است، عسل ذاتاً نافع است: ﴿فيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ﴾،[19] آيا يک روزِ مشخص ذاتاً اين چنين است؟ اثبات اين کار آساني نيست. در همين ايامي که براي قوم عاد يوم نحس بود، براي حضرت هود و مؤمنانِ به حضرت هود يوم سعد بود، براي اينکه اينها پيروز شدند، پيغمبر پيروز شد، حقانيت او روشن شد، مؤمنان پيروز شدند که در بخش‌هايي از قرآن کريم دارد که وقتي آيه‌اي از آيات الهي ظهور پيدا مي‌کند: ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾، «بفتح الله»، «بفوز الله». پس همان روزي که براي قوم عاد نحس مستمِر بود، براي حضرت هود و مؤمنان او سعد مستمِر بود. ثابت بشود که زمان ذاتاً شرّ است اثبات آن آسان نيست. آن متزمّن است که به اين زمان خصوصيت مي‌دهد يا آن متمکّن است که به اين مکان خصوصيت مي‌دهد. همين کربلايي که «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»[20] قبور نحس همان قتله کربلا که کنار آنهاست «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‌»[21] است. در جريان قبر مؤمن که «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة» است، اين روايات روضه قبر را که ملاحظه بفرماييد، دارد: «مَدَّ الْبَصَر»؛[22] يعني قبر مؤمن تا آن‌جا که چشم مي‌بيند «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة» است، به ويژه جريان کربلا.پرسش: مراد همان قبر خاکی است؟ پاسخ: به هر حال هر چه هست اين سرزمين، اين گونه است. قبر وجود مبارک امام رضا با هارون کنار هم‌اند، در کربلا کنار هم‌اند، اما به اندازه «مَدَّ الْبَصَر»، قبر مؤمن «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»، کنارش قبر کفار است که «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‌». غرض اين است که زمان، مکان اين طور باشد که ذاتاً يکي مثل سَمّ باشد، يکي مثل عسل باشد اين چنين نيست.

