درس تفسیر آیت الله جوادی

95/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 1 تا 18 سوره نجم

﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوي‌ (1) ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي‌ (2) وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‌ (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي‌ (4) عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوي‌ (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوي‌ (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلي‌ (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي (8) فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني‌ (9) فَأَوْحي‌ إِلي‌ عَبْدِهِ ما أَوْحي‌ (10) ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي‌ (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلي‌ ما يَري‌ (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْري‌ (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي‌ (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوي‌ (15) إِذْ يَغْشَي السِّدْرَةَ ما يَغْشي‌ (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغي‌ (17) لَقَدْ رَأي‌ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْري‌ (18)﴾

سوره مبارکه «نجم» که در مکه نازل شد، درباره محوري‌ترين و مهم‌ترين بخش‌های وحي سخن مي‌گويد. بنابراين اگر کسي خواست بحث تفسيري مناسبي داشته باشد، بايد خود را در فضاي معراج ببيند، وگرنه زميني باشد و فکر معراجي داشته باشد، اين تفسيرِ آيه معراج نيست. بايد انسان سير داشته باشد، خود را در آن فضا ببيند به مقدار امکان، تا اين آيات را معنا کند. وقتي انسان به فضاي معراج بار مي‌يابد برخلاف فضاي اسراء که سوره مبارکه «إسراء» اوّلش اين بود: ‌ ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري‌ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي﴾،[1] آن اين قدر عروج نداشت، چون سير از مسجدالحرام تا مسجدالأقصيٰ بود. مشاهده برخي از انبيا بود، اقامه نماز جماعت در بيت مقدّس به وسيله وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بود و مانند آن.

بحث إسراء خيلي اوج نداشت؛ اما بحث معراج بحث خاص خود را دارد. انسان بايد در آن فضا به مقدار ادراک خودش فکر بکند، تا آيات را تفسير کند. قرآن کريم را ذات اقدس الهي به همان دو بخش تقسيم کرد؛ فرمود يک بخش از آن «عربي مبين» است، يک بخش از آن «علي حکيم» است. آن بخشي که «عربي مبين» است، اين در دسترس شماهاست و قابل ادراک است و مي‌توانيد با آن حشر و نشر داشته باشيد و بحث کنيد. در آغاز سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْكِتابِ الْمُبينِ ٭ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾،[2] اما همين «عربي مبين»، همين «کتاب مبين»، ﴿في‌ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾.[3] پس قرآن يک بخش از آن «عربي مبين» است، يک بخش از آن «علي حکيم».

در بخش پاياني سوره مبارکه «شوريٰ» که قبل از سوره «زخرف» است، فرمود خدا اگر بخواهد با بشري سخن بگويد از سه راه است که اين منفصله مانعة الخلو است جمع را شايد؛ يعني ممکن است با پيغمبري در سه مقطع، سه گونه سخن بگويد: ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً﴾،[4] که بدون واسطه است ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ که گفتند شبيه جريان حضرت موساي کليم است که از ورای شجر ﴿أَنَا اللَّهُ﴾[5] را شنيد، ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ که اين رسول ارسال شده است، به اذن خدا آنچه را خدا مي‌خواهد ايحاء کند. اين به سه قرينه، وحي به وجود مبارک جبرئيل اسناد داده شد: يکي به قرينه ارسال، يکي به قرينه اذن خدا، يکي به قرينه مشيئت خدا؛ يعني ايحاي جبرئيل محفوف به سه قرينه است که در حقيقت خدا دارد سخن مي‌گويد: يکي ارسال است، يکي اذن است، يکي مشيئت. پس يک وحي مستقيمي ما داشته باشيم که خود جبرئيل وحي داشته باشد اين چنين نيست. آن‌گاه فرمود: ﴿إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ﴾، خداي سبحان «علي حکيم» است. همين «علي حکيم» که در آيه 51 سوره «شوري» وصف خداي سبحان قرار گرفت، در آيه چهار سوره «زخرف» وصف قرآن قرار گرفت؛ يعني کلام، مظهر متکلّم است، اين متکلّمي که «علي حکيم» است در قرآن ظهور کرد؛ لذا قرآن مي‌شود «علي حکيم».

اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه که فرمود خدا يک تجلّي عام دارد در خطبه‌اي «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‌»،[6] يک تجلّي خاص دارد که در خطبه ديگر فرمود: «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»،[7] خدا در کلّ عالم تجلّي کرد، هر شيئي مَجلاي فيض الهي است. در خطبه ديگر فرمود خدا در قرآن بالخصوص تجلّي کرده است، ولي خيلي‌ها نمي‌بينند. خدا در آيه 51 سوره «شوري» فرمود خدا «علي حکيم» است، همين خدا در آيه چهار سوره «زخرف» فرمود قرآن «علي حکيم» است؛ يعني آن «علي حکيم بالذّات» مظهري دارد، مَجلايي دارد که آن مَجلا «بالعرض علي حکيم» است. چه اينکه به خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در سوره مبارکه «نمل» فرمود؛ آيه شش سوره «نمل»: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾،[8] به جاي «علي حکيم»، «حکيم عليم» است. فرمود شما با علم لدنّي قرآن را از «لدُن» که بالاتر از «عند» است، ما در فارسي آن فرهنگ را نداريم که معادل «لدُن» باشد از يک جهت، معادل «عند» باشد از طرف ديگر. در هر دو حال مثلاً مي‌گوييم اين کتاب نزد فلان کس است، يا نزد فلان کس است؛ اما ديگر فرقي نمي‌گذاريم، اگر در دست او باشد چه بايد بگوييم؟ اگر در کتابخانه او باشد چه بگوييم؟ ما در هر دو حال مي‌گوييم اين کتاب نزد فلان کس است. کتاب را داديم نزد فلان کس است. اما آيا در دستش است؟ يا در کتابخانه‌اش است؟ اين را ديگر ما يک فرهنگ لغت خاص نداريم، ولي وقتي قرآن بخواهد بگويد در دست خداست مي‌گويد «لدُن»، مي‌خواهد بگويد پيش خداست مي‌گويد «عنده». «عند الله» بودن، غير از «لدي الله» بودن است. علم لدنّي علمي در قبال فقه و اصول و فلسفه و کلام نيست. همين علومي که الآن ما در کتاب‌ها مطالعه مي‌کنيم از اساتيد مي‌شنويم، اگر همين‌ها را از سرچشمه کسي ياد بگيرد، مي‌شود علم لدنّي. وگرنه علم لدنّي يک علم جدايي باشد در قبال اين علوم، به هر حال علم يا علوم عقلي است يا علوم نقلي است يا خداشناسي است يا پيغمبرشناسي است يا امام‌شناسي است يا احکام‌شناسي است، علم همين‌هاست. اينها را ما يک وقت از استاد ياد مي‌گيريم يا از کتاب مي‌خوانيم، يک وقت از خود خدا ياد مي‌گيريم. اگر از خود خدا ياد گرفتيم مي‌شود علم لدنّي، ديگر اشتباه‌بردار هم نيست. فرمود شما قرآن را به علم لدنّي از لدِن و نزد خدايي ياد مي‌گيريد که «حکيم عليم» است. در اين محدوده، خدا مي‌شود «علي حکيم»، خدا مي‌شود «حکيم عليم»، قرآن مي‌شود «علي حکيم». حالا پيغمبر هم در اوج عروج قرار گرفته که ديگر بالاترين مرحله‌اي که قرآن براي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي‌کند همين جريان معراج است. در اين مرحله که نمي‌شود جبرئيل بشود معلّم او، بشود ﴿عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوي﴾.

ما سه مرحله يا بيش از سه مرحله داريم: يک مرحله که در خطبه «قاصعه» است؛ در خطبه «قاصعه» وجود مبارک حضرت امير(عليه الصلاة و عليه السلام) دارد که از دوران خردسالي خداي سبحان دو فرشته بزرگ را مسئول تربيت و هدايت و راهنمايي پيغمبر کرد. اين هيچ محذوري ندارد، اين برای قبل از نبوت است و دوران کودکي. بخش بعدي مراحل مياني وحي است، همان مراحل «عربي مبين» است. اگر آن «عربي مبين» را هم جبرئيل بياورد؛ البته آنجا هم ما تعليم نداريم، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[9] است، ارسال هست و مانند آن. بر فرض هم تعليم باشد، خيلي دليلي بر خلاف نداريم. اين بخش دوم.

بخش سوم بخشي است که ديگر آن قرآن، «عربي مبين» نيست و پيغمبر هم دوران کودکي را نمي‌گذراند، دوران بلوغ و عروج خود را مي‌گذراند. حالا مي‌خواهد «علي حکيم» را ياد بگيرد، اين «علي حکيم» را از جبرئيل ياد مي‌گيرد يا از «حکيم عليم» ياد مي‌گيرد؟ اين «علي حکيم» را بايد «علي حکيم بالذّات» يادش بدهد و آن خداست. بنابراين ديگر نمي‌شود گفت که اين ﴿عَلَّمَهُ﴾ به جبرئيل برمي‌گردد. آن مسائل عادي که حضرت سفر مي‌کردند سؤال مي‌کردند اين شخص کيست؟ اينجا کجاست؟ اين طبقه چيست؟ فلان فرشته مسئوليت او چيست؟ اينها امور عادي است؛ اما اينها نسبت به آن «علي حکيم» امور مادون است، اينها را ممکن است جبرئيل گزارش بدهد و حضرت بشنود، اينها مهم نيست. عمده آن اوج معراج حضرت است که حالا مي‌خواهد «علي حکيم» را ياد بگيرد. اين «علي حکيم» را غير از «علي حکيم بالذات» کسي نمي‌داند. خود جبرئيل که «علي حکيم» نيست تا برسد به اينکه معلّم «علي حکيم» باشد به پيغمبر، تا ما بگوييم: ﴿عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوي﴾ اين است! آن ﴿شَديدُ الْقُوي﴾ بودن براي آن است که اگر ما بگوييم اين شخص متخصّص است و فراموش هم نمي‌کند اطمينان دارد که اين علم، دقيق است و فراموش شدني نيست، کم و زياد هم نمي‌کند، معصوم است و امثال آن؛ اما ما در هيچ جاي قرآن نداريم که جبرئيل «علي حکيم» باشد. درباره قرآن داريم «علي حکيم» است، ما مي‌توانيم بگوييم وجود مبارک حضرت امير و اهل بيت «علي حکيم» ‌هستند. مگر قرآن «علي حکيم بالذات» است يا «علي حکيم بالعرض»؟ چون به هر حال مخلوق است، «علي حکيم بالذات» خداست که در پايان سوره «شوري» آمده است. اگر قرآن «علي حکيم بالعرض» است و اگر عترت طاهرين(سلام الله عليهم) عِدل قرآن‌اند، چه اينکه هستند، اينها هم «علي حکيم»‌ هستند. «علي حکيم» بودنِ قرآن و «علي حکيم» بودنِ اهل بيت براي ما يقيني است. ما چه دليلي داريم که جبرئيل «علي حکيم» است؟ در کجاي آيه و روايت آمده؟

