درس تفسیر آیت الله جوادی
95/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 20 تا 23 سوره ذاريات
﴿وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ (20) وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21) وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ (23)﴾
سوره مبارکه «ذاريات» همان طوري که ملاحظه فرموديد چون در مکه نازل شد، مطالب محوري آن اصول دين است؛ يعني توحيد و وحي و نبوت و بخشي از خطوط کلّي اخلاق و فقه. صدر سوره درباره معاد بود که ملاحظه فرموديد، بعد براي اثبات توحيد ميفرمايد در زمين آيات فراواني است.
در بحث قبل اشاره شد که آيت و علامت يا اعتباري است يا تکويني، تکويني هم بخشي از آنها مقطعي است و بخشي از آنها مستمر است، اين سه قسم قبلاً گذشت. در قرآن کريم فرمود مطالب ما جهاني است: ﴿ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾[1] است ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾[2] است و امثال آن؛ لکن بهرهاي که از اين معارف برده ميشود مخصوص مؤمنين، متقين و آنهايي که اهل بصر و نظر هستند استفاده ميکنند وگرنه دعوت ما جهانشمول است اين تعبير ﴿ما هِيَ إِلاَّ ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾ يا تعبيرهاي ﴿يا أَيُّهَا النَّاس﴾[3] اين نشانه اتمام حجت براي همه انسانهاست؛ لکن کساني که بهره ميبرند مردان متفکر و عاقلاند، در عين حال که قرآن﴿ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾ است فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾[4] در عين حال که شفا براي همه مردم است ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾اما﴿لِلْمُؤْمِنينَ﴾[5] ولي اينها بهره ميبرند. در بخشهاي پاياني سوره مبارکه «ق» گذشت که ﴿إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾[6] يا انسان بايد خودش مثل چشمه، جوشان باشد يا اگر مجتهد و محقق نيست مثل چشمه از درون نميجوشد جدولي به چشمه داشته باشد مثل استخرهايي که از چشمه آب ميگيرند، اگر نه اين باشد نه آن ميخشکد. به هر حال انسان يا بايد مثل چشمه از دل بجوشد ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ﴾يا از راه گوش، حرف شنوايي داشته باشد نسبت به کساني که اهل اين کار هستند. اگر کسي نه مثل استخر بود نه مثل چشمه ميخشکد. جمع هر دو ممکن است ولي «مانعة الخلو» است، ممکن است چشمهاي باشد همان جا استخر بسازند که از درون اين استخر چشمه در ميآيد، خود اين استخر را پُر آب ميکند و سرريز ميکند، اين عيب ندارد؛ اما نه چشمه نه استخر اين خشک است، نه قلب نه سمع اين مشکل دارد. لذا در معاد، اينها ميگويند اي کاش خودمان مثل چشمه جوشان بوديم يا گوش شنوا داشتيم!﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾؛[7] چون نه عاقل بوديم نه سميع، نه از درون آب داشتيم نه از بيرون آب گرفتيم؛ لذا خشکيديم. در اين بخش از سوره مبارکه «ق» فرمود که ﴿إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾ با اينکه دستور به جهاني است، در اين بخش از سوره مبارکه «ذاريات» هم ميفرمايد: ﴿آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾ کساني که اهل يقيناند يا از درون خودشان محققانه اين معارف ميجوشد؛ مثل مجتهد يا اهل تقليد است که تقليدش براساس تحقيق است که ميداند از چه کسي حرف گوش بدهد.پرسش: اين لام ﴿لِلْمُوقِنينَ﴾چه معنايي دارد، چون موقنين که دارند میبينند؟ پاسخ: بله، براي کسي که اهل يقين است در صدد يقين است؛ مثل اينکه خود آنها گفتند: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾ در اوّل سوره مبارکه «بقره» دارد که ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾؛ يعني کساني که در صراط تقوا هستند، اهل اين هستند، ميپذيرند که اگر حجت تمام شد قبول بکنند، ديگر طوري نيست که﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾. در بخشهايي از سوره مبارکه «انعام» ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود يا رسول من! يک عده ميآيند نزد شما که حرفهاي خودشان را بزنند نه حرف تو را گوش بدهند، اين معلوم است که نه چشمه است نه استخر. اگر عدهاي در مکه بودند که فقط ميآمدند حرفهاي خودشان را بزنند، بگويند ـ معاذالله ـ تو ساحري، تو شاعري، تو کاهني، تو مفتری هستی اينها را بگويند. نيامدند که حرفهاي حضرت را با استدلال گوش بدهند؛ اما يک عده آدمهاي منصفي هستند، اهل عقل و عدلاند که حرفها را گوش ميدهند و وقتي برهاني شد ميپذيرند ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ﴾؛[8] آنها آمدند استماع بکنند، حرفهاي تو را گوش بدهند. اگر عدهاي ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾[9] اينکه قبلاً رسم بود خطبا و اهل منبر وقتي منبر ميرفتند اوّل به مستعمين سلام ميکردند، الآن آن رسم برطرف شد فقط خطباي نماز جمعه سلام ميکنند، اين اصلش در سوره مبارکه «انعام» است که بحث آن گذشت، فرمود تو اي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي وارد مسجد شدي داري سخنراني ميکني، اوّل به مستمعين و مخاطبان خود سلام بکن، براي اينکه آنها آمدند حرف تو را گوش بدهند ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾بعد درس خود را شروع کن. اما آنهايي که ميآيند حرفهاي خودشان را بزنند، اينکه فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾راجع به آن گروه است، ﴿لِلْمُوقِنينَ﴾راجع به آن گروه است، ﴿إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾راجع به آن گروه است؛ اما يک عده اصلاً ميآيند يا ﴿يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ﴾[10] يا اصلاً ميآيند اهانتهايشان را به تو ابلاغ بکنند، اين معنايش اين نيست که اينها که يقين دارند ميآيند سؤال ميکنند، نه اينها که اهل يقيناند؛ يعني در صدد يقين هستند.
