درس تفسیر آیت الله جوادی

96/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 9 تا 17 سوره قمر

﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9) فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَي الْماءُ عَلي‌ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلي‌ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْري بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15) فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17)﴾

سوره مبارکه «قمر» که با برخي از معجزات شروع شد، خطوط کلّي دين را مشخص کرد که اگر کسي همراه با توحيد حرکت کرد از نعمت الهي برخوردار مي‌شود و اگر منحرف شد خود را از فيض الهي محروم کرد. بعد از بيان اين خطوط کلّي، قصص برخي از انبيا و امم را ذکر مي‌کنند که مصداقي براي آن حقايق کلّي باشد. قبل از جريان عاد و امثال اينها، قصّه نوح(سلام الله عليه) و قوم نوح را ذکر مي‌کنند، چنانچه در سوره مبارکه «نجم» قصّه نوح را به اين مناسبت ذکر کرد، فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغي‌﴾،[1] هم درباره قوم نوح يک بيان خاصّ دارد، هم درباره شخص نوح(سلام الله عليه) يک بيان مخصوص دارد و هم درباره کشتي نوح يک بيان ويژه دارد و هم درباره طوفان نوح. درست است که برخي از اقوام در برابر انبيا مقاومت کردند؛ اما هيچ قومي به طغيانگري قوم نوح نبود؛ لذا قرآن فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغي‌﴾، سرّش اين است که گرچه برخي از اقوام به ظلم و طغيان زندگي را سپري کردند؛ اما قوم نوح نُه قرن و نيم ظلم کرد و طاغيانه به سر برد، فرمود اينها ظالم‌ترين مردم و طغيانگرترين مردم بودند، براي اينکه هيچ امّتي، هيچ قومي نُه قرن و نيم با پيغمبرش درگير نشد، اينها درگير شدند؛ لذا فرمود: ﴿هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغي‌﴾. درباره خود نوح(سلام الله عليه) يک تعبير ويژه‌اي دارد که فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي‌ نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾،[2] اين تعبير هم قبلاً گذشت، در قرآن کريم منحصراً مختصّ به وجود مبارک نوح(سلام الله عليه) است. درباره بسياري از انبيا فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي‌ مُوسي‌ وَ هارُونَ﴾،[3] بعد سلام خدا بر افراد باايمان هم هست؛ منتها آن سلام مخصوص مختصّ به انبياست؛ چه اينکه در سوره مبارکه «احزاب» صلوات را بر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) نازل کرد، نسبت به مؤمنين هم فرمود خدا صلوات مي‌فرستد. در همان سوره «احزاب» که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ﴾،[4] در همان سوره «احزاب» نسبت به مؤمنين هم فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾.[5] پس اين چنين نيست که صلوات فرستادن مخصوص پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) باشد، مي‌شود بر مؤمن هم صلوات فرستاد، مي‌شود بر مؤمن هم سلام فرستاد؛ منتها سلام، رايج است، ولي صلوات رايج نيست. فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾، هر فيضي نصيب انسان مي‌شود معلوم مي‌شود به دعاي فرشته‌هاست. همان طوري که بر موسي و عيسي و ساير انبيا(عليهم السلام) درود مي‌فرستد، بر مؤمنين هم درود مي‌فرستد. هم در سوره «احزاب» بالاختصاص اين مطلب را ذکر فرمود، هم در بخش‌هاي ديگر به دنبال سلام بر انبيا ذکر کرد؛ يعني اگر فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي‌ مُوسي‌ وَ هارُونَ﴾، بعد فرمود: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾؛ يعني ما بر بندگان با ايمان هم اين درود را داريم. لکن درباره نوح(سلام الله عليه) چنين تعبيري نيامده؛ يعني بعد از جريان حضرت نوح که فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي‌ نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾ که مخصوص نوح است، در تمام قرآن در يک جاست مختصّ به اوست، ديگر نفرمود: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾. بر مؤمنين ما يک سلام جهاني بفرستيم. کدام مؤمن است که کار جهاني انجام بدهد تا ما بر او سلام جهاني بفرستيم؟

«فتحصّل أنّ هاهنا اموراً اربعة»: يکي اينکه بر پيغمبران سلام مي‌فرستد؛ اما محدود. دوم اينکه همين سلام محدود را براي مؤمنين هم مي‌فرستد، به دو دليل: يکي سوره مبارکه «احزاب»؛ ديگری به دنبال همان قصص که فرمود: بر بندگان با ايمان هم اين درود را داريم. سوم اينکه سلامي که بر نوح مي‌فرستد يک سلام جهاني است: ﴿سَلامٌ عَلي‌ نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾. يک جاي قرآن است آن هم مختصّ به حضرت نوح است. چهارم اينکه در کنارش ديگر سلام بر مؤمنين نيامده، يک سلام جهاني بر فرد عادي اين روا نيست. بعضي از معجزات است که معجزات جهاني است، اين يک مطلب ديگر است. جريان سفينه نوح که آيا کلّ خاورميانه را آب گرفته؟ يا در همان منطقه‌اي که نوح(سلام الله عليه) بود عدّه‌اي بر آن هستند که کلّ خاورميانه را آب گرفته و شواهد آبگرفتگي آن را هم از نظر زمين‌شناسي ذکر کردند که غالب اين بخش‌هاي خاورميانه نشان آن دارد که مدتي زير آب بود. زميني که مدّتي زير آب بود و بعد الآن آبش فروکش کرده و خارج شده، يک علامت خاص علمي دارد که مي‌شود تشخيص داد. آيا کلّ خاورميانه را آب گرفته که کلمه «أرض» در قصّه نوح(سلام الله عليه) به کار رفته؟ يا منظور از اين «أرض» «الف» و «لام» آن «الف» و «لام» عهد است؛ يعني همان منطقه‌اي که نوح(سلام الله عليه) زندگي مي‌کرد، آن منطقه زير آب رفته است.

