درس تفسیر آیت الله جوادی
96/01/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 33 تا 55 سوره نجم
﴿أَ فَرَأَيْتَ الَّذي تَوَلَّي (33) وَ أَعْطي قَليلاً وَ أَكْدي (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَري (35) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسي (36) وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي (37) أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري (38) وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري (40) ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفي (41) وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكي (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثي (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْني (46) وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْري (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْني وَ أَقْني (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْري (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولي (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقي (51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغي (52) وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوي (53) فَغَشَّاها ما غَشَّي (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَماري (55)﴾
در اين بخش از سوره مبارکه «نجم»، بعد از بيان آن معارف توحيدي، چند جريان را ذکر ميفرمايد: يکي از آيه 29 به بعد است که فرمود بعضيها شناخت آنها نسبت به جهان، همين منطقه دنيا تا قبر است، همين! فکر ميکنند مرگ پايان راه است و مُردن پوسيدن است، نه از پوست به درآمدن و بعد از دنيا خبري نيست. اينها يک مقدار علم دارند، فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾،[1] اينها شخص خاص نيستند، گروهياند که طرز تفکر آنها اين است که اين گذشت، اين قسمت اوّل.
قسمت سوم اين است که فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ الَّذي تَوَلَّي﴾، اين يک شخص معيّن است. ﴿وَ أَعْطي قَليلاً وَ أَكْدي ٭ أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَري﴾، اين مطلب سوم است که بين اين مطلب سوم و آن مطلب اوّل، يک قاعده کلّي در وسط است که شامل هر دو ميشود. اين يک شخص معين است، شأن نزول خاص هم دارد، اين کسي است که فکر ميکرد اگر مالي بدهد ميتواند احياناً اگر عذابي داشته باشد، آن عذاب را از خود دفع کند و خطرات و خيانتها و خلافها را ديگري تحمّل بکند و باربري بار او را ببرد، اين گروه سوم هستند. در وسط، اين آيه 31 است که ﴿وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي﴾. نه حرف آن گروهي که ﴿لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾ تام است، نه اين شخص معيّني که خيال کرد ﴿عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَري﴾ درست است، اين يک مطلب.
مطلب دوم آن است که بعضيها يک مختصري تلاش و کوشش در راه حق ميکنند، يک مختصري که به زحمت افتادند برميگردند. فرمود اينها کسانياند که زود اِعراض ميکنند؛ مثل کسي که قصد رسيدن به آب را دارد، تشنه است، کشاورزي او هم محتاج به آب است، ولي همين که مختصري کَندوکاو کرد و به يک سنگ بزرگي رسيد، از کَندن چاه منصرف ميشود. «أکديٰ»؛ يعني به «کُديه» رسيد. «کُديه» آن سنگ بزرگي است که بعد از کَندن يک مقدار چاه، انسان به آن برخورد ميکند، آن وقت اين منصرف ميشود، به عنوان خسته شدن رها ميکند. اگر کسي يک مختصر درس بخواند، بعد به مشکلي بربخورد، ميگويند «أکديٰ»؛ يعني به «کُديه» رسيد، به سنگ بزرگ رسيد و منصرف شد. کسي به جبهه ميخواهد برود، يک مقدار فشار ديد، ميگويد «أکديٰ»؛ يعني به «کُديه» رسيد. هر کسي بخواهد پيشرفت بکند مختصري که کار کرد و جلو رفت، به مشکلي برخورد، اگر منصرف بشود ميگويند «أکديٰ»؛ يعني به «کُديه» رسيد، به اين سنگ بزرگ رسيد. فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ الَّذي تَوَلَّي﴾، اين ﴿أَعْطي قَليلاً﴾، حالا يا مال کم، يا در زمان کم، اعطاء ميکرد، ﴿وَ أَكْدي﴾؛ ما ميگوييم سرش به سنگ خورد. آنها ميگويند که به «کُديه» رسيد، به سنگ رسيد. اين کسي که ميخواست چاه بکَند و به آب برسد، او به «کُديه» رسيد. اين يک مختصر دشواري براي او به منزله «کُديه» است. خدا ميفرمايد اينها که حالا بر ميگردند يا از اصل نظام خلقت سهمي دارند که در سوره قبل مشخص شد که ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾،[2] مگر کار به دست آنهاست؟ اين را نفي کرد. الآن ميفرمايد علم هم به دست آنها نيست، آنها عالم نيستند: ﴿أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَري﴾؛ از آينده خبر دارد که چه خبر است؟ اين شخصي هم که به او گزارش داد گفت من خطرات شما را به جان ميخرم، بار شما را ميبرم، چيزي به من بده اين درست است؟ مگر ما اين حرف را در جهان نگفتيم؟ جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) براي عرب محترم بود، اينها جريان کعبه و حرمت کعبه و قرباني و امثال آن را از خليل حق(سلام الله عليه) به يادگار بردند، اينها طواف ميکردند و قرباني هم داشتند؛ منتها قرباني آنها با همان آثار جاهليت مشوب شده بود که مقداري از گوشت قرباني را به ديوار کعبه آويزان ميکردند، خون قرباني را هم به ديوار کعبه ميماليدند که آن بخشي که قبلاً گذشت فرمود: ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾؛[3] شما اينکه گوشت را به ديوار کعبه ميخکوب و آويزان ميکنيد، يا خون اين قرباني را به ديوار کعبه ميماليد، اينها مگر اثر شرعي دارد؟ ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾. اگر قرباني را براي رضاي خدا انجام دادي، گوسفند حلال را ذبح کرديد به مستحق داديد، اين تقوا دارد و خدا قبول ميکند. تا اينجا مرز جاهليت بود که سنّت وجود مبارک ابراهيم خليل را آلوده کرده بودند. نام مبارک خليل حق براي آنها محترم بود؛ اما جريان موساي کليم را فرمود به هر حال شما خودتان کليمي نيستيد و تفکرات موساي کليم(سلام الله عليه) هم در مکه رواج ندارد، ولي مگر نشنيديد که خدا به موساي کليم چه فرمود؟ ﴿أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسي ٭ وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي﴾، يعني آن حکمهايي که ما گفتيم هنوز هم هست. در اينجا چند مطلب است که بخشي از اينها به اصول راه پيدا کرده و آن استصحاب شريعت سابق است. يک وقت است که ثابت ميشود برابر قرآن کريم يا روايات ائمه(عليهم السلام) که اين مربوط به اسلام است، مربوط به شريعت و منهاج نيست. اگر طبق آيات سوره مبارکه «آل عمران» که اگر چيزي جزء اسلام بود ثابت است، ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾[4] اگر «عند الله» شد ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾،[5] چيزي که «عندالله»ي است نسخپذير نيست، اسلام نسخپذير نيست. خطوط کلّي اصول دين، خطوط کلّي اصول مذهب، خطوط کلّي اخلاق، خطوط کلّي فقه، اينها در همه اديان اصلاً تثنيهبردار نيست، چه برسد به جمع. بود، چون جزء اسلام است، ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾. اما ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[6] اينها شاخههاي فرعي دين هستند که فلان ملّت، فلان امّت نمازشان چند رکعت است ما نمازمان چند رکعت؟ آنها قبلهشان کجاست ما قبلهمان کجاست؟ اينها اختلافات جزئي است که جزء شريعت و منهاج است نه جزء اسلام، ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾. اگر چيزي ثابت شد که جزء اسلام است، اين ديگر بحث استصحاب شريعت سابق نيست و اگر ثابت شد که جزء شريعت و منهاج مشترک است، باز جزء بحث استصحاب شريعت سابق نيست، اگر ثابت شد که جزء شريعت و منهاج خاص است و نسخ شد، باز جزء بحثهاي استصحاب شريعت سابق نيست، اگر ثابت شد که جزء شريعت و منهاج است، معلوم نيست که نسخ شده باشد يا نه! در اين بخش اخير در اصول بحث است که آيا استصحاب بکنيم يا نکنيم؟ اين جزء يا اسلام است، يا اگر جزء شريعت است، جزء احکام ثابت شريعت است که قرآن دارد احتجاج ميکند، ميگويد مگر شما نشنيديد که خداوند در صحيفه ابراهيم خليل چه فرمود؟ در صحيفه موساي کليم چه فرمود؟ معلوم ميشود که اين يا جزء اسلام است، يا اگر جزء شريعت است نسخشده نيست، اينها جزء خطوط کلّي اعتقادي است، اخلاقي است، حقوقي است، فقهي است. فرمود: ﴿أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسي ٭ وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي﴾، آنچه در صحيفه انبياي قبلي گفتيم چيست؟ اين است که هيچ کسي بار ديگري را بر نميدارد، اين سه طايفه آيه بود که در بحثهاي روز قبل گذشت؛ کسي بار کسي را برنميدارد، يک طايفه؛ باربري در قيامت نيست، طايفه ديگر: ﴿كَلاَّ لا وَزَرَ﴾؛[7] باري به زمين نيست تا کسي بردارد هر کسي بار روي دوش او محشور ميشود، اين طايفه سوم. اصلاً بار جداکننده نيست، اين سه طايفه در بحثهاي قبل مشخص شد؛ اما آنچه که در امروز مطرح است اين است که اين بار را اصلاً نميتواند به ديگري بدهد. اين چند طايفه از آيات است که ثابت ميکند که بار، آدم را رها نميکند، بلکه باري روي دوش آدم است. فرمود: ﴿أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾، چرا؟ براي اينکه ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾، اين «لام»، «لام» اختصاص است، نه «لام» نفع. چه کفر باشد، چه ايمان، مختص به کافر و مؤمن است. اين «لام»، «لام» نفع نيست تا شامل محسنين و مؤمنين بشود. «لام»، «لام» اختصاص است که در سوره مبارکه «اسراء» بحث آن گذشت. در سوره «اسراء» فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾،[8] نه «عليها». اين «لام»، «لام» نفع نيست تا با قرينه مشاکله، چون قبلاً فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ﴾، اينجا بايد ميفرمود: «و إن أسأتم فعليها»؛ لکن به قرينه مشاکله گفته و فرموده ﴿لأَنفُسِكُمْ﴾، اين «لام»، «لام» اختصاص است؛ يعني عمل عامل را رها نميکند، هر کاري صاحبي دارد. به قول مرحوم فردوسي: اگر بار خار است خود کشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي[9] که غزالي ميگويد نتيجه نصايح چهل ساله مرا مرحوم حکيم ابوالقاسم فردوسي شيعي به اين صورت در آورد: اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي عمل عامل را رها نميکند. پرسش: شفاعت را چگونه توجيه ميکنيد؟ پاسخ: شفاعت هم محصول عمل خود آدم است، براي اينکه ذات اقدس الهي فرمود هم شفيع بايد مأذون باشد هم مشفوعٌ له بايد «مرتضي المذهب»[10] باشد، دين خداپسند داشته باشد. ﴿وَ لا يشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾،[11] شفيع بايد مأذون باشد ما بايد کاري بکنيم که کسي بتواند اين بار را بردارد، اين را بايد در دنيا انجام بدهيم، اين کار ماست. فرمود تا دين خداپسند را شخص مشفوعٌ له نداشته باشد، شفاعت سهم او نميشود. پس زمينه آن را ما بايد فراهم بکنيم. ﴿وَ لا يشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾، کسي «مرتضي المذهب» است که برابر آيه سوره مبارکه «مائده» ﴿وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾،[12] اين دين اهل بيت را داشته باشد. وقتي اين کار را کرد، کار اوست، نتيجه کار خودش را آن روز ميبيند که مشفوعٌ له است. خود ائمه(عليهم السلام) که به اذن خدا شفاعت ميکنند، چون ﴿مَنْ ذَا الَّذي يشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه﴾،[13] اينها مإذون هستند. پس شفيع بايد مأذون باشد که هستند. مشفوعٌ له بايد «مرتضي المذهب» باشد؛ يعني دين خداپسند داشته باشد، دين خداپسند در سوره «مائده» مشخص شد که فرمود: ﴿وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾، کسي که اين دين را آورد، استحقاق شفاعت را دارد، پس کارش را در دنيا فراهم کرده، نه در آخرت. پرسش: ...؟ پاسخ: چه بد چه خوب، هر عمل به هر حال عامل خود را رها نميکند. مادامي که انسان در دنيا هست حق نقل و انتقال دارد؛ مثل اينکه فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾،[14] هر کسي کار اقتصادي کرد مال اوست، حالا اگر کسي مال خودش را داد به ديگري يا هدر داد، ديگر نميتواند بگويد که من کسب کردم مال من کجاست؟ میگويند خودت دادي به ديگري و معامله کردي. حالا اگر کسی غيبت کرد و آبروي کسي را بُرد، حسنات اين را در نامه عمل او مينويسند، او ديگر نميتواند بگويد که پس عمل من کجاست؟ شما که گفتيد: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾،[15] من فلان کار خير را کردم پس کجاست؟ ميگويند تو خودت دادي به دست خودت دادي. اين ادلّهاي که ميگويد مغتاب عملش به ديگري منتقل ميشود، حاکم بر ادله ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ است؛ مثل اينکه اگر دليلي آمده باشد که شما ميتوانيد مال خود را معامله کنيد و به ديگري بفروشيد، اين حاکم بر ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾ است، مگر اين آيه نميگويد هر کسي کسبی کرد درآمدش مال اوست؟ آن حاکم است ميگويد درآمد مال اوست؛ اما خودش اين را به دست خودش به ديگري داده است ديگر نميتواند بگويد: ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا﴾، پس مال من کجاست؟ بله، شما کسب کرديد مال خودت است؛ اما با دست خودت به ديگري دادي. روايات مسئله غيبت و امثال غيبت، حاکم بر اين ادلّهاي است که ميگويد: ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾، شما کار خودت را با دست خودت به ديگري دادي. پس ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ﴾، «لام»، «لام» اختصاص است، نه «لام» انتفاع؛ لذا ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، «العمل مختصٌ بعامله» عامل را رها نميکند. ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، يعني «فلأنفسکم»؛ يعني «مختص أنفسکم». اگر «لام» اوّل «لام» نفع بود، اين «لام» دوم به قرينه مشاکله «لام» ميشد، وگرنه «علي» گفته ميشد، اما «لام» اوّل براي اختصاص است. اينجا هم همين است، عمل براي عامل است، عمل عامل را رها نميکند. عمل عامل را رها نميکند اين عمل کجاست؟ اين چند طايفه آيات مشخص ميکند موقعيت عمل را، آدرس ميدهد؛ يک طايفه اين است که ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾،[16] اين را ميبيند؛ مثل اينکه اينجا فرمود اين ميبيند؛ اما کجا هست ميبيند؟ نزديک است يا دور است؟ در سوره مبارکه «کهف» دارد که اين عملش را حاضر ميبيند، عملش اين طور نيست که از او دور باشد. آيه 49 سوره مبارکه «کهف» اين است: ﴿وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَي الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً﴾، پس طايفه اُوليٰ اين بود که ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾، طايفه ثانيه اين است که عمل را حاضر ميبيند، مانده دو طايفه ديگر؛ يک طايفه اين است که خود عمل خودبهخود حاضر ميشود يا کسي آن را ميآورد؟ آن در آيه سي سوره مبارکه «آل عمران» گذشت: ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾، عمل را ميآورند، پس طايفه اُوليٰ اين است که شخص عمل را ميبيند. طايفه ثانيه اين است که دور نيست، از دور ببيند، نزديک ميبيند: ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً﴾، طايفه سوم اين است که خود عمل حاضر نميشود، کسي هست که آن را ميآورد، احضار ميکند، عمده طايفه چهارم است که «و ما ادراک ما الرابع»! فرمود خود انسان ميآورد، کسي عمل را احضار نميکند. عمل در انبار نيست، اين طايفه چهارم است که آن عويصه را به همراه دارد. سوره مبارکه «تکوير»: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾[17] آنجا دارد که آيه يازده به بعد: ﴿وَ إِذَا الْجَحيمُ سُعِّرَتْ ٭ وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ ٭ عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾، خود شخص ميآورد. معلوم ميشود که با ما هست. انسان دريايي از عقايد و اخلاق و اعمال و نيات است. جاي ديگر نيست، اگر خود انسان در درون خود ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾،[18] اين از درون او سر ميزند، اين باربر نميخواهد. اين عمل به وسيله خود عامل حاضر ميشود، آن وقت از او جدا نيست تا باربري بيايد اين را حمل بکند، حالا ببينيد که اين طوايف چهارگانه چگونه نظم ميدهد.