فرمود:﴿وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾ گاهي خود زمين آيت است گاهي موجودات زمين برکتهاي زمين روزیهای زمين، اينها هر کدامشان آيه است؛ لذا جمع آورده براي اينکه خود زمين هم آيه است، خلقت زمين آيه است، چه اينکه معادن زمين آيه است، اين طور نبود که ذات اقدس الهي در اوّل يک سلسله معدن طلا و نقره در زمين خلق کرده باشد، همه اينها را پرورانده است. اينکه آن بزرگوار گفت «سالها بايد که يک تکه سنگ لعل گردد در بدخشان» يعني کوههاي افغان «يا عقيق اندر يمن»،[11] اين خاک را با تدبير حکيمانه خود يا فيروزه ميکند يا نفت ميکند يا گاز ميکند يا لعلِ بدخشان ميکند يا عقيق يمن ميکند، اينها هم مربّي اوست با نظم علمي اين کار را ميکند، هر خاکي، هر زمينی گاز ندارد، نفت ندارد، هر خاکي هم لعل نميشود، هر خاکي هم فيروزه نميشود، هر خاکي هم طلا و نقره نميشود، نظم حکيمانه اوست که اينها را براي رزق مردم تأمين کرده است، فرمود: ﴿وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾. در بخشهاي سوره مبارکه «فصلت» و اينها هم بود که ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِم﴾،[12] اين «سين» تحقيق است نه تسويف، «سين» نيست در برابر «سوف» باشد؛ يعني ما هر روز داريم اين علامتها را از درون و بيرون نشان ميدهيم. درون را نشان ميدهيم که ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾[13] يک بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد فرمود يک تکه پيه، خدا در باصره انسان قرار داد انسان انواع و اقسام ديد را دارد پردههاي رنگارنگ و گوناگون دارد، اين اشک از پشت چند پرده به بازار ميکشد:« اشک حرم نشين نهانخانه مرا ٭٭٭ زان سوی هفت پرده به بازار میکشی »[14] مگر کار آساني است؟! اين پردهها را، اين اشک، اين راه آب بايد عبور بدهد و بگذرد تا به گونه بريزد. فرمود يک تکه پيه با آن انسان بينا شد، دَهها رشتههاي تشخيص پزشکي است تا اينکه انسان پردههاي چشم را بفهمد، هر کدام از اينها رشتههاي تخصصي دارند دانشگاههاي متعدد دارند، در عين حال مجهولات فراواني دارند بسياري از بيماريهاي چشم است که هنوز کشف نشده است، بخشهاي وسيعي از داروهاي چشم است که هنوز کشف نشده است گوش همين طور است، حلق همين طور است، حنجره همين طور است، فرمود درون خودتان را نگاه کنيد، اين تازه درباره بدن شما است؛ اما جان شما حساب ديگري دارد؛ هم زمين خودش آيه است هم ﴿وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ﴾هم روح خودش آيه است هم «و في النَّفس آيات» اينکه فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَهافُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ يعني «النفس آيةٌ ما في النَّفس آيةٌ، الارض آيةٌ ما في الارض آيةٌ» کسي که در صدد تحقيق باشد اين نظم دقيق را ميگويد آيت و علامتِ يک ناظم حقيقي است، ذات اقدس الهي گاهي به اين افعال قسم ميخورد که در طليعه بحث اشاره شد که خدا به غير خود قسم نخورده است، اگر به زمين قسم بخورد به شمس و قمر قسم بخورد براي اينکه آيت او هستند، علامت او هستند، نشانه او هستند مثل اينکه بفرمايد به عکس خودم قسم! به خط خودم قسم! به حرف خودم قسم! اينکه فرمود ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَئهَا﴾[15] به بيگانه قسم نخورد. اگر کسي بگويد به امضاي خودم قسم، به خط خودم قسم، يعني به خودم قسم! حالا گاهي بالصّراحه اين چنين است گاهي هم ميفرمايد: ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ﴾به خودم قسم! ﴿وَ اللَّهِ﴾﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ﴾پس اگر فرمود: ﴿وَ الذَّارِيات﴾، ﴿فَالحَْامِلَات﴾، ﴿فَالجَْارِيَاتِ﴾مثل اينکه کسي بگويد به خط خودم قسم، به نقشه خودم قسم، به آهنگ خودم قسم، يعني به خودم قسم! به بيگانه قسم نخورد. اگر به «تين» و «زيتون» و امثال آن قسم ميخورد، او اينها را پرورانده است ﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتا﴾[16] او انواع ميوهها را خلق کرد. پس قَسمي در قرآن به غير خدا نيست يا بالصّراحه به خودش قسم ميخورد، مثل اينجا که فرمود: ﴿فَوَ رَبِّ السَّماءِ﴾؛ قسم به پرونده آسمان و زمين، گاهي به خود سماء، گاهي به موجودات سماء، هر کدام از اينها باشد، بالاخره به صنع خدا قسم ياد شده است، به خلقت خدا قسم ياد شده است به وصف خدا قسم ياد شده است يا به خود «الله» قسم ياد شده است.