پس اين سه مرحله بايد کاملاً از هم جدا بشود. آن مرحله‌اي که در خطبه «قاصعه» است که وجود مبارک حضرت امير دارد از دوران کودکي فرشته‌هايي آمدند مسئول تعليم و تربيت رسول شدند، آن دوران قبل از نبوت است اين محذوري ندارد. مرحله بعدي مرحله«عربي مبين» است «عربي مبين» را هم اگر جبرئيل بياورد؛ حتي ما بگوييم ﴿عَلَّمَهُ﴾ هم محذوري ندارد، اين مراحل ابتدايي قرآن است، «عربي مبين» است؛ اما وقتي به بخش سوم رسيديم، به اوج رسيديم، آن جايي که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در همان توحيد خود نقل مي‌کند، بين وجود مبارک پيغمبر و بين خدا هيچ واسطه‌اي نيست. اگر قرآن عِدل انسان کامل است و انسان کامل عِدل او هستند ما به آساني مي‌توانيم بگوييم اهل بيت «علي حکيم» هستند. پرسش: در نهايت پس همراهی جبرئيل با پيامبر چه فايده‌ای داشت؟ پاسخ: در راه راهنمايي مي‌کردند، مثل اينکه کسي راهنمايي می‌کند به در سلطان، مي‌گويد اين در ورودي است. پرسش: پيامبر که احتياج به راهنمايي نداشتند؟ پاسخ: نه، وسيله مي‌خواهد، کمک مي‌خواهد، عالم، عالم اسباب است تا برسيم به جايي که خود ذات اقدس الهي که مسبّب الاسباب است کار انجام مي‌دهد. ما نبايد بگوييم چون عالم، عالم اسباب است، همه جا جبرئيل مي‌خواهد. نخير! همه جا سبب مي‌خواهد. بعضي از اسباب وُسطيٰ و ضعيف فرشتگان‌ هستند، بعضي خودِ مسبّب الاسباب است، «يا مسبب الاسباب هيّیء لنا اسباب الخيرات» او مسبب الاسباب است. او وقتي مسبب الاسباب باشد، آن‌جايي که بين او و بين مخلوقش هيچ واسطه نباشد، خودش سبب است و انجام مي‌دهد؛ اما حضرت فرمود: «ذَاكَ إِذَا تَجَلَّي اللَّهُ لَهُ‌».[10] اين قرآن وقتي عِدل اهل بيت شد، اينها مي‌شوند «علي حکيم». خود قرآن «علي حکيم بالذات» است يا مظهر «علي حکيم» است؟ اگر قرآن «علي حکيم بالعرض» است يا «بالتّبع» است، اهل بيت هم همين طور است. اصلاً مخلوق همين طور هستند. پرسش: اگر کلّ قرآن «علی حکيم» است، جبرئيل که دريافت می‌کند خودش هم ... ؟ پاسخ: خير، جبرئيل «علي حکيم» را که نياورده، جبرئيل «عربي مبين» را آورده است. دَه يعني دَه بار گفتيم که قرآن يک ليوان پُري است. بخشي از آن «عربي مبين» است که ما مي‌فهميم و به اندازه فهم خودمان بحث مي‌کنيم، بخش ناديدني‌ آن «علي حکيم» است، «عربي مبين» نيست؛ لذا اگر روايت معتبري باشد، سندش قطعي باشد، چيزي را امام بفرمايد بدون کمترين ترديد مي‌گوييم «سمعاً و طاعة»، براي اينکه او از «عربي مبين» که خبر نداده تا ما بگوييم کدام لغت گفته؟! «علي حکيم» دارد حرف ‌مي‌زند، «علي حکيم» که ديگر با لسان العرب و لغت و اينها جور در نمي‌آيد. اين قصه ذريح محاربي که بارها گفته شد همين بود. ابي بصير، زراره، حمران اينها مکرّر خدمت حضرت شرفياب مي‌شدند. ذريح محاربي از راه رسيد خدمت حضرت شرفياب شد، بعد از حضرت سؤال کرد که ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم﴾[11] يعني چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام‌». ذريح که از محضر حضرت بيرون آمد زراره و اينها گفتند کجا بودي؟ گفت خدمت حضرت مشرّف بودم. گفت مي‌دانستم او به هر حال از حضرت چيزي سؤال مي‌کند، گفتم چه سؤالي کردي و چه جوابي شنيدي؟ گفت از حضرت سؤال کردم که ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم﴾[12] يعني چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام‌». زراره و اينها گفتند از کجاي اين آيه در مي‌آيد که «لِقَاءُ الْإِمَام‌»؟ اين ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾؛ يعني دستورات حج و عمره‌اش را انجام بدهند، چه کاري به «لِقَاءُ الْإِمَام‌» دارند؟ گفتند نکند ذريح درست نمي‌گويد! يا خود حضرت خواست او را از سر خودش رفع کند! فوراً شرفياب شدند خدمت حضرت عرض کردند که ذريح خدمت شما بود ما از او سؤال کرديم که آن‌جا رفتي چه سؤالي کردي؟ گفت من سؤال کردم که ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم﴾[13] يعني چه؟ شما فرمودي: «لِقَاءُ الْإِمَام‌»، درست است؟ فرمود بله درست است. عرض کرد پس چرا در اين مدت که ما بوديم به ما نفرمودي؟ فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‌»؛[14] فرمود ما چند گونه حرف داريم؛ يک حرف فقه و اصول و فلسفه و کلام داريم که شماها مي‌فهميد. يک سلسله حرف‌هايي داريم که حديث ما صعب مستصعب است،[15] علم ما صعب مستصعب است، «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‌‌»؛[16] «مَنْ يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‌»؛ شما يک شاگرد شنوايي مثل ذريح پيدا کن، ما هم اسرار خود را مي‌گوييم. شما فقط استاد هستيد، مي‌خواهيد ياد بگيريد، درس بگوييد. آن‌که حامل اسرار ماست، آنها پيغمبران هستند و انبيا هستند و خواصي از اصحاب ما، «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»، «إِنَّ عِلْمَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ‌‌»؛[17] نه «لا تتعلّمُه». اين بار را فقط انبيا مي‌کشند، اوليا مي‌کشند، خواص از اصحاب، يک اويس قرن مي‌خواهد. «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‌‌»، اين زبانش بسته است به هر کسي هم نمي‌رود بگويد. آن روز هم عرض شد اين برجسته‌ترين جمله «زيارت جامعه» که برای وجود مبارک حضرت هادي است اين است که بهترين سوغاتي که انسان در مشاهد مشرّفه مي‌تواند براي دوستان ولايي خود ببرد همين جمله «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»؛[18] يعني من هم اينجا آمدم که آن علمي که بايد بار آن را بکِشم آن علم را به من بدهيد! اين فقه و اصول و فلسفه و کلام در حوزه‌ها فراوان است. آن علمي که فرموديد: «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‌‌»، از آن علم به ما بدهيد! اين «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» که جمله «مُحْتَمِلٌ» مبتدا، «لِعِلْمِكُمْ» خبر که نيست! زيارت، دعا، مناجات، همه‌ اينها جمله خبريه‌اي است که به داعي انشا القا شده است؛ يعني من آمدم اينجا خبر نمي‌دهم، توفيقي بدهيد که علم شما را حمل بکنم، وگرنه اين علم‌هاي فراوان که در حوزه ريخته است. پرسش: اسرار الهی را که مثل ذريح ظرفيت پذيرش آن را دارند، اين اشخاص می‌توانند به اين «علی حکيم» راه پيدا کنند؟ پاسخ: او به اندازه خودش اگر اسرار را بفهمد بله. وجود مبارک حضرت امير خيلي از حرف‌ها را مثلاً به کميل مي‌گفت به ديگري نمي‌گفت. «علي حکيم» را که در حوزه‌ها نمي‌گويند، «علي حکيم» لفظ نيست، ما از کجا بفهميم که منظور اين آيه چيست؟ ما با «عربي مبين» کار داريم. فرمود اين ليوان پُر است، بخشي از اين «عربي مبين» است، بله «عربي مبين» است. ما با «عربي مبين» مي‌توانيم به اندازه فهم خودمان بحث بکنيم؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ في‌ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾[19] اينجا خود عرب راه ندارد تا لسان العرب راه داشته باشد. اين «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ‌‌» آن وقت «علي حکيم» را وجود مبارک پيغمبر بخواهد از جبرئيل ياد بگيرد؟ خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برابر بخش پاياني سوره «توبه» مظهر اين دو وصف الهي است که فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾،[20] ﴿رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾ در ادعيه، آيات، اين وصف خداست. خدا ﴿بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾ است. اين دو وصفِ ذات اقدس الهي مظهر مي‌خواهد که مظهر آن پيغمبر شده. خدا بالذّات ﴿رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾ است، اين بالعرض. او بالاصالة است اين بالتّبع. آن بالحقيقة است اين بالمجاز. هر چه باشد به هر حال آيت است. آن وقت ما اصلاً هيچ جا نداريم که جبرئيل «علي حکيم» است! جبرئيل که همتاي قرآن نيست. آن وقت اين بيايد معلّم پيغمبر بشود؟ در بخش‌هاي اوّل چرا! در بخش‌هاي دوّم چرا! در «عربي مبين» چرا! اما الآن ما در قله هستيم داريم بحث مي‌کنيم، از «عربي مبين» گذشتيم به «علي حکيم» رسيديم، به زبان خود «علي حکيم» داريم حرف مي‌زنيم. اين حرف‌ها را آنها گفتند ما که از «علي حکيم» سر در نمي‌آوريم. آن وقت قرآن «علي حکيم» است، بدون هيچ تعارف، اهل بيت عِدل قرآن‌ هستند، چطور ما مي‌گوييم: «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال‌»;[21] ما انسان کامل را آن طوري که هست کجا شناختيم؟ اگر انسان کامل عِدل قرآن است که هست، اين مي‌شود «علي حکيم». در آن ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾[22] که بحث آن گذشت، اگر فرشته‌ها آن سِمَت را مي‌داشتند، آن لياقت را مي‌داشتند که شاگرد بلاواسطه «الله» باشند، يقيناً ذات اقدس الهي ياد مي‌داد اسمای الهي را، اين يک. دو: اگر لايق بودند که عالم بشوند نه حدّ نبأ و گزارش مستحضر بشوند، ذات اقدس الهي به آدم مي‌فرمود: «يا آدم علمهم بأسماء هؤلاء»؛ اما فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾. «فرشته عشق نداند برو و قصّه مخوان».[23] آن وقت اگر مقداري اين بحث‌ها بشود، می‌گويند مسئله غلوّ است! شما درباره فرشته‌ها آن حرف‌ها را داريد، اينها که بالاتر از فرشته‌اند. در مسائل عادي که آيا وجود مبارک امام در امور عادي مثلاً راه منزل را بخواهد برود يا اين ظرف را بردارد، کاری که مربوط به تفسير قرآن نيست، مربوط به بيان احکام نيست، مربوط به اخلاقيات نيست، يک امور جزئي است آيا ممکن است اشتباه بکند يا نه؟ اين ثبوتاً محال نيست؛ اما وقتي کسي به مقام جامعيت و «جمع الجمع» رسيد، همه چيزش حاضر است، يک؛ ولي اثباتاً مشکل داريم. اگر ـ معاذالله ـ در يک امر عادي اينها اشتباه بکنند، آن وقت طمأنينه مردم سلب مي‌شود. افراد مي‌گويند وقتي اين درباره شهادت اشتباه می‌کند، از غيب که خبر مي‌دهد اشتباه نمي‌کند؟ مشکل اثباتي داريم ما، نه مشکل ثبوتي. غرض اين است که نه «علي حکيم» درباره خود جبرئيل آمده، نه دليلي داريم که جبرئيل عِدل قرآن است.

