درس تفسیر آیت الله جوادی

95/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 27 تا 32 سوره نجم

﴿إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثي‌ (27) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‌ مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29) ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدي‌ (30) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي (31) الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في‌ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقي‌ (32)﴾

سوره مبارکه «نجم» که در مکه نازل شد، گرچه با جريان معراج شروع شد؛ ولي غالباً مفسّران بحث معراج و کيفيت حرکت و سير آن حضرت را در باب «إسراء» که ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْری‌ بِعَبْدِهِ﴾،[1] آن‌جا مطرح مي‌کنند، روايات، اقوال و ادله معراج را آن‌جا مطرح مي‌کنند. آنچه مربوط به بحث‌هاي شهود معنوي است، در اين قسمت ذکر مي‌کنند؛ اما جريان بُراق، کيفيت حرکت از مسجدالحرام يا از خانه أمّ هاني تا بيت المَقْدس و از آن‌جا به آسمان‌ها و کيفيت اقامه نماز جماعت به امامت آن حضرت و اقتداي انبياي ديگر(عليهم السلام) به آن حضرت، اينها را در همان سوره مبارکه «إسراء» ذکر مي‌کند. تا آن‌جا که جاي مکان است، در سير سماوات، بُراق و امثال بُراق حضور دارند؛ آن‌جا که مسائل معرفتي و معنوي است، اصلاً براق حضور ندارد. در جريان ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾، آن‌جا جايي نيست که ما بگوييم بُراق حضور داشت يا بُراق حضور نداشت؛ مثل اينکه الآن ما در اين مسجد هستيم, همه ما از منزل يا محل کار يا مدرسه خود به اين مسجد آمديم، يک سير مکاني است؛ حالا با چه وسيله‌اي آمديم, مختلف است. حرف‌هايي هم که در اينجا گفته مي‌شود زماني دارد، آهنگ‌هايي که ردّ و بدل مي‌شود هم امر مادي است؛ اما آن معارف که ديگر در مسجد نيست، در قم نيست، در کره زمين نيست، آن مسائل علمي, نه در زمين است و نه در آسمان.

بنابراين آن بخش‌هايي که مربوط به بدن حضرت است, چه از مسجدالحرام تا قُدس، چه از قُدس تا سماوات، آن‌جا جاي بُراق و کيفيت حرکت و امثال آن است؛ اما آن بخشي که مربوط به ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾[2] و امثال آن است، قرب الهي مطرح است، مناجات الهي مطرح است، آن‌جا ديگر جاي بُراق و امثال بُراق نيست، آن‌جا جاي بدن نيست اصلاً؛ مثل اينکه الآن ما در اينجا آن بخش‌هايي که حرف مي‌زنيم بدني است؛ اما بخش‌هايي که به معرفت برمي‌گردد که بدني نيست.

