درس تفسیر آیت الله جوادی
95/11/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 25 تا 43 سوره طور
﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ في أَهْلِنا مُشْفِقينَ (26) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ (28) فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصينَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ (33) فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقينَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ (38) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (41) أَمْ يُريدُونَ كَيْداً فَالَّذينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكيدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (43)﴾
سوره مبارکه «طور» که ملاحظه فرموديد در مکه نازل شد، شبهات آنها را هم ذکر ميکند. اين کلمه «أم» چهارده بار ذکر شده است که همه بهانههاي آنها و شبهات آنها را ذکر فرمود، چيزي از شبهات آنها را در اين چهارده مورد فروگذار نکرده است؛ منتها اينها همه يکسان نيستند؛ بعضي از شبهات مربوط به وحي و نبوت است، بعضي از شبهات مربوط به اصل مبدأ و توحيد و اثبات خدا و امثال آن است، اينها يکسان نيست. اين چهارده مورد که با «أم» ذکر ميشود، عظمت و جلال و شکوهِ يعني آن دوازده «أم» که ذکر شد يک طرف، اين دو مورد يک طرف؛ ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ﴾، خيلي بين اين دو تا «أم» با آنها مثل آسمان و زمين فاصله است. حالا روشن ميشود که عظمت اين آيه 22 درباره اثبات اصل مبدأ است، اصل خالقيت است، اصل وجود خداست و مانند آن، با قبلي و بعدي خيلي فرق ميکند، ولي همه شبهات اينها را ذکر ميکند و برطرف ميکند.
مطلب بعدي آن است که اينکه فرمود: ﴿إِنَّا كُنَّا قَبْلُ في أَهْلِنا مُشْفِقينَ﴾؛ يعني ما با خوف و رجا در خاندان خود زندگي ميکرديم، ما از عذاب الهي ميترسيديم، چون در بحثها دارد که ﴿الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ﴾، شفقت و هراس ما از اين بود و در خاندان ما هم با شفقت زندگي ميکرديم، ترس از خدا در خاندان ما بود. ما براي نجات از اين ترس، با خدا رابطه داشتيم؛ البته تعليم کتاب و حکمت از يک سو، تزکيه نفوس از سوي ديگر، ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[1] سايهافکن خاندان ما بود از طرف ديگر؛ اما ما در دعاي خير نه پدران و مادران خود را فراموش ميکرديم، نه فرزندان خود را، ما اهل دعا بوديم. اينکه فرمود اگر کسي بميرد فرزند صالحي بگذارد که «يدعوا له» عملش همچنان مستدام است «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ» اگر فرزندي از خود بگذارد که «وَلَدٌ صَالِحٌ يَدْعُو لَه»[2] اين ولد صالح نسبت به پدر و مادر سهمي دارد و همين شخص هم نسبت به فرزندان سهمي دارد. دعاي پدر نسبت به فرزندانش اثر دارد، دعاي مادر نسبت به فرزندانش اثر دارد، ما اهل دعا بوديم ﴿إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ﴾؛ ما با دعا زندگي ميکرديم، اين طور نبود که فقط همان نماز و روزه و اعمال خودمان را داشته باشيم، ما نسبت به گذشتگانمان دعا ميکرديم، نسبت به آينده هم دعا ميکرديم. ما خدا را ميخوانديم و خدا هم بَرِّ رحيم است و دعا را مستجاب ميکند، هم نسبت به پدر و مادر، هم نسبت به فرزندان. غرض اين است که درست است که ما تعليم و تربيت و تزکيه و اين نصايح و کارهاي علمي را داشتيم؛ اما دعا را فراموش نميکرديم، وقتي اينها وارد بهشت ميشوند از يکديگر سؤال ميکنند برنامه شما در زندگي چه بود؟ ميگفتند ما در خاندان خود با اشفاق زندگي ميکرديم و اهل دعا بوديم. آن کسي که با اشفاق از عذاب پروردگار زندگي ميکند، همه عباداتش را انجام ميدهد و دستورها و تعليم و تربيت را فراموش نميکند؛ اما دعا هم جزء برنامههاي ما بود، اين معلوم ميشود دعا يک سهم تعيينکنندهاي دارد و نبايد بگوييم که حالا ما که وظيفهمان را انجام ميدهيم، ما که درسمان را گفتيم، بحثمان را کرديم، سفارشمان را کرديم، نصيحتمان را کرديم اين بچه گوش نداد، بله اينها لازم است؛ اما چيزي ديگر هم لازم است. پس هم نسبت به پدر و مادر بايد دعا را فراموش نکنيم هم نسبت به فرزندان، براي اينکه آنکه قلب انسان را راهنمايي ميکند و هدايت ميکند، «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ»[3] است. فرمود: ﴿ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ﴾[4] بنابراين دعا يک سهم تعيينکنندهاي دارد، بهشتيها ميگويند برنامه ما دعا هم بوده است، ما اهل دعا بودهايم.