اگر ما دليلي داشته باشيم که جبرئيل مظهر «علي حکيم» است، مي‌گوييم اين «علي حکيم»، «علي حکيم» را که قرآن است ياد پيغمبر داد؛ اما چنين دليلي ما نداريم و از اين طرف ادله فراوان داريم که انسان کامل مثل اهل بيت عِدل قرآن کريم‌اند «لَنْ يَفْتَرِقَا»؛[24] اگر قرآن قدري جلوتر باشد يک مرحله بالاتر باشد که اهل بيت ندانند، اين اوّلين درجه افتراق است. اين «لَنْ يَفْتَرِقَا»، يعنی «لَنْ يَفْتَرِقَا». پرسش: چرا ثقل اکبر اين طوری نيست؟ پاسخ: اکبر برای اينکه در مقام ظاهر، اينها بدن و جسم خود را فدا مي‌کنند، مال و فرزند را فدا مي‌کنند که قرآن بماند، وگرنه جان خود را که فدا نمي‌کنند. اينها جانشان «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَة»؛[25] اين بعد از آن هم دارد قرآن مي‌خواند، اين صداي قرآن سيّدالشهداء را که همه نشنيدند. اگر همه می‌شنيدند، همان‌جا دست به شمشير مي‌بردند. اين جريان «لَيتَکُم فی يوْمِ عاشورا» که به اين صورت نظم در آمده است، فقط حضرت سکينه(سلام الله عليها) شنيده است، خيلي‌ها نشنيدند، اگر مي‌شنيدند همان‌جا آشوب مي‌شد. وقتي حسن مثنّي ظاهراً به عمويش سيّدالشهداء(سلام الله عليه) پيشنهاد داد که که من مي‌خواهم داماد شما بشوم، حضرت فرمود با سکينه نمي‌تواني ازدواج بکني! براي اينکه «کَانَ الغَالِبُ عَلَيهَا الاستغراق في الله»[26] او نمي‌تواند زن تو بشود، او غالباً در غرق جمال و جلال الهي است. «کَانَ الغَالِبُ عَلَيهَا الاستغراق في الله»؛ لذا اين همه جمعيت کم نبودند، فقط حضرت سکينه(سلام الله عليها) شنيد که به شيعيان من بگوييد هر وقت آب مي‌نوشيد اين کار را بکنيد،[27] اين است! مگر هر کسي شنيد؟ يا قرائت قرآن سيّدالشهداء را مگر همه شنيدند؟ اگر همه شنيده بودند که همان‌جا آشوب مي‌کردند.