پس يک طايفه اين است که ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾، يک طايفه اين است که ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً﴾، يک طايفه اين است که عمل خودبهخود حاضر نميشود نميآيد، کسي هست که آن را ميآورد: ﴿ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾، طايفه چهارم اين است که خود انسان ميآورد. پرسش: آيهای که میگويد: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ حاکم بر همه اينهاست؟ پاسخ: خير، اين مُحضِر حاکم است، زمام عمل به دست مُحضِر است خود عمل بخواهد حاضر بشود اين طور نيست که خودش راه بيفتد، بيگانه آن را حاضر نميکند. از جاهايي که نکره در سياق نفي در موجبه مفيد عموم است اين گونه از آيات است، ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ با اينکه نکره در سياق ايجاب است نه در سياق نفي، مفيد عموم است به قرينه مقام؛ يعني هر کسي ميداند چه چيزي آورده است. پرسش: معناي آن اين است که اگر نخواهد حاضر نمیکند؟ پاسخ: نه، اين ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ مگر خودش در قيامت به ميل خودش ميآيد؟ فرمود در قيامت ما اينها را ميآوريم، ﴿أَماتَ وَ أَحْيا﴾ همين است. فرمود ما اينها را ميآوريم، ولي اينکه ميآوريم؛ يعنی هر مسافري را که ميگيريم وارد شود اين چمدان دست او هست، ما وادارشان ميکنيم: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾،[19] ما ميگوييم علويها بيايند، امويها بيايند، صف ميکشند ميآيند، ما اينها را ميآوريم. اما اينها را که ميآوريم، هر کسي ساکش دست خودش است، ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾. درست است که اين نکره در سياق موجبه است، نه سلب؛ اما به قرينه مقام مفيد عموم است، هر کسي ميداند که چه آورده، در چمدانش چيست را ميداند. در ساکش چيست را ميداند. پرسش: اين غير از اين است که حمل بکند؟ پاسخ: بله. پرسش: بارش اينجا مُحضِر نيست؟ پاسخ: نه دو تا حرف است، اين بار، بار سنگيني است، وقتي بار سنگيني شد ناچار است به دوش بکشد و اگر روی زمين هم باشد اين بايد بار را بِکشد، چمدان را دوش نکشد، حمل که معنايش اين نيست به دوش بکشد، ندارد که «علي ظهورهم»! اين بار را حمل ميکند، اين باربر اين بار را حمل ميکند، حملش به دوش که نيست، «تارةً» به دوش است، «تارةً» به دست است، «تارةً» به بازو است، اين بار را بايد بِکشد. پرسش: قرآن مجيد در اينجا دارد از ديدگاه عرفی مطرح میکند يا ديدگاه عقلی؟ پاسخ: عقلايي مطرح ميکند، اين که ميگويد: ﴿أَحْضَرَتْ﴾ مطلب روشن است. پرسش: ديدگاه عرفی يا ديدگاه فلسفی يا ديدگاه دقيقِ عقلی؟ پاسخ: عقل يعني عقل؛ بحثهاي فلسفي و کلامي و اينها نيست، اين پيچيده نيست، فرمود اين ميآورد؛ منتها وقتي که ميگوييم ميآورد؛ يعني با او بود، جاي ديگر نبود، اين نرفت از يک انباري بياورد، هر کس که ميآيد بارش را با خودش ميآورد. پرسش: در اينجا که اتحاد عامل و عمل مهم نيست؟ پاسخ: عامل که عمل کرده است اين خيال ميکند که گذشته است، چيزي که موجود شد از بين نميرود، اين در خط توليد است. کاري کرده، اگر کار خير بود، اين ميافتد در خط توليد؛ کار شرّ بود ـ خداي ناکرده ـ ميافتد در خط توليد. اينکه ميبينيد يک وقت مثلاً ميگويند دروغ بعد از بيست سال آدم را رسوا ميکند، نه اينکه معجزهاي ميکند، خير! اين شخص بيست سال قبل کاري کرده، موجود است. مگر يک چيز موجود معدوم ميشود؟ اينکه موجود شد ميافتد در خط توليد. اين مال را گرفته، اين مال از جايي به جاي ديگر رفته، اين کار؛ حالا جاي ديگر رفته معدوم که نشد، آنجا اثر دارد، آنجا دست به دست ميگردد. دست به دست در طي اين بيست سال گشت و از يکجا سر درآورد، اين است که ميگويند دروغ آدم را رسوا ميکند، اين يک علم غيبي نيست، اين يک توجيه و تبيين عقلي ميخواهد. اگر مالي را که اين برداشت اين دزدي که کرد، اين از بين رفته، بله معدوم شده، معدوم که اثر ندارد؛ اما اين مال جايش عوض شده، از خانه زيد آمده به خانه عمرو، اين مال مسروقه است، موجود است. اين هم دست به دست ميگردد جابهجا ميشود، بعد از بيست سال يکجا سر در ميآورد، اين مال زيد بود اين شخص رسوا ميشود. عمل چه خوب چه بد، معدوم نخواهد شد، ما اين سير کرديم اين طرف آمديم، آن را نميبينيم. اين طور نيست که حالا اين شیء که موجود شد از صحنه هستي رخت بربسته بشود، نه. حرفي زديم، اين طور نيست که اين حرفي که زديم از عالم رفته باشد. اين قلب کسي را به درد آورد، بسيار خب! اين قلب يک موجودي است، زخم بردار شد، زخمش کهنه شد، يکجا اثر کرد. هيچ ممکن نيست عمل چه خوب چه بد، معدوم بشود، ميافتد در خط توليد. اينکه ذات اقدس الهي در سوره «کهف» از زبان خضر(سلام الله عليه) به موساي کليم(عليه السلام) گفت اينکه ميبينيد ما اين ديوار را داريم ميچينيم درست است که ما خستهايم، اينها هم حاضر نشدند که ما را به عنوان مهماني بپذيرند: ﴿فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما﴾؛ اما اين ديوار زيرش گنجي است که برای دو تا بچه يتيم است، پدرشان آدم خوبي بود: ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ﴾ که تحت آن ﴿كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾؛ حالا يا پدر هفتم بود، يا هفتادم بود، برخي از اينها را مرحوم امين الاسلام در مجمع نقل کرده است،[20] حالا يا پدر هفتادم نبود پدر هفتم بود، پدر هفتادم، ميشود هفتصد سال قبل. هفت نسل، هفتاد نسل، چون آدم صالح بود خضر در راه ميآيد اين بچهها را حفظ بکند. مگر ميشود چيزي در دنيا موجود بشود بعد معدوم بشود، اين شدني نيست. اين عقل است، اين عقل را قرآن تبيين کرده، بيان کرده که عمل در خط توليد ميافتد، يک وقت سر در ميآورد. هيچ ممکن نيست کسي خلاف بکند، بعد رسوا نشود! هيچ ممکن نيست کسي وفاق بکند، نتيجه نگيرد! اينکه ميافتد در خط توليد، رابطهاش از اين آقا قطع ميشود يا رابطهاش با اين آقا هست؟ اگر رابطهاش از اين آقا قطع شد چطور آبروي اين را ميبرد؟ پس معلوم ميشود که رابطه محفوظ است. آن رابطهاي که ﴿وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾، اين رابطهاش از اين بچههاي يتيم قطع شد يا محفوظ است؟ اگر رابطهاش قطع شد ديگر خضر در راه نميآيد که کارهاي آنها را انجام بدهد، پس معلوم ميشود که رابطه محفوظ است. پس عمل هست، رابطه هست، ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾، اين رابطهها را قرآن تبيين ميکند. پرسش: شبيه يک فايل ذخيره باشد؟ پاسخ: ذخيره آن چناني و اعتباري نيست که کسي سرقت کند. اين رابطه طوري است که سرقتپذير نيست، اين رابطه رها نميکند، ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾ اين مال اوست، چون مال اوست آبروي او را حفظ ميکند، چون اين شخص، نوه هفتادم يا هفتم يا فرزند بلافاصله، فرقي نميکند، فرزند بلافاصله کسي است که ﴿وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾، اين گنج بايد به اينها برسد. خضر که مخصوص آن زمان گذشته نبود، هميشه خضر در راه است، بسياري از شاگردان وجود مبارک حضرت خضر راه هستند، به منزله خضر راه هستند، به مثابه خضر راه هستند، اينها مشکل آدم را حلّ ميکنند. اين رابطه هست؛ منتها انسان وقتي که آن روز حق ظاهر شده است ميفهمد که انباري از اعمال با او بود: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾. هم خودش به همراه دارد؛ مثل اينکه چيزي در جيبش است؛ منتها مواظب نيست، ولي در جيب اوست. هيچ کس نميتواند از جيبش بگيرد؛ منتها او غفلت دارد نميداند که چه چيزي در جيبش است، بعد قيامت که ميشود ميگويند دست به جيب کن، ببين چه چيزی داری؟ دست به جيب ميکند ميبيند فلان کار داخل آن است، ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾. پرسش: مواردی که فضل الهی باشد منشأ آن سعی انسان است يا ... ؟ پاسخ: همه کارهاي خير ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[21] است. اين آيه دارد: ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾، چه در دعاهاي نماز، چه در تعقيبات نماز، اين جمله را ميگوييم: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك»،[22] اين مربوط به آن است. اين ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾[23] بيانگر همان است که هر کاري که شما بکنيد به هر حال ريشهاش خداست. هر خيري هم که باشد ريشهاش خداست، ما هميشه بدهکار هستيم، اين طور نيست که کسي طلبکار باشد بگويد من اين کار را کردم. او اگر باشد ـ معاذالله ـ حرف قارون در ميآيد که ميگويد: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾[24] که واقع ما بايد خيلي مواظب حرفمان باشيم که بگوييم ما خودمان چهل سال درس خوانديم که مثلاً عالم شديم چند تا کلمه ياد گرفتيم. اين حرف همان حرف قارون است اصلاً انسان نبايد بگويد ما دود چراغ خورديم، ما اين همه زحمت کشيديم، اين قارونِ محروم غير از اين نگفته بود، گفت که من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ﴾. حرف نمرود يا حرف فرعون آنها يک حرف ديگر است؛ اما قارون که همين را ميگفت، ميگفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾؛ من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم. مگر الآن سرمايهدارهاي ما رباخوارهاي ما غير از اين ميگويند؟ آنها هم همين را ميگويند، ميگويند ما خودمان زحمت کشيديم پيدا کرديم! چه طلبي شما از ما داريد؟ ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾ حرف قاروني است.
در اينجا فرمود: ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي ٭ وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري﴾، يقيناً ميبيند. اگر يک مقدار صبر بکند ميبيند. ﴿ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفي﴾؛ به بهترين وجه پاداش ميبيند؛ يعني اگر خير باشد که ديگر دَه برابر و مانند آن را ميبيند. ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾، از اين طرف برويم به «الله» ميرسيم، از اين طرف برويم به «الله» ميرسيم؛ يعني در سير علل فاعلي بخواهيم بالا برويم، آغاز همه اينها خداست: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾،[25] از طرف معاد برويم او «هو الآخر» است، از طرف علل فاعلي برويم ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[26] است. از طرف علل همراه برويم ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾[27] است. هر طرف برويم به خدا ميرسيم. اين طور نيست که حالا مخصوص به معاد باشد، ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾، طرف شرق برويد طرف غرب برويد، «شرّقا و غرّبا» راه همين است. فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾، شرق بخواهيد برويد ميبينيد که به خدا ميرسيد؛ غرب بخواهيد برويد به خدا ميرسيد. به طرف علل فاعلي برويد، ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است؛ به طرف علل غائي برويد، «هو الآخر» است. جايي نيست که ذات اقدس الهي آنجا حضور نداشته باشد: ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾ «بأي طرفٍ سرتم و الي أي طرفٍ رجعتم». ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾ پس اين جزء اصول کلّي است، مثل جريان حضرت حجت(سلام الله عليه) وقتي ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ﴾ يعني چه؟ اين ديگر احتياجي به استصحاب شريعت سابقه نيست؛ يعني اين جريان حضرت حجت را ما آنجا گفتيم، اين ديگر معنايش اين نيست که آيا حکمي است که مثلاً در آن شريعت آمده، ما استصحاب بکنيم؟ ميفرمايد نه، اين مربوط به استصحاب شريعت سابقه نيست. اين يک اصل کلّي است که به اسلام برميگردد. وجود مبارک داود که رهبر انقلاب بود که ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾، ما در نامه و کتابي که براي آن رهبر انقلاب نوشتيم، گفتيم جريان حضرت حجت اين است: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ﴾. اين را که ميگوييم ما آنجا گفتيم يعني چه؟ يعني اين جزء شريعت و منهاج آنهاست؟ يا جزء امور مشکوک است که شما شريعت سابقه را استصحاب بکنيد؟ نه، اين جزء اسلام است، چون جزء اسلام است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ تفکيکپذير نيست. اين جاهايي که ميگويد ما قبلاً گفتيم قبلاً گفتيم؛ يعني اين ديگر نسخشدني نيست. اين آيهاي که در سوره مبارکه «نجم» هست، نظير آيه سوره مبارکه ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي﴾، ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي﴾، نظير ﴿وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ﴾، اينها جزء اسلام است. وقتي قرآن ميگويد ما اينها را قبلاً گفتيم؛ يعني اينها ماندني است وگرنه اگر قبلاً گفته بوديم حالا نسخ شد، اين ديگر الآن فايده گفتنش ندارد.
بنابراين محدوده احکام ثابت الهي کاملاً مشخص ميشود که چه بخشي ثابت است و چه بخشي سيّال. فرمود نشاط و اندوه شما عللي هم دارد، او ميخنداند او ميگرياند. اگر مال خوبي به شما داد خوشحال شديد: ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾. بعد هم اگر يک وقت حادثه تلخي پيش آمد: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ﴾؛[28] ما شما را ميآزماييم. اين طور نيست که شما در کاري مستقل باشيد، شما در تمام موارد تحت آزمايش الهي هستيد، در بخشهايي از سوره مبارکه «توبه» قبلاً گذشت که امتحال هر روز است؛ منتها بعضي از امتحانات مثل همين امتحانات کنکور که سالي يکي دوبار هست، فرمود: ﴿أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾،[29] امتحان روزانه که انسان، نامحرم ببيند يا نبيند، غيبت بکند يا نکند، حرام بخورد يا نخورد، اينها روزانه است هر لحظه است؛ اما گاهي امتحانهاي سالانه يا سالي دو بار پيش ميآيد: ﴿يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾. سالي يک بار يا دو بار امتحانهاي مهم پيش ميآيد، قبلاً به صورت غزوه بود که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) غزواتي را بر حضرتش تحميل کرده بودند، اين امتحان سالي يکبار يا دوبار، اين امتحانات مهم اين است. اما امتحانهاي جزئي ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ﴾، دائمي است. اينجا هم ﴿أَضْحَكَ وَ أَبْكي﴾ امتحان دائمي است، هر حادثهاي که پيش ميآيد «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك» و اگر ـ خداي ناکرده ـ تلخ است که به ما گفتند: ﴿اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[30] اين صبر آن چنان عظمتي دارد که در کنار ستون دين است. اينکه ميگويند: ﴿اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ﴾ يعني چه؟ صبر اگر يک وصف باشد، وصف خالي، انسان به چه چيزی بچسبد؟ نماز اگر صِرف قرائت و خواندن حمد و سوره باشد، انسان به چه چيزي بچسبد؟ اما فرمود نماز ستون دين است، وقتي خطري پيش آمد بچسب به اين ستون. اين صبر هم که کنار صلات ذکر شده؛ يعني صبر هم ستون دين است، آدم عاقل به ستون ميچسبد، پس چه کار ميکند. فرمود شما نميدانيد که اين صبر ستون است، بچسب به صبر! شما نميدانيد صلات ستون است، بچسب به صلات! ﴿اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾، «لان الصبر عمود الدين، لان الصلاة عمود الدين» اگر عمود نباشد ستون نباشد آدم به چه چيزي بچسبد؟ اميدواريم که ـ إنشاءالله ـ اين چنين باشد.