مطلب ديگر اين است که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) ذيل اين ﴿هُوَ الْبَرُّ الرَّحيم﴾، اين مثال معروف را ذکر ميکند ميگويد که «لا يعرف هره من برّه»[5] سه وجه ذکر ميکند که هر دوي اينها حيواناند يک کسي بين موش و گربه فرق نميگذارد، يا نه، حِرّ و بِر به معناي خير و شرّ است، يا حِرّ و بِر که يکي راندن گوسفندان است يکي جذب گوسفندان است. اين چوپانها وقتي گوسفندان را ميخواهند بياورند نزد خودشان يک آهنگ و نوا دارند، وقتي گوسفندان را ميخواهند به چرا ببرند يک نواي ديگری دارند. اين سه وجه را مرحوم شيخ طوسي در تبيان در تبيين اين مثل معروف ميگويند حِرّ را از بِرّ تشخيص نميدهد، ذکر کردند. «علي أي حال» بِر همان معنايي است که قبلاً روشن شد که هر خيري را بِر نميگويند آن خير وسيع که مثل بيابان بَرّ وسيع باشد آن را ميگويند بِرّ که رحمت الهي است. بعد ميفرمايد شما يادآوري بکن در دلهاي مردم آن برنامههاي اوّليه هست، شبهات مشرکان حجاز يا تهمت بود يا واقعاً شبهه بود. تهمتها که جواب ندارد، فقط سوگند ياد ميکند به نعمت خدا که تو کاهن نيستي مجنون نيستي. ميگويند شاعر است. آن روز شعرا تقريباً حرف اوّل را ميزدند، براي اينکه مدح و هجو اينها عدّهاي بالا ميآمدند عدهاي پايين ميآمدند، با شعرا نميشد کنار بيايي، در آن روزهايي که قدرت قدرت ادبي بود، اينها از شعراء حريم ميگرفتند ميگفتند ـ معاذالله ـ پيامبر شاعري است که ما به هر حال چارهاي نداريم و منتظريم تا منون او و مرگ او فرا برسد. وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود ما هم جزء حوادث و مقدرات و قضا و قدر الهي هستيم؛ منتها شما متأسفانه منتظر يک امر بدي هستيد، ما منتظريم قضاي الهي هر چه پيش بيايد براي ما خير است. ﴿قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصينَ﴾، بعد ذات اقدس الهي ميفرمايد که ما قبلاً در سوره مبارکه «احقاف» اين مطلب را گفتيم که حرف يا بايد دليل عقلي داشته باشد يا دليل نقلي؛ در سوره مبارکه «احقاف» اين مطلب به صورت شفاف بيان شد که انسان حرفي ميزند يا بايد دليل عقلي داشته باشد يا بايد دليل نقلي؛ اگر حرف نه دليل عقلي آن را تأييد کرد نه دليل نقلي، اين قابل گوش دادن نيست. سوره مبارکه «احقاف» که بحث آن گذشت اين است، فرمود: ﴿قُلْ أَ رَءَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونىِ مَا ذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لهَُمْ شِرْكٌ فىِ السَّمَاوَاتِ ائْتُونىِ بِكِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِين﴾،[6] شما مدّعي شرک هستيد بسيار خوب! ادّعايي داريد، اين ادّعاي شما را يا بايد دليل عقلي ثابت کند، يا دليل نقلي.