مطلب دوم آن است که تعبيرات خود قرآن کريم نسبت به سير انبيا(عليهم السلام) يکسان نيست, متفاوت است. در سوره مبارکه «اعراف» از وجود مبارک موساي کليم(سلام الله عليه) که به ميقات الهي طبق وعده الهي رفت، در آيه 143 دارد که ﴿وَ لَمَّا جاءَ مُوسي‌ لِميقاتِنا﴾، آغاز آن با سير و سلوک خود موساي کليم شروع مي‌شود، فرمود موسي آمد! از آن به بعد ﴿وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا﴾؛[3] اما در جريان معراج پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از همان آغاز فرمود خدا او را برد، نه اينکه او آمد؛ اين ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري‌﴾، سرفصل قصّه معراج است، از همان اوّل فرمود خدا او را برد؛ ولي در جريان مناجات موساي کليم اين‌طور نبود که از اوّل موساي کليم را برده باشد، از اوّل موساي کليم, طبق قرارداد و وعده‌ها و اذن الهي آمد. اين گروه را مي‌گويند اينها سالک مجذوب هستند؛ يعني اوّل يک مقدار راه را بايد بروند، بعداً فيض الهي شامل حال ايشان بشود. اينها سالکي هستند که بعداً جذبه الهي نصيب آنها مي‌شود. اينها مشکلي ندارند، براي اينکه آن مقداري که مربوط به خودشان بود به طور عادي راه را رفتند, بعد فيض الهي و جذبه الهي نصيب آنها شد؛ گرچه همه توفيقات با فيض الهی است. آن مقداري که ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾ است، آن قسمت مربوط به روح انسان است؛ مثل الآن در اينجا درس و بحث که روحاني نيست، ما بدني داريم که از راه دور و نزديک به اين مسجد مي‌آييم، جايي هم مي‌نشينيم، با وسيله‌اي هم مي‌آييم, حرف‌ مي‌زنيم, حرف مي‌شنويم, اينها بدني است؛ اما آن مطالبي که مي‌فهميم که در مسجد نيست، مربوط به بدن نيست. وجود مبارک حضرت از مسجدالحرام تا قدس با بدن حرکت کردند، از قدس تا سماوات با بدن، آن بخش‌هاي وسيع با بُراق؛ اما اينکه ما بپرسيم از آن مرحله‌اي که ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾، آن‌جا بُراق حضور داشت يا نه؟ اصلاً آن‌جا جاي بدن نيست, تا جاي بُراق باشد. الآن صحيح است که از ما سؤال بکنند که شما از منزل تا مسجد با چه وسيله‌اي آمديد؟ مي‌گوييم يا پياده آمديم يا با فلان وسيله آمديم. اين درست است. اينجا هم که مي‌نشينيم, يک مکان معيّني است که مي‌نشينيم, يک زمان معيّني است مي‌نشينيم, حرف ‌مي‌زنيم, حرف‌ مي‌شنويم، اينها بدني است، اينها درست است؛ اما اين مطلبي که مي‌فهميم, اين کجاست؟ اين مربوط به بدن نيست. جريان معراجِ حضرت, تا آن‌جا که مربوط به بدن بود، رفتن بود، امثال آن حالا يا با بُراق بود يا با غير بُراق بود، امر بدني و امثال آن است؛ اما از آن بخشي که مربوط به قلب مطهّر حضرت است، فرمود: ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾، آن‌جا ديگر جا براي بُراق نيست، جا براي بدن نيست، اصلاً سؤال راه ندارد؛ مثل اينکه درباره خود ما هم اينجا سؤال راه ندارد. در عين حال که ما بدن داريم, حرف مي‌زنيم, حرف مي‌شنويم, اين مطالب، بدني نيست. در عين حال که حضرت بدن داشت, سير بدني و مکاني داشت؛ اما آن مطالب فرمود: ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾، آن‌جا ديگر جا براي بُراق و بدن و امثال آن نيست. اين آسمان ظاهري که نيست؛ اين آسماني که در معراج است, در قرآن کريم فرمود: اين فقط درش به روي مؤمنين باز مي‌شود و به روي کفار باز نمي‌شود. فرمود: هم ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون‌﴾،[4] اين يک؛ هم ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾،[5] اين دو؛ درهاي آسمان به روي کفار باز نمي‌شود. معلوم مي‌شود اين بحث‌هاي سپهري و نجوم و راه شيري و شمس و قمر و اين سياه‌چاله‌ها و اينها نيست، براي اينکه الآن کفار در اينجا ترمينال درست کرده‌اند. کدام آسمان است که درِ آن به روي کفار باز نيست؟ اينها که نيست. از وجود مبارک حضرت امير سؤال شده است که کسي را از شام فرستادند, دو تا مطلب را از حضرت سؤال کردند که يکي از آن مطالب همين بود. وجود مبارک امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) آن‌جا نشسته بود، آن کسي که از شام آمده بود، او را آماده کردند که سؤال بکند، به حضرت که عرض کردند: «كَمْ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؛ سؤال کردند که بين آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ وجود مبارک حضرت به امام مجتبيٰ(سلام الله عليهما) فرمودند که شما جواب را بگو! وجود مبارک امام مجتبيٰ فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‌»؛[6] در روايتي اين جواب به خود حضرت امير(سلام الله عليه) اسناد دارد.[7] فرمود شما که مي‌گويي بين آسمان و زمين چقدر فاصله است، اگر منظور شما آسمان ظاهر است «مَدُّ الْبَصَرِ»؛ آدم همين که چشم باز کرد, ديگر جا براي کيلومتر و تهيه کردن اينها نيست، تا آن‌جا که چشم مي‌بيند آسمان است؛ اما اگر آن آسماني که گفتيد: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾, آن آسماني که ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون‌﴾، آن آسمان‌هاي معنوي را مي‌گوييد، «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‌»؛ آه مظلوم است. آه مظلوم به آن‌جا مي‌رود، آه مظلوم مثل دود نيست که به آسمان برود، اين آه چرا اثر دارد؟ براي اينکه به آن مقصد اصلي مي‌رسد که استجابت مي‌شود. فرمود اگر منظور شما آسمان ظاهري است: «مَدُّ الْبَصَرِ». اگر آن آسمان معنوي است که به روي کفار باز نمي‌شود و فقط به روي مؤمنين باز مي‌شود، آه مظلوم است. اين آه مظلوم, کلّ مملکتي را زير و رو مي‌کند.

