درس تفسیر آیت الله جوادی

95/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 21 تا 34 سوره طور

﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ في‌ أَهْلِنا مُشْفِقينَ (26) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ (28) فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصينَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ (33) فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقينَ (34)﴾

سوره مبارکه «طور» که در مکه نازل شد و بخش‌هايي از آن مربوط به مسئله معاد بود، در اين بخش فرمود ما براي تتميم نشاط مؤمنان، ذريه اينها را که اهل ايمان بودند به اينها ملحق مي‌کنيم و چيزي از عمل اين «ملحوقٌ إليهم» کم نمي‌کنيم، ما يک بساط خانوادگي بانشاطي تأمين مي‌کنيم. براي اينکه روشن بشود اين اختصاصي به افراد عادي ندارد، بلکه درباره انبيا و اوليا هم اين چنين است و اهل بيت(عليهم السلام) هم ذراري آنها به خودشان ملحق مي‌شود، اين بخش از آيات را دوباره خوانديم. حالا رواياتی هست که اگر توضيحِ تفسيري اينها حلّ شود، آن روايات را هم به برکت ايام فاطميه مي‌خوانيم که ذراري پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به خود آن حضرت ملحق مي‌شوند که فرمود: ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ﴾، لازم نيست که ما تنوين ايمان را تنوين تحقير بدانيم يا تعظيم بدانيم؛ گاهي ممکن است اين ذراري به ايمان کامل مؤمن باشند، مثل خود اهل بيت، يا ايمان متوسط، يا ايمان ضعيف، «أيّ ايمان کان»، ولي در هر صورت بايد مؤمن باشند. ذرّيه‌اي که باايمان است با نياکانشان محشور مي‌شوند.پرسش: ...؟ پاسخ: بله؛ منتها درجاتش را در آنجا بيان نکرده، درجاتش را فرمود: ﴿إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً﴾؛[1] اين درجات فرق مي‌کند؛ بعضي‌ها مؤمن‌اند، بعضي‌ها مؤمن وليّ‌اند، بعضي مؤمن وليّ و رسول‌اند، بعضي مؤمن به نبيّ هستند، اينها فرق مي‌کند. ببينيد در بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» اين است: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ﴾;[2] اما خيلي فرق است. ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ کجا، ايمان توده مردم کجا؟ ﴿كُلٌّ﴾ در اصل ايمان سهيم‌اند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ﴾؛ اما رسولش کجا و افراد عادي کجا؟ اينجا که فرمود: ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا﴾، برابر رواياتي که وارد شده است، ذراري پيغمبر و ائمه معصومين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به وجود مبارک پيغمبر ملحق مي‌شوند، حالا آن روايت را به مناسبت همين تبرک ايام فاطميه مي‌خوانيم.

در اين قسمت فرمود: ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾،[3] اين ﴿بِما كَسَبَ﴾ را بايد جامع بگيريم، هر کسي در گرو عمل خودش است؛ منتها اين رهين بودن يک بارِ منفي دارد، يک انسان آزاد در رهن نيست، بدهکار نيست تا گرو بسپارد، گرو دادن برای آدم مديون است، مگر اينکه برابر سوره مبارکه «اعراف» که همه انسان‌ها تعهّد الهي سپردند و خدا فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[4] همه گفتند: ﴿بَلَي﴾، به استناد آن ﴿بَلَي﴾ گفتن مرهون هستند، وگرنه انبيا و اوليا ديني ندارند تا رهني بسپارند و جانشان مرهون باشد. به هر حال به اين معنا در برابر تعهّد مسئول هستند. خود رهن يک بارِ منفي دارد که انسان گرو باشد وقتي بدهکار نيست چه گرويي است؟ حالا اينجا فرمود: ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾، آن سوره مبارکه «مدّثّر» اصحاب يمين را استثنا کرد. وقتی اصحاب يمين مستثنا باشند مقرّبين به طريق اُوليٰ مستثنا هستند. پرسش: چون ذريه اينها ملحق می‌شوند، مشکل آنها اين است که ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾ يعنی در واقع مشکل برای ذرّيه آنهاست؟ پاسخ: ﴿كُلُّ امْرِئٍ﴾ موجبه کليه است، اگر اختصاصِ به ذرّيه بدهيم، قرينه مي‌خواهد. فرمود: ﴿يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً﴾، «کأس» آن کاسه پُر است، وقتي ظرف خالي باشد ديگر آن را «کأس» نمي‌گويند، وقتي خيلي پُر و لبريز باشد مي‌گويند: «کأسِ دهاق»، «دِهاق» آن کاسه پُر و لبريز است و اگر خالي باشد «کأس» نمي‌گويند. ما چه ظرف خالي باشد چه نباشد مي‌گوييم کاسه؛ اما «کأس» آن ظرفي است که پُر باشد. عربي اين خصوصيت را دارد که «مبين» است، مي‌تواند معارف را خوب تبيين کند. فارسي با همه وسعت و غنايي که دارد ابزار کم دارد لغت کم دارد که بارها به عرض شما رسيد که ما در فارسي اصلاً تثنيه نداريم، بين مذکر و مؤنث فرق نمي‌گذاريم. ما به يک نفر مي‌گوييم تو، به دو نفر به بعد مي‌گوييم شما؛ اما