مستحضريد که عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع؛ شرع مقابل ندارد. يکي از چيزهايي که حتماً بايد از آن پرهيز کرد اين است که بگوييم «عقلاً و شرعاً»! شرع مقابل ندارد، شرع صراط مستقيم است. کار خداست ولاغير! چيزي مقابل شرع نيست، بگوييم شرع اين را گفته، عقل آن را گفته. شرع مهندس است، راه درست ميکند، صراط درست ميکند، صراط مقابل ندارد. عقل هيچ کاره است، به نحو سالبه کليه، عقل چراغ است، چراغ هيچ يعني هيچ به نحو سالبه کليه، از چراغ هيچ کاري ساخته نيست، فقط نشان ميدهد. عقل قانونگذار نيست، عقل مهندس نيست، عقل صراطآفرين نيست، عقل صراطشناس است؛ چه عقل فقيه، چه عقل اصولي، چه عقل حکيم، چه عقل متکلم، قبل از اينکه اينها به دنيا بيايند مسئله «الْعَدْلُ حَسَن»[7] بود، بعد از مرگ اينها هم هست، عقل هيچ کاره است، چون چراغ هيچ کاره است. الآن در و ديوار عالم سر جاي خود محفوظ است، وقتي چراغ را روشن کرديم ميبينند. شارع مقدس، مهندس است و صراط را او تعيين ميکند، دين را او تعيين ميکند، حکم را او تعيين ميکند، موضوع را او ميآفريند محمول را او ميآفريند، پيوند موضوع و محمول را او ميآفريند و انسان را که آفريد با عقل تشخيص ميدهد که عدل خوب است، گُل چيز خوبي است، زباله چيز بدي است، اين طور نيست که عقل چيزي را بيافريند، خلق بکند، در قبال شارع باشد، در رديف شارع باشد.پرسش: «إنّ لله حجّتين»؟ پاسخ: همين است، حجت يعني نه خالقين، نه مبدأين، يکي عقل است يکي نقل. مگر دليل نقلي اينها کاري انجام ميدهند؟ مگر وجود مبارک امام يا پيامبر(عليهما السلام) کاري انجام ميدهند؟ فرمود: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾،[8] زبانت را بدون اجازه خدا حرکت نده! آنها هم همين طور بودند. پنج مطلب را در آيهاي فرمود، دو مطلب را اوّل، دو مطلب را آخر و در وسط فرمود: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾،[9] مواظب باش! تو بندهاي! به نحو سالبه کليه هيچ حکمي به عهده تو نيست، ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾[10] او آفريد او بايد راهنمايي بکند، او صراط دارد، صراط به دست اوست ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾؛[11] منتها اين چراغ را که چراغ وحي است و معادل ندارد، آن به دست ذات مقدس پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) است بلاواسطه يا مع الواسطه؛ اما عقل ما يک چراغ خوبي است ميفهمد چه بد است؟ چه خوب است؟ چه حق است؟ چه باطل است؟ چه کسي امام است؟ چه کسي غير امام است؟ غدير حق است، سقيفه باطل است، آن بيانات نوراني صديقه کبري حق است، آن غصب فدک باطل است، اينها را ميفهمد. اما از عقل کار هندسهاي و مهندسي ساخته نيست، براي اينکه قبل از عقل اين حکيم، اين قانون «الْعَدْلُ حَسَنًً» بود، بعد از مرگ حکما و فقها و اصوليين اين حکم سرجايش محفوظ است، اين قانون را اينها نياوردند. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، اين را داد زديم، چند سال يعني چند سال داد زديم که گوش اجماع را بايد کشيد از بالا پايين آورد و دست عقل را بايد گرفت از پايين بالا برد، عقل چراغ است نه صراط. صراط به دست خداست عقل که مُشرِّع نيست، قانونگذار نيست، قانونشناس است؛ البته در حيطه زندگي داخلي خود، آدم براي خودش با استفاده از رهنمودهاي شارع برنامه تنظيم ميکند، که چه درسي بخواند چه درسي نخواند براي کارهاي خودش آن هم عقل عملي برنامه تنظيم ميکند، ولي در نظام کلّي همه چيز سر جاي خود محفوظ است خدا آفريد؛ منتها با چراغ وحي مثل آفتاب همه حقايق را براي اهل بيت روشن ميکند، يک چراغ جزئي دست ماست، آن جاهايي را که ميبينيم عمل ميکنيم، آنجايي را هم که نميبينيم از اين نور بزرگ نورافکن جهان که اهل بيت هستند کمک ميگيريم. پرسش: مگر شرع ما را به تکوين نمیرساند؟ پس از اين جهت عقل و شرع هر دو تکويننماست؟پاسخ: نه، شارع مقدس گذشته از اينکه عقل آفريد، گذشته از اينکه وحي دارد، راه ايجاد ميکند مهندس است، چه چيزی حلال است چه چيزی حرام است، آنکه خلق کرد راهنمايي ميکند. ما قانوني داريم که از نظام ميگيريم. فرق اساسي قرآن با کتابهاي فقهي اين است که آن هم منشأ قانون را خلق ميکند و معرفي ميکند هم کيفيت بهرهبرداري از نظام خلقت را ذکر ميکند. حالا با تنزل صدها مرتبه فاصله مثالي ذکر ميکنيم. اگر کسي رباتي را خلق ميکند و محدودهاي را هم تنظيم ميکند، يک اتومبيل رباتگونه هم خلق بکند، او حق قانونگذاري دارد که بگويد اين ربات اگر بخواهد اين اتومبيلِ رباتي را در اين محدوده راه ببرد وضع آن چگونه است! خدا دو تا کار کرد: يکي منشأ قانون را خلق کرد؛ يکي ما را راهنمايي کرد، زمين را خلق کرد، هوا را خلق کرد، دريا را خلق