درس تفسیر آیت الله جوادی

95/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 31 تا 37 سوره ذاريات

﴿قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلي‌ قَوْمٍ مُجْرِمينَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طينٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفينَ (34) فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ (35) فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ (36) وَ تَرَكْنا فيها آيَةً لِلَّذينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَليمَ (37)﴾

يکی دو سؤال مربوط به مسائل قبلي است؛ يکي اينکه اگر دين به ما فرموده است طرزي جامعه اسلامي را بار بياوريد که به يکديگر مطمئن باشند، نيازي به گرو و رهن نباشد «مَنْ كَانَ الرَّهْنُ عِنْدَهُ أَوْثَقَ مِنْ‌ أَخِيهِ‌ الْمُسْلِمِ‌ فَأَنَا مِنْهُ بَرِي‌ء»[1] از بيانات نوراني امام صادق(سلام الله عليه) است که اگر جامعه اسلامي طوري باشد که به قول يکديگر اطمينان ندارند؛ تا رهن نگيرند آرام نمي‌شوند، جامعه‌اي که رهن، نزد آنها اطمينان بخش‌تر از قول مؤمنين است من از آنها بيزار هستم، اين روايت قبلاً مطرح شد. آن وقت گاهي ممکن است سؤال بشود، اينکه در آيه 282 سوره مبارکه «بقره» دارد هر چه که خريديد و فروختيد سند تنظيم بکنيد، اين شايد با آن حديث هماهنگ نباشد! پاسخش اين است که آن حديث مي‌گويد هيچ خلاف عمدي نکنيد! اين آيه 282 مي‌گويد سند و قباله تنظيم کنيد که يادتان نرود، نه اينکه به يکديگر اطمينان داشته باشيد. در اثناي اين آيه طولاني هم آمده است که حتي در بعضي از موارد يک مرد و دو زن شهادت بدهند، چون زن‌ها کمتر در محيط کسب و کار و جامعه هستند، طوري باشد که ﴿أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری﴾؛[2] اگر يکي يادش رفته ديگري يادش بياورد، تنظيم سند براي حفظ آن قضيه است نه براي اطمينان، جامعه به يکديگر اطمينان دارند و هرگز طوري نيست جامعه اسلامي که رهن بالاتر از قولِ اينها طمأنينه‌بخش‌تر باشد، ولي يادش نرود تنظيم سند بکنند، پس تنظيم سندي که از آيه 282 بر مي‌آيد تنها براي اطمينان نيست، براي سلب آن فراموشي و امثال آن است.

مطلب دوم اين که سؤال گاهي ابتدايي از يک شخص است که از خداي سبحان فرزند مي‌خواهد، گاهي ذات اقدس الهي بشارت به فرزند مي‌دهد. فرق زکريا با حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) اين بود که زکريا بعد از مشاهده حضرت مريم که اين همه کرامت را خداي سبحان به مريم داد: ﴿هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا﴾؛[3] وقتي که زکريا مريم(سلام الله عليها) را ديد، گفت چه خوب است که انسان چنين فرزندي داشته باشد و از خدا فرزند خواست، خداي سبحان ابتدائاً به پيامبري بشارت مي‌دهد. اينجا جاي سخن از قدرت نيست، بلکه اينجا جاي سخن از حکمت است؛ لذا فرمود چون خدا حکيمِ عليم است و برنامه حکيمانه خدا اقتضا مي‌کند که شما داراي فرزند باشيد، بشارت مي‌دهيم که شما فرزند پيدا مي‌کنيد و همسرتان مادر مي‌شود. لذا فرق است بين قصه حضرت زکريا(سلام الله عليه) که خودش از خدا فرزند خواست، آنجا مسئله قدرت مطرح شد که خدايا تو بر هر چيزي قادر هستي و بين جريان حضرت ابراهيم که او از خدا فرزند نخواست، خداي سبحان بشارت پدر شدن به او داد فرمود حکمت در اينجا چنين اقتضايي را دارد.پرسش: ...؟پاسخ: چرا، داشتنِ اين فرزند بشارت است، نه اينکه علاقه‌مند نباشد. درخواست نکرده است وگرنه داشتن فرزندي مثل اسماعيل و اسحاق که نعمت است، نه اينکه نخواهد، بلکه درخواست نکرده است.

