درس تفسیر آیت الله جوادی

95/10/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 38 تا 46 سوره ذاریات

﴿وَ في‌ مُوسي‌ إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلي‌ فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبينٍ (38) فَتَوَلَّي بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُليمٌ (40) وَ في‌ عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقيمَ (41) ما تَذَرُ مِنْ شَيْ‌ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ كَالرَّميمِ (42) وَ في‌ ثَمُودَ إِذْ قيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّي حينٍ (43) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (44) فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرينَ (45) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ (46)﴾

سوره مبارکه «ذاريات» که در مکه نازل شد، بعد از اقامه برهان براي برخي از اصول مخصوصاً معاد، جامعه را با موعظه هدايت مي‌کند، چون خداي سبحان فرمود: ﴿ادْعُ إِلي‌ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‌ هِيَ أَحْسَنُ﴾.[1] بعد از اقامه برهان، قصص برخي از انبيا(عليهم السلام) را که صبغه وعظ و عبرت دارد، ذکر مي‌کند. عبرت را هم مستحضريد عبرت گفتند، براي اينکه مطالعه‌کننده عبور بکند از نقص به کمال، از باطل به حق، از کذب به صدق، از شرّ به خير، از قبيح به حَسن؛ اگر عبور نکند عبرت نگرفته است و اين قصص براي اين گونه از معابر هست. در بخش‌هاي قبلي فرمود اينها آيات الهي‌اند: ﴿وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾[2] اين آيه است و مانند آن؛ لکن جريان حضرت ابراهيم را که ذکر مي‌کند، نفرمود که در آن آيه است، چون خود اين قصّه را مبسوطاً ذکر مي‌کند، ولي جريان حضرت موسي را، جريان حضرت هود را، جريان حضرت صالح را به عنوان آيه ذکر مي‌کند که فرمود: ﴿وَ في‌ مُوسي﴾ يعني در اين آيت هست و همچنين در قوم عاد.

مطلب ديگر اين است که جريان حضرت ابراهيم و جريان حضرت موسي و جريان حضرت نوح(سلام الله عليهم) را با ذکر انبياي آنها ذکر فرمود؛ اما جريان عاد و ثمود و اينها را نام انبيايشان را ذکر نکرد؛ يعني صالح(سلام الله عليه)، هود(سلام الله عليه) را ذکر نکرد، فقط همان قوم را ذکر فرمود که گرفتار عذاب شدند.

چند مطلب مربوط به بحث‌هاي قبلي است: يکي اينکه در جريان وجود مبارک حضرت ابراهيم، مستحضريد سلسله انبيا در يک حدّ نيستند، قرآن کريم فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾،[3] درباره مرسلين هم مشابه اين تعبير را دارد که ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾،[4] فضيلت اينها تنها به لحاظ درجات آخرت نيست، به لحاظ معارف اينها و درجات کمالي اينهاست. وجود مبارک ابراهيم خليل(سلام الله عليه) تنها نمي‌خواست ببيند که چگونه مرده زنده مي‌شود که علم حصولي او به علم حضوري و شهودي تبديل بشود، چون اين معنا را قرآن کريم قبل از قصّه حضرت ابراهيم نسبت به آن ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلي‌ قَرْيَةٍ﴾[5] و اهل آن قريه را هلاک شده ديد گفت: ﴿أَنَّي يُحْيي‌ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ﴾،[6] خود آن شخص را إماته کرد و بعد از صد سال زنده کرد، اين شخص، تبديلِ علم حصولي به حضوري و مشاهده حيات و مشاهده ممات و مشاهده حيات بعد الممات همه را ديد. لکن قصه حضرت ابراهيم را بعدها که ذکر مي‌کند ﴿أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ﴾،[7] مي‌خواهد از جواب معلوم بشود که وجود مبارک حضرت ابراهيم چه خواست، اينکه حضرت ابراهيم عرض کرد: ﴿رَبِّ أَرِني‌ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي﴾،[8] نه اينکه من مي‌خواهم علم حصوليِ من به حضور تبديل بشود، من مي‌خواهم مشاهده کنم، چون بالاتر از اين را قرآن کريم درباره ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلي‌ قَرْيَةٍ﴾ ذکر کرد، قصّه حضرت ابراهيم که فوق آن قصّه است يک چيز ديگري مي‌خواهد بگويد و آن اين است که فرق است بين اينکه انسان مورد شهود باشد، مورد حيات و ممات باشد، مورد احيا و إماته باشد يا مصدر إماته و احيا باشد. آن ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلي‌ قَرْيَةٍ﴾ موردِ حيات و ممات بود؛ يعني خدا او را ﴿فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ﴾، بعد ﴿بَعَثَهُ﴾، بعد از اين مرحله. خود اين شخص، حيات و ممات را مورداً تجربه کرده است، ولي خليل حق مي‌خواهد مصدراً تجربه بکند؛ يعني فاعل إحيا و إماته بشود، نه اينکه مورد فعل باشد، مورد فعل آن پيغمبر بزرگوار بود. پرسش: ...؟ پاسخ: به هر حال ﴿أَرِني﴾ رؤيت است، کار، کار مفهومي که نيست، نشان بدهد، اين کار گرچه به دست خليل حق ظاهر شد؛ اما با ارائه خداي سحبان تحقّق پيدا کرده است، مي‌خواهد مصدرِ حيات و ممات بشود، نه موردِ حيات و ممات.