کرد، صحرا را خلق کرد، انسان را خلق کرد، بعد گفت انسان! اگر بخواهي به مقصد برسي از خودت بايد اين گونه استفاده کني، از زمين بايد اين گونه استفاده کني، از هوا و محيط زيست بايد اين گونه استفاده کني، از دريا بايد اين گونه استفاده کني. قرآن دو تا کار ميکند: يکي منشأ پيدايش قانون را معرفي ميکند که کار خداست؛ ديگر آنکه کيفيت بهرهبرداري از اين مناشئ را راهنمايي ميکند که اين ميشود فقه و حقوق و اخلاق. اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[12] غير از آن است که بفرمايد زمين را خدا خلق کرد آسمان خدا خلق کرد، اين ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،[13] سوره مبارکه «نحل» ميگويد عادل باشيد! بسيار خوب! عادل باشيد يعني چه؟ همه ميگويند عادل باشيد. شما در شرق عالم در غرب عالم هيچ کسي را نميبينيد که بگويد عدل چيز بدي است. معناي عدل را هم همه ميفهمند؛ يعني هم کافر ميفهمد هم مسلمان ميفهمد هم ملحد ميفهمد که عدل يعني «وضع کلّ شیء في موضعه»[14] اينجا هم مشترک بين موحد و ملحد است. اما جاي اشياء کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ مشرک و کافر و کمونيسم ميگويد جاي اشخاص و اشياء را من خودم معين ميکنم! موحّد ميگويد جاي اشخاص و اشياء را اشياءآفرين معين ميکند. خِرَد جمعي که اشياء را نيافريد، نه از قبلش باخبر است نه از بعدش. غالب يعني غالب! اينها حرف فرعون را ميزنند؛ منتها حالا اسمش را نميبرند. فرعون گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾،[15] اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾ يعني چه؟ يعني من آسمان و زمين را خلق کردم؟ او که خودش بتپرست بود! ملأ فرعون به فرعون ميگفتند که اگر جلوي موساي کليم(سلام الله عليه) را نگيري، ﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك﴾؛[16] تو و خدايان تو را از بين ميبرد. خود فرعون مانند ديگر قبطي و نبطي، بتپرست بود. اينکه ميگفت: ﴿إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾،[17] چه ميگفت؟ اين که ميگفت، ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، چه ميخواست بگويد؟ اينکه ميگفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[18] چه ميخواست بگويد؟ يعني ميخواست بگويد من خالق هستم؟ اينکه خودش بتپرست بود! اينکه ميگفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾، ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، همين حرفي را که امروز غرب و استکبار شرق ميزنند، همين! يعني قانون را بايد ما معين بکنيم. هر چه که از انگور به دست ميآيد چه شراب چه سرکه حلال است! اين را ما بايد بگوييم. مگر فرعون غير از اين ميگفت؟ اينکه ميگفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾، يا ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، يعني من شما را خلق کردم؟ من زمين و آسمان را خلق کردم؟ يا من قانونگذار هستم! او هم ميگفت عدل را قبول داريم عدل يک چيز خوبي است؛ اما موحّد ميگويد عدل که چيز خوبي است «وضع کلّ شیء في موضعه» است که همه ما قبول داريم همين است. اما جاي اشياء را اشياءآفرين ميداند، جاي اشخاص را اشخاصآفرين ميداند، عقل چه ميفهمد؟ عقل يک چراغ خوبي است با آزمايش يا با تجريد ميبيند اين هوا را بايد حفظ کرد، اين دريا را بايد حفظ کرد، اين صحرا را بايد حفظ کرد، اين بدن را بايد حفظ کرد، غذا را بايد حفظ کرد، اينها را ميبيند ميفهمد. قرآن ميگويد که يک چراغ روشني ما به شما داديم به نام عقل، يک نورافکن جهاني هم هست به نام وحي؛ حرفي که ميزنيد يا بايد دليل عقلي داشته باشيد، يا اگر دستتان از دليل عقلي کوتاه شد، ببينيد وحي چه گفته است. همين! بيش از دو تا راه که نيست؛ يا عقل يا نقل. اگر حرفي نه عقلي بود نه نقلي، معلوم ميشود علمي نيست. اين بحث مبسوط که در آغاز سوره مبارکه «احقاف» گذشت همين است، فرمود: ﴿أَرُوني﴾؛ به ما نشان بده؛ ﴿أَرُوني﴾؛ يعني «أخبروني». ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْض﴾، اين بتها کاري کردند؟ يا شريک خالق بودند؟ اگر ميگوييد کاري کردند، يک؛ يا مستقل کاري نکردند شريک خالق بودند، دو؛ يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي! ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾، مثلاً پيغمبري يک کتابي از آسمان آورده باشد، اين بت و بتپرستي را امضا کرده باشد! ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾، يک دليل عقلي بياوريد! آدم نه دليل عقلي داشته باشد نه دليل نقلي، حرفش درست نيست. بنابراين عقل در مقابل نقل است که چراغ است؛ البته آن وحي آفتاب است عقلي که عقلا دارند يک چراغ مقطعي است که گوشهای را روشن ميکند.
