درس تفسیر آیت الله جوادی
95/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 1 تا 12 سوره طور
﴿وَ الطُّورِ (1) وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ (2) في رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (4) وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (5) وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ (7) ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (8) يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (9) وَ تَسيرُ الْجِبالُ سَيْراً (10) فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (11) الَّذِينَ هُمْ فىِ خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (12)﴾
سوره مبارکه «طور» که در مکه نازل شد معمولاً درباره اصول دين بحث ميشود؛ مثل ساير سُور مکي، گاهي مبدأ شروع ميشود به معاد خط ميشود، گاهي از معاد شروع ميشود به وحي و نبوت ختم ميشود و مانند آن. در بحث روز قبل روشن شد که سوگند قرآن براي آن جنبه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] نيست، براي آن جنبه ﴿يُزَكِّيهِم﴾ است. سوگند در مسائل علمي راهي ندارد، سوگند در مسائل ايمان و باور راه دارد، مسائل علمي بايد با برهان ثابت بشود. وقتي چيزي با برهان ثابت شود آنگاه با اصول رواني، اين مطلبِ علمي ثابت شده را شنونده بايد به جان خود گره بزند؛ يعني بعد از عقد، عقيده پيدا کند. اين احتياج به عوامل رواني دارد، گاهي نصيحت، موعظه، ارشاد و گاهي هم سوگند.
در جريان سوگند خداي سبحان ميتواند به هر مخلوقي از مخلوقات خود سوگند ياد کند، چون هر مخلوقي مجلای وصفی از اوصاف اوست. اين بيان نوراني حضرت امير دارد در نهج که فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»؛[2] يعني حرف مخلوقي مجلاي وصفی از اوصاف الهي است، در حقيقت به تجلّي وصف خود سوگند ياد کرده است؛ اما غير خدا حق ندارد به غير خدا سوگند ياد کند. پرسش: ...؟ پاسخ: آن قَسمی که در محکمه شرع اثر دارد بايد «الله» باشد. گاهي براي احترام به قرآن ميگويند در محضر قرآن به ذات اقدس الهی سوگند ياد کنيد و گرنه قَسم شرعي بايد فقط به «الله» باشد.
«طور» گاهي به معني مطلق جبل و کوه است: ﴿رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّور﴾؛[3] يعني کوه را بالای سر شما نگه داشتيم، گاهي هم آن کوه مخصوصی است که وجود مبارک موساي کليم در آن مناجات کرده است، به هر کدام از اينها باشد درست است؛ هم خدا ميتواند به کوه سوگند ياد کند چه اينکه به زمين قسم ياد ميکند، به آسمان قسم ياد ميکند، هم به آن «طور» مخصوص ﴿وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ ٭ في رَقٍّ مَنْشُورٍ﴾ اگر آن «طور»، «طور» موسای کليم باشد، اين کتاب ميتواند تورات اصيل باشد که به مناسبت «طور» مورد قسم قرار گرفت و اگر منظور از «طور» مطلق کوه باشد اين کتاب ميتواند قرآن کريم باشد: ﴿إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ ٭ فىِ كِتَابٍ مَّكْنُون﴾[4] میتواند نامه اعمال باشد که ﴿طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ﴾[5] از نامه اعمال انسان باشد و اين نامه اعمال مؤمنان به دست راست آنها داده ميشود، نامه اعمال غير مؤمن به دست چپ او داده ميشود و مانند آن، هر کدام از اينها باشد راه دارد؛ منتها اين کتاب اگر نوشته شده باشد و در جايي پيچيده باشد اين سوگند، خيلي شفاف نيست؛ اما اگر در صحيفهاي حالا يا پوستي است يا کاغذي است «رَقّ» همان صحيفه پوستي است، منشور و باز باشد محتواي آن روشن است؛ قهراً به کتاب و مضامين بلند او سوگند ياد کرده است، اگر مستور باشد معلوم نيست در اين کتاب چه نوشته شده است، ولي اگر منشور باشد روشن است که مطالب حقّه در آن تدوين شده است ﴿وَ كِتَابٍ مَّسْطُورٍ٭ فىِ رَقٍّ﴾ در صحيفه پوستي يا غير پوستي که منشور و باز است، مطالب آن روشن است. اگر منظور از بيت معمور کعبه باشد سوگند به آن درست است. بيتي که در آسمان چهارم يا آسمان هفتم «علی نَقلٍ» در آسمان چهارم قرار دارد که معمور به فرشتهها است، سوگند جا دارد. اگر منظور کعبه باشد مأمور به حجّاج و معتمران است. اگر منظور بيت معمور در سمای چهارم باشد، معمور به عبادت فرشتهها است. اين بيت معمور را گاهي هم بر عرش تعبير کردهاند. از وجود مبارک امام صادق (سلام الله عليه) سؤال کردند که چرا کعبه را کعبه ميگويند؟ اصولاً کعبه، کعبه است براي اينکه مکعب شکل است، خانهاي است شش سطحی و خانه شش سطحی هم مکعب است. سؤال سائل اين است که چرا چهار ديوار دارد؟ وقتي چهار ديوار داشته باشد؛ قهراً مکعب ميشود. فرمود چون بيت معمور چهار ضلع دارد. عرض کرد چرا بيت معمور چهار ضلع دارد؟ فرمود عرش چهار گوشه دارد. عرض کرد چرا عرش چهار گوشه دارد؟ فرمود: «لِأَنَّ الْكَلِمَاتِ الَّتِي بُنِيَ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ وَ هِيَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر»[6] اين از غرر روايات ماست؛ يعني چون مبناي دين اين چهار کلمه است؛ توحيد خداست، تکبير خداست، نزاهت خداست، حمد خداست، عالم بر اين عناصر چهارگانه وابسته است. اگر عرش چهار گوشه دارد، براي اينکه اوصاف کلّي ذات اقدس الهی چهار گوشه دارد، اين روايت کجا روايتهای ديگر کجا! فرمود جهان بر توحيد تکيه کرده است، بر تحميد تکيه کرده است، بر تسبيح تکيه کرده است، بر تهليل تکيه کرده است. اين تسبيحات اربعه اين سهم را دارد، بنابراين نقشه و مهندسي چهار ديواري بودنِ کعبه، چهار ديواري بودنِ بيت معمور و چهار گوشه و ضلع داشتنِ عرش، برای آن اسماي چهارگانه و صفات چهارگانه ذات اقدس الهي است که مهندسيِ عالَم را آنها دارند تدوين ميکنند، پس بيت معمور از اين جهت قداست دارد، کعبه هم از آن جهت قداست دارد، عرش هم از آن جهت قداست دارد که اينها برابر چهار وصف از اوصاف ذات اقدس الهي هستند: ﴿وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ﴾ سقف بلند اگر منظور آسمان باشد اين هم جاي سوگند الهي است. گاهي خداي سبحان به مخلوقي از مخلوقات خود سوگند ياد ميکند مثل به زمين، به آسمان و مانند آن. گاهي به يک مخلوق با وصف خاص خودش سوگند ياد ميکند؛ مثل ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَئهَا﴾.[7] گاهي به يک مخلوق با خالق آن سوگند ياد ميکند: ﴿وَ السَّمَاءِ وَ مَا بَنَئهَا ٭ وَ الْأَرْضِ وَ مَا طحََئهَا ٭ وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا﴾؛[8] يعني به زمين و خالق زمين، به آسمان و خالق آسمان، به نفس و خالق نفس، اينها تطوّرات سوگند است، اين موجوداتي که متقن و امثال آن هستند و جمعي در کار نيست به صورت مفرد قسم ياد ميشود؛ مثل «طور». اما در سوره مبارکه «ذاريات» به جمع قسم ياد کرده است، فرمود: ﴿وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً﴾ قبلاً در همين سوره مبارکه «ذاريات» در جريان آيه ۴۲ اين بود که ﴿مَا تَذَرُ مِن شیءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كاَلرَّمِيم﴾ اين باد تند که ميآيد اگر به چيزي بوزد او را نرم ميکند، اينجا نفرمود «و الذّاری» فرمود: ﴿وَ الذَّارِياتِ﴾ «حاملات»، «جاريات»، «مُقسّمات» در جريان ذاريات و اينها گفتند اين باد مادامي که متحرک است تحول و کثرتی ايجاد ميکند ميشود «ذاريات» و گرنه خود باد اگر از جايي باشد اثر سوئي يا اثر حُسني ندارد، ولی درباره مقسّمات براي اينکه روشن کند آن کثرتی که در ذاريات است در ابرهايي که حامل بار سنگين است و اموري که جاري مي شود به وسيله آن ابرها، اينها رهبري فرشتهها را به همراه دارد يا بالا سر دارند؛ لذا مقسّمات را به صورت جمع ذکر کرد؛ اما در اين گونه از موارد به جبال سوگند ياد نکرد، به کتب سوگند ياد نکرد، به بيوت سوگند ياد نکرد، به سقوف سوگند ياد نکرد، به بهار سوگند ياد نکرد همه اينها مفرد هستند؛ البته ميتوانند جنس باشند که شامل کثرت هم بشود و تنوينهايی که برای ﴿كِتابٍ﴾ و (مَسْطُورٍ﴾ و ﴿رَقٍّ﴾ و ﴿مَنْشُورٍ﴾ و اينها هست، گفتند تنوين براي تفخيم و تعظيم و امثال آن است. بعد از سوگندي که اينها کردند، به دريايي که مسجور و افروخته و گداخته ميشود: ﴿وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ﴾[9] هنگام قيامت درياها به جوش ميآيند، فرمود: ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ﴾ چون صدر آن؛ نظير سوره مبارکه «ذاريات» درباره تهديد کفار است انذار در صدر است، بعد هم قصه تبشير متقيان و مؤمنان. در همان سوره مبارکه «ذاريات» اينطور بود اوّل عذاب آنها را ذکر کرد، بعد در آيه پانزده فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾ اينجا هم اوّل عذاب خدا کفار را ذکر ميکند، براي اينکه محل ابتلا آن بود و بعد هم نعمت بهشتيها را در آيه هفده ذکر ميکند که ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَعيمٍ﴾; بخشي از اوّل اين سوره درباره تعذيب مکذّبان و کافران و منافقان و امثال آن است. فرمود سوگند به اينها که عذاب پروردگار واقع ميشود! طرزي سخن فرمود که پيغمبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان در امن باشند، نفرمود «انّ عذاب الله لواقع»، به هر حال «الله» اسم جامع است اختصاص به کسي ندارد؛ اما وقتي وجود مبارک حضرت را مخاطب قرار ميدهد ميفرمايد: ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ﴾ يعني کساني که در تحت تدبير