مطلب بعدي آن است که قصه حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) که در مسير اين فرشته‌ها قرار گرفتند، اين گاهي بسيط است گاهي مرکّب. در سه بخش قرآن کريم به سه طرز بيان شده: در يک بخش قرآن کريم فقط قصه فرستاده‌هاي الهي براي عذاب قوم لوط آمده، در يک بخش قرآن کريم فقط جريان بشارت به اسماعيل و اسحاق(سلام الله عليهم اجمعين) آمده.پرسش: ...؟پاسخ: دو تا حرف است؛ يک وقت است جريان طبيعي را مي‌خواهد عنايت کند. يک وقت دست به دعا بر مي‌دارد از خدا چيزي مي‌خواهد. جريانِ طبيعي دستور الهي است، اينکه فرمود ازدواج کنيد و اين حرث شماست ﴿فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ﴾[4] براي همين است که انسان ازدواج مي‌کند تا از اين مزرعه فرزندي به بار بيايد. اين بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه‌»،[5] فرمود ازدواج اجتماع نر و ماده نيست اجتماع مذکر و مؤنث نيست کسي که ازدواج مي‌کند نصف دينش را حفظ مي‌کند: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه‌» آن‌گاه وجود مبارک ابراهيم با آن برنامه‌هاي فراوانِ سفر و حضر که داشت نيازي به تجديد فراش داشت و به فرزند هم کمال علاقه را داشت. خليل حق وقتي که خواستند او را به آتش بيندازند هم نگفت خدايا مرا نجات بده! بعضي‌ها در اين حد هستند که «علمه بحالي کاف عن مقالي» بعضي‌ها مثل ابراهيم‌اند که جزء انبياي اولواالعزم هستند، بعضي در آن حد نيستند و مثل زکريا(سلام الله عليهم اجمعين) هستند. وقتي خليل حق را به آتش مي‌اندازند چيزي از خدا نمي‌خواهد، يک چنين کسي هم از خدا فرزند نمي‌خواهد او اصلاً اهل خواستن نيست بين «خليل من که همه بتهاي آزري بشکست»[6] با زکريا خيلي فرق است.

به هر تقدير ولي بشارت بود علاقه‌مند بود، چه اينکه آن نژادهايي هم که ذات اقدس الهي بهره خليل حق کرد او خرسند بود، ولي او اهل خواهش نبود و چيزي را هم که از خدا مي‌خواهد مي‌خواهد مظهر او بشود در جريان سوره مبارکه «بقره» گذشت او با اينکه خودش در جريان محاجّه نمرود گفت: ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ﴾[7] آن وقت با خدا تنها چيزي که مي‌خواهد مي‌گويد خدايا مرا مظهر خودت قرار بده! طرزي مرا قرار بده که من هم بتوانم مرده زنده کنم، نه اينکه تو مُرده زنده کني من ببينم، او را که ديگران هم کردند و مي‌کنند مثل عيسي(سلام الله عليه) که بعدها خواهد آمد. ﴿ رَبِّ أَرِني‌ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتی﴾؛[8] به من نشان بده، ياد بده، مرا شاگرد خود قرار بده که من هم بتوانم مُرده زنده کنم. خدا فرمود: ﴿أَ وَ لَم﴾، ﴿أَ وَ لَم﴾ يعني ﴿أَ وَ لَم﴾، نه «أ لَمْ تُؤمِنْ»! فرمود تو که مؤمن هستي به دليل اينکه خودت قبلاً استدلال کردي و گفتي: ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ﴾ گفت بله مي‌دانم، ولي مي‌خواهم مُرده زنده کنم، راهش را ياد بده! گفت اين کار را بکن، راهش را ياد مي‌گيري. خليل حق چيز ديگری از خدا مي‌خواهد.