به هر تقدير شرع آن راه را ميگويند، آن راهي که انسان را به مقصد برساند، شريعه، شريعه «مورد الشاربة».[19] اگر نهري باشد چشمهاي باشد جايي باشد که انسان با عبور از آنجا به آن چشمه ميرسد، به آن نهر ميرسد، به آن بحر ميرسد، شريعه ميگويند، شريعه فرات همين است. آن فرات که از دجله در شمال شرقي کربلا ميريزد، شما مشرّف شديد ميدانيد از هر جاي فرات نميشود آب گرفت، يک نهر عظيمي است آن جايي که گداري دارد به اصطلاح فارسيها، يک شيب نرمي دارد که «مورد الشاربة» ميگويند، آن را ميگويند شريعه فرات؛ يعني آنجايي که شيبش تُند نيست نرم است، به آرامش ميشود رفت، مقداري از آب گرفت و بيرون آمد، اين مقداري که شيب نرم دارد مورد شاربه است به آن شريعه فرات ميگويند. اين يک محدوده را چند صد تيرانداز حفظ ميکرد که مبادا آب به وجود مبارک اهل بيت برسد وگرنه بقيه قسمتها که جا براي آبگيري نبود. اين شرع يعني راه، راه به آن آب و اين فقط و فقط يک مهندس دارد و آن خداي سبحان است ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾. همه انبيا اين را شناختند و همه انبيا اين راه را رفتند و از آن آب نوشيدند و شاگردان آنها را هم راهنمايي ميکنند، آن شاگرداني که دليل عقلي دارند زودتر تشخيص ميدهند، آنها که دليل عقلي ندارند ديرتر تشخيص ميدهند، ولي عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع. در سوره مبارکه «احقاف» فرمود شما که ميگوييد يا بايد دليل نقلي بياوريد که در فلان کتاب آسماني چنين مطلبي آمده، يا دليل عقلي بياوريد. پرسش: علم مگر عقل نيست؟ پاسخ: علم فرق ميکند، علم تجربي داريم که پزشکي و فيزيک و شيمي و اينهاست. اين علم عقل نظري است که انديشه و برهان در آن است. آن عقلي که مربوط به تهذيب نفس است و اينها عقل عملي است که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[20] در بحثهاي قبل هم داشتيم که ممکن است کسي عقل نظري او يعني مسئول انديشهاش خيلي قوي باشد يک عالم خيلي قوي و غني باشد؛ اما مشکل عملي داشته باشد، براي اينکه عقل عملي يک شأن ديگري است که عزم، عزم يعني عزم و هيچ ارتباطي بين عزم و جزم نيست. اينکه ميگوييم هيچ ارتباطي، در موقع تحليل نهايي است. ببينيد يک چشمپزشک وقتي ميخواهد پردههاي چشم را جراحي بکند، با اينکه صدها ارتباط بين اين پردهها است، اما وقتي ميبيند يکي خونريزي کرده يکي خونريزي نکرده، با اينکه اينها تنگاتنگ بستهاند صدها رابطه با هم دارند، ميگويند هيچ ارتباطي بين اين پرده و آن پرده نيست من اين پرده را بايد معالجه کنم. پرسش: مکاشفه عقل است يا نقل؟ پاسخ: مکاشفه برای عقل عملي است، کشف که عمل ميکند. عقل نظري با مفهوم کار دارد با استدلال کار دارد، عقل عملي است که عمل ميکند و با عمل به جاي بالاتر ميرسد و حقايق را ميبيند. اين همان بيان نوراني حضرت امير است که فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» و قسمت مهم جنگ دروني که جهاد درون نام دارد که جهاد اوسط است يا اکبر، بين عقل و نفس است؛ نفس ميخواهد به شهوت و غضب عمل کند، عقل ميخواهد به دستور شرع عمل کند. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[21] همين است. اگر ـ خداي ناکرده ـ در جهاد درون، اين شهوت و غضب يعني نفس أماره، بر آن عقلي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» پيروز شدند، اين عقل را به اسارت ميگيرند، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير». اين عقل اسير ديگر کاري از او ساخته نيست، آن عقل نظري خيلي دقيق است، برهان اقامه ميکند، مطلب را تحقيق ميکند، سخنراني ميکند، کتاب مينويسد، تفسير مينويسد. اين مثالي هم که قبلاً گفتيم مثل همين است. ما يک چشم و گوشي داريم که با آن ميفهميم، يک دست و پا داريم که با آن کار ميکنيم. اگر کسي دست و پاي او فلج باشد ويلچري باشد او مرتّب و کاملاً مار و عقرب را ميبيند؛ اما نميتواند فرار کند، نميشود به او گفت مگر تو نديدي؟! براي اينکه چشم فرار نميکند گوش فرار نميکند! دست و پا فرار ميکند که فلج است. يک عالم بيعمل که معصيت ميکند شما مدام آيه بخوان! او خودش آيه را خوانده و تفسير کرده و چاپ کرده و منتشر هم کرد! شما براي او چه آيهای ميخواني؟ مگر عقل نظري اطاعت ميکند؟ عقل نظري ميفهمد، آنکه عمل بايد بکند او فلج شده است، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير». شما مدام دوربين، تلسکوپ، ميکروسکوپ، ذرّهبين و عينک به اين آقا بده! او که مشکل ديد ندارد، کاملاً مار و عقرب را ميبيند؛ اما چشم فرار نميکند، آن کمبود ديد ندارد مدام عينک بدهي! او کمبود پاي شکسته است. عالم بيعمل همين است، عالم بيعمل يک عقل شکسته دارد، آن عقل اهل عزم، نه جزم. آنکه اراده، تصميم، عزم، نيت، اخلاص اين محدوده شکسته است. آنکه بايد بفهمد سخنراني بکند خيلي هم سخنران و نويسنده و اينهاست مشکلي ندارد. بنابراين ما بايد مواظب باشيم که کدام عضو ما فلج است، آن را کاملاً درمان کنيم. عقل نظري که مسئول انديشه است يک چراغ است، استدلال ميکند، برهان ميکند، براي هر رشتهاي که در آن رشته متخصّص است؛ چه علوم تجربي، چه علوم نيمه تجربي، چه علوم تجريدي کلامي، چه علوم تجريدي فلسفي، چه علوم تجريدي عرفان نظري، اين کار خودش را انجام ميدهد؛ اما همه اينها فقط ادراک است، جزم است، تصوّر است، تصديق است، استدلال است، قياس است؛ عزم و نيت و اخلاص برای يک قوه ديگر است که فلج است، غرض اين است که عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع. پرسش: ما در احکام عقلی داريم که ...؟ پاسخ: احکام مثل اينکه ما ميگوييم اينجا ديوار است، آنجا چاه است، اينجا بد است، آنجا خوب است؛ اما نه اينکه ما قانونگذار بوديم، ما قانونشناس هستيم. پرسش: ..؟ پاسخ: بله، همه اينها قانونشناسي است. اينکه چه چيزي زوجيت است چه چيزي فرديت است، يعني اين مطابق با اين نظم است، من ميبينم وقتي زيد چيزي را خريد برای اوست. پرسش: ... روايات زيادی داريم که خود معصوم را صراط معرفی کرده؟ پاسخ: بله، يعني ذات اقدس الهي قرار داد، نه اينکه معصوم خودشان را صراط قرار دادند. ما به حضرت امير عرض ميکنيم: «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال»؛[22] چه کسي او را ميزان اعمال قرار داد، خدا! «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم»[23] در زيارت «جامعه»، از ما سؤال بکنيد چه کسي اهل بيت را صراط أقوم قرار داد، ميگوييم خدا! صراط اوست، او قرار داد. نه اينکه خودشان خودشان را صراط قرار دادند. ما ميگوييم اين نماز صراط است، روزه صراط است، حج صراط است، اهل بيت صراط هستند، قرآن صراط است، اين حرف اوّل ماست. سؤال دوم: چه کسي اينها را قرار داد؟ خدا.
بنابراين اگر ذات اقدس الهي مهندس است که در بعضي از روايات هم کلمه مهندس بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است؛ يعني او کلّ جهان را آفريد. بنابراين فرق است بين اينکه کسي ميخواهد تعليمات راهنمايي و رانندگي بدهد، اين با کسي که خود اين اتومبيل را خلق کرد و آفريد فرق ميکند؛ البته اين مثال با ممثّل خيلي فرق ميکند، آن کسي که اين اتومبيل را آفريد؛ يعني طرزي اين را ساخت که بايد با اين سرعت برود. آن وقت اين آقا که تعليم راهنمايي و رانندگي ميدهد ميگويد اين گونه بايد حرکت بکني، اين هم ترمزش است، آن هم دسته و کلاچ آن است. اين کسي که تعليم راهنمايي و رانندگي ميدهد از خودش چيزي در نياورده است، فهميده که اين ماشين را بايد چه گونه برد. اين بدن را چه گونه بايد برد؟ اين زمين را چه گونه بايد برد؟ اين فضاي محيط زيست را چه گونه بايد برد؟ عقل چراغ است ميفهمد نه قانونگذار باشد، براي اينکه قبل از عقل، اينها بود بعد از مرگ عقل هم اينها سر جاي خود محفوظ است. اينکه نيامده عدل بيافريند، اينکه نيامده حُسن را به عدل بدهد، اين کشف کرده «الْعَدْلُ حَسَنً».