يک سلسله بحث‌هاي برهاني و حصولي است که قرآن آن را اوّل ذکر مي‌کند که وجود مبارک خليل حق که با نمرود مناظره اعتقادي و کلامي داشت، فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ﴾، اين برهان بود؛ اما وقتي مسئله شهود رسيد، ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلي‌ قَرْيَةٍ﴾ را ذکر کرد که آن شخص مورد شهود بود؛ يعني مورد حيات و ممات بود، خدا خود او را إماته کرد، بعد خود او را زنده کرد، اين بالاتر از آن علم حصولي است. آنکه خليل حق مي‌طلبد اين است که من خودم مي‌خواهم مصدر إحيا و إماته بشوم، نه مورد حيات و ممات. از جواب معلوم مي‌شود که خليل حق چه مي‌خواست؛ لذا فرمود اين کار را بکن، ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً﴾،[9] البته کلّ اين کارها به اذن خداست، ديگري اگر دعوت مي‌کرد و اسم اين چهار مرغ را مي‌برد شايد نمي‌آمدند؛ اما وقتي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بخواند مي‌آيد.

بنابراين آنچه را که خليل حق خواست، از جواب معلوم مي‌شود که نه تنها تبديل حصول به حضور و شهود است، بلکه تبديلِ مورد شهود بودن، به مصدرِ شهود بودن است؛ لذا خيلي فرق است بين ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلي‌ قَرْيَةٍ﴾ با ﴿أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ﴾ خليل حق. پرسش: مصدر درست است يا مظهر؟ پاسخ: نسبت به اين کاري که کرده است مصدر است، در برابر آن موهب؛ اما از آن جهت که بالاصالة نيست مظهر ذات اقدس الهي است؛ لذا خداي سبحان فعل را به خود او نسبت مي‌دهد، فرمود: ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً﴾؛ تو اسم اين چهار مرغ را ببر، اينها زنده مي‌شوند. از آن جهت که به اذن خداست مظهر خداست؛ از آن جهت که دعوت او باعث حيات اين حيوانات است مي‌شود مصدر. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، اين مي‌خواهد عالم‌تر بشود کامل‌تر بشود، اينها يقين داشتند، ولي مي‌خواهند اين يقينشان به مرحله شکوفايي برسد، از علم اليقين به عين اليقين برسد و مانند آن. پرسش: آيه بودن داستان حضرت لوط را در سوره حجر آيه 85 بيان کرده؟ پاسخ: بله، ولي منظور آن است که اين از سنخ إماته و امثال آن نيست. همه آيه است؛ اما تعبير در خصوص اينجا سخن از عذاب است. نحوه ابراهيم خليل و نحوه موسي و نحوه عرض کنم که نوح فرق مي‌کند با جريان حضرت صالح و حضرت هود و امثال آن؛ در هر سوره يک صبغه خاصي دارد که تکرار در کار نيست همه موجودات آيت هستند و همه کارهايي که به وسيله انبيا شده آيت است؛ حتي جريان حضرت ابراهيم هم آيه است. پرسش: اگر تقاضای مصدريت دارد، سؤال ﴿أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ﴾ را چگونه توجيه می‌کنيد؟ پاسخ: بله، براي اينکه مبادا کسي خيال کند که اين براي آن است که اطمينان پيدا بشود. اين قرآن يا آن تعبير براي همه مردم است که اگر کسي اين سؤال را از حضرت ابراهيم مي‌شنيد و ـ معاذالله ـ خيال مي‌کرد که او در مسئله إحياي موتي شک دارد! آن وقت اين پاسخ الهي که تثبيت طمأنينه اوست هم بايد ذکر بشود تا هيچ کس خيال نکند که اين سؤال، سؤال استفهامي است سؤال، سؤال آن است که شما مي‌توانيد يا نمي‌توانيد و مانند آن و با «واو» هم آورده تا معلوم بشود که تو که قبول داري تو که مطمئن هستي، اين براي چيست، تو که مي‌داني! از نحوه جواب معلوم مي‌شود که خواستنش اين است که مصدر اين کار بشود اوّلاً و مظهر اين کار بشود ثانياً.