عربي که اين طور نيست، مي‌گويد: «أنت، أنتما، أنتم» ما اصلاً در فارسي تثنيه نداريم، ما مذکر و مؤنث نداريم، چه مخاطب چه مغايب، يا ضميرِ يکسان مي‌آوريم، مي‌گوييم تو، يا ضمير يکسان مي‌آوريم مي‌گوييم او. ولي به هر حال در عربي بين «هو» و «هي» فرق است، بين «أنتَ» و «أنتِ» فرق است، در بسياري از کلمات، دست فارسي کوتاه است؛ لذا در واقع آن قدرت را با همه وسعتي که در فرهنگ فارسي هست، عربي نمي‌تواند ترجمه کند؛ يعنی نمی‌شود که انسان مطمئن باشد همه حروف را که در آيه آمده است ادا کرده است، مگر اينکه چند تا کلمه را ضميمه بکند تا به زحمت آن آيه را بفهماند. فرمود کاسه است و ما اگر بخواهيم اين را ترجمه بکنيم، بگوييم کاسه پُر، ديگر نمي‌توانيم بگوييم ظرف يا کاسه! کاسه ترجمه «کأس» نيست، «کأس» آن ظرف پر است، ناچاريم يک کلمه «پُر» را هم کنار کاسه بگذاريم، بگوييم «کاسه پُر». ﴿لا لَغْوٌ﴾ که ملاحظه فرموديد اين چون «لا» تکرار شده است اين مرفوع است وگرنه بايد مفتوح يعنی «لا لغوَ و لا تأثيمَ» باشد، چون «لا» لاي نفي جنس است. وقتي فرمود: ﴿وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ﴾ نفرمود: «غلمانُهُم». اين غلمان برای آن عالَم است، نه اينکه غِلمانِ دنيا و خدمتگزاران دنيا آنجا آمده باشند، ﴿غِلْمانٌ﴾ در اختيار آنهاست، نه «غلمانُهُم». اگر اين غلمان ﴿لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ﴾ باشند، خود اينها به طريق اُوليٰ. اگر خدمتگزاران اينها ﴿كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ﴾ باشند، خود آنها با جمال برتري محشور خواهند شد. آن وقت اينها که در بهشت با هم هستند، خانوادگي که حسابشان روشن است. ديگران که يکديگر را زيارت مي‌کنند، تزاور دارند و ملاقات مي‌کنند، گفتگو مي‌کنند سؤال و جواب دارند. گاهي در اين گفتگو و سؤال و جواب، احوال اينها و گذشته‌هاي خود اينها را از اينها مي‌پرسند، گاهي احوال مجرمين را از اينها مي‌پرسند. در سوره مبارکه «مدّثّر» آنجا فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ ٭ في‌ جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمينَ﴾؛[5] تسائل و گفتگوی آنها درباره مجرمين است. از يکديگر سؤال مي‌کنند که مجرمين چه حالتي دارند؟ بعد مي‌گويند از خودشان مي‌پرسيم، چون اهل بهشت اِشراف بر اهل جهنم دارند، آن وقت مي‌گويند: ﴿ما سَلَكَكُمْ في‌ سَقَر﴾[6] در اينجا سؤال يکديگر از احوال خود يکديگر است که ﴿يَتَساءَلُونَ﴾؛ با يکديگر سؤال و جواب دارند، مي‌گويند سوابق شما چه بود؟ شما در دنيا چه کار مي‌کرديد؟ چه راهي داشتيد که به اينجا رسيديد؟ مهم‌ترين پاسخي که آنها مي‌دهند: ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ﴾، از جواب معلوم مي‌شود که محور سؤال چه بود، چون گاهي از اصل سؤال به صورت تفصيل، سائل مي‌گذرد، چون از جوابِ مجيب معلوم مي‌شود که محور سؤال چيست؟ اينجا هم سؤال از چه هست، مسئول عنه چيست، در کلام سائل نيامده است. ﴿يَتَساءَلُونَ﴾، آن وقت از جواب معلوم مي‌شود که محور سؤال اين است که شما وضعتان چه بود؟ در دنيا چه کار مي‌کرديد؟ از چه راه به بهشت رسيديد؟ اينهاست. ﴿قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ في‌ أَهْلِنا مُشْفِقينَ﴾؛ ما در خانواده خيلي باشفقت رفتار مي‌کرديم؛ يعني اين راه بهشت از خانواده صحيح و تربيت شده مي‌گذرد، اين راهش است. وقتي بهشتي‌ها از يکديگر سؤال مي‌کنند چگونه شد شما اينجا آمديد؟ مي‌گويند راه بهشت از تربيت صحيح خانوادگي مي‌گذرد، ما با شفقت در خانه با همسرمان، با بچه‌هايمان، با دخترمان، با پسرمان زندگي مي‌کرديم. اگر خدا فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً﴾[7] ما با «شفقت» اين آيه را عمل مي‌کرديم. درباره خود صديقه کبري(سلام الله عليها) آمده که در شب‌هاي قدر اين صورت بچه‌ها را آب مي‌پاشيد که خوابشان نبرد و بيدار باشند و قرآن به سر کنند، اين درباره حضرت هست. اينها گفتند بهشتي شدن از خانواده صحيح مي‌گذرد، ما مسئول تربيت بچه‌هايمان بوديم. خدا فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ﴾، ما هم سعي کرديم خودمان را حفظ بکنيم. ﴿وَ أَهْليكُمْ﴾؛ سعي کرديم بچه‌هايمان را خوب تربيت کنيم. جامعه را خانواده مي‌سازد، هيچ دانشگاهي به اندازه دانشگاهِ هفت ساله پدر و مادر نيست، چون عاطفه سفارشي نيست، محبت سفارشي نيست که دوست يکديگر باشيد، مهربان باشيد، اينها با سفارش حلّ نمي‌شود، اينها يک امر چشيدني است. آن کسي که اهل مهد کودک است و محبت آغوش مادر را نچشيد، همين که خودش سِمَتي پيدا کرد شغلي پيدا کرد، پدر و مادر يک مقدار پير شدند فوراً خانه سالمندان؛ اما ديگر اين نحوه که آيه فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما﴾،[8] اين طور نيست.