غرض اين است که حضرت اين آسماني که الآن با آپلو و با سرنشين و بي‌سرنشين و اينها هر روز دارند مي‌روند مسافر پياده مي‌کنند، اينکه معراج نيست، اينکه نيست. فرمود ما آسمان‌هايي که داريم که درهاي آن اصلاً به روي کفار باز نمي‌شود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾، آن آسمان است؛ البته آن‌جا معارف هست، حقايق هست، فرشتگان هستند که «منهم رکّعاً»، «منهم سجّداً»، «منهم خضّعاً» اين درجات فرشتگان هستند، اين آسمان هم مثل زمين است. کساني هم که در اين آسمان‌ها مي‌روند, اين کره زمين ما را مثل آسمان مي‌بينند. اينها که سفر آسماني دارند, دو طرفه بالا مي‌روند؛ يعني موقع رفتن هم بالا مي‌روند, موقع آمدن هم بالا مي‌آيند، براي اينکه وقتي که رفتند آن‌جا، کره زمين را بالاي سر خود مي‌بينند، پايين که نيست. اين کرات معلّق در فضاست، در هر دو طرف اگر بخواهند بيرون خودشان را نگاه کنند، بالاي سر خود را نگاه مي‌کنند. خيال مي‌کنند به طرف بالا دارند مي‌آيند. آنهايي که از کره مريخ هم مي‌خواهند به زمين بيايند، خيال مي‌کنند که دارند بالا مي‌آيند، چون زمين را بالاي سر خود مي‌بينند؛ اينها کراتي است که در فضا معلّق هستند. آنها هم مثل همين کره زمين هستند، چيزي نيست. آن سمائي که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾، آن سمائي که ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون‌﴾، آن سمائی که هر بخشی فرشتگانی دارند سجده می‌کنند, آن‌جا جای معراج حضرت است. حالا مثلاً تا آن بخشي که مربوط به گفتن و شنيدن و اينهاست با بُراق تشريف بردند؛ اما آن بخشي که مربوط به مناجات با ذات اقدس الهي است, آن‌جا ديگر جا براي بُراق و مکان و امثال آن نيست.

مطلب بعدي اين است که اينها درباره فرشته‌ها سخناني دارند که قرآن کريم در چند بخش اين سخنان را تبيين کرد و حرف‌هاي آنها را باطل کرد؛ اوّلاً درباره اينکه اينها دختر هستند، ذات اقدس الهي فرمود خدا اصلاً اهل والد و ولد نيست: ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾،[8] اين يک؛ ثانياً اينها فرزند نيستند تا شما بگوييد پسر هستند يا دختر! چون فرزند نيستند, سخن از دختري درست نيست و سخن باطلي است، اين هم دو؛ اينکه گفتيد شفاعت بکنند، بله شفاعت حق است و ذات اقدس الهي شفيعاني هم دارد؛ اما اين شُفعاء بايد به اذن او: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه﴾،[9] بايد خدا اذن بدهد؛ البته خدا به اينها اذن مي‌دهد، به انبيا، به اوليا، به اهل بيت اذن مي‌دهد؛ اما شرط آن اين است که آن «مشفوعٌ له»، «مرتضي المذهب»[10] باشد «کما تقدم». پس شفاعت «في الجمله» حق است، احتياج به اذن خدا دارد نسبت به شفيع، آن «مشفوعٌ له» ﴿لا يشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾[11] است، «مرتضي المذهب» کسي است که با ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِينا﴾[12] هماهنگ باشد.

بخش چهارم و پنجم هم اين است که فرشتگان دو قسم هستند: بعضي از فرشتگان مظهر رحمت رحمانيه الهي‌ هستند، اين را در بخش‌هايي از قرآن فرمود: ﴿وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الأرْضِ﴾؛[13] نسبت به همه مهربان هستند. بخشي که مظهر رحمت رحيميه حق هستند، اينها ﴿الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾, اينها ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾؛ اينها فقط براي مؤمنين طلب مغفرت مي‌کنند. اگر آن آيه که دارد: ﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الأرْضِ﴾؛ آنها هم مظهر رحمت رحيميّه حق باشند، نه رحمت رحمانيّه، آن وقت اين آيه ﴿الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ... يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾؛ اين مي‌شود مقيّد آن مطلق و اگر آنها مظهر رحمت رحمانيه حق بودند که ‌﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾،[14] اينها مثبتَين هستند، تقييدي در کار نيست. يک آيه نسبت به همه مردم روي مردم، فرشته‌ها محبت دارند، اين يک؛ يک آيه دارد که فرشتگاني هستند که نسبت به مؤمنين طلب مغفرت مي‌کنند. اينها چون مثبتَين هستند، جا براي تقييد نيست؛ منتها رحمت و استغفار چند درجه دارند: يک رحمت و استغفار مطلقه است, يک رحمت و استغفار مقيّده است. آن رحمت و استغفار مطلق که «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ء»،[15] آن برای يک گروه از فرشتگان است که براي همه است، براي همه خداي سبحان رحمت مي‌خواهد؛ اما رحمت خاصه که با بهشت و اينها همراه است، ﴿لِلَّذينَ آمَنُوا﴾ است.