غرض اين است که وجود مبارک حضرت به زراره و امثال زراره فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‌». حالا ما در «علي حکيم» هستيم الآن. «علي حکيم» را جبرئيل ندارد، چه رسد به اينکه جبرئيل معلِّم «علي حکيم» مي‌شود نسبت به پيغمبر. بله «عربي مبين» چرا! ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾، پس اين سه بخش کاملاً بايد از هم جدا بشود: بخش خطبه «قاصعه» که برای قبل از نبوت است، بخش نبوت که «عربي مبين» است، اينها بخش‌هايي است که مي‌تواند ارسال بشود و نازل بشود؛ اما مي‌ماند مسئله ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾، اين «تَدَلِّي» هم ناقص يائي است هم ناقص واوي؛ ناقص واوي آن از «دَلو» است «أدلِ دلوَکَ في الدِّليٰ» مصرع يک بيت است؛ يعني هر کسي کاري دارد، تلاش و کوششي مي‌کند حرف مي‌زند تو هم «أدل دلوک في الدّليٰ»، اين «أدليٰ دَلوَهُ»؛ يعني اين دلو را انداخت و آويخت. گاهي هم اين ناقص واوي است «تَدَلِّي» يعني پايين آمد يعني دلو انداختن. گاهي هم همين دَلو از پايين به بالاست وقتي که به حکّام رشوه مي‌دادند از پايين به بالا بود: «تُدلوا بها إلي الحکام» حکّام مرتبه بالاتري دارند، اينکه دستش بند است، بخواهد چيزي زيرميزي يا روميزي بدهد از پايين به بالا مي‌دهد. فرمود اين کار ادلاء و حرام است، «تُدلوا بها إلي الحکام». پس گاهي از بالا به پايين است، مثل «ألقِ دلوک»؛ گاهي از پايين به بالا.

