درس تفسیر آیت الله جوادی
95/10/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 22 تا 30 سوره ذاريات
﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ (23) هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ (24) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (25) فَراغَ إِلي أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَليمٍ (28) فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ في صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقيمٌ (29) قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ (30)﴾
سوره مبارکه «ذاريات» که در مکه نازل شد و اصول دين عناصر محوري آن را تشکيل ميدهند و بخش آغازين آن هم درباره معاد بود، بخش بعدي آن درباره توحيد و مدبّريت خداي سبحان و درباره رازق بودنِ خداي سبحان سخن فرمود. بعد در آيه 22 فرمود رزق شما حق است بدون ترديد. اگر فقري در عالَم پيدا ميشود برابر همان قصه احنف بن قيس[1] که در روزهاي قبل مطرح شد هست؛ يعني عدهاي روزيِ يک عده ديگر را غصب ميکنند وگرنه اين چنين نيست که ذات اقدس الهي براي کسي روزي مقرّر نکرده باشد «لِكُلِّ ذِي رَمَقٍ قُوتٌ وَ لِكُلِّ حَبَّةٍ آكِل»[2] فرمود تمام مار و عقرب نزد من پرونده دارند عائله من هستند و من عهدهدار روزي آنها هستم ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾[3] اگر روزيِ بعضيها به آنها نميرسد در اثر غصب غاصبان است که مبارزان و جهاد و امثال آن بايد مطرح بشود تا انسان از استکبار و از استثمار نجات پيدا کند وگرنه خداي سبحان روزي هر کسي را بياورد درِ خانه او، اين طور نيست. فرمود رزق شما مشخص است چه آنهايي که اهل پسانداز هستند چه آنهايي که اهل پسانداز نيستند. ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾[4] شما اين پرندهها را ميبينيد، اين ماهيهاي دريا را ميبينيد، اين حيوانات صحرا را ميبينيد، اينها دو قسماند: بعضي مثل موش و مور و اينها اهل ذخيره و پساندازند، رازق اينها خداست، بعضيها مثل بلبل و طوطي و امثال آن و آهو و اينها اهل ذخيره نيستند، رازق اينها خداست. فرمود آن دابههايي که اهل ذخيره و پسانداز نيستند، رازق آنها خداست، چه اينکه حيواناتي که مثل موش و مور اهل ذخيره و پساندازند رازق آنها خداست که ﴿لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها﴾. بنابراين اگر کمرزقي يا بيرزقي دامنگير کسي شد در اثر ظلم ظالمان است که انسان موظف است با استثمار عدهاي مبارزه کند.
مطلب بعدي آن است که يک بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبه شقشقيه است، فرمود اينها که در صدر اسلام به حکومت جائرانه دست يافتند، درِ غدير را بستند و درِ سقيفه را باز کردند، به اموال مسلمين که رسيدند مثل شتر، اموال مردم را خوردند. [5] اين خطبه نوراني حضرت به عنوان خطبه شقشقيه بيان اقتصادي دقيقي است، گوسفند اين علف را که ميخورد از ريشه نميخورد، اين سر علف را قطع ميکند، بعد ريشه هست و باز با يک باران علف سبز ميشود؛ اما اين شتر با آن دهن پهن خود اين خار را از ريشه ميکَند، اين سرمايه زمين را ميخورد تا مدتهاي ديگري چنين خاري روييده بشود طول ميکشد، فرمود: «يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ- [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ»؛ فرمود اينها مثل شتر بيتالمال را ميخورند. شتر سرِ گياه را قطع نميکند، بلکه با آن دهن پهن خود اين بوته را ميکَند، ديگر ريشهاي نيست که سبز بشود. «يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ- [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ». پس يک وقت انسان مثل گاو و گوسفند ميخورد اين يک نحوه کيفر دارد، يک وقت مثل شتر، بيتالمال را ميخورد، اين سرمايهخوري است، اگر مردم غافل باشند همين شترها هست.
بنابراين ولو در صدر اسلام هم باشد مادامي که درِ غدير بسته است و درِ سقيفه باز است، همين بازيها هست. بنابراين ممکن است کسي فقير باشد؛ اما در اثر توزيع ناعادلانه آن روزي است وگرنه ذات اقدس الهي براي هر کسي رزق مشخص کرده است.