مطلب دوم در ليالي متبرکه و مبارکه مثل ليله قدر و اينهاست؛ اينها به وسيله آن نزول قرآن به وسيله آن متزمّن است که برکت پيدا کردند؛ وگرنه مستحضريد خود اين زمان يعنی ليله قدر، شب قدر، ماه مبارک رمضان، رجب، شعبان، اينها بر اساس شهور قمري‌اند، بر اساس شهور شمسي که نيستند، اينها گاهي زمستان‌اند گاهي تابستان‌اند گاهي پاييزند گاهي بهارند، زمان‌ها فرق مي‌کنند. اين طور نيست که يک زمان مشخصي باشد تا ما بگوييم اين زمان ذاتاً بد است يا اين زمان ذاتاً خوب است. پس اثبات اينکه فلان زمان، فلان روز، سه‌شنبه يا دوشنبه ذاتاً بد است کار آساني نيست؛ البته محال عقلي نيست به تعبير ايشان که فرمودند محال عقلي نيست؛ اما اثبات آن هم آسان نيست. اگر روايات، معتبر بود مرسل نبود، ضعيف نبود، سند داشت، معتبر بود برابر آن عمل مي‌شود؛ اما در جريان سعد و نحس کواکب، آن نه تنها برهان‌پذير نيست، بلکه قابل اقامه برهان است، براي اينکه موجودات، اين آسمان‌ها، اين ستاره‌ها يقيناً در زمان اثر مي‌گذارند، اگر گفته شد که عقد نکاح يا سفر در حال قمر در عقرب مشکل دارد، انسان هيچ راهي ندارد براي نپذيرفتن؛ منتها سند بايد صحيح باشد، هيچ راهي ندارد. اين قمر که حرکت مي‌کند مستحضريد قمر از غرب به شرق حرکت مي‌کند، براي اينکه شما يا همه ما اوّل ماه که شد اين هلال را در غرب مي‌بينيم مغرب مي‌بينيم، هفتم ماه که شد در آن ربع مي‌بينيم، چهاردهِ ماه که شد در وسط آسمان مي‌بينيم، بيست و پنجم که شد در نزديکي‌هاي شرق مي‌بينيم، آخرهاي ماه که شد در مشرق مي‌بينيم. اين سير زمين به ماه و ماه به زمين طوري است که ما اين حرکت هر شبانه‌روزي دَه، دوازده درجه را از غرب به شرق احساس مي‌کنيم. اين که مي‌گويند قمر در عقرب هست، برج عقرب در همين فلک قمر يا مدار قمر نيست، در «منطقة البروج» آن‌جا طبق هيأت‌هاي پيشين دوازده برج تنظيم کردند و از اوّل فروردين تا آخر اسفند اين 360 درجه را بر دوازده تقسيم کردند؛ يعني دوازده ماه، چند تا ستاره‌اند که به صورت گوسفند هستند اين در تقويم‌هاي سابق مي‌نوشتند که اين در برج حَمَل است، برج حَمل همان برج فروردين است. چند تا گوسفند هستند ستاره هستند که به صورت گاو هستند، مي‌گويند برج ثور، چند تا ستاره‌اند که به صورت ماهي‌اند، چند تا ستاره‌اند که به صورت خروس‌اند، چند تا ستاره‌اند که به صورت خرچنگ‌اند. خرچنگ همان است که در عربي به آن مي‌گويند سرطان. اين بيماری شفاپذير ـ إن‌شاءالله ـ چون مثل خرچنگ از هر طرف ريشه مي‌دواند به آن سرطان می‌گفتند. چند تا ستاره است که به صورت خرچنگ است که مي‌شود سرطان. وقتي مي‌گويند قمر در برج عقرب است، نه يعني خود اين قمر در برج خودش در آسمان اوّل اينجا خبري از عقرب و اينها باشد؛ يعني اين برابر است با آن بخشي از «منطقة البروج» که چند ستاره به صورت عقرب هستند، قمر که بخواهد عبور بکند فعلاً محاذي با آن چند ستاره‌اي است که به صورت عقرب است که مي‌گويند قمر در عقرب است. بعد از دو روز مثلاً کمتر يا بيشتر از اين مدار خارج مي‌شود. اين يقيناً ممکن است اثر بکند، براي اينکه موجودات آسماني، ستاره‌ها در کره زمين يقيناً اثر دارد هيچ راهي براي نفي آن نيست؛ منتها وقتي که دليلِ معتبر باشد، انسان به آن عمل مي‌کند؛ منتها در همين روايات قمر در عقرب دارد که «سِيرُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ»[23] صدقه بدهيد، با نماز و دعا محذوري ندارد آن مشکلاتش حلّ مي‌شود، اين طور نيست که جلوي کار آدم را بگيرد، همان «سِيرُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ»؛ صدقه بدهيد، مشکلاتتان را حل کنيد و آن روايت لطيفي که در شرح حال امام هادي(سلام الله عليه) است يک روايت بسيار خوبي است که سيدنا الاستاد آن را هم نقل کرده که کسي آمده روزي خدمت امام هادي(سلام الله عليه) گفت امروز يک روز نحسي بود، لباسم پاره شده، بدن من آسيب ديده. فرمود تو گناه خودت را به حساب ايام مي‌گذاري، تو اينجا نزد ما رفت و آمد مي‌کني، تو ايام را نحس مي‌داني، امروز چه تقصيري کرده؟ مشکلي پيدا کردي اين حادثه براي تو پيش آمد.[24]

غرض اين است که خود زمان نحس باشد اثبات آن آسان نيست، همين زماني که براي قوم عاد نحس بود براي حضرت هود و مؤمنان به او سعد بود، پيروزي آنها را نشان داد. وقتی پيروزي دين را نشان بدهد براي پيغمبر آن عصر و براي مؤمنان آن عصر مي‌شود سعد؛ البته اين سه چهار فصلي که سيدنا الاستاد مطرح کردند ـ إن‌شاءالله ـ يکي پس از ديگري بازگو مي‌شود. پرسش: آن حديثی که از امام حسين(عليه السلام) نقل کردند که در کربلا فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ‌ الْكَرْبِ‌ وَ الْبَلَاء».[25] ؟ پاسخ: بله، چون آن‌جا، آن سرزمين مقدّر بود به اينکه به اين صورت حادثه پيش بيايد. خود وجود مبارک اميرالمؤمنين بيست سال قبل از جريان کربلا وقتي از صفّين مي‌گذشتند بيايند به کوفه، به اين سرزمين که رسيدند از اسب و مَرکب پياده شدند با دست مبارک اشاره کردند «هاهنا هاهنا»؛ همين جاست همين جاست! پياده شدند دو رکعت نماز خواندند، اين خاک را بو کردند. عرض کردند اينجا چيست؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ»، اين را مرحوم محدّث قمي در همان سفينه نقل کرده: «مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ»؛[26] عاشقاني در اين سرزمين مي‌ميرند «هاهنا هاهنا» همين جاست همين جاست! بيست سال قبل از جريان کربلا. بعد از جريان وجود مبارک سيّدالشهداء در دوم محرّم که وارد شد او هم فرمود «هاهنا هاهنا»؛ همين جاست همين جاست! اين به مناسبت آن حادثه‌اي که اتفاق مي‌افتد اين است؛ وگرنه همان سرزمين الآن خاک، خود آن خاک چندين حجاب از حجاب‌هاي آسمان را خرق مي‌کند. همين تربت است. پرسش: ...؟ پاسخ: همين تربت است همين خاک است که خوردن همه خاک‌ها حرام است؛ مگر اين خاک براي شفا. همين خاک است که اگر انسان سجده کند، خيلي از حجب را خرق مي‌کند. اين به وسيله متمکّن است، در کنار او هم کفار در آن‌جا دفن هستند، گودالي از گودال‌هاي جهنم است.