مطلب بعدي آن است که مشرکان، گذشته از آن پنج بخشي که تقريباً درباره ملائکه گفته شد که اصلاً خدا, والد و ولد نيست، فرزند ندارد، ملائکه فرزند نيستند، دختر نيستند، شفيع هستند به اذن خدا و براي تمام مردم روي زمين طلب مغفرت مي‌کنند، اگر رحمت مطلقه باشد و براي خصوص مؤمنين طلب مغفرت مي‌کنند, اگر رحمت رحيميه باشد، اين چند بخش مربوط به فرشته‌هاست؛ اما مشرکان فرمود که اينها نه برهان عقلي دارند, نه برهان نقلي دارند. سلطان ندارند؛ برهان و دليل را سلطان مي‌گويند، براي اينکه وقتي برهان در ذهن و در نفس پيدا شد، وهم به گوشه‌اي مي‌رود, خيال به گوشه‌اي مي‌خزد. اينکه مي‌فرمايد: «خُنّس کُنَّس»[16] اين است, شيطان، خنّاس است. ديديد دزدهايي که مي‌ترسند اينها يک پا جلو, يک پا دنبال، آماده فرار هستند، اين‌طور نيست که روي دو تا پا با هم در برابر صاحب‌خانه بايستند؛ اين حالت را مي‌گويند آماده براي فرار کردن. تا انسان متذکّر الهي مي‌شود، مي‌بينيد که اين خنّاس در يک گوشه ذهني مي‌خزد. مشرکان که گرفتار برهان نبودند، اين وهم و خيال در فضاي ذهن اينها جولان دارد، وقتي برهان آمد، برهان را سلطان مي‌گويند، مي‌گويند مسلّط بر ذهن است و ديگر آن غوغاي وهم و خيال کنار مي‌رود، اين برهان ميدان‌دار است و حرف‌هاي ميداني مي‌زند؛ سلطان اين است. فرمود اينها برهان ندارند و گرفتار وهم و خيال هستند. ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾، چرا؟ براي اينکه اينها جاهل هستند، جاهلانه دارند کار مي‌کنند، ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾. چرا جاهل هستند؟ براي اينکه اينها نه در حضور خدا هستند و نه در غياب به ياد خدا هستند. به هر حال حيايي هست؛ انسان يا بايد خود را در حضور خدا ببيند؛ مثل اينکه در حال نماز به ما گفتند خود را در حضور خدا ببينيد: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾، اصلاً اين خطاب براي همين است. اصلاً خطاب را براي چه گذاشتند؟ ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾،[17] اين معلوم مي‌شود انسان خود را در حضور خدا مي‌بيند، مي‌شود شاهد. اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي شاهد نبود، خود را در حضور خدا نديد، مي‌شود غايب. وقتي غايب شد، لااقل بايد به ياد او باشد، مي‌شود ذاکر. اگر نه شاهد بود نه ذاکر؛ معلوم مي‌شود هم غايب است هم غافل، چون غايب است, شاهد نيست، چون غافل است ذاکر نيست، فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنَا﴾؛[18] براي اينکه اينها نه در حضور ما هستند، نه در غياب ما به ياد ما هستند، ما که جايي غايب نيستيم. از مشرکين اعراض کن: ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾، چرا؟ براي اينکه جاهل‌ هستند. ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾ يک بخش؛ ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾ بخش ديگر است؛ چرا جاهل هستند؟ براي اينکه اينها نه ما را مي‌بينند، نه در غياب به ياد ما هستند. وقتي انسان, نه شاهد باشد, نه ذاکر، نه خود را در حضور خدا ببيند، بگويد: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ و نه در غياب بگويد که «إياهُ نعبُد»، پس نه شاهد است و نه ذاکر، ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنَا﴾. او اصلاً به ياد ما نيست. پس اين سه بخش که فرمود: ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾، ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾، ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾، اينها مرتبط به هم هستند و در طول هم هستند. فرمود اينها درست است که عالم‌ هستند, پرفسور هستند، حکيم هستند، فقيه هستند؛ اما اينها در فرهنگ قرآن جاهل هستند. کسي به ياد ما نباشد جاهل است، چون ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.[19] ما به خواندن و نوشتن و اصطلاحات که علم نمي‌گوييم، ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾. فرمود اينها خيلي درس‌خوانده‌اند، خيلي عالم هستند، حکيم هستند، فقيه هستند، پرفسور هستند؛ اما چون به ياد ما نيستند جاهل هستند: ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾. اين علوم ابزار نباشد، وسيله نباشد براي خشيت الهي، همين مي‌شود. اگر علمي ابزار براي خشيت الهي نباشد، آن هم حصر کرده و فرمود: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾؛ قرآن اين را جهل مي‌داند. بنابراين چيزي که به «الله» به توحيد ختم نشود، مي‌شود جهل. پس اين‌چنين نيست که اين طوائف آيات از هم گسيخته باشند، آن‌جا که دارد: ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾، يک گروه باشند، ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾، گروه ديگر باشند، ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ذٰلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾،[20] يک گروه ديگر باشند. فرمود علم آنها همين است، علم آنها تا گور است، تمام درس و بحثشان اين است که چگونه ﴿يَأْكُلُوا ... وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾،[21] اين را قرآن جاهل مي‌داند. در حقيقت مستحضريد که اين جهل در مقابل عقل است، نه در مقابل علم، چون اين مبلغ از علم را قرآن کارساز نمي‌داند.