آنها هستي، تحت ربوبيت آنها هستي رسالت او را به عهده داری ما يقيناً عذاب ميکنيم؛ يعنی شما و پيروان شما از تعذيب الهي مصون هستيد: ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ﴾ هيچ چيزي نميتواند جلوي عذاب الهي را بگيرد ﴿ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾ نه موجودي خارج از حوزه خلقت ميتواند، نه در داخل خلقت؛ خارج از حوزه خلقت چيزي نيست تا جلوي تعذيب الهي را بگيرد. داخل در حوزه خلقت که همه بَرده و بنده و مطيع هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعين﴾[10] داخل در حوزه خلقت هر چه هستند سپاه و ستاد الهي هستند که ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[11] ﴿ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾[12] و مانند آن. پس فرض ندارد که ذات اقدس الهی چيزي را اراده کند و مانعی براي نفوذ اراده فرض بشود ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ ٭ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾ نه در حدوث نه در بقا مزاحمي ندارد، نه آنکه به عنوان عذاب بايد واقع بشود تمرّد دارد، نه چيزي جلوي آن را ميگيرد. حالا اگر بنا شود با صاعقه با شهابسنگ با سيل و مانند آن؛ نظير طوفان نوح(سلام الله عليه) بنا شد با خود آب قومي را تعذيب کند، اين آب، عصيان ندارد و اطاعت ميکند. شيء ديگري که بخواهد جلوي تعذيب الهي را بگيرد و دفع کند آن هم نيست، نه در داخل نه در خارج! پس خود آن شيئي که بايد به وسيله او عذاب حاصل شود اين مطيع محض است؛ اگر آب است، اگر آتش است، اگر صاعقه است، اگر شهابسنگ است، اگر تندباد و مانند آن است، اين اطاعت ميکند. چيزي بخواهد جلوي اين عذاب را بگيرد فرض ندارد، نه در خارج از حوزه خلقت نه در داخل؛ خارج از حوزه خلقت که چيزي وجود ندارد، داخل در حوزه خلقت هم ﴿وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرينَ﴾.[13] ﴿ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾ چه وقت اين صحنه اتفاق ميافتد، میفرمايد روزي که شما اين صحنههاي با عظمت را ميبينيد همه اينها بساطش برچيده ميشود. برچيده شدن اينها با چند طايفه است؛ بعضي از طوايف را انسان ميتواند بفهمد برخي از تعبيرها و طوايف، فهم آن بسيار دشوار است؛ مثلاً سؤال کردند: ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ﴾؛ خدا اين کوها را در قيامت چه ميکند؟ فرمود: ﴿فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا﴾[14] ذرات را پراکنده ميکند که اين را آدم ميفهمد. در طايفه ديگر دارد که ﴿وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾[15] اين را هم ميفهمد؛ يعني اين کوه که الان ستبر و سنگين است و به منزله ميخِ زمين است، زمين را از اضطراب نگه ميدارد «رواسی» همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبه اوّل نهج البلاغه که «وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ»، «مَيَدَانَ»؛ يعني نوسان، يعنی اضطراب، يعني حرکت، خدای سبحان با اين صخرههاي عظيم جلوي مَيدان و نوسان و اضطراب زمين را گرفته، نميگذارد زمين ناآرام باشد، اين جبال ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾؛ مثل پنبه ندافيشده ميشود؛ يعني آن ستبري، استقامت و سنگيني خود را از دست ميدهد، اين هم تا حدودي قابل فهم است. اما اينکه فرمود: ﴿وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً﴾؛[16] حرکت ميکند ميرود ميرود، بعد ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾ اگر ما دليل قطعي داشتيم که اين «کانت» به معناي خودش نيست، آن وقت ميگوييم به معني «صارت سرابا» که معروف اين است ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾؛ يعني «صارت سرابا». سرّ آن اين است که اين را ما نميتوانيم درک بکنيم که «کانت» يعني از همان اوّل کوه سراب بود اگر اين «کانت» به معناي خودش باشد، اين ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾ براي ما قابل فهم نيست، اين ﴿سَراباً﴾ يعنی چه؟ اين کوه به اين سنگينی سراب است، يعني چه؟ سراب يعني هيچ! لذا آمدند گفتند: ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾ يعني «صارت سرابا» آن روز سراب ميشود. به هر تقدير چون دست ما خالي است قرآنی حرف ميزنيم ولي مثل مغنی فکر ميکنيم مثل سيوطي فکر ميکنيم، راهي ندارد. عدهاي هستند که اين «کانت» را به معناي خودش ميگيرند ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾؛ يعنی از همان اوّل چيزي در کار نبود سراب بود. پس ذرّات هست ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾ هست، ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾.
اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله و عليه و آله و سلّم) را ملاحظه بفرماييد، فرمود: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»؛[17] آدم وقتي ميخوابد، در عالم خواب چيزهايی ميبيند، بعد وقتي بيدار شد ميبيند خبري نيست، اگر غالب ماها خوابيم، هنگام مرگ بيدار ميشويم، بعد ميبينيم چيزي نيست، آن وقت ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾ معناي خودش را دارد. «کانَتْ» يعني «کانَتْ»، نه يعنی «صارَتْ»، وقتی آدم بيدار شد، میبيند خبری نيست. چنين صحنهای اگر باشد، برخیها هم اکنون که بيدارند، عالم را اين گونه ميبينند. پرسش: در بحث صحرای محشر هم به همين اطلاق میشود؟ پاسخ: نه، «حقٌ لاريب فيه» در آن روز ﴿رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ﴾[18] آن روز نه انسان در آن خلاف ميگويد، نه خلاف میبيند: ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِساب﴾[19] به صورت نفي جنس فرمود هيچ ستمي در آن روز نيست، ديگران که قدرت ندارند خدا هم که قدرت دارد عدل محض است؛ لذا به صورت لاي نفي جنس فرمود آن روز هيچ ستمي نيست روز حق است روز واقعيت است، قسمت مهمِ استعمال روز در قيامت است، در قرآن براي قيامت است با اينکه شمس و قمري نيست، به هر حال روز است، شفاف و روشن است نه به وسيله برق و امثال آن روشن باشد، نه به وسيله شمس و قمر روشن باشد، اگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾ شد ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَت﴾[20] شد، ديگر چيزي آن صحنه را روشن نميکند؛ لذا هر کسي نور خودش را به همراه خودش ميبرد، کسی که کافر است اصلاً نميداند کجا برود، چون اصلاً نور ندارد، نور را انسان از همين جا ميبرد. الان کافر در قيامت نميتواند تکان بخورد، جايي را نميبيند و چون جايي را نميبيند، نميتواند تکان بخورد، راه جهنم را هم بلد نيست، لذا متحيّر است و او را هُل ميدهند: ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً﴾[21] اگر کسي نور را به همراه خودش نبرد، آنجا ديگر نور ندارد. اگر شمسی باشد، قمري باشد، برقي باشد، يک نور عمومي است، آن روز هر کسي نور خودش را ميبرد، براي او ميشود ﴿يَوْمُ الْقِيامَةِ﴾[22] براي کسي که نوری ندارد برای او ميشود «ليل القيامة» چون او از خودش نوري ندارد که ببيند. پرسش: ...؟ پاسخ: همان ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[23] آن صحنه را روشن ميکند اين را رسوا ميکند، بعد ديگري خبری ندارد. اگر خداي سبحان بخواهد آبروي کسي را حفظ بکند، طرزي محاسبه او را به عهده ميگيرد کسي که پهلوي ايستاده است با خبر نيست. اين روايت را قبلاً هم خوانديم در کلمات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، قبلاً در نهج الفصاحه بود. الان در سيره حضرت اين کتاب هم هست که وجود مبارک حضرت به خدا عرض کرد: پروردگارا بررسي اعمال امت مرا به خودم واگذار کن که من نزد انبياي ديگر شرمنده نشوم! فرمود من اعمال امت تو را خودم به عهده ميگيرم که حتی آنها نزد تو شرمنده نشوند، اين کار ذات اقدس الهی است. اگر بخواهد آبروي کسي را حفظ بکند او «ستّارالعيوب» است و طرزی آبرو را حفظ ميکند کسی که کنار انسان ايستاده است، هيچ خبری ندارد، اگر مسئله رؤيا حلّ شود، تمثيلی که در بعضی از روايات مرحوم کلينی در جلد هشت کافی نقل کرد، توجيه شود، اين رؤيا يک بيانگر خوبی است از صحنه بعد از مرگ؛ منتها در واقع عالمِ خارج اين گونه است. مرحوم کلينی در همان جلد هشت کافی نقل میکند که بشر اوّلی میخوابيد، ولی خواب نمیديد، بشر اوّلی خيلی ساده بود؛ مثل اينکه قابيل هابيل را کشت و اين نعش برادر در دست او ماند، نمیدانست چه کار کند، اين سادگی بشر اوّلی بود. خدای سبحان با حسّ و تجربه حسّی به اين بشر فهماند که او را دفن کن: ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ﴾[24] تا او فهميد بدن را بايد در زمين دفن کرد، بشر اوّلی اين گونه بود. مرحوم کليني در جلد هشت کافي يعني روضه کافي نقل ميکند که بشر اوّلی میخوابيد، ولی خواب نميديد، رؤيا نداشت. در برابر حرفهاي انبيا که ميفرمودند بشارت و انذاری هست، آنها ميگفتند اگر ما دستورهاي شما را انجام دهيم چه ميشود؟ نکنيم چه ميشود؟ ميگفتند بعد از مرگ حسابی است کتابي است اگر انجام داديد در روح و ريحان هستيد، انجام نداديد در عذاب هستيد، انکار اينها بيشتر ميشد، تا اين که ذات اقدس الهی رؤيا را نصيب اينها کرد. در روضه کافي مرحوم کليني آمده است که اينها به انبياي خود مراجعه ميکردند، ميگفتند اينها چه چيزي است که ما در عالم خواب ميبينيم؟ انبيا ميفرمودند اينها نمونه آن حرفهايي است که ما به شما ميگوييم. شما توقع نداشته باشيد که مردهها از قبرستان زنده بشوند يا روح و ريحان داشته باشند يا عذاب داشته باشند، اين نمونه آن چيزهايي است که ما به شما ميگويم؛ البته اين تشبيه است تمثيل است تفسير دارد، ولی منظور اين است که اگر کسي مسئله رؤيا را خوب حلّ کند، کسی يک روياي وحشتناکي ميبينند کس ديگري که در آن اتاق خوابيده است راحت است يا روح و ريحان ميبيند هر کسي در درون خودش مشکلاتي دارد؛ منتها همين درون ميآيد بيرون، در خارج هست. پرسش: در بعضی از روايات ذکر شده که برخی از اهل بهشت اهل جهنم را سرزنش میکنند؟ پاسخ: بله، بهشتيها اشراف دارند، جهنميها اشراف ندارند، در بهشت تنها روايت نيست آيات دارد که يکي از بهشتيها به ديگران ميگويد: ﴿ كانَ لي قَرينٌ﴾[25] ما را مسخره ميکرد، آيا شما مطّلع هستيد يا نه ﴿فَاطَّلَعَ فَرَءَاهُ فىِ سَوَاءِ الجَْحِيم﴾[26] اين از بالا اشراف پيدا کرد ديد که در وسط جهنم است، از اين طرف اشراف هست، ولي از آن طرف خبري نيست. پرسش: ...؟ پاسخ: خدا اگر بخواهد آبروي کسي را ببرد، ميبرد. اين در «مناجات شعبانيه» هم آمده که «عَلي رُؤُوسِ الأَشْهادِ»[27] آبرو را ميبرد، آنهايي که آبروي ديگران را بردند. آنها که ستّاري کردند، ذات اقدس الهی ستّاری ميکند، آنها که آبروي ديگران را بردند دروغ جعل کردند، ذات اقدس الهی «عَلي رُؤُوسِ الأَشْهادِ» هتّاکي ميکند. غرض اين است که بهشتيها اشراف بر جهنميها دارند و ميتوانند ببينند؛ اما جهنميها فقط يک درخواست عاجزانه دارند که آبي به ما بدهيد، غذايي به ما بدهيد، ما گرسنه هستيم، ما تشنه هستيم، آنها پاسخ ميدهند: ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْكافِرين﴾؛[28] آب و غذاي بهشت به شما نميرسد. از آن طرف اشراف هست، ولي از اين طرف ناله و ضجّه. پرسش: ..... ولی در موردِ کوهها درست است اين چيزی که ظاهر است، حقيقت نيست، اما باطن آنها «وجه الله»، «نور الله» و ... است؟ پاسخ: «وجه الله» وقتی ظهور بکند، اين «وجه الله»های جزء را منتفی میکند. آن که ما بايد ببينيم «وجه الله» است که سراسر جهان را گرفته است: ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾[29] يا ﴿وَ يَبْقی وَجْهُ رَبِّكَ﴾[30] قرآن کريم هرگز «الله» را استثنا نکرده است، او برتر از آن است که محل بحث باشد، همه جا سخن اين است که ﴿كلُُّ مَنْ عَلَيهَْا فَانٍ ٭ وَ يَبْقَی وَجْهُ رَبِّكَ﴾،[31] ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾؛ وجه خدا و فيض خاص خدا مصون است؛ منتها فيض خدا گاهي به صورتهاي برتر در ميآيد که آن صورتهاي برتر نشان ميدهد اين کوهي در کار نبود، آنچه ما ميبينيم وجه خدا است و گرنه کوهي در کار نيست يا ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾ است يا ذرّات پراکنده است يا سراب است. پرسش: شما قبلاً فرموديد که خداوند عالَم را به حق آفريده ؟ پاسخ: بله همين حق است؛ اما اين حق را ما خيال ميکنيم که برای ما است و در و ديوار است و برای آن است، آن که حق است آن را نميبينيم ما سنگ و گِل را ميبينيم. پرسش: سراب در عربی شايد به معنای سراب فارسی نباشد، شايد منظور از سراب؛ يعنی از بالا به پايين سرازير شدن باشد؟ پاسخ: نه سراب؛ يعني واقعنما که واقعيتي ندارد، سراب معنای آن همين است. پرسش: در فارسی به اين معناست؟ پاسخ: نه، در عربی هم همين است. در سوره مبارکه «نور» وقتي سراب را معنا ميکند میفرمايد: ﴿الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَة﴾،[32] «قيعه»؛ يعنی بيابان باز، «قاعِ صَفْصَفْ»، ﴿الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَة﴾ اگر ما در بيابان باز بايستيم، پايانِ اين بيابان را يک منطقه سرسبز و استخر آب ميبينيم. سراب در اصطلاح قرآن همين است که ما ميفهميم ﴿كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَه﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: «سَرَبْ» غير از سراب است. ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ ٭ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾، پس سه امر بود که تحليل شد. اين شیء که بايد مثل تندباد يا زمينی که بخواهد قارون را حذف کند و هضم کند: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾؛[33] زمين اطاعت ميکند؛ چيزي بخواهد جلوي اين خَسْفِ زمين را بگيرد ﴿ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾ در حوزه خلقت؛ سوم بيرون از حوزه خلقت هم که چيزي نيست، درون حوزه خلقت هم که سپاه و ستاد الهي هستند، خود آن مخلوق هم که مأمور است جز اطاعت کار ديگري ندارد، فرمود: ﴿يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً﴾ مثل دود يک تحوّل و تموّجي دارد، حرکتي دارد، مگر دود چگونه است؟ اين دودي که از آتش برخاست اوّل سياه است، بعد کمکم پراکنده ميشود، بعد تبديل به هوا ميشود، ديگر خبري از آن نيست. آسمان فرمود اينطوري ميشود، اين مجموعه راه شيري و نظام شيری، ﴿يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً ٭ وَ تَسِيرُ الْجِبَالُ سَيرًْا﴾ کجا ميشود را آن آيات ديگر مشخص کرد که ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾ در اين روز وای به حال کسي که آيات الهي را در دنيا تکذيب کرده است: ﴿فَوَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِّلْمُكَذِّبِين﴾. «مکذّبين» چه کساني هستند؟ ﴿الَّذِينَ هُمْ فىِ خَوْضٍ يَلْعَبُونَ﴾؛ اينها مشغول گفتن و خنديدن و مسخره کردن و حرفهاي باطل و با آبروي اين و آن بازی کردن، کار آنها لعب است. لعب و بازي هم هيچ وقت آدم را سِير نميکند، چون اصل آن از لَُعاب است، هيچ انسان تشنهاي با لعاب دهن سير نميشود، بازي يعني بازي! هيچ بازي انسان را سير نميکند، بعد خسته ميشود، ميبيند که اعضا و نيرو را از دست داده، ولي چيزي به دست نياورد، بازي بازي است. اگر کسي بخواهد با بازي زندگي را بگذراند هميشه کم آورده است و ميآورد، براي اينکه محققين گفتهاند لَعب از لُعاب است لُعاب دهن هيچ کسي را سير نميکند؛ آدم تشنه را با لعاب نميشود سير کرد. انسان با بازي تامين نميشود، گمشدهاي دارد، بعد ميبيند خسته شده ولی کاري نکرده است، چيزي نياورده است؛ اما وقتي يک دانشمند شد، دانشجو شد کمتر از آن بازيکننده ممکن است تلاش و کوشش بکند؛ اما «فی روح و ريحان» است، به هر حال رهآوردي دارد. اگر کسي دنيا را بازي گرفت او را به بازي گرفتند، او ديگران را به بازي گرفت هميشه کم ميآورد. لعبِ لعب است فرمود: ﴿هُمْ فىِ خَوْضٍ يَلْعَبُونَ﴾ اينطور است. ﴿يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلىَ نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴾، «دع»؛ يعني فشار، دفع؛ با فشار، اينها را ميبرند. خداوند مرحوم آيت الله شاهآبادي استاد امام(رضوان الله عليهما) را غريق رحمت کند! اين دو تا آيه را خوب و لطيف معنا کرده است. در دو جاي قرآن ذات اقدس الهی فرمود که عدهای که با دست خالي ميميرند اينها کسانی هستند که ﴿الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾[34] هم به پشت آنها ميزنند هم به صورت آنها ميزنند، اينها که فشارِ جان کندن دارند، فشار جان کندن برای اينها است ﴿الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ کسي نميبيند؛ اما اينها دارند کتک ميخورند. اين بزرگوار توجيهي که کرده است اين است که اين دو آيه را فرشتههايي که مأمور و مسئول دنيا هستند، ميبينند اين عمری را به بازي گذرانده است و کاري انجام نداده است و وقت تلف کرده است و جاي ديگران را هم اشغال کرده است، محکم به پشت او ميزنند که اين را وارد برزخ کنند، مسئولان برزخ که ميخواهند تحويل بگيرند ميبينند با دست خالي و روي سياه میآيد محکم به صورت او میزنند که با دست خالي و روي سياه کجا ميآيی؟ عمرت را تلف کردي. هم اينها پشت او را ميزنند هم آنها صورت او را ميزنند ﴿الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ اين دو بخش قرآن را ايشان به اين لطافت معنا کرده است. به هر تقدير يک عده هستند هنگام مرگ که ملائکه با جلال و شکوه از اينها قبضِ روح ميکنند: ﴿الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾[35] فرشتهها با سلام جان او را قبض ميکنند، بعد وقتي ميخواهند تحويل بدهند درهاي بهشت برزخي يا بهشت ديگر را باز ميکنند: ﴿فَادْخُلُوها خالِدينَ﴾[36] هم سلام عرض ميکنند هم به عنوان طيّب و طاهر از اينها ياد شده است، هم درهاي بهشت به روي اينها باز است. پس يک عده هستند که ﴿الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾ اين ﴿طَيِّبينَ﴾ اختصاصي به انبيا و اوليا ندارد، اين مراحل عاليه طهارت و طِيْب برای آنها است. بعضي از بزرگان درباره