من بارها اين قصه را به عرض شما رساندم که چند سال قبل من در دماوند ديدم پيرمردي که تقريباً بين پنجاه و شصت سال بود. اين يک ظرف آب دستش است، از يک شهر خيلي دور آمده با شتاب هم آمده که حاج آقا اين را دَم بزنيد براي اينکه مادرم مريض است! وقتي که خودش نزديک شصت سال است مادرش نزديک هشتاد، نود سال است، اين ديگر حاضر نيست مادرش را در خانه سالمندان ببرد. با چه ولعي با چه اصراري از شهر دوري آمده که اين را دم بزن، براي اينکه مادرم مريض است. اگر کسي اهل مهد کودک شد، همين که پدرش بزرگ و مادرش بزرگ شد فوراً خانه سالمندان، براي اينکه اين اصلاً عاطفه نچشيده، اين محبت نچشيده است. محبت سفارشي نيست، محبت تزريقي نيست، اين هفت سال، هفت سال شفقت است، بهشت از راه خانواده مي‌گذرد. اينها سؤال کردند از چه راهي وارد بهشت شديد؟ گفتند از راه خانواده صحيح. پرسش: «مشفقين» به معنای «خائفين» نيست، چون مؤمن بين خوف و رجا زندگی می‌کند؟ پاسخ: بله، اين شفقت آميخته خوف محمود و ممدوح است. انسان نمي‌گويد ما از مار شفقت داريم، اين خوف است. يک خشيت داريم که محمود و ممدوح است، ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾،[9] يک شفقت داريم که اينها «مشفقونٌ من الله». اينها يک خوف محمود و ممدوح و لطيف است که با رحمت و عاطفه و ايمان و عقل همراه است، وگرنه کسي نمي‌گويد ما از مار و عقرب شفقت داريم، خشيت داريم، مي‌گويند خوف داريم؛ لذا ذات اقدس الهي خشيت را به علما اسناد داد: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ و در بخش‌هاي ديگر فرمود: ﴿مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها﴾،[10] از اين قبيل است. وقتي اينها جواب مي‌دهند، مي‌گويند ما از يک خانواده صحيح و سالم گذشتيم، خلاصه راه بهشت از خانواده مي‌گذرد، ما نسبت به اهلمان اين طور بوديم و اختصاصي به بچه‌ها ندارد، نسبت به پدر و مادر اين طور بوديم، نسبت به برادر و خواهر اين طور بوديم، نسبت به بچه‌ها اين طور بوديم، نسبت به نوه‌ها اين طور بوديم، با شفقت در خانه زندگي مي‌کرديم. خدا به ما فرمود اعضاي خانواده را مثل خودت از آتش حفظ کن: ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً﴾، ما هم اين کار را کرديم. به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ايشان مي‌فرمايد که اين آيه مي‌خواهد بگويد که سوره مبارکه «عصر» را ما عمل کرديم. در سوره «عصر» چهار عنصر محوري دارد که دو تا اصل است و دو تا فرع؛ فرمود قَسَم به عصر؛ حالا يا عصر حضرت است عصر ظهور است عصر نبوت است رسالت است ولايت است به هر حال خدا به اين عصر سوگند ياد کرد، ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‌ خُسْرٍ﴾ مگر کسي که اين چهار اصل را داشته باشد؛ خودش معتقد خوب باشد، يک؛ در کنار عقيده خوب، عمل صالح داشته باشد، دو؛ همين دو عنصر محوري را به ديگران منتقل کند، سه و چهار. ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‌ خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا﴾، يک؛ برای عقيده است، ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، چون صِرفِ عقيده کافي نيست، عمل بي‌عقيده هم که اثر ندارد. ﴿إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، اين دو اصل و عنصر محوري. ﴿وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ﴾، که اصل سوم است که به اصل اوّل بر مي‌گردد. حق يعني اعتقاد به خدا و قيامت و مبدأ و معاد و توحيد و نبوت و رسالت و ولايت و اصول دين. ﴿ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ﴾، صبر هم که مستحضريد، فرمودند صبر سه قسم است، همه عبادات و دستورهاي دين را اين صبر شامل مي‌شود: «صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ صَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِيَة»[11] صبر همين است اگر کسي صابر باشد بالقول المطلق، يقيناً عادل است، براي اينکه هم صبر بر طاعت دارد، رنجش را تحمل مي‌کند؛ صبر «عَنِ الْمَعْصِيَة» دارد، خودش را حفظ مي‌کند؛ صبر «عِنْدَ الْمُصِيبَةِ» دارد، جزع نمي‌کند بگويد ﴿إِنَّا لِلَّهِ﴾.