خدا مرحوم کليني را غريق رحمت کند! اينکه در کتاب کافي عقل را در مقابل جهل، جهل را در مقابل عقل، اينها را روبه‌روي هم قرار داد «کتاب العقل و الجهل»[22] نوشت، براي همين است و «کتاب العلم» مقابل ندارد. جهنم برای کسي است که عاقل نيست، حالا يا درس‌خوانده است يا درس‌نخوانده. علم مقابل ندارد، آن‌که مقابل دارد و دشمن دارد عقل است. ديگران «کتاب عقل و جهل» نوشتند همين است! همين بيان نوراني امام کاظم(سلام الله عليه) که جنود عقل را بيان کرده،[23] جهل با عقل درگير است، نه با علم. اگر اين عقل ميدان‌دار باشد، جا براي جهالت نيست؛ اما اگر عقل نباشد، اين جهل اين علم را ابزار کار خود قرار مي‌دهد. همه اين ابزار آدمکشي و ساختنِ سلاح‌هاي شيميايي و امثال آن برای علم است.

غرض اين است که جهل با علم رودررو نيست، دشمن علم نيست، دشمن عقل است. اين کاري که مرحوم کليني کرد، کار ابتکاري است. خدا ايشان را غريق رحمت کند! آخرين خط مقدمه مرحوم کليني در کافي اين است که «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛[24] همه اين مقدمه مخصوصاً اين يک سطر را مرحوم ميرداماد(رضوان الله عليه) در الرواشح السماويه کاملاً شرح کرده است.[25] حرف مرحوم کليني اين است که قطبِ زندگي مردم عقل است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»، ثواب و عِقاب و استدلال همه در محور عقل است، جهل دشمن عقل است، نه دشمن علم.

عقل همان است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[26] آن هم از علم کمک مي‌گيرد؛ البته اين علمي که ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ کمک مي‌گيرد. پرسش: جاهليت اُولی فقدان عقل است يا فقدان عقل و علم؟

پاسخ: آن مقداري که علم باشد که بتوانند زندگي‌شان را راهنمايي بکنند، در تحت رهبري عقل که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» باشد، همان مي‌شود علم. خيلي از افراد هستند که به بهشت مي‌روند؛ اما تحصيل کرده نيستند، اين برابر همان فطرتي که مي‌داند چه چيزي خوب است و چه چيزي بد است عمل مي‌کند. بيش از اين هم که نيست، اکثري مردم هم همين هستند.