مطلب بعدي آن است که اينکه در آيه 35 سوره مبارکه «ذاريات» که محل بحث است، فرمود: ﴿فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾، اين البته آن نکته‌اي که قبلاً بزرگان گفتند آن هم درست است که به احترام ايمان و رسالت و اينها عذاب نيامده، اينها از اين منطقه خارج بشوند تا عذاب بيايد؛ مثل ﴿وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ﴾،[10] اما راه ديگري دارد که در آن جمع‌بنديِ عذاب معلوم مي‌شود که حتماً خداي سبحان اراده کرده که اينها را از شهر بيرون ببرد، براي اينکه عذاب اينها تنها حجاره «مسوّمه عند ربک» نبود، اگر آن سنگ و گِل بود سجّين بود، سجّيل بود و مانند آن، آن ممکن بود به هر کسي که نشان گرفته شد بخورد، عيب ندارد، مؤمنين مصون هستند و کفار مصاب هستند. اما اگر عذاب اين باشد که ﴿فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾،[11] اين شهر را مي‌خواهد زير و رو کند، در چنين مقطعي البته آن کسي که اهل نجات است را بايد او را خارج کنند. بنابراين اين ﴿فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ مي‌تواند دو نکته داشته باشد: به لحاظ ﴿لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طينٍ ٭ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفينَ﴾، اين ممکن است براي احترامِ ايمان و مؤمن و رسالت و رسول و امثال آن باشد؛ اما به لحاظ آن عذاب که ﴿فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾، قطعاً بايد اين باشد که اينها نجات پيدا کنند. بنابراين نه اين آيه منحصراً مي‌فهماند که عذاب اين قوم همان حجاره است، نه آن آيه ﴿فَجَعَلْنا عالِيَها﴾ اينها همه مثبتين‌اند و جمع هر دو ممکن است، تعارضي بين اين دو آيه نيست.

در جريان عذاب‌هاي قوم عاد و ثمود، اينها هم همين طور است. در جريان اين عذاب‌هايي که براي قوم ثمود مي‌آيد که فرمود اين قوم ثمود را ما با صاعقه عذاب کرديم، در آن قسمتِ عاد هم دارد که ﴿ما تَذَرُ مِنْ شَيْ‌ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ كَالرَّميمِ﴾، در بعضي از آيات دارد که صاعقه آمده به حيات اينها خاتمه داد، اينها مثبتين‌اند، اينها که معارض هم نيستند، پس اگر در يک آيه دارد که قوم عاد را ما با صاعقه عذاب کرديم، در يک آيه دارد که با تُندباد عذاب کرديم هر دو ممکن است، چه اينکه درباره قوم لوط هر دو ممکن بود.