به هر تقدير سوره مبارکه «احقاف» يک برهان خوبي است، فرمود حرفهايي که ميزنيد يا دليل عقلي بياوريد، يا دليل نقلي؛ البته منفصله «مانعة الخلو» است که جمع را شايد. اينجا هم فرمود: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا﴾، با فکر عقلي خود اين حرفها را ميزنيد؟ دليل عقلي داريد؟ پرسش: معنای عقل نظری چيست؟ پاسخ: برهان را بايد به وسيله بديهيات تشخيص داد. اگر تجربه است تجربه کمک ميکند، اگر دليل نقلي است که بايد از ادله نقلي کمک بگيرند. عقل نظري اوّل مستمع خوبي است، بعد از فرآوردههاي خودش که به اجتهاد رسيده جمعبندي ميکند يک نور ديگري ذات اقدس الهي به او عطا ميکند که «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء»[24] پرسش: ...؟ پاسخ: گوش! ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، اين «أم» دوم با آن «أم»ها فرق ميکند، اين چهارده «أم»ها يک گونه نيست. اين «أم» دوم «أم» اضرابيه است؛ يعني بله، يعني اينها حرفي براي گفتن ندارند. فقط طغيان، طاغوت هستند، براي اينکه اين کسي که عقل ممثّل را ميگويد ديوانه، با او به چه نحوی میتوانيم حرف بزنيم؟! شما که قريش هستيد و داعيه هوشمندي داريد، فکر و عقل شما چنين فتوايي ميدهد که بگوييد ـ معاذالله ـ پيغمبر ديوانه است؟! تمام تلاش و کوشش را کرديد که يک سوره کوچک مثل اين بياوريد نتوانستيد! باز ميگوييد او مجنون است؟ يا او شاعر است؟ شما که «سبعه معلّقه»[25] داريد، شما که بازار عکاظ داريد، اين همه شعرها و ادبيات برای شماست، شما هم يک سوره مثل اين بيارويد! اين چهارده تا «أم» يک گونه نيست. اين «أم» دوم در اين آيه 32: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، اين «أم» به معني «بل» است «أم» به معني اضرابيه است؛ يعني طاغوتاند. قبلاً هم مشابه اين گذشت که قرآن کريم يک وقت ميفرمايد: ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾،[26] ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ﴾،[27] اينها تفکر کنيد، تعلّم کنيد، تعقّل کنيد، اينها نعمتهاي خوبي است؛ اما کار از علما ساخته نيست، کار از عقلا ساخته نيست، علما فقط در حوزهها جمع ميشوند درسشان را ميگويند دو بار، سه بار، چهار بار اين اصول و فقه را ميگويند و تمام ميشود. عدهاي را هم تربيت ميکنند؛ البته اين کار مقطعي است، کار از عقلا هم ساخته نيست. قرآن کريم فرمود ما آنجايي که ميگوييم، ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾، ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ﴾، اين مشکل داخلي خودشان را حلّ ميکنند؛ اما اگر بخواهد تحوّلي در جامعه پيدا بشود، مردم اصلاح بشوند، اين برای ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾[28] است، ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[29] است. اين را مستحضريد قوم عالم يا قوم عاقل؛ نظير قوم عاد و ثمود ما روي کره زمين نداريم که اين قوم، قوم عالم باشند، اين قوم، قوم عاقل باشند! اين قوم يعني قيام؛ اگر کسي قائم «بالعلم» بود قائم «بالعقل» بود مثل امام، جامعه را اصلاح ميکند و وجود مبارک حضرت هم که ميآيد، «بما أنه عليمٌ» نيست «بما أنه قائم بالعقل و العدل» جهان را اصلاح ميکند. فرمود: ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾. اگر جامعه بخواهد اصلاح بشود با حوزه و درس و بحث حوزه، مقطعي چهار نفر تربيت ميشوند؛ اما اين تحوّل عظيم را که بتوانند جلوي اعتياد را بگيرد جلوي بيازدواجي را بگيرد جلوي ازدواج سفيد را بگيرد، جلوي شدت طلاق را بگيرد، جلوي گراني را بگيرد، اين سياهچال را مدينه فاضله بکند برای ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ است، ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ است. اگر کسي «قائم بالعقل» بود «قائم بالعلم» بود، آن وقت کشورش را اصلاح ميکند؛ اما اينکه گفت به من چه؟ من درس دارم بايد دو دور کفايه بگويم، سه دور کفايه بگويم! اين مشکل داخلي خودش را حل ميکند؛ اما جامعه را اصلاح نميکند. ما متأسفانه به زهد و عبادت نزديکتر هستيم تا به علم و عقل. زاهد و عابد مشکل خودشان را حلّ ميکنند، علم ما هم تقريباً دارد مشکل خودمان را حلّ ميکند، ما عالم هستيم ما عاقل هستيم نه «قائم بالعقل»، «قائم بالعلم» و اگر وجود مبارک حضرت ظهور ميکند «بما أنه عليمٌ، بما أنه عاقلٌ» بخواهد ظهور بکند، کلّ جهان متحوّل نميشود، چون او به اين نام مبارک ظهور ميکند. وقتي وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) اين لقب پُرافتخار حضرت را که ميبردند حضرت دست بالاي سر ميگذاشت و به احترام حضرت بلند ميشد.[30] او «قائم بالعقل» است، «قائم بالعدل» است که جهان را اصلاح ميکند در قبالش هم مثل استکبار و صهيونيسم اينها «قائم بالطغيان» هستند. اين جنگ جهاني اوّل و جنگ جهاني دوم را اينها راهاندازي کردند. کمتر از هفتاد ميليون را که نقل نکردند، تا صد ميليون هم نقل کردند. حداقل هفتاد ميليون را اينها در جنگ جهاني اول و دوم کشتند، الآن حالا جنگ جهاني اوّل و دوم ندارند جنگهاي نيابتي دارند يا سوريه هست يا غزّه است يا يمن است يا عراق هست، جنگهاي نيابتي دارند. اين قوم، قوم طاغي؛ يعني «قائم بالطغيان» است. اينکه امام ميفرمود شيطان بزرگ، شيطان بزرگ، همين است. يک وقت است کسي کار فساد ميکند در داخله خودش، او فاسد هست؛ اما طاغوت باشد «قائم بالطغيان» باشد نيست. اما اينها «قائم الطغيان» هستند. شما ببينيد تمام اين گوشههاي خاورميانه اين جنگ نيابتي است، تمام کارخانههاي اسلحهسازي اينها سه شيفته دارد کار ميکند، فقط براي آدم کشتن. اکثر بودجه کشورهاي بزرگ صَرف آدمکشي است، اين ميشود قوم طاغوت؛ لذا آنجا که قرآن دارد: ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، نمونههايش همين استکبار و صهيونيسم است که کاري جز آدمکشي ندارند. پس يک وقت است کسي خودش طغيانگر است به ما قرآن کريم سفارش ميکند: ﴿لا تَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي﴾،[31] به صورت شَکل اول منطقي بيان ميکند، ﴿لا تَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوي﴾، اين به صورت شکل اوّل، صغري و کبري است. يعني «کلُّ من طغوا يَحِلُّ عليه غضب و کلّ من حلَّ عليه غضب فقد هوي». اين برای طغيان است، اين برای معصيت است. اما اگر کسي «قائم بالطُّغيان» بود، اصلاً از دست او آسايشي نداريم، کار اينها شبانهروز آدمکشي است.
بنابراين چندين جنگ هشتاد جنگ کم نبود، همين قوم بر وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) تحميل کردند، همينها بودند. ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، بعد ميفرمايد: ﴿أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ﴾، ما اگر ـ معاذالله ـ اين حرف را خود پيغمبر جعل کرده باشد، شما هم چنين حرفي بزنيد! او که اصلاً در مدت عمر مکتب نرفت، استاد نديد، شما که ساليان متمادي در بين شما کساني هم بودند که با درس و بحث ولو کم، آشنا بودند، اما اين حضرت اين چيزها را نشنيد، شما حديثي مثل اين بياوريد! ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ﴾، اين امر، امر تعجيز است. ﴿كُونُوا حِجارَةً﴾، چون امر را ملاحظه فرموديد که گاهي براي اظهار عجز است براي بيان عجز مخاطب است، ﴿كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ في صُدُورِكُمْ﴾،[32] اين ﴿كُونُوا﴾ امر براي تعجيز است. اينجا هم ﴿فَلْيَأْتُوا﴾ امر براي تعجيز است. بياوريد؛ يعني يقيناً نميتوانيد بياوريد. اينکه يک نفر است شما همه دانشمندان را جمع بکنيد نه مثل اين کتاب، نه دَه سوره، بلکه يک سوره مثل اين بياوريد. بنابراين شما «قائم بالطغيان» هستيد کسي از شما در امان نيست، هر جا هست جنگ و خونريزي هست نامي از شما هست، بيرون مکه اطراف مکه يا جاهاي ديگر، هر جا خونريزي است سخن از ابولهب است سخن از ابوسفيان است هر جا هم خونريزي است سخن از استکبار است، سخن از صهيونيسم است که شرّ اينها به برکت قرآن و عترت به خود اينها برگردد.