غرض اين است که درباره زمان و مکان اثبات اينکه ذاتاً اين زمان بد است، ذاتاً اين زمان خوب است، اثبات آن آسان نيست؛ اما درباره سعد و نحسِ ستاره‌ها، تأثير ستاره‌ها اين چنين است. عمل ما در نظام اثر دارد، حوادث نظام در اعمال ما اثر دارد. نگفتند اگر فلان گناه زياد بشود مرگ نابهنگام يعني سکته زياد مي‌شود؟ «کثر الفجعة»! اين طور نيست که ما در يک خلأ زندگي بکنيم، ما در همين عالم زندگي مي‌کنيم، اعمال ما در اين حوادث اثر دارد اين طور نيست که اگر گفتند فلان گناه زياد بشود، زلزله مي‌آيد يا فلان گناه زياد بشود عمر کوتاه مي‌شود يا فلان گناه زياد بشود مرگ نابهنگام يعني سکته زياد مي‌شود، اينها کاملاً قابل قبول است، امکان آن را عقل ثابت مي‌کند، خصوصيات آن را نقل بيان مي‌کند؛ اما اثبات اينکه فلان زمان ذاتاً نحس است، اين خيلي مشکل است.

فرمود: ﴿ريحاً صَرْصَراً في‌ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ ٭ تَنْزِعُ النَّاسَ﴾؛ اينها را از جا مي‌کَند، اين تندباد اين مردم ـ يعني قوم عاد ـ را از جا مي‌کَند و اينها را ريشه‌کَن مي‌کند، ﴿كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ﴾؛ مثل دنباله درخت خرمايي هستند که ريشه‌کَن شدند. اين ﴿مُنْقَعِرٍ﴾ همان ﴿أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ﴾ است که در سوره «حاقّه» بود. ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ ٭ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾.

 


[1] قمر/سوره54، آیه17 و 22 و 32 و 40.
[2] مزمل/سوره73، آیه5.
[3] انبیاء/سوره21، آیه22.
[4] الکافي، الشيخ الکليني، ج1، ص91، ط.الاسلاميه.
[5] حشر/سوره59، آیه7.
[6] نهج الحق وکشف الصدق، الحلی، ص273.
[7] نحل/سوره16، آیه44.
[8] كتاب سليم بن قيس الهلالي، سليم بن قيس الهلالي، ج‌1، ص201.
[9] نساء/سوره4، آیه82.
[10] نحل/سوره16، آیه43.
[11] المعتبر في شرح المختصر، المحقق الحلی، ج‌1، ص29.
[12] حاشية السلطان، سلطان العلماء، ص301.
[13] محمد/سوره47، آیه3.
[14] عنکبوت/سوره29، آیه43.
[15] بقره/سوره2، آیه21 و 168.
[16] نجم/سوره53، آیه19.
[17] حاقه/سوره69، آیه7.
[18] الميزان في تفسير القرآن، السيدمحمدحسين الطباطبائی، ج‌19، ص71 و 79.
[19] نحل/سوره16، آیه69.
[20] الغارات(ط ـ الحديثة)، ابراهيم الثقفی، ج‌2، ص415.
[21] تفسير القمي، علي بن ابراهيم القمي، ج‌2، ص94.
[22] الکافي، الشيخ الکليني، ج3، ص241، ط.الاسلاميه.
[23] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج17، ص184.
[24] تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص482.
[25] اللهوف علي قتلي الطفوف، السيد ابن طاووس، ص81.
[26] سفينة البحار و مدينة الحکم و الآثار مع تطبيق النصوص الواردة فيها علی بحار الانوار، اشيخ عباس القمی، ج‌6، ص691.