مي‌ماند مسئله اطفال و امثال آن؛ افراد عاقل که فرمود: ﴿غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾[12] نبودند. در جريان اطفال، خود وجود مبارک نوح دارد که پروردگارا! اينها ﴿وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً﴾،[13] فرزندان اينها هم در اثر تربيتِ بد پدران و مادران اينها کافر مي‌شوند، گفته شد ساليان متمادي ديگر کسي فرزند به بار نمي‌آورد يا خدا جلوي فرزندآوري را گرفته، يا اگر کودکاني معذّب شدند، فوراً ذات اقدس الهي اينها را در بهشت برزخي ترميم کرده که اگر اينها آسيبي ديدند يک چند لحظه‌اي آسيب مي‌بينند، بعد در روح و ريحان الهي هستند، هرگز خداي سبحان کسي را بدون حکمت عذاب نمي‌کند، يک؛ و اگر کسي در اثر اين ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾[14] عذاب ديدند، فوراً ترميم مي‌کند، اين دو؛ تمام عذاب‌ها همين طور بودند. پرسش: ...؟ پاسخ: آنها را هم داشتند، نه اينکه اصلاً فرزندي نداشتند، وگرنه قوم، جمعيتشان يکي پس از ديگري به دنيا مي‌آمد. آن قسمت مهمّ کارشان اين بود و انبيا هم فرمودند که شما اين مسير زاد و ولد را داريد تغيير مي‌دهيد. بنابراين اينکه فرمود: ﴿وَ في‌ مُوسي﴾، يعني آيه است، همه اينها آيه‌اند؛ اما درباره حضرت موسي اين قسمت‌ها را بيان فرمود.

