درس تفسیر آیت الله جوادی
95/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 38 تا 49 سوره ذاريات
﴿وَ في مُوسي إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلي فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبينٍ (38) فَتَوَلَّي بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُليمٌ (40) وَ في عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقيمَ (41) ما تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ كَالرَّميمِ (42) وَ في ثَمُودَ إِذْ قيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّي حينٍ (43) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (44) فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرينَ (45) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ (46) وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (49)﴾
در سوره مبارکه «ذاريات» که اصول دين مطرح است، بخشي از مسائل مربوط به معاد را که ذکر فرمودند، فرمودند: آنچه در آسمان و زمين هست آيت و علامت است؛ گاهي آيت لطف است، گاهي آيت قهر است و بعضي از امور را ذکر فرمودند: ﴿وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾؛[1] چيزي در عالم نيست مگر اين که مرآت حق و نشانه حق است، زيرا چيزي که از خود هستي ندارد و هست شد، نشانه هستيآفرين و هستيبخش است. در مسائل تکويني هم آيه 22 به بعد فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون﴾؛[2] آنگاه بعضي از قصص انبيا(عليهم السلام) که آموزنده است را ذکر فرمود. آن قصهاي که مبسوطاً ذکر شد جريان حضرت ابراهيم و قصه لوط بود که از آن به عنوان آيه به اين صورت ذکر نکرد؛ اما در جريان حضرت موسي و جريان حضرت هود و جريان حضرت صالح و جريان حضرت نوح، اين چهار پيامبر را که ذکر ميکند، چون به اجمال ذکر ميکند و قصص اينها را تفصيلاً در سُوَر قبلي بيان فرمودند بهطور اجمال ميفرمايند: ﴿وَ في مُوسی﴾، يا فلان آيت است. گاهي نام پيامبر را ميبرد و گاهي نام امت را. در جريان حضرت موسي و جريان حضرت نوح، نام خود پيامبر را ذکر فرمود؛ فرمود ﴿وَ في مُوسی﴾، ﴿وَ قَوْمَ نُوح﴾؛ اما در جريان عاد و ثمود، خود قبيله را ذکر فرمود، نه صالح و هود(سلام الله عليهما) را؛ اين تنوّع در گفتار هم کرامتي را به همراه دارد.
در جريان حضرت موساي کليم در همين سوره مبارکه «ذاريات» فرمود: ﴿فَتَوَلىَ بِرُكْنِهِ وَ قَالَ سَاحِرٌ أَوْ مجَْنُون﴾؛ اشاره شد به اينکه جمع بين ساحر و مجنون، درست نيست براي اينکه ساحر يک موجود متفکري است که يک فنّ دقيق علمي را به همراه دارد و مجنون کسي است که قدرت تفکر صحيح را ندارد. بين مسحور و مجنون ارتباط هست که هر دو ممکن است از راه نفوذ بعضي از موجودات؛ مثل جن و اينها، يکي مسحور بشود و يکي مجنون بشود؛ اما بين ساحر و مجنون هيچ ارتباطي نيست، چون ساحر يک موجود متفکري است که ممکن است حتي جن را تسخير بکند. اگر جن در تسخير ساحر قرار گرفت، معناي آن اين نيست که بين ساحر و مجنون ارتباط هست، بين مسحور و مجنون ارتباط هست؛ ولي بين ساحر و مجنون هيچ ارتباطي نيست، او قدرت تفکر ندارد؛ اما ساحر دقيقترين مسئله علمي را ميفهمد؛ سحر، علمي است دقيق و جزء علوم محرّمه هم هست. البته مگر در مواردي که کسي براي ضرورت ياد بگيرد که جلوي متنبّی را بگيرد. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، غرض اين است که اين فرعون که حرفي ميزند به عقل تکيه نکرده است؛ بايد بگويد يا مجنون است يا مسحور است يا مثلاً شاعر است و شاعرانه سخن ميگويد؛ اينها درست است؛ اما يا ساحر يا مجنون! درباره انبياي ديگر مخصوصاً وجود مبارک پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين حرف هست؛ اما از يک نفر نيست؛ يعنی يک نفر نميگويد که اين يا ساحر است يا مجنون. برخيها گفتند ساحر است، برخيها گفتند مجنون است، اينطور است. يا در منطقهاي گفتند مجنون است، در منطقه ديگر گفتند ساحر است و مانند آن؛ اما يک شخص؛ مثل فرعون درباره شخص خاص به نام حضرت موسي بگويد اين يا ساحر است يا ديوانه، اين جمع نميشود.