اما ناقص يايي که «دَلَيَ» است نه «دَلَوَ»؛ آن را گفتند که «تدلَّ الثَّمَرُ بِالشَّجَرْ» اين از پايين به بالاست. ميوه متدلِّي نسبت به شجر است؛ به شجر بند است، وابسته به درخت است، به درخت وصل است؛ لذا ﴿دَنا﴾ رسول خدا، ﴿فَتَدَلَّي﴾ به جمال حق و به جلال حق و به قُرب حق. اگر اين «دَلَوَ» بود، مي‌گفتيم از بالا به پايين است، با اينکه از پايين به بالا هم هست؛ اما اگر «دَلَيَ» باشد چيست؟

هرگز به کتاب لغت مثل المنجد و اينها مراجعه نکنيد، المنجد يک کتاب دم دستي است براي حلّ روزانه؛ اما يک کتاب علمي نيست. شما به اقرب الموارد که مراجعه مي‌کنيد او مي‌گويد ما جان‌ها کَنديم، مدّت‌ها زحمت کشيديم، خود شهر را رها کرديم، رفتيم منطقه‌هاي دوردست و آن باديه‌ها را سفر کرديم و شهرهايي که مجاور با غير عرب بود، مجاور عجمي‌ها بود، اصلاً آنجا نرفتيم روستاهايي که مجاور عجم بود آنجاها نرفتيم، روستاهايي که عربي محض و قُح بود آنجا رفتيم و اين کتاب لغت را نوشتيم که مبادا غير عربي در اينجا دخالت داشته باشد. ايشان دارد که اين « «تَدَلّي» ناقص يايي، اين از سنخ «تَدَلِّ الثَّمرُ بِالشَّجَر» است، اين خوشه انگور به اين بالا وصل است، ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾. آن‌گاه ﴿فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ﴾ را هم جناب فخر رازي معنا مي‌کند، مي‌فرمايد ديگران که معامله مي‌کنند، خريد و فروش مي‌کنند، دست مي‌دهند و مصافحه مي‌کنند که به آن «صفقه يمين» مي‌گويند، الآن هم رسم است، قبل از اسلام بود، بعد از اسلام هست، بعد از اسلام در حوزه مسلمين هست، در حوزه غير مسلمين هست، يک رابطه تجاري که دارند دست مي‌دهند، به اين مي‌گويند «صفقه يمين»، «بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِي صَفْقَةِ يَمِينِكَ»[28] اين نزد بشر بود، حالا از چه وقت بود، روشن نيست، قبل از اسلام بود. بزرگان و امرا وقتي که با هم جمع مي‌شوند، اينها دست نمي‌دهند، اينها قوسي که دارند مثلاً اين شخص اوّل اين قوسش را در مي‌آورد، آن هم قوسش را در مي‌آورد، آن وَتَرِ قوس‌ها را به هم مي‌چسبانند، اين بند اين دو وترها به هم نزديک مي‌شود، شبيه دو تا دست مي‌شوند و مي‌گويند: ﴿قابَ قَوْسَيْنِ﴾؛ مقدار دو قوس؛ يعني اين هم قوسش را درآورده آن هم قوسش را درآورده به هم نزديک کردند، اين به منزله دو تا دست دادن است که امرا اين طور توافق مي‌کردند، اين را فخر رازي ذکر مي‌کند.

