درس تفسیر آیت الله جوادی

96/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 8 سوره قمر

﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فيهِ مُزْدَجَرٌ (4) حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلي‌ شَيْ‌ءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعينَ إِلَي الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ (8)﴾

سوره مبارکه «قمر» در مکه نازل شد و دليل نزول اين سوره، بخشي از آن خارجي و بخشي از آن داخلي است؛ بخش خارجي‌ آن هم روايات و تاريخ تعيين‌کننده نزول سُور است، بخش داخلي‌ آن هم سياق آن است که درباره اصول دين است و خطوط کلّي اخلاق و فقه. سوره‌هايي که در مکه نازل شد، منحصراً درباره اصول دين؛ يعني معارف توحيدي، وحي و نبوت و معاد و امثال آن است و خطوط کلّي اخلاق و حقوق و قصص برخي از انبيا که براي مردم عبرت‌آميز باشد. اين عنصر داخلي، آن هم روايت‌هاي دليل خارجي؛ لذا سوره مبارکه «قمر» که مضامين آن تبيين عناصر اصول دين است و درباره فروع دين سخني ندارد مگر گذرا، لذا در مکه نازل شد.

مطلب دوم آن است که اين ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ از اين آيه، مسئله «شقّ القمر» را هم خود آيه ظهور دارد، هم روايات فريقين دلالت دارد که چنين چيزي واقع شده است. اقتراب قوي‌تر از قُرب است، يک وقت مي‌گوييم: «قَرُبَ» يک وقت مي‌گوييم: «إقتَرَبَ». اقتراب نسبت به قُرب همانند اقتدار نسبت به قدرت است؛ اگر گفتيم فلان شخص قادر است، بعد گفتيم ديگري مقتدر است، اين اقتدار، قدرت کامل‌تري را بيان مي‌کند. اقتراب قُرب بيشتري را فراهم مي‌کند، اگر بگوييم «قَرُبَ» تا بگوييم «إقتَرَبَ»، «إقتَرَبَ» نزديکي بيشتري را مي‌فهماند. منظور از ساعت هم قيامت است، نه ظرفي که قيامت در آن واقع مي‌شود، قيامت نزديک است. تصوّر قيامت و قُرب قيامت آسان نيست، زيرا قيامت در طول تاريخي دنيا نيست که ما به دنبال تاريخ هجري شمسي يا هجري قمري يا تاريخ ميلادي باشيم که بگوييم اين دنيا امتداد پيدا مي‌کند تا فلان تاريخ، از آن به بعد قيامت است، اين طور نيست. اگر قيامت هم‌اکنون موجود است و اگر باطن اين عالم است و اگر محيط به اين عالم است، اين عالم به تدريج منتهي مي‌شود و اما آن‌که بود ظاهر مي‌شود، نه اينکه قيامت حادث مي‌شود تا تاريخ داشته باشد. در بخش ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها﴾[1] گذشت که اين قيامت وجود دارد، مثل کشتي است که در حرکت است، يک وقت لنگر مي‌اندازد. اگر بساط دنيا برچيده شد، قيامتي که موجود است براي ما روشن است. اين رواياتي که قبلاً ملاحظه فرموديد وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) فرمود: از ما نيست کسي که باور نداشته باشد بهشت و جهنم الآن موجودند،[2] بهشت الآن موجود است جهنم موجود است؛ عده‌اي گرفتار جهنم هستند و عده‌اي متنعّم در بهشت هستند. آن بيان نوراني حضرت امير در خطبه وصف متّقيان که فرمود: «فَهُم‌ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[3] نشان مي‌دهد که برخي هم‌اکنون بهشت را و تنعّم بهشتي‌ها را مي‌بينند، برخي جهنّم و عذاب جهنّمي‌ها را مي‌بينند. اگر مسئله معاد اين طور ترسيم شد، ديگر در طول تاريخي دنيا نيست تا ما قرب و بُعد را به حسب تاريخ يا جغرافيا زماني يا زميني معنا کنيم. «علي أيّ حال» فرمود نزديک است. اگر منظور قيامت صغريٰ باشد که هر کس مُرد نزديک است و اين اختصاصي به امت مرحومه ندارد؛ اما اگر قيامت کبريٰ باشد ـ چه اينکه ظاهر همين است ـ نشانه اقتراب قيامت، ظهور پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) است. در بعضي از روايات اين ساعت به وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله عليه) تطبيق شده، چون بسياري از احکام قيامت در زمان ظهور آن حضرت علني و عملي مي‌شود؛ لذا در عين حال که خود ظهور حضرت از «اشراط السّاعه» است، برخي از احکام قيامت را هم در زمان ظهور حضرت احساس مي‌کنند؛ البته برخي از رواياتي که شيعه يا سنّي نقل کردند در خلال، بحث آن خواهد آمد.