«علي أي حال» اين قصّه کشتي نوح را مي‌فرمايد: ﴿تَّرَكْنَاهَا﴾ يک معجزه جهاني است. در جريان مسيح(سلام الله عليه) و مادرش(سلام الله عليها) در آن‌جا دارد که ﴿وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمينَ﴾، يعني مسيح(سلام الله عليه) با مريم، مريم(سلام الله عليها) با مسيح اين مجموعه که زني بي‌همسر مادر بشود و پسري بدون پدر به دنيا بيايد، اين مجموعه يک معجزه جهاني است. درباره اين دو بزرگوار هم جمعاً ـ نه کلّ واحد فرداً ـ دارد: ﴿آيَةً لِلْعالَمينَ﴾، اين گونه از معجزات جهاني که کمياب است، معادل ندارد، در کنارش نمي‌فرمايد: «و کذلک و کذلک». قصّه حضرت نوح اين طور است؛ لذا در آن بخش پاياني سوره مبارکه «نجم» قصّه نوح را به عنوان اينکه قوم او أظلم و أطغي هستند ياد مي‌کند، در جريان سوره مبارکه «قمر» هنگام طرح قصص انبيا قصّه نوح را ذکر مي‌کند. در آن‌جا فرمود که سابق بر همه جريان نوح بود، اينجا بدون اينکه نام سابق را ببرد اوّلين پيامبري که ذکر مي‌کند قصه حضرت نوح(سلام الله عليه) است. فرمود: ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ﴾ يعني قبل از اين امت اسلامي، ﴿فَكَذَّبُوا عَبْدَنا﴾، تکرار تکذيب همان طوري که در بحث ديروز اشاره شد يا ناظر به آن است که اصل آنها نبوت عامه را تکذيب کردند، يک؛ اصلاً باور ندارند کسي از طرف خدا پيام بياورد. دوم اينکه شخص نوح(سلام الله عليه) را تکذيب کردند. بنابراين اين تکرار نيست. اين ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا﴾، يکي ناظر به متن باشد يکي شرح؛ يکي اجمال باشد يکي تفصيل که تکراري در کار نباشد. بخشي ديگر اينکه ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا﴾، ناظر به استمرار تکذيب باشد، نه تعدّد تکذيب. اگر تعدّد تکذيب باشد وجه آن يا اجمال و تفصيل است، يا شرح و متن است که همان اجمال و تفصيل خواهد بود، يا تکذيبِ اصل نبوت است و تکذيب نبوت خاصّه حضرت نوح است. اگر اين استمرار باشد وحدت است؛ يعني مستمرّاً اينها حضرت نوح را تکذيب مي‌کردند؛ لذا اين سه، چهار وجه در اين تکرار تکذيب آمده است، ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا﴾. بعد مي‌فرمايد که بنده ما را تکذيب کردند، در حقيقت حرف‌هاي ما را نپذيرفتند: ﴿فَكَذَّبُوا عَبْدَنا﴾ و اهانت‌هايي کردند، ﴿وَ قالُوا مَجْنُونٌ﴾ او ـ معاذالله ـ ديوانه است و او را زجر دادند. اين ﴿وَ ازْدُجِرَ﴾، يا «و ازدجر بالجن»، مجنون يعني کسي که جن به او آسيب رسانده است. در بحث ديروز گذشت که ما در تعبيرات فارسي مي‌گوييم ديوانه. ديوانه يعني کسي که ديو او را زد و آسيب رسانده. اين را عرب مي‌گويد مجنون؛ يعني جن به او آسيب رسانده است؛ البته آنها مسلمان دارند، مؤمن دارند، شيعه دارند، سنّي دارند، منافق دارند، کافر دارند و شيعيان و مؤمنان آنها کاري به کار کسي ندارند.پرسش: اجنّه سنّی هم دارند؟ پاسخ: مرحوم علامه(رضوان الله عليه) از بعضي از آقاياني که آشنا به اين فنّ بودند، مي‌گفتند که برخي از اينها که با اينها آشنا بودند، مي‌گفتند در بين ما سنّي نيست، چون اينها عمر طولاني دارند، براي اينکه در بين ما کساني هستند که هنوز آن جريان غدير را درک کردند؛ لذا در طايفه ما گفتند کسي سنّي نيست. به هر تقدير شيعه دارند سني دارند، يهودي دارند، مسيحي دارند، اين که در سوره «احقاف» آمده: ﴿إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي‌﴾، اين جن يهودي بود که در جريان مسيحيت حضوري نداشت آن را هم قبول نکرد، ﴿إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي‌﴾، اين جن يهودي از جريان قرآن باخبر شد به هم‌کيشان خود گفت که ما کتابي شنيديم که بعد از تورات موساي کليم نازل شده است. به هر تقدير اين «وَ اكْفِنِي‌ شَرَّ الْجِنِ‌ وَ الْإِنْسِ‌‌»[6] که در دعاي «کميل» و بعضي از ادعيه آمده هم همين است. فرمود که اينها گفتند: ﴿مَجْنُونٌ﴾، پس مجنون يعني جن‌زده و آسيبي از جن به آنها رسيده، ما هم در تعبيرات فارسي مي‌گوييم ديوانه. پرسش: کسی اشکال می‌کند که ديوانه کسی است که اختلالات روانی دارد؟ پاسخ: اينها هم همين را مي‌گفتند که مي‌گفتند اين مطلب عقلي نيست، مطلب برهاني نيست. اينکه به انبيا مي‌گفتند مجنون؛ يعني حرف‌هاي رواني مي‌زني و ـ معاذالله ـ روان‌پريش هستي. ﴿وَ ازْدُجِرَ﴾ هم همين است، به وسيله جن زجر شده يا نه، خود اين مردم که بددهني مي‌کردند و جسارت مي‌کردند زجر مي‌دادند. در سوره مبارکه «شعراء» آيه 115 به بعد دارد که قوم نوح به حضرت نوح اهانت مي‌کردند، مي‌گفتند: ﴿قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومينَ﴾؛ ما تو را رجم مي‌کنيم، اين زجر است، به هر حال اين ﴿وَ ازْدُجِرَ﴾ که مزدجر هست، زجر ديده است، يا به وسيله جن زجر ديده است به اتّهام اينها، يا خود اين ده‌کجي‌ها و بي‌ادبي‌هاي اينها باعث زجر وجود مبارک نوح بود. پس اين چند جهت درباره خصوصيت نوح است درباره کشتي نوح هم گاهي تعبيرات ويژه دارد، درباره حرکت و سکون کشتي تعبير ويژه دارد، درباره موج طوفان هم تعبير ويژه دارد. اين است که در هر بخشي از قرآن وقتي قصه نوح(سلام الله عليه) مطرح مي‌شود خصوصيتي از خصوصيات اين صحنه را بازگو مي‌کند. در بخشي از آنها که مربوط به حرکت و سکون اين کشتي است فرمود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾،[7] وقتي مي‌خواهد حرکت کند؛ نظير کشتي‌هاي عادي نيست که با باد حرکت کند يا با موتور حرکت کند، اين طور نيست، اين به نام خدا حرکت مي‌کند و به نام خدا لنگر مي‌اندازد. «إرساء»؛ يعني لنگرگاه يا لنگر انداختن؛ حالا يا اسم مصدر است يا اسم مکان، به هر حال به نام خدا لنگر مي‌اندازد، نه يک لنگر خاصّي داشته باشد و به نام خدا حرکت مي‌کند: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾. موج را هم که در سوره مبارکه «هود» مشخص کرده است؛ آيه 42 سوره مبارکه «هود» اين بود: ﴿وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في‌ مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادي‌ نُوحٌ ابْنَهُ﴾، اين کلّ آن در حدّ يک سونامي بود در همه منطقه‌ها، اين موجش به اندازه کوه بود حرکت مي‌کرد. پس امواجش را، حرکت را، سکون را، لنگر انداختن را، اينها در مقاطع گوناگون بيان کردند تا معلوم بشود که يک معجزه جهاني است. بعد وجود مبارک نوح اين حرف را زده: ﴿فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ﴾ که اينها حرف‌هاي ما را نمي‌پذيرند، يک؛ ما را مجنون تلقّي مي‌کنند، دو؛ تهديد به رجم مي‌کنند، سه؛ اينها مغلوبيت مقطعي است؛ البته آن غلبه نهايي با دين خداست، چون رسماً خداي سبحان فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي‌﴾،[8] اين يک موجبه کليه است. استثناپذير هم نيست. فرمود اين کتابت الهي و قانون الهي است که ممکن است ذات اقدس الهي ظلم‌هايي که زيد و عمرو نسبت به هم مي‌کنند در يک مدت مهلت بدهد؛ اما کسي نسبت به دين او و نظام الهي بخواهد ستم بکند، اين يک کيفر قطعي دارد: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي‌﴾. آن‌جايي که به جنگ با قرآن و عترت کسي حرکت کرد، غرضش اهانت به قرآن و عترت بود، اين ديگر اين طور نيست که ذات اقدس الهي اينها را به قيامت ارجاع بدهد، قيامت حسابش جداست.