مطلب بعدي آن است که برخي از روايات نقل شده؛ البته باز اين روايت را بايد بررسي کرد که حضرت امير مي‌فرمايد که خليل حق براي طمأنينه از خدا آيت خواست و من بدون آيت مي‌گويم: «لَوْ كُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»،[15] البته اين روايات بايد بررسي بشود، يک؛ و اگر در کاري فضيلتي براي امام نسبت به پيامبري از انبياي اولواالعزم(عليهم السلام) ثابت شد، اين دليل بر فضيلت کلّ نيست، اين دو؛ ثانياً درباره خصوص اهل بيت راهي هست براي اينکه اينها مقام برتري دارند، براي اينکه اينها عِدل قرآن کريم‌اند، يک و قرآن کريم با کتب انبياي ديگر فرق دارد، دو؛ همه آنها سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[16] است، هر سابقي حرف نبيّ قبلي را تصديق مي‌کند انجيل مسيح(سلام الله عليه) مصدِّق تورات است، تورات کليم حق مصدّق حرف‌هاي ابراهيم خليل و انبياي ديگر است؛ اما در هيچ جاي قرآن برتر از تصديق، سخني به ميان نيامده، فقط درباره قرآن کريم است که خداي سبحان فرمود اين مصدّق کتاب‌هاي اصيل انبياي گذشته است ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾.[17] اين هيمنه؛ يعني سلطنت، يعني سيطرت، فقط مختصّ به قرآن کريم است. تورات هيمنه ندارد، انجيل هيمنه ندارد، صحف ابراهيم و موسي(سلام الله عليهما) اينها هيمنه ندارند، حرف‌هاي انبيا را تصديق مي‌کنند؛ اما معيار باشند، سلطنت داشته باشند، مهمين باشند نيست. اگر قرآن، مهيمن بر کتاب‌هاي آسماني هست که هست و اگر هر پيامبري به اندازه کتاب خود اوج دارد که دارد، پس وجود مبارک پيغمبر ما نسبت به انبياي ديگر اوج دارد و اگر اهل بيت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امير برابر آيه مباهله ﴿وَ أَنْفُسَنَا﴾[18] به منزله اوست و به استناد خطبه «قاصعه» همه کمالات را دارد[19] «الا النبوة»، پس او مي‌تواند هيمنه داشته باشد، اينها به اندازه قرآن، مقام دارند، عِدل قرآن‌اند. اگر عِدل قرآن‌اند و قرآن هيمنه دارد و اگر هر پيامبري به اندازه کتاب خود قدرت علمي دارد، اگر ما برهان اقامه کرديم که حضرت امير از خيلي‌ها افضل است دست ما پُر است اين حرفي ندارد؛ منتها حالا بايد آن دليل روايت را ثابت کرد و خود حضرت امير مقاماتي داشتند بالاتر از اين مصدريت يا مظهريتي که براي انبياي ديگر بود هست، ولي اين البته در خصوص موردي که محلّ بحث است بايد برهان اقامه بشود. پرسش: ...؟ پاسخ: خودشان فرمودند که ما را از ربوبيت پايين بياوريد، بعد هر چه خواستيد بگوييد، به هر حال ارواح اينها صادر اوّل است، هر موجودي که در جهان باشد بعد از اين صادر اوّل است «فَأَوَّل‌ مَا خَلَق‌ الله» در روايات دارد که «نُورَ نَبِيِّنَا»،[20] اين از ربوبيت که پايين بياييم هر کمالي که براي موجودِ ممکن هست، براي آن «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ» هست که «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ» حضرت فرمود «نُورِي». وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) دارد: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورَ نَبِيِّنَا» و امثال آن. پرسش: اگر سنت تفسير قرآن و عِدل قرآن است، چرا صيانت از ؟ پاسخ: «سنّت»؛ يعني خود امام، نه روايت؛ روايت عِدل قرآن نيست.داخل روايت جعل هست، کذب هست، صدق هست. حضرت فرمود به نام ما دروغ جعل مي‌کنند، بر قرآن عرضه کنيد؛ هم نصوص علاجيه را دستور دادند که شما بر قرآن عرضه کنيد هم روايت‌هاي غير معارض را هم گفتند بر قرآن عرضه کنيد، آن‌که عَرضه نيست و عِدل قرآن است خود عترت است. الآن کسي خدمت حضرت نشسته است اين ديگر عرض بر قرآن لازم نيست عَرض بر قرآن برای آن دو طايفه است: يک طايفه نصوص علاجيه است که معارض دارد؛ طايفه ديگر هم روايتی است که معارض ندارد، ولي ما نمي‌دانيم به نام حضرت است يا جعل کردند! چون دروغ جعل کردند. ولي کسي خدمت حضرت نشسته است؛ مثلاً حالا زراره خدمت امام صادق نشسته است، اين که عرض بر قرآن لازم نيست، اين از خود قرآن ناطق دارد مي‌شنود. بنابراين عترت، عِدل قرآن است نه روايت، روايت را بايد عرضه کرد. پرسش: ...؟ پاسخ: براي اينکه در اين نظام خود اينها شهيد مي‌شوند تا قرآن بماند، روح قرآن کريم با روح اينها يکسان‌اند. در نظام هستيِ دنيا اينها خادم قرآن‌اند، شهيد مي‌شوند تا قرآن بماند؛ اما شهيد مي‌شوند جانباز نيستند، بدن‌باز هستند؛ شهيد جانش را نداد بدنش را داد، چون بدنش را داد، البته بدن امام، عِدل قرآن نيست، روح مطهّر امام، عِدل قرآن است که سر جايش محفوظ است، اينها يک حقيقت‌اند و دو حقيقت نيستند، گاهي به اين صورت در مي‌آيند.