بنابراين آنجا که قصه خليل حق(سلام الله عليه) است گاهي با قصه قوم لوط همراه است، اين بخش ترکيبي است، مثل همين سوره «ذاريات» و بخشي ديگري از قرآن کريم. گاهي قصه لوط بدون جريان ابراهيم ذکر مي‌شود، در بعضي از سُور. گاهي جريان وجود مبارک ابراهيم(سلام الله عليه) بدون قصه لوط ذکر مي‌شود در بخش سوم. پس گاهي باهم‌اند مثل سوره «ذاريات» و امثال سوره «ذاريات»، گاهي بي هم هستند، اين بي هم بودن گاهي قصه لوط است بدون بشارت خليل حق، گاهي قصّه بشارت خليل حق(سلام الله عليه) است بدون قصّه لوط. عمده آن است که در بخش‌هايي از اين آيات، وجود مبارک خليل حق فرمود شما که فرستاده‌ايد براي چه آمديد؟ نفرمود «حاجَتُکُمْ» يا «شأنُکُمْ» يا «شُغْلُکُمْ»، فرمود: ﴿خَطْبُكُمْ﴾، «خَطْب» آن کار مهم است. فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ أَيهَُّا الْمُرْسَلُون﴾، از کجا فهميد اينها مأموريت دارند؟ اين سؤال در سوره مبارکه «حجر» هم آمده است که در سوره «حجر» آغاز اين سوره به عنوان ضيف است؛ نظير سوره مبارکه «ذاريات» که محل بحث است از آنها به عنوان «رُسُل، مُرسَل» و اينها ياد نشد، به عنوان ضيف ياد شد. آيه سوره «حجر» اين است: ﴿وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهيمَ ٭ إِذْ دَخَلُواْ عَلَيْهِ﴾ در همان سوره «حجر» دارد که وجود مبارک ابراهيم(سلام الله عليه) به آنها فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ أَيهَُّا الْمُرْسَلُون﴾ اين از کجا فهميد اينها مرسل هستند، رسالتي و برنامه‌اي دارند؟ در سوره مبارکه «هود» آيه هفتاد قصه آنها را که نقل مي‌کند، مي‌گويد بعد از اينکه اينها آمدند به وجود مبارک ابراهيم براي آنها غذا آورد: ﴿فَلَمَّا رَأی‌ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُم﴾؛ ديد اينها چه موجودي هستند که غذا نمي‌خورند! نه اينکه مهماني باشند که غذاخور باشند، ولي اينجا نمي‌خورند، اصلاً غذاخور نيستند. ﴿وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‌ قَوْمِ لُوط﴾، در همان آغاز گفتند ما مأموريتي داريم، چون آنها بالصّراحه گفتند: ﴿إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‌ قَوْمِ لُوط﴾ در سوره «حجر» و در سوره «ذاريات»، وجود مبارک ابراهيم فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ أَيهَُّا الْمُرْسَلُون﴾ شما که رسالتي داريد، مأموريتي داريد کارتان چيست؟ اگر وجود مبارک ابراهيم از اين فرشته‌ها به عنوان مرسلون ياد کرده است، براي آن است که در آيه هفتاد سوره مبارکه «هود» آنها خودشان را معرفي کردند که ما مأموريتي داريم. حالا در سوره «حجر» فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ أَيهَُّا الْمُرْسَلُون﴾ که آنجا بحثش گذشت. در آيه محل بحث هم؛ يعني سوره مبارکه «ذاريات» آيه 31 فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ أَيهَُّا الْمُرْسَلُون﴾؛ کارهای شما چيست؟ گفتند ما مي‌خواهيم آنجا را ويران کنيم، در قسمت‌هاي ديگر ـ نه در سوره «ذاريات» ـ وجود مبارک ابراهيم شفاعت کرد که ﴿يُجادِلُنا في‌ قَوْمِ لُوطٍ﴾[9] که آن آيات بود؛ يعني مجادله کرد، گفتگو کرد، تلاش کرد که دست از عذاب اينها بر داريد، اينها را يک مقدار مهلت بدهيد، بلکه هدايت بشوند، آنها هم جواب دادند که صبر بکنيم هيچ اثر ندارد جز فساد و فحشا و امثال آن. اينجا يعني در سوره مبارکه «ذاريات» آن گفتگوها را نقل نفرمود، فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكُمْ أَيهَُّا الْمُرْسَلُون ٭ قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‌ قَوْمٍ مُجْرِمين﴾ اينها تبهکار هستند. ببينيد از اين قوم لوط به عنوان مجرم ياد مي‌کند. عذابي که مشخص شده است اين سنگ‌ها مي‌گويد براي مسرفين هستند. اگر از قوم لوط به عنوان مجرم ياد مي‌شود و اگر اين سنگ‌هاي آسماني براي مسرفين‌اند يا براي آن است که همين هم‌جنس‌گرايي، تعدّي از حدّ است و اسراف است؛ يعني از مرز انسانيت گذشتن است شما در تمام کره زمين نمي‌بينيد يک سگي نر با سگ نر جمع بشود! اين تعدّي از مرز انسانيت و از حيوانيت که مي‌گذرد مي‌شود ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾،[10] خود اين کار اسراف است، نه اينکه زياده‌روي است! اگر هيچ حيوان نري با هيچ حيوان نر ديگر جمع نمي‌شود، اگر قرآن کريم فرمود ﴿بَلْ هُمْ أَضَل﴾ جا دارد. همين مجرمين را در بخش‌هاي ديگر فرمود ما عذابي که براي مسرفين است آماده کرديم، شما که فرموديد ما مي‌خواهيم مجرم را تنبيه کنيم، اين سنگ‌ها هم که برای مسرفين است، اين نشان مي‌دهد که خود کار اينها جُرم اينها اسراف است، اسراف نه يعني زياده‌روي؛ يعني از حدّ گذشتن. وقتي از حدّ بگذرد از مرز انسانيت بگذرد ولو يک کار باشد.

مي‌بينيد يک وقت است اين صيغه مبالغه را وقتي گفتند «فعّال» هست؛ يعني کارش اين است، حرفه‌اش اين است؛ مثلاً فلان کس بقّال است، فلان کس بزّاز است، فلان کس رضّاض است، حرفه اينها اين است. يک وقت است که نه، حرفه‌اش نيست که مثلاً حالا يک مغازه داشته باشد، بقل و سبزي‌فروشي کند رضّاضي کند اين طور نيست، حرفه و شغل نيست که داشته باشد؛ اما يک وصف است، مي‌گويند فلان کس کذّاب است، کذّابي که مغازه نيست که آدم مغازه کذب فروشي داشته باشد! اين کلمه «فعّال» گاهي براي حرفه و پيشه است، مي‌گويند فلان شخص بزّاز است پارچه‌فروش است، فلان کس بقّال است بقل و سبزي فروش است، يک کار و حرفه‌اي است مقدس؛ اما يک وقت است براي تکرّر فعل است که اين کار را زياد انجام مي‌دهد، مي‌گويند فلان شخص کذّاب است؛ زياد دروغ مي‌گويد. يک وقت است که نه، زياد دروغ نمي‌گويد يک دروغ بزرگ گفته است، مثل جعفر کذّاب، اين اين چنين نبود که کارش کذب و پُردروغي باشد؛ اما داعيه امامت داشتن همين يک دانه حرف انسان را کذّاب مي‌کند. در جريان «إفک» همين يک دانه تهمت انسان را «أفّاک» مي‌کند. اين تجاوز از مرز انسانيت، اين هم‌جنس‌گرايي، همين يک دانه اسراف مي‌شود. بنابراين اگر ملائکه گفتند ما براي تنبيه و تعذيب مجرمين