بنابراين اگر ظلم‌هاي مقطعي و افراد اينها باشند، گاهي ممکن است که در دنيا گاهي هم به آخرت ارجاع داده بشود؛ اما اگر کسي در برابر دين بايستد، در تمام مقاطع تاريخي، آن نتيجه فتحصّل، پيروزي اسلام است. در هيچ مقطعي دين شکست نخورده است، فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي‌﴾. هيچ پيغمبري شکست نخورده که دين او ـ معاذالله ـ زير سؤال برود، وحي و نبوت زير سؤال برود، اين يک اصل کلّي است، تخصيص‌پذير هم نيست، تقييدپذير هم نيست؛ اما درباره موارد جزئي چرا.

وجود مبارک نوح به خدا عرض کرد: ﴿أَنِّي مَغْلُوبٌ﴾، ﴿فَانْتَصِرْ﴾؛ يعني انتقام بگير! نه تنها مرا ياري کن. گذشت که ﴿وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ خدا يقيناً از دشمن بخواهد انتقام مي‌گيرد، ﴿وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾؛[9] شما را امتحان مي‌کند ببيند در جبهه نبرد تا چه اندازه موفق هستيد. اين انتصار به معناي انتقام است؛ وگرنه ذات اقدس الهي در اثر آزمون مي‌خواهد ما را بيازمايد وگرنه خود خداي سبحان قدرت مطلق دارد. اينجا هم وقتي نوح عرض کرد: ﴿أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ﴾، ديگر ذات اقدس الهي نفرمود ما دعاي او را مستجاب کرديم به آن عمل خارجي که مصداق اجابت است اشاره کرده. نوح پيشنهاد نداد که چگونه مرا ياري کن، مسئله کِشتي و طوفان و اينها در ذهن نوح(سلام الله عليه) نبود، گفت مرا ياري کن، انتقام بگير از طبقه طاغي ظالم. خداي سبحان هم با «فاء» تفريع بلافاصله فرمود ما درهاي آسمان را باز کرديم. حالا ما عادت کرديم؛ البته باران که مي‌آيد با ابر مي‌آيد؛ اما آيا مي‌شود باران بيايد و ابر نداشته باشيم؟ دليلي بر امتناع نيست. نفرمود «أرسلنا الرياح» يا مانند آن ابر فرستاديم و از ابر باران بارانديم، فرمود درهاي آسمان را باز کرديم، منظور از آسمان هم يعني فضا، آن آسمان نجومي که معيار نيست. ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ﴾ البته اگر با ابر بود، هيچ دليلي نداريم که مخالف آيه است. فرمود ما درهاي آسمان را باز کرديم، ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ﴾، «إنهمر»؛ يعني ريزش کرده است، «إنْصَبَّ»؛ مرتّب از درهاي آسمان که گشوده شد آب مي‌ريخت. حالا اگر روايتي، تاريخي، آمده گفته که بدون ابر بود ما دليلي بر امتناع اين نداريم. راهي هم بر تکذيب اين نداريم؛ البته اگر بخواهيم فتوا بدهيم، نيازي به صحّت آن تاريخ و روايت دارد، ولي اگر نقلي شده که اين بدون ابر بود، احتمال آن هست. دليلي بر نفي اين نيست. ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ﴾، اين درباره آسمان. ﴿وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً﴾؛ زمين را گشوديم که در منطقه‌هاي عادي چشمه باز شد و آب‌هاي فراواني از زمين جوشيد. آب‌هاي فراواني از زمين جوشيد، يک؛ آب‌هاي فراواني از آسمان باريد، دو؛ به اندازه نصاب که رسيدند ديگر دستور توقف داشتند. ﴿فَالْتَقَي الْماءُ﴾ با اينکه دو تا آب هست تثنيه نياورد، براي اينکه اينجا جنس مراد است. ﴿فَالْتَقَي الْماءُ﴾؛ آبي که از بالا مي‌آيد، آبي که از پايين مي‌جوشد، اين دو تا آب برخورد کردند کلّ خاورميانه يا آن منطقه را آب گرفته است. ﴿عَلي‌ أَمْرٍ﴾ که تقدير شده است، چون ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[10] هيچ چيزي برخلاف هندسه الهي و تقدير الهي و اندازه الهي نيست، گتره و گزاف در عالم نيست، هر اندازه که براي کشتي‌راني نوح(سلام الله عليه) لازم بود ما اين آب‌ها را جمع کرديم و خود حضرت نوح را با آن همراهانش ﴿وَ حَمَلْناهُ عَلي‌ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ﴾، کشتي