پرسش: خداوند همه را مساوی خلق کرده است، پس چرا عدهای قبول نمیکنند و عدهای قبول میکنند؟پاسخ: همين نشانه اختيار است، مختار خلق کرده، فرمود: ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾،[17] ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر﴾[18] مختار هم خلق کرده است. انسان اوّل يک نفس ملهمه دارد که اين ميتواند بدون انحراف حرکت کند بشود راضيه و مرضيه و مطمئنّه، از آن به بعد با جذبه برود. چون همه راهِ الهي با دست و پاي عقل و فکر و شعور انسان نيست ولو انسان، نفس مطمئنّه پيدا کند به مقام نبوت و امامت برسد، بقيه راه را با جاذبه بايد برود. غير از سرمايه اوّلي به نام نفس ملهمه هيچ چيزي در درون انسان نيست، فرمود:﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾اگر ـ خداي ناکرده ـ اين مواظب نبود گاهي به چپ افتاد گاهي به راست افتاد«الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَی هِيَ الْجَادَّةُ»[19] کمکم اين وهم و خيال جان ميگيرند، در بخش انديشه يا شهوت و غضب جان ميگيرند در بخش انگيزه، کمکم به فکر مکر و حيله و خيانت و خدعه ميافتند، با صاحبشان درگير ميشوند از اينجا نفس لوامه پيدا ميشود، آن صاحبْ نفس که ملهمه است از طرفي هم اينها را سرزنش و ملامت ميکند که اين نفس لوامه است، نفس لوامه وقتي ملامتش را شروع ميکند وقتي خودش ظهور ميکند که اين نفس مسوّله نيرنگبازيهايش را شروع بکند. اگر نفس مسوّله پيدا نشود نفس لوّامهاي هم در کار نيست، اين شخص مثل امام و پيغمبر(سلام الله عليهما) مستقيماً از نفس ملهمه مستقيم «راضيةً مرضيةً مطمئنةً» بعد ﴿فَادْخُلی فىِ عِبَادِی﴾[20] نه نفس لوامه دارند نه نفس ملهمه دارند، نه نيرنگي در اينها هست نه سرزنشي در اينها، چه رسد به اماره. اما اگر کسي در بخش انديشه گرفتار وهم و خيال شد، گرفتار مغالطات و شبهات فکري شد، اينکه دامنگير حوزوي و دانشگاهي ميشود، يا نه گرفتار شهوت و غضب شد که آن يک گرفتاري مشترک است، کمکم اين نيرنگ را ميخواهند حق جلوه بدهند اين بازيگري را ميخواهند حق جلوه بدهند؛ مثل اينکه چاه انداختن برادرشان يوسف را زيبا ديدند يا کار سامري را خداي سبحان فرمود او زيبا ديد، خود سامري ميگويد که ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾[21] اين متنبّيها اين احمد بن الحسن اليمانيها اينها که حالا کمکم دجّاليتي راه افتاد، اينها خود را کمکم حق ميپندارند، اين خيال است، اين يک نيرنگ است ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾اگر اين نفس مسوّله که نيرنگباز است به جايي برسد ديگر فرمانروا ميشود، ميشود أمّاره بالسّوء. اين چنين نيست که همه اماره بالسوء داشته باشند يا لوامه داشته باشند يا مسوله. اوّلين کاري که ذات اقدس الهي کرد فقط، همين نفس ملهمه بود که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ گرايشهاي خوبي هم داد. از نظر گرايش مساوي نيست، از نظر بينش مساوي است، فرمود حق و باطل را اينها خوب و يکسان ميفهمند؛ اما گرايش اينها به طرف خير است. ما الآن خوب و بد را يکسان ميبينيم شامه ما بوي بد را بوي خوب را يکسان تشخيص ميدهد؛ اما گرايش آن به طرف بوي خوب است به طرف گل است، اين طور نيست که حالا ما بوي گل را بهتر از بوي زباله تشخيص بدهيم هر دو را ميفهميم ولي به اين طرف گرايش داريم، درست است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾ هم بد را ميفهميم هم خوب را ميفهميم؛ اما اين طور نيست که از نظر آفرينش ما به طرف هر دو يکسان گرايش داشته باشيم، اين طور نيست. مثل اينکه ذائقه ما سمّ و عسل هر دو را تشخيص ميدهد؛ اما ذائقه ما به طرف عسل گرايش دارد، ما هرگز به طرف زباله گرايش نداريم، ما طبعاً آدم خوبي هستيم همين! هيچ بچهاي تا دروغ نگويند دروغ نميگويد اصلاً دروغ بلد نيست.