مطلب ديگر اين است که ذات اقدس الهي فرمود ما مؤاخذه کرديم اين أخذ همانطوري که قبلاً اشاره شد نظير ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقات﴾[3] نيست آن أخذ مهرباني و لطف است؛ اما اين مؤاخذه است ﴿فَأَخَذْنَاهُ﴾. پرسش:..؟ پاسخ: چرا، مبسوطاً رد کرده، فرمود آيه است براي اينکه قبلاً فرمود که اين ﴿فَتَوَلىَ بِرُكْنِهِ﴾؛ عاقلانه که سخن نميگويد، اين به سرنيزه تکيه کرده است. کسي که به سرنيزه تکيه کرده است، نبايد توقع داشت که او عاقلانه حرف بزند. پرسش: ...؟ پاسخ: ردّ کرده است، فرمود که به سرنيزه تکيه است نه به عقل؛ در قسمتهاي ديگر هم فرمود که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾؛[4] خودش شستشوي مغزي داشت، قوم خود را هم شستشوي مغزي داد، اينها با هم حرکت کردند. يک انسان «خفيف العقل» که به سرنيزه تکيه ميکند را که نبايد توقع داشت که او برهاني حرف بزند. اين ﴿فَتَوَلىَ بِرُكْنِهِ﴾؛ همه حرفها را دارد. رُکن او هم همان سرنيزه او بود، نه مراجعه به عقل کرده باشد. فرمود که ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فىِ الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ ٭ وَ فىِ عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيهِْمُ الرِّيحَ الْعَقِيم﴾؛ قبلاً هم بيان شد که اينها کساني بودند که خدا فرمود: : ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِماد﴾؛ اينها کسي که ﴿الَّتىِ لَمْ يخُْلَقْ مِثْلُهَا فىِ الْبِلَد﴾؛[5] اينها در آن روز معادل و مشابه نداشتند، اينها کساني بودند که در روي زمين حرف اول را ميزدند: از نظر قدرتهاي ساختماني و لذتهاي مادي و تکاثر که ﴿لَمْ يخُْلَقْ مِثْلُهَا فىِ الْبِلَد﴾؛ فرمود ما اينها را از بين برديم، گاهي ميفرمايد که صاعقه آمد، گاهي ميفرمايد که زلزله آمد؛ اينها چون مثبتين هستند تعارضي ندارند که مثلاً بگوييم چرا در فلان آيه آمد که اينها را با صاعقه از بين برديم يا در فلان آيه آمد که با صيحه از بين برديم! با باد از بين برديم! اگر اين حصر بود، بله تعارض داشت؛ اما اينها مثبتين هستند و حصري که در کار نيست، هر دو عذاب ممکن است باهم باشد. ﴿وَ فىِ عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيهِْمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ ٭ مَا تَذَرُ مِن شیَْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كاَلرَّمِيم﴾؛ بعضي از بادهاست که رسالت الهي را به عهده دارند فرمود: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾؛[6] اين بادها منشأ برکت هستند؛ هم گياهان را تلقيح ميکنند، اين نر و ماده را ازدواج ميدهند، آن گَردها را منتقل ميکنند، اين تلقيح گياهان براي باردهي است: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾ و به وسيله همين بادها ابرها را جابهجا ميکنند تا به موقع ببارد؛ اين هم برکتي است که اين رسالتهاي گوناگوني که ابرها دارند براي تلقيح گياهان از يک سو، براي إثاره و پراکنده کردن و به مقصد رساندن ابرهاي سنگين از سوي ديگر، اين ريح بابرکتي است؛ اما اينگونه از رياحها، ريح عذاب است. آنها هم البته عذاب الهي است و رسالت الهي است. اين ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ﴾ که جمع محلّا به «الف» و «لام» است با رسالت الهي سازگار است، اينها هم رسالت الهي را دارند، چون هيچ موجودي نيست مگر اينکه مأمور الهي است چه رسالتشان رسالت انعام و لطف و برکت باشد؛ مثل فرشتههاي رحمت، چه عذاب باشد؛ مثل ملائکه عذاب که فرمود: ﴿لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾،[7] اين ﴿لا يَعْصُونَ﴾ درباره ملائکه جهنم