و اين جريان کشتي‌سازي را ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا﴾،[11] در بخش‌هاي ديگري فرمود. الآن نام سفينه را نبرده، فقط از آن به عنوان ﴿ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ﴾ ياد کرده است؛ يعني يک کشتي ساختگي بود؛ لوح داشت، چوب داشت، يک؛ ميخ داشت، دو؛ اين ﴿دُسُرٍ﴾ جمع «دِسار» است، همان مسمار را مي‌گويند «دِسار»؛ يعني ميخ، به هر حال اين با چوب و ميخ ساخته شد. ﴿عَلي‌ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ ٭ تَجْري بِأَعْيُنِنا﴾، اين يا به معناي چشمه است، يا به معني چشم است، يا به معني عون است، «علي أي حال» در ديده‌بان ما و ديدگاه و در منظر ما اين حرکت مي‌کرد. اگر مدبّرات امر حافظان آن هستند، آنها عيون ما هستند، أعين ما هستند و اگر فرشتگان در تدبير و حرکت آن سهمي داشتند، اينها ديده‌بان ما هستند، با عين ما حرکت مي‌کنند؛ چه اينکه با عين ما ساخته شد، ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا﴾، در اصل ساختن آن کشتي، کمک ما يا در منظر ماست و در جريان اين کشتي کمک ما يا در منظر ماست، ﴿تَجْري بِأَعْيُنِنا﴾. اين پاداش کيست؟ پاداش آن پيامبري است که مورد کفر قرار گرفته است: ﴿جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ﴾. گفتيم: ﴿كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ﴾[12] و بکذا و کذا. «الله» مکفورٌبه است، رسول خدا مکفورٌبه است، اينها که ﴿كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ﴾، «الله» مي‌شود مکفورٌبه، رسول خدا مي‌شود مکفورٌبه. اينجا چون خود ذات اقدس الهي دارد کيفر مي‌دهد، فرمود: ﴿جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ﴾؛ يعني کيفري بود که به کافران داديم، يک؛ پاداشي بود که به مکفورٌبه داديم، دو؛ ﴿جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ﴾.پرسش: قرآن، عذابِ قوم نوح را سيل معرفی می‌کند، سپس اشاره به طوفان حضرت نوح دارد؟پاسخ: بله، به هر حال تعبيرات قرآن کريم در هر سوره‌اي «صوناً عن التکرار» گوشه‌اي از گوشه‌هاي اين قصه طوفان را ذکر مي‌کند. پرسش: پس طوفان نيست آب هست، چون کلمه طوفان فقط يک جا در قرآن ذکر شده؟ پاسخ: بله؛ اما ﴿وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في‌ مَوْجٍ كَالْجِبالِ﴾،[13] اين يک آب استخرگونه نيست، اين آب دونده و رونده و بالا و پايين‌آينده و آمده‌اي است که موج آن مثل کوه است و سلسله جبال ايجاد مي‌کند، اين مي‌شود طوفان. ﴿وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في‌ مَوْجٍ كَالْجِبالِ﴾، حالا آن طوفان يک بار تعبير شده، اين لوازم طوفاني هم به اين صورت است که ﴿في‌ مَوْجٍ كَالْجِبالِ﴾، که سوره مبارکه «هود» بود که قبلاً اشاره شد. اين به خدا عرض کرد: ﴿أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ﴾؛ يعني اينها دارند بر دين سلطه پيدا مي‌کنند. خداي سبحان هم فرمود که اين ﴿جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ﴾، پاداشي بود بشارت‌بخش براي مکفورٌبه، کيفري بود تلخ براي قوم کافر. ﴿تَجْري بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ ٭ وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾، اين يا قصّه‌اش به وسيله انبيا در جامعه محفوظ ماند، يا خود اين کشتي محفوظ بود. اين ﴿لَقَدْ تَرَكْناها﴾، ببينيد که ضمير، ضمير مؤنث است و آنچه گذشته است ﴿حَمَلْناهُ عَلي‌ ذاتِ أَلْواحٍ﴾، اين ذات که مؤنث است، ذي لوح نفرمود، ذي الواح نفرمود، چون سفينه مؤنث است، از آن‌جا به عنوان ﴿ذاتِ أَلْواحٍ﴾ تعبير کرده؛ لذا ضميري که در ﴿تَرَكْناها﴾ ارجاع داده، «ترکنا» آن ذات الواح را که سفينه است، ﴿آيَةً﴾. حالا براي چه کسي؟ درباره خود حضرت نوح در قسمت‌هاي ديگر دارد که ﴿آيَةً لِلْعالَمينَ﴾؛ اما حالا درباره انبياي ديگر چنين تعبيري ندارد که ما چنين آيتي را ترک کرديم. برخي‌ها مثل زمخشري در کشّاف،[14] ظاهراً شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم در تبيان[15] اين را دارند که در اوايل امت اسلامي کساني هم بودند که برخي از اين تکه پاره‌هاي سفينه نوح را روي بالاي کوه‌هاي جودي که مي‌گفتند که در سلسله آرارات هست آن‌جا ديدند. حالا اثبات اينکه اين قطعات کشتي همان کشتي هست، برهان مي‌خواهد، ولي اين مي‌فرمايد ما اين را رها کرديم، يعني ممکن است مدتي رها کرده باشند، کلمه «فی العالمين» يا «إلي الآن» داخل آن نيست. پرسش: حضرت نوح از طرف قوم خودش که در داخل کشتی بودند مورد تمسخر قرار می‌گرفت، اگر هدايت کلّ خاورميانه را گردن می‌گرفت، چون افراد ديگر که حجّت برای ايشان تمام نشده بود ؟ پاسخ: معلوم مي‌شود که وجود مبارک نوح(سلام الله عليه) يا بلاواسطه يا مع الواسطه با اين قوم خاورميانه‌اي ارتباط برقرار کرد، چون جزء انبياي اولوا العزم است، انبياي اولوا العزم همگاني‌اند، گرچه هميشگي نيستند. تنها پيغمبري که هم همگاني است هم هميشگي دو تا اصل کلّيت و دوام را دارد، پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و اله و سلم) است. پيغمبران ديگر يا فاقد اين دو اصل بودند، همگاني و هميشگي نبودن، برای يک قريه بودند؛ مثل ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ﴾، برای قريه حجر بودند يا برای قريه‌هاي ديگر بودند که اينها ديگر جزء اولوا العزم نيستند. اگر جزء انبياي اولوا العزم بودند همگاني بودند نسبت به تمام مردم آن عصر بودند، هميشگي نبودند، چون دينشان دين خاتم نبود. آن روزها جمعيت بشر که خيلي نبود، اگر وجود مبارک نوح جزء انبياي اولوا العزم هست که هست، ممکن است دعوت او جهاني بوده و مستحضريد وقتي مع الواسطه پيامي مي‌فرستد، نامه‌اي مي‌فرستد، اين گسترش رسالت آن پيامبر را مي‌رساند. خود پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) که با بسياري از افراد روستاها و مناطق دوردست تماس نداشت، يک مسافرت‌هاي مقطعي داشتند، بقيه مردم را در همين مسجد هدايت مي‌کردند. اين است که جهنّمي‌ها وقتي به جهنّم مي‌افتند، فرشته‌هاي مسئول دوزخ مي‌گويند: ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾[16] معناي آن اين نيست که مگر پيغمبر نيامده درِ خانه‌ات! يعني مگر مسجد محلّ، آن حسينيه محل، آن حَرمي که داشتي، اينها سخنراني‌ها و مواعظي که در اين مسجد، حسينيه و حرم مي‌کردند مگر به گوش شما نرسيد؟ نذير هر کسي روحاني همان منطقه است. وقتي اين احکام و آيات الهي را ياد مي‌گيرد به مردم آن منطقه مي‌رساند او نذير است. اگر در بخش سوره مبارکه «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ لِيُنْذِرُوا﴾[17] همين است! اين که مي‌رود انذار مي‌کند حرف خدا و پيغمبر را مي‌رساند، اهل آن مسجد اگر ـ خداي ناکرده ـ گوش ندادند، در قيامت فرشته‌ها مي‌گويند: ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾، مگر در مسجد نبودي؟ همين است. مگر در آن حسينيه نبودي؟ چرا نرفتي گوش بدهي؟ اگر علما، مبلّغان الهي، حرف‌هاي ائمه و اهل بيت(عليهم السلام) را ذکر مي‌کنند، مي‌شوند نذير؛ نظير آنچه در سوره مبارکه «يس» آمده بود: ﴿أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ﴾ دو تا ﴿فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ﴾، اينها فرستاده‌هاي انبيا هستند که رسالت انبيا را به آن منطقه‌هاي دوردست منتقل کردند، حالا برهان قطعي ما نداريم که خاورميانه را آب نگرفته است، جمعيت آن روز هم که خيلي نبود. پرسش: «أو» را اگر به قصّه بزنيم که بشود «أحسن القصص» ... ؟ پاسخ: قصّه‌اي در کار نبود. دارد که ﴿وَ لَقَدْ تَرَكْناها﴾، چون قبلاً در آيه سيزده دارد که ﴿ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ﴾، اين هم به همان ذات الواح برمي‌گردد. بعد يک ترجيع‌بندگونه‌اي که در بحث ديروز گوشه‌اي از آن ذکر شده، امروز در تتميم آن اين مطلب مطرح است، اين دو آيه را با هم به عنوان ترجيع‌بند ذکر مي‌کند. می‌فرمايد: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ ٭ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾، آيا اين دو تا با هم هستند؟ يعني ﴿لَقَدْ تَرَكْناها﴾ که انذار است، اين ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾ که تقريباً تبشير است، اينها با هم هستند؟ يا اين آيه پانزده دنباله قصّه قبلي است و آيه ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾ سرفصل قصّه بعدي؟ «علي أي حال» اين دو تا باهم ذکر شدند. فرمودند که ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُرِ﴾، يعني «نُذُرِي»؛ عذاب من و انذار من و تهديد من چگونه خواهد بود؟ و هيچ کسي در برابر عذاب الهي قدرت تحمل ندارد. اين که مي‌گويند جنگ با خدا! فرض ندارد که کسي در برابر خدا جنگ کند. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که قبلاً هم خوانده شد فرمود: «جَوَارِحُكُمْ‌ جُنُودُه‌‌»؛[18] خود انسان و شئون انسان و جميع اعضا و جوارح و تواني که انسان دارد، جزء سربازان خداست. يک بخش دارد که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[19] يک بخش دارد که ﴿ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾،[20] از مجموعه اين دو طايفه آيات وجود مبارک حضرت امير استفاده مي‌کند که اعضا و جوارح خود انسان هم جزء سربازان خداست. اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي در برابر دين خدا بايستد، خدا بخواهد او را بگيرد، اگر در مسئله ربا يا غير ربا فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ﴾،[21] معناي آن اين نيست که خدا از جاي ديگر لشکرکشي مي‌کند؛ البته ممکن است آن طور هم باشد؛ اما خود انسان اعضا و جوارح او سربازان او هستند، طبق بيان نوراني حضرت امير. آن وقت انسان حرفي مي‌زند رسوا مي‌شود، چيزي را امضا مي‌کند رسوا مي‌شود، جايي مي‌رود رسوا مي‌شود، اين همان سرباز خداست. فرمود: «جَوَارِحُكُمْ‌ جُنُودُه‌‌»، اگر کسي را ـ خداي ناکرده ـ خدا خواست بگيرد، اين يک امضا مي‌کند رسوا مي‌شود، حرفي مي‌زند رسوا مي‌شود. اين طور نيست که خدا لازم باشد جاي ديگر لشکرکشي بکند. چطور اعضا و جوارح شما عليه شما شهادت مي‌دهند؟ اينها مأموران الهي‌ هستند، پاي آدم سرباز خداست، اين طور نيست که پاي آدم در اختيار خود آدم باشد ـ معاذالله ـ که انسان مستقل نيست. تمام اعضا و جوارح انسان سربازان خداست. فرمود اگر يک وقت کسي بيراهه رفته و خدا به او مهلت داده مغرور نشود، «جَوَارِحُكُمْ‌ جُنُودُه‌ ... وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه‌»، آنچه انسان تنهايي انجام مي‌دهد در مشهد و منظر و مرئاي خداي سبحان است. ما هستيم و اين تعليم و تربيت؛ لذا انسان بايد هميشه مواظب خودش باشد. اگر ـ خدايي ناکرده ـ اراده الهي تصميم گرفت که کسي را مسلوب الحيثية بکند ـ معاذالله ـ او از جاي ديگر لشکرکشي نمي‌کند، از همان زبان او، قلم او، بيان او، بنان او، پاي او، دست او چشم او ـ خداي ناکرده ـ اين چنين می‌کند؛ لذا فرمود: ﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابي‌ وَ نُذُر﴾.