مسئله انشقاق قمر غير از اشتقاق قمر است، «اشتقاق»؛ يعني چيزي از چيزي جدا بشود، «انشقاق»؛ يعني خود آن شیء منشق بشود، دونيم بشود. الآن شما ببينيد مسئله تولّد ستاره‌ها از يکديگر به تعبير ديگران يا معنا کردنِ ﴿وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾[4] که وسعت اين سياه‌چاله‌ها، وسعت پيدايش اقمار، وسعت پيدايش منظومه‌هاي شمسي، وسعت پيدايش راه‌هاي شيري، اينها يکي پس از ديگري ستاره‌اي از ستاره ديگر، يا منظومه‌اي از منظومه ديگر، مشتق مي‌شود. اما انشقاق آن است که خود شیء واحد دونيم بشود. مسئله اشتقاق غير از مسئله انشقاق است. اين آيه، انشقاق قمر را که همان «شقّ القمر» است ياد مي‌کند. عدّه‌اي از مشرکان حجاز گفتند که اگر اين معجزه را بياوري ما باور مي‌کنيم و آن اين است که شما اين ماه را منشق کنيد.

مستحضريد که اين کرات اگر برخي از برخي ديگر جدا بشوند، يک؛ يا خودشان دونيم بشوند، دو؛ اين برخلاف عادت است نه برخلاف عقل؛ محال عادي است نه محال عقلي. در بعضي از موارد اتفاق افتاده و مي‌افتد. بنابراين اين محال عقلي نيست که معجزه در آن اثر نکند، يک محال عادي است. اينها وقتي به حضرت عرض کردند در شب چهارده يا پانزده يا سيزده، همين شب‌هايي که ماه بدر است؛ يعني زمين هيچ فاصله‌اي بين آفتاب و ماه نيست مستقيماً نور آفتاب مي‌خورد به چهره قمر و کلّ آن نور را قمر جذب مي‌کند، تحويل ما مي‌دهد که هيچ سايه‌اي روي قمر نيست. اينکه در حاشيه ملا عبدالله و امثال آن خوانديد که «لا شیء من القمر بمنخسف وقت التربيع»،[5] ناظر به همين بحث است؛ يعني اين بروج و اين دايره که 360 درجه است، اين را تربيع مي‌کنند به چهار قسم تقسيم مي‌کنند که همان فصول چهارگانه است اين فصول چهارگانه چهار تا نود درجه است، اگر فاصله شمس و قمر نود درجه باشد، هرگز اين قمر منخسف نمي‌شود، ولي اگر 180 درجه باشد منخسف مي‌شود، چون اگر نود درجه باشد زمين بين آفتاب و ماه قرار نمي‌گيرد؛ اما وقتي 180 درجه بود، زمين بين قمر و شمس قرار مي‌گيرد، آن طرف زمين آفتاب است که رو به ماست که روز ماست و کاملاً نور آفتاب به ما که در زمين هستيم مي‌خورد. سايه زمين مي‌خورد روي قمر، قمر مي‌شود منخسف؛ يعني در سايه زمين قرار مي‌گيرد. اين وقت 180 درجه فاصله است؛ اما اگر تربيع باشد نود درجه باشد فاصله نود درجه‌اي بين شمس و قمر باشد، اين ديگر منخسف نمي‌شود: «لا شیء من القمر بمنخسف وقت التربيع»، اين راه را هم در حکمت و فلسفه از مرحوم بوعلي ياد گرفتند، در فقه هم جزء متأخرين مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) اينها که دستشان در فقه پُر است و قوي‌اند، وقتي مثال عام و خاص مي‌خواهند بزنند، ديگر «اکرم العلماء الا الفساق» را مثال نمي‌زنند، مثالي مي‌زنند که در عين حال که اصولي است شاگردپرور باشد، يک مثال فقهي مي‌زنند که فلان آيه عام است، فلان آيه خاص است، اينها مقيد هستند؛ فلان آيه مطلق است فلان آيه مقيد است، تقييد مي‌زنند؛ اما آن‌که دستش خالي است، وقتي مي‌خواهد اصول تدريس کند «اکرم العلماء الا الفساق» اين دستش خالي است؛ اما آن‌که دستش پُر است مجتهدپرور است؛ يعني مثالي مي‌زند که عامش آيه، خاصش