است، ملائکهاي که مسئولان خاص جهنم هستند درباره اينها فرمود: ﴿لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾، و کذا و کذا. پس اين ملائکه عذاب رسالت الهي را دارند، آن ملائکه بهشت هم که رحمت الهي را ميرسانند رسالت دارند. اين جمع محلّا به «الف» و «لام» در هر موردي صادق است: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾؛ حالا اين رسالتشان گاهي رحمت است گاهي تنبيه و عذاب است؛ ﴿أَرْسَلْنَا عَلَيهِْمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ﴾، هم همين طور است زير مجموعه ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ﴾ است ﴿مَا تَذَرُ مِن شیَْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كاَلرَّمِيم ٭ وَ فىِ ثَمُود﴾؛ يعني آيات الهي در قوم ثمود هست: ﴿إِذْ قِيلَ لهَُمْ تَمَتَّعُواْ حَتىَ حِين﴾؛ اين در سوره مبارکه «هود» قصص اين انبيا که ذکر ميشود مشخص ميکند که گوينده چه کسی است. خود پيغمبر اين را گفته يا فرستادهها اين را گفتند. گاهي در اينجا به صورت «قيل» ميآيد؛ در سوره مبارکه «هود» آيه 64 به بعد اين است که وجود مبارک صالح به قوم ثمود فرمود: ﴿يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ في أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريب﴾؛ آنها اطاعت نکردند و نه تنها حرف پيامبر را اطاعت نکردند، اين ناقه را هم عقر کردند. آنگاه ﴿و قال﴾؛ وجود مبارک صالح از طرف خدا به قوم ثمود فرمود: ﴿فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فىِ دَارِكُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّام﴾؛ سه روز مهلت داريد که اگر در اين حال هم اگر توبه کرديد ممکن است ذات اقدس الهي از عذاب شما صرف نظر کند. اگر اين سه روز برنگشتيد ديگر عذاب الهي قطعي است. ﴿فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فىِ دَارِكُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّام﴾؛ اين وعدهاي است که تخلف ناپذير است. البته کذب در اينگونه از موارد به معني تخلف است، نه عدم تطابق با واقع. مستحضريد که وعده و وعيد انشا هستند، يک؛ انشا صدق و کذب ندارد، چون ايجاد است، دو؛ نميشود گفت که اين امر صادق است يا کاذب! اين نهي صادق است يا کاذب! چون خبر نيست تا صادق يا کاذب باشد؛ اما درباره وعد اگر گفته شد: ﴿غَيْرُ مَكْذُوبٍ﴾؛ يعني اين وعده مطابق با واقع است؛ کذبي در اين نيست؛ يعني مطابقت است حتماً اين وعده إنجاز ميشود و تخلفي در اين وعده يا تخلفي در اين وعيد نيست، نسبت به قوم ثمود وعيد بود نه وعده و نويد مصطلح؛ منتها وعد به هر دو قسم به کار ميرود هم درباره مژده هم درباره انذاز. اين وعد ﴿غَيْرُ مَكْذُوبٍ﴾ است؛ يعني اين وعيد تخلفپذير نيست وگرنه وعيد که انشا است که صدق و کذب ندارد. در آيه 66 سوره مبارکه «هود» فرمود: ﴿فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزيزُ﴾؛ اينها را نجات داديم ﴿وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فىِ دِيَارِهِمْ جَاثِمِين ٭ كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُود﴾؛ چند نکته است در همان مسئله قوم ثمود که در محل بحث؛ يعني سوره مبارکه «ذاريات» بهطور اجمال اشاره فرمود. فرمود که اينکه سه روز مهلت داده شد، اينها بعد از سه روز بايد توبه ميکردند؛ ولي نکردند. اينکه فرمود: ﴿تَمَتَّعُواْ فىِ دَارِكُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّام﴾؛ يعني سه روز مهلت داريد، بهرهداري کنيد از توبه و انابه حداکثر استفاده کنيد وگرنه آن وعيد تخلف ناپذير است. وقتي اين سه روز گذشت و آنها توبه نکردند، فرمان عذاب رسيد. از اين فرمان عذاب صالح(سلام الله عليه) که پيامبرشان بود با مؤمنين به صالح، اينها نجات پيدا کردند و اين عذاب دامنگير قوم ثمود شد، صيحه اينها را گرفت. در بعضي از آيات اگر داشته باشد صاعقه و در اين آيه داشته