خدا مرحوم کاشف الغطاي بزرگ را غريق رحمت کند! ايشان دارد که قرآن بالاتر از امام نيست؛ البته امام وظيفه‌اش اين است که براي حفظ قرآن شهيد بشود؛ اما بدنش را از دست مي‌دهد، زن و بچه‌اش را از دست مي‌دهد، نه جان خود را از دست بدهد، جان خودش براي هميشه و ابد زنده است. آنکه عِدل قرآن است و خودش قرآن ناطق است روح مطهّر امام است، نه بدن مطهّر امام؛ بدن مطهّر امام البته مُردني است. پرسش: بسياری از اختلافات متشرّعين و مسلمين ريشه در همين روايات اختلافی دارد، آيا شارع نمی‌توانست جلوی اين اختلافات را بگيرد؟ پاسخ: شارع که مي‌توانست، بشر بايد مواظب باشد، جبر که در کار نيست، ذات اقدس الهي حق را به صورت يک لقمه در دهن او بگذارد، اين فکر است، اين بررسي است، اين تأمّل است، اين اختيار است. يک عده ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي﴾[21] يک عده به سوء اختيارشان به بيراهه مي‌روند يک عده حُسن اختيار دارند و به راه مي‌روند. بنابراين وقتي اهل بيت عِدل قرآن شدند و قرآن مهيمن شد، سلطان شد، مُسَيْطِر شد، اگر يک روايت معتبري گفت که وجود مبارک حضرت امير از وجود مبارک فلان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) افضل است آدم مي‌تواند به خوبي بپذيرد. در اين قسمت فرمود: ﴿وَ في‌ مُوسي إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلي‌ فِرْعَوْنَ﴾، پرسش: ...درست است که پيامبر اولواالعزم است؛ اما «ليطمئن» دارد.؟ پاسخ: «ليطمئن» در مصدريت؛ يعني طمأنينه مراحلي و مراتبي دارد. يک وقت است کسي مي‌خواهد برهان اقامه کند تا از نظر علم اليقين مطمئن بشود اين يک مرحله است. مرحله ديگر اين است که برهان برايش اقامه شده است؛ اما مي‌خواهد مشاهده کند به علم شهود برسد؛ يعني «از علم به عين آمد و از گوش به آغوش» حرف زدن و فکر کردن نباشد، عين خارج باشد، آن مثل ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلی قَرْيَةٍ﴾[22] که در خود او اين شهود پيدا شد اين شده مورد حيات و ممات از اين بالاتر که مرحله ثالث است يک شخص مي‌خواهد خودش مصدر إحياء و إماته باشد، اين مرحله سوم يک شهود بيشتري مي‌خواهد، يک طمأنينه بيشتري مي‌خواهد. بنابراين ممکن است کسي آن مرحله مياني را داشته باشد؛ اما فاقد مرحله برتر باشد، از ذات اقدس الهي براي نيل به مقام برتر و طمأنينه مقام برتر، مقام سوم را طلب کند. اينها مراتبي دارد. خدا قرآن را نازل کرد باران را هم نازل کرد؛ اما باران را به زمين انداخت، قرآن را به زمين آويخت، به زمين که نينداخت. تا اين مرحله‌ای که کتاب و لغت و فرهنگ و علوم راه دارد ما اين طناب را مي‌گيريم ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[23] بالا مي‌رويم، بقيه نه عبري است نه عربي، نه تازي است نه فارسي، حقيقت قرآن است و ما هيچ دسترسي نداريم به او.