[12] ممکن نيست کسي به معنايي که در سوره مبارکه «عصر» است صابر باشد، مگر اينکه محقّقاً عادل است. بنابراين اگر کسي به حق توصيه کرد؛ يعني به عقايد صحيح و اصول دين و به صبر توصيه کرد؛ يعني همه اعمال صالح؛ فعل واجب و ترک محرَّم، اين يقيناً اهل بهشت است. سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند که اين ﴿وَ کُنّا في‌ أَهْلِنا مُشْفِقينَ﴾، برابر آيه سوره مبارکه «عصر» عمل کردند، آن هم درست است، ولي «علي أي حال» اساس کار اين است که حالا يا به استناد ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً﴾ اينها اهل شفقت بودند يا به سوره مبارکه «عصر» عمل مي‌کردند، راه بهشت از تربيت صحيح خانواده مي‌گذرد ﴿في‌ أَهْلِنا مُشْفِقينَ﴾. پرسش: حالا اگر از چند فرزند يکی از آنها ناخلف درآمد، چه می‌شود؟ پاسخ: به هر حال آدم اجرا مي‌کند، نشد به وجود مبارک نوح گفت: ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾، ما موظّف هستيم بايد اوّلاً مادر صحيح باشد، مشکل آن همين مادر ناصحيح داشتن بود، چون إمرئه نوح کافر بود، همسر حساب نشده اگر کسي داشته باشد اين مشکل هست. «علي أيّ حال» تا آنجا که انسان موظف است بايد که تربيت کند، نشد ديگر ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾. در قيامت اصلاً به ياد چنين فرزندي انسان نيست تا متأثّر بشود. فرمود: ﴿إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ﴾، «کنّا»؛ يعني سيره ما اين بود، يعني راه بهشت از خانواده صحيح مي‌گذرد. پرسش: دقيقاً معادل فارسی آن چه می‌شود؟ پاسخ: بله، چون معادل فارسي يک کلمه نيست، ما بايد بگوييم هراسناکِ با رحمت و عاطفه عقلي، اين گونه بايد معنا بکنيم، دو سه تا کلمه را بايد ضميمه بکنيم تا شفقت را بياوريم، وگرنه ترس که به معناي اشفاق نيست و چون با محبت، اين بچه‌ها را اداره مي‌کنند، مي‌ترسيم اينها منحرف بشوند، مي‌ترسيم معتاد بشوند، مي‌ترسيم اينها به فساد راه پيدا کنند، مي‌ترسيم هر جايي بروند، مي‌ترسيم با هر کسي آشنا بشوند، اين طور است. اينها مي‌گويند ما خانوادگي صحيح عمل کرديم، آن وقت ﴿فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا﴾، خداي سبحان بر ما منّت نهاد، منّت فعلي نه منّت قولي. خدا بر ما منّت قولي ننهاد، منّت يعني نعمت، آن نعمت مهم را مي‌گويند منّت. ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ﴾[13] هر نعمتي را منّت نمي‌گويند، آن نعمت عظيم و سنگين را منّت مي‌گويند، ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً﴾. باران هست، روزي هست، شمس و قمر هست؛ اما اينها منت نيستند، رسالت منت است، وگرنه شمس و قمر را آفريد، نفرمود «لقد منَّ الله علي النّاس إذْ خلق لهم شمسا و قمرا»! آن نيست. نعمت رسالت است که عظمت ابدي خواهد داشت، منّت آن نعمت عُظمي است. فرمود: ﴿فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ﴾، «سَموم» آن تندباد و گرم‌بادي است که در منافذ بدني نفوذ مي‌کند. جهنم حرارتش از اين قبيل است؛ لذا از عذاب جهنم به عذاب سَموم ياد شده است. ﴿إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ﴾، ما قبلاً خدا را مي‌خوانديم، خدا ﴿هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ﴾ است.

مستحضريد ما يک خير داريم که اگر کسي يک کار خِيري کرد، مدرسه‌اي ساخت، حوزه‌اي ساخت، مي‌گوييم جزء خيّرين است، کار خير کرد؛ اما قرآن کريم گذشته از اينکه خِير دارد تعبير مي‌کند بِرّ است اين بِرّ است اين شخص بارّ است و صفت مشبهه آن هم بَرّ است. يک وقت است مي‌گويند کار خيري کرده است. يک وقت مي‌خواهيم بگوييم که خير فراواني کرده است، وقتي خير فراواني کرده ما ناچاريم که دو تا کلمه را کنار هم بياوريم و بگوييم اين خير فراوان کرده، خِير بي‌شمار کرده است؛ اما قرآن کريم با يک کلمه اين مطلب را مي‌رساند «بِرّ» نه يعني خير؛ يعني مثل صحرا خير کردن. ما به چه چيزی بَرّ مي‌گوييم؟ به يک کوچه و خيابان و يک هکتار زمين که بَرّ نمي‌گوييم! بَرّ آن بيابان وسيع است. بِرّ همان است؛ منتها کسره دارد. کسي که دريادل است، صحرادل است، خيرش مثل صحراست که حالا صحراي وسيع حدّ و مرز ندارد، چنين خيري را مي‌گويند بِرّ، بارّ. اگر خير محدود باشد آن را بِرّ نمي‌گويند، اگر خيرِ وسيع باشد مثل صحرا باشد مي‌گويند بِرّ است، خدا بارّ است؛ يعنی خيرش کثير است و امثال آن. رحمت هم دارد، حالا لغزش‌ها را مي‌بخشد و اين با رحمت رحمانيه خيلي فرق دارد، آن رحمت رحمانيه بهره همه است؛ اما رحمت رحيميه معنويت است، علم است، آن نماز شب خواندن است، آن کرامت‌ها هست، اينها جزء رحمت‌هاي رحيميه مي‌شود. پرسش: درباره مشفقين می‌خواهد بگويد که «کنّا فی أهلنا مشفقين لأنفسنا» يا «کنا مشفقين ...»؟ پاسخ: نه، در خانواده ما اين گونه بوديم، درباره اينها. ما مي‌گوييم «فيه»؛ يعني درباره اينها؛ منتها در فارسي ما ناچاريم «باره» را اضافه بکنيم و بگوييم «درباره اينها»، ولي در عربي مي‌گويند «فيه»؛ يعني درباره اينها. ما چه نسبت به پدر و مادر و اجداد و جدّ، چه نسبت به همسر، چه نسبت به برادر و خواهر، چه نسبت به فرزندان و نوه‌ها و اينها در دودمان ما و در خاندان ما با شفقت به سر مي‌برديم. ﴿فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ ٭ إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ﴾، ما اصلاً خداي بَرّ و رحيم او را مي‌خوانديم ما غير خدا را که نمي‌خوانديم. در هر جايي او را مي‌خوانديم. مشکلي داشتيم او را مي‌خوانديم، نعمتي از او دريافت مي‌کرديم او را شکر مي‌کرديم، ما غير او را نمي‌خوانديم، ما فقط او را مي‌خوانديم ما موحّدانه زندگي مي‌کرديم. ديگران را مجاري فيض او مي‌دانستيم، مي‌گفتيم خدا را شکر مي‌کنيم که به وسيله فلان شخص مشکل ما را حلّ کرد، فلان شخص را نمي‌خوانديم، از فلان شخص تشکر نمي‌کرديم. اين حديث لطيف که مرحوم صاحب وسائل در بحث جهاد نفس نقل کرد، «من لم يشکر المخلوق» حديث بسيار خوبي است،[14] ادب اجتماعي ماست؛ اما مخلوق «بما انه مخلوق» اين تعليق حکم بر وصف مشعر به عليّت است. نفرمود: «من لم يشکر زيدا أو عمروا»، فرمود: «من لم يشکر المخلوق»، مخلوق «بما أنه مخلوق» هر چه دارد از خالق دارد. «من لم يشکر المخلوق لم يشکر الخالق». اين به ما گفته اگر کسي به ما محبتي کرد ما او را به عنوان مخلوق، يعني پيام خدا را به ما رسانده است، دست او پيام الهي را، نعمت الهي را به ما رسانده، ما از مخلوق «بما أنه مخلوق» که سپاسگزاريم؛ يعني از دستي که پيام الهي را، نعمت الهي را به ما رسانده داريم شکرگزاري مي‌کنيم. اين «من لم يشکر المخلوق لم يشکر الخالق» است، اين درست هم هست، هم ادب اجتماعي درست است هم به توحيد آسيب نرسانده است.

بارها به عرض شما رسيد که افرادي مثل مرحوم آقاي قاضي و اينها، اينها مثل ما حرف نمي‌زدند. ما اگر يک سبد ميوه‌اي به ما برسد، مي‌گوييم که چيست؟ او مي‌گويد ميوه است. مي‌گوييم چه کسي داد؟ مي‌گويد فلان باغبان. اين ادبِ نارسا در گفتار ما هست؛ اما آن بزرگواران سه تا سؤال داشتند مي‌گفتند چيست؟ مي‌گفتند ميوه است. مي‌گفتند چه کسي آورد؟ هرگز نمي‌گفتند چه کسي داد؟ چه کسي آورد؟ مي‌گفتند فلان باغبان. چه کسي داد را که معلوم است چه کسي داد. از چه کسي داد که سؤال نمي‌کنند. اما ما سؤال مي‌کنيم چه کسي داد؟ فرق يک انسان موحّدي که توحيد در او اِشراب شده است با ما که مواظب زبانمان باشيم اين است که ما مي‌گوييم چه کسي داد؟ او مي‌گويد چه کسي آورد؟ اين «من لم يشکر المخلوق» يعني چه کسي آورد؟ نه چه کسي داد؟ مخلوق «بما انه مخلوق» مي‌آورد نه مي‌دهد. بنابراين هم توحيد محفوظ است، هم ادب اجتماعي محفوظ است آنها هميشه مواظب بودند که بگويند چه کسي آورد؟ ما مواظب نيستيم، مي‌گوييم چه کسي داد؟ ﴿إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ ٭ فَذَكِّرْ﴾، حالا که اين طور شد، يادآوري بکن هم «يُعَلِّم» است هم «يُذَکِّر» است، در درون انسان‌ها اين نور الهي هست: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[15] ما هيچ کس را بدون سرمايه خلق نکرديم، هيچ کسي را بدون الهام فجور و تقوا نيافريديم، شما که يادآوري بکنيد به ياد اينها مي‌آيد. قَسم به نعمت خدا که او به تو داده، نه تو کاهني نه مجنون، اين «باء» باي قَسم است. مثلاً انسان بگويد که صاحب جواهر؛ قَسم به جواهري که نوشته است صاحب جواهر ديوانه نيست! اين قسم به برهان است. قَسم به مکاسب شيخ که شيخ عاقل است! قسم به کفايه آخوند که آخوند عالم است! اين قسم به دليل است، قسم به چيز ديگر نيست. قسم به نعمت توحيد، به نعمت وحي، به نعمت نبوت، به نعمت رسالت، به نعمت ولايتي که خدا به تو داد تو ديوانه نيستي. آنها مي‌گويند ـ معاذالله ـ حضرت يا مجنون است يا شاعر است، قَسم به اين! پس مثلاً اگر کسي بگويد که قسم به قرآن که شيخ انصاري عالم است! اين حرف صحيحي است؛ اما به دليل قسم نخورده است؛ اما اگر بگويد به مکاسب شيخ قسم که شيخ عالم است! اين به خودِ دليل قسم خورده است به کفايه آخوند قسم که آخوند محقق است! اين به دليل قسم خورده است. قسم به نبوت، قسم به نعمت رسالت، قسم به نعمت ولايت که تو عاقل هستي. اين نعمت حق اين است. در بحث‌هاي ديگر در سوره «قلم»[16] هم همين طور است، ﴿فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ﴾؛ قسم به نعمتي که خدا به تو داد، نه کاهن هستي نه مجنون! بعد تعبير مي‌کند ببيند که عقل اينها چگونه حلّ مي‌کند؟ آيا مي‌شود آدم هم کاهن باشد هم مجنون؟! اين بحث‌هاي دروغ، خود زمخشري متوجه اين نکته شده است. ﴿أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ﴾، کاهن و مجنون و شاعر؛ البته بعضي‌ها مي‌گفتند کاهن، بعضي مي‌گفتند شاعر، بعضي مي‌گفتند مجنون، يا در اوقات گوناگون مي‌گفتند. اينها قابل جمع است. اما يکجا در يک زمان يک شخص بگويد اين يا کاهن است يا مجنون، اين را قرآن مي‌فرمايد عقلشان چه مي‌گويد؟ اينها بين متناقضان جمع مي‌کنند. مگر مي‌شود که آدم هم کاهن باشد هم مجنون؟ يا کاهن باشد يا مجنون؟! کِهانت جزء فنون دقيق و عريق فنّي است، سِحر جزء فنون دقيق است. مگر مي‌شود بگوييم اين يا مجنون است يا ساحر؟ يا مجنون است؛ مثل اينکه بگوييم يا بالا است يا پايين! بالا و پايين جمع نمي‌شود؛ لذا قرآن مي‌فرمايد: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ﴾، عقلشان چنين حرفي را مي‌زند که بگويند اين يا کاهن است يا مجنون! يا ساحر است يا مجنون! ﴿أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾، «مَنون» يعني مرگ! فرمود اين مرگ را مي‌گويند مَنون، براي اينکه زندگي را تمام مي‌کند. ما منتظر مرگ او هستيم در حال ريب و ترديد و تردّد و شک و امثال آن هستيم که ـ معاذالله ـ او رخت بر بندد. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد مي‌خواهيد منتظر باشيد باشيد، من هم جزء متربّصين هستم که شما از بين برويد. آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اين حرف‌هايي که در جمع مي‌زنند عقل آنها اين طور مي‌گويد؟ ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ﴾؛ يعني «عُقُولُهُمْ». حرف زمخشري اين است که اينها بين نقيضين جمع کردند، گفتند: «شاعرٌ أو مجنون» اگر شاعر هست، لطايف ادبي دارد، ديگر نمي‌تواند ديوانه باشد! اگر کاهن است يک فنّ دقيق علمي دارد، نمي‌تواند ديوانه باشد! اگر ساحر است فنّ دقيق علمي دارد، نمي‌تواند ديوانه باشد. عقل آنها يک چنين حرف متناقضي را مي‌زند ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾.