مطلب بعدي آن است که در اين روايت ما آمده است که کسي به حضرت امير عرض کرد اين دعا که ميکنيم چرا دست ما به طرف آسمان بلند است؟[6] خدا که همه جا حضور دارد! در بعضي از بحثهاي قبلي جواب داده شد که دعاها هم شرايطي دارد: يک وقت انسان دستش روي زمين است؛ مثل حال سجده، در حال سجده انسان دعا ميکند دستش روي زمين است؛ گاهي هم روي زانوي اوست مثل دعاي در حال تشهد، دعاي ابتهال دعاي تضرّع، مباهله که هر کدام يک حالت خاصي دارد؛ اما اينجا که به حضرت عرض کردند چرا دست ما به طرف آسمان است؟ فرمود مگر آيه سوره «ذاريات» نخوانديد ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُم﴾ بالاخره آن مخزن الهي که بالاست ما دستمان به طرف بالاست وگرنه ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِله﴾،[7] بالا و پاييني در کار نيست، انسان وقتي برود کره ديگر، زمين بالا سر اوست، اين کراتي است که در فضا معلّق هستند. اينها که سوار آپولو شدند رفتند کره قمر، زمين را بالا سرشان ديدند، اين طور نيست که زمين را زير پا ديده باشند. ما الآن ماه را بالا سر خود ميبينيم آنها که کره ماه هستند، زمين را بالاي سرشان ميبينند. بالا و پايين به اين معنا نيست، اين سماء سمائي نيست که کسي سوار اين سفينهها بشود به آنجا برود، ذات اقدس الهي فرمود روزيِ شما در آن آسمان است، درهاي آن آسمان به روي کفار اصلاً باز نميشود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾،[8] اينها که آنجا الآن ترمينال درست کردند. پرسش: بعضی از روايات عدد آسمانها را هم ذکر کردهاند؟ پاسخ: بله؛ اما اين آسمان نيست. فرمود که ما درهاي آسمان را به روي کفار باز نميکنيم، الآن آنجا ترمينال درست کردند اين کرات! فرمود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾؛ هيچ دري از درهاي آسمان به روي آنها باز نيست، اينها مثل زمين هستند، وقتي انسان به اين کره ديگر برسد؛ حتي کره مريخ، مثل اينکه به زمين رسيده است، آسمان چيزي ديگر است که فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون﴾، فرمود آن کليدش نزد ماست: ﴿لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[9] گفتند دعا کليد اجابت است، کليد اين آسمانها به دست مؤمنين است، درهاي آسمانها با دعاي مؤمنين باز ميشود، نه با اين آپلوهای با سرنشين يا بيسرنشين. فرمود هيچ دري از درِ آسمان براي کفار باز نميشود. بنابراين ما وقتي ميگوييم آسمان ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ اين کرات منظور نيست، اينها مثل کرات زميناند موجودات عادي هستند، آنها هم آسماني دارند وگرنه ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماء﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: اين آسمان فضاست نه آن آسمان. اين آسمان به طرف بالاست و غرض اين است که حضرت که فرمود دست را بالا بردن در دعا مثلاً مستحب است البته بعضي از ادعيه، آن شخص سؤال کرد مگر ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهي در يک جهتِ معين است؟ فرمود نه، خداي سبحان ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِله﴾ در همه مراحل، فيض الهي حضور و ظهور دارد؛ اما اينکه در قرآن فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ ما را به اين ادب مؤدّب ميکند که به طرف آسمان دست دراز کنيم وگرنه بعضي از ادعيه ما به طرف زمين است، ما در حال سجده که دعا ميکنيم که بهترين حالت دعاست دست به طرف زمين است، در حال تشهّد که دعا ميکنيم دست روزي زانوست به طرف زمين است، ولي اين قسمت را گفتند: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾.