آمديم، بعد گفتند سنگ‌هايي که برای مسرفين است ما بايد اينجا پياده کنيم، اين نه براي آن است که اينها زياد اين کار را کردند، خود همين يک دانه‌اش هم اسراف است از مرز گذشتن است؛ لذا جمع شده بين جُرم واسراف ﴿إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ‌ قَوْمٍ مجُّْرِمِينَ ٭ لِنرُْسِلَ عَلَيهِْمْ حِجَارَةً مِّن طِينٍ ٭ مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِين﴾ لذا الآن غدّه ما همين دو مشکل غرب است که متأسفانه حالا اين فضاي حقيقي، هرگز نگوييم فضاي مجازي، چون سيم حقيقت نيست تا بي‌سيم بشود مجاز، شيشه تلويزيون حقيقت نيست تا بي‌شيشه بشود مجاز. هر جا انديشه مي‌آيد فکر مي‌آيد تبليغ مي‌آيد فضا، فضاي حقيقي است، اين را اشتباه نکنيم، اين فضا فضاي حقيقي است دارد جوان‌هاي ما را و بسياري از نسل‌ها را از ما تهي مي‌کند و بيرون مي‌برد. الآن اين دو تا غدّه در غرب هست: يکي انکار معاد؛ ديگری انکار تجرّد روح. کلّ دنيا همين است تا گور خاتم مي‌شود، بعد از آن هيچ خبري نيست، اگر صنعت است اگر هنر است اگر تجارت است اگر آسماني و زمينی است همين است اين ديگر چه چيزي از آن در مي‌آيد.

خدا مرحوم بوعلي را غريق رحمت کند! در کتاب قانون نوشته است که حيواني را با بعضي از بستگانش با چشم بسته وادارش کردند که جمع بشود، بعد وقتي چشمش را باز کردند آن قدر خودش را کوبيد تا خودش را از بين بُرد و مُرد، حيوانات هم اين کار را نمي‌کنند. اگر انسان، معاد را انکار کند و روح را مادي بداند و مرگ را پوسيدن بداند و بگويد تمام حدود انسان تا قبرستان است، اين از هر حيواني پَست‌تر خواهد بود، ما بايد مواظب باشيم که ابديت ما، حيات ما، شرف و انسانيت ما در اين است که اين را کنترل کنيم و اگر ـ خداي ناکرده ـ اين را کنترل نکرديم ذات اقدس الهي وعده نداد که ما را نگه بدارد، فرمود اگر دير بجنبيد: ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُم﴾[11] فرمود من دست از دين خود بر نمي‌دارم، اين قرآن را براي هميشه حفظ مي‌کنم، اين عترت علي و اولاد علي را تا قيامت حفظ مي‌کنم، دير بجنبيد، شما را مي‌برم يک عده ديگر مي‌آورم اين تهديد قرآن است، فرمود: ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُم﴾ شما خيال مي‌کنيد که دين من به شما وابسته است؟ من اين دين را به دست شما سپردم؟ شما را در پناه دين دارم حفظ مي‌کنم، دير بجنبيد شما را مي‌برم يک عده ديگر را مي‌آورم. در اين دعاي نوراني ماه مبارک رمضان است که خدايا تو که دين خود را حفظ مي‌کني توفيقي بده که اين دين به دست ما حفظ بشود: «وَ اجْعَلْنِي‌ مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»[12] اين ماه مبارک رمضان اصلاً ماه دعاست، خدايا تو که دين خود را حفظ مي‌کني، اين علي و اولاد علي تا قيامت هست توفيقي بده به دست ما حفظ بشود، چرا حالا ما برويم و ديگري حفظ بکند اين چيز بدي نيست، اين نظير مسائل دنيايي نيست که بگوييم خدايا ما انجام بدهيم و ديگري انجام ندهد، اين حفظ دين