آيه، تخصيص آن مشخص؛ يا عامش روايت، خاصش روايت، تخصيص آن مشخص؛ عام و خاص آن اين است. مرحوم بوعلي در اين کتاب برهان شفا آن قسمت‌های رياضي و هندسي را مثال مي‌زنند و اين گونه از منطقيين هم اين مثال را مي‌زنند، آنها که دستشان خالي است، وقتي مي‌خواهند قضيه حمليه را خبر بدهند به «زيد قائم» و «بکر جالس» مثال مي‌زنند. اين «لا شیء من القمر بمنخسف وقت التربيع» مثالي بود که سابقي‌ها آن منطقي‌هايي که دستشان پُر بود به مسائل نجومي و رياضي، اين مثال را مي‌زدند. اين طلبه ضمن اينکه منطق مي‌خواند، قضيه حمليه را مي‌خواند يا سالبه را مي‌خواند، يک حکم رياضي هم ياد مي‌گرفت. الآن شما اينهايي که حاشيه را مي‌خوانند سؤال بکنيد که اين «وقت التربيع» چيست؟ مي‌گويد ما چه مي‌دانيم. سرّش اين است که در بحث‌هاي منطق اين مثال رياضي و نجومي نيامده.

به هر تقدير، اين انشقاق قمر يعني خود اين ماه دونيم بشود. اشتقاقي که حالا رايج است و نجومي‌ها مرتّب مشاهده مي‌کنند، اين است که کره‌اي از کره ديگر جدا بشود. وجود مبارک حضرت فرمود بسيار خب! اين يک محال عادي است محال عقلي که نيست، اين کار را کردند به اذن خدا، چون «کلّ امرٍ مستقر» فرمود: «إشهدوا إشهدوا إشهدوا» ابن مسعود گفت من کوه حرا را بين «شِقّي القمر» ديدم.[6] وقتي قمر منشق شد، کوه حرا گويا اين وسط قرار گرفت، آن طرفش يک تکه ماه، اين طرفش يک تکه ماه، بعد هم به هم مرتبط شدند. اين يک محال عادي است، محال عقلي نيست که مستحيل باشد. بعد عدّه‌اي اشکال کردند گفتند اگر ماه منشق شد بايد همه ببينند. هر کس در فضاي باز بود ديد؛ اوّلاً شب هست عده‌اي خواب هستند، يک؛ بعضي از منطقه‌ها منطقه‌هاي ابري است نمي‌بينند، دو؛ بعضي هم آن طرف زمين هستند مکه که روز بود، پشتش يعني آن طرف زمين شب است، سه. عده زيادي هم ديدند، خيلي از مسافرها که از شهرهاي دور آمدند، گفتند که ما فلان شب اين صحنه را ديديم.

بنابراين طوري نيست که در اجماعی بودنِ مسئله انشقاق قمر ترديدي حاصل بشود. افرادي مثل ابن مسعود گفتند که ما کوه حرا را بين «شِقّي القمر» ديديم. پس «اشتقاق» مطلبي است، «انشقاق» چيزي ديگر است، اين يک؛ محور بحث هم انشقاق قمر است نه اشتقاق قمر، اين دو؛ انشقاق قمر هم يک امر ممکني است عقلاً گرچه ممتنع است عادتاً، اين سه؛ گزارش وقتي چيزي ممکن باشد و همه کلاً أو جُلّاً بگويند ما ديديم ثابت مي‌شود، چهار؛ عمده هم ظاهر خبر است اين طور نيست که ما اين فعل ماضي را حمل بر فعل مضارع بکنيم و بگوييم در قيامت اين طور مي‌شود. درست است که فعل ماضي گاهي بيانگر حکم مستقبل است؛ يعني مستقبل را به صورت ماضي بيان مي‌کنند، چون در حکم قطعي است، مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضي است؛ اما معنايش اين نيست که ما به اين قرينه ماضي را مستقبل بکنيم. اصالت ماضي همان گذشته را نشان مي‌دهد، اگر ما قرينه‌اي داشته باشيم که اين امر مستقبل است و چرا از آن به ماضي ياد شد، آن وقت جوابش اين است که مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضي است؛ اما نه اينکه ما بياييم ماضي را به مستقبل معنا کنيم. «إنشقّ» يعني «إنشقّ»، نه اينکه «سَيَنْشَقُّ».