بنابراين دستگاه را درست است که از نظر بينش و گرايش و انديشه فرمود بد و خوب را يکسان ميفهمد؛ اما از نظر گرايش هرگز به طرف بد مايل نيست. اگر راه بيگانه را تحميلش کردند يا خودش درست آن آسانها را طلب کرد کمکم در بخش انديشه مشکل پيدا ميکند وهم و خيال بر عقلش مسلط ميشوند گرفتار شبهه و مغالطه و امثال آن ميشود يا عوام ميشود يا عوامفريب ميشود يا از استقبال عوام لذت ميبرد از عقل و علم گريزان است يا در بخشهاي عمل گرفتار شهوت و غضب ميشود، اگر اين مکرها پيدا شد زمينه ظهور نفس مسوّله است يا سر از برادر به چاه انداختن در ميآيد که يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندانش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً﴾[22] يا سر از مذهبتراشي در ميآورد که سامري گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾. اگر اين چنين شد اوايل مقداري که بيراهه رفت نفس لوامه سرزنشش ميکند، اگر اين رشوه داد به اين قاضي درون و نفس لوامه را خاموش کرد سرانجام درون را در تحت تسخير قرار ميدهد، ميشود امير. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «کم من عقل اسير تحت هوي امير» همين است. وقتي در جهاد دروني اين وهم و خيال عقل نظر را به اسارت گرفتند، يا شهوت و غضب عقل عملي را به بند کشيدند از آن به بعد ميشوند اماره بالسوء وگرنه ما اماره بالسوء نداشتيم. مردان الهي نه اماره بالسوء دارند نه لوامه دارند نه نفس ملهمه دارند، مستقيم از همان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ حرکت ميکنند در راه دين، «راضيةً مرضيةً مطمئنةً» آن وقت از آن به بعد را ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿يَا أيَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ ٭ ارْجِعِی﴾؛[23] در حالي که راضي هستي در حالي که مرضي هستي بقيه راه را من رهبري ميکنم، حالا برگرد! انسان آن قدر قدرت ندارد که «تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو»[24] اما به بارگاه الهي نه با سر ميتوان رفت نه با پا، از آن طرف مجذوبانه ميرود. فرمود شما يک مقدار محبانه بياييد بقيه را محبوبانه جذب ميکنيم. حالا اگر ـ إنشاءالله ـ يک وقت فرصت شد، فرق بين سالکان محبّ و سالکان محبوب، آنهايي که بخشي از راه را با محبت ميروند، بخشي از راه را محبوبشان ميبرد نه بروند، بقيه راه رفتني نيست؛ لذا فرمود بياييد. تا اينجا آمديد ﴿يَا أيَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ﴾ که راضي هستي که مرضيّ حق هستي ﴿ارْجِعِی﴾ از اين به بعد بيا! از اين به بيا يعني با جاذبه بيا. يک مقدار با حرکت يک مقدار با جاذبه، اينها اصلاً نفس لوّامه ندارند، نفس مسوّله ندارند، نفس امّاره ندارند. اما غرض اين است که ذات اقدس الهي همه را مستوي خلق کرد، فرمود قسم به کسي که انسان را مستوي الخلقه خلق کرد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾ما هيچ کسي را با نقص خلق نکرديم، بدن حساب ديگري دارد، هيچ کسي را با نقص خلق نکرديم، به همه آنها اين نعمت را داديم؛ البته درجاتش فرق ميکند و به اندازه تفاوت درجات، مسئوليتها هم فرق ميکند. اينکه گفتند عاِلم لب جهنم است اگر لغزيد به جهنم ميرود، جاهل هفتاد قدم يا هفتاد متر يا هفتاد ذراع فاصله دارد، براي همين است. فرمود ما کسي را ناقص الخلقه خلق نکرديم، قسم به خدا که نفس را مستوي الخلقه خلق کرد و استواي خلقت او به اين است که﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، بعد فرمود انسان را ما مختار آفريديم ﴿فَمَنْ شاءَ﴾اصلاً کمال در اين است، اگر او مجبور بود به احد طرفين که کمال نبود. فرمود: ﴿وَفىِ الْأَرْضِ ءَايَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ ٭ وَ فىِ أَنفُسِكم﴾اين ﴿أَ فَلَا تُبْصِرُون﴾ نظير آن بخشي که در سوره مبارکه «ق» گذشت که ﴿لِمَنْكانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد﴾، بعد فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون﴾ گاهي خود «سماء» رزق است خود أرض رزق است، گاهي فرمود رزق شما در آسمان و زمين است، اين چنين نيست که در «سماء» فقط رزق باشد و در زمين رزق شما نباشد. آيه 24 سوره مبارک «سبأ» اين است که ﴿قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَالسَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ البته آنجا که «سماء» مفرد است منظور جنس است که سماوات را شامل ميشود، فرمود «روزي» از آسمانها و زمين است، اگر باران بايد بيايد از بالاست و اگر رويش گياهان و نهالها و مزرعههاست از همين زمين است ﴿مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾، اينجا هم فرمود روزي شما از آسمان و زمين به دست ذات اقدس الهي است: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون﴾ هم وعدههاي الهي از آسمان است هم وعيدهاي الهي. اگر منظور از اين باران و امثال آن باشد منظور از سماء همان فضاست، در اين دعاي نوراني شبهاي جمعه يا شبهاي قدر جوشن کبير «يَا مَنْ لَهُ الْهَوَاءُ وَ الْفَضَاء»[25] اين هوا و فضا برای اوست، در هوا و فضا اين ابرها سامان ميپذيرد اين بارانها سامان ميپذيرد و ميريزد؛ اما آن سمايي که رزق انسان هست در سوره مبارکه «حجر» گذشت که فرمود:﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[26] اين خزائن جمع است، فرمود هر چيزي چندين مخزن دارد و نزول آنها از اين چند مخزن که عبور ميکنند به نحو تجلّي است نه تجافي، اين طور نيست که حالا ما از مخزن روزي داديم به شما چيزي در مخزن نباشد. شما وقتي که چيزي را درس ميگوييد جز آن است که از مخزن عقل شما چيزي مينويسيد يا ميگوييد، اين طور نيست که آنچه شما در مخزن عقل داريد آن بيايد پايين به مخاطب شما برسد که ديگر چيزي در مخزن شما نباشد. اين نظير کمک مالي نيست که شما از جيب در آورديد به جاي ديگر داديد اين به نحو تجلّي است نه تجافي. يک وقت است انسان چيزي را از بالا به پايين ميآورد مثل قطرات باران که اگر بالا هست پايين نيست وقتي پايين هست بالا نيست اين را ميگويند تجافي، جا خالي کردن. يک وقت است که در بالا هست در عين حال که بالا هست مرتبه رقيقهاي دارد در مرحله مياني هست مرتبه ضعيفتري دارد که در مرحله پايين هست، روزيِ ما که در آسمان است آن طور نيست که حالا روزي ما را که به ما دادند در آن آسمان نباشد، چون فرمود:﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ اين را در سوره «حجر» فرمود. بعد در سوره «نحل» هم فرمود هر چه نزد ما هست هميشه هست: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ﴾، پس آنچه از مخزن الهي به ما ميرسد به نحو تجلّي است نه به نحو تجافي که آنجا هست مرحله نازلهاش به ما ميرسد، اين که فرمود نزد خدا هست و نقصپذير نيست از همين قبيل است. فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ حالا يا منظور از هوا و فضا، باران و اينهاست يا آن مخزن الهي است. فرمود رزق شما در آسمان است چه اينکه در زمين است.