خدا مرحوم حکيم خواجه طوسي را غريق رحمت کند! ايشان در شرح اشارات اين حديث را خوب معنا کرده[27] است که «أَكْثَرُ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه‌» نه «بُلَهاء»! «بُلْه» جمع اَبله است. «أَكْثَرُ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه‌»،[28] نه «بُلَهاء»، «بُلَهاء» استعمال نشد. «بُلْه» جمع اَبله است. فرمود اکثر اهل بهشت همين افراد ساده هستند. اينها هر چه که مراجعشان گفتند عمل مي‌کنند، ديگر چه مي‌خواستند بگويند. حالا مطالب علمي را نمي‌داند؛ اما اين شخص نه بيراهه مي‌رود نه راه کسي را مي‌بندد. «اَبله»؛ يعني «سليم الصدر»؛ يعني نقشه بکشد، حيله بزند، امروز اين طور، فردا آن طور، اين طور نيست. يا کشاورز است يا دامدار است، يا پيشه‌ور است يا کاسب است، همين کار خودش را انجام مي‌دهد. اکثر اهل بهشت اينها هستند. در روايات ما هم هست که عالم «علي شفا حفرة من النار» حرکت مي‌کند؛ يعني همين لبه جهنم است که اگر يک وقت افتاد، مي‌افتد در آتش. در روايات علم و جهل ملاحظه بفرماييد؛ ولي جاهل به اين معنا هفتاد ذراع، نه ذرع؛ هفتاد ذراع از جهنم دور است. اگر يک بار افتاد, دوباره بلند مي‌شود, يک بار افتاد دوباره بلند مي‌شود؛ کم است کسي هفتاد بار بيفتد. اينها به هر حال نزديک جهنم نيستند؛ اما عالِم لبه جهنم است، همين که افتاد مي‌رود در جهنم. بنابراين اکثر اهل بهشت همين مردم مؤمن هستند؛ وجوهات شرعي خود را مي‌دهد، نماز خود را هم مي‌خواند، روزه‌ خود را هم مي‌گيرد، حالا ممکن است چهار تا گناه صغيره هم بکند. در اين بخش‌ها هم فرمود که کساني که گناه کبيره ندارند, اگر مختصر لغزشي کردند ما مي‌بخشيم: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾؛[29] سيّئات يعني سيّئات صغيره. در همين بحث در آيه 32 هم دارد که ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾؛ يعني گناهان صغيره دارند، ما مي‌بخشيم. اين وعده الهي است. بي‌توبه! چون با توبه که گناهان کبيره را هم مي‌بخشد، اين خداست! آن وقت با اين لطف الهي آدم جهنم برود تعجب است. فرمود ما بهشت را براي عادل خلق نکرديم، عادل آن است که نه گناه کبيره دارد نه گناه صغيره؛ اما اينها که گناه کبيره ندارند، يک اشتباهات جزئي دارند ما مي‌بخشيم، ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ﴾ که اينها هم يک گناهان کبيره مخصوص هستند، ﴿إِلاَّ اللَّمَمَ﴾، يک گناهان جزئي مرتکب شده‌اند، ﴿إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾، البته بي‌توبه، چون با توبه گناهان کبيره را هم مي‌بخشد، اين خداست! لذا وجود مبارک امام سجاد فرمود: من تعجب مي‌کنم که کسي برود جهنم! «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه‌»؛[30] واي به حال کسي که با اين همه رحمت الهي، جهنم برود، چون جهنم رفتن، هر يک گناه يک کيفر دارد. درباره بهشت هر کار ثواب دَه تا پاداش دارد، استدلال وجود مبارک امام سجاد در بيان نورانيشان اين است که واي به حال کسي که در روز حساب، يکي‌هاي او بيشتر از دَه‌تاهاي او باشد: «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه‌»، سيّئات, هر يک گناه، يک کيفر دارد؛ اما حسنات, هر يک حسنه, دَه تا پاداش دارد. فرمود چگونه مي‌شود که يکي‌ها بر دَه تاها پيروز مي‌شود؟ چون اگر يکي‌ها بر دَه تاها پيروز نشود که هيچ وقت جهنم نمي‌رود: «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه‌».