اهل بيت ميگويند اينها «عين الطهارة» هستند، آن مقامی نيست که کسي توقع آن را داشته باشد؛ اما مؤمنين عادي در همان مسجد قُبا بودند که ذات اقدس الهی امضا کرده است، فرمود: ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾[37] اين در مسجد قُبا بود که نازل شد، اين که مربوط به امام و پيغمبر(عليهم السلام) نيست، اين براي مؤمنين است. مسجد جاي طهارت است؛ اما حوزه و دانشگاه جاي علم است، حرم جاي طهارت است، مسجد و حسينيه جاي طهارت است. اگر ما توانستيم حوزه را که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است با ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾ تبديل کنيم، کلّ حوزه حرم ميشود و ميتوانيم اين کار را بکنيم بعيد هم نيست، ولي به هر حال آنجا که ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾ آنجا معبدِ الهي است. در قبال، اين گروه بودند که مکذِّب بودند. عدهاي با کوثر سيراب ميشوند عدهای ميخواهند با لعاب دهنِ خودشان، خودشان را سيراب کنند، اين نميشود. ﴿الَّذِينَ هُمْ فىِ خَوْضٍ يَلْعَبُونَ ٭ يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلىَ نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴾؛ با فشار، اينها را به طرف جهنم ميبرند، ميگويند: ﴿هَذِهِ النَّارُ الَّتىِ كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُون﴾ شما که ميگفتيد ـ معاذالله ـ ناري نيست، اين هم نار! حرفهاي انبيا را ـ معاذالله ـ ميگفتيد سِحر است: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُون﴾؛ همينهايي که در قيامت کور محشور ميشوند خدا ميفرمايد که نميبينيد؟! ميگويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[38] به همين کورها ميگويد، اينهايي که در دنيا کور بودند: ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمی﴾، ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمی﴾[39] اين ميگويد: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمی وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾.[40] جواب اين است که ﴿أَتَتْكَ ءَايَاتُنَا فَنَسِيتهََا﴾[41] اين که میگويند کور است نه يعنی کور؛ يعني بهشت را نميبيند، مؤمنين را نميبيند، انبيا را نميبيند، اوليا را نميبيند، جهنم را به خوبي ميبيند، آتش را به خوبي ميبيند. آن که مسجد و حسينيه و حرم و دين و نظام و انقلاب را نميبيند، بيگانه را ميبيند اين که کور نيست، اين حق را نميبيند، باطل را ميبيند. در قيامت هم همينطور خدا جواب او را ميدهد، میفرمايد ما که کاري نکرديم، اين همه مراکز دين بود نديدي، جاهاي فساد را ديدي، زيرزمينها را ديدي، الان هم همينطور است. الان هم بهشت را نميبيني، جهنم را ميبيني، اين که ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمی﴾ نه يعني کور است و جهنم را نميبيند، اين بهشت را نميبيند. پاسخ ذات اقدس الهي اين است که ﴿كَذَلِكَ﴾ يعنی ﴿كَذَلِكَ﴾؛ هر گونه که در دنيا بودي ما همان گونه تو را محشور کرديم. اين همه مراکز حق و دين بود نديدي جاهای فساد و زيرزمينها را ديدي، الآن هم همينطور است! اين بهشت را نميبينند، همين کور ميگويد: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ جهنم را نشان او ميدهند، میگويند: ﴿أَ فَلا تُبْصِرُون﴾ به همين کورها ميگويند، بنابراين ما کور به آن معنا که نه بهشت را ببيند، نه جهنم را ببيند نداريم. فرمود هر طوري که در دنيا بودهاي همانطور محشور ميشويد، اين ﴿كَذَلِكَ﴾؛ يعني همينطور! در دنيا نسبت به حق کور بودي، نسبت به باطل بينا بودي، الان هم نسبت به بهشت و مؤمنان کور هستي و نسبت به جهنم و کافران بينا هستي ﴿أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُون ٭ اصْلَوْهَا فَاصْبرُِوا﴾ ما يک «صَلْی» داريم: ﴿يَصْلَی النَّارَ الْكُبْری﴾،[42] يک ﴿وَ تَصْلِيَةُ جَحيم﴾[43] داريم که «أعاذنا الله منهما»! اين «يَصْلَی» يک وقت است که انسان چيزي را روي آتش روسوزي ميکند، يک وقت است درون و بيرون او را ميسوزاند: ﴿يَصْلَی النَّارَ الْكُبْری﴾ همان روسوزی است، چون ثلاثي مجرد استعمال شده است. ﴿تَصْلِيَةُ﴾ که باب تفعيل است مبالغه و کثرت و شدت را میرساند، درونسوزی و بيرونسوزی را نشان میدهد. اگر کسي مشکلات او کمتر باشد اين ﴿يَصْلَی النَّارَ﴾ است، مشکلات او بيشتر باشد: ﴿وَ تَصْلِيَةُ جَحيم﴾ است. فرمود به هر حال سوخت و سوز است حالا يا درون و بيرون يا از بيرون.