چند مطلبي مربوط به سؤال‌هاي قبلي مانده بود که بخشي از آن مربوط به مطالبي است که در چند فصل مرحوم سيدنا الاستاد مرحوم علامه ذکر مي‌کنند يکي سعد و نحس است و قمر در عقرب بودن است، تأثير کواکب آسماني است، ايشان يک بحث مبسوطي دو، سه صفحه بعد دارند، در سه فصل که آن جداگانه ذکر مي‌شود. يک مطلب مربوط به خسوف است، چون زمين کروي است، آن هم کره است. آن بخشي از قمر که مواجه با منطقه زيست ماست، اين يا همه‌اش روشن است، اگر ما خسوفي در کار نباشد، يا بخشي گرفته است و بخشي روشن است، معلوم مي‌شود خسوف است؛ اما در مسئله هلال، در مسئله مَحاق، آن‌جا بخش وسيعي از قمر روبه‌روي ما نيست، خسوف، نديدنِ قمر نيست، خسوف اين است که آن بخشي از قمر که روبه‌روي ماست، در اثر اينکه سايه زمين روي آن است آن را نمي‌بينيم، اين مي‌شود خسوف؛ وگرنه در زمان هلال که يک گوشه را مي‌بينيم و گوشه ديگر را نمي‌بينيم، چون روبه‌روي ما نيست، در افق ما نيست. در بخش مَحاق که ما يک گوشه‌اش را مي‌بينيم، گوشه‌هاي ديگر را نمي‌بينيم، اين مربوط به خسوف نيست، خسوف آن است که اين بخشي از قمر که کروي است روبه‌روي افق ما است، اين اگر در سايه قرار بگيرد مي‌شود خسوف. پرسش: در بخش هلال هم همين طور است، در بحث هلال، آن قسمتی از ماه را می‌بينيم که سايه نور خورشيد دارد به آن می‌خورد؟ پاسخ: بله، آن براي اينکه نور نمي‌گذارد ما ببينيم، نه اينکه سايه آن را گرفته باشد. آن بخشي که در قسمت ديد ماست، آن قسمتش مي‌شود هلال. غرض اين است که خسوف اين نيست که ما ماه را نبينيم، خسوف آن است که آن بخشي که در ديد ما است، سايه زمين اگر به آن بخورد و آن ديده نشود، مي‌شود خسوف، نه اينکه ما بخشي از ماه را که نبينيم آن بخش خسوف است.

جريان اينکه «النقيضان» محال است و امثال آن، اين چند بار گفته شد. «النقيضان» محال است، ما محال را تصوّر مي‌کنيم، اين «ميم» و «حاء» و «الف» و «لام» را اين محال به حمل اوّلي محال است، به حمل شايع، صورت ذهني است. «الواجب» را تصور مي‌کنيم، اينکه واجب نيست، اين يک مفهوم است. «النقيضان لا يجتمعان» اين مفهوم است، اينها که نقيض هم نيستند. آن که مصداق اين است اين را که ما تصور نمي‌کنيم. مصداقش اين است که چيزي را آدم هم بفهمد هم نفهمد، هم در ذهنش باشد هم در ذهنش نباشد، آن را مي‌گويند نقيضان؛ اما «النقيضان لا يجتمعان» اين به حمل اوّلي «النقيضان» نقيضان هستند، به حمل شايع نقيض هم نيستند. فرق حمل اوّلي و شايع دَه يعني ده‌ها بار اينجا گفته شد که حمل اوّلي، داريم حمل شايع صناعي داريم که بخشي از آنها قسمت ضعيفش در کفايه مرحوم آخوند هم آمده است. «النقيضان» اين مفهوم است، اين «النقيضان» که نقيضان نيستند. «المحال» که محال نيست، «العدم» که عدم نيست. ما عدم را مي‌فهميم، موجود ذهني هم هست، اين «عين» و «دال» و «ميم» اين مفهومِ عدم است نه مصداق عدم. اين مفهوم مصداق ندارد، زير آن خالي است. «النقيضان» نقيضان نيستند، «الواجب» واجب نيست، اين که «الواجب» را ما درک مي‌کنيم مفهومي است در ذهن ما.

 


[1] نجم/سوره53، آیه52.
[2] صافات/سوره37، آیه79.
[3] صافات/سوره37، آیه120.
[4] احزاب/سوره33، آیه56.
[5] احزاب/سوره33، آیه43.
[6] مصباح المتهجد، الشيخ الطوسی، ج‌1، ص850.
[7] هود/سوره11، آیه41.
[8] مجادله/سوره58، آیه21.
[9] محمد/سوره47، آیه4.
[10] قمر/سوره54، آیه49.
[11] هود/سوره11، آیه37.
[12] توبه/سوره9، آیه54.
[13] هود/سوره11، آیه42.
[14] تفسيرالزمخشری الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، الزمخشری، ج‌4، ص435.
[15] التبيان في تفسير القرآن، الشيخ الطوسی، ج‌9، ص448.
[16] ملک/سوره67، آیه8.
[17] توبه/سوره9، آیه122.
[18] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج10، ص203.
[19] فتح/سوره48، آیه4.
[20] مدثر/سوره74، آیه31.
[21] بقره/سوره2، آیه279.