باشد صيحه، اينها چون مثبتين هستند قابل جمع هستند، اينطور نيست که معارض هم باشند. اگر در هر کدام از اين دو بخش کلمه حصر بود، اين معارض هم بودند؛ اما چون کلمه حصر نيست، مثبتين هستند، قابل جمع هستند، هيچ تعارضي هم نيست. ﴿فَأَصْبَحُواْ فىِ دِيَارِهِمْ جَاثِمِين﴾؛ يعني به زانوافتاده و زمينگير، قدرت حرکت ندارند. اينها که قدرت فرار نداشتند اين جا ماندند و ناچار شدند بمانند. قدرت مقاومت هم نداشتند تا انتصار کنند، اينها زمينگير شدند، به زانو افتادند و نميتوانستند فرار کنند. حالا که نميتوانستند فرار کنند، اينجا که هستند و ماندند، قدرت مقاومت و ايستادگي نداشتند و قدرت انتصار هم نداشتند؛ نه خودشان توانستند از خودشان دفاع کنند و نه توانستند از ديگري کمک بگيرند: ﴿فَأَصْبَحُواْ فىِ دِيَارِهِمْ جَاثِمِين﴾؛ در اين دو حال هيچ کدام از اين دو کار از آنها ساخته نيست. آن دو تا کار را در سوره مبارکه «ذاريات» که محل بحث است بايد بخوانيم. در سوره «هود» اين دو کار ذکر نشد. فرمود: ﴿فَأَصْبَحُواْ فىِ دِيَارِهِمْ جَاثِمِين﴾؛ از اين «جاثِم» بودن به بعد، نه قدرت قيام داشتند، نه قدرت انتصار داشتند، اين در سوره مبارکه «ذاريات» است که بايد جداگانه بحث بشود. الآن ما آيات سوره مبارکه «هود» را داريم اشاره ميکنيم بعد فرمود: ﴿كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها﴾؛ قوم ثمود هم شبيه قوم عاد بودند قوم عاد را فرمود: ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِماد الَّتىِ لَمْ يخُْلَقْ مِثْلُهَا فىِ الْبِلَد﴾؛ اينها از نظر قدرت صنعت آن روز به قدري مقتدر بودند که برخي از اينها نظير اقوامي که گفتند: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ﴾؛[8] بودند ولو درباره خصوص عاد نباشد. فرمودند اينها که منطقههاي ييلاقي ميرفتند، اينطور نبود که در دامنه کوه ويلا بسازند، بلکه اينها قدرتشان اين بود که کوه را ويلا ميساختند؛ يعني آن قدر مقتدر بودند که سنگهاي کوه را ميتراشيدند، اتاقهاي متعدد در ميآوردند و زندگي ميکردند. ﴿تَنْحِتُونَ﴾؛ يعني ميتراشيديد ﴿مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ﴾، نه «تبنون». درباره اين گونه از اقوام فرمود ﴿الَّتىِ لَمْ يخُْلَقْ مِثْلُهَا فىِ الْبِلَد﴾؛ آن روز روي کره زمين اينها مشابه نداشتند که در اين کوههاي بلند و صخرههاي مستحکم و مسلط بشوند آن قدر بتراشند که يک خانه مسکوني در بياورند، آن هم جمعي، نه يک نفر يا دو نفر. اينها را فرمود ما طوري عذاب کرديم که هيچ کدام از اين دو کار از آنها بر نميآمد؛ نه قيام و نه انتصار که اين بايد جداگانه اشاره بشود. طوري اينها را ريشهکَن کرديم: ﴿كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها﴾؛ اين «غني بالمکان يغني»؛ يعني علامت آن بود، ديروز در اين مکان بود. درختي يا چناري را وقتي از جايي ميکَنند مدتها جاي آن خالي است، معلوم است که اينجا جاي درختي بود کَندند؛ اما يک بوته يک سانتي را که کنار نَهر روئيده ميشود، وقتي اين يک بوته را آدم بکَند فردا که ميرود نبايد توقع داشته باشد جاي آن خالي باشد، مگر قبلاً که بود چقدر جا داشت؟ پس اگر بوته يک سانتي کنار رودخانه را کسي بکَند فردا برود آنجا نبايد توقع داشته باشد که آن حفره را ببيند، براي اينکه قبلاً هم که بود مگر چقدر جا ميگرفت؛ اما وقتي چناري و درخت کُهني را کَندند مدتهاي جاي آن خالي است. فرمود ما اين قوم را آن قدر مقتدرانه کَنديم؛ مثل يک علف يک سانتي، که گويا اصلاً ديروز اينجا نبود. اين «غني أو يغني بالامس»، «لم يغن بالامس»؛ يعني گويا ديروز اينجا نبوده، اينطور است! آن قدر مقتدرانه کَنديم که اگر کسي برود اثري از اينها را نميبيند؛ اما در عين حال آثار مخروبه اينها هست: ﴿إِنَّ فىِ ذَلِكَ لاََيَةً لِّلْمُؤْمِنِين﴾، يک؛ ﴿لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾، اين دو؛ اينها