اين قصه ذريح محاربي بارها به عرض شما رسيد[24] که زراره و امثال زراره مي‌گويند ذريح محاربي رفته خدمت امام(سلام الله عليه) از حضرت سؤال کرد ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم﴾[25] يعني چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام‌». بعد از مدتي بيرون آمد، زراره و امثال زراره گفتند کجا بودي؟ گفت خدمت امام رفتم. سؤال کردند چه چيزی سؤال کردي؟ و چه جواب شنيدي؟ گفت از حضرت سؤال کردم ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم﴾ يعني چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام‌». اينها تعجب کردند، گفتند از کجاي اين آيه در مي‌آيد؟ ﴿وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم﴾ يعني به نذرتان وفا کنيد ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ يعني حاجت آنها را عمل کنيد، سخن از لقاي امام نيست، نکند که اين خلاف بگويد؟! آمدند خدمت حضرت عرض کردند که ما ذريح را ديديم از خدمت شما بيرون آمد چنين چيزي از او سؤال کرديم چنين جوابي دارد، اين چگونه است؟ درست می‌گويد يا درست نمي‌گويد؟ فرمود بله درست مي‌گويد. عرض کرد ما ساليان اينجا خدمت شما هستيم به ما نفرموديد! فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‌»[26] شما مي‌آييد اينجا درس مي‌خوانيد؛ اما ما غير از اين حرف‌هايي که به شاگردان خود مي‌گويم و درس مي‌دهيم يک سلسله علوم است که «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»؛[27] «مَنْ يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‌» شما چنين شاگردي پيدا کنيد که ديگر از ما نخواهد لقاي امام کجا از اين در مي‌آيد، اين طناب يک طرفش به دست خداست مي‌آيد مي‌آيد مي‌آيد تا وقتي که پايين آمد مي‌شود عربي مبين. ده‌ها کتاب لغت را مراجعه کنيم، ده‌ها عرف را مراجعه کنيم، ده‌ها جامع الشواهد را بياوريم فقط در همين چند متر هستيم! اگر ـ معاذالله ـ قرآن همين بود؛ مثل باران، نازل شده بود يعني به زمين مي‌انداخت، مي‌گفتيم همين است، قوانين عربي بايد حکم بکند! اما اين حبل متين است اين را به زمين آويخت نه انداخت، تا چند متر آن دست ما به او مي‌رسد؟ در اوّل سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون﴾[28] اما ﴿وَ إِنَّهُ في‌ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾[29] عربي نيست تا شما لسان العرب را بگيريد، تبادر بگيريد جامع الشواهد بگيريد، چه مي‌خواهي بگويي؟ تو ببين علي و اولاد علي چه مي‌گويند؟ البته ما مکلّف هم نيستيم به آن حدّ، چون حاليمان نمي‌شود! اما وقتي گفتند هم بايد بپذيريم. اينکه در زيارت «جامعه کبيره» وجود مبارک امام هادي(سلام الله عليه) فرمود وقتي به مشهد امامي از ائمه(سلام الله عليهم) رفتي، گذشته از آن خواسته‌هاي ديگر، مطالب دنيا و مطالب آخرت، از آنها بخواه «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُم»[30] اين جمله‌هايي که در زيارت‌هاست، جملاتي که در ادعيه است گرچه به حسب ظاهر جمله خبريه است، ولي به داعي انشا القاء شده، اينها دعاست، اين «مُحْتَمِلٌ» مبتدا نيست، اين «لِعِلْمِكُم‌» خبر نيست اين جمله، جمله خبريه است که به داعي انشا القاء شده است؛ يعني «و اجعلنا حاملين لعلمکم»،[31] به حرم مطهّر امام هشتم که انسان مشرّف مي‌شود از حضرت به اذن خدا مي‌خواهد که خدايا مرا باسواد بکن! نه آن سوادي که تو حوزه‌ها و دانشگاه‌ها فراوان است، آن علمي که در جاهاي ديگر نيست آن علمي که شما گفتيد «لا يحتمله الا کذا و کذا و کذا» مرا جزء حاملان آن علم قرار بده! اين از برجسته‌ترين جمله‌هاي زيارت «جامعه» است «مُحْتَمِلٌ» نه جمله خبريه باشد، آدم ادّعا بکند نه، «و اجعلني محتملاً لِعلمِ علي و اولاد علي». اگر ـ معاذالله ـ قرآن همين بود که در زمين است مثل باران نازل شده بود، اين مثل حبل بود، اين طناب افتاده در گوشه مغازه مشکل خودش را حل نمي‌کند، به کدام حبل مي‌گويند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعا﴾[32] همه‌ شما اين طناب را بگيريد، طنابي که به جاي بلند بسته است، وگرنه طنابي که در گوشه مغازه افتاده نازل شده است، اين مشکل خودش را حلّ نمي‌کند، کدام حبل است؟ در همان حديث شريف ثقلين همين است؛ فرمود: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»،ما هر چه بگوييم، سي سال، سيصد سال، سه هزار سال، غير از اين کتاب‌هاي لغت چيزي ديگر گيرمان مي‌آيد، عرف و لغت و مفهوم و اينهاست، بقيه لسان العرب نيست جامع الشواهد نيست کتاب لغت نيست، لفظ نيست، عبري، سرياني و فارسي نيست؛ بلکه «عليّ حکيم» است. حضرت فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‌» شما شاگردي مثل ذريح پيدا کنيد، اسرار ما را به کسي نگويد اعتراض نکند. خود زراره گاهي سؤال و جوابش در محضر حضرت تُند مي‌شد تا اينکه در مسئله تعليم بفهمد. غرض اين است که بيش از اين هم از ما بر نمي‌آيد نه عرضه آن را داريم، نه از ما خواستند، ولي اگر کسي محتمل شد، در رديف اولياي الهي است که فرمود علم ما حديث ما امر ما «صعب مستصعب» است که «لَا يَحْتَمِلُهُ» الا اينها و اينها، و الّا «عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‌» اين است؛ لذا از وجود مبارک امام صادق هم سؤال کردند که الآن چندين سال است که قرآن را هر روز مي‌خوانيم هر شب مي‌خوانيم خسته نمي‌شويم. فرمود اين که کلام عادي نيست. شما الآن شصت يا هشتاد سالتان است هر روز آفتاب را مي‌بينيد هيچ حرف شده که بگوييد ما خسته شديم از بس آفتاب را ديديم! حضرت فرمود: «يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ»[33] هيچ کس شده بگويد که الآن من شصت سال آفتاب را مي‌بينم خسته شدم، اين نور است، اين با حيات ما با واقعيت ما هماهنگ است؛ لذا آدم هر چه هم قرآن بخواند خسته نمي‌شود، يک چنين کتابي است.