مطلب ديگر اين است که ذات اقدس الهي برهان را با آنچه واقع شده، تجربه شده و عملي شده، هماهنگ ميکند يک سلسله براهين اقامه ميکند، بعد ميفرمايد که نمونههايش هم اين است قصص انبيا براي همين است که انبيا اين احکام را گفتند يک عده قبول کردند فيضش را بردند، يک عده قبول نکردند چوبشان را خوردند، هر دو قسمت را نقل ميکند. در اين قسمت آيه 24 فرمود: ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمين﴾ اين هم تبشير است هم انذار است هم هلاکت هست هم احيا هست. فرمود آيا داستان مهمانان ابراهيم که مهمانان مکرَم هستند به شما رسيد يا نه؟ کرامت مستحضريد که در قرآن کريم گرچه براي بنيآدم ذکر شده است ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾[10] به عنوان وصف اعطايي، که فرمود ما کرم کرديم؛ اما مُکرَم که صفت مُشبهه است نه اسم مفعول، به نحو رسمي برای ملائکه است. در سوره مبارکه «انبياء» گذشت که اينها معبود نيستند اينها خودشان بندهاند: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون﴾؛[11] اينها بندگان مکرَم الهياند، اين صفت مشبهه است که نشانه ثبات است.
آن بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» براي اهل بيت همين است. همين عبارتي که در سوره «انبياء» براي فرشتهها آمده وجود مبارک امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» براي اهل بيت ذکر ميکند که اهل بيت «عِبَادِ اللَّهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون»[12] اينها بندگان مکرم هستند و بخشهايي از قرآن کريم شهدا را جزء مکرَمين ميشمارد که اينها مکرَم هستند. الآن ما وقتي زيارت «وارث» يا ساير زيارتها را ميخوانيم ميگوييم: «يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ»؛ اي کاش ما با شما بوديم و به اين فيض و فوز ميرسيديم! «وَ فُزْتُمْ وَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً، يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُمْ»[13] شهدا هم اين «يا ليت» را دارند، ما ميگوييم اي کاش با شما بوديم! آنها هم از طرف پيام ميدهند، ميگويند اي کاش با ما بوديد ميديديد اينجا چه خبر است! در سوره مبارکه «يس» شهيد سوره «يس» وقتي وارد بهشت برزخي شد ﴿ قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾[14] آنگاه پيام شهيدِ سوره «يس» از جنت برزخي براي ما اين است که ﴿يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُون ٭ بِمَا غَفَرَ لىِ رَبىِّ وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُكْرَمِين﴾؛[15] اي کاش شما بوديد ميديديد اينجا چه خبر است! ما يک آرزوي شنيدهاي داريم او يک آرزوي چشيدهاي دارد، ميگويد اينجا نعمتهاي فراواني است و خدا مرا جزء مکرمين قرار داد، «مکرمين» در اصطلاح قرآن کريم همين فرشتگان هستند ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ اين شهيد ميگويد خدا مرا جزء مکرمين قرار داد: ﴿يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُون ٭ بِمَا غَفَرَ لىِ رَبىِّ وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُكْرَمِين﴾ اينجا هم در همين آيه سوره مبارکه «ذاريات» ذات اقدس الهي ميفرمايد مهمانان خليل حق مکرم بودند؛ يعني فرشتهها بودند، نه اينکه افراد عادي بودند. ممکن است کسي کريمانه زندگي بکند يا به کرامت برسد؛ اما به نحو ملکهاي که صفت مشبهه باشد نه اسم مفعول، اين مخصوص فرشتههاست و انسانهاي معصوم. ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ ٭ إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ﴾؛ وقتي به پيشگاه حضرت ابراهيم وارد شدند ﴿فَقالُوا سَلاماً﴾؛ يعني «نسلّم سلاما» که اين را در کتابهاي ادبي مثل مطوّل و اينها خوانديد که مثال هم ميزنند به همين آيه، اين ﴿فَقالُوا سَلاماً﴾ ملائکه نازل است ﴿قالَ سَلامٌ﴾ خليل کامل است، براي اينکه ﴿سَلاماً﴾ منصوب به فعلي، اين جمله فعليه است؛ اما ﴿سَلامٌ﴾ي که ابراهيم فرمود جمله اسميه است حالا يا خبر است براي مبتداي محذوف يا مبتداست براي خبر محذوف. اين ﴿سَلامٌ﴾ بالاتر از آن ﴿سَلاماً﴾ است، ﴿فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلام﴾ در دل خود گفت اينها ناشناساند، اينها چه کسانياند؟ چون حضرت نميشناخت اينها را. نه اينکه گفته باشد ما شما را نميشناسيم، معروف نيستند، بلکه منکر و ناشناس هستند، نکره را نکره ميگويند براي اينکه ناشناس است، اين در دلش گفت اينها چه کسانی هستند، ناشناساند وارد شدند؟ اما به هر حال خليل حق بود و يکي از برجستهترين وصف حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) مهماننوازي او بود. مستحضريد که اگر صاحبخانه بخواهد پذيرايي جدّي بکند در حضور مهمان نميکند تا اينکه مهمان جلوي او را بگيرد بگويد لازم نيست ما ميخواهيم برويم؛ مثلاً از اين حرفها؛ لذا اين در پنهاني با احتيال که مهمانها متوجه نشوند به فکر تهيه غذا شد، اين «روغان»؛ يعني با احتيال کار کردن، مخفيانه کار کردن. در سه جاي قرآن کريم به کار رفت که هر سه مربوط به جريان حضرت ابراهيم خليل است. دو جاي آن در سوره مبارکه «صافات» است و سومی در همين سوره مبارکه «ذاريات» است. در سوره مبارکه «صافات» آيه 91 به بعد وقتي خواست دست به تبر ببرد و بتها را بشکند با احتيال و مخفيانه که کسي نبيند تا جلويش را بگيرند: ﴿ فَرَاغَ إِلىَ ءَالِهَتهِِمْ فَقَالَ أَ لَا تَأْكلُُونَ ٭ مَا لَكمُْ لَا تَنطِقُونَ ٭ فَرَاغَ عَلَيهِْمْ ضَرْبَاً بِالْيَمِين﴾ که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُم﴾[16] اين روغان يعني با احتيال و مخفيانه کار کردن تا جلوي او را نگيرند. اين دو بار در سوره مبارکه «صافات» است که بعد اوضاع آنها را به هم زد در سوره مبارکه «ذاريات» که محل بحث است اين هم مخفيانه رفته پذيرايي بکند تا اين مهمانها جلوي او را نگيرند ﴿فَراغَ إِلى أَهْلِهِ﴾ براي تهيه غذا طولي نکشيد که گوساله بريان شده را براي مهمان آورد، گفتند گاو نبود گوساله نبود؛ لذا گوشتش مثل گوشت مشکلي ندارد و غالب آن دامهاي حضرت خليل حق همين گوساله بود ﴿فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ﴾، «عِجْل» هم از عجله و تعجيل و عجولانه بودن، اينها که زودرس هستند، تازه به دنيا آمدند و عجلهاي هستند؛ يعني زودرس هستند، اينها را ميگويند «عِجْل». حالا اين را در خصوص گوساله به کار ميبرند وگرنه در گوسفندان و اينها هم ميشود اين را به کار برد. براي اينکه اين «حديث العهد بالولاية» است