سوگندهايي که در قرآن است ملاحظه فرموديد، گاهي به آثار خود قَسم ميخورد، گاهي به خودش قسم ميخورد؛ به آثار خود در آغاز اين سوره قسم خورد که فرمود: ﴿وَ الذَّارِيَات﴾، ﴿فَالحَْامِلَات﴾﴿فَالجَْارِيَاتِ﴾﴿فَالْمُقَسِّمَات﴾ اينها آثار الهياند، گاهي به خود خدا قسم ميخورد فرمود: ﴿ فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ﴾ اين يک بحث. بحث ديگر اين است که گاهي قسم قبل از مطلب است، گاهي مطلب قبل از قَسم. گاهي با قسم ثابت ميکند که اين مطلب حق است، مثل اينکه در آغاز سوره فرمود: ﴿وَ الذَّارِيَات﴾، ﴿فَالحَْامِلَات﴾﴿فَالجَْارِيَاتِ﴾﴿فَالْمُقَسِّمَات﴾ ﴿إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ٭وَ إِنَّ الدِّينَ لَوَاقِع﴾ که اوّل قسم است بعد آن مطلب. اما در مقام ما فرمود ﴿وَ فىِ الْأَرْضِ ءَايَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ ٭ وَ فىِ أَنفُسِكمُْ أَ فَلَا تُبْصِرُونَ ٭ وَ فىِالسَّمَاءِ رِزْقُكمُْ وَ مَا تُوعَدُونَ ٭ فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ﴾؛ قسم به خدا اينهايي که ما گفتيم حق است. پس گاهي مطلب که مورد قسم است اوّل ذکر ميشود مثل همين بخش که فرمود: ﴿وَ فىِ السَّمَاءِ رِزْقُكمُْ﴾قسم به خدا اين حق است! گاهي قَسم قبل از مطلب است فرمود: ﴿وَ الذَّارِيَات﴾، ﴿فَالحَْامِلَات﴾﴿فَالجَْارِيَاتِ﴾﴿فَالْمُقَسِّمَات﴾، ﴿وَ إِنَّ الدِّينَ لَوَاقِع﴾ که قسم آن آخرين مرحله است، براي کسي که برهان اثر نکند براي کسي که دليل و شاهد اثر نکند آن آخرين مرحله قسم است، «آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي».پرسش: ...؟ پاسخ: نه، آنکه تحصيل حاصل است. فرمود ما اين علامتها را گذاشتيم براي چه کسی؟ برای کسي که اهل نظر باشد، نه اينکه کسي که ايمان دارد، کسي که ايمان دارد اين براي او فايده ندارد، اينکه تحصيل حاصل است؛ مثل همان اوّل قرآن که دارد ﴿الم٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدیً لِلْمُتَّقين﴾[27] کسي که اهل تقواست ديگر احتياجي به هدايت اين ندارد. کسي که تقواي فطري دارد، يک آمادگي دارد، جهلي ندارد، جمودي ندارد، در صدد مراء و جدال نيست؛ يعني انسان با انصاف، اگر کسي انسان با انصاف باشد اين براي او صدق میکند؛ اما اگر کسي انسان با انصافي نباشد، مثل همان آيات سوره مبارکه «انعام» که ذات اقدس الهي فرمود که يک عده ميآيند که فقط به تو بد بگويند: ﴿حَتَّی إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ﴾؛ اصلاً ميآيند تا به تو بگويند ساحري، شاعري، بياعتنايي کنند. يک عده صبح میآمدند مسجد که بگويند ما ايمان آورديم، عصر برگردند بگويند کافر شديم تا به ديگران بگويند ما رفتيم ديديم خبري نبود. ﴿آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَه﴾[28] اين توطئهاي بود در حجاز که يک عده صبح ميآمدند مسجد ميگفتند ما ايمان آورديم، در خدمت حضرت مثلاً مسلمان شديم و اينها، بعد عصر ميرفتند نزد مشرکين ميگفتند ما رفتيم خبري نبود. اصلاً اين يک نقشه بود گفتند برويد آنجا ﴿ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ﴾؛ يعني اوّل روز مسلمان بشويد ﴿وَ اكْفُرُوا آخِرَه﴾، اين نقشه بود اين معلوم است که حضرت براي ايمان آوردن نيامده؛ اما اگر کسي منصف باشد ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ﴾ باشد، اين براي ايمان آوردن ميآيد.پرسش: ...؟ پاسخ: آن ادب دعاست برابر رواياتی که آمده دعاي ابتهال داريم، تبتّل داريم. گاهي بعضي از حالات دعا است که کف دست بايد روي زمين باشد؛ مثل حالت سجده، گفتند اين دعاي در حال سجده وقتي است که کف دست روز زمين است. يک وقت کف دست روي زانوهاست؛ مثل در حال سجده، گاهي کف دست به طرف آسمان است، اين مربوط به دستورات خاصي است که ائمه(عليهم السلام) دادند. وقتي هم که دست به طرف خدا دراز شد وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) اين دست را به صورت ميماليد، ميفرمود دستي که به طرف خدا بلند شد هرگز خالي بر نميگردد، يقيناً خدا چيزي ميدهد اگر همان شیء مصلحت بود همان را ميدهد، نبود سيّئهاي از سيّئات و بلايي از بلاها را دفع ميکند، اگر اين بلاها دفع شده بود حسنهاي بر حسنات اضافه ميکند، حضرت فرمود هيچ ممکن نيست!