بنابراين ما آن مقداري که قدّمان مي‌رسد تا محدوده عربي مبين است؛ اما اگر يک روايت معتبري بود بايد بگوييم «سمعا و طاعة»! نبايد بگوييم، اين را از کجا گرفتي؟ اگر در حضور خود امام نشستيم مطلبي را فرمود، مي‌گوييم «سمعا و طاعة»! اين ذريح محاربي هم همين بود. حضرت فرمود شما داريد با من بحث مي‌کنيد شاگرد من هستيد، حرف‌هاي ما حرف‌هاي استاد و شاگردي است، حرف‌هاي وليّ و مولّي عليه نيست، از حرف‌هاي مولا و عبد نيست حرف‌هاي شاگرد و استاد است شاگرد و استاد در مدار عربي مبين حرف مي‌زنند؛ اما من اگر چيزي بگويم ذريح قبول بکند، مي‌گويم: «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‌» که اميدواريم ـ إن‌شاءالله ـ اين نصيب حوزويان بشود.

 


[1] نحل/سوره16، آیه125.
[2] ذاریات/سوره51، آیه20.
[3] اسراء/سوره17، آیه55.
[4] بقره/سوره2، آیه253.
[5] بقره/سوره2، آیه259.
[6] بقره/سوره2، آیه259.
[7] بقره/سوره2، آیه260.
[8] بقره/سوره2، آیه260.
[9] بقره/سوره2، آیه260.
[10] انفال/سوره8، آیه33.
[11] حجر/سوره15، آیه74.
[12] ذاریات/سوره51، آیه36.
[13] نوح/سوره71، آیه27.
[14] انفال/سوره8، آیه25.
[15] عيون الحكم و المواعظ، علی بن الليثي الواسطی، ص415.
[16] بقره/سوره2، آیه97.
[17] مائده/سوره5، آیه48.
[18] آل عمران/سوره3، آیه61.
[19] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه192.
[20] بحار الأنوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌15، ص28.
[21] بقره/سوره2، آیه256.
[22] بقره/سوره2، آیه259.
[23] آل عمران/سوره3، آیه103.
[24] بحار الأنوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌24، ص360 و 361.
[25] حج/سوره22، آیه29.
[26] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج‌4، ص549.
[27] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج1، ص401.
[28] زخرف/سوره43، آیه3.
[29] زخرف/سوره43، آیه4.
[30] عيون أخبار الرضا ع، الشيخ الصدوق، ج‌1، ص307.
[31] بحار الأنوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌15، ص28.
[32] آل عمران/سوره3، آیه103.
[33] وسائل الشيعه، العلامه الشيخ الحرالعاملی، ج27، ص196، ابواب عدم جواز استنباط الاحکام النظرية من ظواهرالقرآن الا بعدمعرفة تفسيرها من الائمه(عليهم السلام)، باب13، ط آل البيت.