بنابراين نه برهان عقلي بر منع آن است، نه برهان نقلي، براي اينکه برهان عقلي بر امکان است، برهان نقلي بر وقوع است، ظاهر آيه هم بر وقوع است. اين اقتراب، شدّت قرب است. حالا با اينکه فاصله بين نزول اين آيه و قيامت هنوز طي نشده است، چطور به اقتراب که کمال قرب را مي‌رساند ياد کرده است؟ براي اينکه انسان وقتي نسبت به ابد مي‌سنجد، اين مقدار زمان نسبت به ابد «کحلقةٍ في فلاتٍ» خواهد بود. نسبت به ابد آنچه را که انسان در اين مدت مثلاً هزار سال، دو هزار سال کمتر يا بيشتر بررسي مي‌کند همان اقتراب، مصحح آن است. ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾، تأييد اين مطلب که اين معجزه واقع شده است اين است که ﴿وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ﴾؛ اينها هر آيه‌اي را ببينند مي‌گويند اين سِحري است مستمِر يعني پشت سر هم مرور مي‌کند. امرار دارد، استمرار دارد؛ يعني متّصل است. اين يعني هر از چند گاهي ايشان معجزه‌اي مي‌آورد؛ يعني ـ معاذالله ـ سِحر مي‌کند. پس معلوم مي‌شود که اين امر واقع شده، اين امر را هم برابر امور ديگر، اينها سِحر دانستند، چرا؟ چون سوره مبارکه «نجم» مشخص کرده که در معرفت‌شناسي سرمايه اينها مظنّه است، نه علم و برهان؛ در مقام داوري هم هوس‌گرا هستند، نه عقل و عدل‌محور: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾،[7] يک؛ ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾،[8] اين دو؛ يعني «إن يتبعون الا هوي». اينجا هم فرمود اينها گفتند سِحر است: ﴿وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾؛ برهاني ندارند، چون با اينکه مشاهده کردند، چون ميلشان همان بت‌پرستي و انکار وحي و نبوت بود اين را انکار کردند. در نظام جاهلي سوء ظن و حُسن ظن حرف اوّل را مي‌زند، يک؛ هوس و هويٰ داور مطلق است، اين دو: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، يک؛ ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، دو؛ يعني «إن يتبعون الا» هواي نفس را. آنچه را که دلشان مي‌خواهد برابر آن عمل مي‌کنند. اينجا هم فرمود: ﴿وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾؛ اما ﴿وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾؛ هر چيزي در جاي خودش است. پرسش: ... آيا منخسف شدن ماه در جای ديگر اثر نداشت؟ پاسخ: بله، يقيناً اثر داشت، اثرش هم مشخص است. الآن اين همه ستاره‌ها که مشتق مي‌شوند، سياه‌چاله‌هايي پديد مي‌آيد. وجود مبارک ابراهيم خليل ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنِّي سَقيمٌ﴾،[9] برخي‌ها خواستند بگويند که اين وضع ستاره‌ها نشان مي‌دهد که در آينده نزديک وجود مبارک حضرت ابراهيم بيمار مي‌شود. اين بي‌اثر نيست، شايد آن اثرش را هم داشته باشد؛ منتها همان طوري که آثارش هم عادي است و ضروري نيست، رفع آن هم ترميم آن هم ضروري نيست، بلکه ممکن است به نحو معجزه حلّ بشود. آثار آن يقيناً دگرگون مي‌شود، همان طوري که اصل آن پديد آمده و محذوري نداشت، آثار آن هم بدون محذور مي‌آيد.

در پايان اين سوره مبارکه به تعبير سيدنا الاستاد جزء غرر آيات است که فرمود: ﴿وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ ٭ وَ كُلُّ صَغيرٍ وَ كَبيرٍ مُسْتَطَرٌ﴾، قبلش آيه 49: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ هر چيزي نزد ما به اندازه رياضي و حساب شده است، ﴿وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ﴾، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، هر چيزي اندازه دارد، ما به اندازه خلق مي‌کنيم و امثال آن. اگر چيزي محال عادي بود نه محال عقلي، حدوث، بقا و پيامدش با معجزه ترميم مي‌شود.