پرسش: ...؟ پاسخ: نه، آن هم دارد، چون ارزاق معنوي را وجود مبارک شعيب و امثال شعيب اشاره کردند، فرمود: ﴿وَ رَزَقَني مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾؛[29] وقتي از نبوت خود ميخواهد ياد کند ميگويد اين يک رزق حسني است که به ما دادند و ارزاق معنوي را ذات اقدس الهي فرمود جهتي ندارد، اصلاً مردان متّقي در عين اينکه آسمان و زمين را آيات الهي ميدانند در تمام اين قسمتها تمام تلاش و کوشش آنها اين است که از راه ناشناخته روزي بگيرند، اين چه برکتي است؟ فرمود ما همه را روزي ميدهيم؛ اما اين مردان با تقوا در کنار سفره که نشستند کنار سفره توحيد نشستند ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجَْعَل لَّهُ مخَْرَجًا ٭ وَيَرْزُقْهُ﴾ اين ﴿وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾[30] خيلي بار دارد! اين يعني هميشه مهمان ماست. يک وقت است کسي کاسب است تمام چشمش به همين است که امروز مشتري دارد يا مشتري ندارد اين خيال ميکند که از اين راه دارد روزي ميخورد! يک وقت است که کسي کاسب است متقي است، ميگويد من وظيفهام اين است که بروم درِ مغازه را باز کنم مشتري آمد به او جنس بدهم، همين! من کارم اين است اين بر من واجب است، کسب هم بايد بکنم، عائله هم دارم؛ اما روزيِ من اين نيست. فرمود مردان باتقوا هميشه رزقشان را از دست غيب ميگيرند:﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجَْعَل لَّهُ مخَْرَجًا ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾ يعني اين هميشه مهمان توحيد است.
يک بيان نوراني باز از ائمه(عليهم السلام) رسيده است که شما سعي کنيد که راه توحيد را طي کنيد هميشه از راهي که اميد نداريد اميدوارتر باشيد: «كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْكَ لِمَا تَرْجُو»[31] اين از بيانات نوراني اهل بيت است. فرمود ما وظيفهاي داريم بايد کار انجام بدهيم بشر هستيم؛ اما يک راه نگفتهاي هم هست، به آن راه نگفته اميدوارتر باشيم، فرمود از راهي که اميد نداريد اميدوارتر باشيد: «كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْكَ لِمَا تَرْجُو» آن وقت سه تا استدلال کرد از سه آيه: فرمود وجود مبارک موساي کليم در آن شب تار به اميد نار رفت نور نصيبش شد، او که اميد نور نداشت به اميد نار رفت ﴿آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَس﴾[32] نور نصيبش شد. ملکه صبا به اميد مذاکرات حکومت و سلطنت و اينها از يمن به کنعان آمد؛ اما اسلام نصيبش شد: ﴿وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينََ﴾[33] سَحره فرعون به اميد جايزه عليه موساي کليم سحّاري کردند؛ اما ايمان نصيبشان شد که گفتند هر کاري ميکني ﴿فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ﴾؛[34] ما ايمان آورديم به خداي موساي کليم. اين راههاي غيبي هميشه هست؛ اما گاهي انسان عمداً عالماً عامداً اين راههاي غيبي را﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِم[35] ميشود، اگر با اين روحِ اميد انسان حرکت کند هميشه مهمان خداست، احساس ميکند در کنار سفره الهي است: «بر سر هر سفره بنشستي خدا رزاق بود»[36] فرمود اين حق است؛ منتها گاهي از همين راه خواستند سوء استفاده کنند. شما جريان احنف بن قيس را در اين کتابهاي رجالي ملاحظه کرديد. احنف بن قيس به درايت معروف بود در اين اسد الغابه از اين احنف بن قيس به نيکي ياد ميشود، در اين بخشها البته. معاويه يک وقت گراني بود، کمتوليدي بود، کارهاي ربوي بود، مشکلات اقتصادي بود، مردم را جمع کرد خواست اينها را ساکت کند، مدام براي اينها آيات تحويل ميداد که رزق شما در آسمان و زمين است: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾؛ به اندازهاي که خدا مصلحت ميداند روزي براي شما فرستاده چرا از گراني گِله ميکنيد؟ چرا از کمبود گله ميکنيد؟ اين حرفها چيست که ميزنيد؟ آن روز هم تفکر جبري را همينها راهاندازي کردند. خدا حاج آقا رضاي همداني را غريق رحمت کند! حشرش با علي و اولاد علي، يک فقيه نامي بود؛ البته قبل از او ديگران گفتند ولي اين توانست اين را خوب بپروراند. در مسئله طهارت و نجاست جبريها فرمود شما ميدانيد اصلاً تفکر جبري را چه کسي ساخت و چه کسي بافت و چه کسي به خورد چه کسي داد؟ اين تفکر اشعري را اينها زمينهاش را فراهم کردند. اين تفکر جبري از زمان بنياميه شروع شد؛ يعني انسان ـ معاذالله ـ مجبور است، همه کارها را خدا دارد انجام ميدهد بدون دخالت انسان. اينکه ميبينيد ابن زياد ملعون در کوفه گفت علی بن حسين را که خدا کُشت، اين نشأت گرفته از تفکر جبري رايج شده دربار معاويه بود، اين ميدانست و لشکريان فرستادند، خدا کُشت يعني چه؟! اين ميگويد هر کس هر کاري ميکند ـ معاذالله ـ خدا کرده است! اين فکر را حالا از کجا آمد، براي تحکيم نظام اموي ديدند فکر خوبي است، بني العباس هم از اين شيوه مشئومه مدد گرفتند، بسياري از معتزله را که به اماميه نزديک بودند و آزادانديش بودند اعدام کردند گردن زدند. الآن شما سنّي معتزلي نداريد، هر چه هستند اشعري هستند، تفکر هم تفکر فخر رازي و جبري است، اين ماندن در اثر آن گردنزدنهاي داعشيهاي عباسي بود. غالب معتزله را گردن زدند، متفکران آزادانديش را گردنزدند، اين جبري را گذاشتند. همين معاويه که تفکر جبر را دامن زد و پسرش بيشتر دامن زد و ابن زياد(عليهم من الرحمن ما يستحقون) صريحاً گفت علي بن الحسين را ـ معاذالله ـ خدا کُشت[37] مرحوم حاج آقا رضاي همداني را خدا غريق رحمت کند! فرمود اينها ساخته و دستپخت همين بين اميه بود، چون سلطنت را او نگه ميداشت، شما ميگوييد جبريه فلان است و فلان است يعني چه؟ اين را حتماً يعني حتماً کتاب طهارت حاج آقا رضا بحثِ نجاست جبري و تفويضي اين نکته را نگاه کنيد. حالا اين معاويه آمده اين را راهاندازي کرده. احنف بن قيس در بين جمعيت بود بلند شد گفت معاويه! اينجا سه مطلب است و تو داري مغالطه ميکني: مطلب اوّل اين است که تمام نعمتها و روزيها در مخزن الهي است ما باور داريم:﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾. مطلب دوم آن است که هر چه ذات اقدس الهي مسئلت بداند نازل ميکند ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾ اين رزق ماست اين را قبول داريم. ما در مطلب سوم با تو درگيري داريم. روزيِ ما را ذات اقدس الهي به اندازه کافي براي ما فرستاد و تو در خزينه خودت داري مصرف ميکني، ما اشکالمان اين سومي است؛ لذا احنف بن قيس را گرفتند. غرض اين است که اين تفکرهاي جبري از همان ديرزمان بود، گفتند ما درباره مطلب اوّل و دوم هيچ مشکلي نداريم ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ درست است ﴿وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾درست است اشکال ما در مطلب سوم است که خداي سبحان به اندازه کافي براي ما فرستاده است و تو در مخزن خودت قرار دادي. اگر روزي روشن بشود که اقتصاد اسلامي سرمايه و مال، نه دولتي است نه خصوصي است نه خصولتي است بلکه عمومي است، فرمود در سوره مبارکه «حشر» که ما اموال را فرستاديم﴿كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُم﴾؛[38] يعني اين مدار 360 درجه اين خون بايد همه جاي بدن بگردد، هر کسي که استعداد دارد به اندازه او بگردد، نه اينکه در دست يک گروه خاصي باشد سرمايه، آن وقت همه به اندازه خودشان تجارت ميکنند توليد ميکنند و زندگي را راهاندازي ميکنند. فرمود اين حق است، ما اين را عادلانه تقسيم کرديم، مواظب باشيد که به بيگانهها نرسد، حرف احنف بن قيس هم همين بود، فرمود: ﴿وَ فىِ السَّمَاءِ رِزْقُكمُْ وَ مَا تُوعَدُونَ ٭ فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض﴾ اين حق است.
يک بيان نوراني سيدنا الاستاد دارد که تقريباً يک صفحه است که رزق و مرزوق همتاي هم هستند،[39] خدا به اندازه نياز مردم روزي ميفرستد و روزيها هم به اندازه نياز مردم است، آن طور نيست که به سطل بريزند، بيش از اندازه نميريزد کمتر از اندازه نميريزد، توازن رزق و مرزوق اين حق است. اينکه فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَحَقُّ﴾ نه يعني اصل رزق هست، نه، توازن رزق و مرزوق، به اندازه نياز بايد نازل بکند حق است.