تازه به ميدان آمده، عجلهاي است خلاصه ميلادش، چاق بود. دو ادب از آداب پذيرايي را وجود مبارک خليل حق رعايت کرده است: يکي پذيرايي مخفيانه بود که مهمان متوجه نشود تا جلوي او را بگيرند؛ ديگری اينکه ادب اينها اين بود که غذا را نزد مهمان ميبردند، نه مثل امروز که مهمان را نزدغذا ببرند. امروز در اثر تدارکات زياد و زحمتهاي زياد، سفره را در يک اتاق ديگر پهن ميکنند، مهمان را نزد غذا ميبرند. در اينجا نفرمود «فقربهم اليه»، بلکه فرمود: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِم﴾ مهمان را نزد غذا نبرد، غذا را نزد مهمان آورد، اين دوتا کار را خليل حق کرد. ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِم﴾، نه «قربهم اليه». بعد ديد که اينها غذا نميخورند از اينجا شروع شد به سؤال که چرا نميخوريد؟ ـ يعني به هر حال اينها خورنده نيستند ـ آنها در حدي که متمثّل بشوند به اين صورت در بيايند يا متجسّم بشوند به اين جسم در بيايند، اين مأموريت را داشتند؛ اما از آن به بعد أکل و شرب نداشتند، خليل حق به آنها فرمود: ﴿أَ لا تَأْكُلُون﴾؛ يعني خورنده نيستيد، از اين به بعد در درون خود يک احساس ناامني کرد، اينها چه کسانياند؟ چه چيزي هستند؟ براي چه آمدند؟ اين ﴿فَأَوْجَسَ مِنهُْمْ خِيفَةً﴾ يک هراس عقلي در درون او پيدا شد؛ البته اولياي الهي ﴿لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[17] خوف براي خودشان نبود، خوف براي ديگران بود که اينها چه منظوري دارند؟ کجا را ميخواند ويران کنند؟ چه کسي را ميخواهند تنبيه کنند؟ اين ترس براي خود خليل حق نبود. ﴿فَأَوْجَسَ مِنهُْمْ خِيفَةً﴾ آنها گفتند که به هر حال مأموريت ما چند منظوره هست. شما نترسيد در دودمان شما ما وظيفهمان تبشير است، نسبت به قوم لوط وظيفه ما انذار است ﴿لَا تخََف﴾؛ شما هراس نداشته باشيد؛ يعني احساس امنيت بکنيد! همان وقت فرمودند ما آمديم بشارت بدهيم که تو جواني خدا به تو خواهد داد: ﴿وَ بَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيم﴾؛ پسري خدا به تو خواهد داد که عالم و دانشمند ميشود. در بحثهاي «هود» و امثال «هود» آنجا که جريان قصه حضرت خليل(سلام الله عليه) گذشت، آنجا بعد از بيان اينکه خداي سبحان جريان حضرت اسماعيل ذبيح را که با پدرش(سلام الله عليهما) در ساختن کعبه شرکت داشتند که فرمود: ﴿وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾[18] اين صحنه که گذشت، صحنه قربانيِ ﴿إِنِّي أَری فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُك﴾[19] گذشت از آن به بعد اين قصه مهمانان آسماني هست که اينها آمدند او را بشارت بدهند به يک فرزند جواني که آن فرزند جوان ميشود حضرت اسحاق. بنابراين از آن آيات نتيجه گرفته شد که ذبيح، اسماعيل است که اماميه ميگويد نه اسحاق که آنها ميپندارند، چون بعد از جريان ﴿إِنِّي أَری فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُك﴾ اين قصه ضيف و بشارت به فرزند و غلامِ عليم مطرح شد که اسحاق باشد. آن مربوط به هاجر بود اين مربوط به ساره است و اما اينجا بحث مبسوطي در اين زمينه نيست ارجاع دادند به همان مسائل قبلي. از آن شواهد قبلي به خوبي بر ميآيد که ذبيح حق همان اسماعيل است نه اسحاق.