فرمود: ﴿وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا﴾، از آن آيه ﴿وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ﴾، نه تنها اعراض مي‌کنند، بلکه دهن‌کجي مي‌کنند، مي‌گويند ـ معاذالله ـ اين هر روز سِحري مي‌آورد. ﴿وَ كَذَّبُوا﴾؛ اين را تکذيب کردند، گفتند اين معجزه نيست. ﴿وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾، اينکه در سوره «نجم» فرمود: ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، آثار نظام جاهلي اين است که به ميل حکم مي‌کنند، هر چه را ميل ندارند نمي‌پذيرند، هر چه را ميل دارند مي‌پذيرند. معيار تصديق و تکذيب اينها، وجود و عدم واقع نيست؛ بلکه معيار تصديق و تکذيب اينها ميل و عدم ميل شخصي اينهاست، ﴿وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾. بعد مي‌فرمايد که برهاني خواستند اقامه کرديم، معجزه پيشنهادي دادند اقامه کرديم: ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فيهِ مُزْدَجَرٌ﴾، يکي از خصوصيات‌هاي سُور مکّي اين است که انذار در آنها بيش از تبشير است. گرچه وجود مبارک پيغمبر و انبيا(عليهم الصّلاة و عليهم السلام) عموماً و خصوصاً اينها هم بشير هستند هم نذير، ﴿مُبَشِّراً وَ نَذيراً﴾، لکن صبغه انذار آنها بيش از تبشير آنهاست، براي اينکه اکثري مردم بر اساس «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[10] عبادت مي‌کنند نه بر اساس «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة»[11] وگرنه اين همه فضايلي که براي اعتکاف بود، براي روزه ايام ماه رجب بود، براي دعا و امثال آن و نماز شب بود کمتر موفق هستند؛ اما نماز صبح را همه مي‌خوانند «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است. اگر مسئله «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» باشد آنها را هم انجام مي‌دهند، ولي اکثري مردم براي آنها «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» مهم نيست، «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» مهم است؛ لذا مسئله انذار بيش از مسئله تبشير در قرآن مطرح است، گرچه ﴿بَشيراً وَ نَذيراً﴾[12] کنار هم آمده؛ اما در هيچ جاي قرآن شما نمي‌بينيد که ذات اقدس الهي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را منحصراً به عنوان بشير يا مبشّر معرفي کرده باشد. «إن أنت الا بشير» ما نداريم؛ اما ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ﴾,[13] ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾،[14] ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ﴾،[15] به صورت حصر در قرآن کريم کم نيست. به صورت حصر فرمود فقط کار تو انذار است. علما هم که موظف شدند بيايند در مراکز علمي و عالم و فقيه بشوند برگردند، در عين حال که هم مبشّر هستند هم منذر، فرمود به سوي قومشان برگردند، ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾.[16] «و لِيُبَشّروا» هم هست؛ اما ﴿لِيُنْذِرُوا﴾ ذکر شده است. اين سوره مبارکه «قمر» مانند ساير سُور مکّي، انذارش بيش از تبشير هست. اگر تبشير داشته باشد، انذار بيش از تبشير است. اگر نداشته باشد که هيچ! انذار هم چند بخش است: بخشي از انذار مربوط به معاد است، بخشي از انذار مربوط به دنيا. برخي‌ها عذابشان در قيامت است، برخي‌ها هم در دنياست هم در قيامت؛ چه اينکه از عده‌اي ياد کرده است که خزي دنيا و آخرت دامنگير عده‌اي خواهد بود.