در بيانات نوراني امام سجاد است که خداي سبحان به اندازه نياز هر بوته گياه باران ميفرستد، فرمود حالا کارهاي شما بينظم است حرفي ديگر است، گاهي هم دارد که ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾؛[40] ما راهنمايي ميکنيم کجا ببريد، بعضي از مواقع همين آبها را به دريا ميريزيم اين قصه الآن من يادم نيست که کجاست! وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) با همراهانشان مسافرت ميکردند، شتري بود که بايد او را نحر ميکردند و ماندن آن مصلحت نبود. آن کسي که در خدمت حضرت بود عرض کرد اينجا روستايي است ما اين شتر را اينجا نحر بکنيم اينها بهره ميبرند، فرمود نه اينجا جاي نحر نيست. رفتند بيابان و فرمود حالا اينجا اين شتر را نحر کن عرض کرد آنجا يک روستايي بود، فرمود اينها همانهايي بودند که اگر شمشير به دستشان برسد کربلا به پا ميکنند، اين حيوانات بخورند بهتر از آنهاست. اين گونه هم هست، فرمود اينها از همان قبيلهاند، شما بخواهيد ما گوشت قرباني بدهيم به کساني که عليه ما شمشير ميکشند، اين هم هست. غرض اين است که ذات اقدس الهي به اندازه نياز هر بوته باران ميفرستد، هيچ ممکن نيست، اين بيان الميزان خيلي بيان عميقي است، که رزق و مرزوق همتاي هم هستند: ﴿وَ إِنَّهُ لَحَقُّ﴾اين است. يک وقت ميگوييم «أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَق»؛[41] يعني بهشت هست، جهنم هست اين يک بيان است. يک وقت ميگوييم: «ان الرزق حق»؛ يعني خداي سبحان روزي ميدهد اين حق است، يک وقت ميگوييم رزق و مرزوق مکافی و همتا و همسان هم هستند، اين مطلب ديگري است که ايشان در صدد اين بيان هستند، نه چيزي زائد ميفرستد نه چيزي را کم ميفرستد، «لِكُلِّ ذِي رَمَقٍ قُوتٌ»،[42] اين آيه شش سوره مبارکه «هود» ببينيد چقدر است! فرمود شما چه کار داريد فلان خرس قطبي نجس العين است يا حرام گوشت است، اين عائله من است، من موظف هستم روزي او را تأمين کنم. فرمود شما اين حرفها را نزنيد﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ﴾با «علي» تعبير کرده ﴿إِلاَّ عَلَی اللَّهِ﴾[43] اين خرس قطبي حرام گوشت است باشد، نجس است باشد، اين عائله من است پرونده دارد، تمام مار و عقرب نزد من پرونده دارند، من اينها را خلق کردم بايد روزي آنها را بدهم، آن وقت اين خدايي که به فکر خرسهاي قطبي هست به فکر ما نيست؟! اگر يک عده ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾[44] نبودند ما که مشکلي نداشتيم. فرمود اينها عائله من هستند شما دست به نظام تکوين نزنيد ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ﴾ نفرمود من روزي آنها را ميدهم فرمود من موظف هستم روزي آنها را بدهم، خودم را موظف ميدانم ﴿إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾ اين خداست.
بنابراين فرمود اين حق است؛ يعني «لِكُلِّ ذِي رَمَقٍ قُوتٌ» هر کسي نفسي ميکشد يا زمين روزي ميخواهد روزي اينها را هم من بايد بدهم و روزي اينها را هم من ميدهم، فرمود:﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ ٭ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ قسم به خداي آسمان و زمين اين حق است. ﴿مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ﴾شما حرف ميزنيد يک امر بديهي است براي شما، ولي شما حرف ميزنيد، يک وقت فکر کرديد که اين حرف از کجا درآمده؟ مخزني داريد، يک؛ از آن مخزن در مجاري فم و فکّ شما ظهور ميکند، دو؛ به نحو تجلّي است نه به نحو تجافي، اين سه؛ شما فقط ميبيند که حرف ميزنيد، اما وقتي بررسي کرديد حرف زدند يعني چه! اين سه چهار مطلب را شما در حرف زدن بايد بررسي کنيد کسي که حرف ميزند معنايش اين نيست که آنچه در ذهن است همان را میگويد؛ مثل اينکه اشک تجافي ميکند اشک از شبکه چشم ميآيد بيرون، اين طور نيست که آن مطالبي که در ذهن شما است آن طور بيايد از کانال دهن بگذرد! آن سر جايش هست، بعد در قوه خيال ترسيم ميکنيد که فارسي بگوييد، تازي بگوييد، عبري بگوييد، عربي بگوييد، اينها را بررسي ميکنيد، از آنجا عبور ميکند به دهن شما به نحو تجلّي ميگذرد. پس حرف زدن شما به نحو تجافي نيست، و اين طور نيست که او از بين برود و دفعي نيست،بلکه تدريجي است مگر شما همه حرفها و مطالبي که در ذهن شماست، يکجا ميتوانيد بگوييد يا به تدريج و کلمه به کلمه ميگوييد؟ روزي شما هم همين طور است؛ شما امروز زندهايد روزي ميخواهيد حالا ميخواهيد آيندهنگر باشيد براي چه؟ فرمود براي من تفاوت نميکند من هر که را آفريدم بايد روزي او را بدهم، چه موش و مور چه طائر و تيهو و آهو،﴿يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾[45] فرمود حواستان جمع باشد! چه آنها که پسانداز دارند؛ مثل موش مثل مور، من روزي ميدهم، چه آنها که اهل پسانداز نيستند مثل آهو، تيهو، مرغها، من روزي ميدهم: ﴿يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾همين آيه نوراني، مهاجرين را وادار کرده از مکه به مدينه بيايند. ميگويند خدا ميگويد شما روزي را ذخيره نکردي هر جا باشي نفس ميکشي من روزي را ميدهم، اينها هم با دست خالي، اينها مقداري مِلک و خانهای داشتند کسي از آنها نميخريد، يک تکه فرش داشتند که اجازه نميدادند اين منقولها را ببرند، نه منقولها را اجازه ميدادند نه غير منقول را کسي از اينها ميخريد! اينها وقتي اين آيه را شنيدند راه افتادند، گفتند اين مرغها شما ميبينيد اين مرغها گاهي هزار کيلومتر کمتر يا بيشتر از جايي به جاي ديگر پرواز ميکنند، روزيشان را که به همراه ندارند. فرمود هر جايي که ﴿يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾ما چرا نرويم مدينه؟ نميخرند خانه ما را، نخرند! فرش ما را اجازه نميدهند ندهند! با دست خالي آمدند در صفوه مدينه نشستند و آن گونه مقام الهي پيدا کردند.