سرجاي خود محفوظ است، کسي آثار باستاني را بشناسد تا چند قرن هست؛ اما اين قدرت کذايي گويا ديروز اينجا نبود. اين ﴿كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها﴾؛ برای خود همين مقتدران است. اصل آن را به صورت مَثل در سوره مبارکه «يونس» مشخص کرده است. در سوره مبارکه «يونس» به صورت مَثل ذکر ميکند، آيه 24 سوره مبارکه «يونس» دنيا را شرح ميدهد ببينيد دنيا را که خدا ميخواهد تشبيه کند، به امري تشبيه ميکند که ما خيال ميکنيم اين هم دنياست؛ اين دنيايي که مشبَّه هست غير از دنياي مشبَّهُ بِه است، اين دنيايي که ممثَّل است غير از دنيايي که ممثَّل بِه است. در آيه ۲۴ سوره مبارکه «يونس» دارد که ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء﴾؛ کل جريان دنيا اينکه ميگوييم: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»[9] يا حبّ دنيا خطرهاي ديگري دارد اين دنيا را که در برابر از آخرت است دارد با تمثيل معنا ميکند ميفرمايد: ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ﴾؛ مثل اينکه باراني ما بفرستيم، يک؛ ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ﴾؛ باران که ميآيد اين بذرهاي زميني با اين آب باران مخلوط ميشود، دو؛ اين بذرها برخيها علف سبز به بار ميآورد، بعضيها درختهاي مُثمِر يا علفهاي خوراکي؛ مثل کاهو و سبزي خوراکي و امثال ذلک، اين سه. ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء﴾، اين يک؛ ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ﴾؛ اين دو؛ اين نباتها برخي خوراکي هستند برخي خوراکي نيستند: ﴿مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ﴾، اين سه؛ ﴿حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَه﴾؛ وقتي باران آمد اين زمين سبز شد و زيبا شد و بهرههاي خود را گرفت ﴿وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها﴾؛ مردم آن سرزمين هم خيال ميکنند حالا دسترسي به اين مزرعه دارند، به اين بوستان دارند، به اين کشاورزي دارند، با اين علف دامداري دارند؛ ﴿أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْس﴾؛ دستور ما ميآيد همه اينها را «محصود»؛ يعني درو کردن، درو شده؛ ﴿آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ﴾؛[10] يعني يومي که دارد اين گندمها را درو ميکنيد، حق مستحق را هم بدهيد. «حصاد» درون کردن است، «محصود» درو شده است: ﴿فَجَعَلْناها حَصيداً﴾؛ طوري ما اينها را بر ميداريم که ﴿ كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْس﴾؛ مثل اينکه ديروز اينجا نبودند. کل اين مزرعه، اين باغها، اين نهالها، اين خوشهها، اين شکوفهها، اين شاخهها، کل اينها را طوري بر ميداريم؛ مثل اينکه يک عالف يک سانتي را شما از کنار نهر برداشتي، فردا جاي آن پُر ميشود، مگر قبلاً سبز بود چقدر جا داشت؟ فرمود ما کل اين صحنه را بر ميداريم گويا ديروز اينجا نبودند. اين گويا ديروز اينجا نبودند محو آثار است. اينجا که ممثَّل و مَثل يکي شد؟! اينکه خودش دنياست؟! فرمود: دنيا مثل اين است که باراني بيايد، زميني سبز بشود، باغي بشود، بوستاني بشود، راغي بشود، بعد از بين برود؛ اين دنيا همين است! اين از باب تشبيه آن امري است که «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة» آن دنيا را دارد با اين دنياي حقيقي مثال ميزند. دنيا حقيقي البته اينطور نيست؛ دنياي حقيقي بهاري دارد، پاييزي دارد، فصولي دارد، چند ماه طول ميکشد، مردم بهرهبرداري ميکنند؛ ميفرمايد اگر يک وقت چنين چيزي اتفاق بيافتد، اين آن دنياي که ما ميگوييم در برابر آخرت است آن را نشان ميدهد. عمده اين ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ است؛ يعني طوري ما اينها را بر ميداريم که اصلاً گويا ديروز اينجا نبودند؛ اين همه سلاطين اين همه قدرتهايي که آمدند و ساليان متمادي حکومت کردند اصلاً گويا ديروز اينجا نبودند اين ﴿لَمْ تَغْنَ﴾، ﴿لَمْ تَغْنَ﴾ اين پيام را دارد. پرسش: ...؟ پاسخ: بشر اگر جزء انبياي الهي باشد به دست ذات اقدس الهي بخواهند معجزه انجام بدهند ميشود که معجزه را انجام بدهند؛ اما اگر نخواهد بشر چنين قدرتي ندارد. پرسش: ...؟ پاسخ: گاهي جمع است، گاهي مفرد است، آن جا هم که دار باشد جنس است و با جمع سازگار است، يک فرد که نيست که با جمع سازگار نباشد. در آيه محل بحث سوره مبارکه «ذاريات» اين دو نکته مانده است که بايد توضيح داده بشود. فرمود که در جريان قوم عاد ﴿فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبهِِّم﴾؛ معمولاً اين «عتوا» چون معناي استعلا را به همراه دارد با «علي» به کار ميرود، اينجا چون تعدي را به همراه دارد ميخواهد بفهماند با «عن» ذکر شده است: ﴿فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَة﴾؛ آنجا دارد تُندباد بود. اينها همينطور نگاه ميکردند هيچ راهي هم براي فرار نداشتند. اينها يا منتظر عذاب الهي بودند، طبق دستور پيغمبرشان يا همينطور نگاه ميکردند و ميسوختند، چون آنجا فرمود «جاثِم» بودند؛ يعني زمينگير شدند و به زانو افتادند. انسان «جاثِم» زمينگير به زانوافتاده، هيچ کدام از اين دو تا کار از او ساخته نيست، حالا که قدرت حرکت ندارند: ﴿فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيام﴾؛ نميتوانستند بايستند و مقاومت کنند. ﴿وَ ما كانُوا مُنْتَصِرين﴾؛ نميتوانستند از کسي کمک بگيرند. انتصار گاهي به معناي استنصار است؛ يعني کسي هست به ما کمک بکند، گاهي هم به معني انتقام است که خودشان انتقام بگيرند. در سوره مبارکهاي که به نام پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بود در همان سوره، آيه چهارم مسئله انتصار گذشت. در آن سوره مبارکه آيه چهار فرمود که ﴿فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ﴾؛ اين دستور جبهه و مبارزه است، بعد فرمود: ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ «انتصر»؛ يعني «انتقم»؛ اگر خدا بخواهد خودش انتقام ميگيرد؛ ولي ميخواهد دين را به دست شما ياري کند که شما مجاهد بشويد. ﴿وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْض﴾؛ شما از چه راه کامل ميشويد؟ از راه ﴿لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾؛[11] کامل ميشويد اگر کسي حرف بنياسرائيل را بزند و به پيغمبر خود، وجود مبارک موسي(سلام الله عليه) بگويد: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون﴾؛ اين تفکر بنياسرائيلي به جايي نميرسد. گفتند: تو و خداي تو مبارزه کنيد، دشمن را از بين ببريد، ما همين جا نشستهايم! اين فکر بنياسرائيلي، آن خطر سامري را هم به همراه دارد. يک سامري پيدا ميشود اينها را به گوسالهپرستي دعوت ميکند اينها هم راه ميافتند. وجود مبارک کليم حق فرمود اين چه حرفي است ميزنيد؟! ميگوييد تو برو با خداي خودت دو تايي هماهنگ بشويد و با دشمنان ما بجنگيد، شهر گشوده شده را به ما بدهيد اين حرف چيست؟ ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ﴾؛ اين تفکر را قرآن کريم کاملاً ابطال کرده فرمود: ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ «انتصر»؛ يعني «انتقم»؛ اما خدا ﴿وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْض﴾؛ حالا سالي يک بار يا دو بار يا کمتر يا بيشتر، شما را به آزمونهاي سنگين خدا ميآزمايد، گرچه در همه موارد ذات اقدس الهي امتحان ميکند؛ اما فرمود اينها خيال کردند که راحت هستند: ﴿يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً﴾؛ سوره مبارکه «توبه» گذشت ﴿أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾؛[12] شما سالي دو تِرم امتحان داريد، امتحانهاي بزرگ. اين براي مسلمانهاي صدر اسلام يک گونه بود، براي ما يک گونه است؛ بالأخره سالي دو تا امتحان بزرگ ما بايد بدهيم: ﴿يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾؛ حالا يا اين امتحان جنگ است، يا بيماري هست، يا رشا و ارتشايي به ما ميدهند که ما بايد پرهيز کنيم؛ به احد انحا خداي سبحان سالي يکي دو بار امتحان سنگين ميگيرد، اين دو ترم را بايد امتحان بدهيم. آن امتحان که هر روز است؛ از امتحان هر روز که نبايد کسي غفلت کرد. فرمود از طرفي ما نهي ميکنيم که به نامحرم نگاه نکنيد، از طرفي يک نامحرم را از جلوي چشم شما عبور ميدهيم. در جريان حرم و احرام و اينها اين هست فرمود: اي مؤمنين! ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُم﴾؛[13] مادامي که احرام بستيد صيد نکنيد! آهوها که در شهر نميآيند اينها در مکه و مدينه هستند، در بيابان و دامنه کوه که نميروند شکار بکنند، فرمود اينطور نيست، اين آهوهايي که دامنه کوه هستند، اين حيوانهاي شکاري که بالاي کوه هستند، آنها به راهنمايي ما حرکت ميکنند، ما رهبري آنها را به عهده داريم اين آهوها به عنوان اينکه حالا آب بخورند يا علف، اينها را ميآوريم در داخله شهر، کنار چادر شما و در تيررس شما و در دسترس شما، اينطور نيست که ما آن آهو را بالاي کوه نگه بداريم بعد به شما بگوييم: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُم﴾؛ اين چه آزموني است؟ ما اين حيوانات را به قصد آب يا غير آب از بالاي کوه ميآوريم ميآوريم در دسترس شما، در تيررس شما، بعد ميگوييم در حال احرام صيد نکنيد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُم﴾. ميگوييم: ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِم﴾؛ اما چهارتا نامحرم را از کنار او عبور ميدهيم، اينطور نيست که حالا نامحرم در شهر نباشد بعد ما بگوييم: ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ﴾، اين که امتحان نشد. اين امتحان هر روزه است. از اين طرف ميگوييم رشوه ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْت﴾[14] است؛ چقدر اين عربي غني و قوي است! فارسي ما خيلي قوي است؛ اما فارسي کجا عربي کجا! قبلاً هم به عرضتان رسيد ما کسي که مال ندارد را ميگوييم گِدا. گِدا يک بار علمي ندارد؛ اما قرآن که نميگويد گدا، ميگويد فقير؛ اين «فعيل» به معني مفعول است؛ يعني ملتي که جيب آن خالي است و کيف آن خالي است نگوييد گدا، بگوييد فقير اين فقير فعيل به معني مفعول؛ يعني ستون فقرات او شکسته است، اين ملت قدرت قيام ندارد. قيام و مقاومت هم با سفارش حل نميشود. در تعبيرات ديگر باز ما ميگوييم گدا، اين کلمه گدا در فارسي بار علمي ندارد؛ اما قرآن کريم نميگويد گدا؛ يعني فاقد، فقدان به کار نميبرد؛ ميفرمايد ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاق﴾،[15] نه «خشية فقدان»، نه چون تنگدست هستيد از روي گرسنگي بچهها را، چون اين بچهها را ميکشتند در اثر تنگدستي، خصوص دخترها را ميکشتند در اثر آن ننگ و عار؛ اين خوي جاهليت بود. فرمود شما براي چه اين کار را ميکنيد؟ نفرمود براي نداري. فرمود براي «إملاق»، چون ملتي که جيب آن خالي است، ملتي که کيف آن خالي است، اين را قرآن فاقد و گدا نميداند، اين را متملّق ميداند إملاق؛ يعني چاپلوسي. کشور تهيخزينه چاپلوس است. ديديد بين قرآن و فرهنگ فارسي چقدر فرق است! ما ميگوييم ندارد؛ نداري بار علمي ندارد؛ اما قرآن از فقير به عنوان ندار تعبير نميکند يا به عنوان ستون فقرات شکسته ياد ميکند يا به عنوان متملّق. کشوري که خزينه ندارد يا متملّق است يا زمينگير. حالا شده عربي مبين، اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) که فرمود اينکه ذات اقدس الهي فرمود: قرآن را «عربي مبين» قرار داديم: «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُن»؛[16] عربي آن قدرت را دارد که هر زباني از زبانها دنيا بيايد آن را ترجمه کند؛ اما زبانهاي ديگر آن قدرت را ندارند که عربي را ترجمه کنند. ترجمه قرآن اگر متعذّر نباشد يقيناً متأثّر است؛ هيچ ترجمهاي پيدا نميشود که همه ظرائف قرآن را به خوبي بگويد که اينجا حرف چرا آمده و چه تضمين شده؟ همين کلمه ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِه﴾؛ گرچه جناب زمخشري خيال کرده که اين «عن» به توبه بر ميگردد، مگر ميشود که اين «عن» متعلق به توبه باشد، توبه از کسي جدا باشد؟ چون توبه يک وصف کمال است، هرگز اين «عن» به توبه بر نميگردد، توبه يک وصف کمال است، ندامت است، ندامت که از انسان جدا بشود اين بدترين وضع اوست. اين مفعول واسطه است براي قبول. قبول هم با «من» استعمال ميشود مفعول واسطه آن «من» است نه «عن». بعد از اينکه تجاوز و صرف نظر و عفو و گذشت را در کلمه قبول جاسازي کرديم به عنوان تضمين، که يکي از ظرائف ادبي است، آن وقت مجاز هستيم که اين قبول را با «عن» به کار ببريم بگوييم ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِه﴾؛ «أي يقبل متجاوزاً»، «أي يعفوا عن عباده»، «أي يتجاوز عن عباده». اين «عن» حتماً به ﴿يَقْبَلُ﴾ بر ميگردد، يک؛ بعد از تضمين معناي تجاوز که از ظرائف ادبي است، دو؛ يعني «يقبل متجاوزا» و اما آنجا که نفقه باشد ميفرمايد: ﴿أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُم﴾؛[17] آنجا جاي تجاوز و صرف نظر نيست. غرض اين است که اين «انتصر»؛ يعني «انتقم». فرمود ما هر سالي يکي دو بار امتحان بايد بدهيد: ﴿يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾؛ اين براي هميشه است، اختصاصي به صدر اسلام ندارد، البته اين قصه برای صدر اسلام است که سالي يک جنگ عمومي يا دو تا جنگ اتفاق ميافتاد؛ اما براي همه ما هست؛ درباره خودمان، درباره بچههايمان. اين قرآن کريم مال حرام را که حرام تعبير ميکند براي اينکه آدم محروم است؛ تعبير بعدي قرآن کريم درباره حرام اين است که ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْت﴾؛ نميگويد اين مال حرام است، «سحت» به چه ميگويند؟ اين تعبير ﴿فَيُسْحِتَكُمْ﴾[18] که در قرآن است را بررسي کنيد! يک وقت است که کسي اين درخت و پوست آن را به تدريج ميکَند، درخت از راه پوست نفس ميکشد، وقتي پوست اين درخت را شما کَنديد اين خشک ميشود از چه راهي نفس بکشد اسحات؛ يعني پوست کَندن. فرمود ما پوست بعضي را ميکَنيم؛ اين راه نفس او بسته است. رشوه و اختلاس، خواه نجومي، خواه غير نجومي، «إِسحات» است؛ «سُحت» است، پوست آدم را ميکَند. آدم پوست کَنده ديگر حياتي ندارد. حالا اين قرآن بوسيدني نيست؟! فرمود: ﴿فَيُسْحِتَكُمْ﴾؛ پوست شما را ميکَند. حالا سالي يکي دو بار چنين امتحاني ما بايد بدهيم يا پيشنهاد رشوه ميدهند يا پيشنهاد مسائل جنسي ميدهند يا پيشنهادهاي خلاف و دروغ و همه اينها يا انسان را به إملاق ميکشاند يا انسان را فقير ميکند؛ يعني ستون فقرات او را ميشکند، جاثم ميکند انسان را زمينگير ميکند و به زانوافتاده ميکند؛ انسان به زانو افتاده، نه ميتواند فرار کند، نه ميتواند بايستد مقاومت کند، نه ميتواند فرياد بکشد و از کسي کمک بگيرد؛ فرمود چنين روزي اينها داشتند. اين قوم ثمود که مشابه قوم عاد بودند و جناب سعدي اگر دارد اين همان آفتابي است که ميتابد بر قوم عاد و ثمود[19] براي همين جهت است، براي اينکه اينها ممتاز تاريخ بودند. فرمود انتصار؛ يعني انتقام، ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُم﴾؛ اين «انتصر»؛ يعني «انتقم». اينها در اين حالتي که زمينگير شدند، قدرت انتقام نداشتند، نه خودشان ميتوانستند انتقام بگيرن،د چون به زانو افتادند و زمينگير شدند و نه کسي به داد اينها ميرسيد، لذا فرمود که ﴿فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ﴾، يک؛ ﴿وَ ما كانُوا مُنْتَصِرين﴾، دو؛ اين دو نکته آن خلأ سوره مبارکه «هود» را پُر ميکند.
در جريان قوم هود هم همينطور بود؛ فرمود قوم هود مقدم بر اينها بودند و اينها چون قوم فاسق بودند ما بساط اينها را کَنديم که ديگر در اينجا مشروحاً بيان نشده است.