است. خدايا دين خود را به دست ما حفظ بکن: «وَ اجْعَلْنِي‌ مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»؛ دين خود را مي‌خواهي حفظ بکني، ما حفظ بکنيم، اين علم را به ما بده، اين قدرت را به ما بده، اين حيا را به ما بده، ما دين تو را حفظ بکنيم، اين راه براي هميشه باز است، ببينيد تعبير قرآن کريم اين است، اين معناي تفسير قرآن به قرآن است. فرمود اگر شما براي مجرمين آمديد، اينها که مسرف هستند، مي‌گويد توجه داشته باشيد اين جُرم، جُرم عادي نيست، اين جُرم از مرز انسانيت گذشتن است، هر چيزي از مرز بگذرد مي‌شود اسراف. پرسش: ...؟ پاسخ: حالا آنجا چون کلمه اسراف تعبير نشده است، هر جا ذات اقدس الهي بخواهد تنبيه کند، مي‌کند: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد﴾[13] او در کمين است، حالا گاهي ابرهه است؛ البته ابرهه براي ويران کندن کعبه از آن جهت که قبله است و مطاف است و امثال آن آمده که آن روز گرچه قبله نبود، ولي بعد مي‌خواست بساط دين را بردارد ولي اگر کسي بخواهد کعبه را ويران کند تا ابن زبير را دستگير کند و اعدام بکند براي او طير ابرهه نمي‌فرستد، همين ابن زبير بود که در مکه بود بعد وقتي خطر اموي و مرواني نزديک شد اين رفت درون کعبه و درون کعبه متحصّن شد. کساني که قبل از انقلاب مکه رفتند مي‌دانند کوه ابوقبيس مشرف بر کعبه بود. يکي از بهترين خدمتي که انقلاب اسلامي به مردم حجاز کرده است اين است که آنجا قبلاً يک دِه بزرگي بود مکه، الآن شما ببينيد يک دانه کابل برق در فضايشان نيست، همه‌اش زير زمين است، خيابان‌هايش اتوبان شده و کابل برق‌ها رفته زير زمين، اصلاً يک شهر اروپايي شده، قبل از انقلاب اگر کسي مکه رفته بود اين گونه نبود، اينها به برکت انقلاب است فهميدند بايد به کشورشان برسند، به هر تقدير ابن زبير رفت درون کعبه.

خدا مرحوم ابن بابويه قمي را غريق رحمت کند! اين روايت را ايشان در من لا يحضر نقل مي‌کند،[14] رفته درون کعبه فکر مي‌کرد که آنجا مصون است، اين اموي‌ها و مرواني‌ها منجنيق را آوردند روي کوه ابوقبيس که اشراف داشت بر همين مکه، اين قدر سنگ‌باران کردند که کعبه را ويران کردند ابن زبير را گرفتند اعدام کردند، بعد کعبه را هم ساختند. حرف مرحوم ابن بابويه قمي در همان من لا يحضر اين است که اگر کسي به امام زمانش ايمان نياورد علي و اولاد علي را تنها بگذارد، به درون کعبه هم پناه ببرد خدا پناه نمي‌دهد، گفت همين کعبه بود که بعد ساختند آنها که اين منجنيق نصب نکردند تا قبله و مطاف و اينها را از بين ببرند، اين کعبه چندين بار خراب شد، سيل آن را خراب کرد، گذشتِ روزگار آن را خراب کرد، يک چهارديواري که بيش نيست، اين ويران مي‌شود. سيل آمده ويران کره، زلزله ويران مي‌کند دوباره مي‌سازند؛ اما ابن زبير که با امام زمانش وجود مبارک سيّد الشهداء و وجود مبارک امام سجّاد بد کرد، به درون کعبه هم پناهنده بشود خدا پناهش نمي‌دهد بعد هم مي‌سازند. غرض اين است که طير ابابيل و ابرهه آمدند حساب و کتابي دارد.