فرمود ﴿وَ بَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيم﴾ عيالش که در همان محدوده بود، شنيد و در کمال سرعت و عجله و اينها آمد سيلي به صورت زد که اين چه حرفي است ميزنيد، هم من سالمند هستم و نازا؛ يعني عقيم هستم؛ البته در جريان حضرت زکريا(سلام الله عليه) بعد از اينکه حضرت مريم(سلام الله عليها) را با آن وضع ديد که ﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا﴾[20] از آن به بعد وجود مبارک زکريا(سلام الله عليه) علاقهمند شد که او هم چنين فرزندي داشته باشد. بعد به خداي سبحان عرض کرد که من فرزند ميخواهم؛ اما نه شرايط پدر شدن در من هست نه شرايط مادر شدن در همسر من است؛ اما «لطف آنچه تو انديشي حکم آنچه تو فرمايي».[21] هر چه تو بخواهي هست، ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبا﴾[22] محکمترين عضو بدن من استخوان است آن الآن پوک شده، موي سر من هم که سفيد است، وقتي استخوان پوک بشود و موي سر هم سفيد بشود ديگر انسان پدر نميشود ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبا﴾، از آن طرف هم ﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا﴾[23] الآن که عيالم پير است، آن وقتي که جوان بود نازا بود. نه ﴿وَ امْرَأَتیِ عَاقِرٌ﴾[24] که در يکجاست ﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا﴾ عاقر هم ديگر «عاقرةً» نيست، چون «تاء» تأنيث براي فرق است؛ اما نميگويند حائضة، يا طالقة، اصلاً «تاء» براي اين است که فرقي باشد بين مذکر و مؤنث. وقتي صفت مخصوص زن است ديگر «تاء» براي چه بيايد؟ ﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا﴾ اما حکم هر چه تو بخواهي، هيچ نااميد نيستم و از تو همه چيزي بر ميآيد و همين طور هم شد خدا به او يحيي داد. عرض کرد که ما برابر اسباب و علل ظاهري هيچ توقعي نداريم. تو همان محدوده است که اين عيال حضرت خليل گفت که ﴿عَجُوزٌ عَقيم﴾ هم سالمند هستيم هم نازا. آنها گفتند: ﴿كَذَلِك﴾؛ يعني در همين شرايط که سالمند و نازا هستيد هست. ﴿ِقَالَ رَبُّكِ﴾ حرف، حرف خداست، چون او ميدانست که اينها فرستادههاي الهياند، از خود که نميگويند، بيان فرشتهها اين است که ﴿وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّك﴾ به ما بگو هابط شويم ميگوييم چشم! صاعد بشويم ميگوييم چشم! ﴿وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّك لَهُ مَا بَينَْ أَيْدِينَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَينَْ ذَلِك﴾[25] تمام فراز و فرود ما هبوط ما و صعود ما به دستور حق است. وقتي گفتند ﴿كَذَلِك﴾؛ يعني همين طور هست مرد، پير و زن، پير، فرزند يقيني است. خليل حق فرمود: ﴿قَالَ رَبُّك﴾؛ يعني حرف حرف اينها نيست که شما حالا تعجب کنيد حرف، حرف خداست اينها رساندند، بنابراين مادر شدن تو يقيني است. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، ﴿قَالَ رَبُّك﴾ چه کسي؟ خدا به اينها گفته بگوييد. اينها حرف خدا را دارند منتقل ميکنند، آنکه رابط مستقيم بين ملائکه است و همسرش، خليل حق است. ﴿قَالُواْ كَذَلِك﴾ خود آنها گفتند برنامه همين طور است که تو پيرزن هستي مادر بشوي. آن وقت چه کسي ميگويد: ﴿قَالَ رَبُّك﴾ اگر آنها ميگويند به وسيله خليل حق ميگويند. شايد آنها را نميديد ولي خليل حق رابطه داشت، مستقيم با ملائکه رابطه داشت حرف آنها را ميشنيد با آنها حرف ميزند و حرف آنها را هم منتقل ميکرد به همسرش. اين عيب ندارد که همسرش هم شنيده باشد و گفته باشد و جواب شنيده باشد محال نيست. ﴿إِنَّهُ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ﴾، چون او حکيمانه کار ميکند و ميداند ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ ٭ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَ إِنَثًا وَ يجَْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيمًا﴾؛ فرمود درباره امور خانوادگي خدا چهار تصميم ميگيرد حکيانه و عليمانه، به بعضيها فقط پسر ميدهد، به بعضيها فقط دختر ميدهد، به برخيها هم پسر و دختر ميدهد، بعضي را هم عقيم ميکند: ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ ٭ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَ إِنَثًا﴾ که گروه سوماند ﴿وَ يجَْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيمًا﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، قرب مکاني که دخالت ندارد، عمده آن است که بشنود؛ اما حرف را، گفتگوي خدا را، پيام خدا را بشنود اين تلازمي ندارد با آمدن. ممکن است البته خيليها ديدند همين جريان را گروه فراواني هم ديدند، آنهايي که در قوم لوط تبهکاري داشتند هم اينها را ديدند؛ اما پيام اينها را، پيام الهي را بشنوند کار هر کس نيست. همان قوم لوط آمدند خيال کردند که اينها مهمانان جواني هستند از راه رسيدند، آنها هم ديدند که حالا تتمه قصه اين است که ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيهَُّا الْمُرْسَلُونَ ٭ قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ قَوْمٍ مجُّْرِمِين﴾ که در بخشهاي ديگر آمده که قوم لوط همينها را ديدند؛ اما حرف اينها را بشنوند حرف اينها را بفهمند، بفهمند ملائکهاند و پيام الهي را ميرسانند آن نيست. اين محال نيست که خود حضرت ساره مثلاً بشنود؛ اما آنکه رابط مستقيم است حرفهاي اينها را ميشنود و منتقل ميکند وجود مبارک خليل حق است. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، ﴿بَشَّرُوهُ﴾ نه «بشروها» به ابراهيم اين بشارت را دادند نه به او. آن وقت اين شنيد، اين به عنوان مستمع شنيد، چون آنها گفتند که شما چرا غذا ميل نميکنيد، آنها گفتند ما آمديم براي اينکه به بشارت بدهيم که خدا به تو فرزند عليم ميدهد. وجود مبارک ابراهيم در آنجا غير از همسري به نام ساره که نداشت، اين شنيدن غير از مخاطب بودن است، فرشتهها با ساره سخن نگفتند، بلکه فرشتهها با خليل حق سخن گفتند: ﴿بَشَّرُوهُ﴾ نه «بشروها»؛ با او سخن گفتند او هم شنيد، غرض اين است که آنکه مخاطب مستقيم است خليل حق است، طرف صحبت است خليل حق است. محال نيست که او هم بشنود، چه اينکه بعضي از تعبيرات نشانه شنيدن آنهاست؛ اما او مخاطب نبود تا او در جواب بگويد يا با او حرف بزنند. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، اين ﴿قالُوا﴾ ملائکهاند؛ اما ﴿قالَ﴾ سخن از ﴿قالَ﴾ است، ﴿قالَ رَبُّك﴾ چه کسي گفت که ﴿قالَ رَبُّك﴾؟ آيا همان ملائکه گفتند: ﴿قالَ رَبُّك﴾ يا خليل حق از آنها دريافت کرد که ﴿قالَ رَبُّك﴾ آنکه مستقيماً کلام الهي را تلقّي ميکند پيغمبر است، آنها که تعجب کردند که ﴿عجَُوزٌ عَقِيم﴾ فرشتهها گفتند نه، خدا اين چنين است، چون اين «کذا» يک اشاره است و يک خطاب؛ وقتي ما ميخواهيم اشاره کنيم ميگوييم «ذا» اما ميخواهيم به کسي بفهمانيم و اشاره کنيم ميگوييم: «ذاک»، اين «ذا» اشاره است به اين شیء، آن «کاف»، «کاف» خطاب است ما به يک کسي ميگوييم اين! اشاره ما با اين کلمه «ذا» است، خطاب ما با کلمه «کاف» است، آن «کاف» جزء اشاره نيست «ذا» هم جزء خطاب نيست، اينها دو تا کلمهاند و کاملاً هم از هم جدا هستند، اين ﴿کَذلکِ﴾ يک دانه اشاره است يک دانه خطاب؛ خطابش برای حضرت ساره است مثلاً، اين اشارهاش برای مادر شدن است. پرسش: ...؟ پاسخ: در اين قسمت، چون آن جريان حضرت هاجر، آن در يک قسمت ديگر است، همان قصهاي که اشاره شد بعد از مسئله کعبه و ساختن کعبه و ذبح حضرت اسماعيل و اينها بعد اين قصه را نقل ميکند که فرمود اينها آمدند به غلامِ عليم بشارت بدهند. قصه حضرت اسماعيل که گذشت اينها که آمدند به غلام عليم بشارت بدهند معلوم ميشود اسحاق است. ﴿قالَ رَبُّك﴾ پيام الهي اين است، خدا اين چنين گفته است: ﴿إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيم﴾؛ کار حکيمانه ميکند عليمانه ميکند، ميداند چه وقت فرزند بدهد چه چيزي بدهد و چه وقت بدهد و به چه کسي بدهد. آنگاه وجود مبارک خليل حق به اينها گفت براي چه چيزي تشريف آورديد؟ شما که رسول نيستيد، مرسل هستيد، شما را فرستادند. رسالت الهي که رسالت تکويني است در کلّ نظام هست، درباره باد و اينها فرمود: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[26] بادها مأموريت الهي را دارند که ابرها را جابهجا کنند و آنها را تلقيح بکنند و مانند آن ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾ اينجا مرسل يعني فرستاده، نه رسول مصطلح. ﴿قالَ فَما خَطْبُكُمْ﴾ «خَطب» هم يعني کار مهم، کار مهم را ميگويند «خطب». خُطبه را هم که خطبه گفتند چون از اهميت سخنراني خاص برخوردار است. ﴿قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ قَوْمٍ مجُّْرِمِين﴾ ما را فرستادند براي تنبيه گروهي که مجرم و تهبکار هستند، ما را فرستادند نه براي اينکه آنها را هدايت کنيم آمديم براي تعذيب آنها. يک وقت است که خدا رسالتي به گروهي ميدهد که برو اين پيام را ابلاغ بکن، اين ميشود رسول خدا. يک وقت است که کسي را ميفرستند براي تعقيب و تعذيب. ما را فرستادند براي تنبيه قوم لوط ﴿ قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ قَوْمٍ مجُّْرِمِين ٭ لِنرُْسِلَ عَلَيهِْمْ حِجَارَةً مِّن طِين﴾ اين بفرستيم، سنگ را از بالا ميفرستيم، اين هم يک نحوه فرستادن است، باد را ميفرستيم، سنگ را ميفرستيم، اين سنگ، رسالت ما را دارند. يک وقت است که سنگريزهاي در اثر زلزله ميآيد اين ديگر حساب و کتابي ندارد، خانه هر کس شد ويران ميکند. يک وقت رسالت الهي به وسيله فرشتهها تأمين است که اين سنگها، اين حجارهها به مجرمين بخورد؛ نظير ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[27] ميديدند اين باد تُند نسبت به مسلمانها و مؤمنين کاري ندارد، کفار را از بين ميبرد يا جريان طير ابابيل که ﴿تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيل﴾[28] اين نسبت به همان سپاه ابرهه کار دارد، او رسالتي دارد، اگر سنگ از طرف ذات اقدس الهي باشد، ديگر رسالتي دارد؛ نظير طير ابابيل است؛ نظير ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّام﴾ است، ﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّك﴾ است اين گونه از حجارهها رسالت الهي را به عهده دارند که ميدانند به چه کسي اصابت بکنند ما هم اين کار را ميکنيم ﴿لِنرُْسِلَ عَلَيهِْمْ حِجَارَةً﴾ اين سنگ و گِل، سِجّيل هم که ميگفتند سنگ است و تين، ﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّك﴾ سيمادار، کُددار، علامتدار، به چه بخورد؟ به چه کسي نخورد، اينها اين گونه است اين مسوّم است ﴿عِندَ رَبِّك﴾ اگر يکي مسلمان يکي کافر باهم راه ميروند اين فقط به کافر بخورد، اينها علامتدار است، کُددار هستند، نشاندار هستند، سيمادار هستند وسمهدار هستند موسوماند، ﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّك﴾؛ براي کسي که اسراف کرده، نه اسراف مالي منظور باشد کسي که از حد بگذرد در خلاف دين حرکت کند ميگويند اسراف کرده است. در اينجا وجود مبارک ابراهيم خليل از آنها سؤال ميکند که مأموريت شما چيست چه کار بکنيد؟ اين گزارشهايي که ميدهند در آن شهري که ما مأمور هستيم، آنها را سنگباران کنيم مؤمنين را خارج ميکنيم که مؤمنين مشکلي نداشته باشند به آنها نخورد ميفهميم چه کسي مؤمن است او را خارج ميکنيم، ميفهميم چه کسي مسرف است او را داخل ميکنيم و عذاب ميکنيم ﴿فَأَخْرَجْنَا مَن كاَنَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِين﴾؛ البته بيش از يک خانواده اهل ايمان نبودند.