سوره مبارکه «نساء» گذشت در که ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾[44] اين فقط از سوخت و سوز پوست خبر ميدهد؛ اما در آيات ديگر دارد: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلیَ الْأَفِْئدَة﴾[45] از درون سر ميزند آن که از درون سر زد همه را ميسوزاند، اين میشود: ﴿وَ تَصْلِيَةُ جَحيم﴾. آن ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلیَ الْأَفِْئدَة﴾ اگر آن از درون گُر بگيرد همه را ميسوزاند؛ لذا در بعضي از جاها ثلاثي مزيد به کار برده است؛ مثلِ ﴿وَ تَصْلِيَةُ جَحيم﴾، در بعضي از جاها ثلاثي مجرد به کار برده، پس ﴿يَصْلَی النَّارَ﴾ داريم ﴿وَ تَصْلِيَةُ جَحيم﴾ داريم، اينجا همان ثلاثي مجرد را به کار برده است، فرمود: ﴿اصْلَوْهَا فَاصْبرُِوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ﴾ شما به انبيا ميگفتيد که ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظين﴾[46] مگر اين را نمي گفتيد؟ شما صريحاً به رهبران الهي ميگفتيد چه بگوييد چه نگوييد براي ما بیتفاوت است. الان هم ما بگوييم چه صبر بکنيد چه صبر نکنيد براي ما بيتفاوت است، اين است و ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظين﴾ امروز به اين صورت درآمده است. بعد ندارد «بما کنتم» فرمود ﴿ما كُنْتُم﴾؛ يعني اين متنِ حرف شماست، ما چيزي را اضافه نکرديم. ديگر «باء» اضافه ندارد «جزاءً بما کنتم تعملون». فرمود به انبياي و اولياي خود در برابر قرآن و عترت گفتيد ما قبول نداريم، همان حرف شما را الآن ما اينجا تحويل شما ميدهيم، همان حرف جزاي شماست، ميگوييم چه صبر کنيد چه صبر نکنيد، اين آتش است: ﴿اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُم﴾ چرا؟ ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون﴾، نه «بما کنتم». آن روز گفتيد براي ما بيتفاوت است چه بگويي چه نگويي، امروز ميگوييم براي ما بيتفاوت است چه صبر بکني چه صبر نکني، اين همان است. اگر کسي باطن گناه را مشاهده بکند؛ مثل خود ائمه(عليهم السلام) ديگر راحتِ راحت است. به ما گفتند يا خودت به آنجا برس که باطن گناه را مشاهده بکني يا لااقل حرف اينها را قبول بکن! خود ذات اقدس الهي هم در برابر اينها فرمود تو هم در دنيا براي اينها مغفرت طلب بکني نکني، بياثر است: ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم﴾[47] اينها به جايي رسيدند که صريحاً به انبياي خود اين حرف را زدند، به تو هم همين حرف را زدند، ميگويند چه بگويي چه نگويي براي ما بيتفاوت است. الآن هم ما به اينها میگوييم چه صبر بکني چه صبر نکني، کسي به داد شما نميرسد و اين کار تازهاي نيست يک حرف جديدي نيست، اين عينِ حرف شماست. الآن اگر کسي يک غذاي سمّي بخورد پسفردا غده دربياورد، اين همان است، چيز ديگر که نيست، کسي که در قلب او يا در دستگاه گوارش او غدّه کار نگذاشت، اين همين است! گفتند اين غذاي مسموم را نخور، پسفردا يک غدّه درآورد، اين غدّه به خاطر خوردن همان غذا است، گناه همان است، يک امر اعتباري نيست، قراردادي نيست، اين نظير عبور از چراغ قرمز و اينها نيست که قرارداد باشد. اين سمّ است، اين گناه که از آن تعبير به سمومات دارند ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[48] يا ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَة﴾[49] دارد، اينها به اين گناه بيماري دارد و پايان آن هم غدّه است. اگر در بعضي از جاها دارد: ﴿بِما﴾، معناي آن اين نيست که عمل غير از جزاء است، واقع عمل همان جزاء است و در قرآن هم بيش از يک جا ندارد ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[50] درباره جهنّميها است و گرنه درباره بهشتيها ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾،[51] ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نيست، کرم خدا بيش از اينهاست، اين درباره جهنّميهاست و اين هم يکطرفه حدّ دارد نه دو طرفه، اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ يعني بيشتر از معصيتِ آنها ما کيفر نميدهيم، نه کمتر نميدهيم، گاهي ممکن است خدا عفو کند و تخفيف بدهد.