اينجا که فرمود: ﴿لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طين﴾ فخر رازي نقل مي‌کند که برخي‌ها اين تگرگ را هم مي‌گويند حجاره، براي اينکه معلوم بشود اين حجاره آن «بَرَد» يعني تگرگ، بَرَد نيست، و اين حجاره همان سنگ و گِل آسماني و عذاب الهي است کلمه طين را ذکر کردند[15] که ﴿حِجارَةً مِنْ طين﴾ تا مبادا آن گروه از عرب که بَرَد و تگرگ را حجاره مي‌نامند خيال بکنند که با تگرگِ تُند خدا بساط اينها را جمع کرد. اينها علامت‌دار هستند، نشان‌دار هستند ﴿مُسَوَّمَةً﴾ از نزد خدا «سيما»؛ يعني علامت، «سِمه، وَسمه، موسوم» يعني نشانه. سيما نه يعني صورت، سيما يعني علامت، «مُسَوَّم»؛ يعني علامت‌دار شده از نزد خدا براي مسرفين. اگر اينها کُد دارند و مال مسرفين هستند شما چرا براي مجرمين به کار مي‌بريد؟ اين براي اين است که اين جُرم همان اسراف است. ﴿مسومة عند ربک للمسرفين﴾. در بخش‌هايي از قرآن کريم آمده که ذات اقدس الهي به حرمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و به حرمت استغفار مؤمنين عذاب را بر مي‌دارد ﴿وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُون﴾[16] که طبق بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود دو اَمان در زمين بود که جلوي عذاب خدا را مي‌گرفت: يکي وجود مبارک حضرت، ديگری استغفار مؤمنين،[17] بعد از رحلت حضرت اين بيان را حضرت در نهج البلاغه دارد، فرمود يک اَمان را خدا از ما گرفت اَمان ديگر که استغفار است بايد حفظ بکنيم! استغفار مؤمنان، وجود مؤمنان، ايمان مؤمن يک برکت است، به احترام آنها فرمود اوّل شما تشريف ببريد بيرون که حرمت ايمان، حرمت مؤمنين ولو يک خانوده اينها بيش از يک خانواده نبودند، شما چند نفر مؤمنين تشريف ببريد بيرون، تا حرمت ايمان، حرمت مؤمنين محفوظ باشد، ما مي‌خواهيم اينجا را ويران کنيم وگرنه مي‌شد اين سنگ باران کردن فقط به کفار بخورد به اينها نخورد؛ اما وقتي که بخواند جايي را ويران کنند آن چند نفر بزرگ را مي‌گويند شما تشريف ببريد بيرون که در حضور شما اينها نباشد، اين ادب را انجام دادند، اين احترام خداي سبحان براي ايمان و مؤمنين حفظ کرده است، فرمود: ﴿فَأَخْرَجْنَا مَن كاَنَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِين﴾ البته ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيرَْ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِين﴾ فقط يک خانوار بودند؛ اما ما براي حفظ حرمت اينها گفتيم تشريف ببريد بيرون، بعد آنها را عذاب کرديم و آثار عذاب را هم ﴿وَ تَرَكْنَا فِيهَا﴾ در آن منطقه ﴿ءَايَة﴾ علامت‌هاي اين عذاب الهي را گذاشتيم. يک وقت است کسي به دنبال ميراث فرهنگي است اين فقط اثر علمي را تعقيب مي‌کند، آيات الهي را بررسي نمي‌کند؛ اما چه کسي اين کار را کرد؟ چه کار کردند. الآن خيلي‌ها مثلاً مي‌روند در اهرام مصر آن مجسمه‌هاي موميايي شده برخي از سلف را مي‌بينند؛ اما اين فقط به درد ميراث فرهنگي، آثار باستاني خودشان مي‌خورد که نه خير دنيا دارد نه خير آخرت. چه کسي اينها را عذاب کرده؟ چرا اينها را عذاب کردند؟ وظيفه ما در برابر اينها چيست؟ اين مي‌شود آيه الهي. فرمود ما اينها را قرار داديم تا شما برويد بررسي کنيد که به همين سرنوشت مبتلا نشويد: ﴿إِنَّ في‌ ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمين﴾[18] در همان سوره مبارکه «حجر» فرمود کلّ آنچه در جهان است آيه و علامت است براي اهل ايمان، اين درست است؛ اما آنهايي که متوسّم هستند؛ «متوسّم»؛ يعني وسمه‌شناس، آثار باستاني مي‌شناسند، فرمود دو تا شهر است که سر راه شما هست، شما که از مکه مي‌خواهيد برويد به شام، به ﴿وَ إِنَّهُما﴾ يعني اين دو محلي که ما ويران کرديم ﴿لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾،[19] «امام» آن بزرگراه را مي‌گويند، اين بزرگراه و اين اتوبان را مي‌گويند اِمام، انسان وقتي وارد اين اتوبان شد ديگر لازم نيست از کسي سؤال بکند خود اين اتوبان آدم را مي‌رساند امام؛ يعني اين! اگر کسي به امام دسترسي پيدا کرد به دامن امام را گرفت ديگر از اين و آن بپرسد ندارد، براي اينکه اين مستقيم آدم را بهشت مي‌برد. اصلاً آن بزرگراهي که چپ و راست ندارد، انشعاب ندارد، جاده خاکي ندارد، نيازي به سؤال ندارد، بين مبدأ تا مقصد هيچ جا گودالي نيست، بيراهه نيست، مستقيم است او را مي‌گويند امام. فرمود اين بزرگراهي که بين مکه و شام هست، شما وقتي وارد اين بزرگراه شديد ديگر از اين و آن سؤال نمي‌کنيد، اين سر راه شما هست اگر وسمه‌شناس باشيد، علامت‌شناس باشيد، متوسِّم باشيد، آثار ويراني آن دو تا محل را مي‌بينيد و عبرت مي‌گيريد اين مي‌شود متوسّم. وگرنه آن شما بدانيد که چند هزار سال قبل مُرد پيامش چيست؟ اين تاريخ شده هشت هزار سال، از اين چه عبرتي گرفتي؟ فرمود اين براي کسي که اهل عبرت باشد ﴿وَ تَرَكْنا فيها آيَةً لِلَّذينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَليم﴾ حالا شما اين بدن او را مي‌شناسيد که برای هشت هزار سال قبل است حالا که چه؟ چه اثري براي شما دارد؟ اما بدانيد اين خداي هشت هزار سال قبل همان خداي الآن است، کسي که قبلاً آنها را خاک‌نشين کرده شما را هم مي‌کند. اين مي‌شود آيه! فرمود: ﴿وَ تَرَكْنا فيها آيَةً لِلَّذينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَليم﴾ آنها به «عذاب أليم» گرفتار شدند، اينها هم به «عذاب أليم» گرفتار مي‌شوند، اين است که هر لحظه انسان هر آيه‌اي که مي‌خواند از وجود مبارک ائمه(عليهم السلام) هم رسيده است که اگر آيه رحمت است از خدا رحمت بخواهيد اگر آيه عذاب است به خدا پناهند بشويد، اين قرآن که مدرسه است و مکتب است براي همين است. الآن هم براي ما همين پيام را دارد که فرمود: ﴿وَ تَرَكْنا فيها آيَةً لِلَّذينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَليم﴾ که اميدواريم خدا همه را در سايه قرآن و عترت حفظ کند!

 


[1] المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج‌1، ص102.
[2] بقره/سوره2، آیه282.
[3] آل عمران/سوره3، آیه38.
[4] بقره/سوره2، آیه223.
[5] الأمالي، ابی جعفرمحمدبن الحسن بن علی بن الحسن الطوسي(شيخ الطائفة)، ص518.
[6] ديوان سعدي، غزل40؛ «دگر به روي کسم ديده بر نمي‌باشد ٭٭٭ خليل من همه بت‌هاي آزري بشکست».
[7] بقره/سوره2، آیه258.
[8] بقره/سوره2، آیه260.
[9] هود/سوره11، آیه74.
[10] اعراف/سوره7، آیه179.
[11] محمد/سوره47، آیه38.
[12] مصباح المتهجد، الشيخ الطوسی، ج‌2، ص568.
[13] فجر/سوره89، آیه14.
[14] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج‌2، ص248.
[15] تفسيرالرازی مفاتيح الغيب اوالتفسير الكبير، الرازی، فخرالدين، ج‌28، ص180.
[16] انفال/سوره8، آیه33.
[17] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت88.
[18] حجر/سوره15، آیه75.
[19] حجر/سوره15، آیه79.