گرچه اين بحث ادامه دارد، ولي به مناسبت فاطميه ما اين چند روايت را هنوز وقت نگذشته بخوانيم. ذيل اين آيه که فرمود: ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾، در تفسير روايي کنز الدقائق[17] از أمالي مرحوم شيخ طوسي هست و از توحيد مرحوم صدوق. توحيد مرحوم صدوق را که مراجعه کرديم ديديم که درست است؛ يعني همين توحيد صفحه 394 توحيد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين حديث را که مي‌خوانيم دارد. أمالي مرحوم شيخ طوسي با اسنادش از محمد بن مسلم مي‌گويد که من هم از وجود مبارک امام باقر شنيدم هم از وجود مبارک امام صادق که ذات اقدس الهي «عَوَّضَ الْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) مِنْ قَتْلِهِ أَنْ جَعَلَ الْإِمَامَةَ فِي ذُرِّيَّتِهِ وَ الشِّفَاءَ فِي تُرْبَتِهِ وَ إِجَابَةَ الدُّعَاءِ عِنْدَ قَبْرِهِ وَ لَا تُعَدُّ أَيَّامُ زَائِرِيهِ جَائِياً وَ رَاجِعاً مِنْ عُمُرِه»؛ من از وجود مبارک امام باقر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليهما) از هر دو امام اين مطالب را شنيدم که عوض شهادت سيد الشهداء(سلام الله عليه) اين است که امامت در ذريه اوست، در تربت او شفاء است، دعا نزد قبرش مستجاب است و زائري که به کربلا مشرّف مي‌شود و بر مي‌گردد، رفتن و برگشتن او از عمر او حساب نمي‌شود. محمد بن مسلم مي‌گويد که من به عرض امام صادق رساندم که اينها برکاتي است که از شهادت سيّدالشهداء نصيب ديگران مي‌شود، بهره خود سيّدالشهداء از شهادت چيست؟ ديگران بخواهند دعا کنند، بروند کنار قبّه‌اش، رفت و آمد زيارت زائران از عمرشان حساب نمي‌شود، اينها برکاتي است که نصيب ديگران مي‌شود، از شهادت آن حضرت بهره خود آن حضرت چيست؟ محمد بن مسلم مي‌گويد من به عرض امام صادق رساندم که «هَذَا الْجَلَالُ يُنَالُ بِالْحُسَيْنِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَمَا لَهُ فِي نَفْسِهِ»؛ خود حضرت به چه فيضي مي‌رسد؟ «قَالَ»؛ وجود مبارک امام صادق فرمود: «إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَی) أَلْحَقَهُ بِالنَّبِيِّ (صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَكَانَ مَعَهُ فِي دَرَجَتِهِ وَ مَنْزِلَتِهِ، ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ» اين آيه را: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾. مي‌دانيد منزلت پيغمبر منزلتي نيست که حالا انبياي ديگر برسند! اين طور نيست که حالا انبياي ديگر را به منزله پيغمبر برسانند. رسيدن وجود مبارک سيّدالشهداء به منزله پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين عالي‌ترين درجه‌اي است که نصيب او مي‌شود. از اين آيه‌اي که حضرت استدلال کردند معلوم مي‌شود که اين ﴿بِإِيمانٍ﴾، لازم نيست که ما بگوييم اين تنوين، تنوين مثلاً تحقير است که ذراري که يک مختصر ايمان داشته باشند به آبای خود ملحق مي‌شوند. نه، همه اين مراحل را شامل مي‌شود.

در توحيد مرحوم صدوق، کسي که کتاب توحيد را دارد در صفحه 394 اين حديث هست. از وجود مبارک امام صادق نقل مي‌کند که ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾، دارد که «قَصُرَتِ الْأَبْنَاءُ عَنْ عَمَلِ الْآبَاءِ فَأَلْحَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَبْنَاءَ» را «بِالْآبَاءِ» براي اينکه «لِيُقِرَّ بِذَلِكَ أَعْيُنَهُم‌»؛ «قرة العين» بشود، «قرة العين» يعني نور چشم آنها اضافه بشود. تا به اينجا مي‌رسند که وجود مبارک امام صادق فرمود: «إِذَا مَاتَ طِفْلٌ مِنْ أَطْفَالِ الْمُؤْمِنِينَ نَادَی مُنَادٍ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ قَدْ مَاتَ»؛ اين کودک مُرد! «فَإِنْ كَانَ قَدْ مَاتَ وَالِدَاهُ أَوْ أَحَدُهُمَا أَوْ بَعْضُ أَهْلِ بَيْتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ دُفِعَ إِلَيْهِ يَغْذُوهُ»؛ اگر از بستگان و اعضاي خانواده او کسي باشند، اين بچه را به او بسپارند تا اين بچه را تغذيه کند، «غذّاه»؛ يعني تغذيه کرد، غذايش را داد، و اگر از اعضاي خانواده او کسي پيدا نشد قبلاً نمرد، قبل از اين کودک کسي از اعضاي خانواده‌اش نمرد «دُفِعَ إِلَی فَاطِمَةَ (صلوات الله عليها) تَغْذُوهُ»؛ اين مادري مي‌کند، مادري مي‌کند. «دُفِعَ إِلَی فَاطِمَةَ(صلوات الله عليها) تَغْذُوهُ حَتَّی يَقْدَمَ أَبَوَاهُ أَوْ أَحَدُهُمَا أَوْ بَعْضُ أَهْلِ بَيْتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَتَدْفَعُهُ إِلَيْه»؛ حضرت مادري مي‌کند تا يکي از بستگان آنها وارد برزخ بشوند، تحويل آنها مي‌دهد.