اينجا قسمت اوّل عذاب اخروي را ذکر مي‌کند، بعد هم ساير آيات، عذاب اخروي را مطرح مي‌کند؛ اما در اثنا جريان قوم هود را اقوام ديگر را ذکر مي‌کند که آنها به عذاب تلخ دنيايي در اثر انکار وحي و نبوت مبتلا شدند. برخي از آنها قصص آنها در دسترس نبود؛ اما بعضي از اينها فرمود: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾؛[17] فرمود اين قصه‌ها را يا نظير آنچه در سر راهتان در سفر شام هست، مثل قوم لوط و امثال آن فرمود: ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾، اين دو تا قريه‌اي که ما هلاک کرديم سر راهتان است. امام يعني آن بزرگراه، آن بزرگراه را که انسان وقتي وارد آن شد، ديگر لازم نيست از کسي بپرسد، مستقيماً به مقصد مي‌رساند اين را قرآن مي‌گويد امام و امامان ما هم اين گونه هستند اگر کسي با اينها رابطه پيدا کرد مستقيماً به مقصد مي‌رسد. اين راه‌هاي فرعي را نمي‌گويند امام، فرمود اين دو تا قريه‌اي که خدا هلاک کرده در سوره مبارکه «حجر» فرمود: ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾، يعني سر راهتان است؛ مثل اينکه بگويند فلان جا کنار اين بزرگراه تهران و قم است. اين بزرگراه‌هاي مستقيم که اعوجاجي در آنها نيست فرعي نيست، به آن مي‌گويند امام. فرمود شما که از مکه به شام براي نقل و انتقال کالاي تجاري مي‌رويد اين سر راهتان است، اين دو تا قريه را مي‌توانيد ببينيد و اگر کسي متوسّم باشد، «متوسّم»؛ يعني وسمه‌شناس، سيماشناس، سِمه‌شناس، سيما يعني علامت نه صورت؛ اگر ميراث فرهنگي را بخواهد بشناسد، ميراث اقوام را بخواهد بشناسد، آثار فراواني در اين زمين هست، ﴿لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾؛[18] اما اصل اينکه ما به حيات ظالمان خاتمه مي‌دهيم آن ديگر مفرد ذکر کرده: ﴿لَآيَةً لِلْمُؤْمِنينَ﴾.[19] اين دو قسمت در سوره مبارکه «حجر» است، فرمود اگر باستان‌شناس ميراث شناس آثار باستاني بشناسيد علامت‌هايي فراواني زير خاکي هست: ﴿لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾. اگر موحّدانه و مبتکرانه و عاقلانه بخواهيد قدم برداريد: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾. اين يک معجزه الهي است آيه الهي است. بعضي از قسمت‌ها در مسير تحقيق اينها بود، بعضي از اينها هم در کتاب‌هاي انبياي قبلي شنيده بودند، در تورات موساي کليم مخصوصاً شنيده بودند. فرمود اينها انبائي است که ما درباره گذشته‌ها بود درباره شما هم اينها رخ مي‌دهد. ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فيهِ مُزْدَجَرٌ﴾؛ آنچه شما را زجر مي‌دهد و باعث انزجار شماست ما گفتيم. ذات اقدس الهي وعيد خودش را نقل کرده، آن‌جاهايي را که وعيد خودش را اجرا کرده مثل امت‌هاي پيشين، آن را هم برايشان گفته؛ هم تهديدهاي آينده را بيان کرده، هم عمل به تهديدهاي گذشته را به شما نشان داده؛ لذا هم مسئله عذاب قيامت را ذکر مي‌کند، هم مسئله کيفر تلخ اقوام گذشته را يادآور مي‌شود. ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ﴾؛ «أنباء» همان خبرهاي مهم است. ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ ٭ الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾؛[20] هم درباره معاد است هم درباره ولايت وجود مبارک حضرت امير. آن خبرهاي مهم را مي‌گويند نبأ. «أنباء» هم اين چنين است. ﴿حِكْمَةٌ بالِغَةٌ﴾؛ اين دعوت ما و ادّعاي ما، ما دو تا مطلب داريم: يکي دعوت به توحيد و معاد و معارف، يک؛ ديگری ادّعا که آورنده اين پيغمبر است. فرمود اين هم دعوت دارد هم دعوا؛ دعوت او به معارف دين است «من المبدأ و المعاد»، دعواي او ادّعا مي‌کند که من پيغمبر هستم. هر دو حکيمانه است، چون با برهان همراه است. ﴿حِكْمَةٌ بالِغَةٌ﴾؛ کمبود در آن نيست، اگر مظنّه باشد حکمت بالغه نيست، اصلاً حکمت نيست. جاي شبهه و اشکال و نقد و نقض باشد، حکمت نيست، مخصوصاً که حکمت بالغه نيست. اين حکمت بالغه است، يک؛ اما ﴿فَما تُغْنِ النُّذُرُ﴾؛ نه نذيرها؛ يعني انبيا و اينها درباره اينها اثر مي‌کنند، نه انذارها درباره اينها اثر مي‌کند. کسي که محور کار او يا گمان است يا ميل: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، که در سوره مبارکه «نجم» گذشت، معيار جاهليت يک ملّت است. کدام ملّت جاهليت دارد؟ آن که در بخش انديشه با گمان حرکت کند، در بخش عمل با ميل حرکت کند و اگر کسي در بخش انديشه با علم حرکت کرد، در بخش انگيزه با عقل و عدل حرکت کرد، معيار، معيار عقلانيت است. فرمود: ﴿حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ﴾، اما در بين اينها مردان الهي هستند، اباذرها تربيت مي‌شوند، مقدادها تربيت مي‌شوند. عده‌اي که قبول نکردند شما از اينها اعراض کن، ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾؛ منتها اين تولّي و اعراض تو به صورت هجر و هجران جميل باشد، فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾،[21] هجر جميل اين است که در مردم بودن و از اينها فاصله نگرفتن و نرنجيدن و قهر نکردن و اينها را رها نکردن و صابر بودن، اين مي‌شود هجر جميل. درباره انبياي ديگر که اين کار را مي‌کردند، ذات اقدس الهي به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد: «و اذکر، واذکر»؛ اما در جريان يونس که مي‌رسد فرمود: ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾،[22] صاحب حوت همان «ذو النون» است، يونس است. فرمود مثل او نباش! اما درباره انبيا فرمود: «و اذکر في الکتاب کذا» «و اذکر في الکتاب کذا»؛ حتي ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾،[23] اين طور باش! اما در بين انبياي گذشته ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾؛ مثل يونس نباش که قوم را رها کني. هجر جميل هم کار آساني نيست، هجر جميل از بسيار مصائب توانفرسا است، اينکه قرآن کريم به ما فرمود: ﴿اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[24] ما صلات را مي‌فهميم، چون صلات عمود دين است؛ اگر جايي تکيه مي‌کند آدم وقتي بچسبد به ستون نمي‌افتد. اين را مي‌فهميم؛ اما صبر چيست؟ معلوم مي‌شود که صبر هم ستون دين است، اگر کسي دو رکعت را «لله» بخواند به نماز پناهند بشود، خدا يقيناً به او پناه مي‌دهد، فرمود: ﴿اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾، چون «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»،[25] بسيار خب! اما صبر چه کاره است؟ صبر اگر ستون جامعه نباشد، ستون زندگي نباشد، پناه بردن به اين صبر چه نقشي دارد؟ خانواده را صبر حفظ مي‌کند. آنهايي که اين بساط طلاق را راه‌اندازي کردند اگر توبه نکنند، خدا با اينها چه خواهد کرد، روشن نيست، جامعه را متزلزل کردن، خانواده‌ها را ويران کردن، طرفين را افسرده کردن، طرفين را بي‌سرپرست کردن. اين بيان نوراني امام(سلام الله عليه) است که خانه‌اي که با طلاق ويران شده به اين آساني بازسازي نمي‌شود.[26] اين نظير بافت فرسوده شهر نيست که شهرداري بعد از مدتي بازسازي کند. فرمود اين خانه به اين آساني خراب بشود، به اين آساني ساخته نمي‌شود. اينها نمي‌دانند که چه بلايي بر سر جامعه دارند مي‌آورند. هر تبليغ سوئي که باشد همين طور است.

غرض است که صبر ستون دين است، ﴿اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ﴾. آدم زود عصباني نشود، زود نرنجد، زود تصميم نگيرد، در امتحان استوار باشد، فرمود اعراض بکن؛ اما هجر جميل! تمام اين تولّي تولّي‌هايي که قرآن دارد، فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾ از آنها رو برگردان؛ اما همه اينها با آيه ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾ تفسير مي‌شود. لذا وجود مبارک پيغمبر تا آخرين لحظه بود. او ديگر شرف کلّ جهان است، آن آخرين کاري که منافقين کردند با آبروي او با ناموس او داشتند بدرفتاري مي‌کردند، اين جريان إفک و تهمت زدن همين بود. ممکن نيست ـ معاذالله ـ ناموس پيامبر آلوده باشد، ممکن است کافر باشد، اين کفر ننگ نيست. اين امرأه لوط اين جور بود، امرأه نوح اين طور بود، ﴿كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ﴾؛ اين طور است؛ اما ـ خدايي نکرده ـ آلوده باشد اين ننگي است براي آن پيغمبر. اينها آن کار را کردند، اين آيات سوره مبارکه «نور» که آيه إفک است، اينها اين کار را کردند. آن وقتي که مي‌خواستند حضرت را ترور بکنند در قصه تبوک که موفق نشدند، اين مي‌شود صبر! فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾، هجر جميل يعني بين مردم باشد؛ اما تحمّل بکن؛ لذا اين «تولّ، تولّ، تولّ»اي که همه جا در چند جاي قرآن آمده و يا اعراض آيه 29 سوره مبارکه «نجم» که گذشت، فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي﴾؛ نه يعني اينها را بپذير، تا آخرين لحظه هم با اينها بود. حتي تا آن لحظه که گفتند: «ان الرّجل کذا» و کذا ـ معاذالله ـ. اين کار آساني نيست البته. استعانت به صبر کار آساني نيست، ولي ممکن هست به عنايت الهي انسان اين امر را توفيق پيدا کند. فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، يعني بي‌اعتنا باش! نه اينکه اينها را رها بکن؛ لذا تا آخرين لحظه حضرت با اينها بود. هجر جميل کار هر کسي نيست. ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، بعد بدان به اينکه تمام نشد دنيا. روزي مي‌رسد که نه تنها ملائکه اينها را احضار مي‌کنند، خودم اينها را احضار مي‌کنم. ﴿يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ﴾؛ آن داعي کيست؟ در بخشي از آيات قرآن مشخص کرد که «يدع الله»،«ندعوا»، «يدعوا»، هم به «الله» اسناد داده شد فعل غايب، هم با فعل متکلم مع الغير، ما دعوت مي‌کنيم. ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾،[27] درباره فراعنه که اينها ائمه کفر بودند، به نام اين ائمه کفر آنها را مي‌خوانند، پيروانشان حاضر مي‌شوند؛ اما ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾؛ به امام مؤمنان مي‌خوانيم، مي‌گوييم علوي‌ها و حسني‌ها و حسيني‌ها(عليهم السلام) بيايند، اينها حاضر مي‌شوند. نمرود و فرعون و اموي و مرواني را هم مي‌خوانيم، آنها هم حاضر مي‌شوند. ما مي‌خوانيم. در اينجا هم مشخص نفرمود که آن داعي کيست؟ اما در بخش‌هاي ديگر فرمود ما مي‌خوانيم: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾، به چيزي مي‌خوانيم که براي اينها شناخته شده نيست؛ هم ناخوشايند است، هم ناشناخته؛ هم براي اينها تلخ است، بعد همه اينها هم مي‌بينند محصول کار خودشان است نمي‌توانند اعتراض بکنند، به جايي ناآشنا نمي‌روند، قدري بررسي مي‌کنند مي‌بينند کار خودشان است. ﴿خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ﴾؛ اينها با خضوع مي‌آيند، ديگر نمي‌توانند اعراض بکنند. در دنيا اعراض کردند؛ اما آن روز خاشعانه و خاضعانه وارد صحنه قيامت مي‌شوند، از کجا تا کجا؟ از قبر تا صحنه قيامت. ﴿يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ﴾؛ يعني از قبرها، مثل ملخ پراکنده منتشر مي‌شوند. همه مي‌آيند به طرف ساهره قيامت که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الاَْخِرِين ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلى‌ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾،[28] چشم‌هايشان علامت ترس و خضوع دارد، چون هم چهره براي انسان ترسناک علامت است و هم چشم؛ چشم بيش از چهره، قبل از اينکه چهره زرد بشود، اين چشم نشان مي‌دهد که اين شخص ترسيده است. ﴿مُهْطِعينَ إِلَي الدَّاعِ﴾ که چشم‌هاي آنها نشانه خضوع و هراس دارد، به طرف دعوت‌کننده با سرعت مي‌آيند و کفار مي‌گويند امروز روز سخت است.


[1] اعراف/سوره7، آیه187.
[2] عيون أخبار الرضا (ع)، الشيخ الصدوق، ج‌2، ص106.
[3] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج10، ص133.
[4] ذاریات/سوره51، آیه47.
[5] التعريفات، الجرجانی، الشريف، ج1، ص254.
[6] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج‌17، ص347، ط موسسه الوفاء.
[7] نجم/سوره53، آیه23.
[8] نجم/سوره53، آیه23.
[9] صافات/سوره37، آیه88 و 89.
[10] علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج1، ص57.
[11] علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج1، ص57.
[12] بقره/سوره2، آیه119.
[13] فاطر/سوره35، آیه23.
[14] ص/سوره38، آیه65.
[15] الرعد/سوره13، آیه7.
[16] توبه/سوره9، آیه122.
[17] آل عمران/سوره3، آیه137.
[18] حجر/سوره15، آیه75.
[19] حجر/سوره15، آیه77.
[20] نبأ/سوره78، آیه1 و 3.
[21] مزمل/سوره73، آیه10.
[22] قلم/سوره68، آیه48.
[23] مریم/سوره19، آیه16.
[24] بقره/سوره2، آیه45.
[25] المحاسن، احمدبن محمدبن خالد البرقي، ج1، ص44.
[26] الكافي، الشيخ الکلينی، ج6، ص54، ط.الإسلامية.
[27] اسراء/سوره17، آیه71.
[28] واقعه/سوره56، آیه49 و 50.