عليٰ أي حال وقتي «ذاک أذا تجلي الله له» که شد همان که مرحوم صدوق در توحيد خود نقل کرد «ذَاكَ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاكَ إِذَا تَجَلَّي اللَّهُ لَهُ‌» آنجا يک حالت مدهوشي به وجود مبارک پيغمبر دست مي‌دهد. ما اگر ثابت کرديم که جبرئيل «عربي مبين» را هم مي‌فهمد، «علي حکيم» هم هست، آن وقت مي‌تواند معلّم وجود مبارک پيغمبر باشد که پيغمبر را خدا در سوره «نمل» فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾، ما اين شواهدي که درباره پيغمبر و اهل بيت داريم چنين شواهدي درباره جبرئيل نداريم. آن هم در صدر قرآن کريم که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ﴾،[29] هم «الف» و «لام» ﴿الْمَلائِكَةُ﴾، هم ﴿كُلُّهُمْ﴾ دارد هم ﴿أَجْمَعُونَ﴾ دارد، در پيشگاه انسان کامل خضوع کردند، در برابر معلم خود خضوع کردند. آنکه «قضية في واقعة» نبود که تاريخش گذشته باشد تاريخ مصرف داشته باشد. او در برابر انسان کامل است امروز وجود مبارک حضرت حجت است.

غرض اين است که ما در مراحل ابتدايي يک نحوه بايد بحث بکنيم، با «عربي مبين» به نحو ديگری بايد بحث بکنيم، با «علي حکيم» هم يک نحو ديگر بحث بکنيم.

فضاي جاهليت فضايي بود که عقل خوابيد، اين بيان نوراني حضرت امير را نگاه کنيد الآن هم همين طور است شما اين داعشي‌ها را که نگاه مي‌کنيد، اين به زعم خود به جِدّ دارد خدمت مي‌کند؛ البته در خدمت اربابان خودشان هستند. آدم مي‌کُشند، سر مي‌بُرند، قطع هم دارند؛ اما اينها قطع نيست، يقين نيست. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‌ الْعَقْل‌»،[30] «سبات»؛ يعني تعطيلي. روز شنبه را که مي‌گويند روز سبت، براي اينکه عدّه‌اي مي‌پنداشتند اين تعطيل شد، کار تعطيل شد. سَبت با «سين»؛ يعني تعطيلي. حضرت عرض مي‌کند خدايا! پناه مي‌برم به تو از اينکه عقل جامعه تعطيل بشود. عقل چه وقت تعطيل مي‌شود؟ در جنگ تعطيل مي‌شود. وقتي که جهاد درون شروع شد، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»[31] شد، دهن اين عقل را بستند و به اسارت گرفتند، ميدان‌دار انديشه مي‌شود وهم و خيال، ميدان‌دار انگيزه مي‌شود شهوت و غضب. اين کاري که مي‌کند قطعي است؛ اما يقين ندارد. يک آدم مختال تعبير قرآن اين است که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[32] اين حيوان‌ها که شاخ مي‌زنند، به جِدّ حمله مي‌کنند، نعره مي‌زنند يا نيش مي‌زنند، اينها تصميم جدّي مي‌گيرند؛ اما عقلي در کار نيست، برهان در کار نيست، يقين در کار نيست. وهم است که کار مي‌کنند، اينها «وَهّامٌ خَيّالٌ» به تعبير قرآن کريم «مختال» هستند. حالا تخيّل که تفعلّ است در قرآن به کار نرفته؛ اما «اختيال» که باب افتعال آن در قرآن فراوان به کار رفته است. ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ﴾،[33] اين «مختال» همان باب افتعال است. «مختال»؛ يعني انساني که مي‌گوييم «حيوانٌ خَيّال»، «حيوانٌ عاقل» نيست، «حيوانٌ وَهّام»، «حيوانٌ شهوي»، «حيوانٌ غضبي» آن وقت اين دارد کار مي‌کند، يقين ندارد و جدّاً کار مي‌کند، مگر ما مي‌گوييم اين حيواني که دارد نيش مي‌زند، حمله مي‌کند، گاز مي‌گيرد يقين دارد؟ يقين نورانيتي است که مختصّ مرتبه انسان است، يک انسان، خيال او صد درصد است وهم او صد درصد است، شهوت او صد درصد است، غضب او صد درصد است، دارد کار مي‌کند، نه اينکه اينها يقين داشته باشند. خودشان مي‌گويند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾،[34] برهاني که قرآن مي‌آورد، مي‌گويد اينها يقين ندارند درباره معاد که اين جور وَرّاجي مي‌کنند! وقتي عقل بخوابد، ميدان‌دار مي‌شود شهوت، ميدان‌دار مي‌شود غضب، ميدان‌دار مي‌شود خيال، جاهليت يعني اين! داعشي يعني اين! وهّابي يعني اين! برهاني در مسئله نيست، فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‌ الْعَقْل‌». در چنين فضايي ذات اقدس الهي مي‌فرمايد که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) روي هويٰ حرف نمي‌زند، ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾. جاهليت مي‌بينيد که آنچه موج مي‌زند هواست، ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾،[35] وقتي عقل شکست خورد تعطيل شد، ميدان‌دار مي‌شود خيال. تعبير قرآن کريم فحش نيست، تحقير نيست، تحقيق است. مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ﴾، کتاب، کتاب ادب است، اصلاً فحش در آن نيست. مي‌گويد سه تا راه دارد: يا اهل کشف و شهود باش، باطن اينها را ببين! مگر وجود مبارک امام سجاد،[36] وجود مبارک امام باقر[37] اين‌ دو امام زمان بودند، در جريان عرفات به دو شاگرد خود آن «قل الحجيج و کثر الضجيج» را نشان دادند، هم درباره امام سجاد بود هم درباره امام باقر. «قل الحجيج و کثر الضجيج»؛ حاجي ما نداريم در صحنه عرفات، نگاه کن! نگاه کرد ديد پُر از حيوانات است. در برابر امام زمان آمدند دنبال سقيفه حرکت کردند، فرمود اينها حيوان‌اند. مگر اينها را نديد؟ مگر اين حيوانات را در صحنه عرفات نديد؟ پُر بودند از حيوانات. هم در زمان امام باقر(سلام الله عليه) اتفاق افتاد هم در زمان امام سجاد؛ فرمود حاجي کم است ناله زياد است، «قلّ الحجيج». يا انسان بايد اين راه را داشته باشد، يا حرف بزرگ‌ترها را گوش بدهد، يا دو روز صبر بکند در برزخ معلوم مي‌شود که چه کسي به صورت انسان در مي‌آيد و چه کسي به صورت حيوان، سه تا راه دارد. فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ﴾، اين طور نيست که من دارم فحش مي‌گويم ـ معاذالله ـ قرآن کتاب فحش نيست، سرتاپا ادب است. فرمود يک عدّه خواب هستند، «النَّاسُ نِيَامٌ»،[38] در فرمايش پيغمبر است که «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا» يک انسان خوابيده مگر کاري جدّي نمي‌کند؟ مگر لگد نمي‌زند؟ اما کار او روي همان نوم اوست. يک انسان سَکران مگر کار جدّي نمي‌کند؟ مگر نمي‌زند؟ مگر نمي‌کُشد؟ ما بگوييم چون کار جدّي مي‌کند پس يقين دارد؟! فرمود اين ﴿إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾،[39] يک عدّه مستانه کار مي‌کنند. اگر مَست يک کار جدّي مي‌کند؛ يعني يقين دارد؟ اگر خوابيده يک کار جدّي مي‌کند؛ يعني يقين دارد؟ اگر حيوان يک کار جدّي مي‌کند؛ يعني يقين دارد؟ کار به دست وهم و خيال است. تعبير قرآن اين است که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ﴾، يک؛ يک عدّه دارد که ﴿إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾، دو؛ آن بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» که اميدواريم ـ إن‌شاءالله ـ همه ما بيدار بشويم.