باز اين مطلب را نقل مي‌کند مرحوم صاحب کنز الدقائق[18] تا مي‌رسد به اينجا که در شرح آيات باهره دارد که محمد بن عباس روايتي را «عن داود بن مجير، عن الوليد بن محمّد، عن زيد بن جدعان عن عمّه، عليّ بن زيد، قال: قال»؛ ما داشتيم در صدر اسلام تفاضل مي‌کرديم، که چه کسي بهتر است چه کسي بالاتر است و اينها؟ «فقال له رجل: يا [أبا] عبد الرّحمن، فعليٌّ(عليه السّلام»؛ نام علي را ببريد. ببينيد که علي در چه حدّي است؟ «قال: عليّ عليه السّلام من أهل بيت لا يقاس بهم أحد من النّاس»؛ اين حديث پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود هيچ کسي را با ما نمي‌شود مقايسه کرد «نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد»؛[19] اين نکره در سياق نفي است. در بيانات نوراني حضرت امير هست که اهل بيت کساني‌اند که اينجا اسم ظاهر دارد آنجا ضمير؛ «لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَدا»؛[20] هيچ کس را با اينها مقايسه نمي‌کنند. ايشان برابر همان حديث گفت: «لا يقاس بهم أحد من النّاس عليّ(عليه السّلام) مع النّبيّ(صلّی اللَّه عليه و آله)» حالا استدلال او چيست؟ علي که ذرّيه پيغمبر نيست، ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ را از چه مناسبت شما مي‌خواهيد استفاده کنيد؟ «عليّ(عليه السّلام) مع النّبيّ(صلّی اللَّه عليه و آله) في درجته»، چرا؟ «إنّ اللَّه يقول: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾، اين چه استدلالي است؟ حضرت علي که ذرّيه او نيست! آن‌گاه آن شخص استدلال مي‌کند، مي‌فرمايد: «ففاطمة(عليها السّلام) ذرّية النّبيّ(صلّی اللَّه عليه و آله) و هي معه في درجته و عليّ(عليه السّلام) مع فاطمة(عليها السّلام)» اينها هم‌درجه پيغمبر هستند. آدم چيزي مي‌شنود درجه پيغمبر را! موساي کليم، عيساي مسيح، اينها از انبياي اولوا العزم هستند، اينها را به درجه پيغمبر راه نمي‌دهند. «و قال أيضا حدّثنا عبد العزيز بن يحيى، عن إبراهيم بن محمّد، عن عليّ بن نصير، عن الحكم بن ظهير» تا برسد به ابن عباس که مي‌گويد: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾، قال: نزلت في النّبيّ(صلّی اللَّه عليه و آله) و عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين(عليهم السّلام)»؛ مصداق کاملش اينها هستند. آن‌گاه دارد که وقتي وجود مبارک حضرت زهرا دارد عبور مي‌کند، «عن الإمام جعفر ابن محمّد الصّادق، عن أبيه(عليهما السّلام) قال: إذا كان يوم القيامة نادی مناد من لدن العرش: يا معشر الخلائق، غضّوا أبصاركم»، اين يک ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾،[21] در دنيا داريم، اين حکم تکليفي است شريعت است؛ اما آنجا که سخن از شريعت نيست، محرم و نامحرم نيست، آنجا يک نظام تکويني است؛ يعني نمي‌توانيد ببينيد، نه اينکه بر شما واجب است که چشم را ببنديد؟ اين نور نمي‌گذارد شما ببينيد! اين چه مقامي است؟! «غُضّوا أبصاركم»، چرا؟ «غُضّوا أبصاركم حتّی تمرّ فاطمة(عليها السّلام) بنت محمّد(صلّی اللَّه عليه و آله) فتكون أوّل من تكسی و يستقبلها من الفردوس»؛ اول کسي که به استقبال حضرت زهرا مي‌آيند، «اثنتا عشرة ألف حوراء، معهنّ خمسون ألف ملك علی نجائب من ياقوت، أجنحتها و أزمّتها اللّؤلؤ الرّطب و الزبرجد عليها رحائل من درّ، علی كلّ رحل نمرقة من سندس حتّی تجوز بها الصّراط»؛ تا از صراط بگذرند. «و يأتون الفردوس، فيتباشر بها أهل الجنّة»؛ اهل بهشت خوشحال مي‌شوند که حضرت رسيده است. «و تجلس علی عرش من نور و يجلسون حولها»؛ اين هزارها، هزارها اطراف او نشسته‌اند «و أنّ في القصر الأبيض سبعين ألف دار مساكن محمّد و آل محمّد(صلّی اللَّه عليه و آله) و أنّ في القصر الأصفر سبعين ألف دار مساكن إبراهيم و يبعث اللَّه إليها ملكا لم يبعث إلى أحد قبلها و لا يبعث إلى أحد بعدها، فيقول لها: إن ربّك ـ عزّ و جلّ ـ يقرأ عليك السلام و يقول لك: سليني أعطك، فتقول: قد أتمّ عليّ نعمته و أباحني جنّته و هنّأني كرامته و فضّلني علی نساء خلقه، أسأله أن يشفّعني في ولدي و ذرّيّتي و من ودّهم بعدي و حفظهم بعدي، قال: فيوحي اللَّه إلى ذلك الملك من غير أن يتحوّل من مكانه: أن خبّرها، أنّي قد شفّعتها في ولدها و ذرّيّتها و من ودّهم و أحبّهم و حفظهم بعدها»؛ شفاعت مطلقه را من تقديم او کردم. بعد وجود مبارک حضرت مي‌فرمايد که «الحمد للَّه الّذي أذهب عنّي الحزن، و أقرّ عيني» تتمه روايت هم اين است که بعد وجود مبارک امام باقر دارد که اين آيه را: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[22] که ـ إن‌شاءالله ـ نصيب همه بشود.


[1] انفال/سوره8، آیه2.
[2] بقره/سوره2، آیه285.
[3] طور/سوره52، آیه21.
[4] اعراف/سوره7، آیه172.
[5] مدثر/سوره74، آیه38 و 41.
[6] مدثر/سوره74، آیه42.
[7] تحریم/سوره66، آیه6.
[8] اسراء/سوره17، آیه24.
[9] فاطر/سوره35، آیه28.
[10] نازعات/سوره79، آیه45.
[11] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌2، ص91، ط الإسلامية.
[12] بقره/سوره2، آیه156.
[13] آل عمران/سوره3، آیه164.
[14] وسائل الشيعة، العلامه الشيخ الحرالعاملی، ج‌16، ص313، ابواب فعل المعروف، باب8، ط آل البيت.
[15] شمس/سوره91، آیه8.
[16] قلم/سوره68، آیه2.
[17] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‌12، ص452.
[18] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‌12، ص454.
[19] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج‌65، ص45، ط موسسه الوفاء.
[20] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج1، ص138.
[21] نور/سوره24، آیه30.
[22] طور/سوره52، آیه21.