بنابراين آسماني که مطرح است, اين آسماني نيست که الآن کفار در آن‌جا ترمينال درست کردند؛ اين نيست. آسماني است که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾، آسماني است که طبق بيان نوراني امام مجتبي: «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‌»؛ آه مظلوم به آن‌جا مي‌رسد، چون او فقط خدا را مي‌خواهد. هم وجود مبارک امام باقر نقل کرد، هم وجود مبارک امام سجاد؛ امام باقر(سلام الله عليه) مي‌فرمايد که آخرين لحظه‌اي که پدرم مرا وصيت مي‌کرد، به من گفت محمد! من سفارش مي‌کنم تو را به چيزي که پدرم سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در آن آخرين مراحل مرا وصيت کرد؛ يعني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) آخرين وصيتي که به امام سجاد کرد, همان وصيت را امام سجاد در آخرين مرحله به امام باقر کرد. فرمود پسر! ظلم هميشه بد است؛ اما آن مظلومي که هيچ پناهگاهي جز خدا ندارد به او ستم نکن! «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»؛[31] براي اينکه کسي که قبيله دارد, قدرت او به ادارت بسته است، قدرت مالي دارد، قوم و قبيله دارد, مي‌گويد من انتقام مي‌گيرم. او اصلاً به فکر دعا نيست؛ بر فرض هم به فکر دعا باشد يک گوشه چشمی به دعا دارد, بقيه چشم او به قدرت خودش و به مال خودش و به دادگاه و به قضايا هست. او در دعا موحّد نيست؛ اما آن کسي که هيچ پناهگاهي جز خدا ندارد، او اگر اشکش ريخت, فقط خدا را مي‌خواهد، فرمود: «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه». آن مظلوم فقط خدا را مي‌خواهد، غير از خدا کسي را ندارد. اين هم آخرين وصيت سيّدالشّهداء بود نسبت به امام سجاد(سلام الله عليهما) و هم آخرين وصيت امام سجاد بود نسبت به امام باقر(سلام الله عليهما). اين آسمان است که وجود مبارک امام مجتبي فرمود اميرالمؤمنين(سلام الله عليهما) فرمودند: «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‌»؛ آه مظلوم آن‌جا مي‌رود، به آن‌جا پيغمبر معراج کرده است و البته راه براي همه هم باز است، «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن‌»[32] براي همان است. فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدي﴾؛ اينها مي‌گويند ـ معاذالله ـ پيامبر ضالّ و غاوي است, ما گفتيم: ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي﴾؛[33] خدا مي‌داند که چه کسي گرفتار ضلالت است، خدا مي‌داند که چه کسي متنعّم به هدايت است. بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ﴾.


[1] مائده/سوره5، آیه95.
[2] نجم/سوره53، آیه11.
[3] مریم/سوره19، آیه52.
[4] ذاریات/سوره51، آیه22.
[5] اعراف/سوره7، آیه40.
[6] الإحتجاج، ابی منصور احمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی، ج1، ص268.
[7] الغارات(ط ـ الحديثة)، ابراهيم الثقفی، ج‌1، ص188.
[8] اخلاص/سوره112، آیه3.
[9] بقره/سوره2، آیه255.
[10] انبیاء/سوره21، آیه28.
[11] انبیاء/سوره21، آیه28.
[12] مائده/سوره5، آیه3.
[13] شوری/سوره42، آیه5.
[14] اعراف/سوره7، آیه156.
[15] مصباح المتهجد، الشيخ الطوسی، ج‌1، ص844.
[16] تکویر/سوره81، آیه15 و 16.
[17] فاتحه/سوره1، آیه5.
[18] نجم/سوره53، آیه29.
[19] فاطر/سوره35، آیه28.
[20] نجم/سوره53، آیه29 و 30.
[21] حجر/سوره15، آیه3.
[22] الكافي، الشيخ الکلينی، ج1، ص10، ط.الإسلامية.
[23] الكافي، الشيخ الکلينی، ج1، ص21، ط.الإسلامية.
[24] الكافي، الشيخ الکلينی، ج1، ص9، ط.الإسلامية.
[25] الرواشح السماوية، المحقق الداماد، ص39.
[26] الكافي، الشيخ الکلينی، ج1، ص11، ط.الإسلامية.
[27] شرح الاشارات و التنبيهات(مع المحاكمات)، خواجه نصيرالدين طوسی، ج‌3، ص355.
[28] الأمالي، سيد الشريف مرتضی، ج‌1، ص39.
[29] نساء/سوره4، آیه31.
[30] وسائل الشيعه، العلامه الشيخ الحرالعاملی، ج16، ص103، ابواب جهادالنفس ومايناسبه، باب98، حديث2، ط آل البيت.
[31] الكافي، الشيخ الکلينی، ج2، ص331، ط.الإسلامية.
[32] سفينة البحار و مدينة الحکم و الآثار مع تطبيق النصوص الواردة فيهاعلی بحارالانوار، اشيخ عباس القمی، ج‌2، ص268.
[33] نجم/سوره53، آیه2.