 


[1] مائده/سوره5، آیه95.
[2] زخرف/سوره43، آیه1 و 3.
[3] زخرف/سوره43، آیه4.
[4] شوری/سوره42، آیه51.
[5] طه/سوره20، آیه14.
[6] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج7، ص181.
[7] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج9، ص103.
[8] نمل/سوره27، آیه6.
[9] شعراء/سوره26، آیه193 و 194.
[10] التوحيد، الشيخ الصدوق، ص115.
[11] حج/سوره22، آیه29.
[12] حج/سوره22، آیه29.
[13] حج/سوره22، آیه29.
[14] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌4، ص549، ط.الإسلامية.
[15] الأمالي، الشيخ الصدوق، ص4.
[16] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج‌25، ص95، ط موسسه الوفاء.
[17] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج‌25، ص95، ط موسسه الوفاء.
[18] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج‌2، ص614.
[19] زخرف/سوره43، آیه4.
[20] توبه/سوره9، آیه128.
[21] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج‌100، ص287، ط موسسه الوفاء.
[22] بقره/سوره2، آیه33.
[23] ديوان حافظ، غزليات، غزل266. «فرشته عشق نداند که چيست ای ساقی ٭٭٭ بخواه جام و گلابی به خاک آدم ريز».
[24] دعائم‌الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج1، ص28.
[25] تهذيب الاحکام، شيخ الطائفة، ج6، ص113.
[26] مقتل الحسين عليه السلام، السيدعبدالرزاق الموسوی المقرّم، ص307.
[27] المصباح- جنة الأمان الواقية و جنة الأيمان الباقية، ابراهيم للكفعمي العاملی، ص741.
[28] مستدرک الوسائل، المحدث النوری، ج13، ص245.
[29] حجر/سوره15، آیه30.
[30] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج11، ص246.
[31] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج19، ص31.
[32] فرقان/سوره25، آیه44.
[33] لقمان/سوره31، آیه18.
[34] جاثیه/سوره45، آیه32.
[35] نجم/سوره53، آیه23.
[36] التفسير الإمام العسكري، المنسوب إلى الإمام العسكري، ص606 و 607.
[37] مناقب آل أبي طالب، إبن شهرآشوب، ج‌3، ص318.
[38] بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج‌69، ص306، ط موسسه الوفاء.
[39] حجر/سوره15، آیه72.